صلح امام حسن (ع) و شهادت امام حسین (ع)

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
صلح امام حسن (ع) و شهادت امام حسین (ع)

باسلام

اگرامام حسن(عليه السلام) برای جلوگيري از فروپاشی تشیع قیام نکرد و بامعاویه صلح کرد، چرا امام حسین(عليه السلام) تقیه را برای جلوگيري از فروپاشی تشیع انتخاب نكرد و علیه یزید قیام کرد؟

یاحق

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد مقداد

آلبرت;649407 نوشت:
باسلام
اگرامام حسن ع برای فروپاشی تشیع قیام نکرد وبامعاویه صلح کرد چراامام حسین ع تقیه رابرای عدم فروپاشی سازمان تشیع برنگزید وعلیه یزید قیام کرد؟
یاحق

با عرض سلام و ادب

پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرايط متفاوت زمان اين دو امام بزرگوار، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايى از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره مى‏ كنيم:

فريبكاري هاى معاويه‏:

معاويه در دوران زمامدارى خود، با نقشه ‏ها و سياست‌هاى عوام فريبانه خود،همواره سعى مى‏ كرد به حكومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از اين كه افكار عمومى، انحراف وى را از خط سير صحيح سياست اسلامى بفهمد، جلوگيرى مى ‏كرد. وي ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى‏ كرد، مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى ‏نمود، پرده‏ ها را نمى ‏دريد و در دربارش پاره ‏اى از مقررات اسلامى مراعات مى ‏شد آن دسته از كارها را كه توجيه و تفسير آن طبق موازين دينى مقدور نبود، در خفا انجام مى ‏داد.

بعلاوه معاويه، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سياست فوق العاده ماهرانه‌ اى داشت و مشكلات را به شيوه ‏هاى مخصوصى حل مى ‏كرد كه فرزندش يزيد فاقد مهارت در به كارگيرى آن‌ها بود، و همين دو موضوع، پيروزى قيام و تأثير مثبت شهادت در زمان حكومت معاويه را مورد ترديد قرار مى ‏داد زيرا در اين شرايط افكار عمومى درباره قيام و انقلاب ضد اموى داورى صحيح نمى‏ كرد. چون هنوز افكار عمومى به ميزان انحراف معاويه از اسلام، آشنا نبود و به همين جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى (عليه السلام) را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مى ‏آوردند، تا قيام حق در برابر باطل!
شهادت در چنين شرايطى به پيشبرد مقاصد نهضت كمك نمى ‏كرد، بلكه افكار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى ‏گرديد و حقيقت لوث مى ‏شد.

ادامه دارد....

جوّ نامساعد:
چنان‌كه ديديم، «فضاى سياسى دوره معاويه فضاى صريحى نبود كه يك مصلح بتواند از يك راه مشخص، امر را فيصله دهد، و جامعه، با هوشيارى، جهت خويش را پيدا كند، چنين نبود، بلكه جوى بود كه هر مصلحى در آن جو مى ‏بايست مراقب عمل رهبران فاسد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگى اطرافيان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملى مناسب نشان دهد، تا بدين گونه «حقيقت مغلوب» را بر «غالب» پيروز گرداند. اين، مشكل عمده روزگار امام حسن(عليه السلام) بود. در آن روزگار، آن‌چه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثيرى كه بايد، نداشت. در واقع شهادت نيز مانند بسيارى از پديده ‏ها، زمينه مساعدى مى ‏خواهد تا بتواند از صورت يك شهادت و اخلاص فردى در آيد و شكل يك پديده اجتماعى موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم، حيات بيافريند.
قرآين تاريخى نشان مى ‏دهند كه اگر امام با سپاه سست عنصرى كه دور او را گرفته بودند بر مى ‏خاست و ميان خود و معاويه شمشير مى‏ نهاد، او را به زودى به عنوان يك شهيد قهرمان، نمى ‏كشتند، بلكه او را اسير مى ‏كردند! معاويه مى ‏خواست ننگى را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام ديده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسير شده بودند، از طريق اسير كردن يكى از بزرگان آل محمد(صلي الله عليه و آله) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهيدى قهرمان- كه در عاشورا پيش آمد- كشته نمى ‏شد، بلكه او به دست معاويه گرفتار مى ‏شد و سرانجام به گونه ‏اى نامعلوم تلف مى ‏گشت، و اين، يكى از زيان‌هاى بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق مى ‏شد.
اگر در جنگ با سپاه معاويه، سپاه امام مجتبى(عليه السلام) مغلوب مى ‏شد، معاويه به سرزمينها و شهرهاى اسلام مى ‏تاخت و تا مى ‏توانست مى ‏كشت، و به ويژه شهرهاى مكه و مدينه و كوفه و بصره و ديگر آبادي هايى كه در قلمرو حكومت على بن ابى طالب و امام حسن(عليهماالسلام) قرار داشت. بدين گونه تعداد كشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى‏ ماند و از حساب مى ‏گذشت، اين بود آن حفظ خونى كه امام از آن ياد مى‏ كرد.»(1)

شايد به همين دلايل - و نيز به دليل صحه گذاشتن حسين بن على (عليه السلام) بر صلح امام حسن (عليه السلام) بود كه - حسين بن على (عليه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاويه يعنى تقريبا از سال 50 تا 60 هجرى قيام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى ‏نمود و به آماده ساختن افكار عمومى اكتفا مى ‏ورزيد، زيرا اگر در اين زمان قيام مى ‏كرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افكار عمومى چگونه انعكاس خواهد يافت؟

ادامه دارد...

يزيد، چهره منفور جامعه اسلامى:
اما اين مطلب در مورد يزيد درست برعكس بود زيرا يزيد نه تنها پختگى و تدبير و سياست پدر را نداشت، بلكه از رعايت ظواهر اسلام نيز كه مى ‏خواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگ‌ها دور بود.
يزيد جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور انديشى و احتياط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عياش، و داراى فكر سطحى بود.
يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسها و پايبند تمايلات افراطى بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى ديندار و با ايمان معرفى كند. بلكه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زير پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هيچ چيز فرو گذارى نكرد. او علناً شراب مى ‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى ‏كرد.
يزيد از لحاظ سياسى آن قدر ناپخته بود كه ماهيت اصلى حكومت بنى اميه را كه دشمنى آشتى ‏ناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احياى رژيم اشرافى آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد.
اين پرده دريها و بى بند و باريهاى يزيد براى همه ثابت كرده بود كه وى به كلى فاقد شايستگى و لياقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراين مزدوران حكومت بنى اميه نمى ‏توانستند قيام حسين (عليه السلام) را در افكار عمومى متهم و آلوده سازند، زيرا مردم به چشم خود، رفتار يزيد را، كه كوچكترين تناسبى با موازين دينى و تعاليم مذهبى نداشت، مى ‏ديدند، و همين رفتار يزيد در افكار عمومى، مجوز خوبى براى قيام جهت واژگون ساختن چنين حكومتى به شمار مى ‏رفت. در چنين شرايطى مردم قيام حسين بن على (عليه السلام) را قيام فرزند پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى ‏كردند، نه اختلاف سياسى و يا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

بيداري افكار عمومي

علت ديگر قيام حسين بن على (عليه السلام) را بايد در بيدارى افكار عمومى و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام مجتبى (عليه‌السلام) جستجو كرد، زيرا جنبشى كه پس از امضاى صلح، بر ضد حكومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مى ‏شد.
تجاوز مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، حملات و شبيخون‌هاى پى در پى نظاميان خشن و ستم پيشه معاويه بر مناطق مختلف اسلامى، كشتن و آزار مردم بي‌گناه، نقض پيمان صلح و بيعت گرفتن براى وليعهدى يزيد- برخلاف مفاد صريح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (عليه السلام) مسايلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف كرد. اين حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بيشتر صفوف شيعيان و تقويت جبهه ضد اموى شد و به تدريج زمينه نهضت و قيام حسينى را فراهم ساخت.]
بدين ترتيب، جامعه اسلامى به قدر كافى چهره حقيقى حكومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شكنجه هاى آن را چشيد، و از انواع ظلم‌ها و تجاوزهاى اين حكومت به حقوق مسلمانان، آگاه شد و مردم با قيافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتيجه، با مرگ معاويه و رشد و آگاهى جامعه اسلامى، تمام عواملى كه در زمان وى مانع تحقيق يك قيام پيروزمند بود، بر طرف شد و راه قيام بر ضد حكومت اموى كاملاً هموار گرديد و در اين هنگام بود كه حسين بن على (عليه السلام) ضربت قاطع را بر پيكر حكومت فاسد بنى اميه وارد ساخت و آن قيام بزرگ و بى‏نظير را پى ريزى نمود.

ادامه دارد...

تفاوت ياران
گذشته از تفاوت‌هايى كه دوره امام حسن (عليه السلام) با زمان امام حسين(عليه السلام) داشته است- و شرح آن گذشت-بايد تفاوت اساسى ميان ياران اين دو امام را نيز در نظر گرفت.
در تاريخ آمده كه سپاه امام حسن (عليه السلام) با شنيدن يك شايعه، به هم ريختند و جمعى، سرا پرده امام حسن (عليه السلام) را غارت كردند و حتى فرش زير پاى امام را ربودند!
ديديم آنان كه مي‌خواستند در ركاب امام، با سپاه شام بجنگند و در اين راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقايسه كنيد با ياران امام حسين (عليه‌السلام) كه شب عاشورا مى ‏گفتند:
«به خدا سوگند اگر بدانيم كه كشته مى‏ شويم، آن‌گاه ما را زنده مى ‏كنند، سپس مى‏ كشند و خاكسترمان را بر باد مى ‏دهند، و اين كار را هفتاد بار انجام خواهند داد، از تو جدا نخواهيم شد تا اين‌كه در راه تو جان بسپاريم. يك كشته شدن كه بيش نيست، و آن شهادت است و كرامت جاويد و سعادت ابدى».

آرى با اين گونه مردان، مى ‏توان، شورى در تاريخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنينى در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كسانى كه با آنان نه غلبه نصيب گردد، نه شهادت، بلكه آدمى را دست بسته تحويل دشمن دهند و آن‌چه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!

اين بود كه امام حسن(عليه‌السلام) فقط سنگر مبارزه را تغيير داد، به عبارت ديگر تغيير جاى داد نه تغيير جهت، مانند كسى كه در وسيله‏ اى در حال حركت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، اين نماز گزاز با تغيير مركوب،تغيير وضع و جاى مى‏ دهد، نه تغيير جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از ميدان عاشورا، چه از درون كوچه ‏ها و محله ‏هاى كوفه و مسجد مدينه، چه از زندان بغداد و...
امام حسن(عليه السلام) ، معاويه را، بزرگترين مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاويه تجهيز سپاه و گاه از زاويه تدبير قبول صلح. (2)
با توجه به اين حقايق، مى ‏توان گفت كه اگر حسين بن على (عليه السلام) در شرايط تاريخى برادرگرامى خود امام حسن(عليه السلام) قرار مى ‏گرفت، همان كار را مى ‏كرد كه امام حسن (عليه السلام) كرد، و اگر امام حسن (عليه السلام) در زمان حسين بن على(عليهما السلام) بود، برنامه او را در پيش مى ‏گرفت. زيرا اين دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرايط خاص زمان خود، رسالت تاريخى خويش را آن‌جام دادند.
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) با پيش بينى اين حوادث و خرده گيري‌هاى، درباره اين دو فرزند عاليقدر خود فرمود: «حسن و حسين دو پيشواى اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»(3)

پي نوشت ها :
1. حكيمى، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
2. حكيمى، همان كتاب، ص 129-130.
3. ابن شهر اشوب مى‏نويسد: همه مسلمانان اتفاق دارند كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرمود:
«الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مكتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).

موضوع قفل شده است