@@@زندگينامه حضرت محمد(ص)@@@

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
@@@زندگينامه حضرت محمد(ص)@@@

ولادت پيامبر اكرم ص


در عصرى كه ظلمت و تاريكى جهان را فراگرفته بود و علم و معرفت جاى خود را به جهل و نادانى سپرده بود و اثرى از حيات انسانى به چشم نمى‏خورد، در تاريك‏ترين نقطه زمين و در ميان جاهل‏ترين انسان‏ها، فردى چشم به جهان گشود كه عالَم را به نور وجود خويش روشن ساخت
در شبه جزيره عربستان و در شهر مكّه، نيمه شب هفدهم ربيع الاوّل عام الفيل، همان سال كه سپاهيان ابرهه براى نابودى كعبه به مكّه آمدند و بوسيله ابابيل الهى به هلاكت رسيدند، هنگامى كه اهالى شهر در خواب بودند، زنى به نام آمنه بيدار بود و در انتظار تولّد فرزند خويش به سر مى‏بُرد ناگهان چهار زن بلند قامت، در حالى كه بوى مشك و عنبر از آنان به مشام مى‏رسيد و ظرف‏هاى بلورين به دستشان بود بر آمنه وارد شدند و به او گفتند از اين نوشيدنى بنوش هنگامى كه آن را نوشيد نورى از چهره‏اش ساطع شد زنان به او گفتند بشارت باد بر تو به آقاى اوّلين و آخرين، محمّد مصطفىص؛ ناراحت مباش كه ما براى خدمت به تو آمده‏ايم در اين هنگام آمنه به خواب رفت و فرزند، تولّد يافت آمنه بيدار شد و صحنه عجيبى را مشاهده كرد نوزادش پيشانى خود را بر زمين گذاشته است و انگشت اشاره به سوى آسمان گرفته، مى‏گويد لا اله الاّ اللّه در اين حال آمنه ندايى آسمانى شنيد كه بهترين مردم را زاييدى، نام او را محمّد بگذار و صدايى ديگر به گوشش رسيد؛ »جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً«

حوادث زمان ولادت

هنگام ولادت پيامبر اكرمص حوادث عجيبى در جهان اتّفاق افتاد در شب ميلاد آن حضرت كاخ انوشيروان لرزيد و چهارده كنگره آن فروريخت آتشكده فارس كه شعله آتش آن هزار سال زبانه مى‏كشيد به ناگاه خاموش شد درياچه ساوه خشكيد و در بيابان خشك سماوه آب جارى شد عبدالمطّلب، جدّ بزرگوار پيامبر اكرمص، هنگام تولّد آن حضرت در حال طواف كعبه بود كه ناگهان بت‏ها فروريخت و درهم شكست و بت بزرگ به رو درافتاد عبدالمطّلب كه از ديدن اين صحنه، حيرت‏زده بود، شنيد كسى مى‏گويد آمنه رسول الله را به دنيال آورد او با سرعت خود را به منزل آمنه رساند و داخل شد امّا اثرى از زايمان نديد از آمنه پرسيد نوزادت كجاست؟ مى‏خواهم او را ببينم آمنه گفت بين من و فرزندم فاصله افتاده است و شنيدم هاتفى گفت هراس به خود راه مده، بعد از سه روز فرزندت به تو باز مى‏گردد بعد از سه روز كودك به آغوش مادر بازگشت و فضاى خانه و اطراف آن را از عطر دل‏انگيز خويش معطّر ساخت قابله‏ها براى قطع بند ناف به خانه آمنه آمدند امّا نوزاد را بدون بند ناف ديدند

خاندان پيامبر اكرم ص

پدر بزرگوار پيامبرص عبداللّه، پسر عبدالمطّلب بود عبدالمطّلب و پدرانش همگى از بزرگان مكّه بوده‏اند و بنا بر اتّفاق همه علماى شيعه، اجداد پيامبرص تا حضرت آدمع هيچ كدام مشرك نبوده‏اند عبدالله قبل از تولّد پيامبرص دار فانى را وداع گفت و گرد يتيمى به روى پيامبرص نشاند مادر آن حضرت، آمنه نام داشت او دختر وهب از طايفه بنى زهره و از قبيله قريش بود وهب و عبدالمطّلب پسرعمو بودند؛ بنابراين مادر گرامى پيامبرص زنى از خانواده اصيل و شريف بوده است .

دوران كودكى پيامبر اكرم ص

چون پيامبر اكرمص يتيم بود، سرپرستى او را پدربزرگش عبدالمطّلب به عهده گرفت در ميان اعراب رسم چنين بود كه كودكان خويش را پس از تولّد به دايه‏اى از ميان قبايل اطراف شهر بسپارند تا هم در محيط طبيعى صحرا پرورش يابند و هم صحبت كردن به لهجه فصيح عربى را فراگيرند بدين منظور و بدان جهت كه آمنه براى تغذيه فرزندش شير نداشت، عبدالمطّلب به فكر استخدام بانويى پاكيزه و مطمئن براى نگهدارى فرزند عزيز

كوچك‏ترين پسرش، افتاد سرانجام تقدير الهى بر اين قرار گرفت كه حليمه سعديه كه از زنان پاك‏دامن و شجاع قبيله سعد بود، دايگى پيامبرص را به عهده گيرد
حليمه، كودك را به قبيله خود برد و همچون فرزندان خويش از او مراقبت كرد از آن روز كه محمّدص به خانه حليمه رفت، خير و بركت به او روى آورد و زندگى وى كه با فقر و تنگدستى مى‏گذشت رو به بهبودى گذاشت و چهره رنگ پريده وى و فرزندانش طراوتى پيدا كرد سينه كم شيرش پر از شير و چراگاه گوسفندان و شتران قبيله، خرّم و سرسبز گشت
حليمه تا پنج سالگى پيامبرص از او مراقبت كرد و در حالى كه از بركات وجود او بهره‏هاى مادّى و معنوى فراوانى برده بود، وى را به مادر مهربانش برگرداند
پيامبر اكرمص شش ساله بود كه به همراه مادر گراميش براى ديدار با اقوام به مدينه رفتند و پس از ديدار با آنان و زيارت مزار عبداللّه، پدر پيامبرص، راه مكّه را در پيش گرفتند آمنه در مكانى به نام ابواء رحلت فرمود و پيامبرص از وجود مادرى شايسته محروم شد امّ ايمن كه همراه آنها بود پيامبرص را به جدّش عبدالمطّلب در مكّه رساند
دوران كودكى پيامبرص با رنج يتيمى در سايه حمايت جدّ بزرگوارش سپرى مى‏شد امّا بيش از دو سال نگذشته بود كه عبدالمطّلب نيز دار فانى را وداع گفت و سرپرستى رسول خداص كه كودكى هشت ساله بود به عمويش ابوطالب واگذار شد محمّدص گر چه از مهر مادر و لطف پدر محروم شده بود ولى ابوطالب به حكم وظيفه اخلاقى و اجراى سفارش اكيد پدرش، عبدالمطّلب، از او نگهدارى و حمايت مى‏كرد و او را مانند فرزندان خويش و بلكه بيش از آنان دوست مى‏داشت همواره با او غذا مى‏خورد و در جاى خود مى‏نشاند هر جا مى‏رفت او را نيز با خود مى‏برد و از هيچ گونه لطف و محبّتى نسبت به وى دريغ نمى‏كرد.

دوران جوانى پيامبر اكرم ص

پيامبرص در حالى به استقبال جوانى مى‏رفت كه بازوان خود را به كار بسته بود و براى كسب معاش و گذران زندگى از كار و تلاش فروگذار نبود اوّلين شغل پيامبرص چوپانى بود و در سال‏هاى بعد به سفرهاى تجارى پرداخت وى كه داراى سرمايه‏اى براى تجارت نبود به پيشنهاد عموى گرامى‏اش ابوطالب، با خديجه دختر خويلد كه از زنان سرمايه‏دار و بانجابت مكّه بود، قرارداد مضاربه منعقد كرد و از اين راه به تجارت پرداخت پيامبرص با سرمايه‏اى كه خديجه در اختيارش گذاشته بود به سفرهاى تجارى مى‏رفت و پس از بازگشت، اجرت خويش را طبق قرارداد دريافت مى‏كرد و ايشان بود كه بر اساس آن، افراد شركت كننده در پيمان، متعهّد به دفاع از حقوق مظلومان و ستم ديدگان در مقابل ستمگران شده بودند
در طول پانزده الى بيست سال قبل از بعثت، روش و منش پيامبرص به گونه‏اى منحصر به فرد بود كه او را در ميان اعراب، ممتاز مى‏نمود صداقت و راستى، خوش خلقى و امانت‏دارى و تفكّر و تدبّر خصوصياتى بودند كه موقعيّتى والا براى آن حضرت ايجاد كرده بودند به طورى كه در مواقع اختلاف، حكميّت و داورى او مورد پذيرش واقع مى‏شد و حكم وى جارى مى‏گشت
در جريان بازسازى كعبه معظّم كه قبايل مختلف همكارى داشتند، در پايان كار بر سر نصب حجرالاسود اختلافى پيدا شد و هر كدام خواهان اين عمل بودند به پيشنهاد ابواميّه كه مسن‏ترين افراد قريش بود بنا بر اين شد كه اوّلين كسى كه از در بنى شيبه وارد شود به داورى بنشيند و حكم او پذيرفته شود در اين هنگام پيامبرص وارد شد و همگى با خوش‏حالى گفتند او مردى امين و راستگوست و حكم او را مى‏پذيريم پيامبرص ردايى درخواست كرد و فرمود كه سنگ را ميان آن بگذارند و بزرگ هر قبيله گوشه‏اى از آن را بگيرد و همگى با هم آن را بلند كنند چنين كردند و حضرت با دستان مبارك خود، حجرالاسود را در مكانش قرار داد و با اين تدبير، اختلاف قبايل پايان يافت پيامبرص اوقات بسيارى را براى خلوت گزيدن و عبادت و انديشيدن به غار حرا مى‏رفت گاهى تمام روز را در آنجا به سر مى‏برد و ماه رمضان را به طور كامل در آنجا سپرى مى‏كرد اين اعمال و عبادات فردى سبب نمى‏شد كه پيامبرص از فعاليّت‏هاى اجتماعى دورى گزيند و منزوى شود بلكه آن حضرت به طور فعّال در اجتماع حضور داشت شركت فعّال ايشان در پيمانى به نام حلف الفضول نمونه‏اى از فعاليت‏هاى اجتماعى.

ازدواج پيامبر اكرم ص

در پى آشنايى خديجه با پيامبرص و شايستگى‏هايى كه آن حضرت از خود نشان داده بود، علاقه‏اى در خديجه نسبت به پيامبرص پيدا شده بود بيست و پنج سال از عمر شريف رسول خداص مى‏گذشت و خديجه در انتظار فرصتى بود تا علاقه خويش را به پيامبرص و آرزوى ازدواج با آن حضرت را به گونه‏اى ابراز كند خديجه خواسته خويش را با يكى از دوستانش به نام نفيسه در ميان گذاشت و از او خواست با پيامبرص گفتگو كند
نفيسه نزد پيامبرص آمد و جريان را بازگو كرد وقتى حضرت از اشتياق خديجه به ازدواج با خود اطمينان پيدا كرد، با عموهاى خويش مشورت كرد و آنان نيز با خوشحالى پذيرفتند و مراسم خواستگارى و جشن عروسى با تشريفات خاصّى برگزار گرديد خديجه در اين هنگام چهل ساله بود و مدّت 25 سال با پيامبرص زندگى كرد و سپس رحلت فرمود او نه تنها همسرى خوب و مادرى مهربان، بلكه يار و مددكارى بى‏نظير براى رسول خداص به حساب مى‏آمدخديجه نخستين بانويى بود كه به پيامبرى پيامبرص ايمان آورد و تمام دارايى خود را براى ترويج اسلام در اختيار همسر خويش گذاشت پيامبر اكرمص نيز محبّت‏هاى بى‏دريغ خديجه را پاسخ مناسب و در خور داد و تا زمانى كه خديجه زنده بود با كس ديگرى ازدواج نكرد.

آغاز وحى

مدّت‏ها بود كه غار حرا با زمزمه‏هاى عارفانه محمّدص آشنا بود و مناجات عاشقانه او با پروردگارش را مى‏شنيد چهل سال از عمر پربركت پيامبرص مى‏گذشت و زمان به دوش گرفتن بارى سنگين فرارسيده بود
روزى از روزها كه پيامبرص در غار حرا به سر مى‏برد فرشته الهى و امين وحى خدايى، جبرئيل فرود آمد و پيام رسالت رسول خداص را چنين به او رساند يا محمّد اقرأ، اى محمّد بخوان پيامبرص فرمود چه بخوانم؟ جبرئيل گفت »اقرأ باسم ربك الّذى خلق خلق الانسان من علق ؛ بخوان به نام پروردگارت كه آفريد انسان را از خونى بسته شده آفريد «
پيامبرص كه وظيفه دعوت ديگران به اسلام را داشت، براى انجام وظيفه از نزديكان خويش آغاز كرد
اوّلين مردى كه دعوت را پذيرفت على ع بود و با پذيرش خديجه، هسته اوّليه مسلمانان در خانه پيامبرص شكل گرفت روز به روز تعداد مسلمانان بيشتر مى‏شد و بر آشنايى آنان با احكام اسلام و قرآن افزوده مى‏شد سه سال از دعوت پنهانى رسول خداص مى‏گذشت كه از طرف خداوند دستور دعوت آشكار صادر شد پيامبرص به كوه صفا رفت و به انذار مردم پرداخت آنان را به دين اسلام فراخواند و آياتى از قرآن را براى آنان تلاوت كرد از اين پس كفّار قريش به آزار و اذيّت مسلمانان به شيوه‏هاى گوناگون پرداختند فشار كفّار بر مسلمانان به حدى رسيد كه پيامبرص براى امنيت آنان، دستور هجرت به حبشه را صادر فرمودند

پيامبر اكرم ص در شعب ابوطالب

قريش با تمام تلاشى كه كردند نتوانستند پيامبرص و مسلمانان را از راه خود بازدارند و براى رسيدن به مقصود خود اقدام به انعقاد قراردادى مبنى بر تحريم همه‏جانبه مسلمانان كردند مضمون قرارداد چنين بود اگر ابوطالب كار محمّد را به قريش واگذار نكند و پاى خود را كنار نكشد، طايفه قريش با هاشميان قطع رابطه مى‏كند ابوطالب زير بار آنان نرفت و در پى آن، قريش هر گونه رابطه مانند خريد و فروش، رفت و آمد و ازدواج را با بنى‏هاشم قطع كرد
مسلمانان به ناچار به شعب ابوطالب پناه بردند و با سختى و نهايت دشوارى به زندگى ادامه دادند با اندك غذايى كه مخفيانه به آنان مى‏رسيد، قدرى از گرسنگى خود را برطرف مى‏كردند اين محاصره سه سال طول كشيد و در اين مدّت تعدادى از مسلمانان بيمار شده و چشم از اين جهان فروبستند سرانجام پس از تحمّل سختى‏هاى فراوان، بار ديگر لطف الهى شامل

مسلمانان شد و به فرمان خداوند، موريانه‏اى پيمان‏نامه كفّار را خورد و فقط عبارت »باسمك اللّهم« را باقى گذارد خداوند متعال خبر اين جريان را به پيامبر اكرمص رسانيد و پيامبرص نيز آن را با عمويش ابوطالب در ميان گذاشت
ابوطالب به همراه گروهى از مسلمانان از شعب خارج شد و به سوى كعبه آمد در همان حال عدّه‏اى از بزرگان قريش در كنار كعبه گرد آمده بودند ابوطالب گفته پيامبرص را براى آنان بازگو كرد و به آنان گفت اگر محمّد راست گفته باشد شما از ظلم و ستم خود دست برداريد و اگر دروغ گفته باشد بر من است كه او را به شما تحويل دهم تا وى را بكشيد
قريش گفته ابوطالب را پذيرفتند و پيمان‏نامه را گشودند و چنان ديدند كه پيامبرص فرموده بود
ابوطالب به شعب بازگشت و دو روز بعد مسلمانان به همراه پيامبر اكرمص از شعب خارج شدند ولى باز هم از آزار مشركان در امان نبودند بعد از مدّتى ياور قدرتمند و بانفوذ پيامبرص حضرت ابوطالب از دنيا رفت و به فاصله كمى، خديجه، همسر باوفاى وى نيز دار فانى را وداع گفت فوت خديجه چنان براى پيامبرص حزن‏انگيز بود كه تا مدّتى، كم‏تر از هميشه از خانه خارج مى‏شد و آن سال، سال حزن و اندوه ناميده شد

هجرت به مدينه

بعد از فوت ابوطالب كه حامى باقدرتى براى پيامبر اكرمص به حساب مى‏آمد، آزار و شكنجه مشركين نسبت به پيامبرص و مسلمانان شدّت يافت ولى پيامبرص از فعاليت تبليغى خويش دست برنمى‏داشت و از موقعيّت‏هاى گوناگون بهره مى‏برد يكى از اين موقعيّت‏ها موسم حجّ هر سال بود كه انسان‏هاى زيادى براى زيارت كعبه به مكّه مى‏آمدند
يثرب، شهرى در نزديكى مكّه بود و دو قبيله اوس و خزرج در آن زندگى مى‏كردند اين دو قبيله هميشه با هم اختلاف و نزاع داشتند موسم حجّ فرا رسيد و يثربيان به مكّه آمدند پيامبر اكرمص در كنار كعبه به تبليغ اسلام پرداخت و عدّه‏اى از بزرگان خزرج با شنيدن كلمات پيامبرص كه بوى صلح و دوستى از آن به مشام مى‏رسيد، عامل رفع اختلاف‏هاى خود را يافتند آنان به اسلام گرويدند و پس از بازگشت به يثرب، خاندان خود را به اسلام دعوت كردند سال بعد دوازده نفر از آنان به گونه مخفيانه در عقبه با پيامبرص پيمان بستند و از رسول خداص خواستند فردى را براى راهنمايى ديگران به يثرب بفرستد پيامبر اكرمص نيز مصعب بن عمير را به همراه آنان فرستاد با ورود مصعب به يثرب و ارشادات قرآنى وى، مردم گروه گروه به اسلام روى آوردند و آيات قرآن را به گوش جان شنيدند
سال بعد هفتاد نفر از سران يثرب در موسم حجّ به مكّه رفتند و نيمه شب در عقبه با پيامبرص ملاقات كردند و ضمن بيعتى با ايشان، متعهّد شدند همان‏طور كه از زن و فرزند خويش حمايت مى‏كنند از رسول اللهص نيز حمايت كنند
بزرگان قريش از پيمان يثربيان، با پيامبرص آگاه شدند و خشمشان بالا گرفت آنان جلسه‏اى تشكيل دادند تا براى جلوگيرى از پيشروى اسلام چاره‏اى بيانديشند
پس از مشورت‏هاى فراوان قرار بر اين شد كه از هر قبيله فردى انتخاب شود و همگى اين افراد، شبانه به خانه پيامبرص هجوم آورند و با همديگر او را به قتل برسانند تا دعوت به اسلام ريشه كن شود
خداوند متعال، پيامبر خويش را از اين نقشه آگاه ساخت و به او فرمان داد على ع را در جاى خويش بخواباند و خود به يثرب هجرت كند
پيامبرص جريان را با على ع در ميان گذاشت و نظر او را جويا شد على ع گفت آيا شما سالم مى‏مانى؟ حضرت فرمود آرى على ع لبخند رضايتى زد و شكر خدا را با سجده‏اى به جا آورد سرانجام رسول خداص در سال سيزدهم بعثت، پس از تحمّل رنج و مشقّت‏هاى فراوان به سوى يثرب هجرت كرد مشركان كه براى قتل پيامبرص به خانه او هجوم آوردند با على ع روبرو شدند و دريافتند كه پيامبر اكرمص از شهر خارج

شده است آنان به دنبال حضرت از شهر خارج شدند و توسّط شخصى ردياب به غار ثور رسيدند تار عنكبوتى كه بر در غار تنيده شده بود به آنان اطمينان داد كه پيامبرص در غار نيست
رسول خداص پس از سه روز توقّف در غار و اطمينان از نااميد شدن كفّار از آنجا خارج شده و به سوى يثرب حركت كرد
مسلمانان يثرب با شور و شوقى فراوان به استقبال پيامبرص آمدند و او را در محلّ قبا چون نگين انگشترى در ميان گرفتند پس از دو روز پيامبرص وارد يثرب شد و به بركت ورود پيامبرص نام يثرب به مدينة النّبى تغيير يافت و مسجدى باعظمت به نام مسجد النّبى پى‏ريزى و ساخته شد از اقدامات خردمندانه و تحسين برانگيز پيامبر اكرمص در همان سال اول هجرت، برقرار كردن پيوند اخوّت و برادرى دينى ميان مسلمانان بود كسانى كه از قبل در مدينه سكونت داشتند و انصار ناميده مى‏شدند و كسانى كه از مكّه مهاجرت كرده، به مدينه آمدند و مهاجرين ناميده مى‏شدند، به سفارش پيامبرص با يكديگر پيوند برادرى برقرار كردند و شخص رسول اللّهص نيز با على ع صيغه برادرى خواند

:Sham:وفات حضرت خديجه در شعب ابوطالب:Sham:


... شهر مکه در ظلمت و سکوت سنگینی فرو رفته بود و اثری از حیات وفعالیت به چشم نمی خورد، تنها ماه، مطابق معمول آرام آرام از پشت کوههای سیاه اطراف، بالا آمده و شعاع کمرنگ و لطیف خود را بر روی خانه های ساده و خالی از تجمل و همچنین ریگزارهای دور شهر، پهن می کرد.
کم کم شب از نیمه گذشت و نسیم لذت بخش و مطبوعی سرزمین تفتیده حجاز را فرا گرفت و آن را برای مدت کوتاهی آماده ی استراحت ساخت، ستارگان هم در این هنگام به این بزم بی ریا رونق و صفا بخشیده و به روی ساکنان شهر مکه لبخند می زدند!
کرانه افق مکه در آستانه سپیده سحر بود، ولی هنوز سکوت ابهام آمیزی بر شهر حکومت می کرد و همه در خواب بودند، فقط آمنه بیدار بود و دردی را که در انتظارش بود احساس می کرد... درد رفته رفته شدیدتر شد... ناگهان چند بانوی ناشناس و نورانی را در اطاق خویش دید که بوی خوشی از آنان به مشام می رسید. متحیر بود که ایشان کیانند و چگونه از در بسته داخل شده اند؟!... (1)
طولی نکشید که نوزاد عزیزش به دنیا آمد و بدین ترتیب دیدگان «آمنه » پس از ماهها انتظار در سحرگاه (2) هفدهم ربیع الاول به دیدار فرزندش روشن شد.
همه از این ولادت خوشحال بودند، ولی در این هنگام که «محمد، صلی الله علیه وآله » شبستان تاریک و خاموش آمنه را روشن می کرد جای همسر جوانش «عبدالله » خالی بود چون او در بازگشت از سفر شام در مدینه درگذشته و در همانجا به خاک سپرده شده و آمنه را برای همیشه تنها گذاشته بود (3) .
«محمد، صلی الله علیه وآله » به دنیا آمد و همراه با ولادت او حوادثی در آسمان و زمین و مخصوصا در مشرق
که مهد تمدن آنروز بود، پدیدار گردید.
کاخ با عظمت انوشیروان که شبحی از قدرت و سلطنت ابدی! را در نظرها مجسم می کرد و مردم به آن و صاحبش چشم دوخته بودند، آنشب لرزید و چهارده (4) کنگره آن فروریخت و آتشکده فارس (5) که شعله های آتش آن هزار سال زبانه می کشید یکباره خاموش شد.
خشکیدن دریاچه ساوه نیز منطقه عظیم دیگری را بیدار کرد! (6)
حلیمه دایه محمد، صلی الله علیه وآله
اعراب کودکان خویش را پس از تولد به دایه ای در میان قبایل اطراف شهر می سپردند تا هم در هوای آزاد و در محیط طبیعی صحرا پرورش یابند و هم لهجه فصیح عربی را - که در آن زمان، اصیل ترین جلوه آن در صحرا یافت می شد فرا گیرند. (7)

1. بحارالانوار، ج 15، ص 325.
2. همان، ج 15، ص 250.
3. کامل التواریخ، جزء ثانی، ص 10; طبقات، ج 1، ص 61.
4. بحارالانوار، ج 15، ص 257.
5 و 6. همان، ج 15، ص 258 - 263.
7. سیره حلبیه، ج 1، ص 99








موضوع قفل شده است