*فلسفه از منظر قران و عترت *

تب‌های اولیه

93 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*فلسفه از منظر قران و عترت *

بسم الله الرحمن الرحيم

))))))) دانلود كتاب (((((((

نويسنده : مهدي نصيري

ناشر : كتاب صبح

منبع : وبلاگ مهدي نصيري

@@@@@@@@@@@@@@@@@@


بعدا اضافه شد:
دوستان اگر اطلاعات بيشتري پيرامون اختلاف فلسفه و عرفان با اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله و سلم خواستند به لينك هاي زير ميتونن رجوع كنند:

پایگاه خبری تحلیلی برهان

فصنامه معرفتي و اعتقادي سمات

سايت ابن عربي



•حسنيه•;165856 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم

))))))) دانلود كتاب (((((((

نويسنده : مهدي نصيري

ناشر : كتاب صبح



باسمه تعالی، سلام بر دوستان

سرکار حسنیه، آیا شما مطالب و محتوای این کتاب را قبول دارید؟:Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

از دید یهود بهترین راه
برای تبدیل دین اسلام و هر دینی به خرافه و و جهه خرافی بخشیدن به آن دین

- دعوت به دوری از استدلال تعقل و تفکر و بطور کل هرگونه تحلیلی که به دین وجهه علمی و عقلی می بخشد به هر طریق ممکن است.

یکی از روشهای شیطان پرستان یهودی برای مبارزه با تعقل و تفکر در هر دین الهی :
تعریف تقابل ها و تضادهای
واهی میان تعقل و تفکر و تحلیل علمی از نوع دینی با گذاره های اساسی آن دین و مذهب است.

چنانکه مثلا نمونه تزریق این تفکر در مذاهب رنگانگ مسیحیت با اینهمه تضاد
و البته با یک عقیده واحد :

و آن اینکه دین نمیتواند وجهه علمی وعقلی داشته باشد و برای پذیرفتن دین باید راهی غیر از علم را برگزید.و بطور کل دین با علم در تضاد است.

بزرگترین سد در برابر اینگونه تفکر شیطان پرستانه در اسلام فلسفه اسلامی است که با عنوان کلام اسلامی شناخته میشود.

و آن عبارتست است تحلیل و نگرش به جهان آفرینش بر اساس و معیار گذاره های دینی
یا به قولی یک جهان بینی دینی و توحیدی با عنوان کلام اسلامی.

تمام ائمه شیعه با این علم آشنا بودند و تحلیل های فلسفی آنها در رابطه با مفاهیمی همچون توحید عدل نبوت امامت و معاد موجود است .
لذا هیچگون تعارضی بین کلام ائمه و عقاید ایشان با فلسفه اسلامی نیست که هیچ ایشان خود از اهل عرفان و کلام اسلامی و از جمله معلمان این علم هستند.

لذا هرگونه مقابله با این علم چه عالمانه و چه ناآگاهانه نوعی همکاری با یهود است و منظور از بین بردن وجهه علمی دین است بواسطه خرافی بودن چه در باور عوام و چه خواص .

یاحق

هشام;166090 نوشت:
باسمه تعالی، سلام بر دوستان

سرکار حسنیه، آیا شما مطالب و محتوای این کتاب را قبول دارید؟:gol:

سلام
بله قبول دارم.
چطور؟

•حسنيه•;166211 نوشت:

سلام
بله قبول دارم.
چطور؟

باسمه تعالی، سلام بر شما

ایام شهادت آقا امام حسین(علیه السلام) و یاران وفادارشان را بر تمام دوستان و دلسوختگان حضرتش تسلیت عرض می نمایم.:Sham:

بسیار خوب سرکار حسنیه، اگر ممکن است، اجمالی از مطالب کتاب و هدف کتاب، ارایه بفرمایید، انشاالله بعد از دهه محرم، مباحث و مطالب زیادی هست، مطرح می شود؛ زیرا بنده چنانکه (کاملا روشن است)، در مقابل شما محتوا و مطالب کتاب را (بر خلاف تنظیم و صفحه آرایی و شاکله ظاهری آن) به هیچ وجه قبول ندارم؛ ان شاالله مباحث مفیدی خواهد بود.:Gol:

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

با تشکر فراوان از سرکار حسنیه به خاطر دادن لینک این کتاب.

جناب بینای عزیز! متاسفانه از کودکی در ذهن ما فرو کرده اند که:

فلسفه = تعقل

اما چنین تساوی ای هرگز در عالم خارج وجود ندارد!
لذا آن که با فلسفه مخالف است، لزوماً مخالف تعقل نیست، بلکه شاید بالعکس هم باشد!

yar-mahdi;166277 نوشت:
جناب بینای عزیز! متاسفانه از کودکی در ذهن ما فرو کرده اند که: فلسفه = تعقل

سلام علیکم جعا

اگر از کودکی جناب یار علی به شما گفته اند فلسفه = تعقل و شما باور کرده اید ولی امروز باور ندارید که کلام اسلامی یعنی تعقلی که در قرآن کریم به آن دعوت شده ایم ( حداقل در 140 آیه قرآن ) نیاز به یک تجدید نظر کلی در آنچه که از نوجوانی به بعد در ذهنتان جا گرفته دارید.

بدون تعقل در جهان آفرینش بر اساس جهان بینی توحیدی ای مد نظر قرآن کریم است و هدف و تلاش حکمای اسلامی بر اساس توانشان و ائمه شیعه بر اساس رسالتشان نیز در این راستا بوده دین اسلام بیش از یک خرافه بزرگ به نظر نمی آید.

از زمانی که کلام اسلامی از حوزه دین نادیده گرفته شد...
آنگاه احترام به کلام خدا و سیرت نبی و ائمه تنها در قالب اخلاقیات و منعیات بصورت نسل به نسل و پشت در پشت همچون عرف و فرهنگ در آمد و نهایتا
دیانت نیز در قلب مردم بجز یک سری مراسم موروثی بیشتر به نظر نمی آید و نیامده.

حذف دین از متن زندگی و روزمرگی بشر مسلمان با این مهارت و استادی تنها از یهود بر می آمد.

یاحق

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب بینای عزیز!
من می گویم نر است، شما می گوئید بدوش!!

اتفاقاً بنده هم به شما و تمام کسانی که نوشته ی مرا می خوانند می گویم:
نیاز به یک تجدید نظر کلی در آنچه که از کودکی و نوجوانی در ذهنتان جا گرفته دارید.

فلسفه و کلام مساوی تعقل نیستند، و این اول ماجراست. این که شما از ابتدا به صورت تحکم آمیزی بفرمائید: تعقل چیزی جز فلسفه و کلام نیست و هر که غیر این بگوید، باید برود ذهنش را شستشو دهد!
معلوم می کند که چه کسی به طور تعصبی به این سخن دل بسته، بی آن که در آن - چنان که باید - نظر نماید.

بنده هرگز مخالف تعقل نیستم، اما تا تعقل را چه تعریف کنیم!

سلام
عرض ادب و احترام
دوستان موضوع را منتقل کردم به بخش مناسب چون تو کتابخانه جای بحث نیست
اگر محتوای کتاب مورد تایید کارشناسان است یه کپی از پست اول برای کتابخانه بفرستند
با تشکر

نقل قول:
بنده هرگز مخالف تعقل نیستم، اما تا تعقل را چه تعریف کنیم!

شما تعریف کنید

سلام بر مهدی گرامی

اخوی این کتاب حتی اگر مورد تائید باشد کتاب فلسفی و کلامی نیست. لذا در صورت تائید مکانی مناسب آن ایجاد شود وگرنه که هیچ.

یاحق

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

bina88;166296 نوشت:
نقل قول:
بنده هرگز مخالف تعقل نیستم، اما تا تعقل را چه تعریف کنیم!
شما تعریف کنید

پیش از تعقل باید عقل را تعریف کرد. آقای دکتر سید محمد بنی هاشمی در کتاب 3 جلدی ||عقل|| به خوبی به این موضوع پرداخته است. همچنین در کتاب "پرتو خرد" خلاصه ای از آن کتاب آورده شده است که می توانید آن را از اینجا بگیرید. همچنین در کتاب "سرچشمه حکمت" مقالاتی درباره ی عقل گردآوری شده است.

به هر حال تعقل را هر چه تعریف کنیم، معنائی مساوی تفلسف ندارد! بلی فلسفه در برخی امور از عقل بهره می گیرد، اما ادعای تساوی تعقل و تفلسف ادعائی است بی دلیل.
شما که چنین ادعایی دارید، برای آن دلیل بیاورید.

شما که چنین ادعایی دارید، برای آن دلیل بیاورید. شما کتابی را که معرفی کردید خوانده اید ؟ عقل را چه معنی کرده ؟

فرض بر اینکه ایشان عقل را توصیف کرده باشند. نام علمی که امثال ابن عربی و صدرا و خواجه نصیر و حتی شوپنهاور از آن عقل را توصیف کرده اند فلسفه است. نام این علمی که ایشان بر آن اساس این تعاریف را ارائه کرده اند چیست ؟ توضیح بیشتر: هر بیان علمی ای نیاز دارد که بر مبانی آن علم استوار باشد والا یک گفتار عامیانه است. علمی که ایشان برای تشریح عقل از آن استفاده کرده اند نامش چیست؟

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب بینا! متاسفانه فرصت زیادی برای گفتگو با شما ندارم. ایام امتحانات بنده است، این شب ها هم که مراسم خود را دارد.
اما چند نکته در خصوص سوالات شما مطرح کرده و بحث را انشاء الله به وقتی دیگر موکول می نمایم.

1- تعریف عقل
خیلی خلاصه و مجمل، عقل کمالی نورانی است که به انسان داده می شود تا با آن هر آنچه خوب و بد است را تشخیص دهد.
این نور به خود شناخته می شود نه به چیز دیگر. مَثَل آن
مَثَل چراغی است که روشن می کنیم تا اشیاء را بشناسیم. آن چراغ اگرچه به شناخت اشیای دیگر کمک می کند، اما چیز دیگری آن را روشن نمی کند، بلکه به خودش روشن و شناخته است.
راه شناخت عقل هم چیزی جز وجدان نیست.

2- نام علم
جناب بینای عزیز! به من بگوئید نام علمی که در ذیل آن سخنان خدای متعال در قرآن کریم و رسول و ائمه ی اطهار (علیهم السلام) در احادیث آمده چیست؟ آیا حاضرید این ها را هم گفتاری عامیانه بنامید؟! نستجیر و نعوذ بالله.
لازم نیست نام علمی خاص بر این امور گذارده شود، بلکه همگی تحت عنوان کلی معارف الهی دسته بندی می شود. همان طور که در فلسفه دو موضوع الهیات بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص مطرح است.

3- ادعا از کیست؟
برادر گرامی جناب بینا! آن که ادعا کرده فیلسوفان و شما طرفدارانش هستید. ادعا کرده اید که فلسفه = عقل یا تفلسف = تعقل.
اگر چنین ادعایی نباشد، بحثی نیست و نمی توانید به بنده بگوئید تو ادعا کرده ای این ها یکی نیستند!
این مغلطه ای آشکار از سوی شما طرفدار فلسفه است!
پس این شمائید که باید ادعایتان را اثبات کنید - و هرگز نمی توانید - . البته همیشه دلیل فلاسفه برای آن خود ادعا بوده است! توصیه می کنم در این باره به کتاب آقای نصیری ص 384 به بعد مراجعه نمائید.

والسلام

yar-mahdi;166334 نوشت:
2- نام علم جناب بینای عزیز! به من بگوئید نام علمی که در ذیل آن سخنان خدای متعال در قرآن کریم و رسول و ائمه ی اطهار (علیهم السلام) در احادیث آمده چیست؟ آیا حاضرید این ها را هم گفتاری عامیانه بنامید؟! نستجیر و نعوذ بالله. لازم نیست نام علمی خاص بر این امور گذارده شود، بلکه همگی تحت عنوان کلی معارف الهی دسته بندی می شود. همان طور که در فلسفه دو موضوع الهیات بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص مطرح است.

خب امتحان دارید . من هم مشغله دارم. این دلیل نمیشود که پاسخ سوال را اگر داریم ندهیم.

فلسفه اسلامی نیز از دو اصل کتاب و عترت نشات میگیرد.
ولی نام دارد.مفاهیم و مبان و استعارات دارد. نامش امام نیست. نامش کلام اسلامی است. و علمی است استخراج شده از تعقل و تفکر در قرآن و کلام ائمه .

پس صرف اینکه بگوئیم سخن ائمه است کفایت نمیکند

چراکه علوم ذیل نیز از کلام ائمه و قرآن نشات میگیرند :
1- حدیث
2- فقه
3- تفسیر
4- تاریخ
5- کلام
6-عقاید

این علمی که مبنای این استخراجات شده نامش چیست ؟

یاحق

yar-mahdi;166277 نوشت:
جناب بینای عزیز! متاسفانه از کودکی در ذهن ما فرو کرده اند که: فلسفه = تعقل

باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز

جناب یار مهدی، کاملا واضح و روشن است که، فلسفه یک علم است و تعریف، موضوع و روش دارد.

ما نمی دانیم، از کودکی در ذهن شما (از فلسفه) چه چیزی وارد شده است؛ زیرا لغت فلسفه یک ریشه و معنایی دارد و علم فلسفه هم یک تعریف و...، دارد، و بدون شک فلسفه یک علم برهانی و عقلی است؛ چنانکه منطق یک علم عقلی است و...

به هر حال، فعلا بنده به جهت این ایام، بنای شروع بحث، ندارم، شما هم ظاهرا فعلا بنا ندارید، لطفا مباحثتان را داشته باشید، بعد از چند روزی، از مطالب شما استفاده خواهیم برد؛ بنده هم نظرم را صراحتا عرض کرده ام.

التماس دعا

سلام.

فلسفه یکی از روشها و جهات عقلی است،مانند علم ریاضی که البته ان نیز خود جهتی عقلی است و همچنین موارد دیگر پس عقل تنها یک سبیل ندارد.....اصل در پذیرش و اشتراک است که البته خود یک امر فطری است به عبارتی فطرت در قبول و پذیرش اصالت دارد،وبه تبع همین فطرت است که انسان دنبال واقع گرایی و اندیشیدن می رود ...چون اندیشیدن و تفکر ویژگی فطری در انسانها ست...

عقل و وجدان و قلب و نفس و مرکز عواطف ووو.... همه وهمه یک حقیقت بیش نیستند ،منتها جهات این حقیقت وجودی است که تعلقات ان را تمییز می دهد ...به عبارتی این حقیقت در شئون مختلف ظاهر می گردد و در هر شئنی و وقوه ای تعلقی به خود می گیرد .......

مثلا در درک خوبی و زشتی و گرایش به نیکی که نشان از فطرت ان می باشد جهت وجدان را به خود می گیرد،در ادراکات معرفتی و کلی جهت عقل را به خود می گیرد،در ادراکات و عواطف درونی از قبیل اثار خشم وغضب و غیره نقش مثلا قلب را به خود می گیرد مثلا شخص سنگ دل می شود،در هر حال وجدان همان فطرت است و فطرت همان عقل است و عقل همان قلب است ....همه اینها از جهات مختلف معانی مختلف از یک وجودند به نام نفس ویا روح.....به عبارتی اینها همه اعتبارات یک واقعیتند...
قران نیز عقل و فهم و روح و جان و رای و نظر و مواردی را به قلب نسبت داده است،معلم می شود که اینها همه یک حقیقت بیش نیست منتها در شئون مختلف جهات مختلف و تعلقات مختلف به خود می گیرند...
------------------

سلام علیکم تشکر میکنم از یارمهدی گرامی بابت معرفی کتاب پرتو خرد جناب بنی هاشمی و پیشنهاد میکنم دوستان این کتاب را دانلود و مطالعه نمایند : http://nabacultural.org/fa/images/books/Osool_din/partov.pdf با توجه به اینکه موضوع تاپیک هم نقد و بررسی نوشته های جناب نصیری است در کتاب مذکور و همچنین کتاب بسیار جالبی که یارمهدی گرامی معرفی فرمودند نیز ماخد عقیدتی این طیف است و همچنین مناظرات آقایان میلانی و عقایدشان در رابطه با عقل و فکر هم موجود است مجال مناسبی فراهم شده که دوستان این مفاهیم را اینجا ذکر و حلاجی نمایند. حال بنا بر امکان و مجال حضور همگی شما بزرگواران این تاپیک را بالاتفاق ان شاء الله به سر انجامی درخور نزدیک کنیم. یاحق لذا با توجه به

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب بینا!
اولاً بنا بر اختصار پاسخ مسائل شما را دادم.
ثانیا این که بگوئید فلسفه اسلامی منبعث از قرآن و عترت است، کلامی است که خود فلاسفه هم قبول ندارند! بلکه تقریباً متفق القولند که فلسفه - چه لقب اسلامی به آن بدهیم و چه ندهیم - مستخرج از علوم بشری و مخصوصاً یونان قدیم است.
ثالثاً این پافشاری شما بر گذاردن نامی بر آنچه آقای بنی هاشمی - و بنده به عنوان مدافع نظرات ایشان - مطرح کرده و می کنیم، برای من وجهی ندارد. زیرا قبلاً گفتم که این ها همه تحت عنوان کلی معارف الهی مطرح است. منظور از معارف هم قاعدتاً اعتقادات است.
البته نکته ظریفی در این جا وجود دارد و آن هم این که اگرچه معارف الهی - با تعریفی که ما می گوئیم - تا قرن حاضر به صورت پراکنده در نوشته های علما و فقهای شیعه موجود بوده، اما پی ریزی یک دستگاه معرفتی توسط مرحوم میرزا مهدی اصفهانی انجام شده است. یعنی این دستگاه - و نه این معارف - چون جوان است و برای بسیاری ناشناخته، لذا من هر چه بگویم، برای شما غریب خواهد نمود. مثلاً می توان برای تفسیر کتب تفسیر یا روش تفسیر معرفی کرد، اما برای این دستگاه نمی توان؛ چون خیلی نوظهور است و این مبانی هنوز به طور مدون منتشر نشده است. (اگرچه خود بنده آن را درس می گیرم).
به هر حال باز هم تکرار می کنم که این مطالب جز در دسته ی معارف الهی قرار نمی گیرند.

******

جناب هشام عزیز! از آشنایی با حضرتعالی خوشبختم.
این که فرمودید چه چیزی از فلسفه در ذهن بنده شده، واضح است، آوردن قیاس هائی که به قول مرحوم میرزا مهدی صورت برهانی دارند. یعنی به شکل برهان هستند، نه این که واقعاً برهان باشند.
رسوبات فلسفی از کودکی در اذهان ما شکل می گیرد، بی آن که متوجه باشیم و البته بعداً کندن و پاک کردن این رسوبات بسیار بسیار دشوار و برای برخی ناممکن است. البته نمی توان از عُجبی که فلسفه دانی به انسان می دهد نیز غافل شد. زیرا ادعای فلسفه چنان که فیلسوف شهیر ملاصدرا می گوید، شبیه شدن به خداست!! و معلوم است کسی که خود را شبیه خدا دانسته، احتمالاً حاضر نیست از این مقام پائین آمده و خود را در مکتب معارف، فقر محض و بی هیچ شباهتی به خالق یکتا بداند.

از پیشنهاد گفتگو استقبال می کنم، لیکن باید موضوع واحدی انتخاب شود تا از تشتت پرهیز شده و إنشاء الله به نتیجه ای ختم شود.

والسلام

yar-mahdi;166397 نوشت:
ثانیا این که بگوئید فلسفه اسلامی منبعث از قرآن و عترت است، کلامی است که خود فلاسفه هم قبول ندارند! بلکه تقریباً متفق القولند که فلسفه - چه لقب اسلامی به آن بدهیم و چه ندهیم - مستخرج از علوم بشری و مخصوصاً یونان قدیم است.


سلام علیکم

سند این سخن را که اساس فلسفه اسلامی از فلسفه یونانی بوده نه جناب نصیری میتوانند بیاورند و نه هیچ کس دیگری.
اساسا کسی که با فلسفه اسلامی غزیبه است نمیتوانسته آنرا شناخته باشد در نتیجه نخواهد توانست در موردش قضاوت درستی کند. هر چند که این اظهارات تماما نا آگاهانه یا غرض ورزی صرف است.
برای نقد از هر علمی نیاز است با آن علم آشانائی حداقلی داشته باشیم والا یک حرف است و بس.
این در مورد هر علمی صادق است.

اما در مورد اینکه فرمودید


نقل قول:

ثالثاً این پافشاری شما بر گذاردن نامی بر آنچه آقای بنی هاشمی - و بنده به عنوان مدافع نظرات ایشان - مطرح کرده و می کنیم، برای من وجهی ندارد. زیرا قبلاً گفتم که این ها همه تحت عنوان کلی معارف الهی مطرح است. منظور از معارف هم قاعدتاً اعتقادات است

حقیقت امر این است که این ختومات و تسخیرات عالمانه مابانه همگی کپی برداری ناشیانه از مفاهیم عرفانی ای است که از کلام ائمه شیعه گرفته تا عرفای اهل سنت و شیعه بر اساس آیات الهی قبلا استخراج و بیان کرده اند .

با این تفاوت که طبق ایات الهی نور در قلوب مومنین نور خداست و از دید ایشان عقل است !!

برای همین پرسیدم نام این فرقه و یا مکتب و یا علم چیست ؟ آیا کپی برداری میتواند علم باشد ؟ خیر این بیانی عوامانه است.

در مورد جناب مهدی اصفهانی و فرقه تفکیک که هم کیش شماست و فرقه ای با نگرش ضد فلسفه و عرفان اسلامی است بهتر است تیغ نقدتان را بردارید چون نسبت شما با ایشان بیشتر از هر علم فرقه و یا مکتب دیگرعرفانی و فلسفی است.
( حال مختارید )

ما هنوز منتظر اظهارات دیگر دوستان هستیم. هر چند که فکر نمیکنم چیزی بغیر از آنچه که جنابان نصیری و
میلانی در مناظرات و در کتب فوق الذکر بیان شده چیز دیگری قرار است بیان شود.

یاحق

bina88;166298 نوشت:

اخوی این کتاب حتی اگر مورد تائید باشد کتاب فلسفی و کلامی نیست. لذا در صورت تائید مکانی مناسب آن ایجاد شود وگرنه که هیچ.

سلام

جاي تاپيك بسيار درست و بجا بود به چه حقي انتقال داده شد؟ به چه حقي اسم تاپيك تغيير پيدا كرده؟

شما از همكاران خودتون ايراد بگيريد كه در تاپيكي كه بنده زدم بحث و مناظره راه انداختند!!!

بنده اگر ميخواستم بحث كنم در كتابخونه تاپيك نمي زدم!
در اين سايت بحث هاي زيادي بر رد فلسفه و عرفان شده و به نتيجه اي نرسيده، بنده فعلا قصد مباحثه و مناظره ندارم، فقط ميخوام يك سري اطلاعات رو در سايت قرار بدم.

ان شاءالله چندتا مناظره هم قرار ميدم.
موفق باشيد.

با او
سلام و ادب؛

از آن جا که در این تاپیک بحث از این است که بالاخره فلسفه ی اسلامی، با معارف قرآن کریم و روایات ائمه(ع) هماهنگ است یا خیر، توصیه می کنم دوستان عزیز این کتاب را هم مطالعه کنند.

کتاب «علی و الفلسفة الإلهیّة» نوشته ی علامه طباطبایی که در آن هماهنگی مطالب فلسفه ی اسلامی یا تعدادی از روایات معتبر مولانا علی بن ابی طالب تبیین و اثبات شده است.

ما در کتابخانه، ترجمه ی فارسی این کتاب را در اختیار دوستان قرار دادیم که می توانند دانلود کرده و مطالعه کنند

لینک دانلود کتاب علی و فلسفه ی الهی، علامه طباطبایی؛

http://www.askdin.com/downloads.php?do=file&id=766

پیوسته متعالی
یاحق

yar-mahdi;166334 نوشت:
1- تعریف عقل خیلی خلاصه و مجمل، عقل کمالی نورانی است که به انسان داده می شود تا با آن هر آنچه خوب و بد است را تشخیص دهد. این نور به خود شناخته می شود نه به چیز دیگر. مَثَل آن مَثَل چراغی است که روشن می کنیم تا اشیاء را بشناسیم. آن چراغ اگرچه به شناخت اشیای دیگر کمک می کند، اما چیز دیگری آن را روشن نمی کند، بلکه به خودش روشن و شناخته است. راه شناخت عقل هم چیزی جز وجدان نیست.

با او
سلام و ادب؛

آنچه این دوست در تعریف عقل بیان داشته است، همان تعریفی است که عمده ی بزرگان مکتب تفکیک، در مقابل نگرش فلسفی بیان کرده اند. و البته این تعریف را برای عقل، جامع و مانع می دانند.

ولی از نظر نگاه فلاسفه ی اسلامی، این تعریف از عقل، صحیح است ولی جامع نیست. یعنی همه ی وجوه عقل را تعریف نمی کند. بلکه این تعریف فقط بیانگر عقل عملی یا وجهه ی عملی عقل آدمی است، ولی باید عقل نظری یا وجهه ی نظری عقل آدمی هم مورد توجه واقع شود.

دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی، از بزرگترین اساتید فلسفه ی اسلامی در دانشگاه و از شاگردان خاص علامه طباطبایی در فلسفه، در این باره می فرمایند؛
(این بخشی از یکی از مقالات ایشان در نقد مکتب تفکیک است که کلّ مقاله را بصورت کامل بزودی در کتابخانه ی سایت قرار خواهم داد.)

«کسانی که برهان را انکار می کنند، کامل ترین مظهر عقل نظری را انکار کرده اند و با انکار عقل نظری، راه جست و جو و علم و آگاهی مسدود خواهد شد. مرحوم میرزا مهدی اصفهانی با انکار برهان منطقی، عقل نظری را نیز زیر سوال برده است، به همین جهت است که وقتی درباره ی عقل سخن می گوید، مهم ترین خصلت و خاصیت آن را ادراک حسن و قبح دانسته است. عین عبارت او در این باب چنین است؛
«... و هکذا العقل یستضیئون به الناس فیعرفون به الحسن و القبح...» (ابواب الهدی-میرزا مهدی اصفهانی-ص65)
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود، بهره ی مردم از نور عقل، در این است که حسن و قبح را می فهمند، و بین آنها تفاوت قائل می شوند. کسانی که با مسائل عقلی آشنایی دارند، به خوبی می دانند که ادراک حسن و قبح و عدل و ظلم و آنچه در عمل تحقّق می پذیرد، به عقل عملی مربوط است، در حالی که عقل نظری اشیاء را بدان گونه که هستند، ادراک می کند، نه بدان گونه باید انجام پذیرند یا انجام نپذیرند. مرحوم میرزا مهدی علاوه بر اینکه در کتاب ابواب الهدی خود، خاصیّت عقل را تنها ادراک حسن و قبح دانسته است. در کتاب غایة المنی نیز به این مسأله اشاره کرده است و اولین اثر عقل را، کشف حسن و قبح ذاتی به شمار آورده است. (غایة المنی-میرزا مهدی اصفهانی-ص20)
آنچه موجب شده غالب اصحاب تفکیک، هم صدا و هماهنگ با موسّس مکتب و استاد خودشان روی عقل عملی تکیه کنند و برهان منطقی را که مظهر کامل عقل نظری است مردود بشناسند، یک مسئله ی اساسی است که ادّعا دارند آن را از اخبار و روایات دریافت کرده اند.»

طی چند روز آینده کلّ این مقاله ی دکتر دینانی را در کتابخانه ی سایت قرار خواهم داد تا دوستان مطالب قبل و بعد از این بخش نقل شده را هم مطالعه کنند.
پیوسته متعالی
یاحق

با او
سلام و ادب؛

توضیحی انتقادی در مورد کتاب «فلسفه از دیدگاه قرآن و عترت» نوشته ی مهدی نصیری؛

این کتاب که توسط آقای نصیری نوشته شده،یکی از آثاری است که در سالهای اخیر، در اثبات مبانی مکتب تفکیک، و در جهت نقد و ردّ دو دانش فلسفه و عرفان نوشته شده است. مکتب تفکیک که قصد در اثبات تغایر میان قرآن و حدیث با فلسفه ی اسلامی و عرفان دارد، سعی می کند وجوه تفاوت مطالب قرآن و حدیث را با فلسفه ی اسلامی و عرفان اسلامی، ثابت کند. و عمدتا در این نگاه، چنین مطرح می شود که تبیینی که فلاسفه ی اسلامی همچون ابن سینا و ملاصدرا و علامه طباطبایی و امام خمینی و... در فلسفه ی اسلامی از جهان ارائه می دهند،غیر از تصویری است که قرآن و حدیث از جهان ارائه می دهد.

این کتاب آقای نصیری دارای 9 بخش است، به نام های؛

فلسفه چیست-عقل فلسفی و عقل دینی-فلسفه و نبوت-خاستگاه علم و حکمت-توحید فلسفی،توحید قرآنی-معاد فلسفی،معاد قرآنی-فلسفه و تاویل-فلسفه،عرصه ی اختلافات و تنازعات نظری-اشارات و تنبیهات

که اگر به همین فصول هم دقت شود،روشن است که نویسنده بعد از بیان مقدمات و تعریف فلسفه، در فصول بعدی سعی می کند تا اثبات کند که موضوعاتی همچون توحید و معاد و... طبق فهم فلاسفه ی اسلامی از دین، غیر از آن چیزی است که خود ایشان از قران و حدیث فهمیده اند.

پس در واقع در این کتاب،آقای نصیری در پی اثبات این هستند که، توحید و معادی که ایشان از قرآن و حدیث فهمیده اند، مورد نظر قرآن و حدیث بوده و فهم فیلسوفان و عرفای اسلامی از قرآن و حدیث، مطابق قرآن و حدیث نیست.

اما در اینکه بالاخره فهم اهل تفکیک همچون آقای نصیری از توحید و معاد قرآن صحیح است یا فهم فلاسفه و عرفای اسلامی از توحید و معاد قرآنی صحیح است، جای بحث بسیار دارد. در مجموعه به نظر بنده می رسد که فهم فلاسفه و عرفا همچون ملاصدرا و علامه طباطبایی از توحید و معاد قرآنی، صحیح تر از فهم اهل تفکیک و آقای نصیری از توحید و معاد قرآنی است، که ان شا الله اگر توفیقی باشد تحت عنایت مولانا امام زمان(عج)، در تاپیک مستقلی، به نقد بخش هایی از این کتاب آقای نصیری خواهم پرداخت.

پیوسته متعالی
یاحق

•حسنيه•;166439 نوشت:
جاي تاپيك بسيار درست و بجا بود به چه حقي انتقال داده شد؟ به چه حقي اسم تاپيك تغيير پيدا كرده؟


سلام علیکم جمیعا و رحمه الله برکاته

سرکار حسینیه این کتاب به هیچ عنوان کلامی نیست. لذا با هر علم و منطقی نوشته شده باشد بر حسب صلاحدید و تائید اساتید لازم است در آن بخش مربوطه درج گردد.

اما در مورد آن سایتها

سرکار حسینیه شما می توانید پاسخ سوال بنده را بدهید


یاحق

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب بینای عزیز!
کمی آهسته تر بروید تا ما هم به شما برسیم.
فرموده اید:

نقل قول:
[=trebuchet ms]سند این سخن را که اساس فلسفه اسلامی از فلسفه یونانی بوده نه جناب نصیری میتوانند بیاورند و نه هیچ کس دیگری.
[=trebuchet ms]اساسا کسی که با فلسفه اسلامی غزیبه است نمیتوانسته آنرا شناخته باشد در نتیجه نخواهد توانست در موردش قضاوت درستی کند. هر چند که این اظهارات تماما نا آگاهانه یا غرض ورزی صرف است.
برای نقد از هر علمی نیاز است با آن علم آشانائی حداقلی داشته باشیم والا یک حرف است و بس.
این در مورد هر علمی صادق است.
جناب بینا! آیا شما علم غیب می دانید یا این که ندانسته تهمت می زنید؟! البته از کسی که حدیث معصوم را تنها از آن رو که مطابق میل وی نیست جعلی می خواند، و امام معصوم را با خود می سنجد، دیگر چه توقع که بر همچو منی بتازد!
و این چه سری است نمی دانم که ما با هر که اهل فلسفه و عرفان بود و در اینترنت مطلب می نوشت روبرو شدیم، دیدیم که به راحتی احادیث آل طه را که هدایتگرند و راه نما، به دیوار می کوبند!

شما از کجا دانستید که این حقیر از آشنائی حداقلی با فلسفه بی بهره ام؟!
عجیب این که پیش تر نیز در گفتگو با یک فلسفه خوانده ی دیگر وقتی لب به سخن گشودم، مرا متهم به جهل و بی سوادی کرد!
شاید علت این رفتارهای خودپسندانه همان عُجبی باشد که پیشتر گفته شد فلسفه به دست می دهد. از نظر فلاسفه فیلسوف شبیه خداست در شناخت حقایق و آرایش صحیح است؛ پس اگر خدا اشتباه کرد، فلسفه خوانده هم اشتباه می کند!!!

اما جناب بینا، ای کاش این قاعده ی درست ِ " تا علم نداریم اظهار نظر نکنیم " را آنجائی به کار می بردید که تهمت بر امام معصوم و راویان شیعه زدید و بی آن که بدانید بر فقها طعنه وارد نمودید.

اما بعد؛ جناب بینای عزیز! آیا آقای سید جلال الدین آشتیانی مورد قبول شما هست؟ (البته فلسفه خوانده ها حتماً ایشان را می شناسند، شما را نمی دانم). و آیا فلسفه ی صدرائی که امروزه تدریس و تدرس می شود به عنوان فلسفه ی اسلامی مطرح هست یا نیست؟ آیا جز این است که آقای طباطبائی و شهید مطهری و این اواخر آقای مصباح و دیگران همین به اصطلاح حکمت متعالیه را به عنوان فلسفه ی اسلامی تدریس کرده و می کنند؟!

حال ببینیم نظر آقای آشتیانی درباره ی حکمت متعالیه چیست.

کتاب اسفار کتابی است که جمیع افکار متصدّیان بیان معارف و صاحبان مشارب در آن هضم شده است. مثلاً در مبحث وجود، طریقه ی مشّاء - که قائل به تباین حقایق وجودیّه اند - ذکر شده است و بعد از تحقیقات وسیعی این قول را به قول حکمای فهلوی برگردانده است.
و از آثار اقدمین به «اثولوجیای شیخ یونانی» بیشتر از هر کتاب علمی توجه داشته است، و استفاده ی او از این کتاب در مسائل مهم، از قبیل «حرکت جوهر» و «اتحاد عاقل و معقول» و مساله ی «علم حق» و برخی از مسائل مربوط به «معاد جسمانی»، «اتحاد نفس با عقل فعّال» و مسئله ی «وحدت وجود» و غیر اینها واضح و آشکار است. و خود بدین معنی در جمیع کتب علمی تصریح نموده است و از کسی پنهان ننموده است.
بیشتر تحقیقات علمی ملاصدرا، از افکار قدما از اثولوجیاست و مأخذ آن موجود است و این کتاب بی نظیر مهم ترین منبع علمی آخوند ملاصدراست.
الشواهد الربوبیّة، مقدمه، صص 15 و 62

جناب بینا! آن که شناخت حداقلی از فلسفه ی به اصطلاح اسلامی ندارد، شمائید که منکر حضور خورشید در وسط روز هستید!
البته شاید از منظر شما استاد سید جلال الدین آشتیانی "کس" محسوب نشود! یا شاید ایشان هم آشنائی حداقلی از فلسفه نداشته است!! نه شاید هم غرض ورز و دشمن فلسفه بوده است!!!

بقیه ی سخنان تان هم جز مشتی ترهات و شطحیات نیست و اثری از یک نقد علمی در آن دیده نمی شود.
جالب این که یکی از مخالفان، مکتب معارف را اخباری گری، و دیگری ترجمه ای از عرفان و دیگری فلسفه ای نو می خواند!! در حالی که مکتب معارف هیچ کدام از این ها نیست. مَثَل اینان در شناخت مکتب معارف، مثل آن مردمی است که در تاریکی به شناسایی فیل مشغول شدند، در حالی که:

در کف هر یک اگر شمعی بدی --- اختلاف از گفت شان بر می شدی

در راه حق موفق باشید.

******

جناب طارق!
مدعی شده اید که میان فلسفه ی به اصطلاح اسلامی و بیانات قرآن و عترت هماهنگی وجود دارد. باید گفت اهل خلاف و خوارج هم به قرآن و سنت استدلال می کنند و سایر فرق شیعه نیز ادعای بهره مندی از قرآن و عترت را دارند، اما این ادعاها چقدر مورد پذیرش است، مطلبی دیگر است.

اگرچه مطالب مهمی در تضاد شدید با آن چه از آقای طباطبائی نقل نمودید، در تفسیر المیزان هست، و آقای نصیری هم در کتاب هایشان آن را آورده اند، اما برای آن که متهم به آن نشویم که هرچه می گوئیم از این کتاب است، به ذکر سخن زیبائی از شیخ بهائی بسنده می کنم.
ایشان در کتاب کشکول می نویسد:

يكى از حكماى اسلام كوشيده است تا ميان سخنان فيلسوفان و گفته هاى پيامبران سازگارى دهد. و او گرچه در برخى از موارد توفيق يافته است، اما بناچار به برخى از تكلّفات دور متوسل شده و به تفسير سخنان پيامبران پرداخته است تا كار خود را كامل كند. و درست آنست كه سخن پيامبران را ميزان قرار دهند؛ چه، آن به وحى متكى ست و بايد توجهى به اين كه برخى از گفته هاى فيلسوفان با آن سازگارى ندارد نداشته باشند.

بعید نیست که شیخ بهائی به ملاصدرا اشاره داشته باشد.

اما در خصوص آنچه از آقای دکتر دینانی نقل کردید؛
اولاً مقاله نیست؛ بلکه این مطالب مربوط به فصلی از جلد سوم کتاب "ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام" و تحت عنوان مکتب تفکیک است که در صفحات 426 و 427 آمده است (برای آن که جناب بینا ما را ناآگاه از حداقلی ها نخواند!).
البته ایشان در آن قسمت که نقل کردید، با یک اشتباه در فهم از کلام مرحوم میرزا، به نتایج اشتباهی رسیده اند. (درباره ی تبیین اشتباه ایشان به کتاب "مساله قیاس" تالیف دکتر علیرضا رحیمیان صفحات 77 تا 93 مراجعه نمائید).

ثانیاً آقای دکتر بنی هاشمی در مقاله ی "عقل از ديدگاه ميرزاى اصفهانى" که در کتاب "سرچشمه حکمت" (صفحات 285 تا 287) آمده و نیز در کتاب "پرتو خرد" (صفحات 31 تا 34) در این باره سخن گفته اند.

والسلام

با او
سلام و ادب؛

در مورد مطالب آیدی محترم یارمهدی؛

اول یک نکته عرض کنم راجع به میزان اطلاع از فلسفه، بنده کاری با شما ندارم که چقدر فلسفه میدانید. ولی چون تاپیک مربوط به کتاب آقای نصیری است، اشاره می کنم که در همین مناظره هایی که بین آیت الله غرویان و آقای نصیری برقرار شد، یک جلسه آقای غرویان جلوی خود آقای نصیری گفت که؛ بنده پیش از جلسه از آقای نصیری پرسیدم که چقدر فلسفه خوانده اید؟ ایشان گفت: من بدایة الحکمة را با کسی خوانده ام و اسفار را هم به فراخور خودم رجوع داشته ام. خود آقای نصیری هم نشسته بود و این حرف را ردّ نکرد. از نظر فنّی در دانش فلسفه، این میزان فلسفه خواندن برای بررسی فلسفه از منظر قران و حدیث که ایشان خواسته در این کتاب انجام دهد کافی نیست و برای این هدف، حداقل هم محسوب نمی شود.

پیش از بررسی نقل ها و گفته هایتان، بنده لازم است اشاره ای کنم به مباحثه ی نقل قولی که در نود درصد اهل تفکیک مرسوم است، به این شیوه که برای اثبات مدّعای خود به نقل قول هایی از افراد بسنده می کنند و عمدتا هم توجهشان به من قال است تا ماقال. اعتبار دلیل موجب اثبات مطلوب می شود یا اعتبار گوینده ی سخن؟! در مبنای ما که نحن أبناء الدلیل، حالت اول است، ولی برای شما چنان که در ادامه خواهید دید، متاسفانه حالت دوم برقرار است.

*****************************************************

از جمله در همین نقل قولی که از مرحوم استاد آشتیانی کردید که؛

«کتاب اسفار کتابی است که جمیع افکار متصدّیان بیان معارف و صاحبان مشارب در آن هضم شده است. مثلاً در مبحث وجود، طریقه ی مشّاء - که قائل به تباین حقایق وجودیّه اند - ذکر شده است و بعد از تحقیقات وسیعی این قول را به قول حکمای فهلوی برگردانده است.
و از آثار اقدمین به «اثولوجیای شیخ یونانی» بیشتر از هر کتاب علمی توجه داشته است، و استفاده ی او از این کتاب در مسائل مهم، از قبیل «حرکت جوهر» و «اتحاد عاقل و معقول» و مساله ی «علم حق» و برخی از مسائل مربوط به «معاد جسمانی»، «اتحاد نفس با عقل فعّال» و مسئله ی «وحدت وجود» و غیر اینها واضح و آشکار است. و خود بدین معنی در جمیع کتب علمی تصریح نموده است و از کسی پنهان ننموده است.
بیشتر تحقیقات علمی ملاصدرا، از افکار قدما از اثولوجیاست و مأخذ آن موجود است و این کتاب بی نظیر مهم ترین منبع علمی آخوند ملاصدراست.
الشواهد الربوبیّة، مقدمه، صص 15 و 62»

دوست عزیز، ما تابع اعتبار مال قال و خود سخن هستیم، نه اعتبار من قال و گوینده ی سخن. بله مرحوم آشتیانی عمری را در فلسفه و البته بیشتر در تاریخ فلسفه و تصحیح اوراق خطی گذارنده و با آرارء فلاسفه آشنا بوده و فرد ارزشمند و بزرگی هم بوده است.

اما به صِرف اینکه ایشان(استاد بزرگ فلسفه) ادّعایی بدون دلیل مطرح کرده، ما باید بپذیریم؟!!!

در این نقل قولی که از مرحوم آشتیانی کرده اید، احتمال مغالطه ی ادعای بدون دلیل از سوی ایشان می رود. اگر مرحوم آشتیانی در این مقدمه فقط این ادّعا را مطرح کرده که مثلا حرکت جوهری به همان کیفیتی که مورد نظر صدرالمتالهین است، در آثار یونان باستان امده، ولی ایشان دلیلی چه نقلی و سند تاریخی و چه عقلی و بررسی و مقایسه ی دو دیدگاه، مطرح نکرده، پس ایشان دچار مغالطه ی ادعای بدون دلیل شده، چون ادعایی مطرح کرده و اثبات نکرده است.

اما اگر ایشان دلائل اثبات این ادّعا را در آن مقدمه اورده اند و شما آن ادلّه را نقل نکرده اید، کار اشتباهی کرده اید و نقل قول ناقص در عرصه ی بحث و نظر آفت است و همینطور که می بینید مرحوم آشتیانی را در موضع مغالطه قرار میدهید. پس اگر در آن مقدمه اثبات این ادّعاها توسط مرحوم آشتیانی آمده نقل کنید تا بررسی کنیم. چون بنده شواهد الربوبیة ام با تصحیح آقای محقق است نه ایشان.

پس ضمن اینکه مرحوم آشتیانی استاد فلسفه بوده و با فلسفه هم آشنا بوده، ولی اگر ایشان هم این ادعایی که از ایشان نقل شد را اثبات نکرده باشند، حرفشان اعتباری ندارد و مغالطه ی ادعای بدون دلیل است. چرا که نحن ابناء الدلیل الفلاسفة، نه اینکه نحن أبناء الفلاسفة.

*****************************************************

متاسفانه در مطلب بعدی شما هم همین شخص محوری دیده می شود که می خواهید اندیشه ی خود را با نقل قولی از شیخ بهائی ثابت کنید. آنجا که از ایشان نقل کرده اید؛

«يكى از حكماى اسلام كوشيده است تا ميان سخنان فيلسوفان و گفته هاى پيامبران سازگارى دهد. و او گرچه در برخى از موارد توفيق يافته است، اما بناچار به برخى از تكلّفات دور متوسل شده و به تفسير سخنان پيامبران پرداخته است تا كار خود را كامل كند. و درست آنست كه سخن پيامبران را ميزان قرار دهند؛ چه، آن به وحى متكى ست و بايد توجهى به اين كه برخى از گفته هاى فيلسوفان با آن سازگارى ندارد نداشته باشند.»

دوست عزیز اولا که شیخ بهائی ره با اینکه یکی از بزرگترین شخصیت ها و علمای تاریخ شیعه است، که حقّاً انسان بسیار خوش ذوق و ذو فنونی بوده، ولی دغدغه ی ویژه ای در فلسفه نداشته است، یعنی با اینکه اکثر آثار ایشان به شدت قابل استفاده است، از ادبیات عرب گرفته تا کلام و فقه و حدیث و شعر و... ولی متاسفانه ایشان تمرکز ویژه ای روی فلسفه نداشته و می توان گفت حتی یک خط مطلب فلسفی از ایشان در دسترس نیست. فقط تنها چیزی که از ایشان می دانیم اینکه در زمان استقرار در اصفهان و تدریس در آنجا، دوره ای شفاء بوعلی را تدریس می کرده است.
پس ایشان ضمن عظمتش، فرد متخصص در رشته ی فلسفه نیست، و البته مخالف فلسفه بما هو فلسفه هم نیست. چون همانطور که مطلبی در اثبات تخصص ایشان در فلسفه نداریم، مطلبی هم از ایشان در ردّ مطلق فلسفه بما هو فلسفه نداریم.

ثانیا به فرض اینکه ایشان متخصص در فلسفه باشند و این مطلب اثبات شود، این هم مانند نقل قول قبلی شما، شیخ در این عبارت گفته که یک فرد مجهولی که معلوم نیست کیست، و معلوم نیست شما از کجا در اورده اید که منظورش احتمالا ملاصدرا بوده، در حالی که ملاصدرا با حمایت و یاری همین شیخ بهائی اشتغالات علمی اش را ادامه می داد و تخفیف حکم اعدام به تبعید هم به همت جناب میرداماد و شیخ بهائی بوده، این عبارت جزئی که مخاطبش هم مجهول است، چه چیزی را اثبات می کند؟!

یعنی می خواهید از اینکه شیخ بهائی نسبت به یک اثر خاص از یک فرد خاص که گفته در این تطبیق کمی موفق بوده و کمی ناموفق، اثبات کلی کرده و بگویید پس از نظر شیخ بهائی فلسفه و دین ناسازگار است؟ نهایتا این عبارت می رساند که یک فرد مجهولی در یک اثر مجهولی، در اثبات تطابق فلسفه و قرآن و حدیث، کاملا موفق نبوده. از کجای این عبارت مقصود شما ثابت می شود؟!!!

*****************************************************

اما در آخر هم اینکه آن کتاب ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام دکتر دینانی مجموعه مقالات هم راستا و دنباله داری است که بصورت کتاب چاپ شده و بسیاری از فصول آن پیش از چاپ در ان کتاب، به عنوان یک مقاله ی مستقل در نشریات منتشر شده. لذا اصلا ان کتاب مجموعه مقالات هم راستاست و بنده اشاره به مقاله ی اخر جلد سومش داشتم.
کتاب های آقای رحیمیان از جمله مساله ی قیاس و مساله ی علم را دیده ام، تلاش های ایشان در توجیه انتقادات وارده به تفکیک، خصوصا تلاش در ردّ انتقادات آیت الله جوادی آملی قابل تقدیر است، ولی مشکلی را حل نکرده و نقدهای وارد را بعد از کلّی سخن و تلاش، آخر هم پاسخ نگفته است.

پیوسته متعالی باشید.
یاحق


سلام علیکم

جناب یارمهدی گرامی. اگر تند روی بود پاسخ سوال بنده را بایست به سادگی یدادید و اگر حقیر با فلسفه و کلام اسلامی غریبه باشم که چه بهتر - پاسخ به سوال بنده خیلی ساده تر باید به نظر میرسید.

پاسخ سوال بنده تندروی و علم غیب بنده اینها نیست. بروید از کسی که مطالبش را کپی پست میکنید بپرسید نام فرقه و مکتب یا علم یا فرهنگ یا عشیره یا هر چیزی که بر مبنای آن عقل را جناب هاشمی توصیف کرده و فلسفه ای را که جناب میلانی در مناظراتشان توصیف مینماید و یا ادعائی را که مدعیان مطرح میکنند که کلام اسلامی از فلسفه یونان نشات گرفته و... را بر اساس موازین چه علم - فرقه - یا مکتب و ... ای تحلیل شده ؟

مگر شما امام معصومید که ادعا میکنید سخنتان سخن امام معصوم است ؟

بقول استاد غرویان کدام امام معصوم به شما وکالت داده که از طرفشان بیائید این تحلیلات را ارائه بدهید.

حقیر تا حدودی با مسائل جزائی آشنائی دارم. قبلا از هم کیشان شما استفتائات جعلی از مراجع شاهد بوده ایم و حضرات مراجعی که هنگام طرح سوال مستفتی کذب یا تحریف تحویل ایشان داده و ازکلام این بزرگواران سوء استفاده کرده و استفتاء دریافت نموده و در سایتهای متعدد خود درج کرده باید معارض میشدند که این فقره به خودشان مربوط است.

ولی هر مدعی ای که ادعا میکند کلامش کلام و قصد امام معصوم است و به سادگی و جسارت عجیب هر گونه اتهامی را به بزرگان شیعه نسبت میدهد اینجا دیگر بحث مرجع تقلید نیست. اینجا شاکی هر شیعه ای میتواند باشد.

لذا کمی شما آرام تر و با تفکر و تامل بیشتر سخن بگوئید وبه هیچ عنوان خود را رابط پنجم امام زمان عج یا دیگر ائمه ندانید و عقیده خود را نص کلام معصوم و تمام نظر ایشان هرگز ندانید مگر اینکه دلیل عصمت و یا نیابت را با سند ارائه دهید.

یاحق

yar-mahdi;166397 نوشت:
جناب هشام عزیز! از آشنایی با حضرتعالی خوشبختم. این که فرمودید چه چیزی از فلسفه در ذهن بنده شده، واضح است، آوردن قیاس هائی که به قول مرحوم میرزا مهدی صورت برهانی دارند. یعنی به شکل برهان هستند، نه این که واقعاً برهان باشند. رسوبات فلسفی از کودکی در اذهان ما شکل می گیرد، بی آن که متوجه باشیم و البته بعداً کندن و پاک کردن این رسوبات بسیار بسیار دشوار و برای برخی ناممکن است. البته نمی توان از عُجبی که فلسفه دانی به انسان می دهد نیز غافل شد. زیرا ادعای فلسفه چنان که فیلسوف شهیر ملاصدرا می گوید، شبیه شدن به خداست!! و معلوم است کسی که خود را شبیه خدا دانسته، احتمالاً حاضر نیست از این مقام پائین آمده و خود را در مکتب معارف، فقر محض و بی هیچ شباهتی به خالق یکتا بداند. از پیشنهاد گفتگو استقبال می کنم، لیکن باید موضوع واحدی انتخاب شود تا از تشتت پرهیز شده و إنشاء الله به نتیجه ای ختم شود.

باسمه تعالي، سلام بر تمام دوستان

جناب يار مهدی، فلسفه يک علمی است برهانی و عقلی؛ زيرا هر مسأله ای که فيلسوفان مطرح می نمايند به همراه دلايلش مطرح می کنند؛ هر کسی با فلسفه مخالفت می ورزد؛ به چه جهتی مخالفت می ورزد؟ آيا برای اينکه اين علم برهانی است مخالفت می ورزد؛ يا به جهت اين است که براهينش را به قول شما شبيه برهان(يک صورتی از برهان) و توهمات می داند؛ حال اگر براهينش را غلط می داند و در عين حال با برهان مخالفت ندارد؛ با برهان عقلی درست آن را باطل می کند يا با دلايل ديگر؟
آيا علم برهانی و عقلی تقليدی است؟ اگر تقليدی نيست (بلکه برهانی است)؛ اينکه خاستگاهش کجا باشد چه اهميتی دارد يونان يا غير يونان؛ بنده می گويم خاستگاه فلسفه عقل انسانی است؛ شما می فرماييد ما با عقل بدون تعليم وحی مشکل داريم؟ تعاليم وحی در اين زمينه به چه نحوه ای است؟ بنده می گويم نظارت وحی در اين زمينه به نحو اثاره عقل بشری است. فلسفه(حکمت) علمی است که مدعی برهان و دلايل عقلانی است و دليل برهانی که بر اساس بديهيات باشد، حجيت ذاتی دارد و در عين حال در دامن وحی رشد می کند؛ چنانکه فلسفه اسلامی چنين است.

مثلا نقل شده است که هشام بن حکم بر ارسطو رديه نوشته است؛ اگر اثبات بشود که چنين مطلبی صحت دارد(که اصل صحت ماجرا جای بحث دارد)، آيا جناب هشام، بر اصل علم فلسفه رديه نوشته است؟ يا بر مسايلی از فلسفه؟ اگر بر مسايلی از فلسفه رديه نوشته است؛ با برهان عقلی رديه نوشته است، يا غير عقلی؟ اگر با برهان عقلی رديه نوشته باشد، اين می شود فلسفه ورزی (لازم به ذکر است که فلسفه علم است، شخص نيست، روش اين علم برهانی است.)

yar-mahdi;166627 نوشت:
بیشتر تحقیقات علمی ملاصدرا، از افکار قدما از اثولوجیاست

اما
جناب فیلسوف. این چه چیزی را ثابت میکند.
اینکه ملاصدرا ناقد مکتب فلسفی یونانی بوده آنرا نقد کرده علم کلام اسلامی را با این نقدهای و مقایسه ها به رخ دنیا کشیده چه مشکلی دارد ؟
جناب فیلسوف. این امری است که از قبل از صدراها تا هم اکنون بین فلاسفه تمام ادیان الهی و متریالیستی رواج دارد .

شما یه سری به کتابهای کلامی و فلسفی بزنید بد نیست.

بنده به شما پیشنهاد میکنم ( از آنجائیکه میگوئید با فلسفه آشنائید ) کتاب تحلیل و نقد پلورالیسم دینی اثر استاد ربانی را بخوانید تا کمی با فضای فلسفه آشنا شوید تا این مسایل برای شما چالش به نظر نیاید.

حال پاسخ سوال بنده را بدهید.

یاحق

باسمه تعالی، سلام بر همه دوستان:Gol:

دوستان همگی از مسایل حاشیه ای بپرهیزید، لطفا مباحث را بر اصل موضوع تاپیک متمرکز بنمایید، بنده به عنوان آغاز ورود در مباحث سعی نموده ام با نقلی که از جناب هشام بن حکم داشته ام یک اشاره ای به کتاب جناب مهدی نصیری داشته باشم؛ فعلا به عنوان استارت بحث از همین نقطه که مربوط می شود به علم فلسفه، سوالاتی مطرح شده است که در این خصوص دیدگاه موافقین صاحب کتاب و تقریر آنان و تصور آنان را از اصل علم فلسفه شاهد باشیم.

سلام.

اینکه علمی منشا از مکانی داشته باشد دال بر نادرستی ان نیست،وگرنه باید اکثر علوم را از دایره علوم اهل بیت خارج کنیم،والبته بین این علوم نیز فرقی نخواهد بود،وقتی اصل قضیه زیر سوال باشد،دیگر نوبت به فرع نمی رسد که حالا استثنا قائل گردیم پس اینکه کسی برای دریافت معرفت تا چین برود و یا از مشرک علم را بقاپد خود دال بر غیر زمان ومکان بودن علم است..به قول اقای دکتر دینانی فلسفه یونانی است (هر چند در این امر نیز شبهه است) ولی نه بالذات که فقط یونانی فلسفه دارد و می داند بلکه فلسفه ذاتی فطرت انسان است،چون دنبال واقع گشتن از لوازم فطرت انسان است......

در ثانی جناب نصیری فلسفه نمی داند،مگر می شود با مطالعه دو تا کتاب فلسفه را فهمید که حالا علیه ان شروع به فلسفیدن کرد،انوقت مستقیما این فهم خود را به اهل بیت نیز نسبت داد،هیچ کس نمی تواند بگوید سخن من سخن اهل بیت است،بلکه انسان هر چه کسب می کند ان چیزی است که به ان رسیده است ،وفراتر از ان نمی داند،پس هدایت گری کار شخص نیست،بلکه کار معصوم است،به عبارتی تنها معصوم است که به خدا رسیده است نتیجتا دعوت به انچه می کند در اصل دعوت به حق است...

ایشان حتی معنی [="red"]سبحان الذی اظهر الاشیاء و هو عینها [/]...را نمی داند،چون احکام مراتب را نمی داند،ایشان مرتبه خلقی و مراتب پایینتر از الوهیت را با مرتبه الوهیت حق یکی دانسته ،برای همین فکر کرده است این عینیت،عینیت در دو مرتبه وجودی است ولی این محال است که دو مرتبه در صفات واحکام در یکدیگر سرایت کنند...خب کمال اشیا در مرتبه ذات عین ذات است،مگر کسی منکر این است،پس حقیقت اشیا در مرتبه ذات بدون تمایز و به صورت صرافت عین ذات است ولی درمراتب پایین تر عین ذات نیست،خود ابن عربی این مطلب را تشریح نموده است ....

فلسفه را جز با فلسفه نمی توان جواب داد،به عبارتی بین دو چیز که بالاشتراک و بالامتیاز انها یک چیز باشد می شود مقایسه نمود ،حتی اگر بالاشتراک وجود داشته باشد ولی در امتیاز با یکدیگر مغایر باشد باز نمی توان به مقایسه انها پرداخت تا حداقل به نظر هم برسد.با این حساب فلسفه را باید با فلسفه رد کرد..اینها مربوط به نقص و کمال در یک حیطه می باشد ،پس برای ناقص بودن یک علم باید از روشی استفاده نمود که اشتراک وامتیاز هر دو یک چیز باشد وگرنه فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک را با زبان ریاضیات و علم کلام و یا فقه می شد رد کرد...

یاحق

erfan_alavi;166832 نوشت:
اینکه علمی منشا از مکانی داشته باشد دال بر نادرستی ان نیست،وگرنه باید اکثر علوم را از دایره علوم اهل بیت خارج کنیم،والبته بین این علوم نیز فرقی نخواهد بود،وقتی اصل قضیه زیر سوال باشد،دیگر نوبت به فرع نمی رسد که حالا استثنا قائل گردیم پس اینکه کسی برای دریافت معرفت تا چین برود و یا از مشرک علم را بقاپد خود دال بر غیر زمان ومکان بودن علم است..به قول اقای دکتر دینانی فلسفه یونانی است (هر چند در این امر نیز شبهه است) ولی نه بالذات که فقط یونانی فلسفه دارد و می داند بلکه فلسفه ذاتی فطرت انسان است،چون دنبال واقع گشتن از لوازم فطرت انسان است......


سلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته

طبق آیات الهی در هر دوره زمانی خداوند نبی ای را برای هدایت هر قومی فرستاده و آنها را از نعمت هدایت متنعم ساخته است.

به قول استاد ربانی در هر زمانی شریعت حقه ای وجود داشته و در نهایت شریعتی به غایت کمال بنام اسلام آمد و عهده دار هدایت است الی یوم القیامه.

در یونان باستان افرادی همچون سقراط و گزنفون که جبهه مخالف سوفسطائیان را تشکیل میدادند درست بر عکس و بر خلاف عقاید افرادی همچون پروتوگوراس اعتقادات عمیق مذهبی خود را اساس و بنیان منطق و بالطبع فلسفه تحلیلی خود قرار داده بودند.

ایشان با یک جهان بینی دینی مفاهیم را توصیف و نقد میکردند و بسیار جای تعجب دارد وقتی می بینیم که این افراد در آن دوره عقاید مذهبی تا حدودی نزدیک به ادیان ابراهیمی و با هارمونی مشابهی داشتند.

لذا این هم سانی بین نگرشها باعث شد که امثال صدر المتالهین متوجه نظرات ایشان شده و دست به نقد آنها بزنند .

همانطوریکه همه میدانیم در آن زمان عقاید فراوان فلسفی یونانی و اسلامی وجود داشت ولی تنها سنخیت یک شکل فلسفه یونانی با فلسفه ادیان ابراهیمی باعث شد که ارزش نقد کردن پیدا کند نزد امثال صدر المتالهین

ایشان آن تحلیلها را با جهان بینی توحیدی مقایسه میکردندو در هر سوالی که متقدمین فلسفه یونانی مطرح مینمودند این بزرگواران پاسخ و طرح مساله ای به مراتب قویتر را بر اساس جهان بینی توحیدی شیعی و تسنن همواره ارائه میکردند.

حال اینکه کسی چشمهایش را میخواهد ببندد و بگوید مثلا فلسفه یونانی پایه گذار کلام اسلامی بوده این با خودش است

ان شاء الله در ادامه و در فواصل ممکن بین نقد کتاب ها پاسخ اساتید فن را هم دراین رابطه نقل خواهیم کرد .

یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


مقدمه ای بر اسرار الحکم اثر ماندگار استاد محقق سبزواری به قلم استاد صدوقى سها

هو الحق و الصّلوات الزّاكيات النّاميات المتواترات على وليّه المطلق.
سابقا، به ميانه جمعى از مستشرقين گفته مى‏شده است كه: فلسفه اسلامى، همان فلسفه يونانى است كه از سوى راست نوشته شده است! و به تعاقب ايّام نيز، به ميانه آنان، نغمه‏اى ديگر در تنبور گزافه دميده شده است و مستشرقى بگفته است كه:
به هنگامى كه جنازه ابن رشد قرطبى تشييع مى‏شد، جنازه «فلسفه اسلامى» هم تشييع شد!
و تا بدين اواخر، جمعى غفير از مستغربين نيز، بر همين راه و روش رفته‏اند و مى‏روند. امّا تو بينديش و اين دو سخن، به ميزان تحقيق در سنج، تا يابى كه هر دوى آن، لاف‏وگزافى بيش نيست و اگر حمل بر صحّت كنى، همانا ناشى از نقص آگاهى و برنخوردن به حاقّ واقع است وگرنه بر گوى كه منبعث است از عصبيّت و غرض سوء. از آن روى، به شرحى كه بدين مقام، به بسط اندر نتوان آورد، اولا: فلسفه اسلامى هر چند كه نهاده است بر پايه فلسفه يونانى و بل زائيده آن است، چنان ذات او را ديگرگون و مبانى و مسائل آن را افزون گردانيده است كه خود «دستگاه» و لا، بل «دستگاه‏ها» ئى گشته است، جز آن. و ثانيا: درست بر خلاف گفته آن مستشرق و اين مستغربين، خود به هنگام تشييع جنازه ابن رشد- كه شارح محض و البتّه اعظم ارسطوئيات مى‏بوده است- متولّد گرديده است، و از پى تعاقب دهور، به كمال خويش رسيده است، و به كسوت «حكمت يمانيّه» و «حكمت متعاليه» متحلّى و متجلّى گشته است.

و البته، اين معنى هم به جاى خويش محفوظ است كه به شرحى كه به جائى چند ديگر بگفته‏ام، مراد از اضافه يا توصيف «فلسفه» به «اسلاميّت»، نه قول به «اتّحاد» است، از آن روى كه بسى آشكار است كه فلسفه، عنوانى است عام، بهر تفكّراتى گونه‏گون كه گاه، تا ساحت تناقض پيش مى‏رود! و هيچ ندانم كه چگونه تواند بود چنين انديشه‏هائى كه لا اقل گاه عارى از «خطابيات» نيز در ديده نمى‏آيد، و على اىّ حال، نهاده بر پايه ذات مبانى فلسفى اعمّ است از واقعيّات، متّحد با معارف وحيانى بوده باشد كه به نفس الامر يگانه است و مطابق حاقّ واقع؟!
و از اين روى، مراد از «فلسفه اسلامى»، «نظام» و بل «نظاماتى» است فكرى كه برخى از مبانى و مسائل آن، از يونان گرفته شده است و لكن حكم انصاف را خود به حوزه اسلام زاده است و پرورده است و باليده است و كمال يافته است. و در يك سخن: ذات اسلام نيست و نتواند كه بود، و لكن «اسلامى» است. و به سخنى ديگر:
ركنى است ركين، از فرهنگ اسلامى، به استقلال از يونانيّات. و اگر حمل بر عصبيّت نشود، والاتر از آن است، لااقل به حوزاتى خاصّ، همچون مسائل راجعه به ساحت نفسانى انسان و يا علم النّفس. و اساسا برگوى: «آنتروپولوژى» كه به دنياى جديد، يكى از چند مسئله بنيادين فلسفه است، و يا بايسته است كه بوده باشد.
و صحّت اين سخن، يعنى: «والاترى فلسفه اسلامى بر يونانيّات، لا اقلّ به حوزاتى خاص همچون انتروپولوژى»، گاهى آشكار مى‏افتد كه فيلسوفى آگاه بر «تاريخ فلسفه»- و نه «تاريخ فلاسفه»- به بحثى تطبيقى، بدين مقام اشتغال كند و حاقّ واقع امر، فرا داشت آورد.
بارى، هرگونه‏اى كه مى‏بوده باشد، به شرحى كه مى‏بايد به جاى خويشتن جست، خورشيد حكمت يمانيّه كه از مشرق «استدلال» و «شهود» تنى چند از اعاظم حكماى متألّهين، همچون: محقّق دوانى و محقق خفرى و محقق داماد بر دميده بود، به رائعة النّهار حكمت متعاليه صدر المتألهين، افلاك حكمت و معرفت برافروخت و مجارى استقرارى چند بيافت كه از آن ميان، يكى همانا نفس نفيس و شخص شخيص استادنا الاقدم، سركار محقّق سبزوارى (1212- 1289) مى‏بوده است كه خاك پاكش، از ريزش باران رحمت سيراب‏تر باد.

ص 10 الی 12 اسرار الحکم

یاحق

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب طارق! با تشکر از مطالب شما، نکاتی عرض می شود.

الف- میزان فلسفه دانی برای ردّ فلسفه
شما در خصوص میزان آگاهی بنده از فلسفه مطلبی نفرمودید، بلکه این جناب بینا بودند که سخنی در این مورد بیان داشتند.
اما در خصوص میزان آگاهی آقای نصیری از فلسفه که شما مرقوم داشته اید، نکاتی را عرض می کنم.
اولاً بنده در این مقام در حال دفاع از هیچ شخصیتی نیستم، بلکه روش ها و اسلوب ها محل دفاع یا ردّ من است. پس آقای نصیری چه به فلسفه آشنا باشد چه نباشد، محلّ بحث من نیست.
ثانیاً بله بنده هم آن گفتگو را دیدم و اتفاقاً قصد داشتم تا در این خصوص توضیحاتی بدهم که با استدلال شما برای این کار بیشتر ترغیب شدم.

ما در جهانی زندگی می کنیم که ادیان الهی و بشری، نحله ها و فرقه ها و مکاتب فکری گوناگونی در آن وجود دارد. شکی نیست که نمی توان همه ی آن ها را بر حق دانست (اگرچه ممکن است در آموزه های آن ها مطالب حق هم یافت شود). حال برای پیدا کردن راه درست و ردّ راه های نادرست باید چه کرد؟ مثلاً اگر من به عنوان محقّق بخواهم میان یهودیت، مسیحیت، اسلام و بهائیت یکی را به عنوان دین انتخاب کنم، باید چه کار بکنم؟ (این که نام فرقه ی ضالّه ی بهائیت را آوردم از این روست که بدانیم دامنه ی این بحث تا کجاها می تواند کشیده شود).
برای این انتخاب آیا لازم است در کتب و آموزه های همه ی آن ها غور و تفحّص کرده، و پای درس عالمان دینی شان نشسته و چند سال تلمّذ کنم تا بفهمم کدام درست و کدام نادرست است؟ آیا عمر من کفاف این کار را می دهد که در مورد تمام فرقه ها و نحله های فکری چنین کاری را صورت دهم؟ تازه اگر پس از عمری تلاش یکی از راه ها را برگزیدم، دیگر وقتی برای سلوک در آن آئین برایم باقی می ماند؟! اصلاً عقل سلیم چنین کاری را تائید می کند؟
به نظر می رسد که انتخاب آئین و مسلک به روش پیش گفته کارائی لازم را ندارد و باید به دنبال روشی دیگر بود. من چنین می اندیشم و در زندگی عقلای عالم هم چنین دیده ام که روش مطلوب در این مساله، توجه به برخی مسائل خاص در هر تفکر است. توجه به این مسائل برگزیده وقت زیادی نمی گیرد و تقریباً برای همه میسر است.
از جمله ی این مسائل برگزیده، ریشه ها و مبانی، و نیز نتایج و الزامات می باشند. یعنی در مورد هر نحله ای کافی است به این بنگریم که اولاً آن نحله بر چه پایه هائی استوار شده، و ثانیاً چه نتایجی از سلوک به آن تفکر حاصل می شود. با نگاه به آغاز و انجام هر آئین و مرامی، می توان به طور اجمال آن را مورد بررسی قرار داد و درباره ی درستی یا نادرستی آن قضاوت کرد. البته اگر کسی بخواهد یک آئین و مرام را مورد نقد موشکافانه قرار دهد، معلوم است که باید راجع به آن اطلاعات وسیعی داشته باشد؛ لیکن برای ردّ کلی یک تفکر نیازی به ورود در جزئیات نیست.
درست به همین دلیل است که شما نمی بینید مسلمانان - چه عامه ی آن ها و چه علما - برای این که مثلاً به آئین بهائیت نگروند، لزومی در ورود به جزئی ترین مسائل آن ها نمی بینند، بلکه با یک کل نگری و مخصوصاً آغاز و انجام آن، آن را ناصواب دانسته و از آن رویگردان اند.

حال اگر بخواهیم همین روش را در خصوص فلسفه جاری و ساری کنیم، لازم نیست تا اسفار اربعه را 3 بار دوره کرده باشیم، یا حتماً نزد یک استاد درس فلسفه را گرفته باشیم تا بتوانیم در خصوص درستی و نادرستی آن اظهار نظر کلی کنیم. بلی اگر خواستیم نقد جزئی کنیم، باید در آن مورد جزئی به فلسفه اشراف داشته باشیم، ولی در نقد کلیات نه تنها نیازی به آگاهی از جزئیات نیست، بلکه این جزء نگری ممکن است تحلیل کلی را دچار اشکال نیز بنماید.

این روشی است که عقلای عالم درباره ی ردّ یک تفکر از آن بهره می گیرند و آقای نصیری هم در کتابش از همین روش استفاده کرده است. ایشان یا در مطالبی که در کتابش آورده دروغ گفته که مدافعین فلسفه می توانند آن دروغ ها را نشان دهند - که صد البته چنین نبوده است -، و یا اشکالاتی مطرح کرده که از نظر فلسفیان شبهه است و پاسخ دارد، و باید منتظر پاسخ به شبهات از سوی طرفداران فلسفه باشیم. در این صورت روال، روالی است منطقی و عقلائی. پس این که اشکال کنیم آقای نصیری فلسفه نخوانده پس نمی تواند آن را رد کند، اشکالی است بیجا و ناشی از عدم تفکیک بین دو نوع نقد و ردّ یک تفکر.

در خصوص فلسفه می توان به نکاتی بسیار اساسی و مهم اشاره کرد که نشان از ناصوابی راه آن دارد. چه آغاز و چه انجام فلسفه، هر دو دارای اشکالاتی بسیار عمیق هستند که هرگز از سوی فلسفه خوانده ها حل نشده است. من در اینجا فقط به دو نکته اشاره می کنم تا خواننده ی محترم بداند که فلسفه نه در پی ریزی مبانی اش محکم و استوار است، و نه در نتایجی که به یک فلسفه خوان می دهد.

مبنا و پایه: ریشه ها و مبادی فلسفه به تاریخ یونان باستان باز می گردد.
شهید مطهری که خود یک فیلسوف و مدرس فلسفه بودند، می نویسند:فلاسفه اسلامی به دو دسته تقسيم می شوند : فلاسفه اشراق و فلاسفه مشاء .
سردسته فلاسفه اشراقی اسلامی ، شيخ شهاب الدين سهروردی از علمای قرن ششم است ، و سردسته فلاسفه مشاء اسلامی ، شيخ الرئيس ابوعلی بن سينا به شمار می رود .
اشراقيان پيرو افلاطون ، و مشائيان پيرو ارسطو به شمار می روند .
آشنايی با علوم اسلامی، استاد شهيد مرتضی مطهری، جلد اول، بخش دوم فلسفه، درس سوم

در مكتب صدرالمتألهين بسياری از مسائل مورد اختلاف مشاء و اشراق ، و يا مورد اختلاف فلسفه و عرفان ، و يا مورد اختلاف فلسفه و كلام برای هميشه‏ حل شده است . فلسفه صدرالمتألهين يك فلسفه التقاطی نيست ، بلكه يك‏ نظام خاص فلسفی است كه هر چند روشهای فكری گوناگون اسلامی در پيدايش آن‏ مؤثر بوده ‏اند بايد آن را نظام فكری مستقلی دانست .
آشنايی با علوم اسلامی، استاد شهيد مرتضی مطهری، جلد اول، بخش دوم فلسفه، درس پنجم
ایشان همچنین درباره ی علم منطق که پیش نیاز مطالعه ی فلسفه به شمار می رود، می نویسند:يكی از علومی كه از جهان خارج وارد حوزه فرهنگ اسلامی شد و پذيرش‏ عمومی يافت و حتی به عنوان مقدمه ای بر علوم دينی جزء علوم دينی قرار گرفت ، علم منطق است .
علم منطق از متون يونانی ترجمه شد . واضع و مدون اين علم ارسطاطاليس‏ يونانی است . اين علم در ميان مسلمين نفوذ و گسترش فوق العاده يافت ، اضافاتی بر آن شد و به سر حد كمال رسيد .
آشنايی با علوم اسلامی، استاد شهيد مرتضی مطهری، جلد اول، بخش اول منطق، درس دوم
این تصریحات - و البته تصریحات متعدد دیگر بزرگان فلسفه - نشان می دهد که اگرچه منطق و فلسفه ی به اصطلاح اسلامی مطالبی را بر منطق و فلسفه ی یونان افزوده و تولیداتی از خود دارد، لیکن به طور قطع ریشه ها و مبانی شان را از فلسفه ی یونان گرفته اند.
(البته این اعتراف صریح بزرگان فلسفه است، و کسی که این مطلب ساده را انکار می کند، جز از روی تعصب سخن نمی گوید و به سخن چنین شخصی التفات نمی شود!)

حال من ِ مسلمان شیعه آنچه گفته شد را در کنار این گفته ی خدای عزوجل قرار می دهم که فرمود: « فلينظر الانسان إلى طعامه = انسان باید به طعامش نظر کند » (عبس:24) و امام باقر (علیه السلام) فرمودند: " علمه الذي يأخذه ممن يأخذه = منظور علمش است که انسان باید بنگرد از چه کسی آن را می گیرد ".
المحاسن، البرقي، ج 1 ص 220 - الكافي، الشيخ الكليني، ج 1 ص 50 - الاختصاص، الشيخ المفيد، ص 4
بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 2 ص 96

و نیز امیر المومنین (علیه السلام) فرمودند: " يا کميل لا تأخذ الا عنا تکن منا = ای کمیل! جز از ما نگیر تا از ما باشی ".
تحف العقول، ابن شعبة الحراني، ص 171
بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 74 ص 267

و نتیجه می گیرم که مبدأ دچار اشکال اساسی است و هرگز نمی توان و نباید به آن اعتماد کرد.
(البته در اینجا طرفداران فلسفه روایاتی را ذکر می کنند که مثلاً حضرات معصومین (علیهم السلام) فرموده اند: "خذ الحکمة أنی کانت" که دلالتی بر مقصود آن ها ندارد و در جای خود مورد بحث قرار گرفته است.)

باید اضافه کرد که در تعریف منطق و مسائل آن که به نحوی میزان شناخت در فلسفه تلقی می شود، اختلاف نظرهای شدیدی میان خود منطقیین و فلاسفه وجود دارد. وقتی در خود میزان این اندازه تردید هست، وای به حال آنچه قرار است با این میزان سنجیده شود! که یکی از اصالت وجود سخن بگوید، و دیگری از اصالت ماهیت؛ یکی وجود را در حقایق متباین شمرد، و دیگری قائل به تشکیک شود و سوی همه را یکی بپندارد!!
حقیقتاً چه اعتمادی بر این راه است؟!

نتیجه و الزام: در دو اصل توحید و عدل که ارکان دین هستند، نتایج ی بسیار غریبی از مباحث فلسفی مستخرج می شود.
مثلاً از رابطه ی علیت میان علت و معلول، دو مساله ی مهم سنخیت و ضرورت متولد می شود. سنخیت بین خدا و مخلوقات معارض همه ی آیات و روایاتی است که از تباین و عدم تشابه میان خالق و مخلوقات سخن می گوید. ضرورت هم چیزی جز جبر برای خدای حرّ پدید نمی آورد.

به همین ترتیب با تعریفی که فلسفه از فعل اختیاری می کند، عملاً جبر را توضیح می دهد:اعلم أن النفس فينا وفي سائر الحيوانات مضطرة في أفاعيلها وحركاتها لان أفاعيلها وحركاتها تسخيرية كفعل الطبيعة وحركاتها لأنها لا تتحقق ولا توجد لا بحسب اغراض ودواع خارجية فالنفس منا كالطبيعة مسخرة في الأفاعيل والحركات لكن الفرق بينهما ان النفس شاعره بأغراضها ودواعيها والطبيعة لا تشعر بالدواعي والفعل الاختياري لا يتحقق ولا يصح بالحقيقة الا في واجب الوجود وحده وغيره من المختارين لا يكونون الا مضطرين في صوره المختارين .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 8 ص 312
( دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان - 1981 م - الطبعة الثالثة )
در پاورقی و به نقل از صاحب المیزان برای توضیح و تبیین این عبارت آخوند ملاصدرا چنین آمده:المراد بكونه مضطرا في اختياره انه جعل مختارا لا باختيار منه بل خلق كذلك والمراد بكونه مجبورا في أفعاله ان لغيره دخلا في تمام فاعليته فليس يختار الفعل عن استقلال من نفسه من غير دخل من مسخر أو داع زائد سواء في ذلك أفعاله الاضطرارية والاختيارية و ليس المراد بالجبر ما يقابل التفويض والامر بين أمرين كما سيأتي .
ایشان خواسته نفی جبر از کلام آخوند کند، اما متوجه نبوده که توضیحش چیزی را حل نکرده است. بلکه استقلالی بودن فعل را نفی کرده و دخل و تصرف دواعی در انجام فعل را موجه دانسته است. یعنی انسان با چیزی خارج از خودش در انجام فعل شریک است!!

همین ها برای نمونه کافی است تا من از فلسفه دست بکشم و به سراغ عترت هادیه ای بروم که خداوند تضمین کرده قول شان صحیح است و نیز مرا امر به اخذ از ایشان نموده است.

ب- مباحثه ی نقل قولی

عزیز دل انگیز! آنچه مباحثه ی نقل قولی خوانده اید، یکی از صناعات خمس در قیاس است که جدل نامیده می شود. استاد مطهری در این باره می نویسد:2 ـ قياسی كه بتواند طرف را وادار به تسليم كند بايد از موادی تشكيل‏ شود كه مقبول طرف است ، اعم از آنكه يقينی باشد يا نباشد ، مقبول عموم‏ باشد يا نباشد . اين نوع قياس را جدل می خوانند . مانند اين كه‏ شخصی اقوال يك حكيم يا فقيه را قبول دارد . به استناد قول اين حكيم يا فقيه كه مورد قبول آن شخص است او را محكوم می كنيم در صورتی كه خود ما ممكن است قول آن حكيم يا فقيه يا مطالب مورد اعتراف او را قبول نداشته باشيم .
آشنايی با علوم اسلامی، استاد شهيد مرتضی مطهری، جلد اول، بخش اول منطق، درس شانزدهم
این اولاً و اما ثانیاً معلوم است که « اعتبار دلیل موجب اثبات مطلوب می شود نه اعتبار گوینده ی سخن » ؛ اما از آنجا که شما برای ما که مخالف فلسفه هستیم، اهمیت و ارزشی قائل نیستید و دلایل مان را به هیچ انگاشته و آن را "سخنی عوامانه" می خوانید، چاره ای نداریم جز این که حرف خودمان را از زبان کسانی که برای شما مورد قبول هستند بزنیم تا شاید مورد پذیرش واقع گردد.
جالب این که شما حتی سخنان فردی همچون آقای آشتیانی که در فلسفه ید طولائی داشته، و در برابر مخالفین فلسفه موضع گیری های تند و بعضاً دور از ادبی را اتخاذ نموده، قبول نمی کنید؛ حال اگر ما برای تان دلیل بیاوریم آیا آن را خواهید پذیرفت؟! حاشا و کلا!

می دانید یاد چه افتادم؟ مرحوم میر حامد حسین در کتاب شریف عبقات یکی از اشکالات مخالفین بر حدیث غدیر را عدم ذکر حدیث در صحیحین بخاری و مسلم ذکر می کند. بعد پاسخ می دهد و نشان می دهد که مخالف وقتی نخواهد حق را قبول کند، حتی اگر در صحیحین هم باشد، نخواهد پذیرفت.
بگذارید خاطره ی دیگری برای تان نقل کنم. با یکی از اهل خلاف گفتگو می کردم، سخنی از یکی از علمایشان در تائید دلایل شیعه آوردم. می دانید چه گفت؟ گفت: علمای اهل سنت زیادند و در میان آن ها صاحب هر عقیده ای یافت می شود. لذا شما بالاخره می توانید کسی را بیابید که موافق شما سخن گفته باشد!!

ما اگر خودمان سخن بگوئیم، خواهید گفت: تو فلسفه نخوانده ای، یا علم ردّ فلسفه چیست، یا ... چه و چه، و وقتی به کلام عظمای قوم که قطعاً بی دلیل سخن نگفته اند استشهاد می کنیم، می گوئید اعتبار سخنش زمانی است که با دلیل باشد!
به خدا که ما نمی دانیم با چه زبانی با شما سخن بگوئیم! البته حتماً خواننده ی منصف خود متوجه حقیقت خواهد شد.

اما درباره ی مغالطه ی آقای آشتیانی؛ ایشان در حال نوشتن مقدمه بر کتاب الشواهد الربوبیه بوده اند، نه تفصیل و توضیح دروس فلسفه. در این مقدمه اشاره ای به مقام و روش علمی آخوند می کند. آیا در چنین مقامی باید سخن را بسط داد و تمام نمونه ها را آورد؟! ظاهراً شما در یک عالم خیالی زندگی می کنید که در آن وقتی از استفاده های علمی شخصی از شخصی دیگر سخن گفته می شود، باید تمام ادله و آرا و تاریخ و کتبی که این مطلب از آن استنباط شده را ذکر نمود! نخیر جناب! آقای آشتیانی مقاله ی تحقیقی ارائه نکرده که بگوئید منابع تحقیق و دلایلش کجاست؟ ایشان شرح حال آخوند را نوشته، و در شرح حال قرار نیست که به ذکر همه ی دلایل و قرائن پرداخت.
بنده هم تنها به ذکر سخن ایشان بسنده کردم، و قصد بر اجمال بود. و الا اگر بنا باشد که تک تک استفاده های آخوند از پیشینیانش به خصوص فلاسفه ی یونان را ذکر کنیم، مثنوی هفتاد من می شد!
این که شما به کتاب آقای آشتیانی دسترسی ندارید مشکل من نیست، بلکه مشکل شماست و به مغالطه کشاندن سخن ایشان در اثر نقل ناقص، خود مغالطه ایست از شما. زیرا من ادعا نکردم که ایشان بی دلیل چنین سخنی گفته، بلکه تنها آن قسمتی از سخن ایشان را آوردم که محل بحث بود.
در پست بعدی به چند مورد که آخوند تصریح به بهره مندی از افکار ارسطو و کتاب او دارد اشاره می کنم، و شما و خوانندگان را به تامل و تفحص بیشتر در این موضوع دعوت می نمایم.

نمونه هائی از بهره های علمی آخوند ملاصدرا، از فیلسوف اول، معلم اول، معلم فلاسفه، فیلسوف اکرم، ارسطاطالیس. (این ها عبارات تجلیل آمیزی است که آخوند درباره ی ارسطو به کار برده است)

1- قاعده ی امکان اشرفالفصل في قاعده امكان الأشرف الموروثة من الفيلسوف الأول مما يتشعب عن أصل امتناع صدور الكثرة عن الواحد الحق قاعده أخرى هي قاعده امكان الأشرف مفادها ان الممكن الأشرف يجب ان يكون اقدم في مراتب الوجود من الممكن الأخس وانه إذا وجد الممكن الأخس فلا بد ان يكون الممكن الأشرف منه قد وجد قبله وهذا أصل شريف برهاني عظيم جدواه كريم مؤداه كثير فوائده متوفر منافعه جليل خيراته وبركاته وقد نفعنا الله سبحانه به نفعا كثيرا بحمد الله وحسن توفيقه وقد استعمله معلم المشائين ومفيدهم صناعه الفلسفة في اثولوجيا كثيرا .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 3 ص 244

قاعده امكان الأشرف المستفاد أصله من معلم الفلاسفة ارسطاطاليس .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 7 ص 307

ظهر وتبين انه كما يمكن اثبات الموجودات المتوسطة بقاعدة امكان الأشرف يمكن اثبات كثير منها بقاعدة أخرى لنا ان نسميها قاعده امكان الأخس وقد استعملناها حسب ما أشار اليه معلم الفلاسفة في كتاب اثولوجيا في كثير من المواضع .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 3 ص 257
در این موارد جناب آخوند به صراحت می گوید که قاعده ی امکان اشرف از ارسطو به ارث رسیده و اصل این قاعده از وی گرفته شده، و جناب آخوند هم به همان ترتیبی که وی در کتاب اثولوجیا آورده از آن استفاده می کند.

2- حد وسط در برهانومن تعمق تعمقا شديدا فيما ذكره المنطقيون في كتاب البرهان ان الحد والبرهان متشاركان في الحدود وان الحد الأوسط في البرهان بعينه هو الحد المتأخر الذي هو الفصل في الحد وما ذكره المعلم الأول في اثولوجيا ان الجواب عما هو ولم هو في كثير من الأشياء واحد يجد إشارة لطيفه غامضه بل واضحة إلى صحة ما قلناه .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 2 ص 87 و 88
در اینجا آخوند تصریح می کند که سخن ارسطو در کتابش، اشاره به آن چیزی است که ایشان می گوید.

3- معنای کلام الهی
اعلم أن الغرض الأول للمتكلم في اراده الكلام انشاء أعيان الحروف والكلمات وايجادها من الضمير في المخارج وهو عين الاعلام واما ترتب الأثر على الامر والنهى والاخبار والتمني والنداء والاستفهام وغير ذلك فهو مقصود ثان وغاية ثانيه غير الاعلام وهذه المغايرة انما يتحقق في بعض اقسام الكلام لان الكلام على ثلثه اقسام أعلى وأوسط وأدنى فأعلى الاقسام ما يكون عين الكلام مقصودا أوليا بالذات ولا يكون بعده ‹ صفحه 6 › مقصود اشرف واهم منه لكونه غاية لما بعده وهذا مثل ابداعه تعالى عالم امره بكلمة كن لا غير وهي كلمات الله التامات والأنيات العقليات التي لا تبيد ولا تنقص و سنقيم البرهان على وجودها في مستأنف القول إن شاء الله وليس الغرض من انشائها منه تعالى سوى امر الله ولاجل ذلك قال الفيلسوف الأكرم في كتاب اثولوجيا ان ما هو ولم هو في المفارقات شئ واحد يعنى ما هو نفس حقيقتها فهو نفس كمالها وغايتها وفيه سر ما لو حناك اليه من قبل .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 3 ص 5 و 6
در این مورد هم جناب آخوند، سخن ارسطو را در کتابش، سرّ می شمرد.

4- حرکت جوهری
فصل في تأكيد القول بتجدد الجواهر الطبيعية المقومة للأجرام السماوية والأرضية
... وفي كلمات الأوائل تصريحات وتنبيهات عليه فلقد قال معلم الفلاسفة اليونانية في كتابه المعروف بكتاب اثولوجيا معناه معرفه الربوبية انه لا يمكن ان يكون جرم من الأجرام ثابتا قائما مبسوطا كان أو مركبا إذا كانت القوة النفسانية غير موجودة فيه وذلك أن من طبيعة الجرم السيلان والفناء فلو كان العالم كله جرما لا نفس فيه ولا حياه لبادت الأشياء وهلكت هذه عبارته وهي ناصة على أن الطبيعة الجسمانية عنده جوهر سيال وان الأجسام كلها بائدة زائلة في ذاتها و الأرواح العقلية باقيه كما أشرنا إليه .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 4 ص 111
در اینجا آخوند به قولی از ارسطو به عنوان شاهدی برای کلام خود اشتشهاد می کند.

5- اتحاد نفس با عقل فعال
قال المعلم الأول في كتاب اثولوجيا ان العالم الاعلى هو الحي التام الذي فيه جميع الأشياء لأنه أبدع من المبدع الأول التام ففيه كل نفس وكل عقل وليس هناك فقر ولا حاجه البتة ... .
انتهى كلام المعلم الأول . ولا يخفى ما فيه من التحقيق والتنوير لجميع ما ادعيناه وقررناه في هذا الفصل الا ان في بعض كلماته ما يحتاج إلى التفسير حذرا من غفلة الناظرين فيها عنه وعدم تفطنهم به .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 4 ص 340 و 341
در این مورد نیز سخن ارسطو را تحقیق (=راست گردانیدن) و تنویر (=روشن کردن) سخنان خود می داند.

6- وحدت نفس
ثم نجد الجميع موجودة في مقام العقل على وجه مقدس عن شوب كثره وتفصيل معرى عن شوب تفرقه وقسمه وضعية جسمية أو خيالية جزئيه لكنها مع ذلك كثيره بالمعنى والحقيقة غير مفقود منها شئ فالانسان العقلي روحاني وجميع أعضائه عقلية موجودة في ذلك الانسان بوجود واحد الذات كثيره المعنى والحقيقة فله وجه عقلي وبصر عقلي وسمع عقلي وجوارح عقلية كلها في موضع واحد لا اختلاف فيه كما افاده أرسطاطاليس في اثولوجيا .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 5 ص 63
پس از ارائه ی بحث خود، آن را به ارسطو نیز نسبت می دهد.

7- وحدت وجود
فصل في كيفية كون الممكنات مرايا لظهور الحق فيها ومجالى لتجلى الاله عليها
قد أشير فيما سبق ان جميع الماهيات والممكنات مرائي لوجود الحق تعالى ومجالى لحقيقته المقدسة وخاصية كل مرآه بما هي مرآه ان تحكى صوره ما تجلى فيها الا ان المحسوسات لكثره قشورها وتراكم جهات النقص والامكان فيها لا يمكن لها حكاية الحق الأول الا في غاية البعد كما ذكره معلم المشائين ارسطاطاليس في اثولوجيا وهو كتابه المعروف بمعرفه الربوبية .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 7 ص 356 و 357
مانند مورد قبل است.

8- علم الهی (بحث اضافه ی اشراقیه)
وذلك لأنا نقول هب ان هذا النظام تابع لنظام ذلك العالم فما السبب الباعث لنظام ذلك العالم لو لم يكن ذاته بحسب صقعه الإلهي مشتملا على أفضل نظام وأحسن جمعية لا نظام أفضل منه ولا أحسن وأكرم دفعا للدور والتسلسل ولقد بين المعلم الأول في اثولوجيا هذا المقصد بما لا مزيد عليه .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 8 ص 257
اینجا جناب آخوند، توضیحات ارسطو در موضوع مورد بحث را مکفی می شمرد.

9- علم الهی (سبقت علم الهی بر همه چیز)
واما المنهج الثاني أعني منهج الصوفية الكاملين فهو قريب المأخذ من منهج الحكماء الراسخين وبيانه ان لوجوده أسماء وصفات هي لوازم ذاته وليس المراد من الأسماء هيهنا هي ألفاظ العالم والقادر وغيرهما وانما هي أسماء الأسماء في اصطلاحهم ولا أيضا المراد بالصفات ما هي اعراض زائدة على الذات بل المراد المفهومات الكلية كمعاني المهيات وكثيرا ما يطلق الصفة في كلام الحكماء ويراد بها ما يشمل المهية أيضا كما يذكر في المنطق الوصف العنواني ويراد به المفهوم الكلى الصادق على الموضوع بحسب عقد الوضع سواء كان ذاتيا كقولنا الانسان كذا أو عرضيا كقولنا الكاتب كذا وكذا ما ذكره في كتاب اثولوجيا .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 8 ص 280 و 281
قول صوفیه را که به روش حکمای راسخین نزدیک است، نهایتاً به ارسطو نسبت می دهد.

10- حقیقت روح و اعضای آن
أقول المراد من اثبات هذه الأعضاء في الروح حيثما وقع في كلام هؤلاء القوم ليس اثبات الجوارح الجسمانية بل اجزاء روحانية وقوى معنوية كما يليق بلطافة الروح نظير ما ذكروه قول المعلم الأول للمشائين حيث قال في كتاب اثولوجيا ان الانسان الحسى انما هو صنم للانسان العقلي والانسان العقلي روحاني وجميع أعضائه روحانية وليس موضع اليد غير موضع الرجل ولا مواضع الأعضاء كلها مختلفه لكنا في موضع واحد .
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمد الشيرازي، ج 9 ص 313

اینجا هم سخن ارسطو را توجیهی بر گفتار خود می آورد.

موارد دهگانه ی فوق به مصداق "مشت نمونه ی خروار است" برای کسی که اطلاعی از فلسفه ی صدرائی ندارد، و از سوئی اثر پذیری عمیق آن از حکمت یونان باستان را منکر است، کافی است.

ج- نقل قول از شیخ بهائی

جناب طارق، دوست عزیز و فاضل گرامی! آنچه از شیخ بهائی آورده شد، هرگز اهدافی که شما آن ها را رد کردید را دنبال نمی کرد. شما از هماهنگی میان فلسفه ی اسلامی با معارف قرآن کریم و روایات ائمه (علیهم السلام) سخن گفتید، و بنده عرض کردم که صرف ادعا پذیرفته نیست و این کار چیزی جز تاویل متون دینی نمی باشد. بعد این قول شیخ بهائی را به عنوان حرف خودم منتها به قلم ایشان آوردم. در واقع استناد به سخن شیخ بهائی نه از باب اثبات چیزی بود، بلکه صرفاً به عنوان کلامی متین در ردّ این هماهنگی مزعوم شما بود. به عبارت دیگر شیخ بهائی "سخن از زبان ما گفته است" که فلسفه ی به اصطلاح اسلامی و مخصوصاً آخوند، گرچه در برخى از موارد توفيق يافته است که ميان سخنان فيلسوفان و گفته هاى پيامبران سازگارى دهد، اما بناچار به برخى از تكلّفات دور متوسل شده و به تفسير سخنان پيامبران پرداخته است تا كار خود را كامل كند.

البته بعید می دانم که شما از ما بپذیرید که آخوند و سایرین در این کار ناموفق بوده اند، که اگر می پذیرفتید دیگر نمی گفتید: فلسفه اسلامی!
و بنده ی حقیر در برخی مسائل با بعضی فلسفه خوانده ها گفتگو نموده ام، و از اختلافات فاحش میان طریق قرآن و عترت با طریق فلسفه سخن گفته ام، اما چیزی جز تاویل ظواهر و تمسک به متشابهات در آیات و روایات، چیز دیگری ندیده ام.

نقل قول زیر را نه برای شما که برای خوانندگان می گذارم، تا بدون آن که با ادعائی واهی به قعر چاه تحیر جمع میان فلسفه و ظاهر دین بیفتند، از یک نفری که عمرش را در تدریس و تدرّس فلسفه گذرانده، بشوند که جمع بین این ها همچون افزودن بر مجموع زوایای مثلث محال است!!
پس لطفاً نیائید و بگوئید که این هم ادعائی است بی دلیل، یا طباطبائی با این که فلسفه می دانسته ولی در آن قوی نبوده، یا امثال این ها که هر انسان عاقل منصفی خود حقیقت را وجدان خواهد نمود. بگذارید عقل افراد آن ها را به آن جائی که درست است رهنمون شود.

آقای طباطبائی صاحب المیزان در قسمتی از کتابش می نویسد:
حاصل سخنان ما اين شد كه طريق بحث پيرامون حقائق و كشف آن منحصر در سه طريق است، يا از راه ظواهر دينى كشف می شود، و يا از طريق بحث عقلى، و يا از مسير تصفيه نفس، و مسلمانان هر طائفه يكى از اين سه طريق را سلوك كرده اند، در حالى كه بطور قطع يكى از اين سه راه حق و درست است، و آن دوى ديگر باطل است، براى اينكه اين سه طريق خودشان يكديگر را باطل می دانند، و بينشان تنازع و تدافع هست، و در مثل مانند سه زاويه يك مثلث اند، كه هر قدر يك زاويه از آن سه را گشادتر كنى دو زاويه ديگر تنگ تر می شوند، و به عكس هر قدر آن دو زاويه را گشادتر كنى اين يك زاويه را تنگ تر كرده ای.
اختلاف اين سه طريق بطور مسلم در كيفيت تفسير قرآن نيز اثر دارد، و تفسيرى كه يك متدين و متعبد به ظواهر دين براى قرآن می كند، با تفسيرى كه يك فيلسوف و يك صوفى می نويسد اختلاف فاحشى دارد، هم چنان كه اين اختلاف را به عيان در تفاسير مشاهده می كنيم و احساس می كنيم كه هر مفسرى مشرب علمى خود را بر قرآن تحميل كرده و نخواسته است بفهمد كه قرآن چه می گويد، بلكه خواسته است بگويد قرآن نيز همان را می گويد كه من می فهمم، البته اينكه گفتيم هر مفسر كليت ندارد، مفسرينى انگشت شمار نيز هستند كه از اين خطا مبرا بوده اند.
و به همين جهت است كه جمعى از علما در صدد بر آمده اند به مقدار بضاعت علمى كه‏ داشته اند و در عين اختلافى كه در مشرب داشته اند، بين ظواهر دينى و بين مسائل عرفانى نوعى آشتى و توافق بر قرار كنند، مانند محيى الدين عربى، و عبد الرزاق كاشانى، و ابن فهد، و شهيد ثانى، و فيض كاشانى.
بعضى ديگر در صدد بر آمده اند بين فلسفه و عرفان صلح و آشتى بر قرار سازند، مانند ابى نصر فارابى و شيخ سهروردى صاحب اشراق، و شيخ صائن الدين محمد تركه.
بعضى ديگر در اين مقام بر آمده اند تا بين"ظواهر دينى" و"فلسفه" آشتى بر قرار سازند، چون قاضى سعيد و غيره.
بعضى ديگر خواسته اند بين هر سه مشرب و مرام توافق دهند، چون ابن سينا كه در تفسيرها و ساير كتبش دارد، و صدر المتالهين شيرازى در كتابها و رساله هايش و جمعى ديگر كه بعد از وى بودند.
ولى با همه اين احوال اختلاف اين سه مشرب آن قدر عميق و ريشه دار است كه اين بزرگان نيز نتوانستند كارى در رفع آن صورت دهند، بلكه هر چه در قطع ريشه اختلاف بيشتر كوشيدند ريشه را ريشه دارتر كردند، و هر چه در صدد خاموش كردن اختلاف بر آمده اند دامنه اين آتش را شعله ورتر ساختند.
و شما خواننده عزيز به عيان می بينى كه اهل هر فنى از اين فنون اهل فن ديگر را جاهل يا بى دين يا سفيه و ابله می خواند، و عامه مردم را می بينى كه هر سه طائفه را منحرف می دانند.
ترجمه الميزان، سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج ‏5 ص 459 و 460

و بالجملة فهذه طرق ثلاثة في البحث عن الحقائق و الكشف عنها: الظواهر الدينية و طريق البحث العقلي و طريق تصفية النفس، أخذ بكل منها طائفة من المسلمين على ما بين الطوائف الثلاث من التنازع و التدافع، و جمعهم في ذلك كزوايا المثلث كلما زدت في مقدار واحدة منها نقصت من الأخريين و بالعكس.
و كان الكلام في التفسير يختلف اختلافا فاحشا بحسب اختلاف مشرب المفسرين بمعنى أن النظر العلمي في غالب الأمر كان يحمل على القرآن من غير عكس إلا ما شذ.
و لذلك رام جمع من العلماء بما عندهم من بضاعة العلم على اختلاف مشاربهم أن يوفقوا بين الظواهر الدينية و العرفان كابن العربي و عبد الرزاق الكاشاني و ابن فهد و الشهيد الثاني و الفيض الكاشاني.
و آخرون أن يوفقوا بين الفلسفة و العرفان كأبي نصر الفارابي و الشيخ السهروردي صاحب الإشراق و الشيخ صائن الدين محمد تركه.
و آخرون أن يوفقوا بين الظواهر الدينية و الفلسفة كالقاضي سعيد و غيره.
و آخرون أن يوفقوا بين الجميع كابن سينا في تفاسيره و كتبه و صدر المتألهين الشيرازي في كتبه و رسائله و عدة ممن تأخر عنه.
و مع ذلك كله فالاختلاف العريق على حاله لا تزيد كثرة المساعي في قطع أصله إلا شدة في التعرق، و لا في إخماد ناره إلا اشتعالا: ألفيت كل تميمة لا تنفع.
و أنت لا ترى أهل كل فن من هذه الفنون إلا ترمي غيره بجهالة أو زندقة أو سفاهة رأي، و العامة تتبرأ منهم جميعا.
الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين‏ طباطبايى، ج 5 ص 282 و 283

چنان که در این عبارات واضح است، صاحبان هر تفکری از مکاتب بشری نظر خودشان را بر آیات قرآن - و همین طور روایات معصومین علیهم السلام - حمل می کنند، بی آنکه مستقیماً و بی هیچ پیش زمینه ای به سراغ آیات و روایات بروند. این دقیقاً خلاف آن کاری است که مکتب معارف و بنیانگذار آن مرحوم میرزا مهدی اصفهانی در پی آن است: فهم خالص از متون دینی.

د- کتاب ها- درباره ی کتاب آقای دکتر دینانی
این که شما از واژه ی "مقاله" معنای لغوی آن را منظور داشته باشید، امری ممکن است و جای اشکال نیست. البته بنده از این که آیا مطالب آن کتاب پیش از گردآوری در سه مجلد، به صورت مقاله هم چاپ شده یا نه، اطلاعی ندارم.- درباره ی کتاب های آقای دکتر رحیمیان
بنده هم کتاب های ایشان را خوانده ام و به نظر حقیر پاسخ منتقدین و از جمله آقای جوادی آملی را به خوبی داده اند.
بگذارید کمی سر به سرتان بگذارم! این که فرموده اید:

نقل قول:
تلاش های ایشان در توجیه انتقادات وارده به تفکیک، خصوصا تلاش در ردّ انتقادات آیت الله جوادی آملی قابل تقدیر است، ولی مشکلی را حل نکرده و نقدهای وارد را بعد از کلّی سخن و تلاش، آخر هم پاسخ نگفته است.
طبق آنچه چند خط بالاتر نوشتید، آیا این سخن شما "مغالطه ی ادعای بدون دلیل" نیست؟!!!
لطفا یک بار دیگر نقدی که در بالا و به خاطر نقل قول از آقای آشتیانی بر من کردید را دوباره و با دیده ی انصاف بخوانید.

در دفاع از حق پیروز باشید.

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب بینا!

1- سوال
کدام سوال را می فرمائید؟ و کدام جواب که داده نشد؟ شما گمان کرده اید که هر کس بخواهد درباره ی معارف الهی سخن بگوید، باید حتماً در چهارچوب های فکری مصطلح باشد و الا قبول نیست. این هم از قیاس های باطل شماست.
حقاً که اهل فلسفه و منطق با آن که ادعای بهره مندی از منطق شان می شود، اما در عمل گرفتار مغالطات فراوان هستند.

2- و لا تزر وازرة وزر اخری
اما بعد، من مسئول سخنان خویشم. اگر در جائی کسی که سخنانی مثل سخنان مرا گفته، اما دروغ هم گفته باشد، آیا این به معنای طرد و ردّ آن سخن مشترک یا طرد و طرح بنده است؟!!!
آیا گناهان مسلمین به معنای غلط بودن کلّ اسلام است؟! واقعاً که نمی دانم با این استدلالات عجیب و غریب شما چه کنم!

3- ردّ کدام روایت
در این مورد به شما حق می دهم که نگفتم شما کجا روایت را رد کردید. لذا شما گمان کردید که منظور من، در این بحث ها بوده است.
منظور من از آن مساله ردّ روایت لعن هشت نفر پس از نماز بود، که شما آن را جعلی و دروغ شمردید، و به پیشگاه ائمه ی اطهار (علیهم السلام) اهانت کردید و من از شما خواستم که آن نوشته ی خود را پاک کنید. ولی ظاهراً شما آن بحث را دیگر دنبال نکرده اید.
به هر حال در این خصوص از شما عذر می خواهم که محلّ بحث را مشخص نکردم.

4- نقد یا بهره ی علمی؟
جناب بینا! حال تان خوب است؟ نه واقعاً می پرسم! ظاهراً در عالم هپروت سیر می کنید! ملاصدرا به نقد افکار یونانیان نپرداخته، بلکه از افکار آنان بهره برده و شالوده های بنای حکمت متعالیه را گذارده است. شما اصلاً می دانید ملاصدرا کیست؟ نه ببخشید می دانید فلسفه چیست؟! من که بعید می دانم و در مورد بعدی آن را نشان می دهم.

5- فلسفه یا کلام
دوست عزیز! نمی خواهم خدای ناکرده توهینی به شما بکنم، ولی مجبورم که به ناآگاهی شما اشاره ای داشته باشم. شما از ابتدای این بحث چند بار فلسفه و کلام را کنار هم نهاده اید. در حالی که موضوع و روش این دو علم بشری متفاوت از هم است.

شما در پست 3 نوشته اید:

نقل قول:
بزرگترین سد در برابر اینگونه تفکر شیطان پرستانه در اسلام فلسفه اسلامی است که با عنوان کلام اسلامی شناخته میشود.
و آن عبارتست است تحلیل و نگرش به جهان آفرینش بر اساس و معیار گذاره های دینی
یا به قولی یک جهان بینی دینی و توحیدی با عنوان کلام اسلامی.
تمام ائمه شیعه با این علم آشنا بودند و تحلیل های فلسفی آنها در رابطه با مفاهیمی همچون توحید عدل نبوت امامت و معاد موجود است .
لذا هیچگون تعارضی بین کلام ائمه و عقاید ایشان با فلسفه اسلامی نیست که هیچ ایشان خود از اهل عرفان و کلام اسلامی و از جمله معلمان این علم هستند.
در این پست به وضوح فلسفه اسلامی را همان کلام اسلامی خوانده اید، و آن ها را به جای یکدیگر به کار برده اید. نیز تحلیل های فلسفی را همان علم کلام نامیده اید.

در پست 7 نوشته اید:

نقل قول:
اگر از کودکی جناب یار علی به شما گفته اند فلسفه = تعقل و شما باور کرده اید ولی امروز باور ندارید که کلام اسلامی یعنی تعقلی که در قرآن کریم به آن دعوت شده ایم ( حداقل در 140 آیه قرآن ) نیاز به یک تجدید نظر کلی در آنچه که از نوجوانی به بعد در ذهنتان جا گرفته دارید.
بدون تعقل در جهان آفرینش بر اساس جهان بینی توحیدی ای مد نظر قرآن کریم است و هدف و تلاش حکمای اسلامی بر اساس توانشان و ائمه شیعه بر اساس رسالتشان نیز در این راستا بوده دین اسلام بیش از یک خرافه بزرگ به نظر نمی آید.
اینجا نیز به جای نقد بنده که به فلسفه مربوط می شده، از کلمه ی "کلام" استفاده کرده اید، و سپس باز کلمه ی "حکما" که بر فلاسفه اطلاق می شود را آورده اید.

در پست 16 نوشته اید:

نقل قول:
فلسفه اسلامی نیز از دو اصل کتاب و عترت نشات میگیرد.
ولی نام دارد.مفاهیم و مبان و استعارات دارد. نامش امام نیست. نامش کلام اسلامی است. و علمی است استخراج شده از تعقل و تفکر در قرآن و کلام ائمه .
پس صرف اینکه بگوئیم سخن ائمه است کفایت نمیکند
چراکه علوم ذیل نیز از کلام ائمه و قرآن نشات میگیرند :
1- حدیث
2- فقه
3- تفسیر
4- تاریخ
5- کلام
6-عقاید
شبیه پست 3، اینجا نیز فلسفه و کلام اسلامی را یکی گرفته اید. و بعد در معرفی علوم به اصطلاح اسلامی، تنها از کلام نام برده اید و فلسفه را نیاورده اید، چون آن را با کلام یکی می پندارید.

در پست 30 نوشته اید:

نقل قول:
ادعائی را که مدعیان مطرح میکنند که کلام اسلامی از فلسفه یونان نشات گرفته
در حالی که من ندیده ام کسی بگوید کلام اسلامی از فلسفه یونان نشأت گرفته، بلکه سخن در وامداری فلسفه اسلامی به فلسفه یونانی است. این مورد باز هم نشان از وحدت این دو علم بشری در نزد شما دارد.

در پست 32 نوشته اید:

نقل قول:
اینکه ملاصدرا ناقد مکتب فلسفی یونانی بوده آنرا نقد کرده علم کلام اسلامی را با این نقدهای و مقایسه ها به رخ دنیا کشیده چه مشکلی دارد ؟
غافل از این که ملاصدرا متکلم نیست، بلکه فیلسوف است.

و نهایتاً در پست 35 نوشته اید:

نقل قول:
حال اینکه کسی چشمهایش را میخواهد ببندد و بگوید مثلا فلسفه یونانی پایه گذار کلام اسلامی بوده این با خودش است
که نشان از وحدت کلام و فلسفه در منظر شما دارد.

فکر نمی کنید کسی که هنوز تفاوت و تمایز میان فلسفه و کلام را نمی داند، نباید ندانسته و ناآگاه بیاید و از چیزی که آن را اصلاً نمی شناسد دفاع کند؟!
جناب بینای عزیز! « لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً » (الإسراء:36)

بد نیست سخن جالب صاحب المیزان را درباره ی تفاوت فلسفه و کلام ببینید، تا شاید بر "آشنائی جزئی" تان اندکی افزوده شود![خلط فاحشى كه اين گوينده بين فلسفه و كلام مرتكب شده است]
علاوه بر اينكه در اين بيان بين كلام و فلسفه خلطى فاحش مرتكب شده، براى اينكه موضوع بحث فلسفه چيز ديگرى است، و موضوع بحث كلام چيز ديگر، فلسفه بحثش در پيرامون حقائق است و استدلالش نيز با برهان است، كه از مقدماتى مسلم و يقينى تركيب مى يابد، ولى علم كلام بحثش اعم از مسائل حقيقى و اعتبارى است، و استدلالى هم كه مى كند به ادله اى است كه اعم از يقينى و غير يقينى است، پس بين اين دو فن از زمين تا آسمان فرق هست، و اصلا چگونه تصور مى شود كه يك دانشمند كلامى در اين صدد بر آيد كه فلسفه را بر قرآن تطبيق دهد؟ علاوه بر اينكه متكلمين از روزى كه اولين فردشان در اسلام پيدا شد تا امروزى كه ما زندگى مى كنيم همواره در ضديت و دشمنى با فلاسفه و عرفا بودند، اين كتابها و رساله هاى متكلمين است كه شاهد صدق بر مشاجراتى است كه با فلاسفه داشته اند.
ترجمه الميزان، سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 5 ص 425

على أن فيه خطأ فاحشا بين الكلام و الفلسفة فإن الفلسفة تبحث بحثا حقيقيا و يبرهن على مسائل مسلمة بمقدمات يقينية و الكلام يبحث بحثا أعم من الحقيقي و الاعتباري، و يستدل على مسائل موضوعة مسلمة بمقدمات هي أعم من اليقينية و المسلمة، فبين الفنين أبعد مما بين السماء و الأرض، فكيف يتصور أن يروم أهل الكلام في كلامهم تطبيق الفلسفة على القرآن؟ على أن المتكلمين لم يزالوا منذ أول ناجم نجم منهم إلى يومنا هذا في شقاق مع الفلاسفة و العرفاء، و الموجود من كتبهم و رسائلهم و المنقول من المشاجرات الواقعة بينهم أبلغ شاهد يشهد بذلك.
الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايى، ج 5 ص 260
والسلام

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب هشام!
از این که به عنوان کارشناس به اصل بحث وارد شده اید، از شما سپاسگزارم. جداً باید عرض کنم که نوشته ی شما بیش از نوشته های دوستان دیگر مرا مشعوف کرد، چون نشان از یک گفتگوی علمی می دهد. سخنان تان هم جاهای صحیح دارد و هم ناصحیح که إن شاء الله به آن خواهیم پرداخت.

اگر اجازه بدهید بحث بنده با دوستان در خصوص موارد مطروحه ختم شود، تا به سراغ بیانات شیوای جنابعالی بیائیم. خوب است که مسیری هم برای گفتگو طرح کنیم و بد نیست مسائل یاد شده در کتاب آقای نصیری یا فصل هائی از آن به عنوان سرفصل بحث ها مشخص گردد.
اگر موافق هستید بفرمائید، و الا با همان موضوعاتی که شما مطرح کردید، گفتگو را آغاز می کنیم.

از دوستان دیگر هم می خواهم هر سخنی درباره ی نوشته های پیشین بنده دارند مطرح کنند تا بحثی نماند، و بنده سخن را با جناب هشام عزیز آغاز کنم.

متشکرم.

yar-mahdi;167111 نوشت:
بسم رب المهدی :gol:
سلام علیکم

جناب بینا!

1- سوال
کدام سوال را می فرمائید؟ و کدام جواب که داده نشد؟ شما گمان کرده اید که هر کس بخواهد درباره ی معارف الهی سخن بگوید، باید حتماً در چهارچوب های فکری مصطلح باشد و الا قبول نیست. این هم از قیاس های باطل شماست.
حقاً که اهل فلسفه و منطق با آن که ادعای بهره مندی از منطق شان می شود، اما در عمل گرفتار مغالطات فراوان هستند.

2- و لا تزر وازرة وزر اخری
اما بعد، من مسئول سخنان خویشم. اگر در جائی کسی که سخنانی مثل سخنان مرا گفته، اما دروغ هم گفته باشد، آیا این به معنای طرد و ردّ آن سخن مشترک یا طرد و طرح بنده است؟!!!
آیا گناهان مسلمین به معنای غلط بودن کلّ اسلام است؟! واقعاً که نمی دانم با این استدلالات عجیب و غریب شما چه کنم!

4- نقد یا بهره ی علمی؟
جناب بینا! حال تان خوب است؟ نه واقعاً می پرسم! ظاهراً در عالم هپروت سیر می کنید! ملاصدرا به نقد افکار یونانیان نپرداخته، بلکه از افکار آنان بهره برده و شالوده های بنای حکمت متعالیه را گذارده است. شما اصلاً می دانید ملاصدرا کیست؟ نه ببخشید می دانید فلسفه چیست؟! من که بعید می دانم و در مورد بعدی آن را نشان می دهم.

5- فلسفه یا کلام
دوست عزیز! نمی خواهم خدای ناکرده توهینی به شما بکنم، ولی مجبورم که به ناآگاهی شما اشاره ای داشته باشم. شما از ابتدای این بحث چند بار فلسفه و کلام را کنار هم نهاده اید. در حالی که موضوع و روش این دو علم بشری متفاوت از هم است.

شما در پست 3 نوشته اید:
در این پست به وضوح فلسفه اسلامی را همان کلام اسلامی خوانده اید، و آن ها را به جای یکدیگر به کار برده اید. نیز تحلیل های فلسفی را همان علم کلام نامیده اید.

در پست 7 نوشته اید:
اینجا نیز به جای نقد بنده که به فلسفه مربوط می شده، از کلمه ی "کلام" استفاده کرده اید، و سپس باز کلمه ی "حکما" که بر فلاسفه اطلاق می شود را آورده اید.

در پست 16 نوشته اید:
شبیه پست 3، اینجا نیز فلسفه و کلام اسلامی را یکی گرفته اید. و بعد در معرفی علوم به اصطلاح اسلامی، تنها از کلام نام برده اید و فلسفه را نیاورده اید، چون آن را با کلام یکی می پندارید.

در پست 30 نوشته اید:
در حالی که من ندیده ام کسی بگوید کلام اسلامی از فلسفه یونان نشأت گرفته، بلکه سخن در وامداری فلسفه اسلامی به فلسفه یونانی است. این مورد باز هم نشان از وحدت این دو علم بشری در نزد شما دارد.

در پست 32 نوشته اید:
غافل از این که ملاصدرا متکلم نیست، بلکه فیلسوف است.

و نهایتاً در پست 35 نوشته اید:
که نشان از وحدت کلام و فلسفه در منظر شما دارد.

فکر نمی کنید کسی که هنوز تفاوت و تمایز میان فلسفه و کلام را نمی داند، نباید ندانسته و ناآگاه بیاید و از چیزی که آن را اصلاً نمی شناسد دفاع کند؟!
جناب بینای عزیز! « لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً » (الإسراء:36)

بد نیست سخن جالب صاحب المیزان را درباره ی تفاوت فلسفه و کلام ببینید، تا شاید بر "آشنائی جزئی" تان اندکی افزوده شود![خلط فاحشى كه اين گوينده بين فلسفه و كلام مرتكب شده است]
علاوه بر اينكه در اين بيان بين كلام و فلسفه خلطى فاحش مرتكب شده، براى اينكه موضوع بحث فلسفه چيز ديگرى است، و موضوع بحث كلام چيز ديگر، فلسفه بحثش در پيرامون حقائق است و استدلالش نيز با برهان است، كه از مقدماتى مسلم و يقينى تركيب مى يابد، ولى علم كلام بحثش اعم از مسائل حقيقى و اعتبارى است، و استدلالى هم كه مى كند به ادله اى است كه اعم از يقينى و غير يقينى است، پس بين اين دو فن از زمين تا آسمان فرق هست، و اصلا چگونه تصور مى شود كه يك دانشمند كلامى در اين صدد بر آيد كه فلسفه را بر قرآن تطبيق دهد؟ علاوه بر اينكه متكلمين از روزى كه اولين فردشان در اسلام پيدا شد تا امروزى كه ما زندگى مى كنيم همواره در ضديت و دشمنى با فلاسفه و عرفا بودند، اين كتابها و رساله هاى متكلمين است كه شاهد صدق بر مشاجراتى است كه با فلاسفه داشته اند.
ترجمه الميزان، سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 5 ص 425

على أن فيه خطأ فاحشا بين الكلام و الفلسفة فإن الفلسفة تبحث بحثا حقيقيا و يبرهن على مسائل مسلمة بمقدمات يقينية و الكلام يبحث بحثا أعم من الحقيقي و الاعتباري، و يستدل على مسائل موضوعة مسلمة بمقدمات هي أعم من اليقينية و المسلمة، فبين الفنين أبعد مما بين السماء و الأرض، فكيف يتصور أن يروم أهل الكلام في كلامهم تطبيق الفلسفة على القرآن؟ على أن المتكلمين لم يزالوا منذ أول ناجم نجم منهم إلى يومنا هذا في شقاق مع الفلاسفة و العرفاء، و الموجود من كتبهم و رسائلهم و المنقول من المشاجرات الواقعة بينهم أبلغ شاهد يشهد بذلك.
الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايى، ج 5 ص 260
والسلام


[=trebuchet ms]
سلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته

من خیلی صریح ساده توضیح میدهم امیدوارم برایتان قابل درک و لمس باشد اگر تا به الان متوجه نشده اید:

[=trebuchet ms]اولا :[=trebuchet ms] روی سخن بنده به شما نبود به دیدگاه کسانی بود که ادعای عصمت یا نیابت از معصوم کرده اند بود.
آنها شناخته شده اند برای آشنایان به موضوع ولی شما و دیدگاهتان خیر . پس اگر نقدی هست به آنهاست و دیدگاهشان
[=trebuchet ms]که شما تنها آنرا نقل ( کپی پست ) میکنید[=trebuchet ms] جناب یا مهدی .
[=trebuchet ms]
نقل قول:

3- ردّ کدام روایت
در این مورد به شما حق می دهم که نگفتم شما کجا روایت را رد کردید. لذا شما گمان کردید که منظور من، در این بحث ها بوده است.
منظور من از آن مساله ردّ روایت لعن هشت نفر پس از نماز بود، که شما آن را جعلی و دروغ شمردید، و به پیشگاه ائمه ی اطهار (علیهم السلام) اهانت کردید و من از شما خواستم که آن نوشته ی خود را پاک کنید. ولی ظاهراً شما آن بحث را دیگر دنبال نکرده اید.
به هر حال در این خصوص از شما عذر می خواهم که محلّ بحث را مشخص نکردم.

[=trebuchet ms]
ثانیا : شما حالتان خوب نیست.
[=trebuchet ms]
چرا؟
در روایتی که ذکر کردید بنده به لعن فلان...
[=trebuchet ms]

معذرت میخواهم . حرفهایتان خیلی بی ربط است و بخاطر جلوگیری از انحراف تاپیک از پاسخگوئی معذورم دوستان در لینک ذیل میتوانند موضوع را بر رسی کنند.
[=trebuchet ms]
http://www.askdin.com/showpost.php?p=164128&postcount=11

ثالثا : توضیحی کاملتر شاید مفهومتر گردد برای فیل سوف ما :

شما

[=trebuchet ms]مثلا[=trebuchet ms] چند کتاب و دیدگاه علمی معرفی کردید . کتابی معرفی کردید که برای عقل توصیفی - مثلا - جدید و منحصر به فرد دارد. اگر علمی نیست و عامیانه است بگوئید و تاکید کنید عوام دارند در مورد خدا و ائمه اظهار نظر میکنند.
و اگر علمی است بگوئید بر اساس کدام علم و منطقی این بدعتهای عالمانه را ارائه کرده اید.

___________________________________

[=Times New Roman] نام این فرقه چیست ؟
[=Times New Roman]
1- مدعی سلفیت امامیه - از نوع منحصر به فرد خود - هستید ( ادعاهای خود را نص کلام و رای ائمه شیعه میدانید ) به همین خاطر از جعاله گری برای دریافت استفتائات گرفته تا نقل مصادره به مطلوب و سراسر تحریف از سخنان اهل عرفان و کلام ابائی نکرده تا آنرا بر له عرفان و کلام بکار میبرید. ( کاری که تا به الان هیچ کس از مخالفین عرفان و فلسفه نکرده اند )

2- برای خود تعاریفی ابداع کرده اید و مفاهیم پایه همچون عقل فلسفه عرفان و ...( همانطوریکه که در بالا هم ذکر شده ) ارائه میدهید که به ادعای خودتان (در همین پست بالا) با هیچیک از علوم دینی همخوانی ندارد یا از هیچیک از علوم اسلامی وام نگرفته.

مانند قضیه روایتی که گفتید سفسطه و مغلطه نکنید

اگر جوابی را به شما داده اند و در آستین دارید که هیچ والا برای فرقه شما همانطوریکه برای وهابیت اسم گذاشته اند مجبوریم نامی بر گزینیم ( مثلا فلانی ) که این دیدگاه هرچند پایه و اساسی ندارد حداقل نام داشته باشد و راحت تر بتوانیم در هر جائی نقل قول کنیم.

پاسخ آن مطالب را بعد از اینکه فهمیدیم با چه فرقه ای داریم بحث میکنیم ان شاء الله تعالی

یاحق

bina88;167169 نوشت:
نام این فرقه چیست ؟
1- مدعی سلفیت امامیه - از نوع منحصر به فرد خود - هستید ( ادعاهای خود را نص کلام و رای ائمه شیعه میدانید ) به همین خاطر از جعاله گری برای دریافت استفتائات گرفته تا نقل مصادره به مطلوب و سراسر تحریف از سخنان اهل عرفان و کلام ابائی نکرده تا آنرا بر له عرفان و کلام بکار میبرید. ( کاری که تا به الان هیچ کس از مخالفین عرفان و فلسفه نکرده اند ) 2- برای خود تعاریفی ابداع کرده اید و مفاهیم پایه همچون عقل فلسفه عرفان و ...( همانطوریکه که در بالا هم ذکر شده ) ارائه میدهید که به ادعای خودتان (در همین پست بالا) با هیچیک از علوم دینی همخوانی ندارد یا از هیچیک از علوم اسلامی وام نگرفته. مانند قضیه روایتی که گفتید سفسطه و مغلطه نکنید اگر جوابی را به شما داده اند و در آستین دارید که هیچ والا برای فرقه شما همانطوریکه برای وهابیت اسم گذاشته اند مجبوریم نامی بر گزینیم ( مثلا فلانی ) که این دیدگاه هرچند پایه و اساسی ندارد حداقل نام داشته باشد و راحت تر بتوانیم در هر جائی نقل قول کنیم. پاسخ آن مطالب را بعد از اینکه فهمیدیم با چه فرقه ای داریم بحث میکنیم ان شاء الله تعالی


از آنجائیکه تا به اینجا پاسخهای لازم به شبهات داده شده و دیگر کار به سفسطه و مغلطه کشیده شده حقیر به اساتید بزرگوار و دوستان عزیز پیشنهاد میکنم که تا روشن شدن نام و ماهیت این فرقه کمی تامل کنند و پاسخگوئی به هر مغلطه و یا شبهه منحرف کننده ای به بعد از تعئین نامی مستند برای این رگه موکول نموده و اگر زمانی را در نظر دارند وقت ارزشمند خود را برای نقد کتاب جناب نصیری فلسفه از منظر قرآن و عترت بگذارند که نتیجه ای به مراتب مطلوبتر دارد.

جناب یا مهدی نیز تلاشی میکنند تا ان شاء الله پاسخ استادشان را در این مدت دریافت نمایند.


یاحق

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب هشام عزیز، ظاهراً عدم تمایل به ادامه ی گفتگو میان بنده ی حقیر و جناب بینای عزیز، امری دوسویه است! صلاح نمی بینم که با ایشان سخن را ادامه بدهم.
لذا پاسخ مساله ی هشام بن حکم را می دهم تا بعد برسیم به اصل مطلبی که فرموده اید.

از جناب طارق عزیز هم می خواهم که هر چه زودتر نظرات خود را راجع به نوشته های بنده بگوید تا بحث حول نقد کتاب آقای نصیری را شروع کنیم.

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب هشام عزیز!
موضوع این سرفصل، نقد و بررسی کتاب آقای نصیری است. ایشان بیش از 400 صفحه کتاب نوشته (با حذف فهرست ها و مقدمه و صفحات عنوان و ...) و در آن به موضوعات مختلفی درباره ی فلسفه پرداخته است. نهایتاً در آخر کتاب حدود 30 صفحه یعنی چیزی کمتر از 7 درصد کتاب را به تالیفات و گفتارهای مخالفین فلسفه از علمای شیعه اختصاص داده و در آغاز این بخش متذکر شده است که:
آنچه نگارنده در این کتاب در پی آن است، تبیین نسبت فلسفه با قرآن و عترت است و موافقت ها و مخالفت های افراد، اشخاص و دانشمندان با فلسفه، مبنای تحلیل و قضاوت وی نیست.
فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری، ص 450
اما شما همه ی آن 400 صفحه را رها کرده و درست از جائی شروع کرده اید که از نظر نویسنده اهمیت زیادی ندارد. به نظر شما این روشی درست در نقد کردن یک کتاب است؟!

این اشکال روشی شماست؛ با این وجود بنده به اشکال شما، اشکالات دیگری را هم که از مدافعین فلسفه دیده ام در این موضوع مطرح کرده اند، اضافه کرده و یکجا پاسخ می دهم. البته پاسخ اشکال شما در کتاب آقای نصیری هست، و من از بیان جواب خودداری می کنم. و ارائه ی نظر خویش را به بحث پیرامون آنچه در ابتدای پست 31 نوشته اید موکول می نمایم.

الف- مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، باب هشتم از کتاب "ابواب الهدی" را این گونه نام گذاری نموده است:
في ذكر قيام أهل الإيمان من أصحاب الأئمة (علیهم السلام) و الفقهاء رضوان الله علیهم علی خلاف مقالة الفلسفة و العرفان و في الإشارة إلی مبدء هذين المقالتين
و ذیل آن از چند نفر به عنوان ردیه نویش علیه فلسفه و عرفان نام می برد. از جمله هشام بن حکم:
وفي رجال الكشي في كتب هشام بن الحكم كتب منها: كتاب الدلالات علی حدوث الأشياء، وكتاب الردّ علی الزنادقة، وكتاب الردّ علی أصحاب الطبايع، وكتاب الردّ علی ارسطاطاليس في التوحيد.
أبواب الهدی، میرزا مهدی اصفهانی، ص 14 (نسخه خطی مولف) - ص 91 (چاپ بوستان کتاب - 1386) - ص 229 (چاپ منیر - 1387)
آقای حسین مظفری پس از ذکر مطالب بالا از کتاب میرزا، در نقد آن می نویسد:
هشام بن حکم و فلسفه
اما پاسخ این که می گویند هشام بن حکم در رد بر توحید ارسطو کتاب نوشته است:
1. نوشتن کتابی در ردّ توحید ارسطو نشانه مخالفت ایشان با فلسفه شمرده نمی شود؛ زیرا فیلسوفان مسلمان نیز بسیاری از مطالب منسوب به ارسطو را مورد نقد و بررسی و نقض و ابرام قرار داده اند، همچنان که در هر علمی، دانشمندان به نقض و ابرام سخنان یک دیگر می پردازند و این را نباید نشانه مخالفت افراد با اصل آن علم و دانش به شمار آورد.
2. برداشت همه اصحاب از معارف، لزوماً صحیح و مطابق با واقع نیست، و اختلاف هشام با ابن ابی عمیر، و همچنین اختلاف او با هشام بن سالم و زراره در برخی از مسائل اعتقادی، شاهد بر این مطلب است. 1
_________________________________
1. در کتاب کافی ج 1، ص 409، ذیل روایت 8 چنین آمده است: علی بن ابراهیم عن السری بن الربیع قال: لم یکن ابن ابی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئاً، و کان لا یغبّ اتیانه، ثم انقطع عنه و خالفه. و کان سبب ذلک أنّ أبا مالک الحضرمی کان أحد رجال هشام و وقع بینه و بین ابن ابی عمیر ملاحاة فی شیء من الامامة؛ قال ابن ابی عمیر: الدنیا کلها للامام علیه السلام علی جهة الملک و انّه أولی بها من الذین هی فی أیدیهم، و قال أبو مالک: (لیس) کذلک، أملاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام من الفیء و الخمس و المغنم فذلک له، و ذلک أیضاً قد بیّن الله للامام أین یضعه و کیف یصنع به؛ فتراضیا بهشام بن الحکم و صارا الیه فحکم هشام لابی مالک علی ابن أبی عمیر، و هجر هشاماً بعد ذلک.
درباره اختلاف هشام بن مالک با هشام بن سالم و زراره هم ر.ک: بحار الانوار، ج 3، ص 226، ح 3؛ ج 4، ص 322، باب 6.
بنیان مرصوص، حسین مظفری، صص 87 و 88 (موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی - 1385)
ب- همچنین آقای محمد رضا حکیمی در مقاله ی "عقل خود بنیاد دینی" مندرج در همشهری ماه، شماره 9 می نویسند:
و آیا در طول 400 سال نخستین تاریخ اسلام که دین فهمان و قرآن دانانی بی مانند در میان اصحاب پیامبر اکرم و ائمه (صلی الله علیهم) به هم رسیدند با خواندن فلسفه به آن مقامات رسیدند؟ آیا کسانی مانند سلمان، مقداد، ابوذر، میثم تمار، کمیل، هشام بن حکم (که کتابی در رد بر ارسطو نوشته است) و ... با عقل دین را نفهمیده بودند، و فهم امثال آنان از دین تعبدی و غیر عقلی بود چون فلسفه نخوانده بودند و فقط قرآن خوانده بودند و معارف معصومین (علیهم السلام) را فراگرفته بودند؟
در قسمتی از نقد این کلام ایشان، آقای سید محمد موسوی در کتاب "آئین و اندیشه" چنین می نگارد:
18. گفته شد که هشام بن حکم (قدس سره) کتابی در ردّ ارسطو نوشته است. چه بسا مخاطب کم اطلاع از این گونه سخن گفتن در اثنای بحث، چنین برداشت کند که ردّ نوشتن هشام بن حکم بر معلم اول، نکته ای منفی برای او و نهایتا برای فلاسفه اسلامی است.
این امر حتی با فرض صحت مستندات تاریخی اش، هرگز بدین معنا نیست که فلسفه از نظر ائمه (علیهم السلام) مردود است یا همه مطالب ارسطو در الهیات باطل می باشد، زیرا باید کتاب هشام را دید که بر چه کلامی از ارسطو نوشته و کدام مسأله منطقی یا طبیعی یا الاهی مورد ادعای ارسطو، مقبول هشام نبوده است؟ قطعا در آن زمان همه فلسفه ارسطو شیوع نداشته و اطلاعات فلسفی هشام هم در آن حد نبوده است. علاوه بر اینکه ما ملتزم به تعبد به کلام معصومین (علیهم السلام) هستیم اما برداشتهای اصحاب ائمه (علیهم السلام) حجیت شرعی ندارد، همچنانکه همه مطالب فلسفه ارسطو نیز مورد قبول نیست.
آئین و اندیشه، سید محمد موسوی، ص 136 (موسسه انتشارات حکمت - 1382)
نویسنده از شاگردان آقای آشتیانی بوده و این کتاب را که در نقد مکتب تفکیک نوشته شده، به استادش تقدیم نموده است.

ج- آقای مهدی نصیری در قسمتی از فصل پایانی از بخش نهم کتاب خویش که آن را "جبهه تاریخی عالمان شیعی در برابر فلسفه" نامیده، می نویسد:
هشام بن حکم (م 199هـ)
کتب رجالی و تراجم، از هشام بن حکم، متکلم و شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام به عنوان یکی از مخالفان فلسفه که اثری نیز در رد بر ارسطو نوشته است، یاد کرده اند. همچنین به این واقعه تاریخی اشاره کرده اند که زمانی یحیی بن خالد برمکی به شواهد و نوشته هایی از هشام که حاوی طعن بر فلاسفه بود، دست یافت و هارون را علیه هشام تحریک کرد تا وی را به قتل برساند. 1
_________________________________
1. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال 530/2
فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری، ص 451 (کتاب صبح - 1387)
در نقد کلام ایشان، کاربر هشام در سایت اسک دین نوشته است:
نقل شده است که هشام بن حکم بر ارسطو رديه نوشته است؛ اگر اثبات بشود که چنين مطلبی صحت دارد(که اصل صحت ماجرا جای بحث دارد)، آيا جناب هشام، بر اصل علم فلسفه رديه نوشته است؟ يا بر مسايلی از فلسفه؟ اگر بر مسايلی از فلسفه رديه نوشته است؛ با برهان عقلی رديه نوشته است، يا غير عقلی؟ اگر با برهان عقلی رديه نوشته باشد، اين می شود فلسفه ورزی (لازم به ذکر است که فلسفه علم است، شخص نيست، روش اين علم برهانی است.)
خلاصه ی اشکالات وارده بر استدلال میرزا، و آقایان حکیمی و نصیری از این قرار است:

1- در انتساب این کتب به هشام تردید وجود دارد.
2- معلوم نیست که هشام بر چه مواردی از فلسفه ایراد گرفته است.
3- نقد قسمتی از فلسفه ی ارسطو، مساوی ردّ کلّ آن نیست.
4- نقد نویسی میان علمای یک رشته امری مصطلح است.
5- معلوم نیست که هشام برداشت درستی از همه معارف داشته باشد.
6- رای هشام کاشف از رای معصوم نیست و حجیت ندارد.
7- رد نویسی بر فلسفه، خود بر مبنای فلسفه ورزی است.

و اما پاسخ ها:

1- انتساب کتب
در انتساب کتب یاد شده به هشام بن حکم تردیدی نیست.

فهرست نویس معروف ابن ندیم بغدادی (438هـ) که ذهبی او را "شیعی معتزلی" خوانده، این کتاب ها را به هشام نسبت داده است:
- هشام بن الحكم وهو أبو محمد هشام بن الحكم؛ مولى بني شيبان كوفي تحول إلى بغداد من الكوفة من أصحاب أبي عبد الله جعفر بن محمد رضي الله عنه. من متكلمي الشيعة ممن فتق الكلام في الإمامة وهذب المذهب والنظر وكان حاذقا بصناعة الكلام حاضر الجواب سئل هشام عن معاوية أشهد بدرا فقال نعم من ذاك الجانب وكان منقطعا إلى يحيى بن خالد البرمكي وكان القيم بمجالس كلامه ونظره وكان ينزل الكرخ من مدينة السلام وتوفي بعد نكبة البرامكة بمدة مستترا وقيل في خلافة المأمون وله من الكتب ... كتاب الدلالات على حدوث الأشياء، كتاب الرد على الزنادقة ... كتاب الرد على أصحاب الطبائع ... كتاب على أرسطاليس في التوحيد.
الفهرست، ابن النديم، ص 249 (دار المعرفة - بيروت - 1398 قمری)
شیخ (460هـ) نیز عباراتی دارد که، نشان می دهد سخنش را از ابن ندیم گرفته است:
- هشام بن الحكم؛ كان من خواص سيدنا و مولانا موسى بن جعفر عليه السلام و كانت له مباحث كثيرة مع المخالفين في الأصول و غيرها و كان له أصل ... . له من المصنفات كتب كثيرة منها: ... كتاب الرد على أصحاب الطبائع و كتاب الدلالات على حدوث الأشياء و كتاب الرد على الزنادقة و كتاب الرد على أرسطاطاليس في التوحيد.
... و كان هشام يكنى أبا محمد و هو مولى بني شيبان كوفي و نزل بغداد و لقي أبا عبد الله جعفر بن محمد و ابنه أبا الحسن موسى عليهما السلام و له عنهما روايات كثيرة. و روى عنهما فيه مدائح له جليلة و كان ممن فتق الكلام في الإمامة و هذب المذهب بالنظر و كان حاذقا بصناعة الكلام حاضر الجواب سئل يوما عن معاوية أ شهد بدرا قال: نعم من ذاك الجانب و كان منقطعا إلى يحيى بن خالد البرمكي و كان القيم بمجالس كلامه و نظره. و كان ينزل الكرخ من مدينة السلام في درب الجب و توفي بعد نكبة البرامكة بمدة يسيرة مستترا و قيل في خلافة المأمون و كان لاستتاره قصة مشهورة.
الفهرست للطوسي، ص 175 ، رقم 761 (المكتبة المرتضوية - نجف)
اما سخن نجاشی (450هـ) این انتسابات را قطعی می کند:
- هشام بن الحكم أبو محمد؛ كان ثقة في الروايات، حسن التحقيق بهذا الأمر.
له كتاب يرويه جماعة. أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال حدثنا علي بن حاتم قال حدثنا ابن ثابت قال حدثنا عبيد الله بن أحمد بن نهيك عن ابن أبي عمير عنه بكتابه و ... كتابه الرد على أصحاب الطبائع، كتابه الدلالة على حدث الأجسام ، كتابه الرد على الزنادقة، كتابه الرد على أرسطاليس (أرسطاطاليس) في التوحيد.
رجال النجاشي، صص 433 و 434 ، رقم 1164 (انتشارات جامعه مدرسين - 1407 قمری)
نوشتن کتب ضد فلسفه توسط هشام را نقلی که رجالی دیگر شیعه، یعنی کشی آورده تائید می کند. در این نقل تاریخی ذکر شده که یحیی بن خالد برمکی که از مروّجان و مترجمان فلسفه بود، به خاطر یافتن طعنی بر فلاسفه از سوی هشام (که احتمالاً برخی از کتاب های وی در ردّ فلسفه بوده است) بر او غضبناک شده و می خواسته کاری کند که هارون او را بکشد.
- يونس بن عبد الرحمن قال: كان يحيى بن خالد البرمكي قد وجد على هشام بن الحكم شيئا من طعنه على الفلاسفة و أحب أن يغرى به هارون و يضريه على القتل .
رجال الكشي، ص 258 ، ح 477 ( انتشارات دانشگاه مشهد - 1348 )
به هر حال ردّ این انتسابات با این تصریحات و قرینه ی ارائه شده، آن هم بدون دلیل، سخنی است خارج از مبانی علمی که مورد توجه واقع نمی شود.

2- موارد طعن بر فلاسفه
نام کتب هشام و موضوعات مطروحه در آن ها واضح است:
الدلالات على حدوث الأشياء: که در ردّ قدیم بودن جهان است که از مسائل اساسی فلسفه محسوب می شود.
الرد على أصحاب الطبائع: که به وضوح در ردّ اعتقاد به طبیعت است، که عده ای از حکمای یونان باستان بر آن عقیده بوده اند.
الرد على أرسطاطاليس في التوحيد: یعنی روش و نتیجه ی کار ارسطو در بحث توحید، از نظر هشام رد شده است.

صرف ردیه نویسی بر توحید ارسطو، نشان از غلط بودن آن - کلی یا جزئی - دارد.

3- ردّ تمام یا قسمتی از فلسفه
ظاهراً اشکال کنندگان، متذکر این نکته نیستند که کسی منکر وجود مطالب درست در فلسفه و منطق نیست. برای نمونه وقتی شیعیان علیه اهل خلاف کتابی می نویسند، منظورشان این نیست که در اعتقادات یا احکام آنان هیچ مطلب درستی یافت نمی شود. اساساً نمی توان هیچ کسی را یافت که همه ی سخنانش غلط و باطل باشد، حتی شیطان رجیم. در مثل است که دروغگو (=کذوب) همواره دروغ نمی گوید.
امیر المومنین (علیه السلام) در این باره کلام زیبائی دارند. ایشان می فرمایند:

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى .

همانا آغاز پديد آمدن فتنه ها، هوا پرستى، و بدعت گذارى در احكام آسمانى است، نوآورى هايى كه قرآن با آن مخالف است، و گروهى «با دو انحراف ياد شده» بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند، كه بر خلاف دين خداست. پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد. امّا قسمتى از حقّ و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.
نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتى ، ص 103 (نشر مشهور - 1379)

لذا ردّیه نویسی بر هر کجای فلسفه که باشد، ردیه نویسی بر آن است.

4- نقد نویسی در میان علمای یک علم
بلی این امری شایع است، اما میان "رد" و "نقد" تفاوتی اساسی است. هشام مطالب فلسفی را رد کرده، نه این که به بررسی آن ها پرداخته و فلسفه ای جدید را مطرح کرده باشد. مثلاً نام کتابش توحید فلسفی نیست، بلکه نام کتابش "رد بر ارسطو در توحید" است.
این اولاً و اما ثانیاً از کجا گفته می شود که هشام جزء علمای علم فلسفه بوده، در حالی که هشام هیچ کتاب فلسفی ای ندارد یا در جائی ندیده ایم که وی مدافع فلسفه بوده باشد. بلکه چنان که از رجال کشی نقل شد، وی بر فلاسفه - دقت کنید بر فلاسفه و نه بر فلسفه - طعن وارد کرده بوده است. در اثر این کار یحیی برمکی مترجم کتب فلسفی چنان از او آزرده خاطر شده بوده که قصد جانش را می کند؛ با این که گفته شده هشام در مجالس یحیی شرکت می کرده است. آیا نقد درون گروهی و بین دو نفر فلسفی، سزای مرگ را در پی دارد؟! (خواننده ی محترم خوب دقت کند).

جالب این که یکی از اشکال کنندگان، ردیه های هشام را نقد درون علمی خوانده، اما دیگری گفته که هشام بر همه ی فلسفه و مخصوصا از نوع ارسطوئی آن آگاهی نداشته است. بالاخره هشام یک فیلسوف بوده یا نبوده؟!!!

5- احتمال برداشت غلط هشام از معارف
آری نمی توان مطمئن بود که وی حتماً به تمام معارف اشراف داشته است. اما می توان احتمال قوی به این امر داد، زیرا امام صادق (علیه السلام) او را با عباراتی تائید کرده که احدی را نکرده است.
يونس بن يعقوب گويد: ... چون همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق (علیه السلام) سر از خيمه بيرون كرد و آن خيمه اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت ميزدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت. چشم حضرت به شترى افتاد كه به دو مى آمد فرمود: به پروردگار كعبه كه اين هشام است.
ما فكر كرديم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست ميداشت، كه ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسال تر بوديم. امام صادق (علیه السلام) برايش جا باز كرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست.
اصول كافى، ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى ، ج 1 ص 241

عن يونس بن يعقوب ... فلما استقر بنا المجلس - وكان أبو عبد الله عليه السلام قبل الحج يستقر أياما في جبل في طرف الحرم في فازة له مضروبة - فال : فأخرج أبو عبد الله رأسه من فازته فإذا هو ببعير يخب فقال : هشام ورب الكعبة ، قال : فظننا أن هشاما رجل من ولد عقيل كان شديد المحبة له .
قال : فورد هشام بن الحكم وهو أول ما اختطت لحيته وليس فينا الا من هو أكبر سنا منه ، قال : فوسع له أبو عبد الله عليه السلام وقال : ناصرنا بقلبه ولسانه و يده .
الكافي، الشيخ الكليني، ج 1 ص 171 و 172
الإرشاد، الشيخ المفيد، ج 2 ص 194
الفصول المختارة، الشريف المرتضى، ص 52
الاحتجاج، الشيخ الطبرسي، ج 2 ص 123
بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 23 ص 11 و ج 48 ص 204
تازه این مربوط به دوران جوانی اوست، و قطعاً در دوران میانسالی در وضعیت بهتری از نظر شناخت دین قرار گرفته بوده است.

6- عدم حجیت رای هشام
مرحوم میرزا که ظاهراً نخستین کسی است که بر کتاب های هشام استدلال کرده، هرگز نگفته که عمل وی کاشف از رای معصوم است. بلکه عنوان باب هم "ذكر قيام أهل الإيمان من أصحاب الأئمة (علیهم السلام) و الفقهاء ..." می باشد. به همین ترتیب آقای نصیری از عبارت "جبهه تاریخی عالمان شیعی در برابر فلسفه" استفاده کرده است. یعنی میرزا و دیگرانی که به کتب هشام اشاره کرده اند، قصدشان این نبوده که بگویند از این کتاب ها معلوم می شود که نظر معصوم هم همین بوده، یا این که ما باید تابع این ردیه نویسان بر فلسفه بشویم. بلکه نظرات ائمه (علیهم السلام) در خصوص فلسفه و عرفان در جای خود روشن است.
حال سوالی پیش می آید که پس فایده ی طرح این مساله چیست؟ آقای نصیری در همان آغاز این بحث چنین می نویسد:
آنچه نگارنده در این کتاب در پی آن است، تبیین نسبت فلسفه با قرآن و عترت است و موافقت ها و مخالفت های افراد، اشخاص و دانشمندان با فلسفه، مبنای تحلیل و قضاوت وی نیست؛ با این وجود، بی فایده نخواهد بود، برای رد این گمان که بین فلسفه و تشیّع پیندی وثیق و دائمی بوده است و تنها عده ای قلیل و برخی گرایش ها و سلایق محدود و خاص، منتقد و مخالف فلسفه بوده اند، به این موضوع نیز اشاره کنیم که مخالفت با فلسفه و یا حداقل بی اعتنایی به این مقوله، از عصر ائمّه معصومین علیهم السلام تا کنون، جریانی مستمر، قوی و غالب بوده است و تنها در دو مقطع تاریخی دوران صفویه و نیز چند دهه اخیر، فلسفه ظهور و بروز قابل توجّهی داشته است، ضمن آن که در این دو مقطع نیز به ویژه در دوره صفویه، منتقدان و مخالفان فلسفه از تلاش های روشنگرانه خود دست نکشیدند.
فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری، ص 450
7- رد نویسی بر فلسفه خود فلسفه ورزی است
این همان سخنی است که آقای نصیری در کتاب خود ذیل عنوان "آیا مخالفت با فلسفه، خودْ فلسفه است" به آن پرداخته، و آن را به حق شبیه لطیفه خوانده است! مراجعه کنید به:
فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری، صص 384 - 389
والسلام علیکم و رحمة الله

yar-mahdi;167198 نوشت:
جناب هشام عزیز! موضوع این سرفصل، نقد و بررسی کتاب آقای نصیری است. ایشان بیش از 400 صفحه کتاب نوشته (با حذف فهرست ها و مقدمه و صفحات عنوان و ...) و در آن به موضوعات مختلفی درباره ی فلسفه پرداخته است. نهایتاً در آخر کتاب حدود 30 صفحه یعنی چیزی کمتر از 7 درصد کتاب را به تالیفات و گفتارهای مخالفین فلسفه از علمای شیعه اختصاص داده و در آغاز این بخش متذکر شده است که: آنچه نگارنده در این کتاب در پی آن است، تبیین نسبت فلسفه با قرآن و عترت است و موافقت ها و مخالفت های افراد، اشخاص و دانشمندان با فلسفه، مبنای تحلیل و قضاوت وی نیست. فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری، ص 450 اما شما همه ی آن 400 صفحه را رها کرده و درست از جائی شروع کرده اید که از نظر نویسنده اهمیت زیادی ندارد. به نظر شما این روشی درست در نقد کردن یک کتاب است؟!

باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز، یار مهدی

چند نکته به حضورتان عرض می کنم:
اول: بحث در رابطه با مسأله عقل و برهان بود، بنده با ذکر چند سوال، می خواستم یک شروع و آغازی به بحث داشته باشم، با توجه به اینکه جواب این سوالات به عقیده بنده بسیار مهم و تعیین کننده است؛ زیرا به عقیده بنده، خیلی از مغالطات در این مباحث از همین نقطه رخ می نماید.

دوم: بنده بحثم با شمایی است که به عنوان مدافع و موافق صاحب اثر، در خدمتتان هستم، (البته، هنوز متوجه نشدم که شما از مدافعان گروه میرزا مهدی(و مکتب تفکیک) هستید یا آقای نصیری و میلانی و...، که ادعای مخالفت با مکتب تفکیک دارند؛ گر چه ظاهرا اختلافات و انشعابات زیادی از همین ابتدا به وجود آمده است)به هر حال، شما نظرات خودتان را در مورد اثر بفرمایید، البته اگر اشاره به نقطه نظرات جناب نصیری هم بنمایید در تأیید نظر خودتان خیلی خوب است؛ زیرا بنده تماما نظرات خودم را می گویم، به جان خودم قسم، تمام سوالاتی که کرده ام، بدون اینکه کتابی در این زمینه دیده باشم، مطرح کرده ام، که شما استشهاد به فلان کتاب می کنید، بنده خودم، هر مسأله ای باشد و فهمیده باشم، به نظر خودم بیان می کنم، چه بسا در مواردی خیلی از مدافعین فلسفه با نظراتی از بنده مخالف باشند، ولی مهم این است که مطالب نظر شخص خودم است.
اختلاف در مسایل طلبگی امری طبیعی است، چنانکه در مباحثات و ارایه نظریات بین طلاب دیده می شود، اما مهم این است که تمام اختلافات بر پایه اسلوب و معیار درستی صورت بگیرد.

سوم: شما در طرح مباحث خیلی عجله نفرمایید، ما هنوز چند سوال مطرح کرده، شما نتایج ما هم با استشهاد از کتابهای دیگر، در آورده و جوابش را از کتابهای دیگری مطرح نموده اید؛ بله بنده چنانکه خودم تأکید داشته ام، می خواهم نقد و نظرم را متوجه خود کتاب بنمایم، از همان فصل اول کتاب حرف دارد تا آخر آن، این سوالات هم، خیلی از مسایل را روشن می کند، بنده مسأله هشام بن حکم را به عنوان مثال ذکر کردم، اما اصل بر طرح سوالات بود، اما شما مسأله را وارونه کرده و اصل را بر اثبات قضیه هشام قرار داده و بر ما اشکال کرده که این طریقه نقد نیست، به هر حال، دوست عزیز، عجله نفرمایید.

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

با تشکر فراوان از جناب هشام.

1- این که فرمودید می خواستید بحث را با طرح چند سوال آغاز کنید، بلی درست است، لیکن چنان که پیش تر گفته شد موضوع این سرفصل نقد کتاب آقای نصیری است. خوب اگر شما علاقمند به به بحث حول فلسفه و روش نقد آن هستید، می توانیم سخن را از همان جا بیاغازیم. لیکن نه در این سرفصل که در سرفصلی دیگر که بحث ها متمرکز شود بر موضوع روش شناسی فلسفه و نیز روش شناسی نقد آن.
درست به همین دلیل است که من پاسخ به آن مساله را به تاخیر انداخته ام.

2- اگر اجازه بدهید این سرفصل به همین موضوع نقد کتاب آقای نصیری بپردازد، و شناخت روش ها به تاپیک دیگری منتقل شود که بنده هم اتفاقاً دوست دارم روی آن موضوع کار کنیم.

اما در خصوص سوال تان که من از کدام جبهه هستم. سوال بسیار خوبی بود که بعید می دانم افراد زیادی در این خصوص چیزی بدانند یا دقیق متوجه مطلب باشند. لذا در پستی مجزا راجع به آن توضیح مکفی می دهم. خود بنده جزء طرفداران مکتب میرزا با گرایش های آقای حلبی هستم.

راجع به این که فرموده اید نظر خودتان را می گوئید، من شک ندارم. این که نظرات دیگران را بر نظر شما ضمیمه کردم، از این رو بود که پاسخ به جوانب مختلف این مساله را یکجا داده باشم. نه این که بگویم شما هم از آنان نقل قول می کنید.

دوست عزیز من! اتفاقاً من ِ حقیر هم نظر خودم را می گویم و بلکه در آنچه من از عقاید و راه های کسب اعتقادات آموخته ام، تقلید راهی ندارد. به نظرم همان طور که آقای حکیمی بیان کرده اند، بسیاری از فلسفه خوان های امروزی به شدت گرفتار تقلید هستند، و به سختی حاضرند اشتباهات فلسفه و مخصوصاً آخوند را بپذیرند.

3- من عجله ای ندارم، و دوست دارم ببینم مدافعان فلسفه نسبت به مباحث این کتاب چه دفاعی دارند.

توضیحی درباره ی مکتب معارف، و مخالفین فلسفه و عرفان

مرحوم آيت الله میرزا مهدی اصفهانی (متوفای 1365ق) پایه گذار مکتبی گردید که خودش برای آن نام مشخصی برنگزید. البته ایشان در رساله ی «ابواب الهدی» چندین بار از اصطلاح "علوم و معارف الهیه" برای تبیین مطالب خود بهره گرفته، و در مقابل از فلسفه و عرفان به "علوم و معارف بشریه" یاد کرده است. همچنین کلاس هائی که برگزار می کرد، به نام "دروس معارف" مشهور بوده است.
از آنجا که تدریس این مطالب و دروس آن پس از مهاجرت ایشان به مشهد صورت گرفته است، برخی بر آن شده اند که نام "مکتب مشهد" یا "مکتب معارف خراسان" را بر آن بنهند.

تنی چند از شاگردان ایشان اقدام به تالیف کتبی در همین موضوع نمودند. از جمله:الف) آيت الله علی نمازی شاهرودی (متوفای 1364ش)
- تاريخ فلسفه و تصوّف

ب) آيت الله جواد آقا تهرانی (متوفای 1368ش)
- ميزان المطالب
- عارف و صوفی چه می گوید؟

ج) آیت الله محمد باقر ملکی میانجی (متوفای 1377ش)
- توحید الإمامیة

د) آيت الله حسنعلی مروارید (متوفای 1383ش)
- تنبیهات حول المبدأ و المعاد
(درباره ی شاگردان ایشان مراجعه کنید به کتاب: مکتب تفکیک، محمد رضا حکیمی، ص 223 به بعد)
اما از شاگردان ایشان دو نفر بیشتر از بقیه در نشر و گسترش معارف مورد نظر میرزا مشهور شدند:

1- شیخ مجتبی قزوینی (متوفای 1346ش)
روش ایشان بیشتر بر مراجعه به متون دینی استوار بود؛ لذا عمدتاً بر قرآنی بودن معارف تدریسی خود تکیه داشتند. چنان که کتاب "بیان الفرقان" را هم با روشی تطبیقی میان توحید، نبوت و معاد قرآن با فلسفه نوشتند.
دو تن از شاگردان ایشان آقایان سيّد جعفر سيّدان (متولد 1313ش) و محمّد رضا حکیمی (1314ش) هستند. این دو بزرگوار از عنوان "مکتب تفکیک" برای معرفی مکتب میرزا مهدی استفاده کردند. مخصوصاً آقای حکیمی که با نوشتن مقالاتی در کیهان فرهنگی سال 1371 و سپس چاپ آن به عنوان کتابی با همین نام، نام مکتب تفکیک را برای مکتب میرزا مشهور نمود.
لبّ کلام آقایان سیدان و حکیمی آن است که باید میان سه طریق برهان، عرفان و قرآن تفکیک قائل شد و از التقاط مباحث آن ها به یکدیگر پرهیز کرد.

امروزه هر مخالفی می خواهد درباره ی مکتب مرحوم میرزا سخن بگوید، آن را با نام "مکتب تفکیک" می خواند.

2- شیخ محمود حلبی (متوفای 1376ش)
روش ایشان بر خلاف شیخ مجتبی، بیشتر مبتنی بر فطرت و عقل و به طور کلی وجدان بود. استناد به آیات و احادیث در روش ایشان کمتر دیده می شود.
از ایشان کتاب چاپ شده ای موجود نیست، ولی می توان جزوه ی دست نویس "معارف الهیه" که در موزه ی آستان قدس نگهداری می شود را، به عنوان مهم ترین اثر ایشان در موضوع معارف دانست.

به نظر می رسد نامگذاری کتاب شان به "معارف الهیه" که متاثر از استاد خویش بوده است، نامگذاری درست تری باشد.
ضمن آن که اختلاف دیگری میان آنچه آقای حکیمی مطرح می کند، با آنچه شیخ محمود حلبی تقریر نموده وجود دارد، و آن هم مواجهه با فلسفه است. آقای حکیمی می نویسد:تاکید «مکتب تفکیک» بر «حذف» نیست، بر «حفظ» است. اصحاب «مکتب تفکیک» نمی گویند فلسفه متروک باشد و خوانده نشود.
اصحاب این مکتب تحصیل فلسفه و عرفان را برای مستعدان و اذهان آگاه و نضج یافته و آشنا به مبانی ویژۀ قرآنی و حدیثی - اگرچه بطور اجمال - منع نمی کنند.
مکتب تفکیک، محمد رضا حکیمی، صص 314 و 59 و 60
البته ایشان سخنان دیگری هم در این باره دارند که طالبان می توانند در این باره به کتاب زیر مراجعه کنند:بنیان مرصوص، حسین مظفری، صص 391 و 392 (بخش سوم، فصل هشتم: فراگیری فلسفه اسلامی، از حرمت تا ضرورت)
این در حالی است که شیخ محمود حلبی می گوید:فلسفه چيز مهمی نيست بلکه اضر مطالب است به حقايق وجدانی. فلسفه، دشمن بزرگ معارف الهی است.
معارف الهیه، درس هشتم
آقای حسین مفید مصحّح کتاب ابواب الهدی در مقدمه ی آن کتاب اصرار دارد که به جای عنوان "مکتب تفکیک" از عنوان "مکتب معارف خراسان" استفاده شود و دو دلیل برای این وجه تسمیه می آورد. رجوع کنید به:ابواب الهدی، مقدمه، صص 22-24 (چاپ منیر)
همچنین در مصاحبه ای که روزنامه ی خراسان (مورخ 1387/11/2) با ایشان داشته، پرسش و پاسخی در همین زمینه صورت گرفته است:روزنامه:
در مقدمه كتاب پيشنهاد كرده ايد كه مكتب ميرزای اصفهانی را «مكتب معارف» و نه «مكتب تفكيك» بناميم؛ به نظر شما وجوه افتراق آن ها كدام است؟
آقای مفید:
با تمام احترامی كه برای استاد حكيمی قائلم و حتی بركات چنين اموری را مديون كار بزرگ ايشان در طرح نظريه مكتب تفكيك در سطح حوزه و دانشگاه می دانم؛ اما به نظرم اين دو مكتب در عين ضرورت حفظ خلوص، هر كدام دو مكتب مجزا و در عين حال مرتبط با يكديگرند. «مكتب معارف» در فضای علمی و فرهنگی ايران معاصر با «مكتب تفكيك» شناخته شد و «مكتب تفكيك» از دل «مكتب معارف» زاييده شد، اما اين دو مكتب از حيث فرم و محتوا و سابقه تاريخی با يكديگر تفاوت دارند. «مكتب تفكيك» حاصل هوشمندی يك متفكر در ارائه الگويی آكادميك در طرح نظريه جدايی دين از فلسفه و عرفان مصطلح بشری و حفظ حوزه استقلالی هر كدام است. در «مكتب تفكيك» تا بدين جا صورت مسئله تبيين شده است و به مسائل بنيادين، جز مسئله چارچوب بندی مكتب، به صورت استدلالی و عمقی پرداخته نشده است. اما مكتب معارف به بحث های مفصل پيرامون مسائل بنيادين همچون عقل و علم و حقيقت آن ها، مسئله زبان شناسي، فاعليت و حقيقت فعل آدمي، معرفت الله و اسماء و صفات، حقيقت روح و خلقت آن و معاد آن، شيوه فهم قرآن و يا زبان شناسی روايات معصومان و بسياری مسائل ديگر پرداخته است. ضمن آن كه «مكتب معارف» ادعای تفكيك و استقلال دين از فلسفه و عرفان را ندارد؛ بلكه ادعای او حداكثری است. مدعای ميرزای اصفهانی اين است كه معارف بشری باطل و منحرف كننده می باشد و در مقابل، بر استقلال و بی نيازی معارف الهی تاكيد می كند. مرحوم ميرزا برای ملاصدرا احترام قائل است و با بزرگی از او ياد كرده؛ اما او را معارفی نمی داند و حتی از منتقدان بزرگ اوست. همچنين استاد حكيمی در مكتب تفكيك پای سيد موسی زرآبادی و شيخ مجتبی قزوينی را به ميان آورده است؛ حال آن كه شيخ مجتبی قزوينی شاگرد مرحوم ميرزا بوده و نه از بنيان گذاران اين مكتب و در حد ساير شاگردان ميرزا به ترويج اين مكتب موفق بوده و كار ويژه ای انجام نداده است. سيد موسی زرآبادی هم نسبت علمی با مرحوم ميرزا نداشته و برای ادعای اين كه او استاد مرحوم ميرزا در عوالم كشف و انخلاع بوده باشد، وجه وجيهی وجود ندارد، بلكه برخلاف آن نيز وجهی وجود دارد. در هر حال اين افراد بيشتر بزرگانی بوده اند كه استاد حكيمی به آن ها علاقه منداند، اما پايه گذار مكتب معارف نيستند. البته نبايد فراموش كرد كه استاد حكيمی نيز درصدد تعريف «مكتب معارف» نبوده اند و نظريه ارزشمند خودشان را كه حقيقتا دارای وجوه بسيار ارزشمندی است، مطرح كرده اند. درست به همين دليل، كسانی كه بيانات جناب استاد را در عرض كلام مرحوم ميرزا در آثار خود نقد می كنند، بی ترديد دچار نافهمی در مكاتب فكری هستند. وجوه افتراق ديگری هم هست كه بايد در مجال ديگری به آن پرداخته شود.
به این ترتیب می توان اختلافات مهمی میان آنچه "مکتب تفکیک" خوانده می شود، با آنچه "مکتب معارف" نامگذاری شده، پیدا کرد.

افرادی نظیر آقایان دکتر سید محمد بنی هاشمی صاحب کتبی همچون گوهر قدسی معرفت، عقل (در 3 جلد) و توحید (در 3 جلد) و دکتر علیرضا رحیمیان مولف کتبی همچون مساله علم، و مساله قیاس، پیروان مکتب معارف و مدافعان میرزا با گرایش های مرحوم حلبی هستند.
اما آقایان سید جعفر سیدان، و محمد رضا حکیمی صاحب کتبی چون الهیات الهی و الهیات بشری (در 2 جلد) و مقام عقل، پیروان مکتب تفکیک و مدافعان میرزا با گرایش های مرحوم قزوینی هستند.
همچنین آقای رضا برنجکار مولف کتبی همچون معرفت فطری خدا، معرفت عدل الهی، حکمت و انديشه دينی، و ... ، اگرچه از شاگردان مرحوم میانجی بوده است، لیکن به گرایش های مرحوم قزوینی نزدیک است.
لذا کسی که می خواهد به نقد افکار و مطالب بپردازد، باید به این تفاوت های ظریف توجه داشته باشد.

***********

همواره در طول تاریخ گروه ها و افرادی بوده اند که مخالف فلسفه و عرفان باشند. یکی از افرادی که در حال حاضر در شهر قم به مخالفت با فلسفه و عرفان پرداخته است، آقای حسن میلانی است. ایشان به خصوص در زمینه ی نقد عرفان مصطلح، کتاب ها و مقالات فراوانی دارند.
آقای حسن میلانی از آنجا که در نقد فلسفه و عرفان بسیار شدید و متعصب هستند، حتی به مکتب میرزا هم رحم نکرده و آن را هم فلسفی و عرفانی شمرده است! در حالی که همگان می دانند مکتب میرزا اساساً مخالف سرسخت فلسفه و عرفان است.
البته یکی از اختلافاتی که میان شاگردان شیخ مجتبی قزوینی و شیخ محمود حلبی دیده می شود، در همین جاست. زیرا آقای سیدان - و آقای برنجکار - اشکالات وارده از سوی آقای میلانی به سخنان میرزا را پذیرفتند، لیکن طرفداران آقای حلبی این اشکالات را نپذیرفتند، و آن را ناشی از فهم ناصحیح عبارات میرزا و شیخ محمود حلبی دانستند.

یکی از شاگردان و تاثیر پذیران از آقای میلانی، آقای مهدی نصیری است. ایشان مجله ای در نقد فلسفه و عرفان به نام "سمات" منتشر می نماید. همچنین کتابی با عنوان "فلسفه از منظر قرآن و عترت" چاپ نموده است.
البته تاکنون از ایشان نقدی به مکتب معارف میرزا مشاهده نشده است.

به هر حال اگرچه مخالفین فلسفه و عرفان، به دسته های کوچک تری تقسیم می شود و اختلافاتی در میان آن ها وجود دارد، ولی باید متوجه بود که مکتب میرزا با هر دو دسته از طرفدارانش، با آقای میلانی و نصیری، در ردّ و مقابله با فلسفه و عرفان همداستان هستند.

والسلام علیکم و رحمة الله

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

سلام.

به نظر میرسدجناب نصیری توان علمی در این حیطه را ندارد،البته بنده کتاب مربوطه را نخواندم ولی شواهد امر،از قبیل مناظره ایشان دال بر ان است......

-----------------------------

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

erfan_alavi;167421 نوشت:
سلام.

به نظر میرسدجناب نصیری توان علمی در این حیطه را ندارد،البته بنده کتاب مربوطه را نخواندم ولی شواهد امر،از قبیل مناظره ایشان دال بر ان است......


توصیه می کنم ابتدا کتاب را بخوانید.
ضمناً راجع به ضعف ایشان در فلسفه دو نکته را متذکر می شوم.
اولاً مناظره با نگارش خیلی فرق می کند.
ثانیاً خود ایشان در خصوص میزان اطلاع شان از فلسفه جوابی نوشته اند. مراجعه کنید به:
پاسخ نصیری به اظهارات آیت الله مصطفوی در باره مناظره با غرویان

بنده هم در ابتدای پست 37 مطلبی نوشته ام تحت عنوان "میزان فلسفه دانی برای ردّ فلسفه" ، بد نیست آن را هم ببینید.

yar-mahdi;167198 نوشت:
این همان سخنی است که آقای نصیری در کتاب خود ذیل عنوان "آیا مخالفت با فلسفه، خودْ فلسفه است" به آن پرداخته، و آن را به حق شبیه لطیفه خوانده است! مراجعه کنید به: فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری، صص 384 - 389

باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز، یارمهدی:Gol:

با تشکر از پاسخ مرتب و مبسوط شما

جناب یارمهدی، یک سوال جدی و اساسی:

ما تعدادی مشرب فلسفی داریم که تمام اینها، فلسفه هستند، حکمت مشاء، فلسفه است، حکمت اشراق، فلسفه است، حکمت متعالیه، فلسفه است و ...
این چه مشربی بود که جناب نصیری کشف کردند که یک مشرب عقلی و برهانی است اما فلسفی نیست یا نمی شود و نمی تواند فلسفه باشد؟(دقت کنید)

هشام;167462 نوشت:
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز، یارمهدی با تشکر از پاسخ مرتب و مبسوط شما جناب یارمهدی، یک سوال جدی و اساسی: ما تعدادی مشرب فلسفی داریم که تمام اینها، فلسفه هستند، حکمت مشاء، فلسفه است، حکمت اشراق، فلسفه است، حکمت متعالیه، فلسفه است و ... این چه مشربی بود که جناب نصیری کشف کردند که یک مشرب عقلی و برهانی است اما فلسفی نیست یا نمی شود و نمی تواند فلسفه باشد؟(دقت کنید)


سلام علیکم جمیعا

بسیار خوب. جناب هشام هم به تعارضی مشخص اشاره کردند ولی همچنان ما نامی از این هویت ناآشنا سراغ نداریم و اساسا نمیدانیم کسانیکه با این معتقدات منحصر به فرد دست به این مغالطات میزنند چه نامی دارند منطق و اساس فکری شان چیست و صرفا مدعی هستند که معصومیت دارند و یا نائب معصومند لذا کلام و عقیده خود را کلام و عقیده معصوم میدانند !!!.

اگر میزان خوف از انحرف در تشیع در میان عالمان شیعه به حدی مطلوب بود که خطر فعالیتهای مخرب این مدعیان را درک میکردند حداقل عکس العملی که لازم بود نشان دهند این بود که به مدعیات ایشان مراجعه نقدی شکل داده افشاگری نموده و نهایتا مجوز چاپ هیچ نشریه ای را به ایشان نمیدادند همانطوریکه به کمونیست و وهابیت نداده اند.

دلیل این سخن حقیر اگر تا به اکنون برای دوستان هم قاطعانه مورد پذیرش واقع نشده این است که به عباراتی که این فرقه ادعای آنرا دارند نگاهی عمیق نینداخته اند و یا باچگونگی و تاریخچه فرقه سازی در اسلام آشنائی ندارند.

لذا در ادامه مجبوریم نامی برای این فرقه مشخص و با آن نام ایشان را از دیگر عقاید و فرق جدا کنیم و معرفی نمائیم.


یاحق
موضوع قفل شده است