پای صحبت انسان های سرشار از انرژی مثبت (دکتر اسماعیل آذر)

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پای صحبت انسان های سرشار از انرژی مثبت (دکتر اسماعیل آذر)

پای صحبت انسان های سرشار از انرژی مثبت



میهمان اول:

دکتر اسماعیل آذر


*اسماعیل آذر را معرفی کنید، چند سال دارید و اهل کجا هستید؟
- من اسماعیل آذر هستم که از کودکی مرا امیر خطاب می‌کردند و این امیر پیشوند نام من ماند البته در شناسنامه نبود، اصالت و ریشه اصفهانی دارم و در 18 آذر 1323 در همین شهر متولد شدم .

*پس شما اصفهانی هستید، چرا نام فامیلتان آذر است؟
- فامیلی ما در اصل آذری بوده است البته افتخار نداشتم آذری باشم خود آذری‌ها می‌دانند چه اندازه این خطه و مردمشان را دوست دارم، در زمان تعویض شناسنامه در جوانی در اثر خطای سهوی متصدی ثبت‌احوال «ی» از آخر فامیل ما افتاد! پس فامیل ما آذر شد درحالی‌ که دیپلم ما با فامیلی آذری است و سال‌ها در شناسنامه ما توضیح می‌دادند که تا این تاریخ فامیلی آذری بوده اما همه امروز ما را به آذر می‌شناسند.

ادامه دارد...

از خانواده تان بگویید. پدر و مادرتان هم فرهنگی بودند؟

- مادرم نخستین مدیر دبیرستان دخترانه اصفهان بود و زبان فرانسه را خوب می‌دانست، حتی ترجمه می‌کرد و پدرم هم کارمند دولت بود. دو خواهر و برادر داشتم که هنوز هم از این نعمت برخوردارم.

خواهر و برادرانتان به چه فعالیتی مشغولند؟

- خواهرانم خانه‌دارند و یکی از برادرانم هم کارمند دولت بود که اکنون بازنشسته شده است.


تحصیلاتتان را در اصفهان گذراندید؟

- بله تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستان و دبیرستان هاتف اصفهان گذراندم و پس از آن در یکی از رشته‌های پزشکی در دانشگاه اصفهان تحصیل ‌کردم. یک رشته‌ای به نام پرتوشناسی که پیوسته تا دوره دکتری می‌خواندم اما پس از مدتی تحصیل در این رشته متوجه شدم که با روحیه من سازگار نیست،

زمانی وارد سالن تشریح می‌شدم حالم بد می‌شد. بنابراین اگرچه مدتی در این رشته تحصیل کردم اما پس از آن ترک تحصیل کردم و به تهران آمدم.

ادامه دارد...


چطور شد که از دنیای هنر سر درآوردید؟

- از چهارده سالگی به طور افراطی عاشق موسیقی شدم بنابراین به هنرستان موسیقی در تهران رفتم و سال‌ها نوازنده ارکستر گلها بودم.

مدتی نیز به عنوان استاد موسیقی تدریس کردم ولی مادرم وصیت کرده بود که از این راه امرار معاش نکنم و فقط موسیقی را به عنوان یک هنر در زندگی درنظر بگیرم، من هم به این نصیحت گوش فرا دادم

.

در هنرستان، چه سازهایی آموزش دیدید؟

- بیشتر سازهای زهی مثل ویولون می‌نواختیم.

با مرحوم استاد شهناز نیز در ارتباط بودید؟
- بله اتفاقاً آخرین کاری که در حوزه موسیقی انجام دادم قطعاتی در سال 80 به همراه استاد جلیل شهناز هم‌نوازی کردم که این اثر قرار است به زودی به علاوه چند ملودی دیگر که با همکاری سامان احتشامی پیانیست زبردست ضبط می‌شود، به یاد استاد شهناز منتشر شود.

پس به قول جوان ترها، هنوز هم پیگیر موسیقی هستید؟

-بله موسیقی در جان من است. موسیقی که پاره‌ای از فرهنگ متعالی ما است باعث اعتلای اندیشه من می‌شود.

ادامه دارد...

از آن دوران تا کنون، در تهران زندگی کردید...

- بله 38 سال است که در تهران هستم؛ البته من هیچ وقت فکر نکردم که اصفهانی هستم، همیشه می‌گویم ایرانی‌ام. هیچ وقت غریب نبودم چون کسی در غربت است که در کشور خود نباشد. برای من همه جای ایران اصفهان است همانطوری که همه جای ایران، تهران، کردستان، لرستان و آذربایجان است.

پس چرا گاهی می گویید به قول ما اصفهانی ها...

- خب اندیشه‌ام این گونه است، گهگاهی اگر از اصفهان سخنی به طنز می‌گویم به دلیل لهجه‌ام است که مثلاً گفتم به قول ما اصفهانی‌ها.. خب نمی‌توانستم بگویم به قول ما ایرانی‌ها!

بگذریم. استاد! زبان انگلیسی هم که خوانده اید... چند رشته را در دانشگاه عوض کرده اید؟

- بله پس از موسیقی در رشته زبان انگلیسی تحصیل کردم، دوباره بعد از مدتی متوجه شدم که این زبان هم بدردم نمی‌خورد و مرا اغنا نمی‌کند، اگرچه سال‌ها بعد حتی به عنوان مترجم به کشورهای مختلف رفتم و در بیش از 100 کشور دنیا حضور پیدا کردم و برای دولتمردان کنگره‌های جهانی را ترجمه کردم. این را یادآور شوم که زحمت یاد گرفتن زبان را خودم کشیدم و دانشگاه چیزی به من یاد نداد.

ادامه دارد...

در این همه کنگره ی خارجی که شرکت کردید، به فکر نیفتادید که خارج از ایران زندگی کنید؟

- صراحتاً بگویم زمانی که از ایران خارج می‌شوم بعد از چند روز بغض گلویم را می‌فشارد.

با این که شرایط تحصیل و تدریس در چندین دانشگاه با امتیازات خوب دنیا برایم مهیا شد ولی تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم بیش از حداکثر 30 روز ایران را ترک کنم.

پس تا به حال در هیچ کشور دیگری زندگی نکردید؟

- فقط یک بار بورس تحصیلی داشتم مدتی در ژاپن بودم بعد از آن تنها برای سخنرانی و مأموریت اداری به خارج از کشور می‌رفتم که این سفرها معمولاً چند روزه بود.


در بین این همه کشور خارجی که رفته اید، کدام یک از کشورها برایتان به یادماندنی تر بوده است؟

شاید بتوانم خودم را انسان خوشبختی احساس کنم. اگر صدبار دیگر بمیرم و زنده شوم به همین شیوه زندگی خواهم کرد و از امید و عشق به کشورم پر خواهم بود.


با این همه مشکلاتی که امروز در کشور وجود دارد، خیلی ها تا فرصتی برایشان فراهم می شود، از ایران می روند. تفکرتان خیلی جالب است...

- اتفاقاً نکته جالب این است که هر کس برود باید هزینه کند، اما مرا برای رفتن می‌خرند منتها زمانی که صحبتش می‌شود نیز از ژرفای دلم ملول می‌گردم. امروز من در ایران عزت، شغل با ارزش، انگیزه و ... دارم چرا که یک شخصیت فرهنگی هستم و جایگاه و کار خود را شناخته‌ام.فرهنگ باید به دست افراد فرهنگ‌مند اداره بشود فرهنگ یک علم است هرکسی نمی‌تواند در این حوزه کار کند، یک مهندس مکانیک نمی‌تواند کار فرهنگی کند چون علم آن را ندارد. در حوزه فرهنگی بسیار علاقه‌مند بودم که کاری را برعهده بگیرم و بتوانم در آن فیلسوفان فرهنگی مسلمان را دعوت کرده و برای اعتلای فرهنگ کشور شورایی تشکیل دهم، حتی امسال در شورای شهر تهران نیز ثبت نام کردم اما بعد از چند روز استعفا دادم.
چرا استعفا؟

-دوستان مرا به این باور رساندند که این کار برای من خوب نیست، من نیز پذیرفتم.

ادامه دارد...

[="Navy"]با این حساب، امروز وضعیت فرهنگی کشور را چطور ارزیابی می کنید؟

- کشور ما در این سی و اندی سال بعد از انقلاب رو به جلو بوده است طبعاً وقتی کشوری رو به جلو می‌رود مشکلاتی گریبانگیرش می‌شود، مشکل گریبان‌گیر همه می‌شود، مشکل برای بشر است، مهم این است که ما به صدق و قوه و قدرت ایمان رودرروی این مشکلات بایستیم و آنها را حل کنیم.

چرا امروز این همه مشکلات فرهنگی در کشور مشاهده می شود؟

- دلیلش این است که فرهنگ یک کار تخصصی است و وقتی غیرمتخصص‌ها آن را برعهده می‌گیرند، مشکلات زیادی گریبان‌گیر جامعه می‌شود، مدیران فرهنگی ما در ادارات کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان‌ها انسان‌های عزیزی‌اند و دانایی دارند، اما ممکن است این دانایی در مسیر ارتقای فرهنگ نباشد. حتی رییس جمهور هم نباید همه کار بلد باشد، نمی‌تواند بلد باشد ولی او باید فیلسوفان و متفکران را گرد آورد تا آنها برای فرهنگ برنامه‌ریزی کنند. به طور مثال وی باید بزرگترین شخصیت‌های معماری را برای شهرسازی مدرن تهران یا استان‌ها گرد آورد. مهم این است که رییس جمهور بداند اینکار باید بشود چرا که طبعاً یک رییس جمهور نمی‌تواند برنامه فرهنگی یک کشور را در چند روز تدوین کند، اما باید بداند که اگر فرهنگ درست نشود و ارتفاع نگیرد، خشونت، رانت‌خواری، دزدی و خیانت‌ به بیت‌المال شکل می‌گیرد؛ هرچه قد فرهنگ کوتاه‌تر باشد قد امور ناجنس افراشته می‌شود.

رییس جمهورمان باید بداند این کشور یک کشور پرهنر است، باید هنرمندانش بیمه باشند و اعتبار بگیرند باز هم تأکید می‌کنم مهم این است که وی این اندیشه را داشته باشد.

از فرهنگ به زبان فارسی برسیم. استاد! در حوزه ی زبان فارسی چه تدابیری اندیشیده اید؟

- برنامه‌هایی برای قوام زبان فارسی در تاجیکستان و افغانستان و حتی دیگر کشورهای آسیا اندیشیده‌ام که حاصلش را به متولیان ارایه خواهم کرد. متأسفانه در ایران با وجود داشتن مراکز عدیده گسترش زبان فارسی استادانی پرورش ندادیم که برای اعزام به دیگر کشورها بتوانند برنامه نهادمند و مدونی داشته باشند. علاوه بر این ما بنیادهای زبان فارسی چون بنیاد سعدی، سازمان گسترش زبان فارسی و ... داریم اما در آنها نیز اتفاق ملموسی نیافته البته نمی‌خواهم ناصواب سخن بگویم تلاش هم در این حوزه شده است منتها این تلاش باعث نشده تا کار به دست اهلش بیافتد. در حوزه زبان فارسی بیشتر باید به دانش توجه کنیم تا به خط و روش‌های سیاسی.

ادامه دارد...

[/]

کمی به عقب برگردیم چطور شد که بعد از این فراز و فرودها به ادبیات روی آوردید؟

یک روز یک غزل از حافظ می‌خواندم و آن غزل این بود:


زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر بر آغوش من آورد و به آوای حزین گفت کای عاشق شوریده من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نبود باده پرست



این بیت آخر مرا جذب کرد که این «باده شبگیر» چه باده‌ای است؟ هیچ جای دنیا بامدادان باده فروشی نمی‌کنند. سحر و صبح وقت عبادت و زیارت خدا در قلب است:

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی/ خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی


آنچه که در سحر و صبح زود اتفاق می‌افتد «یسبح لله ما فی‌السماوات و ما فی الارض» است. اینکه این باده صبحگاهان چه می‌کند تمام ذهن مرا اشغال کرد سال‌ها بعد متوجه شدم که حافظ در این شعر تحت تأثیر عطار بوده:

سحرگاهی شدم سوی خرابات / که رندان را کنم دعوت به طاعات

عصایی در کف و سجاده بر دوش / که هستم زاهدی صاحب کرامات



به جد حافظ به شراب عطار اشاره دارد، من این جواب را پیدا کردم اما نا آرامی وجودم را فرا گرفت. شروع به مطالعه بدون دانشگاه کردم اما بعد تصمیم گرفتم تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشم چرا که به لحاظ شغلی و معیشتی نیز در آینده در مضیقه قرار خواهم می‌گرفتم. پدر من آهن فروش نبود، حجره دار هم نبود که حجره ای برایم بگذارد؛ بنابراین ما باید خودمان کار دست و پا می کردیم تا بوسیله ی آن امرار معاش کنیم. در نهایت فوق لیسانس ادبیات تطبیقی گرفتم، البته این رشته بعد از انقلاب در دانشگاه تهران تعطیل شد و سپس نیز دکتری زبان و ادبیات فارسی گرفتم.

ادامه دارد...

موضوع قفل شده است