آیا پیامبر فرمود: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا پیامبر فرمود: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟

با سلام



حدیث:ولدت فی زمن الملک العادل


این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول خدا«ص»نقل شده که فرمود:«ولدت فی زمن الملک العادلانوشیروان" (1) من در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولدشدم ".

ولی این حدیث گذشته از این که از نظر عبارت فصیح نیست وبه سختی می توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چه رسد به پیامبر اسلام و فصیح ترین افراد عرب از چند جهت جای خدشه و تردید است:
1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب«الموضوعات الکبیر علی قاری»-یکی از دانشمندان اهل سنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:
"قال السخاوی لا اصل له،و قال الزرکشی کذب باطل،و قال السیوطی قال البیهقی فی شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عننبینا«ص»ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان". (2)


یعنی سخاوی گفت:این حدیث اصلی ندارد،و زرکشی گفته:دروغ باطلی است،و سیوطی از بیهقی در شعب الایماننقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخیاز نادانان از پیغمبر ما«ص»روایت کرده اند که فرمود: «ولدتفی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان»سخن گفته...


2-طبق این حدیث رسول خدا«ص»انوشیروان ساسانی رابه عدالت ستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده،و بلکه به ولادت در زمان وی افتخار ورزیده،ولی با اطلاعی که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتاری به رسول خدا«ص»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص»قابل قبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکی از نویسندگان معاصر را که در باره زندگی چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائی کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای شما نقل میکنیم،تا ببینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروان عادل بوده یا نه؟:Sham:

نویسنده مزبور چنین مینویسد: انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی بی طرفانه به اوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک«غلط مشهور» بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم ایران حکومت نمی کرد.
در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود.ملت ایران در آن تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه ای به سر می برد که محال بود بتواند از عدالت و انصاف حکومت بهره ور باشد.

درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیواری محکمتر از آهن و روی،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در راس کشور قرار داشتند نخستین صف،صف«ویسپهران»بود که از صفوف دیگرملتبه دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهره ورتر بود.
طبقه ویسپهران از امیرزادگان و«گاهپور»ها تشکیل مییافت.

و بعد طبقه«اسواران»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل بگیرد...امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه بر می خواسته اند. طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری وبازرگانی و رسیدگی به امور کشاورزی و املاک را بعهده داشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل میشد پیشه وران و روستاییان بودند،سنگینی این سه طبقه زورمند واز خود راضی بر دوش طبقه چهارم یعنی پیشه وران و روستاییان فشار می آورد.مالیات را این طبقه ادا میکرد.

کشت و کاربه عهده این طبقه بود رنجها و زحمتهای زندگی را این طبقه می کشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران و و یسپهران تشکیل می یافت به ترتیب از کیفها و لذتهای زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده میکرد.
میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.

اصلا زبان یکدیگر رانمی فهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یادختری از دختر اسواران می بست ازدواجشان صورت پذیر نبود.
انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علی حده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می کردند.
تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش حکومت بر مردم فرمان می راند.

این طبقه خود را مطلقا فوق طبقات می شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش«موبد»بود.
فکر کنیدآن کدام عدالت است که می تواند براین ملت چهار اشکوبه به یک سان حکومت کند.
این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است.

این خود نخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته نشود و تا عموم طبقات به یک روش و یک ترتیب به شمار نیایند،تا ویسپهران و پیشه وران دست برادری به هم نسپارند و پنجه دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی و برابری در حقوق عمومی به یک میزان استفاده کنند.
در حکومت ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه«مالکیت»و«فامیل»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانواده ها لباس شیک و قصر مجلل و زنهای متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.

خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت بزرگی بود»طبقات ممتاز یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت مالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.
پیشه وران زحمت میکشیدند،پیشه وران به جنگ می رفتند،پیشه وران کشته می شدند و در عین حال نه از این همه رنج و فداکاری تقدیر می شدند و نه در زندگی خود روی آسایش وآرامش می دیدند.

تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقه چهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه مملکت آماده بدارد.


حکیم ابو القاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از«کفشگر»و«انوشیروان»روایت می کند که خیلی شنیدنی است و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا به عنوان شاهد صادق نقل میکنیم:



بشاه جهان گفت بو ذرجمهر که ای شاه با داد و با رای و مهر سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان فرستاده ای جستبو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنج شاه فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگری را پیدا کرد که پول فراوان داشت. یکی کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کی پر خرد مایهدار چهل مر درم،هر مری صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده بزرگمهر گذاشت.

بدو کفشگر گفت ای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردی مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او بوسیله بزرگمهر بعرضانوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاهمعروض داشت و حتی خودش هم خواهش کرد: اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همی جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه .

اما انوشیروان بی رحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:بدو شاه گفت ای خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدستخردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام میخواهد و نهاجازه میدهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش استیعنی در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت»نیست در صورتیکه برای ولیعهد مادبیری«پیروز بخت»لازم است.

آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی که در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهای ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذابهای گوناگون می کشتند عادل است.
آنچه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان عدالتی بوجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی اجازه میداد به داد مردم می رسید ولی این هم مسلم است که در یک چنین اجتماع...در اجتماعی که به پسر کفشگر حق تحصیل علم ندهند و وی را از عادی ترین و طبیعی ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند عدالت اجتماعی برقرارنیست.
گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که«پیروزبخت»نبود...
در اینجا باید به عرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این کفشگر زاده«نا پیروز بخت»ایرانی هم نبود؟
نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلای تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائی و تمجیدهای آنچنانی است نقل شده،و فردوسی که معمولا افسانه پرداز آنان بوده و گاهی بگفته خودش کاهی را به کوهی جلوه میدادهچ گونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟
و گویا این بیدادگری را عین عدالت و داد می دانسته،که آن را در کتاب خود به نظم درآورده و زحمت سرودن آن را به خود داده است!!و شاید-چنانچه بعضی احتمال دادهاند-هدف فردوسی نیز همین افشاگری بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالت دروغین انوشیروان را بر ملا سازد!




پی نوشت
1- بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.
2- الموضوعات الکبير»علي قاري-ط کراچي-ص 136.
منبع
رسول محلاتی .
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلامى جلد 1 صفحه 111

موضوع قفل شده است