سخنان شورانگیز امام سجاد(ع) در دوران اسارت

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سخنان شورانگیز امام سجاد(ع) در دوران اسارت

سخنان شورانگیز امام سجاد(ع) در دوران اسارت



مقدمه :
امام سجاد (ع) در تبیین اهداف پدر خود (ع) که چیزی نبود جز " اصلاح امت پیامبر(ص) از زشتیهای اخلاقی و سوق جامعه بسوی مکارم و فضیلتها " ، آنجا که حضرتشان در وصیتنامه شان به برادرش محمد حنفیه هنگام خروج از مدینه می نویسند :
"..و من از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و یا براى فساد و ستمگرىاز مدينهخارج نمى گردم. همانا خروج کردم ، زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهی از منکر را قصد نمودم. "1

و دنبال کردن راهی که پدر بزرگوارشان انتخاب کردند و آن چیزی نبود جز " روشنگری و ارشاد مردم ، در کمال آرامش و متانت ، به دور از هرگونه ، تعصب و ترویج خشونت " آنجا که امام حسین(ع) در نمازشان ، با لشکریان حر ( در هنگام جلوگیری از ورود ایشان به کوفه ) فرمودند :


" مردم ! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسؤ وليت در پيشگاهخدا، من به سوى شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پيكهاى شما به سوى منسرازير گرديد كه ما امام و پيشوا نداريم دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن تاخداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبرى نمايد . اگر بدين دعوتها وفادار و پايبندهستيد اينك كه من به سوى شما آمده ام بايد با من پيمان محكم ببنديد و در همكارى وهميارى با من از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضى هستيدحاضرم به محلى كه از آنجا آمده ام مراجعت نمايم . " 2
در هر کجا که توانستند ، سخن آغاز کردند و در بیان اهداف و روشهای تربیتی و اصلاحی خود و پدر شان ، با مردم ، کلام گفتند .
در ادامه، سخنان حضرت ایشان را در سه موقعیت حساس در مسیر اسارت کاروان ، به اختصار به عرض می رسانیم :
1- روشنگری امام سجاد(ع) در ابتدای کوفه
اولینمو قعیت افشاگری برای امام سجاد(ع) و زینب(س) در دروازه کوفه بود . شهر را چراغانی کرده و مردم لباس نو پوشیده اند . در سطح شهر و در مساجد و نماز جمعه ها به امامت افرادی هم چون عبیدالله زیاد ، بر اساس فتوای 3 قاضی بزرگ کوفه ( شریح ) اعلان کرده اند که ، حسین(ع) و یارانش افرادی خارج از دین ، مرتد، آشوب گر و محارب می باشند! اکنون بازماندگان از این گروه محارب، به اسارت گرفته شده و وارد کوفه می شوند!
جو غالب با فریب خوردگان دستگاه تبلیغی عبیدالله زیاد بود! قافله حسینى را یک روز پس از عاشورا ( 11 محرم ) به سوى کوفه آوردند و براى آنان در کنار شهر، خیمه زدند . خاندان حسین(ع ) را – که اکنون اسیران حکومت اموى شناخته مى شوند – در آن خیمه ها جا دادند. جارچیان حکومت ، کوفیان را فرا مى خوانند تا از اسیران جنگى خویش دیدار کنند!
کوفیان هم ، بى شرمانه آمدند . آمدند براى تماشا! تماشاى بزرگترین ستم تاریخ بر اهل بیت پیامبر (ص )، ستمى که کوفیان پایه هاى آن را بنیان نهاده بودند!
على بن الحسین (ع ) از خیمه ها خارج مى شود ، وقتی هلهله و شادی و سنگ پرانی مردم را دید فرصت را غنیمت شمرد و به سخنرانی افشاگرانه خود پرداخت .
حذیم بن شریک اسدى روایت گر آن صحنه مى گوید : على بن الحسین (ع ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند . همه آرام شدند . امام برجاى ایستاد ، سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر اسلام (ص )درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
« هان اى مردم! آن که مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن کس که مرا نمى شناسد، بداند که من على بن الحسین فرزند همان حسین هستم که در کنار رود فرات ، با کینه و عناد، سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی آن که جرمى داشته باشد و حقى بر او داشته باشند! من فرزند کسى هستم که حریم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند . من فرزند اویم که دشمنان انبوه محاصره اش کردند و در تنهایى و بى یاورى – بى آن که کسى را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را براى او بشکافد – به شهادتش رساندند . و البته این گونه شهادت– شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت – افتخار ماست !
هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامه هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامه هایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیده اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید . به چه رویی به رسول (ص) خواهید نگریست؟ » 4
امام سجاد (ع ) در پایان این سخنان ، که آتش ندامت و حسرت را درجان کوفیان برافروخت و مهربى اعتبارى و بى وفایى را براى همیشه بر پیشانى آنان زد، اندوه عمیق خویش را با این شعرها اظهار کرد و بر التهاب قلب ها افزود :
« اگر حسین (ع ) کشته شد، چندان شگفت نیست . چرا که پدرش با همه آن ارزش ها و کرامت هاى برتر نیز ، قبل از او به شهادت رسید . اى کوفیان ! با آنچه نسبت به حسین روا داشتند، شادمان نباشید . واقعه اى عظیم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود! جانم فداى او باد که در کنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد . آتش دوزخ جزاى کسانى است که او را به شهادت رساندند . در خواست و سفارش من درباره یارى خواستن از شما نیست . تنها مى خواهم که شما – شما کوفیان ! – نه عزم یارى ما کنید و نه به دشمنى و ستیز با ما برخیزید!»5

سخنان آتشین وبیدارگرانه امام سجاد (ع ) چندان دیر آغاز نشد . با فاصله اى کوتاه از واقعه کربلا و على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر سکوى رهبرى ایستاد . از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تیره اتهام ها و تبلیغات مسموم امویان را شکافت که کورترین چشم ها، درخشش حقیقت را دیدند و سنگترین دل ها، لرزیدند و بر مظلومیت حیسن(ع) و خاندانش گریستند و بر آینده خویش بیمناک شدند.
امام على بن الحسین(ع) در مدت اقامت خویش در کوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ؛ یک بار روى سخنش با مردم پیمان شکن کوفه بود، و بار دیگر در « دارالاماره » و در برابر عبیدالله بن زیاد .
2- امام سجاد (ع ) در مجلس عبیدالله بن زیاد
اولین برخورد امام سجاد (ع) با ابن زیاد در کوفه ، روز سیزدهم محرم بود که عبیدالله در آنجا مجلسی را آراستند و اسرای کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانی که بین حضرت زینب (س) و ابن زیاد رد و بدل شد ، با توجه به این که امام سجاد (ع ) در جمع کاروانیان ، متمایز از دیگران بود، نخستین چیزى که نظر عبیدالله را جلب کرد وجود مرد جوانى در میان آن کاروان بود .
عبیدالله به امام سجاد (ع) رو کرد و پرسید : نامت چیست؟ امام سجاد (ع) فرمود : علی بن الحسین . عبیدالله گفت : مگر خداوند علی ابن الحسین (ع) را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین (ع) لحظه ای سکوت کرد . عبیدالله خطاب به امام (ع)گفت : چرا پاسخ نمی دهی؟
امام سجاد (ع) فرمود : «خداوند جان ها را به هنگام مرگ دریافت می کند.»6 و « هیچ انسانی نمی میرد مگر به اذن الهی. » 7
عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین (ع) را نیز به شهادت رسانند . ولی حضرت زینب کبری (س) فریاد برآورد :
« ای ابن زیاد! آن همه از خون های ما که ریخته ای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.» 8
شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب (س) سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین (ع) منصرف شود . امام سجاد (ع ) که نیت و عزم عبیدالله را دریافته بود ، به عبیدالله فرمود : اگر به راستى عزم کشتن مرا دارید، شخص امینى را مامور کنید تا از زنان و کودکان سرپرستى کند .
عبیدالله با شنیدن این سخن ، از تصمیم خویش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراه قافله خواهى بود . 9
3- افشاگری امام سجاد(ع) در شام
مهمتر از این همه ، افشاگری امام(ع) در مسجد جامع امویدر اول ماه صفربود ؛ آن هنگامی که مجلس برای بیان فتح و پیروزی یزید و دستگاه ننگین اموی آراسته شده بود ، خطیب مزدور و مداح دستگاه اموی بر منبر رفته به تمجید از یزید و پدرش داد سخن داده و با بهره گیری بیجا از آیات قرآن به حسین بن علی(ع) و یارانش حمله واهانت کرد! دهان کثیفش را گشود و آنچه خود و سلطانش شایسته آن بودند ، به حسین بن علی و اهل بیت (ع) و یارانش نسبت داد.
امام سجاد(ع) از جای برخاست و رو به خطیب کرده فرمود : خاموش باش! تو رضایت مخلوق خدا را بر رضایت خالق ترجیح داده ای که اینگونه سخن می گویی!
سپس رو به یزید کرد و فرمود : به من اجازه می دهی بر این چوب ها بالا روم و سخنی بگویم که خدا و رسولش را خوش آید و برای مردم نافع باشد؟ یزید ترسید و اجازه نداد! مردم به صدا درآمده گفتند : یزید از یک جوان اسیر چه برآید ، به او اجازه ده تا سخن خود بگوید ! یزید ناگزیر شد و اجازه داد! امام(ع) بر منبر ( ویا به فرموده خود بر چوبها) بالا رفت و چنین فرمود :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
« اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است :
به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبت در قلوب مومنين را و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام(ص) و صديق (امير المومنين على ع) و جعفر طيار و شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه) و حسن و حسين (ع) دو فرزند بزرگوار رسول اكرم (ص) را از ما قرار داد .
هر كس مرا شناخت كه شناخت و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسام.
اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود ، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد . من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد ، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند . من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد ، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد . و در بدر و حنين با كافران جنگيد و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد . من فرزند صالح مومنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كس از مومنين هستم كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده ى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود . او جوانمرد، سخاوتمند، نيكو چهره ، جامع خير ها، سيد ، بزرگوار ، ابطحى ، راضى به خواست خدا ، پيشگام در مشكلات ، شكيبا ، دائما روزه دار ، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نماز گزار بود . او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد . او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى ساخت . او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است؛ كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى است كه در همه اين صحنه ها حضور داشت . او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر و پدر دو فرزند : حسن و حسين (ع) . آرى او ، همان او ( كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدم على بن ابيطالب (ع) است . آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم. »
آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد ! يزيد از این افشاگری بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به موذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد (ع) را به اين نيرنگ ساكت كند .
موذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت : الله اكبر ،
امام سجاد (ع) فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد .
و چون گفت : اشهد ان لا اله الا الله ،
امام (ع) فرمود : موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد.
چون موذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ،
امام سجاد (ع) عمامه خويش از سر برگرفت و به موذن گفت : تو را بحق اين محمد كه لحظه اى درنگ كن .
آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اين پيغمبر ، جد من است و يا جد تو ؟ اگر گويى جد تو است ، همه مى دانند كه دروغ گفته ای و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟
اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد ، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد ؟
آنگاه فرمود : اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمد رسول خداست ؟ و روى به قبله مى ايستى ؟ واى بر تو ! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند .
پس يزيد فرياد زد كه موذن اقامه بگويد ! در ميان مردم هياهويى برخاست ، بعضى نماز گذاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند ! 10
پس از خطبه غراى حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين (ع)، و همچنین خطبه های حضرت زينب كبرى (س) ، مردم ماهيت يزيد ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد .
يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است . با كمال بى شرمى و ندامت تمام ، اين جنايات را به گردن امراى لشگر و بویژه عبیدالله زیاد ملعون انداخت تا خود را تبرئه كند ، ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود . بهمین منظور دستور داد تا با اهل بیت(ع) پس از آن با رافت و مهربانی بر خورد شود ، و برای کشته هایشان اقامه عزا کنند!
زیرنویسها :
1- ..وَاَنَّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداًوَلا ظالِماً انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی ارید اَن آمُر بالمعروف و انهی عن المنکر .- بحارالانوار، ج 44، ص 329
2- اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَاَليْكُمْوَانِّى لَمْ آتِكُمْ حتّى اَتَتْنى كُتبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهارُسُلْكُمْاَنْ اَقْدِمْ عَلَيْنا فَاِنَّهُلَيْسَ لَنا اِمامٌوَلَعَلَّاللّه اَنْ يَجْمَعَنابِكَ على الْهُدى فَاِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَفَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاعْطُونى ما اَطْمئنُّ بِهِ مِنْ عُهُودِكُمْوَمواثِيقِكُمْ وَاِنْ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهينَاَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلَى الْمَكانِ الَّذى جِئْتُ مِنْهُاِلَيْكُمْ - طبرى ، ج 7، ص 297 و 298
3- « شريح قاضي » 2 كه حاکم شرع و قاضی بزرگ کوفه بود ، حكم قتل امام حسين (ع ) را به جرم خروج و سرپیچی امام (ع) از فرمان حاکم وقت ( یزید ) صادر كرده بود ! - دايره المعارف تشيع ج 9 ص 570 و نيز فرهنگ عاشورا ص 266 و 267
4- « ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا.
ایها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم
قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الی رسول الله (ص). » - لهوف، ص 66 و 67.

5- لا غرو ان قتل الحسین و شیخه قد کان خیرا من حسین و اکرما
فلا تفرحوا یا اهل کوفة بالذى اصیب حسین کان ذلک اعظما
قتیل بشط النهر نفسى فداؤ ه جزاء الذى اراده نار جهنما لهوف، ص 66 و 67.



6- الله یتوفی الانفس حین موتها – سوره زمر/ 42.
7- و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله – سوره آل عمران/ 145
8- یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنی معه ...;
9- .تاریخ طبری، ج 7، ص 365;
10- احتجاج طبرسى، ج 2، ص 310
منابع :
1- مقاله : امام سجاد الگوی افشاگری - هادی قابل
2- کتاب : سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا - محمّد صادق نجمى
3- تاریخ طبری – ترجمه ابوالقاسم پاینده – جلد 7
4- امام سجاد علیه السلام از کربلا تا شهادت - http://www.hawzah.net

تحقيق : محمد صالحی – 17/ 9 / 90 – مصادف با دوازدهم محرم - شهادت امام سجاد(ع)

http://mahsan.parsiblog.com