فرق عادت و فطرت

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرق عادت و فطرت

سال نو بر همه دوستان مبارکباد

فرق عادت و فطرت

عادات و رسوم، امور متغيّر و ناپايدارى هستند كه داراى اسباب و عوامل مختلفى مانند:
اوضاع اقتصادى; وضع جغرافيايى و... مى باشند. روشن است كه نه تنها اين عوامل و مانند آن در تمام مناطق يكسان نمى باشند بلكه گاهى اختلافات بسيار مهمى در آنها ديده مى شود.
مثلا:
در مناطق شمالى كره زمين، براى محفوظ ماندن از سرما، لباس هاى ضخيم مى پوشند كه اگر كسى همان لباس را در مناطق استوائى بپوشد، مورد تمسخر قرار خواهد گرفت.
مثال ديگر اين كه:
غذايى در بين يك ملّت معمول و رايج است در حالى كه ممكن است در جاى ديگر معمول نباشد. مثال سوم اين كه:
اختلاف تشكيلات سياسى و سازمانهاى اقتصادى، سبب مى شود كه آداب و رسومى، مورد قبول و پسند قومى، واقع گردد كه همان عادت در نظر ملت ديگر، ناپسند و زشت آيد.
اما امور فطرى و غريزى كه از سرچشمه پايدار و تغييرناپذير الهامات روحى و فطرى جوشيده و ساختمان جسمى و روانى در آن تأثير كامل داشته; گذشت زمان، طول تاريخ، اختلاف ملل و جوامع عالم، كمتر مى تواند آن را تغيير دهد.
مثلا علاقه مادر به فرزند، يك امر فطرى است. همچنين دختر بچه اى كه يك فرزند خيالى و مصنوعى به نام عروسك براى خود درست مى كند، به او عشق و علاقه مى ورزد، بسان يك فرزند حقيقى او را دوست مى دارد، او را مى بوسد و نوازش مى كند و اگر روزى از نظرش دور گردد، در فراقش مى گريد، چيزى جز فطرت نيست.

آيا اكنون گذشت تاريخ و يا عوامل ديگر، مى توانند اين حس فطرت را در بشر از بين ببرند و آن را دستخوش بازيچه هاى خود قرار دهند؟!
احتمال دارد كه كسى بگويد:
تاريخ به ما نشان مى دهد كه مردم زمان جاهليت ـ كه در مملكت حجاز زندگى مى كردند ـ،
دخترهاى بى گناه خود را با فجيع ترين شكل به قتل مى رساندند و اين مسئله با فطرت منافات دارد.
ولى قبلا متذكر شديم كه:
مسائلى از قبيل محيط، تربيت و تبليغات فاسد در پاره اى از مواقع باعث مى شود كه اثر فطرت براى مدتى كم رنگ شده و يا به طور موّقت از بين برود;
ولى با تغيير عوامل ذكر شده، به زودى آن افكار انحرافى تغيير مى كند و سرانجام،
فطرت اثر خود را مى بخشد و حكومت اوليه خود را از ابتدا شروع مى كند.
به همين جهت اين وضع براى مدت كوتاهى در سرزمين حجاز باقى بود،
و امّا ديرى نپاييد و با ظهور اسلام از بين رفت.
نهايت اين كه:
هميشه، انحراف از فطرت، جنبه استثنائى و ناپايدار خواهد داشت.

نظرى به تاريخ

اگر تاريخ زندگانى بشر را تا اوايل دوران تاريخ مكتوب، با دقت مورد مطالعه قرار دهيم ـ متوجه مى شويم كه تمام افراد بشر به يك نقطه مرموز و يك حقيقت بزرگ
مبدأ مقتدر و تواناى سازمان هستى و جهان خلقت
اعتقاد داشته، منتها اين اعتقاد هر زمانى متناسب با رشد
فكرى و معلومات افراد، به گونه اى خاص جلوه گر شده است.

يك روز در قالب بت پرستى و روز ديگر به صورت ماه و خورشيدپرستى و روز سوم به شكل آتش پرستى و سرانجام، زمانى هم ظرفيت و استعداد بشر زياد شده و در مقابل معبودى بزرگ، يگانه و ناديده سر تسليم فرود آورده است.
چيزى كه هست
اعتقاد به مبدأ
در همه زمان ها و ملت ها، به صورت مشترك، زنده و ثابت بوده و هست. اكنون هم در كليه جوامع و ملل بشرى غير از آن مردمى كه تحت فشار تبليغات شديد ماديگرى قرار گرفته اند اين اعتقاد وجود دارد.

يك نكته حسّاس تاريخى

فرويد ، دانشمند و روانشناس معروف، بعد از آنكه بوميان جزيره استراليا را جزء ملل كاملا وحشى و آدم خوار معرفى مى كند، پيرامون عقيده آنها درباره موجودى به نام توتم ) كه شكل ديگرى
از اعتقاد به مبدأ است،
در كتاب روانكاوى (psychanalyse)صفحه 19 ، مى نويسد:
توتم بدواً جدّ اصلى و نخستين قبيله و بعداً روح محافظ و كمك كار آن به شمار مى رود كه به آنها حكمت، حل معماها و مشكلات را الهام مى كند و در موقع خطر، كودكان خود را مى شناسد و آنها را پناه مى دهد;
از اين رو، فرزندان يك توتم، در تحت وظيفه مقدسى ـ كه در صورت عدم انجام و سرپيچى از آن، سخت از جانب توتم، كيفر خواهند ديد قرار دارند.

دوران ماقبل تاريخ

هنگامى كه در مطالعه تاريخ، آن قدر به عقب برگرديم تا به اولين صفحات آن برسيم; در واقع به آخرين دوران ماقبل تاريخ نزديك شده ايم.
در اين مرحله ديگر از تاريخ نمى توان استفاده كرد; بايد در اين دوران به جاى ورق زدن صفحات تاريخ، صفحات ضخيم و ناهموار زمين را با انگشتان قوى و نيرومند دانش ورق زد و هر صفحه آن را به دقت مطالعه نمود.
آثار و بقاياى گذشتگان و پيشينيان در طبقات زمين، ما را متوجه مى كند كه همواره كرنش و تعظيم در مقابل نيرويى مدبّر و مقتدر، در ميان اقوام بشر وجود داشته است.
دانشمند معروف مصرى، محمد فريد وجدى مى گويد:
هر چه بيشتر در بقاياى پيشينيان جستوجو مى كنيم، درمى يابيم كه بت پرستى، آشكارترين محسوسات و معقولات آنهاست.
همين دانشمند مى گويد:
اعتقاد به مبدأ، همراه به وجود آمدن انسان، متولد شد.
آيا اكنون عاقلانه است براى اين حس شگفت انگيزى كه از دوران ماقبل تاريخ تا به حال، پايدار مانده است، اساسى غير از فطرت و غرايز روحى، تصور كرد و آن را حمل بر عادت نمود؟!

تاريخ انبيا

تاريخ انبيا را كه مطالعه مى كنيم به اين نكته مى رسيم كه دعوت آنها داراى دو جنبه نفى و اثبات بوده است:
قابليت عبادت را از بت، ماه، خورشيد، ستاره و... نفى مى كردند.
ربوبيّت آن ذات مقدّس و مبدأ حقيقى را اثبات مى نمودند.
پايه و اساس تبليغات آنها، يگانه پرستى بود نه اثبات صانع. آنها مى گفتند:
فقط خداى واحد را پرستش كنيد، خدا و معبودى جز آن ذات يگانه وجود ندارد.
خلاصه، وظيفه پيغمبران اين بود كه معبود و مبدأ حقيقى را به اجتماع معرفى كنند و اجازه ندهند تا نيروى درونى و فطرى كه با روح و روان آنها ارتباط مستقيم دارد با مصاديق غلطى مانند:
بت، ماه، ستاره، خورشيد، آتش، حيوانات و... اشباع شود.
از اين مطالب چنين نتيجه مى گيريم كه:
خدا پرستى از ابتداء خلقت بشر، وجود داشته و اكنون هم اكثريت مردم جهان
خداپرست اند و اين حس خداپرستى كه در وجود تمام انسانها است از مسأله رسم و عادت، فرسنگ ها فاصله دارد.

تاريخچه ماديگرى

يافتن ريشه مكتب ماترياليسم كار آسانى نيست زيرا در هر زمان تعدادى عنوان وجود داشته اند.
بعيد نيست كه ماديگرى از دوران ماقبل تاريخ شروع شده باشد، اما آنچه مسلّم است و از بيشتر تواريخ برمى آيد اين است كه:
اساس اين مكتب در دو قرن 6 و 7 (قـ .م) پى ريزى شده و فلاسفه طرفدار اين مكتب طالس ملطى ، هرقليطوس ، ذيمقراطيس (دموكريت) و اپيكور بودند ولى به طور يقين نمى توان همه آنها را مادى دانست.
بانگون
در كتاب تاريخ فلسفه، كلماتى را از آنها نقل مى كند و به اين وسيله آنها را از خداپرستان عالم معرفى مى كند. درباره طالس مى گويد:
او معتقد بود كه:
هر تحول مادى، تحت تأثير عوامل روحانى است.
و از قول هراكليت چنين اظهار نظر مى كند كه:
و مافوق اين كائنات متحول، يك عقل الهى ثابت لايتحول وجود دارد.
عقيده اش درباره ذيمقراطيس اين گونه است:
ذيمقراطيس ، مادى نيست بلكه او اعتقاد به وجود روح دارد.
فريد وجدى در كتاب خود ،على اطلال المذهب المادى، بعد از آنكه
بعضى از فلاسفه پيشين و گروه ديگرى از قبيل ،اناكزيماندرو ، اناكزيمين، امبيدوكل، لوسيب و... را نام مى برد; چنين اظهار عقيده مى كند كه:
اين فلاسفه را مادى پنداشتند در صورتى كه همه خداپرست بودند.
در قرن 18 و 19 مكتب ماديگرى پيشرفت كرد و طرفداران بيشترى پيدا كرد. جمعى از آنان در زمره دانشمندان علوم طبيعى بودند و افرادى مانند شوپنهاور و ژان ژاك روسو جزء پيروان اين مسلك محسوب شدند، ولى از اواخر قرن 19 عقب نشينى شروع شد و به تدريج از تعداد طرفداران آن كاسته شد.

موضوع قفل شده است