همیشه بیرون از سنگر می‌خوابید

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
همیشه بیرون از سنگر می‌خوابید


[/HR]
سید محمدرضا سال ۱۳۳۸ در جنوب تهران به دنیا آمد و دوران تحصیل دبستان را در مدرسه‌ای به نام «باغ آذری» گذراند. سپس تا مقطع دیپلم، تحصیلات خود را با نمرات عالی به پایان رساند. او در تمام طول دوران تحصیل از هوش و حافظه‌ای قوی برخوردار بود.


[/HR]
توپ و تانک ما خداست
با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، همراه با سیل خروشان ملت ایران در تظاهرات و فعالیت‌های مردمی شرکت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر شد. سال ۱۳۵۷ زمانی که در سال آخر دبیرستان درس می‌خواند نه‌تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شرکت می‌کرد، بلکه دوستان همکلاسی و برادران کوچک‌ترش را نیز به این امر تشویق می‌کرد. در جریان حضور دریکی از راهپیمایی‌ها یکی از برادرانش به او گفته بود: «شاه توپ و تانک دارد و پیروزی بر او مشکل است.» ولی رضا در جواب او یادآور شده بود: «ما خدا راداریم.»
به‌واسطه حضور فعال و مستمری که درصحنه‌های مختلف داشت، توسط عوامل رژیم شناسایی و در روز ۱۴ آبان سال ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران دستگیر و به زندان رفت؛ اما پس از مدتی از زندان آزاد شد. به هنگام ورود حضرت امام خمینی (ره) در مراسم استقبال از حضرت امام (ره) شرکت کرد و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی جهت پاسداری از دست‌آوردهای انقلاب به جمع پاسداران کمیته انقلاب اسلامی پیوست و طی چهار ماه خدمت خود در این نهاد انقلابی، زحمات زیادی را در جهت انجام مأموریت‌های مختلف و تثبیت حاکمیت انقلاب اسلامی تحمل کرد. سپس به خیل سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی مأموریتی عازم کردستان شد.
کردستان و حاج رضا
او همراه فرماندهانی همچون شهید چراغی و حاج احمد متوسلیان، خطرهای بسیاری را در مقابله با ضدانقلاب به جان خرید. بعد از آزادسازی شهر مریوان در کنار جاویدالاثر متوسلیان و سایر رزمندگان وارد شهر مریوان شد. ازآنجاکه این شهر جنگ‌زده پس از آزادی با مشکلات متعددی مواجه بود و سازمان‌ها و موسسات دولتی تعطیل‌شده بودند، به دستور حاج احمد متوسلیان، او و تعدادی از هم‌رزمانش در مراکز و ادارات مختلف ازجمله شهرداری، رادیو و تلویزیون مشغول خدمت شدند. رضا نیز مأموریت یافت تا کالاهای ضروری مردم را تهیه‌کرده و در اختیار شهروندان «کُرد» قرار دهد. او به نحو احسن این مأموریت را انجام داد و در روزهای عملیات نیز مانند سایر رزمندگان، سلاح به دست در قله‌های مریوان با ضدانقلاب و با دشمن بعثی جنگید. رضا مدتی نیز فرماندهی «پاسگاه شهدا»، در محور مریوان را به عهده داشت.
بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که روز 13 تیرماه سال 1365 در عملیات «کربلای ۱»، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی به شهادت رسید

هنگامی‌که حاج احمد متوسلیان مأموریت یافت تیپ محمد رسول‌الله (ص) را تشکیل دهد، او همراه سایر پاسداران به سمت جبهه‌های جنوب سفر کرد و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو، «مأمور تشکیل واحد کارکنانی تیپ» شد.
در عملیات خیبر بعد از شهادت «حاج محمدابراهیم همت» فرمانده دلاور لشکر محمد رسول‌الله (ص) و واگذاری فرماندهی به «شهید حاج عباس کریمی» سید به‌عنوان «قائم‌مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)» منصوب شد. پس از شهادت حاج کریمی در عملیات «بدر»، به‌عنوان «سرپرست لشکر» در خدمت رزمندگان اسلام علیه کفار جنگید و درنهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، سید رضا دستواره همچنان به‌عنوان قائم‌مقام لشکر، در خدمت جنگ و دفاع مقدس انجام‌وظیفه می‌کرد.
همسایه برادرم می‌شوم
مناطق اشغالی کردستان و صحنه‌های مختلف جبهه‌های جنوب کشور به‌ویژه عملیات «والفجر ۸» و جاده «ام‌القصر» در فاو شاهد دلاوری‌های عاشقانه و جان‌فشانی‌های حماسی رضا است. او در بیشتر نبردها به‌جز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شب‌های عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن و در کنار رزمندگان از نزدیک به هدایت عملیات می‌پرداخت. در عملیات «کربلای 1» که برادرش «حسین» در خط پدافندی شهید شد برای شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته می‌شود که «خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می‌ماندی و بعد برمی‌گشتی»، در جواب می‌گوید: «به آن‌ها گفته‌ام کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید.»

شهادت
بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که روز 13 تیرماه سال 1365 در عملیات «کربلای ۱»، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی به شهادت رسید.
شهید حاج رضا دستواره تا زمان شهادت ۱۱ بار مجروح شدن را به جان خریده بود ولی هرگز لحظه‌ای از پای ننشست که دشمن بخواهد دین و ناموس کشورش را به خطر بی اندازد.
بیرون سنگر می‌خوابید
رضایی یکی از هم‌رزمان حاج رضا در خاطره‌ای روایت می‌کند: «هر وقت برای صحبت پیش حاج دستواره می‌رفتیم، از چهره‌اش می‌فهمیدیم که خسته است و شب گذشته، کامل نخوابیده است. همیشه بیرون از سنگر می‌خوابید. در عملیات والفجر ۸ در فاو، دیده‌بان ما خبر داد که دشمن طی تغییر و تحولاتی قصد حمله دارد. وقتی رفتیم این جریان را به شهید دستواره بگوییم، بیرون از سنگر خوابیده بود. به یکی از هم‌رزمانم گفتم که چرا حاجی بیرون از سنگر خوابیده، ممکن است براثر اصابت خمپاره‌های دشمن آسیبی به او برسد. بیدارش کردم و گفتم: حاجی چرا اینجا خوابیده‌ای؟ وقتی بیدار شد، سوالم را با این قطعه شعر جواب داد: گر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد.»



[/HR] منبع: خبرگزاری ایسنا (با تلخیص)