شیخیه چه فرقه ای است؟انشعابات آنرا بیان کنید.
تبهای اولیه
فرقه شیخیه چگونه فرقه ایست؟ لطفا در مورد آن توضیح دهید
گروهى از شيعه «اماميه» و از پيروان شيخ احمد احسايى از علماى بزرگ شيعه در قرن سيزدهم هستند. اساس اين مذهب، مبنى بر امتزاج تعبيرات فلسفى قديم متاثر از آثار سهروردى با اخبار آل محمد(ص) است. فرق بابى و ازلى تحت تاثير شديد اين مذهب واقع شدهاند. پس از شيخ احمد احسائى مؤسس اين مذهب، شاگرد او سيد كاظم رشتى (درگذشته در 1259 ه. ) و پس از وى حاج محمد كريم خان قاجار كرمانى جانشين او شدند. در اصطلاح شيخيه، شيخ احمد احسائى را «شيخ جليل» خوانند.
شيخ احمد كه زين الدين نام داشت (1166 - 1241 ه. ) از اهالى احسا يا لحساء ناحيهاى در جزيرة العرب در مغرب خليج فارس بود و اجدادش تا پشت دهم همه از نژاد خالص عرب بودند. وى در سال 1221 ه. به ايران آمد و به حضور فتحعليشاه قاجار رفت و مورد احترام قرار گرفت و او سه سال در كرمانشاهان، در نزد شاهزاده محمد على ميرزا دولتشاه بزيست و سپس از ايران به شام و عراق و حجاز رفت و هنگام سفر حج در بين راه درگذشت و در مدينه منوره دفن شد.
شيخ احمد احسايى كتابهائى بسيار در فلسفه و كلام و فقه و تفسير و ادب به زبان عربى كه بالغ بر نود جلد مىشود، نگاشت. جانشين وى سيد كاظم رشتى بود. او سيد كاظم بن قاسم حسينى رشتى گيلانى حائرى يعنى كربلايى است (1212 - 1259 ه. ). اجدادش از اشراف سادات حسينى مدينه بودند و دو نسل بود كه ايرانى شده بودند. جدّش سيد احمد بعلّتشيوع طاعون از مدينه گريخت و به رشت رفت. وى در اصطلاح شيخيه ملقب به «سيد نبيل» است. سيد در جوانى به يزد رفت، و به شيخ احمد احسائى پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود، و بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالبا رمزآسا و غير مفهوم است.
او در كربلا مورد توجه علماى عصر خود گرديد، محمود آلوسى مفتى بغداد صاحب «مقامات آلوسيه» درباره سيد كاظم گويد: اگر سيد در زمانى مىزيست كه ممكن بود نبى مرسل و پيغمبرى باشد من اول من آمن بودم، زيرا شرايط لازم به اخلاق و علم كثير و عمل به سجاياى معنوى در شخص او موجود است. از جمله شاگردان سيد، حاج محمد كريمخان كرمانى و سيد على محمد شيرازى معروف به باب است.
بعضى نوشتهاند: نحيب پاشا حاكم عثمانى كه در زمان سيد، مسئول قتل و غارت كربلا بود، سيد را دعوت كرد تا از وى ديدن نمايد و ظاهرا مراتب احترام را به جاى آورد ولى به او قهوهاى مسموم خوراند و سيد در ذيحجه سال 1259 ه. درگذشت و در جوار قبر امام حسين(ع) مدفون شد.
مهمترين كتاب سيد كاظم «شرح القصيده» است كه در شرح قصيده لاميه پاشا عبدالباقى افندى عمرى موصلى والى عراق در دوره عثمانى نوشته است. سبب سرودن آن قصيده به مناسبت ارسال روپوش براى مرقد امام همام موسى بن جعفر(ع) از طرف سلطان محمودخان ثانى پادشاه عثمانى مىباشد. اين روپوش قطعه پوشى از پوششهاى ضريح مطهر حضرت رسول(ص) بود كه سلطان مذكور بعنوان تحفه براى ضريح حضرت موسى بن جعفر(ع) فرستاد. اين قصيده را پاشا عبدالباقى در مدح آن حضرت سروده و مطلع آن چنين است:
و افتك يا موسى بن جعفر تحفة
منها يلوح لنا الطراز الاول
سيد كاظم رشتى در شرح اين قصيده از غرايب علم بخصوص جغرافياى آسمان سخن گفته. وى براى مدينه علم كه به قول او در آسمان قرار دارد و حديث انا مدينة العلم و على بابها اشاره به آنست و براى آسمان بيست و دو محله قايل شده كه در وسط محله بيست و دوم صد و شصت كوچه را نام برده و نام و نشان هر كوچه را با اسامى غريب و عجيب ياد كرده كه بيشتر شباهتبه «رسالة الغفران» ابو العلاى معرى و كمدى الهى دانته دارد. چون اين شرح را بر پاشاى مذكور خواندند گفت: «خدا مىداند كه آنچه را سيد گفته خارج از منظور و خيالات شعرى من است. »اين كتاب در سال 1270 ه. در تهران به طبع رسيده است. بعد از سيد كاظم رشتى شاگرد او حاج محمد كريم خان قاجار (1225 - 1288 ه. ) فرزند حاج ابراهيم خان ظهير الدوله پسر مهديقلى خان پسر محمد حسن خان پسر فتحعلى خان قاجار است كه پدرش ابراهيم خان پسر عمو و داماد فتحعليشاه بود، جانشين سيد شد. حاج محمد كريمخان مؤسس فرقه شيخيه كرمانيه است. وى از علماى بزرگ زمان خود بود و بالغ بر دويست و شصت كتاب و رساله تاليف كرد. پدرش ظهير الدوله چند سالى والى خراسان و كرمان بود و به شيخ احمد احسايى دست ارادت داد و فتحعلى شاه را به ملاقات با شيخ تشويق نمود. پس از وى فرزندش حاج محمد خان قاجار (1263 - 1324 ه. ) رئيس فرقه شيخيه كرمان شد و او را از علماى بزرگ آن طايفه دانند و عدد كتب و رسالاتى كه نوشته به دويست و پنجاه جلد كتاب مىرسد. پسر بزرگ حاج محمد كريمخان، حاج رحيم خان بود كه پس از پدرش دعوى جانشينى او كرد و طرفدارانى هم داشت و با دو برادرش كه كوچكتر از او بودند به نام حاج محمد خان و حاج زين العابدين خان كه يكى پس از ديگرى جانشين حاج محمد كريمخان شدند منافسه داشت. حاج محمد رحيم خان براى پدر جز علم فقاهت و تقوى مسندى ديگر قايل نبود و شخصا با متصوفه و بالاسريهاى كرمان سازش داشت، از اين جهت مورد توجه شيخيه قرار نگرفت. پس از حاج محمد كريم خان پسرش حاج زين العابدين (1260 - 1276 ه. ) و سپس ابو القاسم خان ابراهيمى (1314 - 1390 ه. ) و پس از او حاج عبدالرضا خان جانشين پدر شد كه در سال اول انقلاب ايران ترور شد و درگذشت (1358 شمسى).
شيخيه كرمان را بنا به انتساب به مؤسس آن حاج محمد كريم خان، كريمخانيه گفتند و رئيس اين فرقه را سركار آقا خطاب مىكنند. پس از حاج محمد كريم خان شيخيه بر چند فرقه شدند: يكى «باقريه» پيروان محمد باقر خندقآبادى كه نخست نماينده حاج محمد كريم خان در همدان بود سپس دعوى استقلال كرد، اين شخص بعدها معروف به ميرزا محمد همدانى شد و او همانست كه جنگ بين شيخى و بالاسرى را در همدان براه انداخت. ميرزا محمد باقر داراى تاليفات بسيارى است. وى از كرمان با ميرزا ابوتراب از مجتهدان شيخيه از طايفه نفيسيهاى كرمان و عدهاى ديگر مهاجرت كردند و در نائين و اصفهان و جندق و بيابانك و همدان طرفدارانى يافتند و سرانجام فرقه شيخيه «باقريه» را در همدان تشكيل دادند.
شيخيه آذربايجان پيرو حاج ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى (درگذشته در 1301 ه. ) هستند. اين شيخيه را «ثقة الاسلاميه» نيز گويند. پس از حاج ميرزا شفيع، پسرش ميرزا موسى و بعد از وى ميرزا على معروف به ثقة الاسلام دوم يا شهيد كه در سال 1330 قمرى به جرم مشروطه خواهى به دست روسهاى تزارى به دار آويخته شد و پس از وى برادرش ميرزا محمد به رياست اين طايفه رسيد.
طايفه ديگر شيخيه «حجة الاسلامى» هستند كه از ميرزا محمد مامقانى تكفير كننده سيد على محمد باب و محكوم كننده او به مرگ در شهر تبريز پيروى مىكند. وى حجة الاسلام لقب داشت و از شاگردان سيد كاظم رشتى به شمار مىرفت. ديگر شيخيه «عميد الاسلامى» هستند كه جمله ايشان با اختلاف مشرب از شيخيه تبريز به شمار مىروند. طايفه ديگر از شيخيه، «احقاقيه» هستند كه پيرو آخوند ملاباقر اسكوئى مىباشند. وى از فضلاى شيخيه در كربلا بود و پسران سيد كاظم رشتى نزد او درس مىخواندند و پس از درگذشتسيد دعوى جانشينى او را كرد و چون كتابى به نام «احقاق الحق و ابطال الباطل» در ردّ حاج محمد كريم خان كرمانى نوشت، از اين جهت فرزندان او نام خانوادگى خود را احقاقى گرفتند. اين طايفه غالبا در آذربايجان و كربلا و كويت زندگى مىكنند و پيشواى ايشان اكنون آقا شيخ رسول احقاقى است.
شيخيه، شيعيان مخالف خود را «بالاسريه» مىخوانند زيرا بالاسريه متشرعه هستند كه نماز خواندن در بالاى سر امام را جايز دانند. حال آن كه پشتسريها يا شيخيه در هنگام نماز در حرم پيغمبر(ص) و ائمه معصومين(ع) از لحاظ ادب و احترام طورى مىايستند كه قبر ميان ايشان و قبله واقع شود. مخالفان متشرع ايشان يعنى بالاسريها در اين كار نوعى غلو ديده گفتند: شيخيه در حقيقت قبر امام را قبله قرار مىدهند و اين نوعى شرك است. به همين جهت «بالاسريها» عمدا در هنگام نماز بالاى سر مرقد رو به قبله و پشتبه امام مىايستند.
گويند: در زمانى كه شيخ احمد احسائى در كربلا مىزيستبه جهتحرمت امام پشتسر قبر امام نماز مىكرد. شيخيه روايتى هم در اين باب از حضرت صاحب الزمان(عج) در كتب خود آوردهاند كه فرموده: «لا يجوز ان يصلى بين يده و لا عن يمينه و لا عن شماله لانّ الامام لا يتقدم عليه و لا يساوى». يعنى جايز نيست كه در جلوى امام و نه در طرف دست راستش و دست چپش نماز گزارند زيرا كسى بر امام مقدم نتواند بود و برابرهم نيست. شيخيه اصول دين را منحصر در چهار اصل: توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع مىدانند. به عقيده ايشان ركن چهارم دين شناختن شيعه كامل است كه همان مبلّغ و ناطق اوّل باشد و او واسطه در بين شيعيان و امام غايب است و احكام را بلا واسطه از امام مىگيرد و به ديگران مىرساند. ولى مشايخ شيخيه با غير اهل اين طايفه مىگويند: مقصود از ركن رابع تولّى و تبرّى استيعنى دوست داشتن ائمه معصومين(ع) و دورى جستن از دشمنان ايشان است.
درباره معاد و عدل گويند: اعتقاد به اين دو اصل لغو و غير محتاج اليه است، چه اعتقاد به خدا و رسول ضرورتا مستلزم اعتقاد به قرآن و مافى الكتاب است و از جمله عدل و معاد است. عدل يكى از صفات ثبوتى خداوند است، اگر ما آن را بپذيريم چرا ساير صفات «ثبوتيه» از قبيل: علم، قدرت، حكمت و غيره از اصول دين نباشد. اصل ركن رابع را حاج محمد كريم خان كرمانى بنا نهاده است و شيخيه آذربايجان به اين اصل اعتقاد ندارند بدان جهتشيخيه كرمان را كه پيرو حاج محمد كريم خان هستند «ركنيه» نيز خوانند. شيخيه گويند كه: معاد جسمانى وجود ندارد و بعد از انحلال جسم، عنصرى كه باقى مىماند جسم لطيفى است كه به اصطلاح ايشان جسم هورقليايى است. هورقليا كه ظاهرا كلمه سريانى است، همان قالب مثالى مىباشد كه اصطلاحات فلسفى شيخ احمد احسايى است. وى مىگويد: آدمى را دو جسم است، يكى مركب از عناصر زمانى كه به منزله اعراض جسم حقيقى است و آن مانند جامهاى است كه انسان آن را مىپوشد و از تن بيرون مىآورد و آنچه پس از مرگ مىپوسد و از ميان مى رود همين جسم است. ديگر سرشتى است كه آدمى از آن آفريده شده و زمانى نيست و از عالم هورقليا است و در گور او باقى خواهد ماند و آنچه آدمى در روز رستاخيز به هيات آن زنده خواهد شد همين جسم مثالى است و ثواب و عقاب اخروى مربوط به همين جسم مىباشد. هفتاد و دو ملت. مكتب شيخى از حكمت الهى شيعى. كتب و رسالات مشايخ شيخيه. نقطه الكاف.
Shorter Encyclopedia of Islam, p . 512 - 515.
شيخيه فرقهاى است كه در قرن دوازدهم هجرى توسط شيخ احمد احسايى به وجود آمد. پيروان اين فرقه مجموعاً از مردم بصره، حلّه، كربلا، قطيف، بحرين و بعضى از شهرهاى ايران بودند. [1] اين فرقه نامهاى مختلفى دارد كه عبارتند از: 1. شيخيه؛ چون آنها منتسب به شيخ احمد احسايى هستند به شيخيه شهرت يافتند.
2. احسائيه؛ به خاطر انتساب آنان به شيخ احمد احسايى.
3. احمديه؛ گروهى از آنان به احمديه شهرت دارند.
4. ركنيه؛ چون اين فرقه، برخلاف فرقههاى اسلامى ديگر، قائل به ركن رابع در اعتقادات هستند به اين نام شهرت يافتند.
5. كشفيه؛ رهبران اين فرقه، در بيان عقايد و اعتقادات خود، گاهى از كشف و الهام سخن مىگويند كه امور دينى به آنان الهام شده و مطالب بر آنها كشف گرديده است. و اسامى ديگرى هم هست كه اين فرقه، به آن اسامى شهرت دارد.
رئيس فرقه، شخصى به نام شيخ احمد احسايى است كه در ماه رجب سال 1166 در روستاى مطيرفى واقع در منطفه احساء در شرق عربستان به دنيا آمد و در ذيقعده سال 1241 فوت كرد. [2] وى در منطقه احساء، تحصيل كرده و براى ادامه تحصيلات به نجف و كربلا مىرود و از برخى اجازه اجتهاد مي گيرد. او در مدت تحصيل به مطالعات فلسفى هم رو مىآورد و تعبيرات فلسفى قديم متأثر از آثار سهروردى را با اخبار اهلبيت عليهم السلام درهم مىآميزد و روش جديدى را بنا مىنهد. ايشان در فلسفه هم نظراتى خلاف نظر علماء بيان كرده است. مثلاً قائل است كه: وجود و ماهيت هر دو اصيل هستند. حكيم الهى حاجى سبزوارى در بحث اصالة الوجود مىفرمايد: از معاصران ما برخى قواعد حكمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهيت» قائل شدند و در بعضى از آثار خود آوردند. وجود منشأ كارهاى خير و ماهيت، منشأ كارهاى شر است و همه اين آثار، اصيلند. پس منشأ صدور آنها به طريقه اولى، اصيل خواهد بود.
علامه حسن زاده آملى مىفرمايند: شيخ احمد احسايى كه قائل به اصالت وجود و ماهيت است و قواعد فلسفى را معتبر نمىداند، بدون آنكه متوجه باشد در گرداب ثنويت (و شرك) افتاده است كه قائل به يزدان و اهريمن هستند و سهمى از توحيد ندارند. [3]
مهمترين موارد اختلاف شيخيه با ديگر مسلمانان عبارت است از:
1. معاد؛ شيخ در بحث معاد همانند ديگر مسلمانان، قائل به معاد جسمى و روحى نيست و آن را روحانى مىداند و از آن به «هور قليايى» كه نوعى جسم لطيف است تعبير مىكند. [4]
توضيح آنكه، شيخ احمد دو جسم براى آدمى قائل است:
الف) كالبد ظاهرى كه از عناصر زمانى و عوارض حيات دنيوى است و در قبر، تجزيه و زوال مىپذيرد و عناصر آن به طبيعت برمىگردد.
ب) جسد هور قليايى كه فناپذيرى جسد اول را ندارد و در قيامت برانگيخته خواهد شد كه همان سرشت اوليهاى است كه بر آن خلق شده و در قبر باقى مىماند. [5]
به تعبير ديگر؛ بعد از انحلال و متلاشى شدن جسم، عنصرى كه باقى مىماند جسم لطيفى است كه هورقليا نام دارد. هورقليا ظاهراً كلمهاى سريانى است و همان قالب مثالى مىباشد و از اصطلاحات فلسفى شيخ احمد احسايى است. آنچه كه در روز رستاخيز محشور شود همين جسم مثالى و هورقليايى است كه ثواب و عقاب اخروى به همين جسم بر مىگردد. [6]
2. معراج؛ شيخ احسايى، اصل معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را پذيرفته است و قائل به جسمانى بودن آن نيز مىباشد منتها تفسيرى در جسمانى بودن معراج دارد كه با ديدگاه مسلمانان تطبيق ندارد. او مىگويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در هر فلكى از افلاك، جسمى متناسب با جرم و جسم آن فلك بر خود مىگرفت تا خرق و التيامى لازم نيايد و ورود در افلاك مختلف براى بدن ظاهرى و جسمانى او مشكل ايجاد نكند. [7] بدن پيامبر لطيفتر از آسمانها بود و جسم لطيف و بدن هورقليايى او به آسمان رفت، از پاره شدن آسمانها و خرق التيام لازم نمىآيد. [8]
3. ركن رابع؛ يكى ديگر از عقايد شيخيه، اعتقاد به ركن رابع است. آنان معتقدند كه اصول دين، منحصر بر چهار اصل: توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع است. به نظر شيخيه، چون تمام صفات خداوند در قرآن كه مورد اعتقاد مسلمانان است بيان شده است ديگر نيازى نيست كه اصل عدالت، جداگانه به عنوان يكى از اصول دين باشد علاوه بر آنكه عدالت هم مانند صفتهاى ديگر خداوند است و همانطور كه صفات ديگر الهى، جزو اصول دين نيست عدالت هم نبايد جزو اصول دين باشد.
همچنين معاد هم جزو اصل دين نيست زيرا اعتقاد به خدا و ثبوت اصل نبوت و اعتقاد به قرآن و آنچه در قرآن بيان شده است مستلزم اعتقاد به معاد است؛ زيرا معاد هم در قرآن بيان شده و مورد اعتقاد مسلمانان است لذا ذكر آن به عنوان اصل مستقل، نياز نيست. كسى كه به آيات قرآن معتقد است به معاد هم مستلزم خواهد بود. [9]
با حذف اصل معاد و اصل عدالت از اصول عقايد، آنان قائل به اصل ركن رابع شدند و مىگويند: چهارمين اصل از اصول دين، قائل شدن به ركن است كه همان شناخت شيعه كامل مىباشد. او، مبلغ و ناطق اول است و واسطه بين شيعيان و امام غايب خواهد بود و احكام را بلاواسطه از امام مىگيرد و به ديگران مىرساند. اصل ركن رابع را حاج محمد كريم خان كه از بزرگان شيخيه است بنا نهاد و پيروان حاج محمد كريم خان را كه در كرمان بودند ركنيه لقب دادند و اين اصل، مورد قبول شيخيه آذربايجان نبود. [10]
كريم خان قاجار در مورد اين اصل مىگويد:
«ان الشيعة يحتاج الى عالم يرونه و يأخذون عنه أحكام الشرع في حال غيبة الامام و هو الركن الرابع و كان هذا مخفياً بسبب جور الحكّام حتى اقتضى المصلحة الالهية بظهور الركن الرابع بوجود الشيخ أحمد الاحسايى و بعده السيد كاظم الرشتى و بعدهما أيضاً لا يخلو الارض من حجة و هو الركن الرابع الى حين ظهور الامام الحجة»؛ [11] شيعه نيازمند به عالمى است كه احكام شريعت را در عصر غيبت از او اخذ نموده و او همان ركن رابع است كه به سبب ظلم حاكمان، مخفى بود تا اينكه مصلحت الهى بر ظهور ركن رابع، اقتضاء نمود؛ لذا شيخ احمد احسايى و بعد از او، سيد كاظم رشتى ركن رابع بودند كه بعد از آنان تا ظهور امام حجت، زمين خالى از ركن رابع نخواهد ماند.
همين گونه تفكرات فرقه شيخيه، سبب شد كه بعدها اشخاصى مانند محمد على باب، ادعاى باب المهدى كنند و خود را همان انسان كامل كه رابط بين حضرت مهدى عليه السلام و مردم است معرفى نمايد.
4. عقيده شيخيه در مورد امام عصر عليه السلام؛
شيخ احمد احسايى، وجود امام عصر عليه السلام و ظهور او را از اصول مسلم و حتمى مىدانست ولى مىگفت: امام در يك عالمى غير از اين عالم مادى، سكونت دارد و از آنجا، بر همه عالم حكمفرمايى و حكمرانى دارد و روزى كه خدا به او اجازه دهد در اين عالم ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد.
«كنت دوگوبينو» وزير مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ايران، در كتاب «سه سال در ايران» درباره اين تفكر شيخيه مىنويسد: شيخىها بر سر يك موضوع با شيعه اختلاف دارند و آن، چگونگى امام دوازدهم يعنى مهدى عليه السلام است. شيعيان مىگويند: امام دوازدهم زنده است و با قالب جسمانى، روزگار مىگذراند ولى شيخىها مىگويند: امام دوازدهم با قالب روحانى زنده است. [12]
پيروان شيخ، همان عالم هورقليا و تجرد روح و جسم را در اين مسأله هم مطرح كردند و چون طول عمر امام زمان عليه السلام را با موازين فلسفه و ذوق فلسفى خود سازگار نمىديدند قائل شدند كه روح حضرت، در بدن هورقليايى زندگى مىكند. [13]
5. غلو شيخيه در مورد ائمه اطهار عليهم السلام؛
شيخيه در مقام ائمه معصومين عليهم السلام، راه غلو را پيموده و براى آنها ربوبيت قائل شدند؛ لذا آنها را از فرقههاى غلات به شمار آوردهاند. [14]
با بررسى افكار و انديشههاى اين فرقه، غلو آنان در مورد ائمه عليهم السلام روشن است. حتى آنان تمام صفات خداوند را به ائمه نسبت مىدهند و مصداق آن را امامان مىدانند. سيد كاظم رشتى كه از شاگردان بارز شيخ احمد احسايى و جزو رئيسان اين فرقه است به صراحت اين عقيده را بيان كرده است. «اختص اسم اللَّه بالنبي و اسم الرحمن بالوصي»؛ [15] اسم اللَّه، مختص پيامبر و اسم رحمان هم اختصاص به وصى پيامبر دارد. آنها مىگويند: تمام ضميرهايى كه در قرآن كريم ذكر شده است به پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام بر مىگردد نه به خدا؛ زيرا خداوند متعال مورد اشاره قرار نمىگيرد. همچنين تمام صفات الهى به معصومين بر مىگردد. [16]
«گلد زيهر» در عقيده و شريعت در اسلام، درباره شيخيه مىنويسد:
در آغاز قرن نوزدهم ميلادى، فرقه جديدى ظهور كرد كه از مذهب شيعه اخذ شده است و آن مذهب شيخيه است كه پيروانش به روش «عنوصيه» هستند كه معتقد شدند صفات الهى در اشخاص و اجساد حلول مىكند و آنان، قواى خلاقه دارند. و به تعبير صاحب كتاب روضات الجنات، طايفه شيخيه، به منزله نصارى هستند كه درباره حضرت عيسى غلو كرده و به تثليت قائل شدهاند. [17]
اين عقايد و تفكرات ديگر كه از فرقه شيخيه بروز كرد سبب شد كه علماى اسلام در قبال آنان موضع بگيرند و حتى حكم به تكفير آنان و غالى بودن اين فرقه دهند. خطيب توانا مرحوم محمد تقى مجلسى، در سفر تبليغى كه به كرمان داشتند با ابوالقاسم خان رئيس فرقه شيخيه كرمان ديدار داشتند و به او مىگويد: چرا شما روش خاصى اتخاذ كرديد و از مردم كنارهگيرى مىكنيد؟ ابوالقاسم خان در جواب مىگويد: ما كنارهگيرى نكردهايم، مردم از ما كنارهگيرى مىكنند. مرحوم فلسفى به او گفته بود، معلوم مىشود شما حرفهايى داريد كه مردم نمىتوانند بر اساس آن با شما آميزش داشته باشند و عواطف دينى آنها، مانع از اين امر مىشود. اگر ميل داريد كه اين فاصله برطرف شود با يك جمله مرجع تقليد مطلق حضرت آيت اللَّه العظمى آقاى بروجردى برداشته مىشود، راهش اين است: مواردى را كه بين شما و مردم فاصله ايجاد كرده است من از شما مىپرسم و شما جوابى بدهيد كه طبق عقيده شيعه باشد بعد هم آن را به آيت اللَّه بروجردى نشان مىدهم تا اگر درست بود ايشان كتباً بنويسند كه عقايد شما، مطابق روش شيعه است و به استناد و نوشته مهر شده ايشان ديگر كسى از شما فاصله نگيرد شما هم متعهد كنيد كه خود را شيخى نخوانيد و كسى از علاقهمندان شما هم لفظ شيخى را كه باعث اين فاصله شده است به زبان نياوريد. آقاى فلسفى ايرادهايى را كه علماى شيعه از شيخيه گرفته بودند در بيست و پنج سؤال خلاصهاى كرد و از ابوالقاسم خان، طلب جواب مختصر و شفاف و صريح مىنمايد. بعد از مدتى، جواب سؤالات را مىدهد و ايشان خدمت آيت اللَّه بروجردى مىبرند. آن عالم بعد از مطالعه جوابها مىفرمايند: او همان حرفهاى قبلى را نوشته است اصلاً روش امام صادق عليه السلام، منطبق با اين حرفها نيست، جوابها و سؤالات را به ابوالقاسم خان بر مىگردانند و به او اعلام مىكنند كه حضرت آيت اللَّه، جوابهاى شما را قبول نكردند و منطبق با روش و مذهب جعفرى ندانستند. [18] ابوالقاسم خان اين كتاب را چاپ كرد و فسلفه ناميد كه در حال حاضر يكى از منابع شناخت عقايد شيخى مىباشد. البته ابوالقاسم خان در كتاب اعلام مىكند كه كتاب را حضرت آيت اللَّه العظمى بروجردى مطالعه كردند و مورد تصديق آن حضرت واقع شده است و اشكالى نفرمودند. در حالى كه اين نسبت، كاملاً كذب و غير واقعى است و سوء استفادهاى بيش نيست. لذا يكى از فضلاى قم در اينباره سؤال و جوابى از مرحوم آيت اللَّه العظمى بروجردى مىپرسند و جواب را تحت عنوان «تكذيب» چاپ و پخش مىكند. [19]
آنچه كه بيان شد خلاصهاى از افكار و عقايد اين فرقه بود كه به خاطر انحراف و افراط و غلوّ، مورد اعتراض علماى اسلام قرار گرفت. اين فرقه در طول تاريخ، انشعابات و گروههاى گوناگونى يافت و بعد از شيخ احمد، شاگرد او سيد كاظم رشتى رهبرى فرقه را به دست گرفت و اكثر انحرافات هم از او شروع شد و بالغ بر صد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اكثر آراى نادرست شيخيه، سيد كاظم رشتى است. [20]
سيد كاظم، دو شاگرد معروف داشت يكى از آنان، ميرزا محمد على ملقب به باب است كه مدعى بابيت و بعد امامت و نبوت شد و فرقه بابيه را تأسيس كرد. ديگر شاگرد سيد كاظم، حاج محمد كريم خان قاجار، فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدوله پسر عمو و داماد فتحعلى شاه است كه فرقه شيخيه را در كرمان تأسيس كرد و به كريمخانيه معروف شدند. [21] انشعاب ديگرى در اين فرقه ايجاد شد كه فرقه شيخيه در آذربايجان از آن متولد شد و خاندان احقاقى كه در حال حاضر در كويت هستند رياست فرقه شيخيه آذربايجان را عهدهدار شدند.
اين فرقه به خاطر بيدارى و هوشيارى علماى اسلام و بيان مواضع متضاد و مخالف آنها با دين اسلام، مورد قبول عموم مردم قرار نگرفت و بعضى از شاخههاى آن بعد از مدتى منقرض شد و در حال حاضر عدهاى از پيروان آن در بعضى از شهرها و كشورها وجود دارند و افكار خود را ترويج مىدهند.
در انتها، شايسته است داورى درباره انحراف اعتقادى شيخ احسايى و پيروانش را از اسوه عارفان، آيت حق سيد على آقا قاضى (1366 ق) استاد علامه طباطبايى (مفسر و صاحب تفسير الميزان) بيان كنيم:
وقتى از آقاى قاضى پرسيدند: نظر شما درباره شيخيه چيست؟ فرمود: آن كتاب شرح زيارت جامعه شيخ احمد احسايى را بياور و نزد من بخوان، بعد از خواندن قسمتهايى از كتاب، فرمود: اين شيخ مىخواهد در اين كتاب ثابت كند كه ذات خدا داراى اسم و رسمى نيست و همه كارها كه ايجاد مىشود مربوط به اسما و صفات خداست و اتحادى ميان اسما و صفات با ذات خدا وجود ندارد.
بنابراين شيخ احمد احسايى، ذات خدا را مفهومى پوچ و بىاثر و صرفنظر از اسما و صفات مىخواند و اين عين شرك است.
پاورقي
[1] شريف يحيى لاين، معجم الفرق الاسلامية، ص 149.
[2] دكتر يوسف فضايى، شيخىگرى، بابىگرى، بهايىگرى و كسروىگرى، ص 26.
[3] علامه حسن زاده آملى، شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 65.
[4] شيخ احمد حسايى، شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 4، ص 277، چاپ دار المفيد، بيروت.
[5] همان، ص 26.
[6] دكتر محمد جواد شكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 270، با مقدمه و توضيحات استاد مدير كاظم شانهچى، چاپ آستان قدس رضوى.
[7] شيخ احمد حسايى، شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 4، ص 26.
[8] حاج محمد خان، هداية المسترشدين، ص 182، و شيخىگرى، بابىگرى، بهايىگرى، دكتر يوسف فضايى، ص 60.
[9] دكتر يوسف فضايى، شيخىگرى، بابىگرى، بهايىگرى، ص 52-53.
[10] دكتر محمد جواد شكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 269-270.
[11] آقا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 25، ص 169، ناشر دار الاضواء، بيروت، 26 جلدى، به نقل از كتاب هداية الاطفال، كريم خان قاجار.
[12] على ربانى گلپايگانى، فرهنگ فرق و مذاهب كلامى، ص 337-338، چاپ مركز جهانى علوم اسلامى.
[13] دكتر يوسف فضايى، شيخىگرى، بابىگرى، بهايىگرى، ص 56.
[14] على ربانى گلپايگانى، فرهنگ فرق و مذاهب كلامى، ص 238.
[15] سيد كاظم الرشتى، شرح الخطبة التطنجية، ص 352.
[16] دكتر علاء الدين السيد امير محمد الكاظمى القزوينى، عقايد الشيخية، ص 57، الطبعة الاولى، 1432 (ه ق)، 2003 ميلادى.
[17] على ربانى گلپايگانى، فرهنگ فرق و مذاهب كلامى، ص 340-341، و روضات الجنات، ص 285-287.
[18] خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفى، ص 386-387، مركز اسناد انقلاب اسلامى.
[19] خاطرات و مبارزات فلسفى، ص 386 ،387.
[20] السيد محسن الامين، أعيان الشيعة، ج 2، ص 590.
[21] رضا برنجكار، آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى، ص 175-176.
گر چه پس از درگذشت شيخ احمد احسايي، پيروان او گرد سيد کاظم رشتي حلقه زدند و جانشيني وي را پذيرفتند، ولي پس از وفات سيد کاظم، بر سر جانشيني وي اختلافات چندي ميان پيروان او به جود آمد. اينک، با معرفي مهمترين مدعيان جانشيني او، به انشعابات فرقهي شيخيه، اشاره ميکنيم.
1- شيخيهي کريمخانيه
پس از مرگ سيد کاظم رشتي، مدت کمي بر سر جانشيني او اختلاف بود. در اين ميان، يکي از شاگردان وي به نام «محمد کريم خان کرماني» (1288 - 1225 ق) با توجه به موقعيت ويژهاي که داشت، مدعي رهبري اين فرقه شد و برخي نيز دور او جمع شدند. از ويژگيهاي برجستهي او در ميان شاگردان سيد کاظم، يکي، نزديکي او به استادش و ديگري، نزديکي به دربار قاجار بوده است؛ زيرا، پدر او، حاج ابراهيم خان، مشهور به ظهير الدوله، پسر عمو و داماد فتحعلي شاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است. وي، از دوستداران شيخ احمد احسايي بود و در ترغيب شاه براي ملاقات با شيخ احمد، نقش مهمي داشته است. از اين رو، محمد کريم خان، با عنايت به اين موقعيت ويژه، توانست براي اين فرقه، جايگاه محکمتري فراهم کند و به تبليغ آن بپردازد.
طرفداران محمد کريم خانه به«شيخيهي کرمانيه» معروفاند و به فرقهي «کريمخانيه» نيز خوانده ميشوند. مرکز شيخيه، در زمان محمد کريم خان، کرمان بود، اما وي، مبلغاني را براي مرام شيخيه به شهرهاي مختلف فرستاد.
هر چند وي، پسر خود، حاج محمد خان (1324 - 1263 ق) را به جانشيني نصب کرد، اما بر سر جانشيني وي، پس از مرگاش در سال 1288 ه-.ق از دو جهت، اختلاف روي داد:
اولا، ميان پسراناش، حاج رحيم خان و حاج زين العابدين خان و حاج محمد خان، بر سر جانشيني پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمد خان، رحيم خان هم مدعي نيابت پدر بود و طرفداراني هم پيدا کرد.
ثانيا، در ميان پيرواناش که شايد که موروثي شدن رهبري فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد.
از اين رو، انشعابات ديگري پس از مرگ حاج محمد کريم خان، در فرقهي شيخيه رخ داد. فرقهي «باقريه» از جملهي آنها است.
اکثريت شيخيهي کرمانيه، پس از مرگ محمد خان، برادرش زين العابدين خان (1376 - 1260 ق.) را به رهبري خويش برگزيدند. پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيهي کرمانيه برگزيده شدند.
عبدالرضا خان، در سال 1358 ش ترور شد. [1]
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: فرهنگ فرق اسلامي، دکتر محمد جواد مشکور، ص 268 - 266.
2- شيخيهي باقريه
فرقهي «باقريه» از فرق «شيخيه»، پيرو ميرزا محمد باقر خندق آبادي درچهاي هستند که بعدا به ميرزا باقر همداني معروف شد. وي، نمايندهي حاج محمد کريم خان کرماني در همدان بود و پس از وي، دعوي جانشيني او را کرد و جنگ ميان «شيخي» و «بالاسري» را در همدان به راه انداخت.
ميرزا محمد باقر، داراي تأليفات چندي است. وي، از کرمان، با ميرزا ابوتراب - از مجتهدان «شيخيه» از طايفهي نفيسيهاي کرمان - و عدهاي ديگر مهاجرت کردند و در نايين و اصفهان و جندق و بيابانک و همدان، پيرواني يافتند و سلسلهي «باقريه» را در همدان تشکيل دادند.[1]
شيخيهي آذربايجان
در آذربايجان (ايران)، عالمان چندي به تبليغ و ترويج آراي شيخ احمد احسايي پرداختند. سه طايفهي مهم از آنان، قابل ذکرند که عبارتاند از:
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: فرهنگ فرق اسلامي، ص 98 - 97؛ هفتاد و دو ملت، ص 155 - 153.
3- خانوادهي حجة الاسلام
بزرگ اين خاندان، ميرزا محمد مامقاني، معروف به حجة الاسلام (م 1269 ق.) است. او، نخستين عالم و مجتهد شيخي آذربايجان است. وي، مدتي شاگرد شيخ احمد احسايي بود و از او اجازهي روايت و اجتهاد دريافت کرد و نمايندهي وي در تبريز گشت.
او، همان شخصي است که حکم تکفير و اعدام «علي محمد باب» را در تبريز صادر کرد و بدين وسيله، ضمن باطل خواندن ادعاهاي يکي از شاگردان سيد کاظم، برائت فرقهي شيخيهي آذربايجان از بدعت ايجاد شده به دست علي محمد باب را اعلام کرده است.
«حجة الاسلام»، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شيخي تبريز به شمار ميرفتند و به لقب «حجة الاسلام» معروف بودند.
فرزند ارشد او، ميرزا محمد حسين حجة الاسلام (م 1313 ق) نام داشت و نزد سيد کاظم رشتي تلمذ کرده بود.
وي، پس از وفات پدرش در سال 1269 ه.ق، رياست طايفهي شيخيه را به دست گرفت و به جاي پدر در کرسي تعليم و تربيت پيروان طريقهي شيخ احمد احسايي مستقر گرديد.
فرزند دوم او، ميرزا محمد تقي حجة الاسلام (1312 - 1247 ق) نام داشت. وي، از طبع شعر برخوردار بود. تخلص او «نير» است و «ديوان اشعار» او هم نشر يافت.[1]
فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجة الاسلام (م 1317 ق) نام داشت. وي، از شاگردان ميرزا محمد باقر اسکويي بود. او، پس از برادرش حجة الاسلام ميرزا محمد تقي، در تبريز از مراجع بزرگ شيخيه بود.
فرزند ميرزا محمد حسين حجة الاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجة الاسلام (م 1362 ق) آخرين فرد روحاني (و عالم ديني از) خانوادهي حجة الاسلام است.[2]
ادامه دارد
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. براي آشنايي بيشتر با ديوان اشعار و غزليات او، به لغت نامهي دهخدا، ج 19، ص 324 - 321 مراجعه شود.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman] [=Times New Roman]. براي توضيحات بيشتر خاندان حجة الاسلام، به لغت نامهي دهخدا، ج 9، ص 325 - 320 مراجعه شود.
4- خاندان ثقة الاسلام
دومين طايفهي شيخيهي آذربايجان، خانوادهي «ثقة الاسلام»اند. ميرزا شفيع تبريزي، معروف به «ثقة الاسلام»، بزرگ اين خاندان است. وي، از شاگردان شيخ احمد احسايي بود.
فرزند او، ميرزا موسي ثقة الاسلام نيز از علماي شيخيهي تبريز بود. وي، در سال 1330 ق، به جرم مشروطه خواهي و مبارزه با روسها، به دست روسهاي تزاري، در تبريز به دار آويخته شد.
برادر او، ميرزا محمد نيز از علماي شيخيهي تبريز به شمار ميرفت.
5- خاندان احقاقي
سومين طايفهي شيخيهي آذربايجان، خاندان «احقاقي»اند. بزرگ اين خانواده، ميرزا محمد باقر اسکويي (1301 - 1230 ق) از مراجع تقليد و داراي رسالهي عمليه، بود. او، شاگرد ميرزا حسن، مشهور به «گوهر» (م 1266 ق)، از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيد کاظم رشتي، بود.
پسران سيد کاظم رشتي، در کربلا، نزد او درس ميخواندند. او، پس از درگذشت سيد، دعوي جانشيني او را کرد.[1]
فرزند ميرزا محمد باقر، ميرزا موسي احقاقي (1364 - 1279 ق) نيز از علما و مراجع شيخيه است. او، کتابي به نام «احقاق الحق و إبطال الباطل» نگاشت و در آن، عقايد شيخيه را به تفصيل، بيان کرد. پس از اين تاريخ، او و خانداناش به احقاقي مشهور شدند. در اين کتاب، برخي از آراي شيخيهي کرمان و محمد کريم خان، مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.[2]
از جمله فرزندان ميرزا موسي احقاقي، ميرزا علي، ميرزا حسن، ميرزا محمد باقر هستند که از علماي بزرگ شيخيهي احقاقيه بودند. هم اينک، مرکز اين گروه، کشور کويت است و رياست آن را تا چندي قبل، ميرزا حسن احقاقي بر عهده داشت که مرجع فقهي شيخيهي آذربايجان و اسکو به شمار ميرفت و پس از درگذشت وي، فرزندش عهدهدار مسايل شرعي پيروان پدرش گرديد.[3]
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. فرهنگ فرق اسلامي، ص 35.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: إحقاق الحق، ص 223 - 167.
[=Times New Roman][3][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: قرنان من الاجتهاد و المرجعية في أسرة الإحقاقي، ميرزا عبدالرسول الحائري الإحقاقي؛ مقدمه و حواشي «ديوان اشعار نير تبريزي» به قلم ميرزا عبدالرسول احقاقي؛ آشنايي به فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجکار، ص 178 - 175.
يادآوري
يکي از عالمان و نويسندگان شيخيهي احقاقيه، در کتابي به نام «حقايق شيعيان» به تعريف و تمجيد شيخ احمد احسايي پرداخته، اعتقادات باطلي که بدو منسوب است، را انکار کرده، و بر اين عقيده است که دشمنان شيخ، به وي نسبتهاي ناروايي دادهاند و ساحت شيخ از هر گونه عقيدهي خلاف مشهور بزرگان شيعه مبرا است. وي، انحراف فکري به وجود آمده پس از سيد کاظم رشتي را به برخي از شاگردان فرومايهي سيد نسبت ميدهد و مدعي است که شيخ و سيد و طرفداران حقيقي آنان، از اين نوع ادعاها، بيزارند و در حقيقت، خود علماي شيخيه بودند که به جنگ مدعيان «رکنيت» يا «ناطقيت» و «بابيت» رفتهاند.[1]
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: حقايق شيعيان، ميرزا عبدالرسول احقاقي اسکويي، چاپ تبريز، سال 1334 شمسي. براي آگاهي بيشتر خوانندگان از مطالب کتاب، فهرست مندرجات آن را نقل ميکنيم: شيخ احسايي و قضاوتهاي تاريخ، شيخ احسايي و اصول الدين، شيخ احسايي و امام غايب؛ شيخ احسايي و طريقهي اصولي و اخباري؛ شيخ احسايي و حکما و فلاسفه؛ شيخ احسايي و رکن رابع؛ عداوت بابيه و بهاييه با شيخ احسايي و رکن رابع؛ عداوت بابيه و بهاييه با شيخ احسايي و طرفداران حقيقي او؛ شيخ احسايي و شريعت مقدس حضرت خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله و سلم، شيح احسايي و کلي بودن امام؛ شيخ احسايي و نام شيخي و کشفي؛ شيخ احسايي و معاد جسماني؛ شهادت دانشمندان بزرگ اسلام دربارهي حضرت شيخ بزرگوار. او، قسمتي از اجازه نامههاي سيد مهدي طباطبايي بحرالعلوم و شيخ جعفر نجفي کبير و شيخ حسين آل عصفور و ميرزا مهدي شهرستاني و سيد آقا علي طباطبايي و ميرزا محمد باقر خوانساري را دربارهي شيخ احسايي آورده است و کتاب را با عنوان «پس از شيخ احسايي» و بر شمردن کتب و تأليفات شيخ، به پايان برده است.
نويسنده، در موضوع «پس از شيخ احسايي» نوشته است: «بعد از مرحوم شيخ احسايي، شاگردان و طرفداران وي، همگي، يک دل و يک زبان، در کمال اتحاد و اتفاق، از يک طرف، نظريه و مشرب شيخ را در حکمت الهي و فضايل و مناقب آل بيت اطهار عليهمالسلام ترويج ميدادند و از طرف ديگر، از جانب استاد بزرگوارشان مدافعه ميکردند و بهتان و افتراي مدعيان را رد مينمودند و در ميان ايشان تا آخرين نفس، اختلافي پديد نيامد، به جهت اين که صحبت واحد ناطق و رکن رابعي در بين نبود تا اين که هر کدام، براي خود، رتبه و مقامي را ادعا بنمايد، بلکه عموم تلامذهي آن بزرگوار، در عرض واحد، داراي رسائل و رأي و مريداني بودند. مرحوم شيخ علينقي (فرزند شيخ) در کرمانشاه، مرحوم سيد کاظم رشتي و مرحوم ميرزا حسن گوهر، در کربلا، و مرحوم ملا محمد حجة الاسلام، در تبريز، و مرحوم ملا عبدالرحيم، در قلعه شيشه (قره باغ) و امثال ايشان، در انحاي بلاد که هر کدام را حوزه و تابعي بود و در شهر و حومهي خويش، مرجع و پيشوا بودند. آري، در مرکز، يعني در کربلاي معلي، مرحوم سيد کاظم رشتي، حوزهي علميهاش بزرگتر و احتراماش نزد همدوشان خود بيشتر بوده، اما پس از مرحوم سيد کاظم رشتي، ميان شاگردان او اختلاف شديد واقع شد. و علتاش، همان بروز عقيدهي بابيت و رکنيت، (ناطقيت) بود که چند نفر از شاگردان فرومايهي آن مرحوم ابتکار نموده، هر يک به عنوان خاصي، نيابت خاصه را ادعا کردند و همهمه و غوغايي در جامعهي تشيع انداختند و اين سلسلهي پاک را آلوده ساختند...». ر. ک: حقايق شيعيان، ص 55 - 54.
خوانندگان محترم، توجه دارند که حتي به اعتراف اين نويسندهي شيخي مسلک نيز، شاگردان سيد کاظم - که شيخي بودند - بستر پيدايش بابيت و رکنيت شدهاند.
[=Times New Roman]
با سلام خدمت دوستان
عقيده ونظر "شيخيه" به سركردگي شيخ احمد احسائي درباره كيفيت وجود امام زمان (ع) در عصر غيبت وكيفيت بدن او ومكان او، از اشكالات بسياري برخوردار است. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
1 - تحليل اين بدن هورقليايي واعتقاد به حيات امام زمان (ع) با بدن "هورقليايي" در واقع به معناي انكار امام زمان (ع) در روي زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدي (ع) در عالم مثال وبرزخ، چه برزخ اول يا برزخ دوم زندگي ميكند، يا آن چنان كه قبر را آنان از عالم هورقليا ميدانند، پس آن حضرت حيات با بدن عنصري ندارد وحيات او مثل حيات مردگان در عالم برزخ است. واين با احاديث متواتر "عدم خلوّ زمين از حجت" سازگاري ندارد.
2 - اين اعتقاد با ادلّه عقلي كه قبلاً اشاره شد بر ضرورت وجود امام زمان (ع) در اين عالم، مناسبت ندارد.
3 - "شيخ احمد احسائي"، عالم هورقليا را حد وسط بين دنيا وملكوت معرفي ميكند در حالي كه عالم ملكوت همان عالم مثال است.
4 - اين سخن كه حضرت مهدي (ع) با بدن هورقليايي زندگي ميكند، صرفاً يك ادعاي بدون دليل است وهيچ دليل عقلي ونقلي بر آن اقامه نشده است.
5 - در قرن سيزدهم، گزاف گويي وبه كار بردن واژه هاي نامأنوس والفاظ مهمل، بسيار رايج شد وحتي عوام مردم اينها را نشانه علم ودانش ميپنداشتند وبعيد نيست كه شيخ احمد احسائي ونيز سيد كاظم رشتي به جهت خوشايند جاهلان وعوام به اين واژهها وكلمات روي آورده باشند.
نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضالّه بابيّت وبهائيّت وسرانجام بيديني به اسم آيين پاك به وسيله كسروي بوده، واين ميدان عمل ونتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محك وملاك خوبي بر ضعف وسستي اين سخنان است.
.
6- شيخيهي بابيه
از رويدادهاي مهم در فرقهي شيخيه پس از درگذشت سيد کاظم رشتي، ادعاي جانشيني وي از سوي ميرزا علي محمد شيرازي و اعلام حمايت برخي از عالمان شيخي و شاگردان سيد از او بوده است. آن ادعا و اين اعلام حمايت ناميمون، منشأ بسياري از انحرافات عقيدتي و کفر و ارتداد رييس گروه و ساير طرفداران وي گرديده است.
ادعاي «شيعهي کامل» يا «رکن رابع» و «ناطقيت» در ميان فرقهي شيخيه، زمينهساز ادعاي «بابيت» و پذيرش آن از سوي جمعي از طرفداران اين فرقه شد که خود، فرقهي مستقلي ديگري را تشکيل دادند و به نام «بابيت» شناخته شدهاند.
ادعاي دروغين «بابيت»، هر از چند گاهي، از زمان ائمه«عليهمالسلام» تا قرن حاضر، کم و بيش رواج داشته است، اما هيچ يک از مدعيان دروغين آن، به اندازهي ميرزا علي محمد باب، جامعهي اسلامي را به انحراف نکشاند. علاوه بر آن ميرزا علي محمد باب، غير از ادعاي دروغين بابيت، ادعاي ديگري را مطرح کرد که زمينه ساز فرقهي ديگري به نام «بهائيت» شد.
شيخيهي کرمان و آذربايجان، در اعتقادات، خود را پيرو آراي شيخ احمد احسايي و سيد کاظم رشتي ميدانند، اما در فروع دين و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند. کرمانيها، از شيوهي اخباريگري پيروي ميکنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، اما شيخيهي آذربايجان، به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروي ميکنند.
البته، در عقايد نيز شيخيهي آذربايجان بر خلاف شيخيهي کرمان، خود نيز به اجتهاد ميپردازند و آراي شيخ احمد و سيد کاظم را بر اساس تلقي خويش از احاديث تفسير ميکنند.
از ديگر اختلافات کرمانيها و آذربايجانيها، مسئلهي «رکن رابع» است. شيخيهي کرمان،اصول دين را چهار اصل توحيد و نبوت و امامت و رکن رابع ميدانند، اما شيخيهي آذربايجان، به شدت، منکر اعتقاد به رکن رابع هستند [1]و اصول دين را پنج اصل توحيد و نبوت و معاد و عدل و امامت ميدانند. آنان، چنين استدلال ميکنند که شيخ احمد احسايي، در ابتداي رسالهي حياة النفس، و سيد کاظم رشتي در اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذکور ميدانند و در هيچ يک از کتب و رسائل اين دو نفر، نامي از رکن رابع برده نشده است.[2]
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: احقاق الحق، ص 223 - 167.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ر. ک: حقايق شيعيان، ص 47 - 7؛ کلمهاي از هزار، غلامحسين معتمد الاسلام، ص 66 - 64، تبريز، چاپخانهي شفق، 1398 (نقل از: آشنايي با فرق و مذاهب، ص 179 - 178).
شيخيه: شيخيگری در قرن دوازدهم هجري قمري از مذهب شيعه اثني عشري پديدآمد.
بنيانگذار آن شيخ احمد احسائي است. وي كه در زمان فتحعليشاه در كربلا زندگی می کرد. ذاتا مرد تيزهوش وزبانداري بوده و شاگردان زيادي هم داشت كه در ايران و عراق و جنوب عربستان بسيار معروفيت پيدا كردند.
شيخ احمد احسائي از آنجا كه هم به تشيع دلبستگي داشت و هم به فلسفه يونان براي آن كه نمي توانست از يكي بريده و به ديگري بپيوندد راهي تازه و چارهاي نو انديشيد و سرانجام تغييرات و دگرگونيهايي در تشيع پديد آورد و آن را درقالبهاي مختلف گاه در لفافه و گاه به طور كنايه عنوان نمود كه باعث خشم شيعه هاي زمان خود شد.
برخي ازديدگاههاي او و طرفدارانش چنين است:
1- آفريننده اين جهان امامان بوده، روزي دهنده و گرداننده نيز آنها هستند و خدا رشته كارها را به دست آنان سپردهاست.
2- پيامبر چون به معراج رفت در گذشتن از كره آب، عنصر آبي خود را و در گذشتن از كره باد عنصر هوايي و درگذشتن از كره آتش عنصر آتشي خود را انداخت تا بتواند از تن و چارچوب مادي به درآيد و رها گردد، سپس قادر باشداز كرههاي آسماني بگذرد.
3- در معاد انسان با جسم و عنصر ظاهر نميشود بلكه در قالب «هور قليائي» است كه انسان دوباره جانميگيرد.
4- انسان دو جسم و جسد دارد:
نخست جسمي است كه از عناصر زماني آب، خاك، هوا و آتش تركيب شده كه آنرا مانند لباس گاهي ميپوشد و گاهي درميآورد، هيچگونه لذت و رنج، طاعت و معصيت به او نسبت داده نميشود،در هنگام مرگ اين لباس را واميگذارد، جسد دوم كه از آن به «هور قليائي» ياد ميكند، جسدي است جاويدان و باقي وفناناپذير كه در جسد ظاهري و محسوس او پنهان است. اين جسد هور قليائي، مركب روح و از سنخ اوست و پس ازمرگ در قبر مرده باقي ميماند. روح انسان در قيامت با همين جسد هور قليائي بازخواهدگشت و حساب پس خواهدداد و داخل بهشت يا دوزخ خواهد شد.
5- اصول دين چهار اصل است: توحيد، نبوت، امامت و اعتقاد به «ركن رابع».
6- واژه امام به مفهوم پيشوا شيعه كامل و «ركن رابع» ميباشد.
زمين هرگز از وجود امام و حجت خالي نيست تا آنكه خود امام (يعني حضرت صاحب(عج)) ظاهر شود. ازاينرو به كار بردن اصطلاح امام و حجت بر «شيعي كامل»اشكالي ندارد و مهم آن كه در هر عصري، در هر زماني عادلاني خواهد آمد و هستند كه وظيفهشان دفاع از دين و ارشادخلايق است.
7- مقصود از امام زمان در روايات، حضرت صاحبالامر(عج) كه غايب است نميباشد بلكه مقصود از امام زمان«شيعه كل» و يا «ركن رابع» است كه همان حجتهاي خداوند بر خلق و واسطههايي ميان امام غايب و خلق هستند.
در اين باب نگا: شيخيگري، بابيگري، مدرس چهاردهي، كتابفروشي فروغي تهران، بيتا،مجموع كتاب و تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام انواسيبابي، انتشاراتسخن، تهران، چاپ پنجم 1374 صص 68 - 24، فصل دوم.
[=tahoma][="]يكي از مهمترين انديشههاي شيخيه به رياست "شيخ احمد احسائي" اعتقاد به "بدن هورقليايي" است كه اين بدن در شهر "جابلقا وجابرسا" قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه، سه مسئله مهم وعميق فلسفي را تحليل نموده است؛ يعني معراج جسماني رسول خدا (ص) ومعاد جسماني وحيات امام زمان (ع) را در طول بيش از ده قرن.[/][="][/][/]
[=tahoma][="] او معتقد است كه امام زمان (ع) با بدني غير عنصري وتنها هورقليايي در شهر جابلقا وجابرسا زندگي ميكند.[/][="][/][/]
[=tahoma][="] شيخ احمد احسائي، امام زمان (ع) را زنده ودر عالم "هورقليا" ميداند.[/][="][/][/]
[=tahoma][="]ارشاد العوام، ج 2، ص 151. [/][="][/][/]
وي ميگويد: "هورقليا ملك آخر است كه داراي دو شهر جابرسا كه در مغرب قرار دارد وجابلقا كه در مشرق واقع است ميباشد. پس حضرت قائم (ع) در دنيا در عالم مثال نيست، اما به گونهاي است كه به صورت هيكل عنصري ميباشد، با مثالش در مثال، وبا جسدش در اجساد وبا جسمش در اجسام وبا نفس خود در نفوس وبا روحش در ارواح است.
جوامع الكلم، رساله دمشقيه، قسمت دوم.
او همچنين ميگويد: "امام زمان (ع) در هنگام غيبت در عالم هورقليا است وهر گاه بخواهد به "اقاليم سبعه" تشريف بياورد، صورتي از صورتهاي اهل اين اقاليم را ميپوشد وكسي او را نميشناسد. جسم وزمان ومكان ايشان لطيف تر از عالم اجسام بوده واز عالم مثال است.
جوامع الكلم، رساله رشيته، قسمت سوم، ص 100.