آیا پیامبراکرم(ص)ازهمان ابتدای تولدشان از عصمت تکوینی برخوردار بودند؟

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا پیامبراکرم(ص)ازهمان ابتدای تولدشان از عصمت تکوینی برخوردار بودند؟

هوالرحیم
آیا عصمت تکوینی که به پیامبر(ص) داده شده است از همان ابتدای تولدشان با ایشان بوده یا از آغاز رسالتشون از این عصمت برخوردار شدند؟

سلام :Gol:
در خطبه نهج از آقا امیر مومنان ع می خوانیم :
خداوند متعال از همان کودکی بزرگترین فرشته خویش را بر او ( پیامبر ) گماشت
و بنابر اصل سنخیت ، بزرگترین فرشته الهی مامور مراقبت و تربیت هر کسی نمی شود به عبارت دیگر در وجود مقدس پیامبر اعظم تکوینا از همان کودکی این شایستگی بوده که برترین فرشته الهی بر او گماشته می شود .
موفق در پناه حق
:Gol:

با سلام به خدمت دوست جدید zoha-shams
در جواب سوال شما باید عرض کنم که عصمت پيامبر اکرم (ص) و بلکه دیگر پیامبران و ائمه(ع) - در يك كلام معصومان(ع) - از ابتداي تولد و حتي در رحم مادر است. خداوند متعال از آن جا كه مي‏دانست عده‏اي از بندگانش به اختيار خويش - هر چند با استعدادي در سطح ساير افراد - بيش از ديگران و در بالاترين حد ممكن، از استعداد خود بهره‏برداري مي‏كنند؛ تفضلاً اين پاداش و موهبت ويژه را به آنان عطا فرمود و آنان را از علم و اراده‏اي برخوردار ساخت كه به واسطه آن به «مصونيت كامل و مطلق» برسند.

بايد توجّه داشت كه اعطاي اين موهبت، معلول شايستگي‏هاي آنان است؛ نه محصول استعداد جبري ايشان. چنان كه در دعاي ندبه مي‏خوانيم: «اللهم لك الحمد علي ماجري... لنفسك و دينك... بعد ان شرطت عليهم الزهد في درجات هذه‏الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم و قدمت لهم الذكر العليّ والثناء الجلي واهبطت عليهم ملائكتك و كرمتهم بوحيك و رفدتهم بعلمك و جعلتهم الذريعة اليك...» ؛ «خدايا براي توست حمد بر... تو با آنان شرط نمودي كه نسبت به زينت‏ها و منزلت‏هاي دنيوي بي‏اعتنا باشند [و جز به مقام قرب تو نينديشند ]و آنها نيز اين شرط را پذيرفتند و چون مي‏دانستي به اين شرط عمل خواهند كرد، آنان را پذيرفتي و مقرّب خويش ساختي و [به جهت همين شايستگي‏]... فرشتگان را بر آنان نازل فرمودي و با وحي خود ايشان را گرامي داشتي و از خوان علم بي‏كران خويش بهره‏ها دادي».

با توجه به تحليل «اصل عصمت»، مي‏توان دليل و چرايي عصمت در دوران كودكي معصومان را به دو وجه تقرير كرد:

1- عصمت پاداشي: عصمت در طفوليت، به عنوان پاداشي براي عصمت اختياري در بزرگ‏سالي است؛ يعني، وقتي خداوند متعال مي‏داند كه فردي در آينده زندگي خود، چه مسيري را انتخاب مي‏كند؛ به ميزان حسن انتخاب او و تلاش مداوم آينده‏اش، وي را از نخستين روز زندگي، مورد لطف و عنايت قرار مي‏دهد و از لغزش‏ها مصون مي‏دارد.

2- زمان تكليف معصومان(ع): ملاك عصمت «علم و اراده» است و نيز عصمت نگا: محمدمحمدي ري‏شهري، فلسفه وحي و نبوت، دفترتبليغات اسلامي، قم:1366 ش، ص‏220.، متفرع بر شأنيت و لياقت تكليف و مسؤوليت‏پذيري است و اين هر دو در طفوليت وجود ندارد. اما اين مسأله عموميت ندارد؛ چرا كه علم و اراده، هم در زمان طفوليت هست وهم در زمان بزرگ‏سالي؛ هر چند از لحاظ شدّت و ضعف متفاوت باشند.

همچنين زمان تكليف و مسؤوليت‏ پذيري، نسبت به انسان‏هاي مختلف متفاوت است؛ چنان كه حضرت عيسي(ع) در زمان نوزادي مي‏فرمايد:«قال اني عبدالله آتاني الكتاب وجعلني نبيّا...» «[كودك (حضرت عيسي)]گفت: منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرارداده‏است». مريم (19)، آيه 30.

يا درباره يحيي(ع) مي‏فرمايد: «يا يحيي خذالكتاب بقوة و ءاتيناه الحكم صبياً» «اي يحيي! كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير و از كودكي به او نبوت داديم».

همچنين براساس نصوص ديني همان، آيه 12. و شواهد مسلّم تاريخي، عده‏اي از ائمه(ع) در سنين كودكي و نوجواني به مقام والاي امامت نايل آمدند. امام جواد(ع) در هفت يا نه سالگي، امام هادي(ع) در هشت يا نه سالگي و امام زمان(عج) در چهار يا پنج‏سالگي. شيخ مفيد، ارشاد، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ سوم، 1399ق ، صص‏319-317 و 327-366.

بنابراين هر چند عصمت، متفرع بر تكليف است؛ اما زمان خاصي نمي‏توان براي آن تعيين كرد؛ بلكه زمان تكليف در انسان‏ها، متفاوت است و آن گونه كه از شواهد ياد شده به دست آمد، برخي از آدميان در سنين طفوليت، مكلّف و عهده‏دار مقامات و مسؤوليت‏هايي مي‏شوند و چون ائمه(ع) و برخي، از ابتدا چنين بودند، از عصمت در طفوليت نيز برخوردار بودند.
محمد تقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، اميركبير، تهران: 1375 ش، ص 673.

عمار;76771 نوشت:
با سلام به خدمت دوست جدید zoha-shams
در جواب سوال شما باید عرض کنم که عصمت پيامبر اکرم (ص) و بلکه دیگر پیامبران و ائمه(ع) - در يك كلام معصومان(ع) - از ابتداي تولد و حتي در رحم مادر است. خداوند متعال از آن جا كه مي‏دانست عده‏اي از بندگانش به اختيار خويش - هر چند با استعدادي در سطح ساير افراد - بيش از ديگران و در بالاترين حد ممكن، از استعداد خود بهره‏برداري مي‏كنند؛ تفضلاً اين پاداش و موهبت ويژه را به آنان عطا فرمود و آنان را از علم و اراده‏اي برخوردار ساخت كه به واسطه آن به «مصونيت كامل و مطلق» برسند.

سلام
دوری بودن این پاسخ واضح است
می گوییم چرا عصمت دارند پاسخ : چون خداوند داد
چرا خداوند داد : چون می دانست آنها بندگان خالص می شوند
چرا بنده خالص شدند :
چون خداوند به آنها عصمت داد

و به انحاء دیگر هم بیان این دور ممکن است
عصمت و امثال آن و بلکه باقی ویژگیهای روحی و جسمی ذاتیند و قابل تعلیل نیستند
مثل این که الماس الماس است و سنگ گرانیت گرانیت
حال شما بپرس چرا ؟
چرا ندارد
امر ذاتی تعلیل پذیر نیست
هستی یک حقیقت به هم پیوسته است که هرچیزی در آن حکیمانه سرجای خودش قرار گرفته است
مراتب کمال افراد هم به عنوان امر تکوینی در جایگاه خودش قرار دارد
آنچه که ما را بر می انگیزاند تا برای کسب کمال سعی و تلاش کنیم آنتستکه نمی دانیم در تابلو فردای جهان ما کجای آن هستیم شاید یک قدم جلوتر و یک پله بالاتر لذا سعی می کنیم و باید هم سعی کنیم . ممکن است برای انسان مراتبی باشد که با این تلاش محقق شود
پس تا می توانید سعی و تلاش کنید
موفق در پناه حق

..یا ستار..

با سلام..

عصمت نتیجه علمی است که به معصوم عنایت نموده است و ان نیز فقط در دار مادی محقق است که سروکار با تصورات وتصدیقات است چون این امور ذهنی هستند وخطا واشتباه نیز فقط در ذهن انجام می گیرد...

خداوند می فرماید:

و انزل الله عليك الكتاب و الحكمه ، [="red"]و علمك ما لم تكن تعلم[/] ، و كان فضل الله عليك عظيما (نساء: 113)

- و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و[="red"] آنچه را نمى دانستى به تو آموخت[/] ، و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ بوده است

به عبارتی عصمت از تکوین خارج است چون امور تکوینی ؛تخلف ناپذیرند ونتیجتا حکم ضرورت را به همراه دارند ؛در حالی که معصوم نیز تکلیف داشت ؛نتیجتا اگر عصمت تکوینی بود ،دیگر تکلیف برای او معنا نداشت چون به حکم ضرورت دیگر اشتیاه و گناه انجام نمی داد...

در حالی که معصوم نیز تکلیف دارد .....

یاحق

erfan_alavi;77068 نوشت:

به عبارتی عصمت از تکوین خارج است چون امور تکوینی ؛تخلف ناپذیرند ونتیجتا حکم ضرورت را به همراه دارند ؛در حالی که معصوم نیز تکلیف داشت ؛نتیجتا اگر عصمت تکوینی بود ،دیگر تکلیف برای او معنا نداشت چون به حکم ضرورت دیگر اشتیاه و گناه انجام نمی داد...

در حالی که معصوم نیز تکلیف دارد .....

یاحق

سلام :Gol:
فرموده اید عصمت از تکوین خارج است . تکوین چیست ؟ عصمت چیست ؟
تکوین همین عالم آفرینش است . عصمت هم ملکه ای نفسانی است که صاحبش را از هر خطا و گناهی مصون می دارد . تکوین جایگاه پدیده هاست و عصمت هم پدیده ای از پدیده هاست که در متن وجودی معصوم است . حالا بفرمایید نحو خروج عصمت از تکوین چطوری است ؟
ذهنیت خروج تشریع از تکوین یک ذهنیت غریب است . کجای تشریع از تکوین خارج است ؟ جبرییل خارج از تکوین است . تجلی اش بر جناب پیامبر خارج است . آنچه پیامبر می شنود و می بیند خارج است . حقیقت معنوی پیام و مفهوم ذهنی اش خارج است ؟ ابلاغش به مردم خارج است . مضامین پیام خارج دار وجود و تکوینند ؟ کدام بخش تشریع از تکوین جداست ؟
تقابلی بین تشریع و تکوین نیست . تشریع در متن تکوین است و مانند هر سبب دیگری تاثیر خاص خود را دارد . فرمان اقم الصلاه سبب تکوینی نماز من و شماست و هلم جرا
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;76834 نوشت:
عصمت و امثال آن و بلکه باقی ویژگیهای روحی و جسمی ذاتیند و قابل تعلیل نیستند مثل این که الماس الماس است و سنگ گرانیت گرانیت حال شما بپرس چرا ؟ چرا ندارد امر ذاتی تعلیل پذیر نیست


با سلام به حامد عزیز

در مورد ذاتی بودن عصمت باید عرض کنم که دانشمندان علم كلام كه پاسخ گوي اصلي در اينگونه مسائل هستند معتقدند كه عصمت موهبت و تفضلي است الهي كه خداوند پس از وجود زمينه و شايستگي به شخص معصوم مي دهد و هرگز قابل تحصيل نيست. به بيان ديگر عصمت لطف الهي است كه تحت شرايطي به افراد معصوم داده مي شود.

پرچمدار علم كلام شيخ مفيد در اين باره مي گويد: «العصمة تفضّل من الله تعالي علي من علم انه يتمسك بعصمته»[3] يعني عصمت بخششي است از جانب خداوند دربارة كسي كه به عصمت او تمسك جويد. هم چنين مرحوم سيد مرتضي[4] و علامه حلي[5] و فاضل مقداد،[6] عصمت را موهبتي دانسته اند نه اكتسابي.

براي موهبتي و بخششي بودن عصمت به آياتي از قرآن مجيد نيز تمسك شده است. از جمله آياتي كه مورد استشهاد قرار گرفته است آيه شريفه تطهير[7] است كه در آن خداوند فرموده است: خداوند مي خواهد پليديها را از شما اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ ببرد و شما را پاك گرداند» از آنجايي كه اراده تكويني خداوند بر ازاله رجس از اهل بيت تعلق گرفته است فهميده مي شود كه عصمت امر تفضّلي است.[8] به عبارت ديگر خواستن تشريعي اختصاص به اهل بيت ندارد يعني خداوند از همه انسان ها خواسته است كه در پرتو اطاعت از او خودشان را پاك كنند ولي اينكه اساساً عده اي را پاك آفريده است مخصوص اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ است كه خداوند به آنها اين حقيقت را تفضّل و عنايت نموده است نه اينكه از راه اكتساب و تحصيل به اين مقام رسيده باشند.

بنابراين اگر مراد شما از ذاتي بودن عصمت، موهبتي بودن و بخششي بودن عصمت باشد كه در مقابل اكتسابي بودن عصمت قرار گرفته است؛ يقيناً عصمت همه پيامبران الهي هم در گرفتن وحي و هم در ابلاغ و هم در اعمال و زندگي عصمت امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ امر موهبتي است نه اكتسابي، هر چند مراتب پايين عصمت آن گونه كه اشاره شد، امر اكتسابي است.

و اگر مراد از ذاتي بودن اين باشد كه شخص معصوم به گونه اي آفريده شده است كه اساساً قدرت بر گناه ندارد چنين تصوري از عصمت پيامبر صحيح نيست بلكه عصمت امري كاملاً اختياري است، پس صدور گناه از معصومين ذاتاً امر ممتنع و محال نيست زيرا اگر صدور گناه ذاتاً از پيامبر و ديگر معصومان محال بودن، اطاعت و فرمان برداري ذاتاً ضروري مي بود، در اين صورت اطاعت مورد تكليف قرار نمي گرفت و انذارها و وعده و عيدها بي مورد و بي فايده بود همانند فرشتگان كه عصمت ذاتي و غير اختياري دارند و مكلّف به اطاعت نيستند.[9]

بله، صدور گناه در همه مراحل هم در مرتبة تلّقي وحي و هم در مرحله ابلاغ وحي و هم در اعمال و اجراء دين ممتنع اختياري است؛ پيامبران و امامان با اينكه توان ارتكاب گناه را دارند ولي از روي اراده و رغبت خويش به دنبال گناه نمي روند و حتي به فكر گناه هم نمي افتند. اگر بخواهيم اين مسأله را در ضمن مثالي بيان نمائيم، عصمت اختياري پيامبران شبيه اين مي ماند كه انسان عاقل با اينكه مي تواند دست خود را به دهان مار سمي خطرناك و افعي كشنده قرار دهد. اين كار را از روي اختيار نمي كند و در اين مقدار از كار معصوم است.

پس عصمت پيامبران (و امامان) به طور كلي چه در مرحله دريافت وحي از فرشته مربوط به وحي و ... و چه در مرتبة رساندن وحي به انسان ها، امر موهبتي است كه خداوند به بعضي از انسانهاي لايق بخشش مي كند نه اينكه، آنها چنين مقام و موقعيتي را به دست آورده باشند، البته اين نه بدان معنا است كه هيچ زمينة براي اعطاي عصمت وجود ندارد، بلكه عصمت پيامبران نياز به زمينه ها و مقدماتي دارد ولي بر فرض اين نيازمندي زمينه ها خداوند عصمت را به آنها اعطا مي كند نه اينكه ايشان از روي استحقاق و تلاش هاي شخصي به آن مقام رسيده باشند. ضمناً حفظ و نگهداري اين مقام عصمت اجباري نيست بلكه اختياري است يعني با علم و يقين و ارادة شخصي خود گناه نمي كنند.

عمار;77123 نوشت:
بنابراين اگر مراد شما از ذاتي بودن عصمت، موهبتي بودن و بخششي بودن عصمت باشد كه در مقابل اكتسابي بودن عصمت قرار گرفته است؛ يقيناً عصمت همه پيامبران الهي هم در گرفتن وحي و هم در ابلاغ و هم در اعمال و زندگي عصمت امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ امر موهبتي است نه اكتسابي، هر چند مراتب پايين عصمت آن گونه كه اشاره شد، امر اكتسابي است.

سلام :Gol:
شما برادر عزیز همان مطلب ما را تایید فرموده اید ما از عنوان ذاتی استفاده کرده ایم و شما از عنوان موهبتی بودن . فرقی نیست چه اینکه ذوات هم به ذات او تبارک و تعالی متکی اند و از او فیض وجود می گیرند .
بله ما می خواستیم بگوییم که عصمت جوشیده از ذات وجود مطهر این بزرگواران است . معصوم در نظر اول به هستی در یک افق بسیار بلندتری نسبت به دیگران با عالم تعامل برقرار می کند . او همنشین و هم گفتگوی کروبیان عالم مجردات است و اساسا عنایتی به این وادی ندارد که بخواهد از او ظلم و خطایی سربزند بعنوان مثال :
معصوم مانند ثروتمند میلیاردری است که با امثال خود نشست و برخاست دارد چنین کسی چه داعیه ای دارد اسباب بازی فلان بچه کوچه های گلی جنوب شهر را بگیرد و با آن بازی کند ؟
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;77101 نوشت:
سلام :Gol:
فرموده اید عصمت از تکوین خارج است . تکوین چیست ؟ عصمت چیست ؟
تکوین همین عالم آفرینش است . عصمت هم ملکه ای نفسانی است که صاحبش را از هر خطا و گناهی مصون می دارد . تکوین جایگاه پدیده هاست و عصمت هم پدیده ای از پدیده هاست که در متن وجودی معصوم است . حالا بفرمایید نحو خروج عصمت از تکوین چطوری است ؟
ذهنیت خروج تشریع از تکوین یک ذهنیت غریب است . کجای تشریع از تکوین خارج است ؟ جبرییل خارج از تکوین است . تجلی اش بر جناب پیامبر خارج است . آنچه پیامبر می شنود و می بیند خارج است . حقیقت معنوی پیام و مفهوم ذهنی اش خارج است ؟ ابلاغش به مردم خارج است . مضامین پیام خارج دار وجود و تکوینند ؟ کدام بخش تشریع از تکوین جداست ؟
تقابلی بین تشریع و تکوین نیست . تشریع در متن تکوین است و مانند هر سبب دیگری تاثیر خاص خود را دارد . فرمان اقم الصلاه سبب تکوینی نماز من و شماست و هلم جرا
موفق در پناه حق
:Gol:

یا ستار ..

با سلام..

جناب حامد در مورد ولایت در تشریع و تکوین در این تاپیک وصفحات بعد از ان به اندازه کافی بحث شده است رجوع نمایید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=2775&page=11

در انجا اثبات شده است ولایت در تشریع وتکوین اصلا تحت یک حقیقت نیستند رجوع کنید ؛چون نوشتن مطالب تکرار مکررات است...

اینکه عصمت ملکه نفسانی باشد دلیل بر تکوینی بودن ان نیست این از واضحات است ؛مانند اینکه ممکن است یک عمل ملکه نفس شما گردد ودر ان رسوخ نماید ؛حال در اثر تکرار یا وسواس و غیرهم ...به عبارتی ملکه بودن جزء ذات نیست و یک امر عارضی است و نتیجتا خارج از تکوین است ....

البته علم ملکه نفسانی می تواند باشد منتها نه هر علمی بلکه علمی که داده شده باشد و ان نیز علمی حصولی و مفهومی نیست چون با وجود شناخت باز قوه شهوت وخشم غلبه گراست...نتیجتا علم مربوطه از نوع علمی دیگر است و حقیقت و واقعیت گراست..یعنی از نوع یقین است...

عصمت نتیجه علم است ؛به عبارتی معصوم به واسطه علم مربوطه ؛گناه و اشتباه را انطور که هست می دیده و نتیجتا انزجار عینی از گناه برای ایشان ایجاد می گردید ه است...

هر چه به تکوین برگردد به ضرورت بر می گردد وجایی که ضرورت باشد وجوب است وجایی که وجوب باشد تخلف ممکن نیست نتیجتا ؛عصمت از لوازم ذات یا به عبارتی تکوینی نیست چون جایی که تکوین باشد تکلیف بی معناست در حالی که معصوم نیز در برابر اوامر الهی تکلیف داشتند....

خوب است کمی دقت نمایید...

یاحق

بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه ازراه عقل میتوان ثابت کرد عصمت در مقام تلقی و ابلاغ وحی است ولی عصمت در قبل از بعثت و حتی در زمان کودکی از راه ایه و روایت که بسیار نیز وجود دارد ثابت میشود. بلی این فضلی است از سوی خدا که انبیا عملا هم معصوم باشند چون باعث اعتماد مردم به آنها میشود و رفتارشان برای مردم اسوه و الگو میشود. بلی اعتقاد شیعه بر اینست که انبیا از ابتدا تولد تا مرگ معصوم از هرگونه خطا و گناه چه صغیره و چه کبیره ؛هستند.
در قران سوره ص،83 :فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلََصین؛

مخلص (به فتح لام) انسانهایی هستند که خا آنها را خالص کرده است و خودشان مخلصند (فتح لام) و نه عملان . یعنی سراسر وجودشان برای خدا خالص شده است. دیگر از این افراد بهره ای از شیطان وجود ندارد. این تعبیر مخلص(فتح لام ) تقریبا بر همان اصطلاح معصوم منطبق می شود. معصوم یعنی بنده ای که خدا او را از گناهان حفظ کرده است- البته با اختیار منافات ندارد خدا تضمین کرده است انها مرتکب گناه نشوند-
بندگانی که خدا انها را خالص برای خودش قرار داده و سهمی برای شیطان در وجود انها نیست و به گونه ای هستند که شیطان طمعی در اغواء آنها ندارد.
و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا ،اذا لاذقناک ضعف الحیاة و ضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیرا؛ اسرا،74-75
پیامبر صلی الله علیه واله در شرایطی قرار گرفتند که نزدیک بود تحت تاثیر قرار گیرد که ایه نازل شد اگر نبود که ما تو را تثبیت کردیم و ثابت نگه داشتیم نزدیک بود که اندکی به انان اعتماد کرده گرایش پبدا کنی ولی ما تو را حفظ کرده ثابت نگه می داریم .
البته هیچ انسانی ولو پیامبر خدا هیچ گاه از کمک خدا بی نیاز نمی باشد و فضیلت پیغمبر همین است که خدا او را نگه میدارد .و این یعنی عصمت پیامبر صلی الله عیه واله، که البته با اختیار منافاتی ندارد.

راه و راهنما شناسی،محمد تقی مصباح یزدی،ص161.

erfan_alavi;77318 نوشت:
عصمت نتیجه علم است ؛به عبارتی معصوم به واسطه علم مربوطه ؛گناه و اشتباه را انطور که هست می دیده و نتیجتا انزجار عینی از گناه برای ایشان ایجاد می گردید ه است... هر چه به تکوین برگردد به ضرورت بر می گردد وجایی که ضرورت باشد وجوب است وجایی که وجوب باشد تخلف ممکن نیست نتیجتا ؛عصمت از لوازم ذات یا به عبارتی تکوینی نیست چون جایی که تکوین باشد تکلیف بی معناست در حالی که معصوم نیز در برابر اوامر الهی تکلیف داشتند....

سلام
ما که نفهمیدیم عرفان عزیز تکوین را چه می دانند ؟ تکوین یعنی دار وجود . یعنی عالم . شما می فرمایید عصمت بعنوان یک امر ذاتی یا عرضی خارج از تکوین یعنی خارج از عالم است ؟ پس بفرمایید معدوم است دیگر .
می فرمایید عصمت اگر تکوینی شود واجب می شود و تخلف بردار نیست خوب عصمت تکوینی است و واجب هم شد در متن تکوین تخلف هم نکرد حالا چه اشکالی دارد ؟
شما که فیلسوفید می دانید الشی مالم یجب لم یوجد خب و العصمه وجدت فوجبت من قبله . این به لحاظ تحقق عصمت یا هرچیزی است که در متن تکوین یافت می شود . اعمال اختیاری ما هم واجب می شود و در متن تکوین محقق می شود معنایش اینستکه ما اختیار نداریم . اختیار در مقام ذهن و تصور است وقتی در خارج یک صورت محقق شد واجب و تخلف ناپذیر می شود مثل همه اعمال گذشته ما . و همه اعمال آینده ما به حسب علم کسی که به سر سر القدر آگاه است .
ما بالاخره نتوانستیم مساله تکوین را برای شما حل کنیم . و این عجب است . امری به این وضوح . احیانا شما در مفاهیم سیر می فرمایید .
موفق در پناه حق

.با سلام..

جناب حامد ..

بنده نه فیلسوف هستم ونه عارف ؛بلکه مشکل این است که نباید موارد را با مسائل این دو علم توجیه کرد حال چون مسائل عرفان الی الهی است نتیجتا همه امور نیز از سنخ الی الهی می باشد چون فقط این جهت است که جنبه تکوین دارد وگرنه جهت خلقی که از تکوین خبری نیست...

اما اینکه فعلی وجوب پیدا نماید فرق می کند با اینکه اختیاری نباشد بلکه اصلا ضرورت فعل به وجوب علت تامه بر می گردد که حضرت عالی به ان معتقید نیستید ؛نتیجتا تمام علل وجودی وقتی جمع گردد فعل به حکم ضرورت وجوب پیدا می کند که اختیار یکی از ان علل است ..پس اختیار ناشی از اراده است و اراده ناشی از شوق است وشوق ناشی از علم و همه اینها همراه با تمام علل دیگر وقتی همراه باشد ؛خود به خود فعل انجام شده و اختیار حاصل می گردد..پس اختيار شرط فعل و از اجزاى علت آن است نه علت تامه..

تکوین یک تعلق وجودی است ؛منتها تعلقی که از لوازم ذات است ؛و چیزی که ذاتی باشد حال چه در نفس و چه در ازتباطات مادی و حقایق بین انها تخلف جایز نیست(تدابیر بین موجودات مادی از طرف ملائک ) ،به عبارتی اثر کن می باشد فیکون و جایی که این خصیصه خوابیده باشد دیگر بحث چرا بی معنا است نتیجتا تعلیل پذیر نیست و جایی که علت ذاتی ان باشد ؛تخلف از ذات امکان پذیر نیست...

پس عصمت ؛از لوازم ذات معصوم نیست ؛مانند حرکت جسم مادی که ذاتی همچین جسمی است ؛و اگر باشد انوقت داشتن ان برای معصوم تکلیف را از او بر می دارد در حالی که انان نیز در برابر اوامر اختیاری و دو راهی صواب و معصیت اختیار دارند و تکلیف...

به نظر حضرت عالی:

آيا معصوم عليه السلام مى تواند با خدا مخالفت كند؟

یا حق

erfan_alavi;77666 نوشت:
.با سلام..

جناب حامد ..

تکوین یک تعلق وجودی است ؛منتها تعلقی که از لوازم ذات است ؛و چیزی که ذاتی باشد حال چه در نفس و چه در ازتباطات مادی و حقایق بین انها تخلف جایز نیست(تدابیر بین موجودات مادی از طرف ملائک ) ،به عبارتی اثر کن می باشد فیکون و جایی که این خصیصه خوابیده باشد دیگر بحث چرا بی معنا است نتیجتا تعلیل پذیر نیست و جایی که علت ذاتی ان باشد ؛تخلف از ذات امکان پذیر نیست...

پس عصمت ؛از لوازم ذات معصوم نیست ؛مانند حرکت جسم مادی که ذاتی همچین جسمی است ؛و اگر باشد انوقت داشتن ان برای معصوم تکلیف را از او بر می دارد در حالی که انان نیز در برابر اوامر اختیاری و دو راهی صواب و معصیت اختیار دارند و تکلیف...

به نظر حضرت عالی:

آيا معصوم عليه السلام مى تواند با خدا مخالفت كند؟

یا حق

سلام
تکوین یعنی ایجاد کون . یعنی بوجود آوردن و این معنا منطبق بر عالم خلق است نه ذات .
دیگر اینکه ذاتی بودن عصمت یعنی جوشیدن آثار علم و شهود معصوم در قالب احتراز از گناه و خطا
تکوینی بودن هیچ امری با اختیاری بودنش منافات ندارد چون هردو در دار وجودند در عالم آفرینش و خلقند .
در جایی عصمت را ناشی از علم می دانید و به اصطلاح آنرا به علم ارجاع می دهید بعد آنرا غیر تکوینی می دانید ؟ مگر علم بعنوان امر ذاتی یا عرضی از دار وجود خارج است ؟
امام یعنی معصوم و فرض مخالفت معصوم با خدا با معصوم بودنش سازگار نیست ؟ مثل اینستکه بگویید سنگ می توان سنگ نباشد ؟
به لحاظ فرض ذهنی ما برای امام معصوم برای وی هم دوراه گناه و ثواب می توانیم تصور کنیم معصوم هم قادر به خطاست اما نمی کند اما به لحاظ واقع برای معصوم یک راه بیشتر نیست و آن اطاعت است . و این اطاعت چون ناشی از حب و اشتیاق و علم و شهود معصوم است ارزش دارد . بلکه ارزش مطابقت با حق و حقیقت است به هر علتی که می خواهد باشد . مثل فعل ملائکه الهی که ارزشمند است چون حق است و ربطی به اختیار و جبر ندارد . هرچند بنده برای فرشتگان هم قائل به اختیار هستم .
موفق در پناه حق

.یا ستار..

با سلام..

دوست عزیز کسی که اعتقاد داشته باشد وجود موجود است به مطلق وجود و از وجود های مقید خبری نیست ؛چون خلقت موجب تقابل با ان می گردد و انرا غیر مطلق می کند و همه چیز اوهام و خیالات محض می باشد باید همه همه مراتب وجودی را دارای یک حکم بداند ؛دیگر فرقی بین احکام وجودی الوهیت و احکام وجودی یک سنگ و گربه نیست ؛بلکه اصلا سنگی نیست چون این خداست که صورت سنگ و گربه را نعوذ بالله به خود ظهور داده است ؛ انوقت دیگر نمی توان دست از مطلق برداشت بلکه هر چه هست خداست ؛بلکه در همان مرتبه عین خداست و این علمی است صوفیانه که علوم عقلی و نقلی انرا مانند یک خرافه از دایره علم خارج کرده است ...

البته با داشتن همچین تفکری بین احکام وجودی عالم امر و عالم خلق نیز نباید مغایرتی باشد چون همه چیز عین هم هستند و همه چیز در هر مرتبه عین هم می باشند ؛انگاه گفتن [="red"]لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ[/] هم یک سخن بی معنی می باشد چون با وجود یک فرد در عالم دیگر معنا ندارد که اسمی از امر وخلق برده شود بلکه همه چیز یکی است ....در حالی که خداوند می فرماید:

[="red"]إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ«82» [/]
فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود!

انوقت امر خود را چنین توجیه می کند که:

[="red"]فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ«83» [/]
پس منزه است خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست اوست؛ و شما را به سوی او بازمی‌گردانند!

انوقت ملکوت خود را علت یقین می داند انجا که در مورد حضرت ابراهیم می گوید:

[="red"]وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ[/]
و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم؛ (تا به آن استدلال کند،) و اهل یقین گردد.

که البته با پذیرفتن مطلق وجود اینها همه سخنانی نعوذ بالله بی معنی است ؛....

پس عالم امر را خداوند به خود نسبت داده است و هر کجا امر را به خودش نسبت داده باشد ؛منظور عالم امر می باشد ولی جایی که این لفظ را به دیگری نسبت داده باشد ؛منظور خارج از ان عالم است...

نتیجتا عالم امر از احکام َکلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ است در حالی که عالم خلق جهتی مغایر ان دارد و اصلا همچین خصوصیتی ندارد....بلکه اصلا از جنس کن فیکون نیست...

البته اینکه هر دو تعلقی وجودی دارند اصلا بحثی نیست ؛ولی این مطلب ارتباطی به این ندارد که حکم مرتبه عالم امر مغایر با حکم مرتبه وجودی عالم خلق و مادی باشد..امور عالم امر مربوط به خصایص است که یکی از ان خصایص تجرد است وجایی که ذات حتی برای خودش هم حضور نداشته باشد می شود عالم ماده که اصلا لیاقت حضور را ندارد.....

عالم تکوین از جنس شدن است یعنی صیرورت و انچه شدنی گردد ؛دیگر اختیار برای او معنا ندارد چون ذات او همچین ضرورتی را پیدا می کند که غیر از راه تکوین راهی را نرود ؛نتیجتا کسی که امری تکوینی در او باشد از دو حال خارج نیست ،یا این امر در روابط حقیقی بین امور مادی ان نهفته است ؛مانند اینکه نطفه می شود انسان در این ره نطفه به حکم ضرورت ذاتی خود به سمت انسان شدن پیش می رود این انسان شدن از نقطه نظر اینکه ذات همچین چیزی انرا ضروری کرده باشد اصلا ارزشی ندارد ؛نتیجتا نطفه بالضروره به سمت انسان شدن پیش می رود و وقتی انسان شد دیگر نطفه نیست ...اینجا بحث وجوب و ضرورت نهفته شدهاست نتیجتا از این جهت بین سگ شدن یک نطفه و انسان شدن یک نطفه دیگر از لحاظ ذاتی یک ارزش است ...

اما یک وقت این تکوین در نفس و روح انسان قرار دارد و یک تعلق وجودی برای ان می گردد،مانند اینکه نفس قدرت تکوینی حکم سازی را برای ذهن دارد ؛یا اینکه نفس بالضروره به ذاتش علم دارد ؛یا اینکه قوای ظاهری نفس تکوینا ادراک محسوسات می کند این موارد در وجود یک حیوان نیز هست پس اینکه انسان درک حسی کند یا حیوان ارزشش یکی است چون شدنی که بالذات باشد ؛برای خارج از ان اصلا ارزشی در حد همان شدن نیست...

پس اگر عصمت را یک تعلق وجودی برای نفس بدانید نتیجتا بین اینکه معصوم ؛خلاف نکند و اطاعت نماید و اینکه یک انسان وحشی خلاف نکند از لحاظ مغایرت و ارزش نفسانی اصلا قابل مقایسه نیست ؛ اینکه معصوم گناه نکند بالذات تکلیف از او برداشته شده است ؛معصوم اطاعت را بر حسب ذات خود انجام می دهد نه اینکه خود بخواهد نتیجتا ؛انچه ارزش پیدا می کند ؛در واقع اصلا ارزشی ندارد ؛و از این لحاظ ارزش اطاعت معصوم برابر با اطاعت یک درخت و یا یک () در رشد ان درخت و غیره می گردد....

نتیجتا عصمت از دایره تکوین خارج است ؛چون عالم مادی و عالم ذهن همه از اموری محدود هستند و وابسته به صور ذهنی نتیجتا هر چه در امور تشریعی و احکام عبادی انجام گیرد نیاز به مفهوم سازی و صورت بندی دارد اصلا خطا در همین موضع است یعنی عالم ذهن ؛نتیجتا معصوم نیاز به علمی دارد که بتواند بین یک خطای مفهومی و صواب مفهومی تمییز قائل گردد وان علمی است که خدا به او داده است....وگرنه عالم ذهن چیزی جدا ز صورتهای ان ندارد ؛به عبارتی ذهن همان صورتهای ان است وبدون صورت اصلا ذهنی نیست ،نه اینکه ذهنی باشد واین صورت ها در ان ریخته شده باشد...

پس عصمت تعلقی وجودی است و ان وجود همان علم است چون خود علم یک کمال است که عین وجود است...

و اخر اینکه انچه در عالم است مطلق وجود نیست بلکه موجودات مقید نیز هستند ؛واگر مطلق وجود باشد اصالتا علیت معنا ندارد ؛بر خلاف انچه حضرت عالی هزار چرا می گویید!!!!!چون هر چه هست عین یک فرد از وجود با حفظ مرتبه ان است و این وجود مطلق از هر جهت جز خودش چیزی نیست....نتیجتا عالم خلق عین عالم امر است و هر دو عین عالم الوهیت نتیجتا همه چیز می شود عالم الوهیت و اساسا دیگر ظهور نیز معنا ندارد چون مظاهر و خلایق همه از سنخ قیود هستند در حالی که فرض مطلق وجود است ؛نتیجتا هر چه هست جز ذات حضرت حق چیزی نیست......این از خرافات صوفیه است..

یاحق

erfan_alavi;77886 نوشت:
دوست عزیز کسی که اعتقاد داشته باشد وجود موجود است به مطلق وجود و از وجود های مقید خبری نیست ؛چون خلقت موجب تقابل با ان می گردد و انرا غیر مطلق می کند و همه چیز اوهام و خیالات محض می باشد باید همه همه مراتب وجودی را دارای یک حکم بداند ؛دیگر فرقی بین احکام وجودی الوهیت و احکام وجودی یک سنگ و گربه نیست ؛بلکه اصلا سنگی نیست چون این خداست که صورت سنگ و گربه را نعوذ بالله به خود ظهور داده است ؛ انوقت دیگر نمی توان دست از مطلق برداشت بلکه هر چه هست خداست ؛بلکه در همان مرتبه عین خداست و این علمی است صوفیانه که علوم عقلی و نقلی انرا مانند یک خرافه از دایره علم خارج کرده است ...

سلام
گویند بنده خدایی از علمای ظاهر آمد نزد حکیمی و گفت شنیده ام شما همه چیز را خدا می دانید . حکیم گفت الان موقع ناهار است بیا بنشینیم چیزی بخوریم . بر سر سفره که نشستند و کمی دلها به هم نزدیک شد حکیم گفت : اگر فکر می کنید منظور ما اینست که شما خدا هستید نه خیر چنین منظوری نداریم و آن بنده خدا هم بعد غذا راهش را گرفت و رفت .
آقاجان هی بنده عرض می کنم مطالعه کنید . دقت کنید . از این وادی مفاهیم قدمی بیرون بگذارید و هی شما حرفهای خود را تکرار می کنید . اینقدر لفظ چینی و اصطلاح آوری به چه درد می خورد .
و اما جواب همه آنچه در باب مطلق وجود فرموده اید این است :
وجود واحد است و صاحب شوون فراوان و در هر شانی حکمی دارد .
دیگر اینکه هیچ چیز از دار وجود و تکوین خارج نیست . این مطلب اظهر من الشمس را نمی دانم بخاطر کدام ذهنیت یا شبهه نمی گیرید . این اصل است . هر مشکلی بود باید با این اصل حل شود نه اینکه این اصل روشن را بخاطر عدم توانایی در حل مشکلمان در جای دیگر خدشه دار کنیم .
موفق در پناه حق

..با سلام..

[="red"]نقل:
آقاجان هی بنده عرض می کنم مطالعه کنید . دقت کنید . از این وادی مفاهیم قدمی بیرون بگذارید و هی شما حرفهای خود را تکرار می کنید . اینقدر لفظ چینی و اصطلاح آوری به چه درد می خورد . [/]

جناب حامد مگر مطالعه شهودی هم داریم ؛شما بفرمایید کدام کتاب است که پا را از دایره الفاظ و مفاهیم فراتر گذاشته است تا بنده انرا مشاهده نمایم....

[="red"]نقل :
وجود واحد است و صاحب شوون فراوان و در هر شانی حکمی دارد .
دیگر اینکه هیچ چیز از دار وجود و تکوین خارج نیست . این مطلب اظهر من الشمس را نمی دانم بخاطر کدام ذهنیت یا شبهه نمی گیرید[/]

اینکه وجود دارای شئون است ؛خلاف مطلق وجود است که اصلا در ان مقیدی نیست؛چون یکی از شئون وجود ؛همین اشیایی است که می بینید که بر حسب مرتبه وجودی خود که از شئون وجود است انتزاع می گردند ؛چیزی چوب است وچیزی سنگ و درخت وغیره...این مظاهر از شئون وجودی است که در مرتبه مادی باشد ....این یعنی اینکه نسبت بین واجب و امکانات مانند دریا و موج نیست ....

دوم اینکه ؛چیز مساوق است با وجود بنابراین اینکه چیزی از وجود خارج نیست ،یک امر بدیهی است ولی چیزی که هست این با مطلق وجود شما دو چیز است نه یک یک چیز....در ثانی تکوین از شئون وجودی است که؛ خارج از مرتبه مادی باشد ؛نتیجتا تکوین یکی از احکام و شئون مرتبه وجودی مجردات است نه مطلق وجود ...

منظور از دنباله گرفتن بحث همین است که با اصطلاحات و معانی و جایگاه صحیح انها اشنا گردیم وگرنه به صرف دانستن چند لغت حق مطلب ادا نمی گردد..دانستن مفهوم و شناخت ذهن یکی از ان مسائلی است که اشخاص بسیاری را دچار مشکل نموده است ؛البته شیخ اشراق نیز به دلیل همین شناخت غیر صحیح ذهن بود که اصالت را به ماهیت داد ؛درحالی که به قول شما اهل چشیدن بود و جایی که این باشد خطا معنا ندارد در حالی که ایشان مرتکب ان شد...

نتیجتا خطای ذهنی ربطی به چشیدن و نچشیدن ندارد ...

یاحق

erfan_alavi;77914 نوشت:
اینکه وجود دارای شئون است ؛خلاف مطلق وجود است که اصلا در ان مقیدی نیست

سلام :Gol:
ما که عرض کردیم : حق مطلق وجود است که در مقابلش چیزی قرار نمی گیرد و شامل وجود مطلق و وجود مقید می شود نگفتیم حق وجود مطلق است تا شمولش بر مقید ممتنع گردد . دقت بفرمایید

erfan_alavi;77914 نوشت:
این مظاهر از شئون وجودی است که در مرتبه مادی باشد

وجودی که در مرتبه مادی است یعنی وجودی داریم که مرتبه مادی ندارد تا اینجا دوتا وجود شد و هلم جرا . حال که ما عرض کردیم وجود بالبداهه واحد است خارجا و مفهوما
erfan_alavi;77914 نوشت:
چون یکی از شئون وجود ؛همین اشیایی است که می بینید که بر حسب مرتبه وجودی خود که از شئون وجود است انتزاع می گردند ؛چیزی چوب است وچیزی سنگ و درخت وغیره...این مظاهر از شئون وجودی است که در مرتبه مادی باشد ....این یعنی اینکه نسبت بین واجب و امکانات مانند دریا و موج نیست ....

مظهر در ظاهر مستهلک است لذا جز ظاهر چیزی نیست آنوقت روی یک شان این ظاهر اسم سنگ می گذارید روی دیگر اسم آسمان . به قول سید هاشم حداد اسمها را بردار و وحدت وجود را بیاب
erfan_alavi;77914 نوشت:
دوم اینکه ؛چیز مساوق است با وجود بنابراین اینکه چیزی از وجود خارج نیست ،یک امر بدیهی است ولی چیزی که هست این با مطلق وجود شما دو چیز است نه یک یک چیز

در نظر شمادو چیزست بلکه یک چیز است
بگذارید مثالی بزنم اگر استیحاش نفرمایید
شما چند تا هستید ؟
یکی یا دوتا ؟
خوب بالوجدان می یابید که یک چیز هستید . غیر اینست یا شک دارید ؟
خوب . این یک چیز هم جسم مادی است هم مثالی و هم حقیقت عقلی و هم حقیقت قلبی .
می بینید که این یک چیز شوون متکثره طولی دارد . درعین تکثر وحدت دارد و درعین وحدت تکثر . نه تنها در طول متکثر است در عرض هم تکثر دارد . جسم شما در عین وحدت دست دارد پا دارد چشم دارد و ... شوون باطنی شما هم همینطور . با این وجود وحدت شما در مرتبه جسمانی هم بخاطر تکثرش به اندام بلکه خیلی تکثرات دیگر از بین نمی رود . و باطن هم چنین است . اگر کسی جسم شما را ببیند و بگوید عرفان سلام . می گویید علیکم السلام و نمی گویید فلانی شما که به من سلام نکردید به جسمم سلام کردید . چون همان عامی هم می گوید : مگر جسم شما غیر شما و از شما جداست ؟
حال اگر اهل ایمان و یقین شده اید که انشاء الله شده اید
بر اساس روایت بسیار عمیق : من عرف نفسه عرف ربه
همه این مسائل را به حکم حکیم امیر مومنان بر جایی که باید تطبیق کنی تطبیق بفرما .
عزیزم من انگشت کوچک شیخ اشراق هم نمی شوم ولی مطلب همین است

موفق در پناه حق:Gol:

[="blue"]سلاممممممممم علیکم
با این بحثی که پیش اومد و اونجوری که من فهمیدم خداوند عصمت رو به پیامبران و امامان از دوره کودکی داده چون میدونسته این افراد آینده ی خوبی دارن
حال ی سوال پیش میاد
پس قاعدتا ما داریم جبری زندگی میکنیم چون همه چیز از قبل معلومه رو چه حسابی یک از بندگان خدا از داخل رحم باید عصمت داشته باشه؟؟؟؟؟چونکه خدا براش این سرنوشت و رقم زده که آدم خوبی باشه
پس اگه پیامبرا و امامان گناه نمیکنن کار سختی نیس چون از بچگی عصمت دارن
یا اصلا اختیار چی میشه؟؟؟؟خدا سرنوشت ما رو رقم زده میدونه خوبیم یا بدیم پس من این وسط چیکاره ام؟؟؟
جز ی بازیگر که باید اونی رو که خدا نوشته اجرا کنم
حالا بستگی به شانسم داره که تقدیرم این باشه امامزاده باشم و از اول عصمت داشته باشم یا نهههه؟[/]

یا ستار..

سلام برشما..

جناب حامد شما بین مقبولات فلسفه وعرفان دچار خلط گردیده اید و موارد پذیرش هر یک را در دیگری سریان داده اید..

دوست عزیز عرفا اصلا وجود مقید را قبول ندارند ؛کسی که جز وجود خدا در عالم طبیعت چیزی را قبول نداشته باشد اساسا دیگر قید ومحدودیت برای او معنی ندارد...

نظر عرفا وحکما در ویزگیهای وجود و خصایص ان بایکدیگر مغایر است وگرنه ملاصدرا این همه روی این اختلاف کار نمیکرد تا انها را اشتی دهد..

فرموده های حضرت عالی باز این مشکل را حل نمی کند که عرفا به وجود مقید قائل نیستند و اصلا موضوع انها وجود مطلق است نه مطلق وجود ؛وگرنه جایی که مقسم داخل گردد دیگر حیثیت اطلاقیه معنا ندارد...

[="red"]فرمودید:

ما که عرض کردیم : حق مطلق وجود است که در مقابلش چیزی قرار نمی گیرد و شامل وجود مطلق و وجود مقید می شود نگفتیم حق وجود مطلق است تا شمولش بر مقید ممتنع گردد . دقت بفرمایید[/]

ان واجبی که مقسم وجود است و البته به گفته حضرت عالی این مقسم؛ مطلق وجود است ؛مربوط به موضوع فلسفه است ,والبته وجود مطلق و وجود مقید قسم این مقسم هستند ؛و هر دو و مقسم انها در حیطه فلسفه بررسی می گردد ولی انچه در حوزه عرفان مورد پذیرش است وجود مطلق است ؛چون مقابل وجود مقید است ؛و وجود مطلق است که حیثیت اطلاقیه بر ان حاکم است و قیود را از هر جهت بر می دارد نتیجتا عرفا به وجود مطلق قائل هستند نه مطلق وجود وگرنه جایی که مقید حضور داشته باشد ؛این اطلاق را مورد خدشه قرار می دهد...نتیجتا عرفا به وجود مطلق در ذهن وصرافت ان در خارج معتقد هستند....

[="red"]فرمودید:

وجودی که در مرتبه مادی است یعنی وجودی داریم که مرتبه مادی ندارد تا اینجا دوتا وجود شد و هلم جرا . حال که ما عرض کردیم وجود بالبداهه واحد است خارجا و مفهوما[/]

جناب حامد غاینکه موارد را متوجه نمی شوید دیگر مقصر خودتان هستید؛اینکه وجود واحد است یک حرف است واینکه مرتبه مادی یکی از مراتب ان است یک حرف است ؛به عبارتی خصایص وجود مقوم وجود نیست بلکه خصایص وجودی مقوم مرتبه وجودی خودشان می باشد؛..به عبارتی کمالاتی مانند فعلیت وقوه و غیرهم همه از خصایص وجودی است ولی خارج از وجود نیست ولی چیزی که هست این خصایص قائم به ان وجود واحد نیست بلکه قائم به مرتبه وجودس خود است ؛پس خصایص و ویژگیهای وجود که در مراتب ان می باشد مقوم به مرتبه وجود خود هستند نه اینکه مقوم ان وجود واح باشد ....نمی دانم اصلا اینها را متوجه می شوید...وگرنه بنده می دانم که مرتبه مادی ضرری به تشخص وجود نمی زند ...

اینها مربوط به تشکیک است والبته هر چه مشکک است به وحت بر می گردد ؛چون اختلاف و اشتراک انها نیز چیزی خارج از وجود نیست بلکه خود وجود است ؛در حالی که عرفا اصلا به کثرت وجود اصلا اعتقاد ندارد چون باعث لطمه به اعتقاد خود که همان وجود مطلق است می زند.....

[="red"]مظهر در ظاهر مستهلک است لذا جز ظاهر چیزی نیست آنوقت روی یک شان این ظاهر اسم سنگ می گذارید روی دیگر اسم آسمان . به قول سید هاشم حداد اسمها را بردار و وحدت وجود را بیاب[/]

مظهر در ظاهر مستهلک و فانی باشد که باشد؛هر چند باز فنا ان چیزی که عرفا می گویند از قبیل حل شدن در ذات و استهلاک واقعی نیست ،بلکه باز یک عینی باید باشد تا محل رجوع ان شئ فانی باشد وگرنه موجود ممکن با وجود حضرت حق هیچ وقت یکی نمی شود تا اثری از عینیت وجود مظهور باقی نماند البته این ربطی به اینکه مرتبه مادی در مرتبه الوهیت معدوم است ندارد به عبارتی همین که اسم خصایص هر مرتبه و کثرت ان مراتب به میان اید نظر عرفا را مخدوش می کند...وجود مقید ؛در مقابل وجود مطلق برای عرفا نا اشنا می باشد و اصلا انرا قبول ندارند...

اخر اینکه ؛باز شما متوجه مساوق بودن شیئیت و وجود نشدید و چیزی دیگر گفتید که اصلا ارتباطی به انچه بنده گفتم نداشت ولی باز عیبی ندارد چون همینکه اسم از کثرت ومراتب اید باید فاتحه عرفان را خواند چون کثرت وتشکیک در عرفان جایی ندارد ؛جایی که غیر از حق چیزی نباشد دیگر حرف از ذات مراتب زدن یک سخن بی معنی است ؛این مراتب تشکیکی که فرمودید همه مربوط به فلسفه است ؛وگرنه مرتبه حس در نفس غیر از مرتبه خیال در نفس است ومرتبه خیال غیر از مرتبه عقل است ؛نتیجتا همین که حرف مغایرت در خصوصیات مراتب وجودی به میان اید دیگر باید از حرف وجود مطلق دست کشید...

عزیز من جسم در هر ان وجودی و جوهری غیر از وجود قبل دارد ؛اصلا مراتب که می گویند یعنی همین ،به عبارتی وجودی که کودک را به حکم ان مرتبه می کند ان کودک ؛غیر از وجودی است که همان کودک در جوانی دارد ؛به عبارتی مراتب وجودی در عرض به نحوی کثیر عریض می گردد وباعث تمییز بین مراتب وجودی عرضی می گردد؛این یعنی اینکه وجود ماشین غیر از وجود یک گل است ووجود یک کودک غیر از وجود هم او در جوانی است ؛به عبارتی مراتب وجودی که می گویند و اینکه هر مرتبه خصایصی دارد که مقوم همان مرتبه است همین است ...وحدت شخصی از ان نفس است منتها وحدت جسم باقی است به بقای وحدت نفس؛برای همین است که شخص بیست ساله مجرم را در شصت سالگی اگر گیر بیفتد باز حد می زنند ؛با اینکه تمام جسم شخص عوض شده است ؛ولی چیزی که هست وحدت شخصی نفس او باعث بقای وحدت جسمی او می گردد اینها با عرفان جور در نمی اید...چیزی که وجودش در زمان پراکنده شده باشد و هر مرتبه از وجودش منطبق با انی از زمان باشد ؛لیاقت وحدت ندارد بلکه وحدت ان باقی است به وحدت ان جسم مثالی....پس اینکه شما را در قیامت با کدام صورت دنیایی برگردانند ؛اصلا مهم نیست بلکه جسم بدون نفس حکم مماثلت را دارد و با نفس حکم عینیت را ؛پس فرقی نمی کند کدام صورت نفسانی بر گردد...

یاحق

گل گیسو;78042 نوشت:
[="blue"]سلاممممممممم علیکم
با این بحثی که پیش اومد و اونجوری که من فهمیدم خداوند عصمت رو به پیامبران و امامان از دوره کودکی داده چون میدونسته این افراد آینده ی خوبی دارن
حال ی سوال پیش میاد
پس قاعدتا ما داریم جبری زندگی میکنیم چون همه چیز از قبل معلومه رو چه حسابی یک از بندگان خدا از داخل رحم باید عصمت داشته باشه؟؟؟؟؟چونکه خدا براش این سرنوشت و رقم زده که آدم خوبی باشه
پس اگه پیامبرا و امامان گناه نمیکنن کار سختی نیس چون از بچگی عصمت دارن
یا اصلا اختیار چی میشه؟؟؟؟خدا سرنوشت ما رو رقم زده میدونه خوبیم یا بدیم پس من این وسط چیکاره ام؟؟؟
جز ی بازیگر که باید اونی رو که خدا نوشته اجرا کنم
حالا بستگی به شانسم داره که تقدیرم این باشه امامزاده باشم و از اول عصمت داشته باشم یا نهههه؟[/]

سلام..

عصمت ؛نتیجه علمی است که خداوند به معصوم می دهد؛ولی اینکه این علم را چرا به معصوم داد ولی به من نداد چیزی دیگر است...

ببنید همه چیز در این دنیا بر حسب مراتب وجودی سر جایش قرار گرفته است ؛..

بهترین مثال همین مثال اعداد است..

مثلا عدد یک ابتدا است و عدد دو در مرتبه وجایگاه دوم است وعدد سه در جایگاه سوم وهمینطور الی اخر..خب ایا کسی می گوید چرا عدد دو جایش را به عدد چهار نداد؛وچرا جلوتر از عدد چهار قرار گرفته است ،مطمئنا نمی گوید ؛چون خصیصه هر عدد جایگاه همان عدد است به عنوان مثال عدد چهار همان جایگاه و مرتبه ای است که باید باشد ؛و غیر از ان مرتبه دیگر عدد چهار نیست ؛چون عدد چهار همان مرتبه عدد چهار است برای همین کسی نمی گوید چرا چهار را با دو عوض نمی توان کرد...چون اگر عوض گردد عدد چهار نیست بلکه چهار فرضی است ...به عبارتی هر عدد مقوم مرتبه و جایگاه همان عدد است و عدد هفت همان جایگاه عدد هفت است و نمی توان این دو را از هم جدا نمود...

در مراتب وجودی نیز همین مطلب حکم فرماست ولی چون انسان با ماهیات ومفاهیم ذهنی انس دارد این مطلب را در مورد ماهیاتی چون اعداد توجه دارد نه در مراتب وجودی که فهمی از ان ندارد ،واصل موشکافی در فلسفه نیز همین است که این حقایق از میان ان اشکار گردد...

پس اینکه خود معصوم چرا انسان کامل است ،بر حسب مرتبه وجودی اوست ؛یعنی در کمال؛ او اول است ،مانند عدد یک که کمال واحد است واصلا جزء عدد نیست بلکه عدد از دو شرو ع می گردد..وکسی در مرتبه اعداد نمی گوید که چرا دو مقدم است بر سه چون مرتبه او بر حسب ضرورت ان است نه اعتباری مانند جابجایی مکانی اشیا که مقدم و متاخر اعتباری است....

پس انسان کامل مرتبه وجودی دارد که بر حسب ضرورت همان است وغیر از ان نمی تواند باشد ؛چون مرتبه ان او را اینطور کرده است.....پس اینکه چرا معصوم او شد ومن نشدم یک سوال عوامانه است وگرنه اگر کسی به این مطلب که مراتب وجودی هر کدام به مرتبه خود مقوم است دیگر نمی گوید چرا من معصوم نشدم...چون معصوم مقوم همان مرتبه خودش است وقائم به همان مرتبه است ؛و نمی تواند ان نباشد واینکه چرا قائم به جایگاه خودش است سوالی بی معنی ای می باشد...

حال چراعصمت و علم به انها داده شده وبه من داده نشد ؛این امر به خاطر خصیصه ان مرتبه است یعنی هر مرتبه خصوصیات و ویزگی هایی دارد که با مراتب وجودی دیگر مغایر است ؛به عبارتی عصمت از ویژگیهای ان مرتبه وجودی است ؛...

پس انسان کامل غیر از مرتبه خودش نمی تواند باشد ؛و خصوصیاتی هم که دارد مقوم خودش و قائم به همان مرتبه است ؛وگرنه همه باید دارای عصمت باشند در حالی که مراتب وجودی ما خصایصی غیر از خصایص مرتبه اول دارد...و با حفظ مرتبه خودمان نمی توانیم ان خصیصه را کسب کنیم ؛نتیجتا عصمت نیز ملازم انسان کامل می گردد........مانند عدد چهار و زوجیت برای او.یعنی زوجیت از عدد چهار جدا نیست به عبارتی ملازم ان است واز ویژگیهای ان است...

البته با ماهیات اشخاص بهتر موضوع را درک می کنند...
یاحق

بسم رب الرحیم

خدمت دوستان گرامی عرض سلام دارم
خوشبختانه من جوابی رو که میخواستم گرفتم البته نه از پاسخ دوستان بلکه بطور آنلاین با متخصص کلام وعقائد صحبت کردم و جواب قانع کننده ایی هم گرفتم. از پاسخهای شما هم ممنونم.

اما اگه شماها بخواید پاسخ سوال هربنده خدایی رو به بحث هایی بکشونید که کلا از سوال اصلی منحرف بشین فکر میکنم کاردرستی نیست پس لطفا یا کلا پاسخ ندید یا بذارید فقط کسی که از جوابش مطمئنه پاسخ بده.

مطمئنا هدف هیچ کدوم از ماها این نیست که فقط یه بحثی انجام بشه مهم اینه که سوالهای دوستان به درستی و با دقت جواب داده بشه. چرا که جواب یه سوال ممکنه مسیر زندگی یه آدم رو بکلی تغییر بده.پس لطفا خیلی با دقت پاسخگو باشید.

باتشکر-ضحا شمس

erfan_alavi;78110 نوشت:

پس انسان کامل غیر از مرتبه خودش نمی تواند باشد ؛و خصوصیاتی هم که دارد مقوم خودش و قائم به همان مرتبه است

سلامممممممم بر شما ممنون از جوابتون و شاید تا حدودی بعضی از نکته هاش به دردم خورد
اما سوال اصلی من اینه که این مراتب رو که خدا مشخص میکنه بر اساس چه ملاکیه؟

..یا ستار..

با سلام..

شما می توانید بگویید ملاک اینکه هشت چرا باید بعد از هفت باشد چیست!!!

اصلا چرا نمی توانید جای اعداد را عوض نمایید!!

این مراتب ؛ذاتی اعداد است به عبارتی علل ذاتی چرا بردار نیست ؛مثلا اینکه کسی بگوید چرا من فرزند فلانی نشدم و این حرفها ؛اصلا حرف درستی نیست!چون فکر کرده است چیدن موجودات مانند ؛صفی از افراد است که می توان جای انها را عوض کرد وباز شخص همان شخص باشد؛به عبارتی جابجایی مکانی یک جابجایی اعتباری است نه حقیقی و لی مراتب وجودی جایگاهی حقیقی و واقعی دارند ...

پس اینکه کسی بگوید چرا فرزند فلان نشدم ؛این یک حرف عوامانه است؛چون مرتبه وجودی او غیر ار ان جایگاهی که دارد نمی تواند باشد و یا اینکه بگوید چرا مثلا حافظ در زمان حال نیست؛این نیز حرفی عوامانه است چون باید حافظ را با حفظ همان زمانی که به وجود او مقوم است ؛و همچنین هوا ومکان و سایر مواردی که مقوم وجود او بوده است را نیز با او اورد ؛در حالی که زمان مقوم حافظ همان مقطع وجودی او بوده است ونمی توان او را با حفظ انها از ان مقطع برداشت و اورد در زمان حال ....

این توهم از این جا می باشد که اشخاص خیال می کنند خداوند یک وجود منبسط صادر نموده است مثلا این وجود به اسب خورده شده اسب به ماشین خورده شده ماشین در حالی که اینطور نیست ؛به عبارتی ؛وجودی که ظهورش ماشین شده است ؛غیر از وجودی است که اسب را ظهور داده است ؛یعنی اینکه وجود اسب مرتبه ای است که ان مرتبه غیر از اسب شدن نمی تواند چیزی دیگر گردد ؛اینها همه مراتب وجودی هستند و اشیا را نمی توان بدون جایگاه وجودی انها اصلا تصور نمود...به عبارتی وجود هر چیزی وجودی است مختص همان شئ که به واسطه ان وجود شئ ظهور کرده است...

نتیجتا چرا بنده معصوم نشدم و معصوم من نشد ؛ سخن درستی نیست اصلا همچین سوالی بی معنا است ؛چون مرتبه وجود هر چیزی ذوات همان مراتب را ظهور می دهند ؛نتیجتا جایی که ذات باشد چرا گفتن غلط است....

مثلا کسی بگوید چرا اسب انسان نشد!

اینها همه از امور ذاتی است و بحث قابلیتهاست ؛یعنی اسب وجودی دارد که ان وجود نمی تواند چیزی غیر خودش را ظهور دهد ؛.....توجه می کنید...

البته اشخاصی هستند که توجیه نمایند که علم خدا بر این قرار گرفته است که اشخاص را قبل از وجود می داند که چه کسی گناه می کند وچه کسی مثلا گناه نمی کند ؛برای همین میدانسته که معصوم اهل گناه نیست برای همین انرا مقدم قرار داده است....اینها هم درست است ولی مسئله اصلی چیزی دیگر است...توجه می کنید..

یاحق

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و کسب اجازه از کارشناسان محترم کلام
فقط کسانی بخوانند که حوصله دارند با دقت بخوانند
این که خدا پیش از خلقت بندگانش بداند کدام یک مومن و کدام یک کافرند نه جبر است و نه عجیب.
عجیب وقتی است که یکی ادعای خدایی بکند و نسبت به حال خلایق بی اطلاع باشد واقعا که خدای نادان خدای مضحکی است!!!
تصورش را بکنید خدایی را که نداند کدام یک از بندگانش برترین است این خدا یا باید پیامبر ناصالحی مبعوث کند ویا متوسل به قرعه شود و یا اصلا بی خیال پیغمبر!!!
پس آگاهی خدا بر حال بندگان پیش از خلقتشان نه تنها عجیب نیست که عکس آن عجیب است.
والبته جبر هم نیست چون این که خدا به نوع رفتار و عملکرد مردم عالم است ربطی به جبر ندارد . مثلا اگر شما بدانید مردم عراق در انتخابات خود آگاهانه و آزادانه به حکومتی جمهوری و اسلامی رأی می دهند معنایش این نیست که شما آنها را مجبور کرده اید!
پس حالا شما حق دارید بپرسید خدایی که می دانست ما خوبیم یا بد چرا ما را به دنیا آورد؟
پاسخ امیرمومنان به این پرسش چنین است:
«بدانيد كه خداوند بندگان را در معرض آزمون قرار داد، نه به خاطر اينكه به آنچه از اسرار باطنىو انديشه‏هاى درونى پنهان كرده بودند آگاه نبود، بلكه به اين علّت كه آنان را در بوته آزمايش قرار دهد تا كدامشان عامل بهترين عملند، آن گاه ثواب در برابر كار نيك، و عقاب در مقابل كار بد قرار گيرد.»
«أَلَا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ كَشْفَةً لَا أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ وَ مَكْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ وَ لَكِنْ‏لِيَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًافَيَكُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً وَ الْعِقَابُ بَوَاءً » نهج البلاغه- خطبه 144
حالا پاسخ اصلی:
اگر این خدایی که بندگانش را می شناسد از میان بندگانش بهترین را انتخاب کند:
- تا راهنمای دیگران شود
-تا حجت را بر ایشان تمام کند
-تا دیگر عذر و بهانه ای باقی نماند
-تا وقتی در جهنم گنهکاران را عذاب می کند نگویند اگر ما را به دنیا آورده بودی و اگر برای ما راهنما می فرستادی ما قطعا و حتما بهترین و یا لا اقل از بهترین بندگانت بودیم
پس اگر خدای عالِم،بهترین بنده اش را به تجهیزاتی مثل وحی، عصمت، علم و.... مجهّز کند تا بتواند از عهدۀ مأموریت خود به خوبی برآید نه اشکالی دارد و نه تبعیض است.شما می توانید این چیزها را پاداش تلقی کنید.اما به نظر من وحی،عصمت و علم پیامبران پیش و بیش از اینکه مفید به حال انبیا باشد موهبتی است برای سایر بندگان که می توانند به چنین تکیه گاه محکمی اتکا کنند تا دیگر نگران درستی و یا نادرستی انتخاب خود نباشند.
با سپاس از پاسخ های خوب عمّار عزیز:Gol:.
موفق باشید.:Gol:

erfan_alavi;78093 نوشت:
یا ستار.. سلام برشما.. جناب حامد شما بین مقبولات فلسفه وعرفان دچار خلط گردیده اید و موارد پذیرش هر یک را در دیگری سریان داده اید.. دوست عزیز عرفا اصلا وجود مقید را قبول ندارند ؛کسی که جز وجود خدا در عالم طبیعت چیزی را قبول نداشته باشد اساسا دیگر قید ومحدودیت برای او معنی ندارد... نظر عرفا وحکما در ویزگیهای وجود و خصایص ان بایکدیگر مغایر است وگرنه ملاصدرا این همه روی این اختلاف کار نمیکرد تا انها را اشتی دهد.. فرموده های حضرت عالی باز این مشکل را حل نمی کند که عرفا به وجود مقید قائل نیستند و اصلا موضوع انها وجود مطلق است نه مطلق وجود ؛وگرنه جایی که مقسم داخل گردد دیگر حیثیت اطلاقیه معنا ندارد... فرمودید: ما که عرض کردیم : حق مطلق وجود است که در مقابلش چیزی قرار نمی گیرد و شامل وجود مطلق و وجود مقید می شود نگفتیم حق وجود مطلق است تا شمولش بر مقید ممتنع گردد . دقت بفرمایید ان واجبی که مقسم وجود است و البته به گفته حضرت عالی این مقسم؛ مطلق وجود است ؛مربوط به موضوع فلسفه است ,والبته وجود مطلق و وجود مقید قسم این مقسم هستند ؛و هر دو و مقسم انها در حیطه فلسفه بررسی می گردد ولی انچه در حوزه عرفان مورد پذیرش است وجود مطلق است ؛چون مقابل وجود مقید است ؛و وجود مطلق است که حیثیت اطلاقیه بر ان حاکم است و قیود را از هر جهت بر می دارد نتیجتا عرفا به وجود مطلق قائل هستند نه مطلق وجود وگرنه جایی که مقید حضور داشته باشد ؛این اطلاق را مورد خدشه قرار می دهد...نتیجتا عرفا به وجود مطلق در ذهن وصرافت ان در خارج معتقد هستند.... فرمودید: وجودی که در مرتبه مادی است یعنی وجودی داریم که مرتبه مادی ندارد تا اینجا دوتا وجود شد و هلم جرا . حال که ما عرض کردیم وجود بالبداهه واحد است خارجا و مفهوما جناب حامد غاینکه موارد را متوجه نمی شوید دیگر مقصر خودتان هستید؛اینکه وجود واحد است یک حرف است واینکه مرتبه مادی یکی از مراتب ان است یک حرف است ؛به عبارتی خصایص وجود مقوم وجود نیست بلکه خصایص وجودی مقوم مرتبه وجودی خودشان می باشد؛..به عبارتی کمالاتی مانند فعلیت وقوه و غیرهم همه از خصایص وجودی است ولی خارج از وجود نیست ولی چیزی که هست این خصایص قائم به ان وجود واحد نیست بلکه قائم به مرتبه وجودس خود است ؛پس خصایص و ویژگیهای وجود که در مراتب ان می باشد مقوم به مرتبه وجود خود هستند نه اینکه مقوم ان وجود واح باشد ....نمی دانم اصلا اینها را متوجه می شوید...وگرنه بنده می دانم که مرتبه مادی ضرری به تشخص وجود نمی زند ... اینها مربوط به تشکیک است والبته هر چه مشکک است به وحت بر می گردد ؛چون اختلاف و اشتراک انها نیز چیزی خارج از وجود نیست بلکه خود وجود است ؛در حالی که عرفا اصلا به کثرت وجود اصلا اعتقاد ندارد چون باعث لطمه به اعتقاد خود که همان وجود مطلق است می زند..... مظهر در ظاهر مستهلک است لذا جز ظاهر چیزی نیست آنوقت روی یک شان این ظاهر اسم سنگ می گذارید روی دیگر اسم آسمان . به قول سید هاشم حداد اسمها را بردار و وحدت وجود را بیاب مظهر در ظاهر مستهلک و فانی باشد که باشد؛هر چند باز فنا ان چیزی که عرفا می گویند از قبیل حل شدن در ذات و استهلاک واقعی نیست ،بلکه باز یک عینی باید باشد تا محل رجوع ان شئ فانی باشد وگرنه موجود ممکن با وجود حضرت حق هیچ وقت یکی نمی شود تا اثری از عینیت وجود مظهور باقی نماند البته این ربطی به اینکه مرتبه مادی در مرتبه الوهیت معدوم است ندارد به عبارتی همین که اسم خصایص هر مرتبه و کثرت ان مراتب به میان اید نظر عرفا را مخدوش می کند...وجود مقید ؛در مقابل وجود مطلق برای عرفا نا اشنا می باشد و اصلا انرا قبول ندارند... اخر اینکه ؛باز شما متوجه مساوق بودن شیئیت و وجود نشدید و چیزی دیگر گفتید که اصلا ارتباطی به انچه بنده گفتم نداشت ولی باز عیبی ندارد چون همینکه اسم از کثرت ومراتب اید باید فاتحه عرفان را خواند چون کثرت وتشکیک در عرفان جایی ندارد ؛جایی که غیر از حق چیزی نباشد دیگر حرف از ذات مراتب زدن یک سخن بی معنی است ؛این مراتب تشکیکی که فرمودید همه مربوط به فلسفه است ؛وگرنه مرتبه حس در نفس غیر از مرتبه خیال در نفس است ومرتبه خیال غیر از مرتبه عقل است ؛نتیجتا همین که حرف مغایرت در خصوصیات مراتب وجودی به میان اید دیگر باید از حرف وجود مطلق دست کشید... عزیز من جسم در هر ان وجودی و جوهری غیر از وجود قبل دارد ؛اصلا مراتب که می گویند یعنی همین ،به عبارتی وجودی که کودک را به حکم ان مرتبه می کند ان کودک ؛غیر از وجودی است که همان کودک در جوانی دارد ؛به عبارتی مراتب وجودی در عرض به نحوی کثیر عریض می گردد وباعث تمییز بین مراتب وجودی عرضی می گردد؛این یعنی اینکه وجود ماشین غیر از وجود یک گل است ووجود یک کودک غیر از وجود هم او در جوانی است ؛به عبارتی مراتب وجودی که می گویند و اینکه هر مرتبه خصایصی دارد که مقوم همان مرتبه است همین است ...وحدت شخصی از ان نفس است منتها وحدت جسم باقی است به بقای وحدت نفس؛برای همین است که شخص بیست ساله مجرم را در شصت سالگی اگر گیر بیفتد باز حد می زنند ؛با اینکه تمام جسم شخص عوض شده است ؛ولی چیزی که هست وحدت شخصی نفس او باعث بقای وحدت جسمی او می گردد اینها با عرفان جور در نمی اید...چیزی که وجودش در زمان پراکنده شده باشد و هر مرتبه از وجودش منطبق با انی از زمان باشد ؛لیاقت وحدت ندارد بلکه وحدت ان باقی است به وحدت ان جسم مثالی....پس اینکه شما را در قیامت با کدام صورت دنیایی برگردانند ؛اصلا مهم نیست بلکه جسم بدون نفس حکم مماثلت را دارد و با نفس حکم عینیت را ؛پس فرقی نمی کند کدام صورت نفسانی بر گردد... یاحق

سلام
ای برادر کاش من هم حوصله داشتم اینقدر حرف بزنم
چه خوش گفت آن حکیم الهی : فلسفه زبان می گشاید و معرفت می بندد
در چه بحث کنیم ؟ فردا که همه بیدار می شوند می فهمند که از اول با حقیقت سر و کار داشته اند و تا ابد هم همینطور الا اینکه غافل و جاهل بوده اند .
اگر آخر کار به خیر نبود اهل دل دم فرو نمی بستند
بحث را ادامه ندهید . دوستان ناراحت شده اند و حوصله ما هم ....
موفق در پناه حق

zoha_shams;76745 نوشت:
هوالرحیم
آیا عصمت تکوینی که به پیامبر(ص) داده شده است از همان ابتدای تولدشان با ایشان بوده یا از آغاز رسالتشون از این عصمت برخوردار شدند؟

با سلام و تشکر از همۀ دوستان:Gol:

اين پرسش اساسى كه گاه از آن با عنوان «موهبتى بودن عصمت» ياد مى شود، و دوستان هم گاهاً مطالب خوبی در همین خصوص ارائه فرمودند، با پاسخ هاى مختلفى رو به رو شده است.[1]

البته گاهی هم در خلال مباحث، بحث های غیر ضرور خارج از مدار پرسش اصلی تایپیک و بحث های دو طرفه متکی به دعواهای رایج بین مکاتب مختلف فلسفی و عرفانی هم مشاهده شد که بماند ...

يكى از آن پاسخ های قابل اعتنا كه در تأييد آن، از روايات مختلفى نیز مى توان سود جست، راه حل اين مشكل را در علم پيشين الهى جست و جو مى كند. به اين بيان كه خداوند پيش از آفرينش آدميان، با علم ازلى خود مى دانست كه گروهى از آنان، بيش از سايرين از اختيار خود بهره مى گيرند و حتّى اگر مورد موهبت هاى ويژه قرار نگيرند، با اعمال اختيارى خود، سر آمد همگان خواهند شد. اين منزلتى كه اينان با سير اختيارى خويش بدان مى رسيدند، سبب گرديد كه خداوند، موهبت ويژه ى خويش را به آنان عطا نمايد و ايشان را از علم و اراده اى برخوردار كند كه به واسطه ى آن، به مصونيت كامل برسند و در پرتو آن، راه نمايانى مطمئن براى همه ى افراد بشر گردند. به عبارت ديگر، دليل اعطاى چنين موهبتى، علاوه بر پاداش به خود آن ها، فراهم نمودن وسايل هدايت براى ساير انسان ها است.[2]

اين نكته را مى توان به خوبى از فرازهاى آغازين دعاى ندبه استفاده نمود. هم چنين در روايتى از امام صادق(عليه السلام) در باره ى موهبت هاى ويژه ى پيامبران، چنين آمده است:
از آن جا كه خداوند به هنگام آفرينش پيامبران، مى دانست كه آنان از او فرمان بردارى مى كنند و تنها او را عبادت نموده، هيچ گونه شركى روا نمى دارند - از موهبت هاى ويژه ى خويش، برخوردارشان ساخت - . پس اينان به واسطه ى فرمان بردارى از خداوند به اين كرامت و منزلت والا رسيده اند.[3]

موفق باشید ...:Gol:

پاورقی___________________________________
[1]. براى نمونه، ر.ك: پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى، ج 1، ص 165; راه نماشناسى، ص 121; و امام شناسى، ج 1، ص 114.
[2]. پژوهشى در عصمت معصومان، ص 66; هم چنين ر.ك: بحارالانور، ج 17، ص 94; مصنفات الشيخ المفيد، ج 5 (تصحيح الاعتقاد) ص 128; و مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 301.
[3]. بحارالانوار، ج 10، ص 170.

با سلام خدمت همه عزیزان و تشکر از مطالب ارزشمند آنان

در بحث عصمت این نکته نیز لازم است گفته شود تا بحث کامل گردد ؛ همه متکلمین شیعه معتقداند پیامبر چه قبل از پیامبری و چه بعد آن باید معصوم باشد حتی در زمان کودکی .

استدلال متکلمین بزرگی مثل خواجه نصیر الدین طوسی و شاگرد وی علامه حلی در کتاب "کشف المراد " مقصد ثالث بحث نبوت و عصمت انبیاء این است : مردم باید به این پیامبر اعتماد کامل داشته باشند لذا برای حصول این اعتماد و اطمینان باید از این پیامبر هیچ گناهی را و لو در دوران قبل از نبوت و حتی کودکی ندیده باشند ؛ چرا که مردم با دیدن هر گناهی از پیامبرو لو کوچک هم با شد به او شک خواهند کرد و هرگز اطمینان صددرصدی به وی نخواهند داشت . عامه مردم خواهند گفت این که در دوران قبل مثل ما عمل می کرد و آلوده به گناه بود چطور شده که در این زمان ادعای نبوت و شریعت جدبد می کند ؛ لذا هرگز به او اعتماد کامل نخواهند کرد ، پس حکمت الهی اقتضا می کند پیامبر او در دوران قبل از نبوت نیز معصوم از گناه ومعصیت باشد تا مردم به وی اعتماد کاملداشته باشند و به سمت او گرایش پیدا کنند و غرض الهی از نبوت حاصل شود .

نکته دوم اینکه "عصمت"حاصل نوع بینش پیامبران است یعنی خداوند حکیم با توجه به این دلیلی که ذکر شد به آنان علمی می دهد که تمام گناهان را می شناسند و عاقبت آن را نیز می دانند ، لذا هرگز داعی و انگیزه ای برای انجام گناه ندارند نه اینکه مجبور باشند و بر اثر جبری از جانب خداوند معصوم باشند ؛ به عبارت ساده تر پیامبران و امامان معصوم ( علیهم السلام) چون عاقبت گناه را می دانند هرگز فکر گناه را هم نمی کنند همچنان که آدم عاقل هرگز فکر خوردن سم نمی کند.

فرقان;170511 نوشت:
در بحث عصمت این نکته نیز لازم است گفته شود تا بحث کامل گردد ؛ همه متکلمین شیعه معتقداند پیامبر چه قبل از پیامبری و چه بعد آن باید معصوم باشد حتی در زمان کودکی .

سلام

در کودکی خطا چه طور؟
آیا خطا هم نکرده اند؟

mkk1369;170622 نوشت:
سلام

در کودکی خطا چه طور؟
آیا خطا هم نکرده اند؟


در پاسخ شما باید گفت شیعه معتقد است که چون این شخص قرار است در آینده پیامبر شود، پس در همان دوران کودکی هم نباید کاری انجام دهد که "منفر" باشد؛ بعنی موجب نفرت دیگر انسانها شود حال این عمل اشتباهی باشد یا عمدی، دلیل می گوید چون مردم باید به او اعتماد کنند نباید او حتی در دوران کودکی هم عمل منفر انجام دهد.
نکنه دوم اینکه حقیر میخواهم این بحث را جمع کنم و تایپیک را ببندم هر کس مطلبی را می خواهد اضافه کند "بسم الله".
موضوع قفل شده است