تلخ نامه شهید و حجاب .. .

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تلخ نامه شهید و حجاب .. .

بسم رب الحسین .. .

[=&amp]وقتی که صدای خرچ و خرچ خورد شدن استخوان هایش می آمد[/]

[=&amp]وقتی فواره ی سرخ از گلویش بیرون جست[/]

[=&amp]وقتی باد صبا را هم یارای اخبارش نبود[/]

[=&amp]وقتی مادرش خون میگریست[/]

[=&amp]آن روز که به جای قلم ، فشنگ در جیب داشت[/]

[=&amp]آن روز که آخرین کلامش را میگفت![/]

[=&amp]بگفت که سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت میگذارم! لطف کن و امانت دار خوبی باش.. .[/]

[=&amp]میگفت خونم! ، جان شیرینم را گرفتند! خون بهای من ، خون بهایم حجاب است![/]

[=&amp]میخواست که خون بهایش را بپردازیم[/]

[=&amp]در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب میکرد[/]

[=&amp]نگران بود تا شاید که روزی رسد خونش پای مال شود! تضمین خون میخواست!؟ تضمین میخواست تا یادگار فاطمه را از بین نبرند ! حال این نسل گرگرفته! در آتش چه چیز سوخته که نه خونبها میشناسد و نه یادگار زهرا .. .[/]

[=&amp]بگذار از شباهت این جوان با حسین بگویم![/]

[=&amp]یا نه! بگذار اصلا کمی از کربلا بخوانم![/]

[=&amp]بالین بیجان یک پدر[/]

[=&amp]خورشید درخشان بر سر نیزه های نینوا [/]

[=&amp]دست های بریده ی عمو، عباس ابن علی[/]

[=&amp]گلوی پر پر طفل[/]

[=&amp]سیلی های سرخ [/]

[=&amp]همه و همه دخترک سه ساله را به تنگ آورده بود! بغض کرده بود[/]

[=&amp]رقییه بر بالین بیسر پدر افتاد! نخست جمله اش این بود! که پدر، چادر (جلباب) از سرم کشیدند![/]

[=&amp]چرا یه طفل سه ساله ! به جای درد و دل و بی پدری! به جای گله از سیلی ! به جای گله از تن بی سر ودست های بریده عمو! و بی کسی اش! چرا اول جمله اش غم حجاب است! او سه سال داشت! حال نسل گرگرفته ی ما چند سال است که غم حجاب ندارد![/]

[=&amp]پاسخ این سرهای بریده را چه کسی میدهد![/]

[=&amp]نتیجه ی این تن های تکه تکه شده کجاست؟![/]

[=&amp]اینک اما آماده ای تا امانتش را نگاه داری؟[/]

[=&amp]حال توان پرداخت خونبهایش را داری؟[/]

[=&amp]موشکهای دشمن انگشتانش را در سومار دستهایش را در میمک پاهایش را در موسیان سینه اش را در شلمچه چشمهایش را در هویزه حنجره اش را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره نشانه رفته اند .[/]

[=&amp]آنجا بود که تنه اش پاره پاره شد و امروز خونبهایشان ، یادگار فاطمه! را که میخواست!! اما کجاست؟![/]

[=&amp]در تمام مرزهای غرب و جنوب ایمان هنوز اما در تمامی جبهه ها میجنگد .. .[/]

[=&amp]او که به جای ترانه فریاد آموخت ، به جای تکلیف ریاضی ، تلکیف الهی انجام داد ، به جای تصمیم کبرا تصمیم فرمانده اجرا میشد ،او که با توپ های آهنین سر و کله زد و گل کاشت[/]

[=&amp]و حال به جای خانه ی چند صد متری ما در قبری نمور خوابیده است و سرخی خونش بر لب مرزها جرات دشمن میبرد[/]
[=&amp]و اکنون دشمن به مرز اعتقاد ما هجوم برده!! فقط یک چیز از ما خواست! خون بهایش را! یادگار فاطمه را! پاسخ این سرهای بریده را! پاسخ سیلی که مادر خورد ! و پاسخ هجوم دشمن را .. .[/]

[=&amp]و کیست که پاسخ دهد![/]

عموم تو وصیت نامه اش نوشته: بانوان زینب وار زندگی کنید و حجابتان را حفظ کنید...
عموی من رفت با یه تیر قناسه... تو قطعه ای از بهشت زهرا س...

اما جامعه ما...

بسم رب الحسین .. .

این تاپیک دو جبنه داره : یک بحث شهدا و حجاب!

دو : نقد متن بنده!! نقد کنید تا شاید آینده نوشته های قوی تری داشته باشم!
در پناه الله دوستان

بسم رب الشهداء و الصدیقین
خدایا کی می‌رسد آن روزی که خواهران عفت پیدا کنند و خود را بشناسند کی می‌رسد آن روزی که دیگر ما شرمنده‌ی شهیدان نباشیم کسانی که رو در روی دشمن ایستادند تا چادر ناموسشان از دست نرود ام امروز.........
بسیار دردناک است.....
خدایا........

تا این وضع صداوسیما و سینمای ماست وضع بدتر هم خواهد شد

متن خیلی خوب بود.
تلاش و سعی باید در دینداری بشه جوان تا نفهمه چرا و برای خدا اشتباه پشت اشتباه

سلام

به یاد خاطره ای از خانم موسوی پرستار دوران دفاع مقدس افتادم که در وبلاگ " محجبه ها فرشته اند " خوانده بودم :

یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که ازبیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل میبردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخن گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

ان شا الله بی بی فاطمه سلام الله علیها مدد کنند تا شرمنده خون پاک شهیدانمان نشویم /

اما در مورد نقد متن حضرتعالی :
زیبا بود و از عمق وجود و تاثیر گذار
و اما یک نقد ::: به قول دوستان : خداوند اسپیس را هم آفریده :ok: ( مزاح)

موفق باشید و قلمتان توانا در راه احیای فرهنگ ناب شهدا :Gol:

تمنـای وصـال;380445 نوشت:
سلام

به یاد خاطره ای از خانم موسوی پرستار دوران دفاع مقدس افتادم که در وبلاگ " محجبه ها فرشته اند " خوانده بودم :

یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که ازبیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل میبردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخن گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

ان شا الله بی بی فاطمه سلام الله علیها مدد کنند تا شرمنده خون پاک شهیدانمان نشویم /

اما در مورد نقد متن حضرتعالی :
زیبا بود و از عمق وجود و تاثیر گذار
و اما یک نقد ::: به قول دوستان : خداوند اسپیس را هم آفریده :ok: ( مزاح)

موفق باشید و قلمتان توانا در راه احیای فرهنگ ناب شهدا :Gol:

بسم رب الحسین .. .

باور کنید خطوط جدا از هم بود!! یه عکس از بدن تکه تکه شده یه شهید جوان هم بود!!
عکس که ویرایش شده ، نوشته ها هم به هم ریخته!!
الان دوباره ویرایش میکنم

سپاس

بنام خدا
یا امام هادی ادرکنی

نظر بنده :

متن قوی و عالی بود

هم قلم قوی است ، الحمدلله و هم محتوا تاثیرگذار .....و البته دردآور !

مدت ها بود تحت تاثیر هیچ متن ادبی قرار نگرفته بودم و بنظرم فقط بازی با کلمات می امدند

اما الان ناخواسته لرزیدم

بنظر من شما نویسنده حرفه ای موفقی می شوید ، ان شاء الله.


با آرزوی توفیقات روزافزون برای قلم های متعهد



مبصر;384988 نوشت:
بنام خدا
یا امام هادی ادرکنی

نظر بنده :

متن قوی و عالی بود

هم قلم قوی است ، الحمدلله و هم محتوا تاثیرگذار .....و البته دردآور !

مدت ها بود تحت تاثیر هیچ متن ادبی قرار نگرفته بودم و بنظرم فقط بازی با کلمات می امدند

اما الان ناخواسته لرزیدم

بنظر من شما نویسنده حرفه ای موفقی می شوید ، ان شاء الله.



با آرزوی توفیقات روزافزون برای قلم های متعهد



بسم رب الحسین .. .
حالا نه دیگه در اون حد هم نبود!! :d

___________________________________________________________________

بقیه دست نوشته هام رو هم بزارم!! مال سالیان پیش ، دوران دبیراستان و اینا که بودم؟!

!WARNING!;385045 نوشت:
بسم رب الحسین .. .
حالا نه دیگه در اون حد هم نبود!! :d

__________________________________________________ _________________

بقیه دست نوشته هام رو هم بزارم!! مال سالیان پیش ، دوران دبیراستان و اینا که بودم؟!


نویسنده محترم !شما نظر ماها را خواسته بودید یا نظر جناب !WRNING! رو ؟ :khaneh:

بله حتما" بگذارید ...چرا که نه ... استفاده می کنیم
من واقعا" آرزو می کنم شما از کسانی بشوید که برای نوشتن و نویسنده شدن ، نمی نویسندبلکه چون درد و هدفی متعالی دارند می نویسند
چون احساس می کنند تکلیف دارند ،می نویسند
ان شاء الله ...

روح همشون شاد به نظر من که شهیدان زنده اند این من هستم که مرده ام ......ای کاش خانم ها به فکر اینکه زیبا باشند تا یه نفر بهشون توجه کنند نبودند....ای کاش.....به راستی کی با حیا میشوند این زنان ........