جمع بندی من بین وجود و موجود تفاوت قائل هستم

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من بین وجود و موجود تفاوت قائل هستم

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام بر شما

یک سوال دارم ، میخواستم بدونم این نوع عقاید درست هست و میتونه در راه درک دین و استدلال ها کمک صحیح به من بکنه یا اینکه مشکل داره و باعث انحراف من در عقاید میشه :

من دو تعریف جدا از هم دارم :

1-وجود
2-موجود

و اینارو بر روی تمامی موجودات و هستی منطبق میکنم و بر اساس این دو تقسیم بندی استدلال میارم . حالا توضیح میدم که منظورم چیه .

من خداوند رو یک وجود میدونم ، یک اول شخص که وجود هست و تمامی هستی که خودش میگه او آفریده و همه چیز از اوست و به او میرسه ، هم از وجود او (در درجات مختلف) نشات میگیرن . یعنی وجود همه ی هستی از او و به سوی او میرسه .
و تعریف من از خدا به شکل یک دریا یا رودی هست که در تمامی هستی شناوره (در وجود هستی) و همه چیز رو در بر میگیره ، برای همینه که میگه همه چیز از اوست و به سوی او برمیگرده .
از اونجا که خداوند پاک و منزه هست . پس در حالت اولیه این وجود هستی (همه چیز که از او نشات میگیره) مثل خودش پاک و منزه هستن (در درجات مختلف) . (این یکی از نتیجه گیری هام هست)

و حالا میرم سراغ ادامه ی بحث درباره ی قضیه ی خود وجود (که به تعبیری میشه گفت روحه، که خداوند در تعریف روح میگه ، آنچیزیست که نزد من است)

این وجود ماهیتا باید دارای خُلقیات خداوند باشه یعنی اختیار و توانایی های کامل و ... (به طور مطلق) اما خب همه که قدرت اون رو ندارن ؟! برای این سوال من یه جوابی دارم که اینجا بحث موجود وارد میشه .

من دیدم نسبت به موجود ، فقط حالت مادی در این کره ی زمین و این کهکشان نیست . بلکه به نظرم فرشتگان در بُعد دیگر ماهیتی ، از نظر موجودی (چون خلق شده ی خداوند ، در قالب موجود باید قرار بگیره) محدودیتی بر اندازه ی استفاده از وجود بهش میده . برای همین اون فرشته اجازه ی استفاده از چیزی به نام اختیار رو نداره چون در شرایط موجودیِ یک فرشته ، چنین چیزی براش تعریف نشده برای همین نمیتونه درکی ازش داشته باشه که بخواد استفاده بکنه .

اما بالعکس انسان وقتی در این قالب موجودی با این ماهیت و قوانین مادی این جهان قرار میگیره ، به خاطر مغز و دلایل علمی که درباره ی مغز آوردن که میتونه و قدرت تصمیم گیری داره ، اجازه ی اینو داره که بتونه از یکی از ویژگی های خداوند (اختیار) که در وجودش نهفته هست ، استفاده بکنه (این قابلیت در این نوع ماهیت موجودیش قرار داره)

و توضیحم برای این قضیه که خیلی چیز ها در این دنیا بر ما حرامه اما در دنیای آخرت و ابدی حرام نیست ، اینه که ماهیت موجودی و قوانین حاکم بر موجود لطیف انسان ، کاملا متفاوته و شرایط متفاوت میشه و وقتی خداوند میگه هیچ غمی در کار نیست در واقع به همین دلیله که اصلا انسان به خاطر ماهیت لطیف بودن موجودیتش در دنیای ابدی آخرت ، نمی تونه دست به گناه بزنه (براش تعریف نشده) .

حالا بر این مبنی من میخوام بگم تمامی موجودات ، شامل درخت و سگ و خوک (به عمد نام این حیوان رو میارم) و سنگ و ... ، از نظر ماهیتی وجودی چون به خدا میرسن پاک و منزه هستن اما شرایط موجودی حاکم بر کره ی زمین باعث میشه موجود اون ها نجس خطاب بشن (بحث فقهی نمیکنم ، بلکه دارم سعی میکنم با استدلال اینو اثبات کنم)

و در نهایت سوالم اینه که آیا تفکرات من در این باره که توضیح دادم ، اشتباهه ؟ یا میتونه در راه فهم دین به من به طور صحیح کمک کنه و مفیده ؟ چون تقریبا اساس فکری و استدلالی من بر همین دو موضوع موجود و وجود شکل گرفته و میترسم اگر یک جاش بلنگه ، کل عقاید فکری که در حال پی ریزی هستم ، به سمت گمراهی و انحراف کشیده بشه .

(اگر این سوالم و تایپیکم مربوط به اینجا نیست ، معذرت میخوام)

[=arial]

با نام الله


[=arial]


کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام

پاسخ به این سوال، مستلزم توجه به چند نکته است.
اول: این بحث یک بحث عقیدتی نیست و ربطی به اعتقادات انسان ندارد. اینکه همه جهان را وجود خدا پر کرده است یا نه، یا اینکه وجود با موجود یکی است یا دوتا، ربطی به اعتقادات دینی ندارد تا چالش در انها باعث سست شدن اعتقادات انسان بشود.
دوم: مطالبی که مطرح کردید، یک نوع هستی شناسی است که تا زمانی که بدون استدلال و فاقد آن باشد، مدعایی بدون دلیل است. اینکه موجودغیر از وجود است و اینکه تمام موجودها در اصل پاک هستند، نیاز به دلیل دارد و همینطور سایر مباحثی که مطرح کردید.[=microsoft sans serif]
سوم: همانطور که در نکته اول عرض شد، مطالبی که شما مطرح کردید، صرفا ادعا بود و دلیلی پشتوانه آن نبود و ادعا تا زمانی که دلیل آن مطرح نشود، مهمترین نقدش، بی پشتوانه بودنش است و بطلانش، آوردن دلیل بر خلافش است.
چهارم: وجود و موجود، گرچه یکی وصف و دیگری مشتق است، اما اختلاف آنها، صرفا از نظر ادبی است نه واقعی. در جهان خارج، وجود و موجود یکی است.
البته این بحث، اشاره ای به بحث اصالت وجود و ماهیت دارد. بر اساس مبانی هستی شناسی فلسفی صدرایی و فلاسفه اصالت وجودی، آنچه جهان خارج را پُر کرده است و منشأ اثر است، وجود است. وجود همان است که به نام هستی و واقعیت یک شیئ خوانده میشود و بدیهی است و قابل تعریف نیست، زیرا تمام جهان را وجودها اشغال کرده اند و جایی از جهان نیست که وجود در آن نباشد.
غیر از وجود، چیزی نیست؛ زیرا در مقابل وجود(به اصطلاح، نقیض آن) عدم و نیستی قرار دارد.(1)
پنجم: رابطه و نسبت خداوند با سایر موجودات، همواره ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده است. اینکه رابطه وجود ثابت(خداوند) با وجودهای متغیر(سایر موجودات) چیست، همواره مورد چالش بوده است. اما اینکه بخواهیم با تفاوت قائل شدن بین وجود و موجود، و اینکه بین تمام جهان را وجود خدا پر کرده است، ادعایی است بدون دلیل، بعلاوه مشخص نکرده که اگر تمام جهان را پر کرده است، پس تکلیف باقی موجودات چه میشود. اگر تمام جهان را وجود او پر کرده است، یعنی در فضای مادی هم هست یا نه؟ اگر در فضای مادی هست، پس خودش هم باید مادی باشد و اگر نیست، این خلف فرض است.

با توجه به این نکات، برای اینکه هستی شناسی درستی داشته باشید، یا باید از دین مدد بگیرید و از تحلیل درون دینی استفاده کنید یا از مباحث فلسفی استفاده کنید و مباحث خود را بر اساس مبانی فلسفی بچینیند.
اما هستی شناسی ای که در اینجا مطرح شد، صرفا ادعایی بدون دلیل است و دلیلی برای آن ارائه نشده است و اصول آن نیاز به اثبات دارد.

ــــــــــــــــــــــــــ
1. آموزش فلسفه، مصباح یزدی، ج1، درس 22 و 23

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام

خب ، نیاز شد من توضیحم رو بهتر بدم .

در واقع قصدم از استفاده ی دو کلمه ی موجود و وجود ، تفکیک روح و جسم هست . در واقع وجود (روح = بُعد معنوی) و موجود (جسم و بُعد جسمانی) هستش .

خداوند در قالب موجود (جسم) نیست . بلکه چون خداوند یک روح و بعد معنوی ثابت دارد و خودش گفته که همه چیز از او آفریده شده است . بنابراین وجودش (روحش) در خلقت هایی که انجام میده با طبقات و درجات مختلف نهفته هست .
منظورم از اینکه وجود خداوند مانند دریا در تمامی وجود های موجودات هستی (روح و بُعد معنوی موجودات جسمانی و مادی جهان خلقت) حضور داره ، این نیست که مثلا خداوند در قالب عینی و مادی قرار بگیره بلکه روح تمامی مخلوقات به اون میرسه . همونطور که میگه همه چیز به سوی من می رود .

پس دو حالت داره .

1- خداوند یک سوم شخص (مثل زئوس) یک جایی در یک جهانی مختص به خودش نشسته و صرفا با علم و دانش مطلقش ، به خلق جهان میپردازه و برای انسان از روح خودش داده و میگه همه ی جهان به سوی من (به پیش من) می آیند .
(که این فرض غلطه)

2- خداوند یک اول شخص هست که در همه جا حضور داره (همه چیز در او هست و او در همه چیز جریان داره) و با این حالت مطلقش ، به خلق جهان پرداخته و به انسان از خودش دمیده و میگه همه ی جهان از من هست ، من مالک همه هستم و بر همه چیز تواناام و همه چیز به سوی من می آید.
(من این فرض رو به این صورت توضیح میدم)

خداوند که وجود (روح مطلق) هستش . پاک و منزه هستش . بنابراین وقتی چیزی از او خلق میشه در مرحله ی اول باید اون پاکی رو داشته باشه . بذارین مثال بزنم .

فرض مثال : من یک بوم نقاشی دارم . شروع میکنم به نقاشی کشیدن . اعصابم هم خورده و آدم خشن و افسرده ای هستم . وقتی شروع میکنم به نقاشی ، هیچ وقت نمیام از رنگ شاد استفاده کنم (به طور پیش فرض و ناخواسته) بلکه ، اون حس عصبانیت ، خشونت و افسردگی رو با رنگ های سرد و رد قلمو هایی تند و بزرگ بر بوم نقاشی میذارم .
بنابراین ، اگر یک نقاش که کارش خلق یک نقاشی هست ، افسرده و عصبانی باشه ، نقاشی هایی در درجات مختلف با چنین حالتی (افسردگی و عصبانیت )(منظور از درجات مختلف هم کم و زیاد بودن هست) میکشه .

حالا ارتباطش میدم به خدا . خداوندی که پاک و منزه هست وقتی بخواد چیزی بسازه ، بنابراین باید از پاکی خودش در درجات مختلف به وجود(روح یا ساختار معنوی موجوداتی که خلق میکنه) بده .

صدیق;561842 نوشت:
اول: این بحث یک بحث عقیدتی نیست و ربطی به اعتقادات انسان ندارد. اینکه همه جهان را وجود خدا پر کرده است یا نه، یا اینکه وجود با موجود یکی است یا دوتا، ربطی به اعتقادات دینی ندارد تا چالش در انها باعث سست شدن اعتقادات انسان بشود.

خب چون من خدا شناسی و خود شناسی ، جهان آخرت و بهشت و جهنم و اختیار و بیشتر مسائل رو دارم با این فرضیاتم تحلیل میکنم و درون خودم به اثبات وجود این ها و قطعیتش میرسم ، بنابراین اگر بخواد غلط باشه ، مشکل ساز میشه برای من .

صدیق;561842 نوشت:
دوم: مطالبی که مطرح کردید، یک نوع هستی شناسی است که تا زمانی که بدون استدلال و فاقد آن باشد، مدعایی بدون دلیل است. اینکه موجودغیر از وجود است و اینکه تمام موجودها در اصل پاک هستند، نیاز به دلیل دارد و همینطور سایر مباحثی که مطرح کردید.

خب من در همین پست دلیل پاک بودن هر چیزی رو نوشتم . همانطور که یک نقاش افسرده و عصبانی ، نقاشی هایی با چنین خصوصیاتی با درجات مختلف (کم و زیاد) می آفرینه . خداوند هم چنین کاری میکنه .
همونطور که خداوند از وجود اصلی خودش که قابل توصیف نیست برای انسان ، در انسان میذاره ، انسان این خوی خلقت رو تا درجه ای داره و با این موجودیتش (بُعد جسمانیش) میتونه از این قدرت استفاده بکنه . در یک جا خوندم که خداوند میگه ، از من اطاعت کنید تا قدرتی به شما بدهم که به هر چیزی بگید باش ، بشه .
این یعنی نهایت و کمال استفاده از این خوی خالق بودن که از خدا به وجود(کالبد روحانی و ساختار معنوی انسان) که خداوند به بندگان اصلی و مطیع خودش میده .

صدیق;561842 نوشت:
سوم: همانطور که در نکته اول عرض شد، مطالبی که شما مطرح کردید، صرفا ادعا بود و دلیلی پشتوانه آن نبود و ادعا تا زمانی که دلیل آن مطرح نشود، مهمترین نقدش، بی پشتوانه بودنش است و بطلانش، آوردن دلیل بر خلافش است.

مطالبی که من آوردم ریشه در یکی از اعتقاداتم نسبت به مسئله ی زمان و مکان داره که من ازش به عنوان زمان فرای ماده یاد میکنم (اینو از ترکیب مسائل علمی و مذهبی بدست آوردم) که خواستم یک بار در این سایت مطرح کنم اما جلوش گرفته شد . از طریق همین اعتقادم ، مسئله ی اختیار و روح جاویدان در بهشت رو برای خودم اثبات کردم .

صدیق;561842 نوشت:
چهارم: وجود و موجود، گرچه یکی وصف و دیگری مشتق است، اما اختلاف آنها، صرفا از نظر ادبی است نه واقعی. در جهان خارج، وجود و موجود یکی است.
البته این بحث، اشاره ای به بحث اصالت وجود و ماهیت دارد. بر اساس مبانی هستی شناسی فلسفی صدرایی و فلاسفه اصالت وجودی، آنچه جهان خارج را پُر کرده است و منشأ اثر است، وجود است. وجود همان است که به نام هستی و واقعیت یک شیئ خوانده میشود و بدیهی است و قابل تعریف نیست، زیرا تمام جهان را وجودها اشغال کرده اند و جایی از جهان نیست که وجود در آن نباشد.
غیر از وجود، چیزی نیست؛ زیرا در مقابل وجود(به اصطلاح، نقیض آن) عدم و نیستی قرار دارد.(1)

من تعریفم از وجود رو در همین پست ذکر کردم . من کلمه ی وجود رو در تعریف بعد روحانی و معنوی قضیه به کار میبرم . بلکه مثلا سنگ و انسان درون کره ی خاکی ما بعد از تولد و قبل از مرگ که در کالبد جسمانی قرار دارن ، موجود هستند .

صدیق;561842 نوشت:
پنجم: رابطه و نسبت خداوند با سایر موجودات، همواره ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده است. اینکه رابطه وجود ثابت(خداوند) با وجودهای متغیر(سایر موجودات) چیست، همواره مورد چالش بوده است. اما اینکه بخواهیم با تفاوت قائل شدن بین وجود و موجود، و اینکه بین تمام جهان را وجود خدا پر کرده است، ادعایی است بدون دلیل، بعلاوه مشخص نکرده که اگر تمام جهان را پر کرده است، پس تکلیف باقی موجودات چه میشود. اگر تمام جهان را وجود او پر کرده است، یعنی در فضای مادی هم هست یا نه؟ اگر در فضای مادی هست، پس خودش هم باید مادی باشد و اگر نیست، این خلف فرض است.

منظورم از اینکه در تمامی جهان خداوند حضور داره و مثل رود یا دریایی تمامی هستی را در بر گرفته . اینه که اگر میگن هر اتفاقی به خواست و اراده ی خداونده و یا قوانین وضع شده در رابطه با گردش کره زمین ، نیروی گرانش و ... و فیزیک و مسائل شیمی و ... همه ی اینا در واقع بخشی از خداوند هستن . یعنی خود همون قانون ، خداونده (نه اینکه فقط همون باشه ، بلکه بخشی از خداونده برای همین به همون حالت هستش و وقتی میگیم همه چیز ب خواست و اراده ی خداونده ، پس یعنی همه چیز همون خداونده )

در واقع شما اینطور به قضیه نگاه کن . » خدا - همه چیز » خدا .... یعنی اگر ما یک نقطه رو در نظر بگیریم . بعد این نقطه باز بشه و یه عالمه کهکشان با ماهیت های مختلف مادی بیرون بیاد ازش ، یک لایه نامرئی که از قضا درون هم داره (یعنی حجم دار هست ، تو خالی نیست) میاد و کل اینارو در بر میگیره و همه ی اینا رو اگر از دور یک نگاه کلی بهش بندازیم میشه یک چیز که همون خداست.
و اینجا من نمیگم که خداوند ، در ماده هست یا نه . بلکه اصلا ماده و مادی یک جور ماهیت نشات گرفته از خداونده (چون چه بخوایم چه نخوایم ، خداوند خالق ماده هست ، پس وجود خداوند (ماهیت و ساختار خداوند) زیرتر و ماده و فراتر رو در بر میگیره که میتونه ماده بسازه . وگرنه اگر در بر نمیگرفت ، ماده نمیتونست بسازه .
پس یعنی خداوند چیزی فراتر هست که میتونه زیر تر از خودش رو بسازه و وقتی اینکارو میکنه ، خب اونو در بر میگیره (به خاطر این جمله ش که میگه همه چیز به سوی من بازمیگرده و من خالق ، مالک و توانا بر همه چیز هستم . چون اگر دید سوم شخص داشته باشیم به خداوند که بله یک خدای واحد (تک خدا) در عرش هست و مثل پادشاهان مالک و توانا بر هر چیزه و با یک چشم بهم زدن خلق میکنه و ... ، همش حالت اساطیری داره ، بلکه با عقل بهش نگاه کنیم و تفسیری مفهومی از این گفته هاش داشته باشیم ، یعنی شناور بودن بر هر چیز که شامل داشتن ، مالک بودن ، توانا بودن ، خالق بودن همون چیز میشه و همچنین میشه نتیجه گرفته که اون چیز ها از و درون همون خدای شناور هستند که در مجموع ، همه با هم میشن یک چیز = خدا (همه چیز به سوی او میرود) )

صدیق;561842 نوشت:
با توجه به این نکات، برای اینکه هستی شناسی درستی داشته باشید، یا باید از دین مدد بگیرید و از تحلیل درون دینی استفاده کنید یا از مباحث فلسفی استفاده کنید و مباحث خود را بر اساس مبانی فلسفی بچینیند.
اما هستی شناسی ای که در اینجا مطرح شد، صرفا ادعایی بدون دلیل است و دلیلی برای آن ارائه نشده است و اصول آن نیاز به اثبات دارد.

من تقریبا یک سالی هست که این ایده هارو در ذهن دارم و دارم پرورش میدم در جایی هم نقص باشه ، رفعش میکنم . اما اینکه اساس این ها یک ادعای بی دلیل هست . نمی دونم شاید به خاطر این باشه که من توضیح کامل و جامع ندادم .
امیدوارم این پستی که قرار دادم ، بیشتر این اعتقادم رو براتون باز کرده باشم .

اما خب من یکم دیگه توضیح میدم :

من اول سوالم اینطور در ذهنم مطرح شد که خب ، سرنوشت چیست ؟ چطور خداوند میدونه که من چه میخوام بشم در آینده . این ها به چه صورت هست . و چون جواب دین و مذهب نتونست منو قانع کنه ، حتی توی همین سایت هم به دنبالش رفتم اما باز هم قانع نکرد منو ،
برای خودم مسائلی رو ساختم تا بتونم جواب این سوال رو پیدا و هضم کنم و وقتی این اتفاق افتاد ، این اعتقاد و جواب ، پیچیده تر و گسترش یافت . بخشی از اون رو اینجا مطرح کردم .

در آخر یک بار دیگه بگم :
وجود = به تعبیری روح و بعد معنوی (که برای خدا اگر به کار ببرم در مطلقِ قضیه گنجانده میشه .)
وجود در تعریف مخلوقات = ساختار و بعد معنوی هر مخلوق
موجود = ساختار و بعد جسمانی و مادی هر مخلوق

این ها منظور های من هستن از تفکیک این کلمات ؛

[=microsoft sans serif]باسلام

Kamran;561882 نوشت:
در واقع قصدم از استفاده ی دو کلمه ی موجود و وجود ، تفکیک روح و جسم هست . در واقع وجود (روح = بُعد معنوی) و موجود (جسم و بُعد جسمانی) هستش .

در حد جعل اصطلاح اشکالی ندارد. یعنی هرچند به بعد جسمانی موجودات، موجود و به بعد روحانی آنها وجود گفته نمیشود. ولی با این حال، این را یک اختراع و قرارداد از جانب شما تلقی میکنیم و اشکالی نیز ندارد به شرط اینکه هر موقع انرا به کار می برید به همین صورت توضیح انرا در پرانتز بیاورید تا موجب اشتباه نشود.

Kamran;561882 نوشت:
خداوند در قالب موجود (جسم) نیست . بلکه چون خداوند یک روح و بعد معنوی ثابت دارد و خودش گفته که همه چیز از او آفریده شده است . بنابراین وجودش (روحش) در خلقت هایی که انجام میده با طبقات و درجات مختلف نهفته هست .
منظورم از اینکه وجود خداوند مانند دریا در تمامی وجود های موجودات هستی (روح و بُعد معنوی موجودات جسمانی و مادی جهان خلقت) حضور داره ، این نیست که مثلا خداوند در قالب عینی و مادی قرار بگیره بلکه روح تمامی مخلوقات به اون میرسه . همونطور که میگه همه چیز به سوی من می رود

این بخش هم ایرادخاصی ندارد.

Kamran;561882 نوشت:
2- خداوند یک اول شخص هست که در همه جا حضور داره (همه چیز در او هست و او در همه چیز جریان داره) و با این حالت مطلقش ، به خلق جهان پرداخته و به انسان از خودش دمیده و میگه همه ی جهان از من هست ، من مالک همه هستم و بر همه چیز تواناام و همه چیز به سوی من می آید.
(من این فرض رو به این صورت توضیح میدم)

این هم درست است. یعنی مسلمانان، خداوند را مانند اساطیر یونانی موجودی که هیچ کاری به سایر عوالم ندارد و هیچ نقشی نیز در ایجاد انها ندارد نمی پنداریم.
همچنین تا حدودی مفاد قاعده "بسیط الاشیاء کل الاشیاء و لیس بشیء منها" است.

Kamran;561882 نوشت:
خداوند که وجود (روح مطلق) هستش . پاک و منزه هستش . بنابراین وقتی چیزی از او خلق میشه در مرحله ی اول باید اون پاکی رو داشته باشه . بذارین مثال بزنم .

پاکی اشتراک لفظی است و چند اصطلاح دارد.
یک اصطلاح به معنای بی گناهی که در عرف به کار میرود. مثلا در مورد بچه ها گفته میشود که اونها پاکند. به این معنا، بله هیچ موجودی از اول خلقتش گناهکار نیست. حتی بچه های کافران نیز از اول که به دنیا می آیند، بر اساس فطرت الهی به دنیا می ایند تا اینکه توسط والدینشان، از فطرت الهی خارج شده و دین دیگری را می پذیرند.
یک اصطلاح نیز اصطلاح فقهی است. به این معنا، خود وجود از ان جهت که وجود است و قالب نیافته است، متصف به پاکی و نجاست نمیشود؛ زیرا نجاست و پاکی مربوط به جسم است نه امور مجرد. پس روح که مجرد است متصف به نجاست و پاکی نمیشود. اما وقتی در قالب خاصی وارد میشود، برخی از انها به تعبیر فقهی، در قالبی ریخته میشود که نجاست دارد مانند سگ و خوک خشکی و ....

Kamran;561882 نوشت:
همونطور که خداوند از وجود اصلی خودش که قابل توصیف نیست برای انسان ، در انسان میذاره

اولا تعبیر به گذاشتن از وجود خود اشتباه است. چون تداعی این را دارد که انسانی هست (پس وجود دارد)که خدا به او وجود میدهد. بعلاوه، خدا از وجود یا روح خود به انسان نمیدهد چون روح امری مجرد است خصوصا در مورد روح خدا که تجردش تام است و هیچ نحوه مادیت و مشخصات مادی نیز در آن نیست. بلکه خداوند پس از خلقت انسان(در اولین انسان) و پس از چهارماهگی جنین(در سایر انسانها) روحی پاک را به آنها میدهد و این روح به جهت تشابه به روح خدا به خاطر پاکی منسوب خداوند است.
Kamran;561882 نوشت:
من اول سوالم اینطور در ذهنم مطرح شد که خب ، سرنوشت چیست ؟ چطور خداوند میدونه که من چه میخوام بشم در آینده . این ها به چه صورت هست . و چون جواب دین و مذهب نتونست منو قانع کنه ، حتی توی همین سایت هم به دنبالش رفتم اما باز هم قانع نکرد منو ،

اینکه شما راه حلی برای خود یافته اید که شما را قانع میکند خوب است. اما اینکه می فرمایید "جواب دین و مذهب در مورد سرنوشت انسان و نحوه علم خدا به آن" شما را قانع نکرده است، بحثی دیگر است که خوب است اشکال آنرا بیان کنید.

صدیق;562326 نوشت:
اینکه شما راه حلی برای خود یافته اید که شما را قانع میکند خوب است. اما اینکه می فرمایید "جواب دین و مذهب در مورد سرنوشت انسان و نحوه علم خدا به آن" شما را قانع نکرده است، بحثی دیگر است که خوب است اشکال آنرا بیان کنید.

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

خیلی ممنون از جواب هایی که دادین .

و اما این که گفتین اشکالش را بیان کنم . والا من خودم شخصا با گفته های دینی در این زمینه مشکلی ندارم ، اما مشکلم در اینه ، طوری بیان شده که ساختار عملکرد این گفته هارو توضیح نمیده و برای قشر عظیمی از مردم قابل درک نیست و ممکنه به راه بد کشیده بشن ، یا به قسمت(جبر) اعتقاد بیارن یا اعتقاد به اختیار داشته باشن اما دلیلش رو ندونن و هر دفعه بخوان با یک توجیهی ، اون پوچی درونشون رو بپوشونن و جوابی براش داشته باشن .

من جزو دسته ی آخرم که اون پوچی رو حس کردم ، و تلاش کردم که توجیه یا اگر بشه بهش گفت توضیحی براش داشته باشم تا بتونم روند و ساختار عملکرد مختار بودن و سرنوشت انسان رو توضیح بده (نه اینکه بگه ، ما چنین چیزی داریم و هست . بلکه توضیح بده چطوری انجام میشه این روند . )

ایده ی چنین چیزی از این تایپیک نشات گرفت :
http://www.askdin.com/thread29451.html

زمانی که میخواستم بیام و نظری بدم و توضیحی بنویسم اما دیدم ناتوانم . خودم هم دچار سردرگمی شدم . دیدم که خیلی از کاربران در اینجا ، چیزای مختلفی میگن که یا شباهت دارن به هم ، یا اصلا کاملا باهم فرق دارن .

سوالی بود بر این مبنی که : چرا خداوند با اینکه میداند ، فردی را خلق میکند و بعد این فرد در دنیا با وجود تمامی راه های غلط و درست و اختیار ، باز هم دچار سردرگمی و گناه میشود و بعد به آتش جهنم میرود ، پس اصلا چرا این فرد رو خلق میکند ؟

کلا از لحاظ دینی خب قابل توضیح هست اما ، به نظرم ممکنه به درستی درک نشه .

حالا من از اون موقع تصمیم گرفتم و این رو درست کردم براش :

جهانی معنوی رو در نظر بگیریم که داخل یک چیزی شناور هست مثل آب داخل گوی ، این آب در هر واحد لحظه کل مسیر زندگیش رو از اول به آخر میرود و در لحظه ی بعد همین تکرار میشود .

حالا وارد جزئش میشیم در زمانی که خلقت انسان صورت گرفت . من اینجا از عالم ذر کمک گرفتم . میگن که در عالم ذر ، خداوند از ذریه (؟) همه ی انسان ها ، با قاطعیت تمام ، از انسان ها جواب بله گرفت در مقابل سوال : آیا من پروردگار شما هستم ؟

خب حالا این حالت زندگی انسان رو در نظر بگیرین . وقتی بعد معنوی (وجودی) انسان وارد جهان ماده میشه ، یعنی این گوی معنوی پر از آب لایه ای سخت داخلش به دور اون آب پیچیده میشه که نشون دهنده ی ماده هست . انسان وارد قالب مادی و جسمانی میشه .

فرض کنیم که انسان ، در لحظه ی ورود به ماده ، زندگی خودش رو در واحد یک لحظه تمام میکنه، بچه هاش تمام میکنن ، نسل ها و تا پایان آخرین انسان و قیامت ، تمام میشه . در لحظه ی بعد ، دوباره تمامی این ها تکرار میشه . (توجه : این لحظه که میگم ، منظورم واحد ثانیه ، یا هر نوع واحد زمانی مادی نیست ، منظورم یه نوع واحد معنوی هست که به نظرم بهترین کلمه ، لحظه هست)

حالا شما در نظر بگیرین که این انسانی که در لحظه بر کل زندگیش اشراف داره ، یعنی چی ؟ یعنی اینکه دانای کل بر تمامی اتفاق هاش هست ، پس در مکان و زمان و بعد جسم ، نمیتونه جا بگیره . چون انگار در کل زندگیش پخش هست و همه جا در آن واحد حضور داره . اما ، وقتی این انسان وارد جسم ماده میشه ،

ماده ای که در این جهان هست ، کره ی زمین ، ماده ای با این خصوصیات . نیازمند زمان معین برای رشد تا تکمیل بشه . در آن واحد یک انسان 12 ساله نمیتونه بدون کمک از سرعت ، به چهل سالگی خودش بره و پسر خودش رو ببینه و هم زمان در همون 12 سالگی هم حضور داشته باشه و با اشراف بر دو ناحیه ، زندگیش رو همزمان بگذرونه . این یه جورایی اصلا با ساختار ماده انسان جور در نمیاد .
پس محدودیتی که خداوند ازش صحبت میکنه ، همین جسم هست . همین جسمی که باعث میشه ما نیازمند رشد ، سرعت ، زمان باشیم و در بعد مکانی تعریف بشیم .

خب ، حالا شما فرض کنید . این انسان در همون قالب معنویش که بر کل زندگی همزمان اشراف داره ، تمامی راه های زندگیش رو داره میبینه .
حالا میخوام توضیح بدم این راه چیه .

همونطور که همه ی ما اعتقاد داریم که خداوند از آینده ی همه چیز خبر دارد ، پس راه ها باید مشخص شده باشه (حتی به حد نامحدود= کلمه ای برای گفتن اندازه ای فراتر از حد درک انسان جسمانی ) ، حالا شما میدانی عظیم که پر از راه های بسیار زیاد هست رو تصور کنید .
حال ، یک انسان معنوی همین ویژگی رو داره که این راه هارو ببینه ، بر همه اشراف داشته باشه اما ، چون وجود انسان از اول خلقتش گناهکار نیست و پاک هست ، (چون هنوز گناه و بدی براش تعریف نشده که اصلا بخواد بفهمه قضیه چیه) بهترین راه ممکن ، مناسب با فطرت الهی رو انتخاب میکنه (اینجا اختیار همون راه های ممکن هست ، وجود انسان وقتی در مقابل این راه ها قرار میگیره ، قادر میشه که بتونه ازش استفاده کنه ، اما به خاطر اینکه هنوز در حالت معنوی هست و به جسم وارد نشده ، گناهی به گردن نداره و طبق فطرت الهی خودش با پاکی و خلوص مطلق ، برترین راه ممکن رو انتخاب میکنه و میره.)

این همون جواب بله قاطع به خداونده که انسان در عالمی به نام ذر ، میگه ، چون بله گفتن کافی نیست به نظرم ، این بله تعبیری هست از پیماییدن حتمی و صد در صدی زندگی تا قاطع بودنش ، اثبات عملی بشه .

حال این انسان ، وارد جسم میشه . در لحظه این اتفاقات (انتخاب راه پاک مطلق) براش تکرار میشه . منتهی ، به خاطر جسم و شرایط انتخابی که در حالت مادی هست ، که موجب میشه انسان به گناه بیوفته ، با انتخاب و عمل به اولین گناه ، این زندگی تکرار شونده اش در عالم معنوی ، لطمه میخوره و در لحظه ی بعد از انجام گناه ، روند جدیدی به خودش میگیره (یه جورایی آپدیت میشه) و هی داغون میشه و اگر انسان همینطور پیش بره و گناه اندر گناه کنه ، این راه هایی که انتخاب کرده بوده (با فطرت و معنوییت خداوند ، هی خراب و خراب تر و ویرانه تر میشه به طوری که اونقدر سیاه و تباه میشه که ... )
حالا این روند ، اگر در حالتی باشه بین گناه و نیکی ، این روند که همش در لحظه در حال تکرار هست که هی آپدیت میشه ، جابه جایی پیدا میکنه .

این زندگی معنوی تکرار شونده که در هر لحظه با هر عملکرد انسان جسمانی آپدیت میشه ، همون روح (وجود) هست .

این حالت از اول شروع زندگی جسمانی تا مرگ ، ادامه پیدا میکنه و در لحظه ی مرگ ، پرونده ی شخص کامل میشه . حالا آخرین آپدیت این تکرار انجام شده ، پس از مرگ هنوز هست و اون همون انسانه و چون این تولد و مرگ در لحظه رخ میده ، پس ، دیگه نه مرگ و نه تولد معنی پیدا میکنه و این حالت یه جورایی جاودانگی رو به ارمغان میاره ولی این جاودانگی ، به همراه اون تکرار آخر هست که در جهان جسمانی رخ داده . اگر بد باشه ، گناه کاره و اگر خوب ، نیکوکار .

این یه بند بالایی رو من هنوز کامل فکر نکردم ، بنابراین کامل نمیتونم توضیح بدم .

نتیجه ای که از این روند میگیرم همینه که خداوند که در همه چیز ، کنار همه چیز ، همه جا و همه ی لحظه ها حضور داره (همزمان بر تمامی نقاط این روند تکرار شونده ی کل هستی ، حضور داره) از تمامی ماجرا خبرداره . اما خب ، انسان رو وارد ماده میکنه و روندش رو توضیح دادم . پس اختیار هست ، جبر نیست .

حالا من یک تعریف دیگه هم دارم از یک نوع جبر ، که باز هم از خدا نیست و بوجود آوردنش انسان ها هستن . برای مثال ، یک فرد باید پولی رو سر موقع (مثلا نیم ساعت دیگه) برسونه به یک بانک یا یه فرد خاصی ، در صورت عدم رسوندن این پول ، اتفاق بدی رخ میده (زندگیش از هم میپاشه یا خلاصه یک اتفاق بد میوفته) حالا این فرد ، از خیابان رد میشه .
از سمتی دیگه ، یک فردی به خاطر ندانم کاری یکی از آشنا هاش ، یک مشکلی براش پیش اومده که سراسیمه از محیط کار ، سوار ماشینش شده و هول هول و با عجله داره رانندگی میکنه که بره به مشکل پیش اومده رسیدگی کنه . تمامی اتفاقات طوری رخ میده که بدون عقب و جلو رفتن ثانیه ای ، فرد و ماشین ، در خیابون با هم برخورد کنن .
فرد به شدت زخمی میشه و باید بره بیمارستان ، مرد راننده ، یا میتونه مشکلش رو ول کنه و فرد رو برسونه بیمارستان ، یا گازشو بگیره و بره سر مشکل حیاتی که براش پیش اومده .

خب اینجا این اتفاق رخ داده که باعث میشه افراد به خواستشون نرسن ، جبر از پیش تعیین شده نیست ، بلکه به خاطر اختیار افرادی هست که باعث میشن با کار هایی که میکنن ، این اتفاق در این لحظه صورت بگیره (حتی یک ماشین که در راه رفتنش یکم شل و ول باشه در تعیین زمان دقیق رخداد این تصادف ، دخیله)

یا میشه از جنگ ها و تصمیمات بنیادین پادشاهان و رهبران یا بزرگان کشور های زمان قدیم صحبت کرد که با تصمیم های غلطشون شرایط سختی رو برای امروزی ها پیش آوردن .

این ها مطالبی هست که من ساختم اون زمان و تا امروز بر پایه ی این دانسته ، مسائل مذهبی رو تحلیل میکنم .

پرسش:
من بین وجود و موجود تفاوت قائل هستم و از این طریق در مورد خداوند نیز استدلال می کنم. به این صورت که: من خداوند را به صورت یک وجود می دانم؛ وجودی که اول شخص است و تمام هستی از اوست و به او می رسد. به این دلیل که خداوند پاک و منزه است، پس حالت اولیه این وجود و هر چه از او نشأت می گیرد، پاک است. این وجود، همان چیزی است که به نام روح خوانده می شود و خداوند آن را به خودش نسبت داده است. وقتی این وجود، در موجودات دیگر قرار می گیرد، دارای توانایی های خداوند نیست و قدرت او را ندارد. در این جا بحث از موجود می شود. به جهت همین محدودیت ها و بر همین اساس است که وجودهای مختلف با هم تفاوت می یابند و گرنه در اصل وجود هیچ تفاوتی با هم ندارند و هر چه تفاوت هست در موجودیت آن هاست.
حال، آیا این نظرات درست است و من می توانم اعتقاداتم را بر اساس آن قرار بدهم؟

پاسخ:
پاسخ به این سوال، مستلزم توجه به چند نکته است.

اول: این بحث یک بحث عقیدتی نیست و ربطی به اعتقادات انسان ندارد. این که همه جهان را وجود خدا پر کرده است یا نه، یا این که وجود با موجود یکی است یا دو تا، ربطی به اعتقادات دینی ندارد تا چالش در آن ها باعث سست شدن اعتقادات انسان بشود.

دوم: مطالبی که مطرح کردید، یک نوع هستی شناسی است که تا زمانی که بدون استدلال و فاقد آن باشد، مدعایی بدون دلیل است. این که موجود غیر از وجود است و این که تمام موجودها در اصل پاک هستند، نیاز به دلیل دارد و همین طور سایر مباحثی که مطرح کردید.

سوم: همان طور که در نکته اول عرض شد، مطالبی که شما مطرح کردید، صرفا ادعا بود و دلیلی پشتوانه آن نبود و ادعا تا زمانی که دلیل آن مطرح نشود، مهم ترین نقدش، بی پشتوانه بودنش است و بطلانش، آوردن دلیل بر خلافش است.

چهارم: وجود و موجود، گر چه یکی وصف و دیگری مشتق است، اما اختلاف آن ها، صرفا از نظر ادبی است نه واقعی. در جهان خارج، وجود و موجود یکی است.
البته این بحث، اشاره ای به بحث اصالت وجود و ماهیت دارد. بر اساس مبانی هستی شناسی فلسفی صدرایی و فلاسفه اصالت وجودی، آن چه جهان خارج را پُر کرده است و منشأ اثر است، وجود است. وجود همان است که به نام هستی و واقعیت یک شیئ خوانده می شود و بدیهی است و قابل تعریف نیست، زیرا تمام جهان را وجودها اشغال کرده اند و جایی از جهان نیست که وجود در آن نباشد.
غیر از وجود، چیزی نیست؛ زیرا در مقابل وجود (به اصطلاح، نقیض آن) عدم و نیستی قرار دارد.(1)

پنجم: رابطه و نسبت خداوند با سایر موجودات، همواره ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده است. این که رابطه وجود ثابت (خداوند) با وجودهای متغیر (سایر موجودات) چیست، همواره مورد چالش بوده است. اما این که بخواهیم با تفاوت قائل شدن بین وجود و موجود، و این که بین تمام جهان را وجود خدا پر کرده است، ادعایی است بدون دلیل، به علاوه مشخص نکرده که اگر تمام جهان را پر کرده است، پس تکلیف باقی موجودات چه می شود. اگر تمام جهان را وجود او پر کرده است، یعنی در فضای مادی هم هست یا نه؟ اگر در فضای مادی هست، پس خودش هم باید مادی باشد و اگر نیست، این خلف فرض است.

با توجه به این نکات، برای این که هستی شناسی درستی داشته باشید، یا باید از دین مدد بگیرید و از تحلیل درون دینی استفاده کنید یا از مباحث فلسفی استفاده کنید و مباحث خود را بر اساس مبانی فلسفی بچینید.
اما هستی شناسی ای که در اینجا مطرح شد، صرفا ادعایی بدون دلیل است و دلیلی برای آن ارائه نشده است و اصول آن نیاز به اثبات دارد.

ــــــــــــــــــــــــــ
(1) آموزش فلسفه، مصباح یزدی، ج1، درس 22 و 23(نشر امیر کبیر، 1377).

موضوع قفل شده است