๑۩๑ ویژه نامه آنلاین عیدبزرگ مبعث سایت اسک دین๑۩๑

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=Century Gothic]
انا اعطیناک الکوثر ...

در عرش ، خدا پیمبرت می خواند

بر هستی خویش ، سرورت می خواند

دلگیر مباش کوثرت بخشیدیم

ابتر شد آنکه ابترت می خواند

....

غروبي سخت دلگير است
و من بنشسته ام اينجا، كنار غار پرت و ساكتي، تنها
كه مي گويند: روزي، روزگاري، مهبط وحي خدا بوده است،
و نام آن (حرا) بوده است.
و اينجا سرزمين كعبه و بطحاست...
و روز، از روزهاي حج پاك ما مسلمانهاست.
برون از غاريش روي و زير پاي من، تا هر كجا، سنگ و بيابانست.
هوا گرم است و تبدار است امّا مي گرايد سوي سردي، سوي خاموشي.
و خورشيد از پس يك روز تب، در بستر غرب افق، آهسته مي ميرد.
و در اطراف من از هيچ سويي، ردّ پايي نيست
و دور من، صدايي نيست.
فضا خالي است
و ذهن خسته و تنهاي من، چون مرغ نوبالي،
-كه هر دم شوق پروازي به دل دارد-
كنار غار، از هر سنگ، هر صخره
پرد بر صخره اي ديگر ..
و مي جويد به كاوش هاي پي گيري، نشاني هاي مردي را
- نشاني ها، كه شايد مانده بر جا، دير دير: از سالياني پيش- و من همراه مرغ ذهن خود، در غار مي گردم.
و پيدا مي كنم گويي نشاني ها كه مي جويم:
همانست، اوست!
كنار غار، اينجا، جاي پاي اوست، مي بينم
و مي بويم تو گويي بوي او را نيز
همانست، اوست:
يتيم مكّه، چوپانك، جوانك، نوجواني از بني هاشم
و بازرگان راه مكّه و شامات
امين، آن راستين، آن پاكدل، آن مرد،
و شوي برترين بانو: خديجه
نيز، آن كس كو سخن جز حق نمي گويد
و غير از حق نمي جويد
و بت ها را ستايشگر نمي باشد
و اينك: اين همان مرد اَبَر مرد است
محمّد (صلي الله عليه وآله) اوست.
پلاسي بر تن است او را
و مي بينم كه بنشسته است، چونان چون همان ايّام
همان ايّام كاين ره را بسا، بسيار مي پيمود
و شايد نازنين پايش ز سنگ راه مي فرسود
ولي او همچنان هر روز مي آمد
و مي آمد... و مي آمد
و تنها مي نشست اينجا
غمان مكّهء مشؤوم آن ايّام را با غار مي ناليد
غم بي همزباني هاي خود را نيز...
و من، اكنون، به هر سنگي كه در اين غار مي بينم،
به روشن تر خطّي مي خوانم آن فريادهاي خامُش او را ...
و اكنون نيز گويي آمده است او ... آمده است اينجا،
و مي گويد: غم آن روزگاران را:
عجب شب هاي سنگيني!
همه بي نور!
نه از بام فلك، قنديل اخترها بود آويز
نه اينجا- وادي گستردهء دشت حجاز- از شعله نوري، سراغي هست.
زمين، تاريك تاريك است و برج آسمان ها نيز
نه حتّي در همهء (ام القري) يك روزن روشن
تمام شهر بي نور است...
نه تنها شب، كه اينجا روز هم بسيار شبرنگ است.
فروغي هست اگر، از آتش جنگ است
فروزان مهر، اينجا سخت بي نور است، بي رنگ است
تو گويي راه خود را هرزه مي پويد
و نهر نور آن، زان سوي اين دنيا بود جاري.
مه، اندر گور شب خفته است و ناپيداست ... پيدا نيست
سيه رگهاي شهر- اين كوچه ها- از خون مه خاليست.
در آن ها مي دود چركاب تند ننگ و بدنامي، بد انديشي
و در رگهاي مردم هم.
سيه بازارهاي (روسپي نامردمان) گرم است.
تمام شهر گردابي است پُرِ گنداب
تمام سر زمين ها نيز
دنيا هم
و گويي قرن، قرن ننگ و بدنامي است.
فضيلت ها لجن آلوده، انسان ها سيه فكر و سيه كارند...
و انسان نام اشرافي زيبائي است از معني تهي مانده ...
محمّد (صلي الله عليه وآله) گرم گفتاري غم آلود است.
و خور، ديريست مرده، غار تاريك است
و من چيزي نمي بينم
ولي گوشم به گفتار است ...
و مي بينم تو گويي رنگ غمگين كلامش را:
خداي كعبه، اي يكتا!
درودم را پذيرا باش، اي برتر
و بشنو آنچه مي گويم:
پيام درد انسان هاي قرنم را ز من بشنو
پيام تلخ دختر بچّگان، خفته اندر گور
پيام رنج انسان هاي زير بار، وز آزادگي مهجور
پيام آن كه افتاده است در گرداب
و فريادش بلند است: آي آدم ها...
پيام من، پيام او، پيام ما...
محمّد (صلي الله عليه وآله) غمگنانه ناله اي سر مي دهد، آن گاه مي گويد:
خداي كعبه، اي يكتا!
درون سينه ها ياد تو متروك است
و از بي دانشي و از بزهكاري،:
مقام برترين مخلوق تو، انسان،
بسي پايين تر از حدّ سگ و خوك است.
خداي كعبه، اي يكتا! فروغي جاودان بفرست، كاين شب ها بسي تار است.
و دست اهرمن ها سخت در كار است
و دستي را به مِهر از آستيني باز، بيرون كن
كه: بردارد به نيروي خدايي شايد، اين افتاده پرچم هاي انسان را
فرو شويد نفاق و كينه هاي كهنه از دل ها
در اندازد به بام كهنهء گيتي بلند آواز
برآرد نغمه اي همساز
فرو پيچد به هم طومار قانون هاي جنگل را
و گويد: آي انسان ها!
فَرا گرد هم آييد و فراز آييد
باز آييد
صدا بردارد انسان را
و گويد: هاي، اي انسان!
برابر آفريدندت، برابر باش!
صدا بردارد اندر پارس، در ايران
و با آن كفشگر گويد:
پسر را رو، به هر مكتب كه خواهي نه!
سپاهي زاده را با كفشگر، ديگر تفاوت هاي خوني نيست
سياهي و سپيدي نيز، حتّي، موجب نقص و فزوني نيست...
خداي كعبه... اي .. يكتا..."
بدين هنگام،
كسي آهسته گويي چون نسيمي مي خزد در غار
محمّد را صدا آهسته مي آيد فرود از اوج
و نجوا گونه مي گردد
پس آن گه مي شود خاموش.
سكوتي ژرف و وهم آلود ناگه چون درخت جادو اندر غار مي رويد..
و شاخ و برگ خود را در فضاي قير گون غار مي شويد
و من در فكر آنم كاين چه كس بود، از كجا آمد؟!
كه ناگه اين صدا آمد:
بخوان! امّا جوابي برنمي خيزد
محمّد، سخت مبهوتست گويا، كاش مي ديدم!
صدا با گرم تر آوا و شيرين تَر بياني بازويد:
بخوان! .. امّا محمّد همچنان خاموش
دل اندر سينهء من باز مي ماند ز كار خويش، گفتي مي روم از هوش زمان، در اضطراب و انتظار پاسخش، گويي فرو مي ماند از رفتار هستي مي سپارد گوش
پس از لختي سكوت- امّا كه عمري بود گويي- گفت:
من خواندن نمي دانم
همان كس، باز پاسخ داد:
بخوان! به نام پرورنده ايزدت كو آفريننده است...
و او مي خواند، امّا لحن آوايش
به ديگر گونه آهنگ است
صدا گويي خدا رنگ است.
مي خواند:
بخوان، به نام پرورنده ايزدت، كو آفريننده است...
درودي مي تراود از لبم بر او
درودي گرم
غروب است و افق گلگون و خوش رنگ است
و من بنشسته ام اينجا، كنار غار پرت و ساكتي، تنها
كه مي گويند روزي، روزگاري مهبط وحي خدا بوده است،
و نام آن حري بوده است.
و در اطراف من، از هيچ سويي ردّ پايي نيست
و دور من، صدايي نيست...
شاعر: علي موسوي گرمارودي.

IMAGE(<a href="http://www.roboimages.com/image/ri52051/Islamic_graphic_glitter_comments-%20" rel="nofollow">http://www.roboimages.com/image/ri52051/Islamic_graphic_glitter_comments-%20</a>(256).gif)
[="DarkGreen"][="Magenta"]«بعثت»[/]، نعمت خدا بر بشريّت است،و... «منّتِ» آفريدگار، بر انسانها!«حرا»، مهبطى بود كه جلوه گاه نور خدا گشت.[="#ff00ff"]«بعثت»[/]، طلوعى بود كه خورشيد حقّ را از خاور تاريخ، تاباند.[="#ff00ff"]«مبعث»[/]، فصلى بهارى در پهنه قرون بود كه «محمّد» - ص - را همچون گلى زيبا، بر دامن رسالت نهاد و سرزمين بطحا، با فروغ چهره اين خورشيد، تابان شد.[="Red"]«27 رجب»[/] يكى از جلوه هاى بى پايان بود كه شعاعش تا كرانه هاى ناپيداى زمان، گسترش و ادامه يافته است.[="#ff00ff"]«مبعث»[/]، فصلى بهارى در پهنه قرون بود كه خداوند، محمد(ص) را همچون گلى زيبا بر دامن رسالت نهاد و سرزمين بطحا با فروغ چهره اين خورشيد، تابان شد.[/]
IMAGE(<a href="http://www.roboimages.com/image/ri50935/Islamic_graphic_glitter_comments-%20" rel="nofollow">http://www.roboimages.com/image/ri50935/Islamic_graphic_glitter_comments-%20</a>(121).gif)

سلام عید مبعث به محضر ولی عصر امام زمانمان وهمه شیعیان جهان مبارکباد :Gol:
ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد :Gol: دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت :Gol: به غمزه مساله اموز صد مدرس شد:salavat(10):

موضوع قفل شده است