آیا در سیرت رسول الله، شعار توحید اجباری بوده است؟

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا در سیرت رسول الله، شعار توحید اجباری بوده است؟

سلام. حدیثی در منابع اهل سنت هست که از حضرت رسول نقل می کند: «أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الّا الله فمن قال فقد عصم منی ماله و نفسه»(صحیح بخاری و صحیح مسلم)

اوّل: آیا مشابه این روایت در اسناد شیعی هم هست؟

دوم: آیا این آیه به این معناست که حضرت محمّدصلّ الله علیه و آله، مأمور بوده اند که مردم را به زور شعار توحید وادارند؟

سوم: آیا این روایت به معنای آن است که اگر کسی لا اله الّا الله نگفت، حضرت حق دارند که مال و جان او را بگیرند؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

1) یکی از صحیحترین روایات موجود در کتب صحیحین(بخاری-مسلم) از نظر صحت سند[1]، روایتی است که بخاری و مسلم آنرا در کتب خود روایت نموده اند. بخاری در هفت باب که اولین آن در کتاب الایمان، باب 17(فان تابوا واقامواالصلاة)،حدیث 25؛ و مسلم در صحیح خود در باب 9(باب الامر بقتال الناس حتی یقولوا...) با هفت سند[2] آنرا روایت نموده اند.

متن روایت صحیح بخاری در سند اول بدین شکل است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ فَإِذَا فَعَلُوا ذلک عَصَمُوا مِنِّى دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّ الاسلام وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ». من مامور شده ام که تا زمانی با مردم به جنگ بپردازیم که گواهی دهند بر اینکه خدایی جز الله نیست و محمد رسول و فرستاده ی اوست و اینکه نماز به پای دارند و زکات بپردازند که هر گاه چنین کنند خونها و مالهای ایشان را از من بازداشته اند، مگر در مورد حقوق اسلام و حساب(نهان) آنها با خداست.

2)روایت فوق در برخی از اسناد شیعه نیز آمده است، از جمله در تفسیر قمی با این توضیح که این روایت از سکونی است که خود عامی مذهب است نقل شده است:«و إني أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله فإذا قالوها فقد عصموا مني دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم على الله».[3]

همچنین مرحوم شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام از امام علی علیه السلام روایت می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:«‏أُمِرْتُ‏ أَنْ أُقَاتِلَ‏ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِذَا قَالُوهَا فَقَدْ حُرِّمَ عَلَيَّ دِمَاؤُهُمْ وَ أَمْوَالُهُمْ».[4] من مأمور شدم كه با مردم بجنگم تا بگويند «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏» و چون اين كلام را بر زبان آوردند جان و مالشان بر من حرام است.

3) در اغلب کتب فقهی شیعه در ابواب کتاب الجهاد فقها به این روایت استدلال و یا استشهاد نموده اند، به عنوان نمونه مرحوم علامه ی حلی، در تذکرة الفقهاء،ج9،ص161؛ و مرحوم صاحب جواهر در ج21،ص116و124؛ و مرحوم سید علی طباطبائی در ریاض المسائل،ج8،ص99؛و مرحوم بحرانی درالحدائق الناضرة،ج12،ص8و...

4) ممکن است با توجه به آیه ی شریفه ی:« لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي...»؛[5] گفته شود که میان آیه ی شریفه و این روایت تعارضی آشکار واقع شده؛ زیرا وقتی که حقیقت دین اکراه پذیر نیست؛ چگونه می توان پذیرفت که پیامبر صلی الله علیه وآله مامور به اجبار مردم به پذیرش اسلام بوده باشند؟ زیرا بدیهی است که این نوع اسلام آوردن از روی اختیار نمی باشد؛ بلکه مردم از روی ترس و برای حفظ جانشان مجبور به گفتن شهادتین شده اند و این امر با روح این آیه در تعارض است.

برخی از شارحین حدیث اهل سنت که متوجه این اشکال بوده اند برای رفع چنین تعارضی قائل به نسخ آیه ی شریفه شده اند، و معتقد شده اند آیه ی شریفه مربوط به ابتدای اسلام بوده که به واسطه ی این حدیث نسخ گردیده است؟! [6] که البته در میان اهل سنت در اینکه بتوان با سنت قطعی چه رسد به سنتی که با خبر واحد حکایت شده حکم قرآنی را نسخ نمود اختلاف دیدگاه وجود دارد.[7]

برخی دیگر قائل به نسخ آیه ی شریفه با آیات قتال با مشرکین شده اند؛[8] و برخی دیگر گفته اند عدم اکراه در صورت دادن جزیه است. [9] وبرخی دیگر آیه ی شریفه را مربوط به اهل کتاب می دانند که آنها مجبور به ورود به اسلام نمی گردند؛[10] لذا در روایت محل بحث مراد از «الناس» تنها مشرکین خواهد شد.

5) آنچه به نظر در جمع بین آیه ی شریفه :«لا اکراه فی الدین»، و آیات جهاد و روایت مورد نظر می توان گفت آن است که آیه ی نفی اکراه بیانگر نفی اکراه قلبی می باشد و نفی اکراه قلبی ملازمه ای با نفی اکراه ظاهری و جوارحی ندارد. بنابراین هر چند اكراه عقيده امری ناممكن است، ولى اظهار و پذيرش ظاهرى اسلام به اكراه و اجبار امری ممكن می باشد.

از اين رو مفهوم آيه ی شریفه که تحميل عقيده را ناممكن مى ‏شمارد، ناممكن بودن تحميل ايمان قلبى را بیان می دارد و نه اظهار ظاهرى اسلام، و مراد از روایت تحمیل ظاهری اسلام است که به واسطه ی اقرار به آن احکام ظاهری اسلام برآن جاری می گردد؛ همچنان که در صدر اسلام مشرکینی اسلام آوردند، اما نه اسلام واقعی بلکه اسلامی ظاهری تا جان خویش را حفظ نمایند؛ همچنان که در دعای ابو حمزه ی ثمالی می خوانیم:« فَإِنَّ قَوْماً آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ‏ لِيَحْقِنُوا بِهِ دِمَاءَهُم».‏[11]

با نگاهی به انتهای روایت مذکور این حقیقت بیشتر آشکار می گردد آنجا که آمدهوَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»،که این امر بعد از قبول اسلام ظاهری است؛ یعنی هر چند که احکام ظاهری اسلام با گفتن شهادتین جاری می گردد؛ اما اگر شخصی به ظاهر مقرّ به شهادتین باشد اما در باطن نپذیرفته باشد در روز واپسین به مجازات خویش خواهد رسید.

بنابراین اگر لسان نفی در آیه ی شریفه:«لااکراه فی الدین»، نظير «لا جبر ولاتفويض»باشد، این قسمت از آیه ناظر به مساله ی كلامي بوده که از امري تكويني خبر مي‏ دهد؛ لذا حكم متفرع بر آن ارشادي خواهد بود و بیانگر آن است که در خارج اکراه در دین تحقق نمی یابد. در این صورت این فقره بیانگر امری تکوینی است، در حالی که آیات جهاد و روایت مد نظر سخن از حکم تشریعی دارند؛ لذا حوزه ی بحث جدا خواهد بود یکی مربوط به تکوین و دیگری مربوط به تشریع می باشد.[12]



[/HR] [1]. زیرا که این روایت با چند سند در صحیح بخاری و مسلم آمده است و حدیثی که این ویژگی را داشته باشد جزو متفقات شیخین خواهد بود که از جهت اعتبار در رتبه ی اول قرار می گیرند.

[2]. حدیث شماره ی :33الی39.

[3]. تفسیر القمی،ج1،ص171.

[4] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ابن بابويه، ج2،ص64.

[5]. البقرة/256: در (اصول اعتقادات) دين اكراه نيست (زيرا اذعان و باورهاى باطنى اكراه ‏پذير نيست بلكه تابع دليل و برهان است، و) بى‏ ترديد راه هدايت از گمراهى (به واسطه اين قرآن) روشن شده است.

[6]. مجلة البحوث الإسلامية،ج54،ص122:« وقال آخرون من أهل العلم: إنها كانت في أول الأمر ، ثم نسخت بأمر الله سبحانه بالقتال والجهاد».

[7]. اصول السرخسی، ص341، فی بیان الناسخ.

[8] . المفصل في شرح آية لا إكراه في الدين، علي بن نايف الشحود،ج3،ص99.

[9] . المفصل في شرح آية لا إكراه في الدين، علي بن نايف الشحود،ج1،ص32:«وقال العز بن عبد السلام ، تفسير ابن عبد السلام - (ج 1 / ص 215)،{ لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ } في الكتابي إذا بذل الجزية ، أو نسخت بفرض القتال».

[10]. المفصل في شرح آية لا إكراه في الدين، علي بن نايف الشحود،ج3،ص98: لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ وهذه لا حجة فيها؛ لأنها على الأصح مخصوصة بأهل الكتاب والمجوس وأشباههم ، فإنهم لا يكرهون على الدخول في الإسلام إذا بذلوا الجزية ، هذا هو أحد القولين في معناها .

[11] مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد،شیخ طوسى، ج2،ص590.

[12]. آیت الله جوادی آملی در تفسیر خویش قائل به نظریه تشریع اند و نه تکوین.(ر.ک: تفسیر تسنیم،ج12،ص168).

חסר משמעות;671631 نوشت:

سوم: آیا این روایت به معنای آن است که اگر کسی لا اله الّا الله نگفت، حضرت حق دارند که مال و جان او را بگیرند؟

در پاسخ به این قسمت از سوال عرض می شود:

احکام مقابله ی با کفار در اسلام یکسان نیست و احکام اسلامی در برخورد با اهل کتاب و غیر اهل کتاب با یکدیگر یکسان نمی باشد. به عنوان نمونه قرآن کریم در باره مشرکین بیان می دارد که در صورت عدم ایمان و اقرار ظاهری حکم آنان قتل می باشد همچنان که می فرماید:

«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ».[1]هنگامى كه ماههاى حرام پايان گرفت مشركان را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد، هر گاه توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند آنها را رها سازيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود (و در آن بينديشد) سپس او را به محل امنش برسان چرا كه آنها گروهى ناآگاهند.

واین در حالی است که قرآن کریم در مورد برخورد با اهل کتاب می فرماید در صورت عدم ایمان(در صورتی که امنیت اسلام را به خطر نمی اندازند) از آنان جزیه بگیرید.
«قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»؛[2]با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى‏ شمرند، و نه آيين حق را مى‏ پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند.

بنابراین احکام اصناف کفار با یکدیگر متفاوت می باشد.

موفق باشید.



[/HR]
[1] .التوبة، آیه ، 5.

[2] . التوبة، آیه ، 29.

صدرا;674153 نوشت:

5) آنچه به نظر در جمع بین آیه ی شریفه :«لا اکراه فی الدین»، و آیات جهاد و روایت مورد نظر می توان گفت آن است که آیه ی نفی اکراه بیانگر نفی اکراه قلبی می باشد و نفی اکراه قلبی ملازمه ای با نفی اکراه ظاهری و جوارحی ندارد. بنابراین هر چند اكراه عقيده امری ناممكن است، ولى اظهار و پذيرش ظاهرى اسلام به اكراه و اجبار امری ممكن می باشد.

از اين رو مفهوم آيه ی شریفه که تحميل عقيده را ناممكن مى ‏شمارد، ناممكن بودن تحميل ايمان قلبى را بیان می دارد و نه اظهار ظاهرى اسلام، و مراد از روایت تحمیل ظاهری اسلام است که به واسطه ی اقرار به آن احکام ظاهری اسلام برآن جاری می گردد؛ همچنان که در صدر اسلام مشرکینی اسلام آوردند، اما نه اسلام واقعی بلکه

اسلامی ظاهری تا جان خویش را حفظ نمایند؛ همچنان که در دعای ابو حمزه ی ثمالی می خوانیم:« فَإِنَّ قَوْماً آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ‏ لِيَحْقِنُوا بِهِ دِمَاءَهُم».‏[11]

با نگاهی به انتهای روایت مذکور این حقیقت بیشتر آشکار می گردد آنجا که آمدهوَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»،که این امر بعد از قبول اسلام ظاهری است؛ یعنی هر چند که احکام ظاهری اسلام با گفتن شهادتین جاری می گردد؛ اما اگر شخصی به ظاهر مقرّ به شهادتین باشد اما در باطن نپذیرفته باشد در روز واپسین به مجازات خویش خواهد رسید.

بنابراین اگر لسان نفی در آیه ی شریفه:«لااکراه فی الدین»، نظير «لا جبر ولاتفويض»باشد، این قسمت از آیه ناظر به مساله ی كلامي بوده که از امري تكويني خبر مي‏ دهد؛ لذا حكم متفرع بر آن ارشادي خواهد بود و بیانگر آن است که در خارج اکراه در دین تحقق نمی یابد. در این صورت این فقره بیانگر امری تکوینی است، در حالی که آیات جهاد و روایت مد نظر سخن از حکم تشریعی دارند؛ لذا حوزه ی بحث جدا خواهد بود یکی مربوط به تکوین و دیگری مربوط به تشریع می باشد.[12]

با سلام. از توضیحی که فرمودید سپاسگذارم. ولی بر اساس توضیحات شما، آنچه که ما از سوی برخی می شنویم که اسلام به ضرب شمشیر گسترش نمی یابد و کسی را مجبور به مسلمان شدن نمی کنیم، سازگار نیست.

بعلاوه، در سیرت رسول الله هم که بنگریم بیشتر جهادهایی که آغازش از سوی رسول الله است، نامسلمانان اقدام سوئی انجام داده اند که منجر به آغاز جنگ شده است و نه اینکه برای مسلمان کردنشان جنگ شروع شود، هر چند بعضاً به آنها گفته شده است که به شرط پذیرش اسلام، جرمشان بخشیده خواهد شد، ولی گفته نشده که باید مسلمان شوند.

لطفاً در مورد این دو مسئله توضیح بفرمایید و بعلاوه بفرمایید که وضعیت سندی روایاتی که از منابع شیعه نقل کردید، چگونه است. آیا صحیح السند هستند؟

صدرا;674188 نوشت:
در پاسخ به این قسمت از سوال عرض می شود:

احکام مقابله ی با کفار در اسلام یکسان نیست و احکام اسلامی در برخورد با اهل کتاب و غیر اهل کتاب با یکدیگر یکسان نمی باشد. به عنوان نمونه قرآن کریم در باره مشرکین بیان می دارد که در صورت عدم ایمان و اقرار ظاهری حکم آنان قتل می باشد همچنان که می فرماید:

«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ».[1]هنگامى كه ماههاى حرام پايان گرفت مشركان را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد، هر گاه توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند آنها را رها سازيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود (و در آن بينديشد) سپس او را به محل امنش برسان چرا كه آنها گروهى ناآگاهند.

واین در حالی است که قرآن کریم در مورد برخورد با اهل کتاب می فرماید در صورت عدم ایمان(در صورتی که امنیت اسلام را به خطر نمی اندازند) از آنان جزیه بگیرید.
«قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»؛[2]با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى‏ شمرند، و نه آيين حق را مى‏ پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند.

بنابراین احکام اصناف کفار با یکدیگر متفاوت می باشد.

موفق باشید.



[/HR]
[1] .التوبة، آیه ، 5.

[2] . التوبة، آیه ، 29.

با تشکر، گرامی، با نگاهی ساده به آیات پیشین و پسین، روشن می شود که آیۀ 5 سورۀ توبه، ناظر به برخورد با مشرکینی است که پیمان را شکسته اند، و نه هر مشرکی.

با تشکر.

חסר משמעות;674670 نوشت:
با سلام. از توضیحی که فرمودید سپاسگذارم. ولی بر اساس توضیحات شما، آنچه که ما از سوی برخی می شنویم که اسلام به ضرب شمشیر گسترش نمی یابد و کسی را مجبور به مسلمان شدن نمی کنیم، سازگار نیست.

بعلاوه، در سیرت رسول الله هم که بنگریم بیشتر جهادهایی که آغازش از سوی رسول الله است، نامسلمانان اقدام سوئی انجام داده اند که منجر به آغاز جنگ شده است و نه اینکه برای مسلمان کردنشان جنگ شروع شود، هر چند بعضاً به آنها گفته شده است که به شرط پذیرش اسلام، جرمشان بخشیده خواهد شد، ولی گفته نشده که باید مسلمان شوند.

با سلام و عرض ادب

1) همچنان که گفته شد آیه ی نفی اکراه بیانگر نفی اکراه قلبی است بدین معنا که نمی توان اعتقادات کسی را با زور و تحمیل و اکراه تغییر داد(زیرا ممکن است به اجبار و اکراه به حسب ظاهر عقید ی کسی را تغییر داد؛ اما نمی توان با اجبار، عقیده و تفکر کسی را تغییر داد).

و نفی اکراه قلبی ملازمه ای با نفی اکراه ظاهری و جوارحی ندارد. بنابراین هر چند اكراه عقيده امری ناممكن است(حیطه ی تکوین)، ولى اظهار و پذيرش ظاهرى اسلام به اكراه و اجبار امری ممكن می باشد(حیطه ی تشریع)؛ و احکام اسلامی نیز اینگونه می باشد که همراه الزام است و این امر مربوط به عملکرد ظاهری افراد است و نه باطنی آنان؛ یعنی ممکن است کسی در جامعه ی اسلامی ظواهر اسلامی را رعایت کند، ‌اما در باطن به این احکام هیچ اعتقادی نداشته باشد؛ همچنان که منافقین زمان پیامبر صلی الله علیه و آله چنین بودند.

بنابراین باید توجه داشت که مفاد آیه ی «لا اکراه فی الدین»، مربوط به حوزه ی تشریع احکام نمی باشد؛‌ چون در این حوزه سخن از انجام واجب و ترک محرمات است و چه بسا برای انجام برخی از محرمات مجازات دنیوی خاصی نیز در نظر گرفته شده باشد؛ لذا در اینجا کسی که طالب انجام فعل منکر و فحشا است نمی تواند بگوید چون در قرآن گفته «لا اکراه فی الدین» ؛ پس من هم ملتزم به این دین و احکام آن نمی باشم و بر اساس این آیه می خواهم که بر اساس آزادی خود هر کاری را انجام دهم؛ زیرا در اینجابر اساس احکام تشریعی فرد به مجازات خواهد رسید و این مجازات نیز بر اساس دستور شرع می باشد.

2) یکی از مباحث طرح شده در حوزه ی فقه آن است که قاعده ی اولیه در روابط مسلمانان با کفار با جنگ می باشد و یا با صلح؟ [1] برخى فقيهان اين پرسش را اين‏گونه مطرح كرده‏ اند كه آيا علت جنگ ابتدايى مسلمانان با غير مسلمانان- اعم از مشركان و اهل كتاب- كفر آنها است يا حرابت و سرِ ستيز داشتن آنان با مسلمانان؟

اگر كفر علت جنگ و جهاد ابتدايى باشد، جنگ اصل است، و صلح استثنا و اگر حرابت علت باشد، صلح اصل است و جنگ استثنا.

در پاسخ به پرسش ياد شده، دو نظريه كلّى اصالت صلح و اصالت جنگ و همچنین نظریه ی سومی با این عنوان که روح آیات بیانگر جنگ، جنگ با حاکمیت کفر و طاغوت است و نه جنگ با افراد مطرح شده است که به واسطه ی تفصیلی بودن و تخصصی بودن آن ما متعرض استدلال آنها نشده و تنها آیات قرآن را در مورد جهاد و صلح را بیان می داریم:

الف) آيات بیانگر جنگ با کفار

در قرآن كريم، آياتى بسيار در باره جهاد و جنگ در راه خدا آمده است كه به اعتبارهاى گوناگون مى‏توان آنها را دسته‏ بندى كرد. علّامه طباطبائى اين آيات را به اعتبار دشمنانى كه بايد با آنها جنگيد، به آيات جنگ با مشركان مكّه، آيات جنگ با اهل كتاب، آيات جنگ با همه مشركان و آيات جنگ با همه كافران- خواه مشركان و خواه اهل كتاب- تقسيم كرده است.[2]

از اين رو، مى‏ توان گفت كه دشمنان غير مسلمان، يا مشركان‏اند يا اهل كتاب. آيات جهاد با مشركان و اهل كتاب را به اعتبار شمول و گستردگى حكم مى‏ توان در آيات گسترده يا مطلق و آيات محدود يا مقيّد دسته ‏بندى كرد. آيات گسترده و مطلق آياتى‏ اند كه در آنها جنگ با همه مشركان و اهل كتاب واجب شده است. در برابر، آيات محدود و مقيّد آياتى‏اند كه در آنها، جنگ نه با تمام مشركان و اهل كتاب، كه با برخى از آنان واجب شده است. اينان كسانى‏ اند كه يا با مسلمانان سَرِ ستيز دارند، يا مانع تبليغ و دعوت اسلامى‏ اند و يا به عدّه ‏اى مستضعف ستم مى‏ كنند.

نمونه هايى از آيات گسترده يا مطلق به قرار ذيل است:

«فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ ...»،[3]

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى‏ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ ...»،[4]

«قَاتِلُوا الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلَايُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى‏ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»، [5]

از اين آيات، دو آيه نخست به مشركان و آيه سوم به اهل كتاب اختصاص دارد. البته، مطلق دانستن آيه نخست بر اين استوار است كه حكم قتال با مشركان در آيه، به نحو قضيه حقيقيّه باشد نه قضيّه خارجيه. به سخن ديگر، آيه، متضمّن حكمى عام و شامل همه مشركان در همه زمانها باشد نه اينكه فقط به مشركان مكه اختصاص داشته باشد. [6]

همچنين، آيه سوم در صورتى مطلق محسوب مى‏شود كه واژه «مِنْ» در عبارت «من الذين اوتوا الكتاب» بيانيّه باشد نه تبعيضيّه، چنان كه بيشتر مفسّران بر اين باورند،[7] زيرا اگر تبعيضيه باشد، حكم قتال به دسته ‏اى از اهل كتاب اختصاص مى‏ يابد.

نمونه‏ هايى از آيات محدود يا مقيّد از قرار ذيل است:

«وَ قاتِلوا فى‏ سَبيل اللَّهِ الّذينَ يُقاتِلونَكُمْ وَ لا تَعْتَدوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ»،[8]

«أُذِنَ لِلَّذين يقاتَلُونَ بِأنَّهم ظُلِموا وَ إنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ »،[9]

«وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا ... »[10]

ب) آيات بیانگر صلح با کفار

قرآن كريم، مشتمل بر آيات بسيارى در باره صلح است. برخى از اين آيات، در باره روابط برادرانه ميان مسلمانان است؛[11] چنان كه برخى از آيات جنگ نيز در باره روابط خصومت ‏آميز ميان مسلمانان است. [12]از اين آيات كه بگذريم، آيات ديگر صلح ناظر به روابط مسلمانان با غير مسلمانان است، خواه مشركان و خواه اهل كتاب؛ هر چند در آياتى چند، ميان مفسّران در باره اختصاص آنها به مشركان و اهل كتاب اختلاف نظر است.[13]

آيات صلح را مى‏توان چنين دسته‏ بندى كرد:

الف)‌ آياتى كه مسلمانان را به دادن پاسخ مثبت به پيشنهاد صلح غير مسلمانان فرمان مى ‏دهد:

«وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ ...»،[14]

«فَإنْ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلوُكُمْ وَ أَلْقَوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِم سَبيلًا ...»،[15]

ب) آياتى كه مسلمانان را از اظهار محبت و عدالت‏ ورزى نسبت به غير مسلمانانى كه با آنان سر ستيز ندارند، نهى نمى‏ كند:

«لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّه يُحِبُّ الْمقْسِطينَ»،[16]

ج) آياتى كه بر مناظره و گفت‏گوى منطقى با غير مسلمانان و تكيه بر عقايد مشترك با اهل كتاب تأكيد مى‏ ورزد:

«فَإِنْ حاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلذّينَ اوُتوا الْكِتابَ وَالْامّيّينَ ءَأَسْلَمْتُمْ ...»،[17]

«وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكتابِ إِلَّا بِالّتى هِىَ أَحْسَنُ إِلّا الَذيِنَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا ...»،[18]

«قُلْ يا أَهْلَ الكتابِ تَعَالَوْا إِلى‏ كَلَمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنَا وَ بينَكُمْ أَلَّا نَعبُدَ إلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِه‏ شَيْئاً و لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمونَ»،[19]

ادامه دارد.


[/HR][1] . مقصود از اصل بودن جنگ يا صلح اين نيست كه كدام‏يك همواره بايد حاكم باشد و كدام‏يك به كلى كنار گذاشته شود. به ديگر سخن، پرسش اين نيست كه آيا اسلام دين جنگ است يا صلح؟ اين پرسش منطقى نيست، زيرا اسلام هم دين جنگ است و هم دين صلح، هم قانون جنگ دارد و هم قانون صلح. هر يك در جاى خود و در شرايط ويژه خود موضوعيت مى‏يابد. آنچه مورد بحث است، اين است كه حالت اوّليّه روابط مسلمانان با غير مسلمانان صلح است يا جنگ؟

[2] . الميزان، ج 2، ص 65.

[3] . پس چون ماههاى حرام سپرى شد مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد ...( توبه، آيه 5).

[4] . با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه ‏اى نباشد، و دين، مخصوص خدا شود ...( بقره، آيه 193).

[5] . با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى‏ آورند و آنچه را خدا و فرستاده ‏اش حرام گردانيده‏ اند حرام نمى‏ دارند و متديّن به دين حق نمى‏ گردند، كارزار كنيد تا با[ كمال‏] خوارى به دست خود جزيه دهند.( توبه، آيه 29).

[6] . ر. ك: فصلنامه فقه اهل بيت، شماره 12- 11، ص 26- 27( بحث مهادنه از مقام معظم رهبرى).

[7] . ر. ك: الميزان، ج 9، ص 237 و 238؛ روح المعانى، آلوسى بغدادى، ج 10، ص 78.

[8] . و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى‏ جنگند؛ بجنگيد، ولى از اندازه درنگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمى ‏دارد.( بقره، آيه 190).

[9] . به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت‏[ جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته ‏اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست.( حج، آيه 39).

[10] . و چرا شما در راه خدا[ و در راه نجات‏] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى‏ جنگيد؟! همانان كه مى‏ گويند: پروردگارا! ما را از اين شهرى كه مردمش ستم‏ پيشه‏ اند، بيرون ببر ...( نساء، آيه 75).
[11] . ر. ك: بقره( 2)، آيه 208؛ حجرات( 49)، آيه 10.

[12] . ر. ك: حجرات( 49)، آيه 9.

[13] . ر. ك: مجمع‏ البيان، ج 9- 10، ص 408، ذيل آيه 8 سوره ممتحنه؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 143؛ روح المعانى، ج 10، ص 27، ذيل آيه 61 سوره انفال.

[14] . و اگر به صلح گراييدند، تو[ نيز] بدان گراى و بر خدا توكّل نما ...( انفال، آيه 61).

[15] . پس اگر از شما كناره ‏گيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند،[ ديگر] خدا براى شما راهى‏[ براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.( نساء، آيه 90).

[16]. [ امّا] خدا شما را از كسانى كه در[ كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏ اند، بازنمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى‏ دارد.( ممتحنه، آيه 8).

[17] . پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: من خود را تسليم خدا نموده ‏ام و هر كه مرا پيروى كرده‏[ نيز خود را تسليم خدا نموده است‏]. و به كسانى كه اهل كتاب اند و به مشركان بگو: آيا اسلام آورده ‏ايد؟ ...( آل عمران، آيه 20).

[18] . و با اهل كتاب، جز به‏[ شيوه‏اى‏] كه بهتر است، مجادله مكنيد- مگر[ با] كسانى از آنان كه ستم كرده اند و بگوييد: به آنچه به سوى ما نازل شده و[ آنچه‏] به سوى شما نازل گرديده، ايمان آورديم ...( عنكبوت، آيه 46).

[19] . بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر[ از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم‏[ نه شما].( آل‏ عمران، آيه 64)
.

חסר משמעות;674672 نوشت:

لطفاً در مورد این دو مسئله توضیح بفرمایید و بعلاوه بفرمایید که وضعیت سندی روایاتی که از منابع شیعه نقل کردید، چگونه است. آیا صحیح السند هستند؟
با نگاهی ساده به آیات پیشین و پسین، روشن می شود که آیۀ 5 سورۀ توبه، ناظر به برخورد با مشرکینی است که پیمان را شکسته اند، و نه هر مشرکی.

با تشکر.

1. در مورد سوال اول به عرض می رسد که این روایات در کتب فقهی مورد استناد واقع می شوند و این امر دلالت بر قبول این روایات در میاحث فقهی دارد.

2. در مورد سوال دوم به عرض می رسد، در مورد مشرکینی که به عهد و پیمان خویش وفا دار بودند قرآن می فرماید تا همان زمان بدانها مهلت دهید؛ اما بعد از پایان این مهلت نیز آنها باید اسلام بیاورند.

موفق باشید.

صدرا;675890 نوشت:

2) یکی از مباحث طرح شده در حوزه ی فقه آن است که قاعده ی اولیه در روابط مسلمانان با کفار با جنگ می باشد و یا با صلح؟ [1] برخى فقيهان اين پرسش را اين‏گونه مطرح كرده‏ اند كه آيا علت جنگ ابتدايى مسلمانان با غير مسلمانان- اعم از مشركان و اهل كتاب- كفر آنها است يا حرابت و سرِ ستيز داشتن آنان با مسلمانان؟

اگر كفر علت جنگ و جهاد ابتدايى باشد، جنگ اصل است، و صلح استثنا و اگر حرابت علت باشد، صلح اصل است و جنگ استثنا.

در پاسخ به پرسش ياد شده، دو نظريه كلّى اصالت صلح و اصالت جنگ و همچنین نظریه ی سومی با این عنوان که روح آیات بیانگر جنگ، جنگ با حاکمیت کفر و طاغوت است و نه جنگ با افراد مطرح شده است که به واسطه ی تفصیلی بودن و تخصصی بودن آن ما متعرض استدلال آنها نشده و تنها آیات قرآن را در مورد جهاد و صلح را بیان می داریم:

با سلام و تشکر. اتفاقاً برای بنده بسیار جالب است بدانم که هر یک از این سه حالت، چه میزان طرفدار در بین فقها دارند.

بعلاوه گرایش مذاهب اسلامی، و به خصوص تشیع، به کدامیک از سه نظریۀ فوق است.

بعلاوه بد نیست، اشارۀ کوتاهی هم به دلایل هر یک از گروهها بفرمایید.

پاسخ این سؤالات خیلی مهم است، زیرا ریشه های رسیدن به پاسخ سؤال بنده هستند که در پست اوّل طرح شده است.

صدرا;675950 نوشت:
1. در مورد سوال اول به عرض می رسد که این روایات در کتب فقهی مورد استناد واقع می شوند و این امر دلالت بر قبول این روایات در میاحث فقهی دارد.

منظورتان استفاده در اجتهادات فقهی است؟

صدرا;675950 نوشت:

2. در مورد سوال دوم به عرض می رسد، در مورد مشرکینی که به عهد و پیمان خویش وفا دار بودند قرآن می فرماید تا همان زمان بدانها مهلت دهید؛ اما بعد از پایان این مهلت نیز آنها باید اسلام بیاورند.

گرامی، هیچ کجای آیه نفرموده است که وقتی مدت قرارداد صلحشان تمام شد، باید اسلام بیاورند. ما که نمی توانیم استدلال از سکوت کنیم. همچنین چند آیه جلوتر می فرماید که هر یک از مشرکین سؤالی داشت، جوابش را بده و او را به سر حدّاتش بازگردان، که نشان می دهد که اجباری برای مسلمانی دیده نمی شود.

***

لطفاً به این سؤالات نیز، مورد به مورد پاسخگویی فرمایید:

بعلاوه، با توجه به آیه 88 سورۀ اعراف که به نقل از حضرت شعیب که قوم می خواهند او را بین بازگشت به کفر و اخراج مخیّر کنند، می فرماید «أو لو کنا کارهین» که کراهت را با استفهام انکاری، نفی می کند، آیا اینجا منظور کراهت تشریعی و غیرقلبی نیست؟

همچنین آیه 99 سورۀ یونس که به استفهام انکاری به پیامبر می فرماید که نمی توانی مردم را اکراه به ایمان کنی، آیا منظور فقط اکراه قلبی است و اکراه تشریعی مدّ نظر نیست؟

همچنین آیه با توجه به روش صحیح دعوت به راه خدا، که در آیه 125 سورۀ نحل، ذکر شده است، و حکمت و موعظه و جدال احسن را راههای این کار شمرده است، آیا نمی توان نتیجه گرفت، توسل به زور روش درستی برای دعوت به راه خدا نیست؟


با نام و یاد دوست

سلام

با توجه به اینکه برخی از مطالبی که در این تاپیک مطرح شده بود به موضوع تاپیک مرتبط نبود

و نیاز به تاپیک جدید بود، لذا با توجه به نظر کارشناس محترم ، پستهایی از این تاپیک جدا شده

و به تاپیک:

http://www.askdin.com/thread49369.html

منتقل شد تا در آنجا کارشناس محترم پاسخگو باشند

با تشکر

در پناه قرآن و عترت موفق باشید

صدرا;675890 نوشت:
با سلام و عرض ادب
نمونه هايى از آيات گسترده يا مطلق به قرار ذيل است:

«فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ ...»،[3]


با سلام و عرض ادب

تعبیر


حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ
چه معنایی دارد ؟
آیا به این معناست که هر جا آنها را یافتید بکشید یعنی نه به این معنا که بروید و آنها را بیابید و بکشید ؟
توضیح اینکه در گذشته مرز درست و درمانی نبوده و مسلمانان هر جا که می رفتند
اگر مشرکان را در نزدیک خود می دیدند به خاطر عدم تعهد مشرکان و حفظ جان و مال، حق داشتند به انها حمله کنند و با آنها بجنگند.
یعنی مشرکان برای حفظ جان خودشان نباید نزدیک مسلمانان بیایند و الا امنیت جانی نخواهند داشت. و مسلمانان حق دارند اقدام پیش دستانه بکنند.
و شاید نوعی مرزبندی جغرافیایی یا مکانی در سفرها را اعلان می کند. و این تعبیر را به کار برده است ؟

یا باید به گونه ای دیگر معنا کنیم ؟

موضوع قفل شده است