آسماني ترين هديه ي خداوند

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آسماني ترين هديه ي خداوند

حدود 600سال از ظهور مسيح مي­گذشت و تعاليم او آغشته به خرافه­ها و بدعت­ها و حق­فراموشي و هوس­محوري شده بود؛
- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزوير مي­سوخت؛
- دختركان معصوم پس از تولد به جاي آغوش گرم مادران در گورهاي سرد، زنده به گور مي­شدند؛
- زن چون كالايي خريد و فروش مي­شد، به غارت برده مي­شد، به ارث مي رسيد و حق هيچ­گونه انتخابي نداشت؛
- قتل و غارت و شبيخون و جنگ، شغل اكثر مردم حجاز بود و كينه و نفرت، طايفه ها را در كام مرگ مي­كشيد؛
- كسرايان در ايران برگردن مظلومان آن چنان فشار مي­آوردند كه كمر اكثريت مردم در زير بار ظلم شاهان خميده بود؛
- هيچ ايراني خارج از طبقه­ی اشراف، حق تحصيل و خواندن و نوشتن نداشت؛
- شاهان خود را سايه­ی خدا مي­ناميدند؛ اما بيشتر از دوزخ ابليس، بندگان خدا را در آتش ستم خويش داغ مي­كردند؛
- كعبه مركز توحيد، تبديل به بتخانه اي شده بود كه 360 شيطان در آن ايستاده بودند و از مركز توحيد، مردم را به بت پرستي مي­خواندند؛
- در روم بندگان خدا را به جرم خداپرستي و حق­گويي در ميادين به چنگ حيوانات وحشي مي­سپردند تا از تماشاي تكه­تكه شدن آن­ها، لذت حيواني ببرند؛
- همه در بند هم بودند و در حال گرفتار كردن يكديگر و گرفتار شدن به هم.
گويي در روي زمين، كسي به فكر آسمان نبود!
محمد(ص) مردی امين، پاك، راستگو، درستكار، مهربان، جوانمرد و انساني بود. برعكس ديگران كه به زمين دوخته شده بودند، غرق در افكار آسماني بود.
آهسته و با تأمل، با كوله بار انديشه­ی پاك و فرا زميني از جمعيت جدا مي­شد و يكه­و­تنها به سوي قله جبل­النور مي­شتافت. گويي نيرويي عظيم و شگرف و ماورايي همچون مغناطيسي بزرگ او را از دل مكه بر ­مي­گرفت و بر تارك جبل النور و بر پيشاني اين شهر قرار مي­بخشيد.
او در سايه­ی اين كشش شيرين، فاصله­ی خانه تا دامنه­ی جبل­­النور و از دامنه­ی اين كوه تا غار حراء كه در قله­ی آن قرار داشت را چابك و استوار مي­پيمود و در پيشاني مكه، بر بالاترين نقطه­ی زمين و نزديك­ترين فاصله به آسمان آرامش مي يافت. هيچ­كس نتوانست بفهمد كه او در اين هجرت­هاي مكرر و روزانه و از اين صعود به آسمان و قرارگرفتن بر قله­ی جبل­النور چه حظ عظيمي مي­يافت! چه مكاشفه­ی نابي به او دست مي­داد و چگونه از زمين، آسمان را در مي­نورديد! او چگونه از وراي زمينيان گم شده در خودخواهي، با اين سفر جسماني و روحاني، عروجي آسماني مي­يافت و نزديك­ و ­نزديك به حق مي­شد تا:
«... وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏، فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏... عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏، عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى... لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى...‏ ».[1]

اين حال وقتي همراه با سكوت و انديشه در غار حراء بر محمد(ص) متولي مي شد، او را از قالب يك انسان خارج مي­ساخت و بر آفرينش غالب مي­ساخت.
در روز 72 رجب پس از اينكه آن حضرت در غار حراء آرامش يافت باز به سوي آسمان نگريست، اما اين بار جبرئيل را ديد كه به او فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ» بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. محمد(ص) فرمود: من نمي­توانم بخوانم! فرشته وحي به او فرمود: بخوان!
او احساس كرد كه به راحتي مي­تواند آنچه را جبرئيل به او وحي مي­كند، بخواند و همراه فرشته خواند:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ،
الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».[2]
از این پس امين مكه، رسول‌الله بود. او با ملكوت آشنا شده و ابلاغ رسالت الهي و وظيفه­ی رهايي انسان از بند خاك را در وجود خويش احساس مي­كرد و آسماني­ترين هديه­ی خداوند به بندگان،(مأموريت الهي خويش) را آغاز كرد.
اينچنين بود كه عطر رياحين بهشتي در آفاق پيچيد و مصداق آيه­ی دوم سوره‌ی جمعه عزم خويش را جزم هدايت و تزكيه و تعليم مردم نمود:
«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ».
او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولي از خودشان برانگيخت كه آيات (هدايت بخشش) را بر آن­ها مي­خواند و آن­ها را تزكيه مي­كند و به آن­ها كتاب (قرآن) و حكمت مي­آموزد و مسلما پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند. پيامبر آيه­هاي نور و صاحب «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ» آرام و انديشمندانه از دامنه جبل­النور به سوي مكه حركت كرد.
آن روز، "خديجه" در منزل بي­صبرانه در انتظار محمد(ص) بود. او قبلا از غلامش "ميسره" شنيده بود كه "راهب نصراني" در شام درباره محمد(ص) گفته بود: «هذا نبي الامه و...» .[3]
محمد(ص) به خانه رسيد و دل خديجه با ديدن او زنده شد. غنچه­ی لب­هاي امين مكه شكفته شد كه: خديجه؛ فرشته وحي بر من نازل شد. خديجه سرشار از شور و شعف شد، و به "ورقه بن نوفل" كه از دانشمندان مسيحي بود جريان را خبر داد. ورقه گفت:
به خدا سوگند! او همان ناموس اكبر(جبرئيل) است كه بر موسي نيز نازل مي شد. محمد(ص) بدون هيچ شكي پيامبر اين امت خواهد بود... .[4]‏

خديجه بر انتخاب خويش آفرين گفت! اشك شوق در چشمانش حلقه زد و با هزاران چشم به سيماي ملكوتي رسول الله­(ص) نگريست. احساس كرد چقدر محمد(ص) ملكوتي شده است، چه ماورايي سخن مي­گويد و چه دلنشين لبخند مي­زند. هاله­اي از نور رسالت، سيماي تابناك محمد(ص) را فراگرفته بود و خديجه محو تماشاي جمال محمد(ص) شده بود.
ناگهان خديجه به خود آمد و گفت:
يا رسول الله(ص)؛ من به رسالت شما ايمان دارم، براي ورود به اين دين مرا راهنمايي فرماييد. مي­خواهم اولين ايمان آورنده به رسالت شما و وارده شونده به دين اسلام باشم. غنچه لب­هاي پيامبر رحمت(ص)، آرام از هم شكفت و فرمود: به يكتايي خداوند و پيامبري من گواهي بده.
خديجه فرمود: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله و بدین صورت بانوي مكه و حجاز، ام المؤمنين و اولين مسلمان پس از رسول الله(ص) شد.
در خانه­ی رسالت، كودكي ده ساله زندگي مي­كرد. علي(ع) در روزگار قحطي و تنگدستي ابوطالب به خانه پيامبر آمده بود.[5] او نزد پيامبر(ص) بود و زير نظر آن حضرت تربيت مي­شد. از نزديك شاهد صداقت و امانت و رسالت محمد(ص) بود و باهوش و ذكاوت سرشاري كه داشت در ده سالگي به رسالت پيامبر(ص) گواهي داد و سومين مسلمان و در زمره­ی: «السابقون السابقون اولئك المقربون»[6] قرار گرفت و گوي سبقت در ايمان را از همگان ربود؛
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
آن‌ گاه بود که عطر معنويت و رايحه­ی ملكوت و بزم روح و ريحان در جهان پراكنده شد و انسان، دام ابليس را پاره كرد و در هواي انسانيت آزاد شد.

عباسعلي كامرانيان

[1] . سوره نجم، آيات 7 - 15
[2] . قرآن كريم، سوره علق، آيات 1- 4
[3] . اعلام الوري، صفحه 47
[4] . سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 238
[5] . بحارالانوار، جلد 18، صفحه 208
[6] . سوره واقعه، آيات 10و 11

موضوع قفل شده است