چهار سوال من-توحید شیخ صدوق- باب حدوث عالم
تبهای اولیه
سلام
بنده دعوت می کنم به مطالعه ی این حدیث که در آن اشاره هایی به آسمان شده، من می خوام اساساً این شبهه را که در زمان پیامبر معتقد بودند که آسمان از چیزیست که ممکن است به زمین بجسبد یا دارای حالت جامد است تا گاز را مورد بررسی قرار بدیم.
لطفاً به اون قسمت هایی از حدیث که پررنگ کردم توجه و پاسخ بگید:
4 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ مَنْصُورٍ قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ كَانَ زِنْدِيقٌ بِمِصْرَ يَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمٌ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا فَقِيلَ لَهُ هُوَ بِمَكَّةَ فَخَرَجَ الزِّنْدِيقُ إِلَى مَكَّةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَارَبَنَا الزِّنْدِيقُ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الطَّوَافِ فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٌ ع مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ قَالَ فَمَا كُنْيَتُكَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَمَنِ الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ أَ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ أَمْ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ وَ أَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ أَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ فَسَكَتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ قُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ أَ مَا تَرُدُّ عَلَيْهِ فَقَبَّحَ قَوْلِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ فَقَالَ لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ بِمَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ مَا لَمْ تَسْتَيْقِنْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ فَأَتَيْتَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ فَنَظَرْتَ مَا خَلْفَهُمَا قَالَ لَا قَالَ فَعَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلْ تَحْتَ الْأَرْضِ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تُخْبَرْ هُنَالِكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ مَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ ذَلِكَ فَلَعَلَّ هُوَ أَوْ لَعَلَّ لَيْسَ هُوَ قَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَاكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ فَلَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ عَلَى الْعَالِمِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ تَفَهَّمْ عَنِّي فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللَّهِ أَبَداً أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَلِجَانِ وَ لَا يَشْتَبِهَانِ يَذْهَبَانِ وَ يَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَّا مَكَانُهُمَا فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ يَذْهَبَا فَلَا يَرْجِعَانِ فَلِمَ يَرْجِعَانِ وَ إِنْ لَمْ يَكُونَا مُضْطَرَّيْنِ فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَيْلًا اضْطُرَّا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا وَ الَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَ أَكْبَرُ مِنْهُمَا قَالَ الزِّنْدِيقُ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ وَ تَظُنُّونَهُ بِالْوَهْمِ فَإِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ وَ إِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمْ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ لِمَ لَا تَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ وَ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طَاقَتِهَا فَلَا يَتَمَاسَكَانِ وَ لَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهِمَا فَقَالَ الزِّنْدِيقُ أَمْسَكَهُمَا وَ اللَّهِ رَبُّهُمَا وَ سَيِّدُهُمَا فَآمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى يَدَيْكَ فَقَدْ آمَنَتِ الْكُفَّارُ عَلَى يَدَيْ أَبِيكَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ خُذْهُ إِلَيْكَ فَعَلِّمْهُ فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ مِصْرَ وَ أَهْلِ شَامَ وَ حَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
ترجمه :
4. هشام بن حكم مىگويد: شخص خدانشناسى در مصر بود كه خبر علم و دانش امام صادق (عليه السلام) به او (هم) رسيده بود. پس به سوى مدينه آمد تا با آن حضرت مناظره كند، اما ايشان را نديد. به او گفته شد كه آن حضرت به مكه رفتهاند. ما به همراه امام صادق (عليه السلام) در حال طواف بوديم. (او به مكه آمده و در صف طواف كنندگان قرار گرفت) شانه خود را به شانه آن حضرت زد. امام (عليه السلام) پرسيدند: اسم تو چيست؟ جواب داد: عبدالملك. دوباره پرسيدند: كنيهات چيست؟ عرض كرد: ابو عبدالله. آن حضرت پرسيدند: پادشاهى كه تو بنده او هستى، كيست؟ آيا از پادشاهان آسمان يا زمين است؟ و از فرزند خود بگو كه آيا بنده خداى آسمان يا خداى زمين است؟ او ساكت شد. آن حضرت فرمودند: بگو كه درباره چه چيزى مناظره مىكنى؟ هشام بن حكم مىگويد: به آن مرد خدانشناس گفتم: پس چرا جواب آن حضرت را نمىدهى. اما او حرف را به تندى رد كرد. امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: زمانى كه طواف را تمام كردى به نزد ما بيا. زمانى كه امام (عليه السلام) طواف را به پايان رساند، آن مرد به نزد ايشان آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما نيز به دور ايشان جمع شديم. آن حضرت به مرد خدانشناس فرمود: آيا مىدانى كه زمين بالا و پايين دارد؟ عرض كرد: بله. فرمودند: آيا به پايين آن رفتهاى؟ عرض كرد: خير. پرسيدند: تو چه مىدانى كه پايين زمين چيست؟ جواب داد: نمىدانم، اما گمان مىكنم چيزى نباشد. آن حضرت فرمودند: گمان تو در جايى كه يقين ندارى، گمان بيهودهاى است.
دوباره پرسيدند: آيا به آسمان رفتهاى؟ جواب داد: خير. فرمودند: آيا مىدانى در آسمان چه چيزهايى وجود دارد؟ جواب داد: خير. فرمودند: آيا به مشرق و مغرب (دنيا) رفتهاى كه ببنى پشت آنها چه چيزهايى هست؟ جواب داد: خير. آن حضرت فرمودند: بسيار جاى تعجب است كه تو نه به شرق و غرب (دنيا) رفتهاى، نه به پايين زمين و نه به بالاى آسمان قدم گذاشتهاى و خبرى از آن جا، ندارى تا از پشت آنها باخبر شوى، اما با اين حال چيزهايى كه در آنها وجود دارد را انكار مىكنى؟ آيا شخص عاقل چيزى را كه نمىشناسد، انكار مىكند؟ آن مرد عرض كرد: جز شما كسى با من اين گونه سخن نگفته است. آن حضرت فرمودند: در اين موارد شك دارى؟ يعنى احتمال مىدهى كه خدايى باشد يا نباشد؟ جواب داد: شايد باشد. آن حضرت فرمودند: اى مرد؟ كسى كه چيزى نمىداند بر كسى كه همه چيز مىداند، حجتى نخواهد داشت. و در واقع براى شخص نادان نسبت به دانا حجتى در كار نيست. اى برادر ساكن مصر! حرف مرا بفهم. ما هرگز در مورد خداوند شك نداريم. مگر نمىبينى كه خورشيد، ماه، شب و روز در حال حركت هستند، اما به يكديگر مشتبه نمىشوند. مىروند و مىآيند و ناچار به آن هستند و به جز جايگاهى كه ندارند، جاى براى آنها نيست كه بخواهند بروند و ديگر برنگردند. پس چرا برگشتهاند؟ اگر ناچار بودند پس چرا شب، روز و روز، شب نمىشود؟ اى برادر ساكن مصر! قسم به خدا كه آنها تا زمانى كه هستند، ناچار مىباشند و كسى كه آن دو را اين گونه قرار داده است از آن دو استوارتر و بزرگتر است. آن مرد عرض كرد: راست فرموديد. آن حضرت فرمودند: اى برادر اهل مصر! چيزى كه نسبت به آن اعتقاد داريد و گمان مىكنيد كه خيال است، پس اگر روزگار آنها را مىبرد پس چرا بر نمىگرداند؟ و اگر بر مىگرداند، پس چرا نمىرود؟ بنابراين مردم ناچار مىباشند. اى برادر ساكن مصر! آسمان در بالا و زمين به زير قرار داده شده است، پس چرا آسمان به زمين نمىافتند و چرا زمين از محيط خود بيرون نمىرود و آسمان و زمين به هم نمىچسبند و هر چه در آنها وجود دارد به يكديگر متصل مىشوند؟ آن مرد جواب داد: به خدا قسم كه پروردگار و سرورشان آن دو را نگه داشته است و آن مرد خدانشناس به دست امام صادق (عليه السلام) به خداوند ايمان آورد. حمران بن اعين به امام عرض كرد: فداى شما شوم! همان طورى كه كافران به دست پدر بزرگوارتان ايمان آوردند، افراد خدانشناس هم به دست شما ايمان مىآورند. آن مرد تازه ايمان آورده به امام عرض كرد: مرا از شاگردان خويش قرار دهيد. امام (عليه السلام) به هشام بن حكم فرمودند: دست او را بگير و به او آموزش (دين اسلام) بده. و هشام نيز به او آموزش داد، به طورى كه او جزء معلمان مصر و شام شد و ايمان و اعتقادش صحيح گشت و امام صادق (عليه السلام) از او خوشنود شد.
این روایت از کتاب توحید شیخ صدوق که در رایانه ی من هست، از باب حدوث عالم است.
شبهه 1
سوال اینجاست که در فضا نه بالایی وجود دارد و نه پایینی و خود زمین در فضا قرار دارد بنابر این قرار داده شدن زمین در زیرین با توجه به فضا چطور ممکن است؟ زیرا در فضا زیر و بالایی وجود ندارد. و اینها همه معنا های عرف جامعه هستند، که به واسطه ی وجود جاذبه به وجود میایند.
شبهه 2
سوال اینجاست که آسمان جامد نیست، از گاز است، و در فضا بنابر قوانین محیط خودش ابر ها در فضاست. افتادن این گاز ها در زمین مثل مه یا وارونگی هوا و دمای هوا اتفاق می افتد؛ اما دنیا نابود نمی شود.
شبهه 3
چه ستون نامرعی وجود دارد؟ از کجا معلوم منظور جاذبه است؟
شبهه 4
ماه و خورشید در حرکت است. اما معنای نزدیک جمله این است خورشید و ماه هر دو به یک صورت دور زمین در حال حرکت است، که این معنا غلط است، چون خورشید به دور ستاره وگا در حال حرکت است در حالی که ماه اول به دور زمین و بعد به دور خورشید در حرکت است، پس محور هر کدام متفاوت است و کنار هم بودن دو معنای نزدیک و دور ایجاد شبهه می کند، آن زمان شاید هنوز ستاره ی وگا را کشف نکرده بودند، اما چرخش ماه را درک کرده بودند. تعریف باید جامع و مانع باشد، این طور نیست؟،
لطفاً پاسخ بدید.
شبهه 1
سوال اینجاست که در فضا نه بالایی وجود دارد و نه پایینی و خود زمین در فضا قرار دارد بنابر این قرار داده شدن زمین در زیرین با توجه به فضا چطور ممکن است؟ زیرا در فضا زیر و بالایی وجود ندارد. و اینها همه معنا های عرف جامعه هستند، که به واسطه ی وجود جاذبه به وجود میایند.
باسلام
بالا وپایین نسبی هستند وامام (ع) هم فرمودند :السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ...یعنی نسبت به ما ادمیان که هر چیز را که بالای سرمان باشد بالا ومرفوع میگوییم .
ودر قرآن کریم هم آمده :
(سماء) به معناى سمت بالا است . بنابراين هر چيزى در فوق انسان قرار گرفته باشد و بر سر آدمى سايه افكنده باشد (سماء) ناميده مى شود،
چون در لغت هر چه را كه بر انسان سايه بيفكند آسمان ، و هر چه را كه در زير پاى آدمى باشد و انسان بر آن قرار گيرد زمين نامند. المیزان
شبهه 2
سوال اینجاست که آسمان جامد نیست، از گاز است، و در فضا بنابر قوانین محیط خودش ابر ها در فضاست. افتادن این گاز ها در زمین مثل مه یا وارونگی هوا و دمای هوا اتفاق می افتد؛ اما دنیا نابود نمی شود.
منظور از آسمان اجرام سنگین وخطرناک آسمانی مانند شهاب سنگها و ...نیز هستند مثلا کوتوله سفید و.... که جرمی فوق العاده دارند واگر به زمین برخورد کنند زمین نابود میشود .
شبهه 3
چه ستون نامرعی وجود دارد؟ از کجا معلوم منظور جاذبه است؟
یکی از جنبه های اعجاز قرآن کریم و روایات همین مورد است که خدای متعال و مفسرین قرآنش فرمودند ستونهای نامرئی ! که امروزه به آن نیروی جاذبه میگویند اما برای فهم اعراب جاهل و بیسواد از کلمه ستون استفاده شده است .
اللّه الذى رفع السموت بغير عمد ترونها ...(رعد-2) یعنی خدای متعال آسمانها را بانیروی ستونهای نامرئی بپا داشت .
شبهه 4
ماه و خورشید در حرکت است. اما معنای نزدیک جمله این است خورشید و ماه هر دو به یک صورت دور زمین در حال حرکت است، که این معنا غلط است، چون خورشید به دور ستاره وگا در حال حرکت است در حالی که ماه اول به دور زمین و بعد به دور خورشید در حرکت است، پس محور هر کدام متفاوت است و کنار هم بودن دو معنای نزدیک و دور ایجاد شبهه می کند، آن زمان شاید هنوز ستاره ی وگا را کشف نکرده بودند، اما چرخش ماه را درک کرده بودند. تعریف باید جامع و مانع باشد، این طور نیست؟،
به نظر اینجانب همین قدر هم معجزه است زیرا زمانیکه مردم فکر میکردند که ستارگان اجسام کوچکی در نزدیکی زمین هستند و زمین ثابت ومسطح ومرکز عالم است و همه کرات بدور زمین در حال چرخش هستند وهیات بطلمیوسی جولان میداد اما در آیات وروایات برخلاف آنرا میبینیم که مغزهای متفکر بعد از 1400 سال به گوشه هایی از حقیقت آن رسیده اند ، بزرگترین دلیل حقانیت دین مترقی اسلام است .
ضمنا در معنی کلمات باید دقت ویژه داشت زیرا برخی معانی در طول زمان دستخوش تغییراتی شده اند وممکن است مقصود امام (ع) را بخوبی نرسانند .
مثلا امام (ع) فرمودند :
أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَلِجَانِ وَ لَا يَشْتَبِهَانِ يَذْهَبَانِ وَ يَرْجِعَانِ ...
كلمه (يلج ) مضارع از ماده (ولوج ) است ، كه به معناى فرو رفتن ، و بر خلاف خارج شدن است .
يولج الليل في النهار ويولج النهار في الليل ...
که از داخل شدن مداوم شب در روز وحرکت خورشید و ماه در مداری دقیق وبالعکس با نظمی دقیق بدون بهم ریختن و ناهنجاری سخن میگوید که حقیقتا شگرف و حکایت از خالقی توانا ودانا دارد .