شأن خداوند

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
شأن خداوند

آنقدر در گیر و دار زندگی غرق شده ای که یادت رفت چرا به این جهان آمده ای...
گیرم که یادت هم باشد که خدایی هست و حسابی هست...آنقدر درگیر ظواهر دین شده ای که یادت رفت دین برای چیست...
برای همین اگر تازه از مؤمنین هم باشی در اجرای اوامر خداوند؛ خساست به خرج می دهی .مقتصدی !!می گویی نه؟ چرا مقتصدی...صرفه جویی می کنی...وقتی با هزار جان کندن خمس و زکاتت را دادی فکر می کنی شق القمر کرده ای...نه...تو تنها به وظیفه ات عمل کردی ...تازه باقی کار مانده است...کمک به ذی القربی و مسکین و یتیم و ....مانده است...تازه اگر این کار را هم بکنی بازهم وظیفه است مگر خداوند نمی فرماید: نماز بخواهید زکات بدهید؛ انفاق کنید؟ پس انفاق از زکات و ... جداست...آیا بیشتر انجام می دهی...
اگر نماز شب بخوانی مغرور می شوی ....
اگر درشداید صبر کنی مغرور می شوی...
چرا می گویم غرور ؟چون فکر می کنی دستور خدا را اجرا کردم پس حتما بهشت مال من است....ای بنده نادان خدا ..اگر نمازی خواندی و اگر دستت از جیبت بیرون آمد و توانستی از مالت چشم بپوشی این هم عنایت خداوند بوده است....
تو نمی دانی خداوند دربازار خود چه چیزی را عرضه کرده است افسوس که.به بهشت شادی...و آفریدگار بهشت را فراموش کرده ای.. شأن خدای خود را نشناخته ای که.اگر می شناختم...
اگر می شناختم که درک می کردم اگر ملکوت آسمان ها و زمین را نیز بدهم باز در برابر آنچه که به دست می آورم : "حب و قرب خداوند و رضوان او " هیچ است... درک می کردم در همین دنیا سایه ای از نارضایتی خداوند از اعمالم عین عین عین جهنم که خود جهنم است و رضای او بهشت مجسم....
افسوس که قدر و شأن خدایم را نشناخته ام ....اگر می شناختم موقع انفاق چرتکه نمی انداختم ...موقع نماز مغرور به نمازم نمی شدم...موقع اطاعت از هر امر خدا ؛ خیالم راحت نمی شد....چون می دانستم آنچه که می خواهم گوهری است که قیمت ندارد...هرچه که تلاش کنم..باز حتی غباری هم برای خرید ن آن جواهر گرانبها نیست... که اگر بدهند با عنایت داده اند وگرنه طاعت و اعمال بنده کجا و شأن رب العالمین کجا.....قدر خداوند را آنگونه که در شأن اوست نشناخته ای...