جمع بندی منشا اختلاف فلاسفه و متکلمین؟!!

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
منشا اختلاف فلاسفه و متکلمین؟!!

[="Navy"]سلام
منشا اختلاف متکلمین و فلاسفه چیست؟؟
چرا برخی متکلمین با فلسفه مشکل دارند و خواندن آن را حرام می دانند؟؟ مگر تعقل مشکلی دارد؟؟
[/]

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد صادق

ملاصدرا;423155 نوشت:
سلام
منشا اختلاف متکلمین و فلاسفه چیست؟؟
چرا برخی متکلمین با فلسفه مشکل دارند و خواندن آن را حرام می دانند؟؟ مگر تعقل مشکلی دارد؟؟

پاسخ:
باسلام . وتقدیر از پرسش خوب شما . در این ارتباط در چند محور بایدمطالبی عرضه شود :

الف_در ابتدا باید اشاره گردد ممکن است مخالفان فلسفه حرف های بسیاری بگویند، ولی در این جا به اختصار به چند نکته اشاره می شود:
یکی از نقد ها بر فلسفه این است که روش آن با روش اسلام ناسازگار است ،زیرا اسلام آیینی است که انسان را دعوت به تعبد و تسلیم در برابر پروردگار می کند، واضح است که تعبد و تسلیم یعنی حریمی دارای مرز و محدوده، حال آنکه فلسفه یعنی پرواز خرد تا بی نهایت، برای فلسفه مرز و محدوده و حریم مقدس مفروض نیست!
دیگر این که اگر از منظر دین به فلسفه بنگریم، از ابتدا اصول بنیادی دین را پذیرفته ایم، پس به دنبال ناشناخته نمی گردیم، تنها به دنبال آنیم که آنچه پیشتر به حکم ورود به حریم دین پذیرفته ایم و برای ما قطعی است را با کلام به اثبات برسانیم! که این نگرش خود صورتی دیگر از مصادره به مطلوب است!!
دیگر این که در باب ریشه یابی تاریخی در جهان اسلام چیزی به نام فلسفه اسلامی موجود نبود! فارابی شیفته ارسطو و آموزه های ارسطو بود، و ابن سینا بزرگ شاگرد مکتب فارابی (معلم دوم)؛ از این رو آنچه از آن به عنوان فلسفه اسلامی نام برده می شد، از ااسطو و ابن سینا و فارابی به ما رسیده. آنچه اشاره شد نمونه ای از ماجرای فلسفه ستیزی است .

در نقد این گونه شبهه ها بر فلسفه جای سخن بسیار است؛ ولی عجالتا باید اشاره شود به فرض بپذیریم که علم مستقلی تحت عنوان فلسفه اسلامی نداشته باشیم و آنچه امروز تحت عنوان فلسفه اسلامی مطرح است ،شکل تکامل و ساختار یافته و نظام مند فلسفه یونان است که داستان تحولات و تطورات آن را می دانید؛ اما فارغ از این اوصاف فعلا مجموعه مدونی از مباحث گوناگون در سیری مشخص و مبدا و منتهایی شناخته شده تحت عنوان فلسفه اسلامی وجود دارد که از مباحث عامه وجود آغاز شده، به وجود واجب منتهی می شود؛ فارغ از نامی که بر آن می گذاریم ،باید از لحاظ محتوایی مباحث مطرح شده در آن را مورد نقد قرار بدهیم و این رکن هر نقد علمی است. اینکه این مباحث چه نام دارد و مبدا و منشا آن چه بوده و تطور و تحول آن ناشی از اغراض و امیال شخصی چه کسی بوده ،حقیقت را دگرگون نمی سازد.
امام خمینی می‌گوید:
این سخن که زبانزد بعضی‌ها است که فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است. کی فلاسفه یونان از این حرف‌ها سر در آورده، و چه کسی سراغی از این حرف‌ها در کتاب آنها دارد؟
آنچه در فلسفه اسلامی مطرح است، خاستگاه وحیانی دارد و در قرآن کریم و نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و سایر مناجات ائمه بهتر از آن چه در کتاب‌های فلسفی آمده، بیان شده است. (1)
علامه طباطبایی در این باره می‌گوید:
همچنان که شیعه در آغاز برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بوده است، در پیشرفت این گونه تفکر و ترویج علوم عقلی نیز نقش داشته است. همه علوم به ویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعیان پیشرفت عمیق کرده است، چنان که عامل مؤثری در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعیان و به وسیله آنها در میان دیگران، ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده است. عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه می‌کند. برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت(علیهم السلام) را با کتاب‌های فلسفی که در مرور زمان نوشته شده، مقایسه و سنجیده شود، آن گاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیک‌تر شده تا این که در قرن یازدهم هجری (تأسیس حکمت متعالیه توسط صدرالمتألهین) تقریباً به همدیگر منطبق گردید و فاصله‌ای جز اختلاف در تعبیر و نحوة بیان مسایل آنها وجود ندارد. (2)
از بیان این دو اسلام‌شناس حکیم نامدار به دست می‌آید که خاستگاه آموزه‌های فلسفه اسلامی، معارف اهل بیت(علیهم السلام) است. از این رو علامه طباطبایی کتابی به نام «علی و فلسفة الهی» نوشته و روایات و خطبه‌های توحیدی حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را به عنوان دلیل ذکر کرده است. آیت الله جوادی آملی کتابی به نام «علی بن موسى الرضا والفلسفه الالهیه» نوشته است.

ب_ یکی از مسایلی که بین فلاسفه ومتکلمان اختلاف است مسله قدم عالم است در این رابطه
به دو نکته اشاره می شود :
1_ حدوث ذاتی عالم را همگان قبول دارند. حتی فلاسفه الهی و خداپرست با این که با متکلمان در باب حدوث زمانی عالم ،بحث و مناظر‌ه‌های چالش برانگیز دارند، ولی حدوث ذاتی عالم را قبول دارند . تنها در باب حدوث زمانی عالم با متکلمان اختلاف نظر دارند. بنابر حدوث ذاتی عالم هیچ محذوری شرعی و عقلی ندارد . پیامدهایی که در پرسش اشاره شده ندارد، ولی عکس مسئله ،یعنی کسی قایل به قدم عالم باشد، نادرست و بر خلاف مبانی فلسفی و عقلی و آموزه‌های شرعی است. از این رو گر چه فلاسفه مادی و مالیست‌ها بدان ملتزم‌اند، ولی فلاسفه الهی آن را قبول ندارند، گر چه آن ها (فلاسفه الهی) از طرف متکلمان متهم به آنند که آن ها قایل به قدم عالمند.
فلاسفه قایل به قدم ذاتی عالم نیستند، بلکه آن ها بر خلاف متکلمان اهل جدل قدم زمانی عالم را باور ندارند ،چون متکلمان گمان می‌کنند زمانی بوده که عالم وجود نداشته، بعد خلق شده، در حالی که فلاسفه معتقدند که زمان هم جزء عالم است. سخن متکلم درست نیست، از این رو عالم گرچه ذاتاً حادث است و علتی آن را آفریده ، ولی حدوث عالم ذاتی است و نه زمانی. این سخن فلاسفه را متکلمان به معنای قدم عالم تلقی کرده و آن ها را به کفر متهم می‌کنند. (3)

2_بعضی از فلاسفه مسلمان با ملاحظه آیات و روایات فراوان در مورد حدوث عالم و نفی هر گونه قدیمی جز خداوند ، از مشی فلسفی خویش فاصله گرفته و بر حدوث زمانی عالم تاکید کرده اند.
کندی منکر قدم عالم بود . تنها خداوند را قدیم می دانست . بر مسبوقیت عالم به عدم استدلال می کرد. (4)ملا نعیما طالقانی از فیلسوفان قرن دوازدهم هجری در حوزه علمیه اصفهان نیز اعتقاد به قدم زمانی عالم را در تعارض با ضروریات دین اسلام و بلکه ضروری همه ادیان دانسته و معتقد است که در طریق استدلال فلسفه بر قدم زمانی عالم ، خطا رخ داده است . همچنین ملااسماعیل خواجویی ، فقیه و فیلسوف سرشناس قرن دوازدهم هجری (م 1173هـ ) در رساله ای با عنوان « در ابطال زمان موهوم » پس از اختیار این قول که خلق و حدوث عالم در زمانی مقدر و مفروض ، قبل از حدوث زمان واقعی ( که همزمان با حدوث عالم به وجود آمده ) بوده است ، چرا که در غیر این صورت ، قدم عالم لازم می آید و این بر خلاف اعتقاد ملیین ( متدینان به ادیان الهی ) و نیز بر خلاف اخبار متواتر است که علامه مجلسی نیز بر آن تصریح کرده است ، می نویسد:
« بلکه حدوث [زمانی ] عالم از ضروریات دین است ... چنان که علامه حلی نیز در بعضی از آثارش به این امر تصریح کرده است.»(5)
خواجوی در پایان رساله خود تاکید می کند:
« قدر ضروری از دین و آنچه واجب است یک مسلمان بدان باور داشته باشد ، اعتقاد به حدوث عالم با همه اجزایش می باشد. حدوث عالم به معنای همه ماسوی الله اگر چه با دلیل عقلی [فلسفی] ثابت نیست و عقل تنها حدوث عالم اجسام را ثابت می کند، اما از جهت اجماع مسلمانان و احادیثی که مورد اعتماد و استناد هستند، در هر جا که عقل راهی بدان ندارد، امری ثابت است . نیز این سخن [فلاسفه] که بعضی از ماسوی الله [مثل عالم عقول] قدیم و واسطه برای ربط حادث به قدیم به شمار می روند ، با دلیل عقل ثابت نشده اند . وانگهی اگر آنچه با دلیل عقلی [فلسفی] ثابت شود ، مخالف با اجماع و اخبار باشد، باطل است و عاقل هیچ گاه سخن باطلی را تجویز و تایید نمی کند.»
وی در ادامه پس از سطوری چند مجددا تاکید می کند:
« به سخن قبلی مان باز می گردیم و می گوییم : آن که خداوند و رسول او ایمان دارد ، واجب است که به حدوث عالم به همان صورت که سید المرسلین (ص) اعلام نموده و اجماع مسلمانان پیرامون آن شکل گرفته ، فی الجمله ، بدون چون و چرا در حقیقت و کیفیت آن ، ایمان داشته باشد . هرکس واجد چنین ایمانی باشد ، بدون آن که از چگونگی آن و این که آیا حدوث عالم دهری است یا زمانی یا تعابیری دیگر از این دست جویا شود ، مومن است . نیازی به دلیل پردازی نیز ندارد، بلکه بسا دلیل پردازی موجب ایجاد شبهه و سوالی شود که از حل آن عاجز بماند. در نتیجه ، در زمره سرگشتگان و متحیران و بلکه ملحدان و منکران درآید ، چنان که پیش از آن بسیاری به این وادی در غلطیدند . خویش گمراه شده و دیگرانی را نیز گمراه کردند. خداوند ما و شما را از گمراهی نجات بخشد . به آنچه مصلحت ما در آغاز و انجام است ، هدایت نماید. درود خداوند بر محمد و خاندان او (ص) که معدن رسالت و منبع هدایت هستند و ستایش برای خداوند در آغاز و فرجام .»(6)

پی‌نوشت‌ها:
1. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 87 ـ 88.
2. شیعه در اسلام، ص 60.
3. علامه حلی ،کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، جامعه مدرسین ، قم ، ص 170، مسئله 6.
4. سید حسين نصر، تاریخ فلسفه در اسلام ،تاریخ فلسفه اسلامی، حكمت ،تهران، چاپ اول، 1383 شمسى، ص 604-605، جلد 1 (5 مجلد).
5. سید جالا آشتیانی، منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ،بوستان کتاب قم ، ج 4 ، ص 270.
6.همان ، ص 290.

ملاصدرا;423155 نوشت:
سلام
منشا اختلاف متکلمین و فلاسفه چیست؟؟
چرا برخی متکلمین با فلسفه مشکل دارند و خواندن آن را حرام می دانند؟؟ مگر تعقل مشکلی دارد؟؟

سلام
متکلمین فکر می کنندفهم عرفی در کشف حقایق قرآن و سنت اصالت انحصاری دارد . یعنی واقعیت و حقیقت تنها همان است که با نگاه و دقت عرفی از آیات و روایات می توان فهمید در حالیکه ادله ای بر رد این تفکر است از جمله اینکه قرآن کریم تنزل یافته و میسر شده است و روایات در حد فهم مخاطبین القاء شده است تا جایی که گاهی ائمه به یک سوال دو پاسخ متفاوت می دادند بخاطر هم سطح نبودن مخاطب . لذا برای درک حقایق والای قرآن و سنت ما به پایه های محکم عقلی نیازمندیم تا افقی برتر از این دو منبع الهی را درک کنیم و باز سیر تمام نیست بلکه برای کشف حقیقت در سطحی عالی تر و راقی تر باید با جان پاک به سیر پرداخت و حقایق را با چشم دل پاک دید . ره آورد این شهود پاک همان است که در قالب عرفان اسلامی در اختیار امت قرار گرفته است و سطحی برتر از کشف حقایق قرآن و سنت را ارائه می کند .
پس وحی الهی و کلام معصوم ظاهری دارد و باطنهایی که ظاهرش را فهم عرفی و باطنهایش را برهان عقلی و شهود باطنی به ما معرفی می کند .
در حقیقت کلام فلسفه و عرفان اسلامی پله های یک نردبان برای کشف حقایق قرآن و سنت است .
البته ذکر این نکته لازم است که تلاش تلاشگران این سه عرصه معرفتی همیشه مصاب نبوده است و چه بسا خطاهایی نیز در کشف و درک آنها وجود داشته و دارد که با میزانهای هر سطح قابل نقد و بررسی است .
والله الموفق

بنده به اختصار جواب می دهم.

تعبیر به منشأ اختلاف شاید تعبیر درستی نباشد .

از وقتی به دلائل مشخص افکار فلسفی به اصطلاح حکماء ثمانیه – افلاطون و سقراط و غیرهم ... - وارد اسلام شد و مأمون عباسی – در دروره خویش - به دلائل مشخص از آنها دفاع کرد ائمه اطهار صلوات الله علهیم به مبارزه با افکار آنها پرداختند همچنین اصحاب آنها نیز موضع گرفتند ونوعا در آثارشان شما الرد علی الفلسفه را شاهد هستید.
خب علت چی بود و چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به این دلیل چون افکار آنها باطل بود و با معارف توحیدی هیچ گونه سازشی نداشت.

خب حالا افکار فلاسفه چی بود دقیقا همین مسائلی که الان مطرح است مثل قدم عالم , سنخیت خالق و مخلوق , اعتقادی که به واجب الوجود داشتند با خدایی که اهل البیت صلوات الله علیهم معرفی کردند تماما فرق داشت , قاعده الواحد لا یصدر عنه الواحد که در زمانی مضحکه ایی بیش نبود این طرز فکر و .............

خب فلاسفه ما چیکار کردن دیدن بعضی از این افکار واقعا کفر و زندقه است لذا آمدن چاره ایی اندیشدند مثلا حادث ذاتی و زمانی را احداث کردند بلکه بشود این مشکل را حل کرد که دردی را دوا نکرد ( نزد متکلمین بزرگ شیعه حادث چه قدیم ذاتی باشد چه زمانی کفر است و مخالف صریح و واضح روایات است. )

به هر علت این که ائمه و اصحاب ائمه صلوات الله علیهم موضع سلبی گرفتند در برابر فلاسفه همین افکار التقاطی و غلط و نادرست آنها بود .

البته بعد از ابن ابی جمهور احسائی و سادات سبتی اصفهانی و ملا صدرا سعیهایی شد که تغییری بدن ولی آن چنان موفق نبوده اند.

در حال هیچ کس منکر زحمات آنها نیست واقعا سعی کردند.

ما بقی را می گذارم برای بعد خصوصا کلام جناب حامد که واقعا قضیه آن طوری که ایشان می گویند نیست .

جناب ملا صدرا با زیرکی خاصی سوال را مطرح می کند که البته دلالت بر هوش و ذکاوت ایشان دارد .

اولا می گوید برخی متکلمین در حالی که فکر می کنم این برخی این قدر کمند که اصلا نمی شود آنها را در عداد جمهور متکلمین قرار داد . ( نوع این افراد متکلمین التقاطی هستند البته نه به مفهوم منفیش . )

بعد می گوید متکلمین فلسفه را حرام می دانند باید گفت : نه همه متکلمین اولا و ثانیا آن عده از متکلمین که قائل به حرمت بعضی از فلسفه هستند نظر به برخی مسائل حساس آن مثل وحدت وجود شخصیه است ظاهرا آن طوری که می بینم .

بعد می فرماید : تعقل .

طوری می فرماید تعقل کانه کلام و حتی فقه و اصول تعقل یا تعقلی نیست و فقط فلسفه تعقلی است.

واقع بین باشیم برادر من دیگه الان خیلی از طلاب متوجه فرق دقیق فلسفه با تعقل شده اند .

من نمی گم فلسفه تعقل نیست اما باید قبول کرد فلسفه علمی است مستقل بدین معنی که موضوع , هدف , و نتیجه خاص خود را دارد و دنبال می کند همانگونه که کلام , فقه و غیره نیز چنین است در همه اینها تعقل وجود دارد ولی در علومی چون کلام و فلسفه تعقل بیشترین سهم را دارد این قبول .

نقل قول:
متکلمین فکر می کنندفهم عرفی در کشف حقایق قرآن و سنت اصالت انحصاری دارد . یعنی واقعیت و حقیقت تنها همان است که با نگاه و دقت عرفی از آیات و روایات می توان فهمید

ببخشید جناب حامد می شه لطف کنی بگی کدوم متکلم شیعی این حرف را زده یا به آن اعتقاد داره لطف کنید اسم ببرید بشناسیم .

نقل قول:
بخاطر هم سطح نبودن مخاطب . لذا برای درک حقایق والای قرآن و سنت ما به پایه های محکم عقلی نیازمندیم تا افقی برتر از این دو منبع الهی را درک کنیم و باز سیر تمام نیست بلکه برای کشف حقیقت در سطحی عالی تر و راقی تر باید با جان پاک به سیر پرداخت و حقایق را با چشم دل پاک دید . ره آورد این شهود پاک همان است که در قالب عرفان اسلامی در اختیار امت قرار گرفته است و سطحی برتر از کشف حقایق قرآن و سنت را ارائه می کند .

واقعا من نمی دونم شما متوجه هستید چی دارید می گید !!!!

چه کسی گفته پایه های محکم عقلی همان فلسفه ست !! چیزی که خود فلاسفه هم به آن اعتقادی ندارند و در اول عرایضم به آن اشاره کردم .

یعنی واقعا پیش شما فلسفه و عرفان بالاتر از قرآن و أحادیث معصومین صلوات الله علیهم است یا چیزی بالاتر از این دو منبع به اسم فلسفه و عرفان هست که شما نیاز هست آن را درک کنید.؟؟!!!

چه کسی گفته ره آورد شهود همان عرفان اسلامی است منظور شما اعتقاد خاص شما است دیگه درسته نه این که همه به این حقیقت اذعان دارند.

نقل قول:
پس وحی الهی و کلام معصوم ظاهری دارد و باطنهایی که ظاهرش را فهم عرفی و باطنهایش را برهان عقلی و شهود باطنی به ما معرفی می کند . در حقیقت کلام فلسفه و عرفان اسلامی پله های یک نردبان برای کشف حقایق قرآن و سنت است .

این حرف را که خود شما – البته اکثر فلاسفه به این معقتد نیستند – می گویید .

اگر قرار باشد باطن قرآن را شهود باطنی معرفی کند که علی الاسلام السلام شد , شدیم مثل یهودیت و نصارانیت فکر نکنم کسی شک داشته باشد عرفان و شهود تجربه بشری بیش نیست که پر از خطأ یا لا اقل بگوییم صحت و خطأ درش زیاده و هیچ قانونی نیست تعیین تکلیف کند اشراقیون بین خودشان اختلاف شدید دارند که از شهود باطن نشأت می گیرد, بین اشراق و مشاء کلی اختلاف و کشمش هست و همین طور تا آخر ...

در ضمن کی گفته ظاهر قرآن یا کلام معصوم صلوات الله علیه متصدی آن فهم عرفی است این حرف – علی اطلاقه - با کلام خود معصومین در تعارض است .؟؟؟!!!

نکته خیلی مهم دیگه این که چه کسی شما را مکلف کرده به باطن قرآن یا باطن امام معصوم صلوات الله علیه برسید بگذریم از این که این با عقل سلیم هم می شود درکش کرد که نا ممکنه .

نقل قول:
البته ذکر این نکته لازم است که تلاش تلاشگران این سه عرصه معرفتی همیشه مصاب نبوده است و چه بسا خطاهایی نیز در کشف و درک آنها وجود داشته و دارد که با میزانهای هر سطح قابل نقد و بررسی است .
والله الموفق

این کلام شما نیز غیر دقیق است .

واقعا شما تلاش و صحت و سقم فلاسفه و عرفان را با کلام شیعی یکی می دانید فکر نکنم کسی پیدا شود این کلام شما را بپذیرد .

هنر کلام شیعی این است که اختلاف جوهری بین متکلمین وجود ندارد که با کتاب و سنت در تعارض باشد .( از باب مثال در باب خلق افعال بین شیخ صدوق و شیخ مفید قدس سرهما دو نماینده طراز اول دو نوع گرایش کلام شیعی اختلاف نظر هست ولی هیچ کدوم اختلافی نیست که با قرآن و سنت ناسازگار باشد. )

اما اختلاف فلاسفه و عرفاء خیلی جاها جوهری است و صددر صد با شریعت مقدسه و قرآن در تعارض است . از باب مثال همین قدم عالم که فلاسفه ما خود درک کردند این کفر محض است لذا از جهتی هم دست نکشند از این طرز تفکر و هم این که در محضور کفر گرفتار نشوند گفتند حادث ذاتی داریم و حادث زمانی و الی آخر یا در مسائل دیگر ...

شما چه جوابی برای همه اینها دارید.

خصوصا این که نوع افکار فلسفه التقاط از فلسفه یونان است در حالی که عقاید متکلمین شیعه اصیل و اسلامی است و مورد تایید ائمه اطهار سلام الله علیهم است که مخالفت قطعیه با افکار فلسفی دارد .

در ضمن این که در متکلمین شیعه شخصیتهایی وجود دارد که با هیچ فیلسوف محض شیعی قابل مقایسه نیست از لحاظ علمی در ضمن این که ابتکارات عجیب علمی عقلی در باب عقاید نیز داشته اند .

شما چه جوابی برای این همه اشکال دارید ؟

دوستان توجه داشته باشند ما در مقام نقد فعلا نیستیم داریم دلائل مخالفت متکلمین شیعه با فلاسفه را مرور می کنیم .

[="Tahoma"]

یونس بن عبد الرحمن;423871 نوشت:
از وقتی به دلائل مشخص افکار فلسفی به اصطلاح حکماء ثمانیه – افلاطون و سقراط و غیرهم ... - وارد اسلام شد و مأمون عباسی – در دروره خویش - به دلائل مشخص از آنها دفاع کرد ائمه اطهار صلوات الله علهیم به مبارزه با افکار آنها پرداختند همچنین اصحاب آنها نیز موضع گرفتند ونوعا در آثارشان شما الرد علی الفلسفه را شاهد هستید.
خب علت چی بود و چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به این دلیل چون افکار آنها باطل بود و با معارف توحیدی هیچ گونه سازشی نداشت.

خب حالا افکار فلاسفه چی بود دقیقا همین مسائلی که الان مطرح است مثل قدم عالم , سنخیت خالق و مخلوق , اعتقادی که به واجب الوجود داشتند با خدایی که اهل البیت صلوات الله علیهم معرفی کردند تماما فرق داشت , قاعده الواحد لا یصدر عنه الواحد که در زمانی مضحکه ایی بیش نبود این طرز فکر و .............

خب فلاسفه ما چیکار کردن دیدن بعضی از این افکار واقعا کفر و زندقه است لذا آمدن چاره ایی اندیشدند مثلا حادث ذاتی و زمانی را احداث کردند بلکه بشود این مشکل را حل کرد که دردی را دوا نکرد ( نزد متکلمین بزرگ شیعه حادث چه قدیم ذاتی باشد چه زمانی کفر است و مخالف صریح و واضح روایات است. )

به هر علت این که ائمه و اصحاب ائمه صلوات الله علیهم موضع سلبی گرفتند در برابر فلاسفه همین افکار التقاطی و غلط و نادرست آنها بود .

البته بعد از ابن ابی جمهور احسائی و سادات سبتی اصفهانی و ملا صدرا سعیهایی شد که تغییری بدن ولی آن چنان موفق نبوده اند.

در حال هیچ کس منکر زحمات آنها نیست واقعا سعی کردند.

ما بقی را می گذارم برای بعد خصوصا کلام جناب حامد که واقعا قضیه آن طوری که ایشان می گویند نیست


سلام
بنده فکر می کنم شما یکجانبه مساله را دیده اید
باید توجه داشته باشید که
یکی از مهمترین برنامه های دشمنان اهل بیت ع درست کردن مرجع علمی و فکری در مقابل ایشان بود چه اینکه تنها جبهه جنگی که برای ایشان علیهم السلام باقی مانده بود همین جبهه بود .
شما ببینید وقتی چهل هزار نفر ( بنابر نقل ) کاتب حدیث سلسله الذهب امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام میشوند مفهومش برای مامون و دستگاه او یک خطر جدی بالفعل است
لذا
از نظر بنده وارد کردن فلسفه به دنیای اسلام تنها انگیزه سیاسی داشته است لذا تقابل ائمه علیهم السلام و یارانشان با این توطئه نیز در همین راستا بوده است اما چون امکان دعوای سیاسی نبوده این مبارزه را در قالب نقد برخی افکار فلسفی انجام داده اند
هرچند معتقد نیستیم فلسفه بلکه تلاشهای عقلی معصوم است لذا نقد افکار فلسفی هم به معنای باطل بودن آنها نیست پس نقد و رد برخی افکار فلسفی هم به معنای رد این روش در شناخت نیست


یونس بن عبد الرحمن;424064 نوشت:
ببخشید جناب حامد می شه لطف کنی بگی کدوم متکلم شیعی این حرف را زده یا به آن اعتقاد داره لطف کنید اسم ببرید بشناسیم .

به نظرم لازم نیست با این جور مسائل به روش کلامی برخورد کنیم و دنبال سند روایی و حدیثی باشیم
وقتی متکلمین ، فلسفه و عرفان اسلامی را به دلیل یونانی و هندی بودن !!!!! رد می کنند و مخالفت برخی ظواهر با افکار فلسفی را مبنا قرار می دهند معنایش این است که از نظر ایشان تنها مرجع در فهم قرآن و سنت فهم عوامی عرفی است و نه چیز دیگر .

یونس بن عبد الرحمن;424064 نوشت:
اگر قرار باشد باطن قرآن را شهود باطنی معرفی کند که علی الاسلام السلام شد , شدیم مثل یهودیت و نصارانیت فکر نکنم کسی شک داشته باشد عرفان و شهود تجربه بشری بیش نیست که پر از خطأ یا لا اقل بگوییم صحت و خطأ درش زیاده و هیچ قانونی نیست تعیین تکلیف کند اشراقیون بین خودشان اختلاف شدید دارند که از شهود باطن نشأت می گیرد, بین اشراق و مشاء کلی اختلاف و کشمش هست و همین طور تا آخر ...

یکی از خطاهای بزرگ متکلمین تشبث به وجود اختلاف و اشتباه در فلسفه و عرفان است
یکی نیست که از این حضرات بپرسد مگر در کلام وفقه و اصول اشتباه و اختلاف نیست ؟
این که میگوییم برخورد متکلمین عوامانه است این است شاهد از غیب رسید

یونس بن عبد الرحمن;424064 نوشت:
نکته خیلی مهم دیگه این که چه کسی شما را مکلف کرده به باطن قرآن یا باطن امام معصوم صلوات الله علیه برسید بگذریم از این که این با عقل سلیم هم می شود درکش کرد که نا ممکنه .

یکی از دستورات واضح شرع مقدس مبارزه با نفس است
مبارزه بانفس یا تهذیب نفس طریق عملی عرفان است و عرفا کسانی اند که این دستور شرع را مانند امر به نماز و زکات گردن نهاده و مردانه بدان پرداختند به همین دلیل از طوق بندگی مادیات رها شده و به فضای قدس ملکوت رسیده اند
و اما فلسفه هم طریقی منضبط در اندیشه و تفکر است . اندیشه و تفکری که شرع مقدس بدان توصیه کرده بلکه امر نموده است

یونس بن عبد الرحمن;424064 نوشت:
این کلام شما نیز غیر دقیق است .

واقعا شما تلاش و صحت و سقم فلاسفه و عرفان را با کلام شیعی یکی می دانید فکر نکنم کسی پیدا شود این کلام شما را بپذیرد .

هنر کلام شیعی این است که اختلاف جوهری بین متکلمین وجود ندارد که با کتاب و سنت در تعارض باشد .( از باب مثال در باب خلق افعال بین شیخ صدوق و شیخ مفید قدس سرهما دو نماینده طراز اول دو نوع گرایش کلام شیعی اختلاف نظر هست ولی هیچ کدوم اختلافی نیست که با قرآن و سنت ناسازگار باشد. )

اما اختلاف فلاسفه و عرفاء خیلی جاها جوهری است و صددر صد با شریعت مقدسه و قرآن در تعارض است . از باب مثال همین قدم عالم که فلاسفه ما خود درک کردند این کفر محض است لذا از جهتی هم دست نکشند از این طرز تفکر و هم این که در محضور کفر گرفتار نشوند گفتند حادث ذاتی داریم و حادث زمانی و الی آخر یا در مسائل دیگر ...

شما چه جوابی برای همه اینها دارید.

خصوصا این که نوع افکار فلسفه التقاط از فلسفه یونان است در حالی که عقاید متکلمین شیعه اصیل و اسلامی است و مورد تایید ائمه اطهار سلام الله علیهم است که مخالفت قطعیه با افکار فلسفی دارد .

در ضمن این که در متکلمین شیعه شخصیتهایی وجود دارد که با هیچ فیلسوف محض شیعی قابل مقایسه نیست از لحاظ علمی در ضمن این که ابتکارات عجیب علمی عقلی در باب عقاید نیز داشته اند .

شما چه جوابی برای این همه اشکال دارید ؟

دوستان توجه داشته باشند ما در مقام نقد فعلا نیستیم داریم دلائل مخالفت متکلمین شیعه با فلاسفه را مرور می کنیم .


اینها همه قضاوتهای شماست
کسی هم نمیگوید ماست من ( علم کلام ) ترش است
ببینید برادر
منشا علم کلام اختلافات فکری درون دینی است یعنی برداشتهای متفاوت اهل یک مذهب موجب طرح مباحث آن است
و ما به کلام بعنوان یک علم شایع درون دینی نگاه می کنیم پیش از آنکه آنرا شیعی یا سنی ببینیم
پایه های این علم قابل نقد و بررسی است . روش و منابع این علم قابل نقد است . در عین حال اختلافات جدی وجود داشته و دارد .
پس مساله آنطور که شما ساده می بینید و مطرحش می کنید نیست
اما
علم کلام در حوزه برون دینی کارایی ندارد چون زبان مشترکی با طرف مقابل ندارد لذا در این عرصه باید به عقل تکیه کرد . حال این فکر و اندیشه عقلانی یا پایه های محکم و ساختار مشخصی دارد مانند فلسفه یا ندارد مثل عرصه هایی که کلام به یک بحث برون دینی مثل اثبات وجود خدای متعال پرداخته است .
و اما عرفان هم ( و نه البته ادعای عرفان ) طرق خاص خود را دارد که عمده اش بر دستورات شرع مقدس در تهذیب نفس متکی است و البته سرآمدان این طریق با تواناییهای خدادادی که داشته شهودهای درونی خود را به حد اندیشه ها تنزل داده و در اختیار عموم گذاشته اند
والله الموفق

جناب حامد بسیار عالی ممنون زحمت کشدید .

الان وقت ندارم سر فرصت بعد مفصلا جواب خواهم داد ان شاء الله تعالی .

زیرا معصومین علیهم السلام از کلام بهره برده و فلسفه را ذم کرده اند.

[="Navy"]

dfffd;424446 نوشت:
زیرا معصومین علیهم السلام از کلام بهره برده و فلسفه را ذم کرده اند.

نگاهی به روایات علیه فلسفه:
اندیشه همواره همراه بشر بوده است و نمی‌تواند در حصار جغرافیایی محدود شود. اگرچه برخی اندیش‌مندان در برخی نقاط موجب رشد و تعالی تعقل شده‌اند و سرزمینی را از لحاظ اندیشیدن در جای‌گاهی برتر از مکانی دیگر نشانده‌اند، اما این سبب نمی‌گردد که اندیشه زندانی مکان و زمان شود. رشد اندیشه بسیار تابع شرایط اجتماعی و سیاسی بوده است و این‌که اندیشه در مکانی بیشتر رشد می‌کند تا مکانی دیگر را باید در عوامل بیرونی اندیشه نیز جست. حمایت از دانش‌مندان و مدارس نشر اندیشه‌ها و تضارب آراء و در نتیجه پدید آمدن نظریات نو را در بردارد، و خفقان و استبداد موجب انزوای اندیشه می‌شود.
نمی‌توان کتاب و سنت را مقابل اندیشه قرار داد؛ زیرا سراسر قرآن دعوت به اندیشه و تعقل است و برخاستن رسولان رستاخیز گنج‌های خرد بود.
فَبَعَثَ فِیهمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَیُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بَالتَّبْلِیغِ، وَیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ
پس پیامبران را به میانشان بفرستاد. پیامبران از پى یکدیگر بیامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را که از یاد برده اند، فرا یاد آورند و از آنان حجّت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهاشان را که در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگیزند. -نهج البلاغه، خطبه‌ی اول -
اسلام و نشر آن در جزیرة العرب و دیگر ممالک، اندیشه‌ها و تفسیرهای گوناگونی را در پی داشت. گاهی این اندیشه‌ها هم‌دیگر را تکفیر می‌کردند و به جنگ هم می‌آمدند. اندیشه‌های اشاعره،معتزله، خوارج و … را در کنار اندیشه‌ی اهل بیت علیهم السلام می‌توان از اندیشه‌های رایج سده‌های نخستین اسلام نام برد. اختلاف اندیشه‌ها مباحثات و مناظرات و گاه جنگ و خون‌ریزی را در پی داشت. چنان‌چه وقتی معتزله در زمان مأمون قدرت داشتند به حذف اهل حدیث و ظاهرگرایان دست زدند و پس از روی کار آمدن متوکل معتزله به انزوا گرائیدند و سرکوب شدند. ( آقانوری، علی، زمینه‌های اجتماعی و سیاسی اوج و فرود تفکر اعتزال ، مجله‌ی طلوع، شماره ۱۵)
فتوحات ممالک دیگر توسط مسلمین، سبب آشنائی با فرهنگ‌ها و اندیشه‌های نو گردید، اگرچه ابتدا در برابر این اندیشه‌ها مقاومت می‌کردند و هر فکری غیر از قرآن را باطل می‌شمردند و با بی‌توجهی از آنان گذر می‌کردند، اما آرام آرام با رشد جوامع اسلامی ونیاز به آموختن اندیشه‌ها وفنون نو رو به ترجمه متون علمی دیگر ممالک آوردند. اگر چه آغاز ترجمه با برگرداندن متون تاریخ ملوک به دستور خلفای اموی آغاز گردید، اما دوران منصور را می‌توان آغاز رسمی نهضت ترجمه به حساب آورد.در دوره‌ی منصوربیش‌تر متون طب ونجوم به عربی ترجمه شدند. هارون و مأمون کمک فراوانی به ترجمه‌ی کتب کردند. گرایش مأمون به فکر معتزله و رشد مباحث فکری تالیف و ترجمه‌ی کتب فراوان کلامی را در پی داشت. گرایش اعتزال به عقلانیت موجب شد که مأمون دستور ترجمه‌ی کتب فلسفی را بدهد. برخی نیز علت این دستور را خواب مأمون وهم‌صحبتی وی با ارسطو می‌دانند. (ماهنامه تاریخ اسلام، شماره ۴، جان احمدی، فاطمه )
برخی نیز ترجمه‌ی متون فلسفی را مبارزه با اندیشه‌های اهل بیت دانسته‌اند. مرحوم میرزا مهدی اصفهانی مؤسس مکتب تفکیک از علامه مجلسی نقل می‌کند:
قال: اقول هذه الجنایة علی الدین وتشهیر کتب الفلاسفة بین المسلمین من بدع خلفاء الجور المعاندین لائمة الدین لیصرفوا الناس عنهم وعن الشرع المبین.
علامه مجلسی می‌گوید این جنایت بر دین و گسترش آثار فلاسفه از بدعت‌های خلفای جور و دشمن اهل بیت بوده است تا مردم را از ایشان و دین مبین بازدارند. (اصفهانی، میرزا مهدی، ابواب الهدی، ص۴)
برای این تحلیل از نهضت ترجمه دلیل مستندی ارائه نشده است. اما برخورد ائمه‌ی اطهار با آثار فلسفی و ترجمه‌ی آن و خود فلسفه چه بوده است، نقل روشنی نداریم. اگرچه مخالفین فلسفه مدعی‌اند که برخورد ائمه علیهم السلام در برابر فلسفه منفی بوده است و اهل فلسفه در روایات مذموم شمرده شده‌اند، در آثار مخالفین فلسفه تنها دو روایت ذکر شده است. ( مظفری، حسین، بنیان مرصوص، ص ۷۱)
روایت نخست:
قال الصادق علیه‌السلام: فتباًّ و خیبةً و تعساً لمنتجلی الفلاسفة کیف عمیت قلوبهم عن هذه الخلقة العجیبة حتی انکروا التدبیر و العمد فیها …
نفرین و ناامیدی و ناکامی باد بر مدعیان فلسفه! چگونه قلب‌های ایشان از دیدن این آفرینش عجیب کور است تا آن‌جا که تدبیر در آن را انکار می‌کنند! ( بحار الانوار،ج ۳، ص ۷۵ و ج۶۱، ص ۳۲۷- نقل و ترجمه از بنیان مرصوص،ص ۷۴)
روایت دوم:
نقلا عن السید المرتضى ابن الداعی الحسینی الرازی ، بإسناده عن الشیخ المفید ، عن أحمد بن محمد بن الحسن بن الولید ، عن أبیه محمد بن الحسن ، عن سعد بن عبد الله ، عن محمد بن عبد الله ، عن محمد بن عبد الجبار ، عن الإمام الحسن العسکری ( علیه السلام ) ، أنه قال لأبی هاشم الجعفری :
” یا أبا هاشم ، سیأتی زمان على الناس وجوههم ضاحکة مستبشرة، وقلوبهم مظلمة متکدرة، السنة فیهم بدعة، والبدعة فیهم سنة، المؤمن بینهم محقر، والفاسق بینهم موقر، أمراؤهم جاهلون جائرون، وعلماؤهم فی أبواب الظلمة سائرون، أغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء، وأصاغرهم یتقدمون على الکبراء، وکل جاهل عندهم خبیر، وکل محیل عندهم فقیر، لا یمیزون بین المخلص والمرتاب، لا یعرفون الضأن من الذئاب، علماؤهم شرار خلق الله على وجه الأرض، لأنهم یمیلون إلى الفلسفة والتصوف، وأیم الله إنهم من أهل العدول والتحرف، یبالغون فی حب مخالفینا، ویضلون شیعتنا وموالینا، إن نالوا منصبا لم یشبعوا عن الرشاء، وإن خذلوا عبدوا الله على الریاء، ألا إنهم قطاع طریق المؤمنین، والدعاة إلى نحلة الملحدین، فمن أدرکهم فلیحذرهم، ولیصن دینه وإیمانه، ثم قال : یا أبا هاشم هذا ما حدثنی أبی ، عن آبائه جعفر بن محمد ( علیهم السلام )، وهو من أسرارنا، فاکمته إلا عن أهله ”
ای اباهاشم! زمانی می‌آید که روی مردم خندان و شادمان است و دل‌های‌شان تاریک و گرفته، سنت در نزدشان بدعت است و بدعت سنت، مؤمن در میان‌شان کوچک است و فاسق محترم، فرمان‌روایان‌شان نادان و ستم‌گرند و دانش‌مندان در گم‌راهی‌اند، بی‌نیازان راه‌زن توشه‌ی بی‌نیازان‌اند، کوچکان بر بزرگان پیشی می‌گیرند و هر نادانی را آگاه می‌دانند و هر چاره‎جوئی را بی‌چیز می‌شمرند، میان مخلص و ریاگر تفاوتی نمی‌نهند، گرگ را از میش نمی‌شناسند، علماء آنان بدترین آفریده‌های خدا روی زمین هستند؛ زیرا به فلسفه و تصوف گرایش دارند، به خدا سوگند، اینان روی‌گردان از دین خدا و اهل تحریف‌اند، در محبت مخالفین ما بزرگ‌نمائی می‌کنند و پیروان و دوستان ما را گم‌راه می‌کنند، اگر به مقامی رسند گرسنه‌ی رشوه‌اند و اگر خوار شوند ریاکارانه بندگی خدا را می‌کنند، همانا ایشان راه‌زنان مؤمنین هستند و دعوت‌کنندگان به شیوه‌ی ملحدین، هر کس آنان را درک کرد از ایشان دوری گزیند و دین و ایمانش را نگه دارد. ای ابوهاشم! این آن‌چه بود که پدرم از پدرانش از جعفر ابن محمد برایم روایت کردو این از اسرار ماست، پس آن را کتمان کن.
بررسی روایت نخست
۱. منتحلی الفلسفه با فلاسفه متفاوت است. منتحل به معنای مدعی است ومنظور از منتحلی الفلسفه مدعیان فلسفه و فیلسوف‌نماها است. . در روایت نخست آن‌چه مورد ذم و نفرین قرار گرفته است، مدعیان فلسفه است نه فیلسوفان و فلسفه.
۲. در این روایت فیلسوف‌نمایان زندیق که تدبیر در عالم و مدبر آن را انکار می‌کنند نکوهش شده‌اند. شاهد این سخن عبارت پایانی روایت است. در این عبارت مدعای فیلسوف‌نمایان – نفی تدبیر در آفرینش- را بیان می‌کند، این مدعا با مدعای بسیاری از فلاسفه ناسازگار است. فلاسفه‌ی الهی همه تدبیر در آفرینش را پذیرفته‌اند. این سخن نمی‌تواند ناظر به فلاسفه وحکما باشد.
۳. در همین روایت از ارسطو که اتفاقی بودن عالم را رد می‌کند تمجید شده است.
اینها را دلیل‌ گرفته‌اند بر آنکه‌ در عالم‌ آفرینش‌ تعمّد و تقدیر و اندازه‌گیری‌ صحیح‌ به‌ کار نرفته‌ است‌ بلکه‌ صِدْفَةً و برحسب‌ اتّفاق‌ پدیدار شده‌ است‌. ارسطاطالیس‌ ردّ گفتارشان‌ را نموده‌ است‌ به‌ این‌ که‌: آنچه‌ صِدْفَةً و برحسب‌ اتّفاق‌ واقع‌ می‌شود آن‌ چیزهائی‌ است‌ که‌ یک‌ بار در خارج‌ از متعارف‌ صورت‌ می‌گیرد به‌ جهت‌ عللی‌ که‌ بر طبیعت‌ وارد می‌شود و آن‌ را از مسیر طبیعی‌ خود و از مجرای‌ عادی‌ خود برمی‌گرداند، و به‌ منزلۀ امور طبیعیّه‌ای‌ نیست‌ که‌ بر شکل‌ واحدی‌ پیوسته‌ و به‌ طور دائم‌ جریان‌ پیاپی‌ داشته‌ باشد. («بحارالانوار» طبع‌ حروفی‌ ج‌ ۳ ص‌ ۱۴۹٫) به نقل از امام شناسی مرحوم سید محمدحسین طهرانی ج ۱۸
بررسی روایت دوم
۱. این روایت نیز بر فرض پذیرش صحت آن، ناظر به فلسفه و عرفان نیست، بل‌که در مذمت کسانی است که از فلسفه و عرفان پلی برای رسیدن به مطامع دنیوی می‌سازند. عبارات بعدی که وصف این عالمان است شاهد این مدعاست. ریاکاری و رشوه‌پذیری و میل به مخالفین اهل بیت و …
۲. در برخی روایات از فقها و متکلمین انتقاد شده است، این روایات را نمی‌توان بر نفی فقه و کلام تفسیر کرد.
سیأتی علی امتی زمان لایبقی من القرآن الا رسمه و من القرآن الا اسمه، یسمون به و هم ابعد الناس منه، مساجدهم عامرة وهی خراب من الهدی، فقهاء ذلک الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء، منهم خرجت الفتنة والیهم تعود.
روزگاری بر امت من خواهید رسید که جز نگارش قرآن از آن چیزی باقی نیست و جز نام اسلام از آن نمانده است، مسلمان نامیده می‌شوند ولی دورترین مردم از اسلام‌اند، مسجدهای‌شان آباد است اما از بنای هدایت ویران است، فقیهان آن زمان بدترین فقهای زیر آسمان‌اند، فتنه‌ها از ایشان برمی‌خیزد و به ایشان برمی‌گردد. (بحارالانوار، ج۲،ص ۱۰۹)
۳. آیات و روایات پر است از انبوه مطالب فلسفی در موضوعاتی از قبیل توحید، اسماء و صفات الهی، معاد، قضاء و قدر، نفس و روح و.. آیا باوجود این حجم عظیم از معارف فلسفی که معصومان به مخاطبان‌شان القا نموده‌اند، امکان دارد روایتی از آن حضرات صادر شود و مسلمانان را از فهم اجتهادی و نه تعبدی، بازدارد؟ ما یا باید بپذیریم که به پذیرش تعبدی و ظنی روایات مأموریم یا به حکم عقل ونقل، فهم یقینی معارف را در صورت امکان لازم بدانیم، و فلسفه مگر چیزی جز بحث آزاد برای فهم حقایق است. ( مظفری، حسین، بنیان مرصوص، ص ۸۰)
۴. علامه طباطبائی در پرسشی به توجیه این روایات می‌پردازد:
پرسش: روایاتی که در خصوص ذم اهل فلسفه به ویزه در دوره آخرالزمان وارد شده – چنانکه در کتب حدیثی از قبیل بحارالانوار و حدیقة الشیعه مسطور است – متوجه چه کسانی می شود و منظور از این احادیث چیست؟
پاسخ: دو، سه روایتی که در بعضی از کتب در ذم اهل فلسفه در آخرالزمان نقل شده، بر تقدیر صحت، متضمن ذم اهل فلسفه است نه خود فلسفه؛ چنان که روایاتی نیز در ذم فقهای آخرالزمان وارد شده و متضمن ذم فقها است نه فقه اسلامی و همچنین روایاتی نیز در ذم اهل اسلام و اهل قرآن در آخرالزمان وارد شده: «لایبقی من الاسلام الا اسمه و لا من القرآن الا رسمه» و متوجه ذم خود اسلام و خود قرآن نیست.
و اگر این روایتها که خبر واحد ظنی می باشند در خود فلسفه بود و مسائل فلسفی (چنان که در جواب سؤال دوم گذشت) مضمونا همان مسائلی است که در کتاب و سنت وارد شده، این قدح عینا قدح در کتاب و سنت بود که این مسائل را با استدلال آزاد بدون تعبید و تسلیم مشتمل شده است. اصولا چگونه متصور است که یک خبر ظنی در برابر برهان قطعی یقینی قد علم کرده و ابطالش کند؟! (اسلام و انسان معاصر، صفحه ۹۴-۸۹)[/]

فقط دو جمله در رد کل فلاسفه و اتباعشان: 1. حدیث شریف روبرو میفرماید علمای آنها بدترین روی زمین میشوند بخاطر گرایششان به فلسفه و عرفان. لام پیش از انهم یعنی بخاطر: علماؤهم شرار خلق الله على وجه الأرض، لأنهم یمیلون إلى الفلسفة والتصوف، وأیم الله إنهم من أهل العدول والتحرف، یبالغون فی حب مخالفینا، ویضلون شیعتنا وموالینا 2. تمجید از شخصی کافر و فاسد العقیده در قسمتی از عقائدش بمنظور تصدیق کلی آن شخص نیست. وانگهی هر کسی شاید وجه خوبی هم داشته باشد. مثلا امام علی علیه السلام میفرماید عثمان ملعون است ولی آز آندو بهتر است و یکی از کارهای خوب عثمان را نقل فرموده و تکریم میکند آیا این بمعنای تصدیق کل شخصیت عثمان بن عفان است؟

[="Tahoma"]

dfffd;424688 نوشت:
فقط دو جمله در رد کل فلاسفه و اتباعشان: 1. حدیث شریف روبرو میفرماید علمای آنها بدترین روی زمین میشوند بخاطر گرایششان به فلسفه و عرفان. لام پیش از انهم یعنی بخاطر: علماؤهم شرار خلق الله على وجه الأرض، لأنهم یمیلون إلى الفلسفة والتصوف، وأیم الله إنهم من أهل العدول والتحرف، یبالغون فی حب مخالفینا، ویضلون شیعتنا وموالینا 2. تمجید از شخصی کافر و فاسد العقیده در قسمتی از عقائدش بمنظور تصدیق کلی آن شخص نیست. وانگهی هر کسی شاید وجه خوبی هم داشته باشد. مثلا امام علی علیه السلام میفرماید عثمان ملعون است ولی آز آندو بهتر است و یکی از کارهای خوب عثمان را نقل فرموده و تکریم میکند آیا این بمعنای تصدیق کل شخصیت عثمان بن عفان است؟

سلام
ما فلسفه الحادی و تصوف منحرف هم داریم ضمن اینکه با یک روایت نمی توان بر این امر پافشاری کرد
و شاید بدانید برخی قربه الی الله جعل حدیث هم می کرده اند
والله الموفق

dfffd;424688 نوشت:
فقط دو جمله در رد کل فلاسفه و اتباعشان: 1. حدیث شریف روبرو میفرماید علمای آنها بدترین روی زمین میشوند بخاطر گرایششان به فلسفه و عرفان. لام پیش از انهم یعنی بخاطر: علماؤهم شرار خلق الله على وجه الأرض، لأنهم یمیلون إلى الفلسفة والتصوف، وأیم الله إنهم من أهل العدول والتحرف، یبالغون فی حب مخالفینا، ویضلون شیعتنا وموالینا 2. تمجید از شخصی کافر و فاسد العقیده در قسمتی از عقائدش بمنظور تصدیق کلی آن شخص نیست. وانگهی هر کسی شاید وجه خوبی هم داشته باشد. مثلا امام علی علیه السلام میفرماید عثمان ملعون است ولی آز آندو بهتر است و یکی از کارهای خوب عثمان را نقل فرموده و تکریم میکند آیا این بمعنای تصدیق کل شخصیت عثمان بن عفان است؟

به این تاپیک رجوع کنید
http://www.askdin.com/thread30506.html

http://www.askdin.com/thread32999.html
جمع بندی
سوال : منشا اختلاف متکلمین و فلاسفه چیست؟؟
چرا برخی متکلمین با فلسفه مشکل دارند و خواندن آن را حرام می دانند؟؟ مگر تعقل مشکلی دارد؟؟

پاسخ:
در این ارتباط در چند محور بایدمطالبی عرضه شود :

الف_در ابتدا باید اشاره گردد ممکن است مخالفان فلسفه حرف های بسیاری بگویند، ولی در این جا به اختصار به چند نکته اشاره می شود:
یکی از نقد ها بر فلسفه این است که روش آن با روش اسلام ناسازگار است ،زیرا اسلام آیینی است که انسان را دعوت به تعبد و تسلیم در برابر پروردگار می کند، واضح است که تعبد و تسلیم یعنی حریمی دارای مرز و محدوده، حال آنکه فلسفه یعنی پرواز خرد تا بی نهایت، برای فلسفه مرز و محدوده و حریم مقدس مفروض نیست!
دیگر این که اگر از منظر دین به فلسفه بنگریم، از ابتدا اصول بنیادی دین را پذیرفته ایم، پس به دنبال ناشناخته نمی گردیم، تنها به دنبال آنیم که آنچه پیشتر به حکم ورود به حریم دین پذیرفته ایم و برای ما قطعی است را با کلام به اثبات برسانیم! که این نگرش خود صورتی دیگر از مصادره به مطلوب است!!
دیگر این که در باب ریشه یابی تاریخی در جهان اسلام چیزی به نام فلسفه اسلامی موجود نبود! فارابی شیفته ارسطو و آموزه های ارسطو بود، و ابن سینا بزرگ شاگرد مکتب فارابی (معلم دوم)؛ از این رو آنچه از آن به عنوان فلسفه اسلامی نام برده می شد، از ااسطو و ابن سینا و فارابی به ما رسیده. آنچه اشاره شد نمونه ای از ماجرای فلسفه ستیزی است .

در نقد این گونه شبهه ها بر فلسفه جای سخن بسیار است؛ ولی عجالتا باید اشاره شود به فرض بپذیریم که علم مستقلی تحت عنوان فلسفه اسلامی نداشته باشیم و آنچه امروز تحت عنوان فلسفه اسلامی مطرح است ،شکل تکامل و ساختار یافته و نظام مند فلسفه یونان است که داستان تحولات و تطورات آن را می دانید؛ اما فارغ از این اوصاف فعلا مجموعه مدونی از مباحث گوناگون در سیری مشخص و مبدا و منتهایی شناخته شده تحت عنوان فلسفه اسلامی وجود دارد که از مباحث عامه وجود آغاز شده، به وجود واجب منتهی می شود؛ فارغ از نامی که بر آن می گذاریم ،باید از لحاظ محتوایی مباحث مطرح شده در آن را مورد نقد قرار بدهیم و این رکن هر نقد علمی است. اینکه این مباحث چه نام دارد و مبدا و منشا آن چه بوده و تطور و تحول آن ناشی از اغراض و امیال شخصی چه کسی بوده ،حقیقت را دگرگون نمی سازد.
امام خمینی می‌گوید:
این سخن که زبانزد بعضی‌ها است که فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است. کی فلاسفه یونان از این حرف‌ها سر در آورده، و چه کسی سراغی از این حرف‌ها در کتاب آنها دارد؟
آنچه در فلسفه اسلامی مطرح است، خاستگاه وحیانی دارد و در قرآن کریم و نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و سایر مناجات ائمه بهتر از آن چه در کتاب‌های فلسفی آمده، بیان شده است. (1)
علامه طباطبایی در این باره می‌گوید:
همچنان که شیعه در آغاز برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بوده است، در پیشرفت این گونه تفکر و ترویج علوم عقلی نیز نقش داشته است. همه علوم به ویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعیان پیشرفت عمیق کرده است، چنان که عامل مؤثری در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعیان و به وسیله آنها در میان دیگران، ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده است. عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه می‌کند. برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت(علیهم السلام) را با کتاب‌های فلسفی که در مرور زمان نوشته شده، مقایسه و سنجیده شود، آن گاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیک‌تر شده تا این که در قرن یازدهم هجری (تأسیس حکمت متعالیه توسط صدرالمتألهین) تقریباً به همدیگر منطبق گردید و فاصله‌ای جز اختلاف در تعبیر و نحوة بیان مسایل آنها وجود ندارد. (2)
از بیان این دو اسلام‌شناس حکیم نامدار به دست می‌آید که خاستگاه آموزه‌های فلسفه اسلامی، معارف اهل بیت(علیهم السلام) است. از این رو علامه طباطبایی کتابی به نام «علی و فلسفة الهی» نوشته و روایات و خطبه‌های توحیدی حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را به عنوان دلیل ذکر کرده است. آیت الله جوادی آملی کتابی به نام «علی بن موسى الرضا والفلسفه الالهیه» نوشته است.

ب_ یکی از مسایلی که بین فلاسفه ومتکلمان اختلاف است مسله قدم عالم است در این رابطه
به دو نکته اشاره می شود :
1_ حدوث ذاتی عالم را همگان قبول دارند. حتی فلاسفه الهی و خداپرست با این که با متکلمان در باب حدوث زمانی عالم ،بحث و مناظر‌ه‌های چالش برانگیز دارند، ولی حدوث ذاتی عالم را قبول دارند . تنها در باب حدوث زمانی عالم با متکلمان اختلاف نظر دارند. بنابر حدوث ذاتی عالم هیچ محذوری شرعی و عقلی ندارد . پیامدهایی که در پرسش اشاره شده ندارد، ولی عکس مسئله ،یعنی کسی قایل به قدم عالم باشد، نادرست و بر خلاف مبانی فلسفی و عقلی و آموزه‌های شرعی است. از این رو گر چه فلاسفه مادی و مالیست‌ها بدان ملتزم‌اند، ولی فلاسفه الهی آن را قبول ندارند، گر چه آن ها (فلاسفه الهی) از طرف متکلمان متهم به آنند که آن ها قایل به قدم عالمند.
فلاسفه قایل به قدم ذاتی عالم نیستند، بلکه آن ها بر خلاف متکلمان اهل جدل قدم زمانی عالم را باور ندارند ،چون متکلمان گمان می‌کنند زمانی بوده که عالم وجود نداشته، بعد خلق شده، در حالی که فلاسفه معتقدند که زمان هم جزء عالم است. سخن متکلم درست نیست، از این رو عالم گرچه ذاتاً حادث است و علتی آن را آفریده ، ولی حدوث عالم ذاتی است و نه زمانی. این سخن فلاسفه را متکلمان به معنای قدم عالم تلقی کرده و آن ها را به کفر متهم می‌کنند. (3)

2_بعضی از فلاسفه مسلمان با ملاحظه آیات و روایات فراوان در مورد حدوث عالم و نفی هر گونه قدیمی جز خداوند ، از مشی فلسفی خویش فاصله گرفته و بر حدوث زمانی عالم تاکید کرده اند.
کندی منکر قدم عالم بود . تنها خداوند را قدیم می دانست . بر مسبوقیت عالم به عدم استدلال می کرد. (4)ملا نعیما طالقانی از فیلسوفان قرن دوازدهم هجری در حوزه علمیه اصفهان نیز اعتقاد به قدم زمانی عالم را در تعارض با ضروریات دین اسلام و بلکه ضروری همه ادیان دانسته و معتقد است که در طریق استدلال فلسفه بر قدم زمانی عالم ، خطا رخ داده است . همچنین ملااسماعیل خواجویی ، فقیه و فیلسوف سرشناس قرن دوازدهم هجری (م 1173هـ ) در رساله ای با عنوان « در ابطال زمان موهوم » پس از اختیار این قول که خلق و حدوث عالم در زمانی مقدر و مفروض ، قبل از حدوث زمان واقعی ( که همزمان با حدوث عالم به وجود آمده ) بوده است ، چرا که در غیر این صورت ، قدم عالم لازم می آید و این بر خلاف اعتقاد ملیین ( متدینان به ادیان الهی ) و نیز بر خلاف اخبار متواتر است که علامه مجلسی نیز بر آن تصریح کرده است ، می نویسد:
« بلکه حدوث [زمانی ] عالم از ضروریات دین است ... چنان که علامه حلی نیز در بعضی از آثارش به این امر تصریح کرده است.»(5)
خواجوی در پایان رساله خود تاکید می کند:
« قدر ضروری از دین و آنچه واجب است یک مسلمان بدان باور داشته باشد ، اعتقاد به حدوث عالم با همه اجزایش می باشد. حدوث عالم به معنای همه ماسوی الله اگر چه با دلیل عقلی [فلسفی] ثابت نیست و عقل تنها حدوث عالم اجسام را ثابت می کند، اما از جهت اجماع مسلمانان و احادیثی که مورد اعتماد و استناد هستند، در هر جا که عقل راهی بدان ندارد، امری ثابت است . نیز این سخن [فلاسفه] که بعضی از ماسوی الله [مثل عالم عقول] قدیم و واسطه برای ربط حادث به قدیم به شمار می روند ، با دلیل عقل ثابت نشده اند . وانگهی اگر آنچه با دلیل عقلی [فلسفی] ثابت شود ، مخالف با اجماع و اخبار باشد، باطل است و عاقل هیچ گاه سخن باطلی را تجویز و تایید نمی کند.»
وی در ادامه پس از سطوری چند مجددا تاکید می کند:
« به سخن قبلی مان باز می گردیم و می گوییم : آن که خداوند و رسول او ایمان دارد ، واجب است که به حدوث عالم به همان صورت که سید المرسلین (ص) اعلام نموده و اجماع مسلمانان پیرامون آن شکل گرفته ، فی الجمله ، بدون چون و چرا در حقیقت و کیفیت آن ، ایمان داشته باشد . هرکس واجد چنین ایمانی باشد ، بدون آن که از چگونگی آن و این که آیا حدوث عالم دهری است یا زمانی یا تعابیری دیگر از این دست جویا شود ، مومن است . نیازی به دلیل پردازی نیز ندارد، بلکه بسا دلیل پردازی موجب ایجاد شبهه و سوالی شود که از حل آن عاجز بماند. در نتیجه ، در زمره سرگشتگان و متحیران و بلکه ملحدان و منکران درآید ، چنان که پیش از آن بسیاری به این وادی در غلطیدند . خویش گمراه شده و دیگرانی را نیز گمراه کردند. خداوند ما و شما را از گمراهی نجات بخشد . به آنچه مصلحت ما در آغاز و انجام است ، هدایت نماید. درود خداوند بر محمد و خاندان او (ص) که معدن رسالت و منبع هدایت هستند و ستایش برای خداوند در آغاز و فرجام .»(6)

پی‌نوشت‌ها:
1. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 87 ـ 88.
2. شیعه در اسلام، ص 60.
3. علامه حلی ،کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، جامعه مدرسین ، قم ، ص 170، مسئله 6.
4. سید حسين نصر، تاریخ فلسفه در اسلام ،تاریخ فلسفه اسلامی، حكمت ،تهران، چاپ اول، 1383 شمسى، ص 604-605، جلد 1 (5 مجلد).
5. سید جالا آشتیانی، منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ،بوستان کتاب قم ، ج 4 ، ص 270.
6.همان ، ص 290.

موضوع قفل شده است