پاسخى بر سخنان و ادعاهاى مولوى خيرشاهى

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پاسخى بر سخنان و ادعاهاى مولوى خيرشاهى

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين وصلى الله على محمد وآله الطاهرين




چندى است فيلم کوتاهى به صورت بلوتوثِ موبايل،(1) حاوى سخنان يکى از مولوى‌هاى اهل سنت به نام خيرشاهى، دست به دست مى‌شود.

اين آقاى مولوى، به بهانه دفاع از اهل سنت و خلفايشان، در سخنانى توهين‌آميز، ايرانيان را مرهون احسانات عمر مى‌داند، و از آنان مى‌خواهد پاى عمر را ببوسند، حتى پا را فراتر نهاده، مى‌گويد: «به والله قسم بايد سُم اسب حضرت عمر را ببوسند!!» و در جسارتى ديگر مى‌گويد: «هزاران امام خمينى، به والله قسم شاگرد مکتب عمر و ابوبکر هم حساب نمى‌شوند.» و...

البته سخنان اين آقاى مولوى ـ که به ضدّيت با تشيع شهره است ـ به همين فيلم خلاصه نمى‌شود و در همه سخنانش توهين و جسارت موج مى‌زند. در اين نوشته به محورهاى مطرح شده در اين سخنان مى‌پردازيم و پاسخ به ديگر سخنانش را به فرصتى ديگر موکول مى‌کنيم.


* * *



* جناب مولوى، شما در باب علم و دانش خليفه‌ى دوم جناب عمر سخن گفته‌ايد و آن را چند هزار برابر علم امام خميني(ره) دانسته‌ايد.

فرض کنيد در واقع هم همينطور باشد، ولى چگونه مى‌توانيد آن را ثابت کنيد؟:Sokhan:

در مسند احمد بن حنبل، ج4، ص319 و در سنن ابي‌داوود، ج1، ص53 و سنن نسائي، ج1، ص60 آمده است که: در مورد کسى که يک ماه و دو ماه آب پيدا نمى‌کند خليفه گفت: «اما من نماز نمى‌خوانم تا آب پيدا کنم» يعنى مسأله تيمم را در خاطر نداشت.

در سنن کبري، ج7، ص442 و تفسير رازي، ج7، ص484 و درّالمنثور سيوطى، ج1، ص288 و کتاب‌هاى ديگر آمده است که: خليفه دوم تصميم گرفت زنى را که در شش ماهگى فرزندش متولد شده بود، سنگسار کند. حضرت علي(عليه‌السلام) با خواندن آيه‌ى «وَحَمْلُهُ وَفصالُه ثَلاثونَ شَهراً&raquo2 ثابت کرد که مدت باردارى مى‌تواند شش ماه باشد. و عمر، آن زن را آزاد کرد و گفت: «لَولا عليٌ لَهَلَکَ عُمَر؛ اگر على نبود عمر هلاک مى‌شد.»

در تفسير ابن کثير، ج1، ص467 و درّالمنثور، ج2، ص133 و بسيارى از کتاب‌هاى ديگر دانشمندان اهل سنت آمده است که: «خليفه دوم به زيادىِ مهر زن‌ها اعتراض کرد. يکى از زنان به خليفه معترض شده و آيه «وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً&raquo3 را خواند و خليفه اشتباه خود را پذيرفت» يعنى خليفه به آيه‌ى شريفه‌ى قرآن توجه نداشت.

در تفسير ابن‌جرير، ج30، ص38 و کشاف زمخشري، ج3، ص253 و درّالمنثور سيوطى، ج6، ص317 و بسيارى ديگر از کتاب‌هاى بزرگان اهل سنت آمده است که خليفه آيه‌ى شريفه‌ى «وَفَاکِهَةً وَأَبّاً&raquo4 را تلاوت کرد و درباره‌ى معناى آن از ديگران! سؤال کرد و بعد گفت: «ما از به تکليف افتادن در فهم اين‌ها منع شديم!»

شما براى اينکه بدانيد نظر خود جناب عمر درباره‌ى علم و دانش خودش چيست، کافى است به جمله‌ى «کُلُّ النّاسِ أَعلَم مِن عُمَر» در تفسير قرطبي، ج14، ص227 و تفسير زمخشري، ج2، ص445 و تفسير سيوطي، ج5، ص229؛ و جمله‌ى «کُلُّ أَحَدٍ أَفقَهُ مِن عُمَر» در کتاب رياض النضرة، ج2، ص196 و کفايه کنجي، ص105، مراجعه کنيد.

خطبه‌ى خليفه را بخوانيد که گفت: «هر کس مى‌خواهد از قرآن سؤال کند، به نزد ابى بن کعب برود و هر کس مى‌خواهد از حلال و حرام سؤال کند، سراغ معاذ بن جبل برود و هر کس مى خواهد از واجبات سؤال کند، به نزد زيد بن ثابت برود و هر کس مى‌خواهد از مال و ثروت سؤال کند، نزد من بيايد که من خزانه‌دار مى‌باشم.» اين خطبه در سنن کبرى بيهقي، ج6، ص210 و سيره‌ى عمر ابن‌جوزي، ص87 آمده است.

همچنين به کتاب صحيح بخارى (ج3، ص151) مراجعه کنيد. در آنجا آمده است: «تمتّعنا على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلّم ونزل القرآن قال رجل برأيه ما شاء» که نشان مى‌دهد يا خليفه نظر رسول خدا(صلى‌الله عليه وآله) را نمى‌دانسته و يا نظر خود را بر نظر رسول خدا(ص) ترجيح داده است!.

در مورد علم و دانش خليفه مراجعه کنيد به: بيهقى در شعب‌الايمان و تفسير قرطبى، ج1 ص34 و ابن‌جوزى در سيره‌ى عمر، ص165 با سند صحيح از عبدالله بن عمر آورده که گفت: «تَعلّم عُمَر سورة البقرة في اثنَتي عَشرة سَنة فلمّا ختمها نَحر جزوراً؛ عمر سوره‌ى بقره را در دوازده سال! ياد گرفت و چون ختمش نمود، شترى قربانى کرد.» حالا حساب کنيد اگر يادگيرى سوره‌ى بقره ـ که کمتر از دو و نيم جزء قرآن است ـ 12 سال طول بکشد، تمام قرآن چه قدر طول مى‌کشد؟!

[=Century Gothic]همچنين آقاى مولوى، به مناسبت يادى هم از خليفه‌ى اول (ابى‌بکر) کرده‌اند و درباره‌ى علم ايشان سخن گفته‌اند.

[=Century Gothic]جناب ابوبکر که بنا بر ادعاى بعضى از علماى اهل سنت، اولين! نفر و از نظر همه، جزو اولين کسانى بوده است که به رسول خدا(ص) گرويده است و حدود 20 سال در محضر شريف ايشان بوده و دو سال و اندى هم پس از ايشان بر کرسىِ خلافت نشسته و محل مراجعه‌ى همه افراد و قبائل و عشاير بوده است، تمام رواياتى که از ايشان نقل شده، فقط 142 روايت است و «درّالمنثور» از هفده هزار حديث، کمتر از ده حديث از خليفه‌ى اول نقل شده است! تازه از اين 142 حديث، مسلم و بخارى هر دو با هم تنها بر صحّت 6 روايت آن اتفاق دارند و شخص بخارى 21 روايت و شخص مسلم تنها يک عدد از اين‌ها را صحيح مى‌داند!. حالا شما مقايسه کنيد بين روايات خليفه‌ى اول و احمد بن حنبل که مى‌گويد هفتصدوپنجاه هزار حديث از پيامبر در اختيار داشتم و حافظ مسلم صاحب صحيح که مى‌گويد در نزد او سيصد هزار حديث بوده است.
و نيز مقايسه کنيد با ابوهريره که تنها سه سال با پيامبر بوده است و ابن مخلّد تنها پنج‌هزاروسيصدوچند حديث از ابوهريره نقل کرده است.
آن‌وقت ببينيد ادعاى جناب مولوى در مورد علم و دانش اين دو صحابه‌ى پيامبر چه قدر با آنچه علماى بزرگ اهل سنت گفته‌اند، مطابقت دارد؟:Gig:

* در مسأله اهانت به خلفا و اينکه نبايد عواطف برادران اهل سنت را خدشه‌دار کرد، من هم با شما موافق هستم و همه‌ى مصلحين هم بر اين مسأله تأکيد مى‌ورزند. ولى اى کاش مسلمان‌هاى صدر اسلام نيز حساسيت شما را داشتند و از اهانت و تضعيف اصحاب پيامبر خوددارى مى‌کردند. اما متأسفانه اين‌طور نشد.
شما خوب مى‌دانيد اصحاب پيامبر(ص) اهانت به خليفه سوم عثمان را به کجا کشاندند. آيا اصحاب پيامبر بر عليه خليفه شورش نکردند؟
آيا حتى آب را بر روى او نبستند؟ که به گواه تاريخ، على(ع) برايش آب فرستاد. :Sham:
آيا بالآخره او را نکشتند؟ آيا محمد بن ابي‌بکر که خال المؤمنين است، يکى از سردمداران مخالفان خليفه نبود؟ :Sokhan:
و آيا جناب ام‌المؤمنين عائشه، بارها مردم را عليه عثمان تحريک نکرده بود که «اقتُلوا نَعثلاً فقد کَفر؛ نعثل را بکشيد که کافر گشته است»؟5

نمى‌دانم چگونه صداقتتان را باور کنم که در يک سخنرانى هم از اهانت به خلفا و صحابه‌ى پيامبر(ص) گلايه مى‌کنيد و هم از طلحه و زبير دفاع مى‌کنيد؟!
مگر همين طلحه و زبير نبودند که مردم را بر عليه خليفه سوّم شوراندند؟:Gig:
مگر همين طلحه و زبير نبودند که همسران خود را در پرده نگه داشتند ولى در يک توهين آشکار به پيامبر اکرم(ص)، همسر او و دختر خليفه اول، عايشه را سوار بر شتر کرده و به ميدان جنگ کشاندند؟
مگر راه‌اندازى جنگ بر عليه خليفه‌ى چهارم از خلفاى راشدين، على(ع) و کشتن چند هزار از ياران آن حضرت و به کشتن دادن چند برابر آن از مردمانى که به‌خاطر اعتقاد به عايشه ام‌المؤمنين، به ميدان جنگ با خليفه‌ى مسلمين آمدند، بزرگترين اهانت به اسلام و خليفه‌ى مسلمين و آن اهل حلّ و عقدى که على(ع) را انتخاب کردند، نيست؟

چگونه است طلحه و زبير آزاد هستند با بيرون آوردن همسر پيامبر از خانه به پيامبر اهانت کنند، با جنگيدن با خليفه‌ى مسلمين به او و کسانى که او را انتخاب کردند اهانت کنند، بلکه به روى آنها شمشير بکشند و آنها را بکشند؛ آن وقت ديگران حق ندارند حتى آنچه را در تاريخ به وقوع پيوسته و کارهايى را که آنها انجام داده‌اند، در روزنامه‌اى بنويسند و يا در سريالى به تصوير بکشند؟

شما چرا به طلحه و زبير نمى‌گوييد: «اى کاش خنجر را به قلب ما فرو مى‌کرديد ولى مردم را بر عليه خليفه‌ى سوم تحريک نمى‌کرديد.
اى کاش شما خنجر را به قلب ما مى‌کوبيديد ولى همسر پيامبر را از خانه بيرون نمى‌کشيديد و براى اهداف شوم سياسى خود از شهرت و محبوبيت او سوء استفاده نمى‌کرديد. اى کاش خنجر خود را در قلب من ملّا فرو مى‌برديد ولى بر عليه خليفه‌ى مسلمين، جنگ جمل را به راه نمى‌انداختيد.»

آقاى مولوى، آيا مى‌توانيد انکار کنيد که ده‌ها سال از زمان معاويه تا زمان عمر بن عبدالعزيز، على(ع) را در نمازهاى جمعه و منابر سبّ و لعن و اهانت مى‌کردند و اين کار توسط معاويه و به دستور او شروع شد و بقيه‌ى بنى‌اميه هم اين سنّت! را ادامه دادند؟

شما چرا به معاويه و بنى‌اميه اعتراض نمى‌کنيد که: «اى کاش خنجر خود را در قلب من ملّا و مدافع صحابه فرو مى‌کرديد ولى خليفه‌ى چهارم، داماد پيامبر(ص)، شوهر حضرت زهرا(س) و پدر حسن و حسين(ع) دو سروَر جوانان اهل بهشت را سبّ و لعن نمى‌کرديد»؟

چرا از طعنه يا بدگويى بعضى از مردم نسبت به تعداد اندکى از صحابه ناراحت مى‌شويد و از آن همه توهين‌هايى که بعد از رسول خدا(ص) به على(ع) و پاره‌ى تن رسول خدا، فاطمه زهرا(س) و صحابه‌ى بزرگى همچون ابوذر و عمار شد، ناراحت نمى‌شويد و به مسبّبين آن اعتراض نمى‌کنيد؟

چرا به حافظ محمد ابراهيم اعتراض نمى‌کنيد که داستان‌هاى تلخ بعد از رحلت پيامبر(ص) را ـ که شما و همفکرانتان بر خلاف مستنداتى که در کتب و منابع خودتان آمده اصرار داريد منکرش شويد ـ به‌صورت افتخارآميز!
در قصيده‌ى خود آورده و با اين کار، آتش کينه و دشمنى را بين برادران مسلمان شعله‌ور کرده است؟ آنجايى که (در ج1 ص82 ديوانش) گفته است:

و قولةٍ لِعلي قالها عُمر ......... اکرم بسامِعها اعظم بمُلقيها

حرّقت طرک الا ابقي عليک بها ......... ان لم تبايع و بنتُ المصطفى فيها

ما کان غير أبي حفص يفوه بها ......... أمام فارس عدنان و حاميها(6)

[=Century Gothic]و عجيب‌تر آنکه برخى از بزرگان مصر هم از چنين شاعرى ـ با اين شعورش ـ تقدير کرده و ديوانش را مکرّر چاپ مى‌کنند!. چرا به اين شاعر و امثال آن نمى‌گوييد: «خنجر به قلب من ملاّ فرو کنيد ولى پسر عمو و داماد پيامبر و بانوى بزرگ اسلام(ع) را با شعر خود مورد اهانت قرار ندهيد و مجدداً خاطرات تلخ تاريخ را زنده نکنيد.»؟

[=Century Gothic]ادامه دارد...!!

[=Century Gothic]جناب مولوى، به مردم چه بگوييم؟ صحابه‌ى پيامبر(ص) که آن شخصيت بي‌نظير را از نزديک ديده بودند.
شخصيتى که قرآن خطاب به وى مى‌فرمايد: «إنّکَ لَعَلى خُلُق عَظيم» و از طرف ديگر به همه و بيش از همه به صحابه مى‌فرمايد: «ولکم في رسول الله اسوة حسنة&raquo. آن وقت همين صحابه به جان يکديگر مى‌افتند.
برخى را مى‌کشند، همانگونه که عثمان را کشتند.
بعضى بر عليه بعضى ديگر لشکر‌کشى مى‌کنند، آنطور که طلحه و زبير و ديگران بر عليه على(ع) اين کار را کردند. بعضى عدّه‌اى از صحابه را تبعيد مى‌کنند، آنگونه که عثمان، ابوذر (صحابى بزرگ پيامبر) را تبعيد کرد تا تنها و مظلومانه در ربذه جان باخت.
برخى از صحابه صحابه‌ى ديگر را بر عليه ديگر اصحاب پيامبر(ص) تحريک مى‌کنند، همانطور که طلحه و زبير و عايشه و عمروعاص نسبت به عثمان کردند.
بعضى ناسزا و سبّ و لعن را نسبت به بعضى ديگر رسمى مى‌کنند، آنگونه که معاويه نسبت به على(ع) کرد.
با بعضى قهر کرده و با خدا عهد مى‌کنند که تا زنده‌اند با آن ديگرى حرف نزند آنطور که عبدالرحمن‌بن‌عوف نسبت به عثمان، خليفه‌ى سوم انجام داد.

با اين همه سوابقى که برخى از صحابه دارند، انصاف دهيد آيا مردم از ما و شما قبول مى‌کنند که باز هم همه‌ى آنان را مبرّاى از خطا و گناه دانسته و هيچ نقدى را بر آنان روا نشمريم و به مردم بگوييم شما حق نداريد به هيچ‌يک از کسانى که چند صباحى با پيامبر(ص) بودند و عنوان «صحابه» داشتند، بگوييد بالاى چشمتان ابرو؟

مگر شما ادّعا نمى‌کنيد پيامبر فرمود: «أصحابي کالنّجوم بأيّهم اقتدَيتُم اهتَدَيتُم؛ اصحاب من مانند ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنيد هدايت مى‌شويد.
اگر مردم به شما بگويند ما به آن صحابه‌اى که به يکديگر ناسزا گفته و صحابه‌ى ديگر را سبّ مى‌کردند، مى‌خواهيم اقتدا کنيم،
چه جوابى داريد به آنها بدهيد؟

از همه بالاتر مردم به ما مى‌گويند: وقتى خود پيامبر(ص) برخى از اصحابش را لعنت مى‌کند، اين نشانه‌ى اين است که بعضىِ از اصحاب مستحق لعن بوده و لعنت کردن آنان جايز است وگرنه خود پيامبر ـ که اسوه‌ى حسنه است ـ اين کار را نمى‌کرد.

مى‌گويند: مگر پيامبر(ص) (همان‌طور که در تاريخ طبرى ج11 ص357 آمده) روزى که ابوسفيان را سواره ديد که معاويه و برادرش همراهش بودند، نفرمود: «اللّهم الْعَن الْقائِد والسائِق والراکِب؛ خدايا آنکه سواره بر مرکَب است و آنکه مرکَب را مى‌کَشد و آنکه مرکَب را به جلو مى‌راند لعنت کن»؟

بايد جواب مردم را چه داد؟ آيا بايد به دروغ به مردم گفت: اينها همه کذب است و هر چه فلان مولوى مى‌گويد راست است؟! :Ghamgin:

[=Century Gothic]ادامه دارد...!!

موضوع قفل شده است