به خدا ، خدا هست

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
به خدا ، خدا هست


جوانک پای منبر نشسته بود . از لابلای حرف های روحانی شنید : خداوند در قرآن می فرماید : " ... و من یتوکل علی الله فهو حسبه ؛ و هر کس بر خدا توکل کند ، خدا او را بس است " (1) ، " ... و من اصدق من الله حدیثا ؛ و چه کسی از خدا راست تر سخن می گوید؟" (2) و می دانست که وعده خدا حتمی و حق است .

باور کرد ؛ نیتش بود که برود برای خواندن درس دین ؛ نگران خرجی زندگی اش بود . با این سخن قرآن ، دلش قرص شد و نظرش عوض . رفت پی تحصیل علم .

مدتی بعد یکی از آشنایان او را دید ، پرسید چه می کنی ، کجائی ؟ کم پیدائی ؟! گفت : درس می خوانم . از خرجی اش سؤال کرد . گفت : خدا می رساند ! آشنا گفت : راستش را بگو ! چه کسی می دهد ، سرکار می روی ؟! گفت : نه به خدا ! خدا می رساند .

گذشت . دوباره آن مرد را دید و دوباره بعد احوال پرسی همان سؤال های آشنا شروع شد . هر چه جوانک گفت : خدا می رساند ! او باور نمی کرد و انگار مرغ آن آشنا یک پا داشت !

یک بار جوان با خود چاره ای کرد . این بار که مرد را دید و سراغ پول و خرجی را گرفت جوان گفت : راستش تا حالا خجالت می کشیدم بگویم که همسایه ما یهودی است که از وقتی فهمیده من درس میخوانم ، عهده دار خرجم شده !
مردک که گمشده خود را یافته بود گفت : حالا شد ! خب از اول می گفتی ! جوان گفت : بیچاره ! من صد بار به تو گفتم خدا می رساند ، باور نکردی ؛ همین که گفتم یهودی می دهد ، باورت شد ! بابا به خدا ، خدا هست .

***

و این حکایت خیلی از ماهاست که باور نداریم خدا هست ! خالق همه چیز است و آن ها را تدبیر می کند " هر آن چه در آسمان ها و زمین است از او می خواهند و او هر روز در شأن و کاری است " . (3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طلاق ، آیه 3.
2 . سوره نساء ، آیه 87 .
3 . یسئله من فی السماوات و الارض کل یوم هو فی شأن ( سوره الرحمن ، آیه 29 ) .



هادی قطبی ، مجله خانه خوبان ، شماره 26 ، ص 7 .

[="Georgia"][="Blue"]ضمن تشکر فراوان از سرکار محترم اسماء بخاطر این مطلب بسیار نیکو و تامل برانگیز
به راستی که چه حقیقت حزن انگیزی است که سلطان بیکران صمدی وجود حق با تمامی شوکت و جلال و جبروت و عظموت و فراگیری ملکش این چنین در انظار ما مردمان بی بصارت غریب و مهجور و مغفول است. و به راستی چه نزدیک است ساعتی که این پادشاه رفعت و عزت علم بر کشیده و از پرتو بی مثال ذاتش شعاعی دراندازد و جهانی غرق در پندارها و منیتها را به جیب عدم فرو برد...
[/]

اسمـــــاء;415969 نوشت:
مدتی بعد یکی از آشنایان او را دید ، پرسید چه می کنی ، کجائی ؟ کم پیدائی ؟! گفت : درس می خوانم . از خرجی اش سؤال کرد . گفت : خدا می رساند ! آشنا گفت : راستش را بگو ! چه کسی می دهد ، سرکار می روی ؟! گفت : نه به خدا ! خدا می رساند .

مردی که سوال پرسیده خداشناس تر بوده زیرا می دانسته خدا پول را توسط وسیله ای می رساند
و سوال او دلیل بر بی خداییش نیست

اسمـــــاء;415969 نوشت:

جوانک پای منبر نشسته بود . از لابلای حرف های روحانی شنید : خداوند در قرآن می فرماید : " ... و من یتوکل علی الله فهو حسبه ؛ و هر کس بر خدا توکل کند ، خدا او را بس است " (1) ، " ... و من اصدق من الله حدیثا ؛ و چه کسی از خدا راست تر سخن می گوید؟" (2) و می دانست که وعده خدا حتمی و حق است .

باور کرد ؛ نیتش بود که برود برای خواندن درس دین ؛ نگران خرجی زندگی اش بود . با این سخن قرآن ، دلش قرص شد و نظرش عوض . رفت پی تحصیل علم .

مدتی بعد یکی از آشنایان او را دید ، پرسید چه می کنی ، کجائی ؟ کم پیدائی ؟! گفت : درس می خوانم . از خرجی اش سؤال کرد . گفت : خدا می رساند ! آشنا گفت : راستش را بگو ! چه کسی می دهد ، سرکار می روی ؟! گفت : نه به خدا ! خدا می رساند .

گذشت . دوباره آن مرد را دید و دوباره بعد احوال پرسی همان سؤال های آشنا شروع شد . هر چه جوانک گفت : خدا می رساند ! او باور نمی کرد و انگار مرغ آن آشنا یک پا داشت !

یک بار جوان با خود چاره ای کرد . این بار که مرد را دید و سراغ پول و خرجی را گرفت جوان گفت : راستش تا حالا خجالت می کشیدم بگویم که همسایه ما یهودی است که از وقتی فهمیده من درس میخوانم ، عهده دار خرجم شده !
مردک که گمشده خود را یافته بود گفت : حالا شد ! خب از اول می گفتی ! جوان گفت : بیچاره ! من صد بار به تو گفتم خدا می رساند ، باور نکردی ؛ همین که گفتم یهودی می دهد ، باورت شد ! بابا به خدا ، خدا هست .

***

و این حکایت خیلی از ماهاست که باور نداریم خدا هست ! خالق همه چیز است و آن ها را تدبیر می کند " هر آن چه در آسمان ها و زمین است از او می خواهند و او هر روز در شأن و کاری است " . (3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طلاق ، آیه 3.
2 . سوره نساء ، آیه 87 .
3 . یسئله من فی السماوات و الارض کل یوم هو فی شأن ( سوره الرحمن ، آیه 29 ) .



هادی قطبی ، مجله خانه خوبان ، شماره 26 ، ص 7 .


اینم شد کار ...
یکی از آشناهای ما خونشون رو به یه روحاینه اجاره داده ...
میدونست وضعش زیاد خوب نیست ... و اجاره کم میگرفت ...
این آشنای ما هم ... اجاره خونه رو بالا نمیبره ... که یه دفعه به حاج آقا ناراحت نشه ...
بنده خدا مونده چی کار کنه ....

جالب هست ...
من یه جایی خونده بودم ( خاطر نیست کجا بود ) ...
که زمانیکه حضرت علی (ع) فرقه مباکشون به دست ابن ملجم شکافته میشه و طبیب میاد بالا سرش ...
وحشت میکنه ...
وقتی دست های پینه بسته ...
وقتی صورته سوخته شده زیر آفتاب ...
وقتی زخم هایی که توی تک تکه جنگ ها رو تنش ایجاد شده بود رو میبینه ...
یه جور وحشت میکنه ...
بدنی که تمام پتانسیلش رو مصرف کرده بود وچیزی ازش باقی نمونده بود ...

ولی حالا ...
قربونش بشم ...
خیلی از این حاجی ها رو آدم میبینه ...
عینه عروسک میمونن ...
دستای پنبه ای ...
صورته گلگون ...
و ...

خدا عاقبته هممون رو ختم به خیر کنه ....

موضوع قفل شده است