اساتيد لطفا كمك كنند،تفسير علمي آيه 96 سوره طه.

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اساتيد لطفا كمك كنند،تفسير علمي آيه 96 سوره طه.

با سلام.

قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ﴿۹۶﴾

گفت به چيزى كه [ديگران] به آن پى نبردند پى بردم و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده [خدا جبرئيل] برداشتم و آن را در پيكر [گوساله] انداختم و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد (۹۶)

اساتيد محترم خواهشمندم تفسير علمي اين آيه را بفرمائيد چون هر چه اين آيه را خواندن نتوانستم درك كنم كه چطور يك انسان معمولي مثل سامري با خاك پاي حضرت جبرئيل كه اين هم باز براي من سوال است توانسته گوساله اي بسازد كه صدا مي دهد؟!!!

اصلا منظور از خاك پاي جبرئيل چيست؟و از كجا فهميده كه خاك پاي جبرئيل است و اگر اينطور است مگر براي چنين انسانهايي معجزه ميكند؟

چطور اين صدا ايجاد شده است؟

برچسب: 

سلام

اینکه این رسول جبرییل بوده در کجا آمده؟

جدای از سوال بالا، هر انسانی قابلیتهای بالقوه ای دارد که داشتن این قابلیتها چندان به خوبی و بدی او ربط ندارد. مثلا دجال هم چشمی دارد. طبق نص صریح قرآن چشم انسان پس از مرگ تیز می شود که سامری هم احتمالا با همین چشم اثر رسول را دیده است. یکی از دلایل اینکه پیامبر فرموده اند "موتوا قبل ان تموتوا" این است که شاید بتوان این چشم را قبل از مرگ غیر اجباری به دست آورد. بد نیست بدانیم که کسانی هم این چشم را دارند (برای نمونه:"أومن كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات").
دیگر آنکه هر کاری هزینه دارد و این هزینه خصوصا اگر بدون طی مراتب باشد بالاتر است. شاید سامری توانست از نیروهای آن رسول استفاده کند، ولی هزینه اش را هم داد. برای همین به سامری گفته شد "فإن لك في الحيوة أن تقول لا مساس ". این رسول در مرتبه ای بالا بوده که سامری با استفاده غیر مجاز از توانایی های این رسول، به سرنوشتی بد دچار شد. ما هم باید حواسمان باشد به این راحتی خود را شبیه افرادی مانند ائمه یا ملایک ندانیم و بخواهیم وظایف آنها را بدون طی مراتب کمال انجام دهیم. در غیر این صورت ممکن است باری بر دوش ما تحمیل کنند که فقط یک امام معصوم توانایی تحملش را دارد و افراد عادی را خرد می کند. نمونه این کار در ابتدای اسلام انجام شد که در این آیات به سرنوشت آن بدعت گذاران اشاره شده:"و قل انی أنا النذیر المبین،کما أنزلنا علیالمقتسمین،الذین جعلوا القرآن عضین، فوربک لنسألنهم أجمعین".


در اينكه: منظور سامرى از اين سخن چه بوده؟ در ميان مفسران دو تفسير معروف است:
نخست اينكه: مقصودش آن است كه به هنگام آمدن لشكر فرعون به كنار درياى نيل، من جبرئيل را بر مركبى ديدم كه براى تشويق آن لشكر به ورود در جاده‏هاى خشك شده دريا در پيشاپيش آنها حركت مى‏كرد، قسمتى از خاك زير پاى او يا مركبش را بر گرفتم، و براى امروز ذخيره كردم، و آن را در درون گوساله طلايى افكندم و اين سر و صدا از بركت آن است! تفسير ديگر اينكه: من در آغاز به قسمتى از آثار اين رسول پروردگار (موسى) مؤمن شدم، و سپس در آن ترديد كردم و آن را بدور افكندم، و به سوى آئين بت‏پرستى گرايش نمودم، و اين در نظر من جالبتر و زيباتر بود! طبق تفسير اول،" رسول" به معنى" جبرئيل" است، در حالى كه در تفسير دوم" رسول" به معنى موسى است.
" اثر" در تفسير اول به معنى" خاك زير پا" است، و در تفسير دوم به معنى" بخشى از تعليمات است"،" نبذتها" در تفسير اول به معنى افكندن خاك در درون گوساله است، و در تفسير دوم به معنى رها كردن تعليمات موسى ع است و بالآخره" بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ" در تفسير اول اشاره به مجاهده جبرئيل است كه به صورت اسب سوارى آشكار شده بود (شايد بعضى ديگر هم او را ديدند، ولى نشناختند) ولى در تفسير دوم اشاره به اطلاعات خاصى در باره آئين موسى ع است.
به هر حال هر يك از اين دو تفسير، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و يا مبهم است، ولى رويهمرفته تفسير دوم از جهاتى بهتر به نظر مى‏رسد، بخصوص اينكه در حديثى در كتاب" احتجاج طبرسى" مى‏خوانيم هنگامى كه امير مؤمنان على ع بصره را فتح كرد، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها" حسن بصرى" بود، و الواحى با خود آورده بود كه هر سخنى را امير مؤمنان على ع مى‏فرمود: فورا يادداشت مى‏كرد، امام با صداى بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود: چه مى‏كنى؟! عرض كرد آثار و سخنان شما را مى‏نويسم تا براى آيندگان بازگو كنم، امير مؤمنان فرمود:
اما ان لكل قوم سامريا و هذا سامرى هذه الامة! انه لا يقول لا مساس و لكنه يقول لا قتال:
" بدانيد هر قوم و جمعيتى سامرى دارد، و اين مرد (حسن بصرى) سامرى اين امت است! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى ع اين است كه هر كس به سامرى نزديك مى‏شد مى‏گفت لا مساس (هيچ كس با من تماس نگيرد) ولى اين به مردم مى‏گويد لا قتال (يعنى نبايد جنگ كرد حتى با منحرفان، اشاره به تبليغاتى است كه حسن بصرى بر ضد جنگ جمل داشت)
از اين حديث چنين استفاده مى‏شود كه سامرى نيز مرد منافقى بوده است كه با استفاده از پاره‏اى مطالب حق بجانب، كوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است

برگرفته ازتفسير نمونه

[=arial]به نام یگانه هستی بخش

[=arial]در ابتدا اشاره ای می شود به آیه مورد نظر: « قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُواْ بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كَذَالِكَ سَوَّلَتْ لىِ نَفْسى‏» ( گفت: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم، و اينچنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!») سوره طه،آیه96.

[=arial]آيه مورد بحث، جواب سامرى از باز خواست موسى (ع) را حكايت مى‏كند كه پرسيد:" فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ" و چون اين سؤال به دو سؤال تجزيه مى‏شود: يكى اينكه:
[=arial]حقيقت اين عملى كه كردى چيست؟ و دوم اينكه: چه چيز تو را وادار به اين عمل نمود؟ و به طورى كه از سياق بر مى‏آيد جمله" وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي" پاسخ از سؤال دوم است و حاصلش اين است كه تسويل نفسانى من باعث شد به اينكه من بكنم آنچه را كه كردم، و اما پاسخ سؤال اول به اينكه حقيقت اين عمل چه بوده؟ مطلبى است كه جمله" بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ" بدان اشاره مى‏كند، و در هيچ جاى قرآن كريم نه در موارد نقل اين داستان و نه در هيچ موردى كه ارتباطى با آن داشته باشد بيانى كه جمله مذكور را توضيح دهد نيست، و به همين جهت مفسرين در معناى آن اختلاف كرده‏اند.

بيشتر مفسرين بر طبق روايات وارده در اين داستان گفته‏اند: سامرى جبرئيل را در هنگامى كه به موسى (ع) نازل مى‏شد، تا به او وحى برساند ديد و يا ديد كه بر اسبى بهشتى سوار است و نازل شد تا فرعون و لشكريانش را براى غرق شدن به دريا راهنمايى كند، در آن موقع مشتى از خاك زير پاى اسب او يا زير پاى خود جبرئيل برداشته، با خود نگه داشت.

و از خاصيت‏هاى اين خاك اين بوده كه به هر چيز مى‏ريختند جان مى‏گرفت و زنده مى‏شد، سامرى خاك را هم چنان داشت، تا روزى كه آن گوساله را ساخت و خاك را در آن ريخت و در دم جان گرفت و حركت كرد و به صدا در آمد.

پس مراد از اينكه فرمود:" بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا به- من چيزى ديدم كه مردم نديدند" ديدن جبرئيل است در هنگامى كه يا پياده و يا سواره نازل مى‏شد، خلاصه مفادش اين است كه من او را شناختم و مردم نشناختند و مراد از اينكه گفت:" فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها" اين است كه من مشتى از خاك زير پاى جبرئيل و يا خاك زير پاى اسب جبرئيل گرفتم، و مقصود از" رسول" جبرئيل است، و مراد از" نبذتها" اين است كه آن را بر طلاهايى كه آب كرده و به صورت گوساله در آورده بودم ريختم، زنده شد و صداى گوساله در آورد.

و بزرگترين اشكالى كه به اين روايات وارد مى‏شود اين است كه مخالف با ظاهر كتاب است، براى اينكه كلام خداى تعالى تصريح دارد بر اينكه گوساله مذكور جسدى بوده كه صداى گوساله داشته و كلمه جسد به معناى جثه‏اى است كه روح نداشته باشد. و بر جسم جاندار و زنده اطلاق نمى‏شود.

ترجمه الميزان، ج‏14، ص[=times new roman]272-273:Gol::Gol:

قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي‏


در بيان اين دو آيه سه وجه هست:

اول آنكه سؤال فَما خَطْبُكَ راجع باشد به حقيقت كار سامرى و علّت آن، يعنى موسى عليه السّلام مى‏پرسد اين گوساله را چگونه ساختى و در ساختن آن چه داعى داشتى؟ سامرى جواب مى‏دهد: من علم ريخته گرى و مجسّمه سازى بلد بودم ولى اينها بلد نبودند مقدارى از طلاهايى كه مال تو بود برداشتم و در آتش انداختم و گوساله ساختم، سپس هواى نفس به من چنين وانمود كرد كه از غيبت تو استفاده كرده مردم را به عبادت آن بخوانم.

براى تصحيح اين وجه بايد: گفت: اولا مراد از «اثر» طلا و زيور الات است و نسبت آن به موسى از آن جهت است كه موسى گفته بود آنها را از مصر بياورند يا اصلا مال موسى بود.

ثانيا اطلاق كلمه رسول به موسى به صورت غيبت مانند بعضى از خطابها است چنان كه مثلا دربان به رئيس مى‏گويد: امير چنين فرمود، لفظ رسول شايد از جهت دستپاچگى بوده است و گر نه او ديگر موسى را رسول نمى‏دانست. سوم فاء در «فكذلك» نشان مى‏دهد كه بعد از ساختن گوساله به فكر معبود كردن آن افتاده است.

وجه دوم همانست كه از ابو مسلم مفسر نقل شده: در اين وجه مراد از «قبضة» مقدارى از شريعت موسى عليه السّلام است و از «رسول» خود موسى است و منظور از «نبذتها» انداختن و كنار گذاشتن آن است يعنى: او در جواب موسى گفت: من دانستم كه شريعت تو باطل است لذا مقدارى از آن را در ابتداء قبول كردم سپس به كنار گذاشتم و ضميرم به من چنين وانمود كرد.

اشكال اين وجه آنست كه: جواب سامرى خارج از مسأله گوساله است او فقط جواب داده كه مقدارى از شريعت تو را قبول كرده بعد كنار گذاشتم و نيز علّت آمدن فاء در وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي روشن نمى‏شود، على هذا اشكال اين وجه از وجه اول بيشتر است.

وجه سوم آنست كه: منظور از «رسول» جبرئيل و از «قبضة» مقدارى خاك و از «اثر» ردّ پاى مركب جبرئيل است يعنى سامرى در جواب موسى مى‏گويد: من ديدم كه خاك در زير پاى مركب جبرئيل زنده شد ولى آنها نديدند، لذا من مقدارى از آن خاك را برداشتم و آن را در مجسمه گوساله انداختم و آن زنده شد و صدا كرد و باطنم به من چنين وانمود كرد، ولى «جسدا» صريح است در اينكه گوساله زنده نشده است، وانگهى جبرئيل در آن طرف دريا بود كه گويند مركب فرعون در پى مركب جبرئيل وارد دريا شد، سامرى آن وقت در اين طرف دريا بود، از كجا، جبرئيل و مركب او را ديده است.

ناگفته نماند: وجه اول از همه قويتر است گر چه هيچ يك خالى از اشكال نيست و اللَّه العالم.(تفسير أحسن الحديث، ج‏6، ص: 439)

سلام.

ممنون از پاسخهای جامع همه اساتید.

من هم فکر میکنم تفسیر اولی که استاد رسا فرمودند بیشتر به واقعیت نزدیک باشد. چون اصلا با عقل جور درنمیاد که آدمی مثل سامری فقط توانسته باشد جبرئیل را ببیند!!!

نظام عالم، نظام اسباب و مسببات است و در جایی که علت تمام باشد، معلول نیز محقق خواهد شد. این نظام علت و معلولی تنها در عالم مادی نیست، بلکه در عالم معنوی نیز تحقق دارد.

به عنوان نمونه، در جهاد دو دسته عوامل مادی و معنوی دخیل هستند. و عوامل معنوی می توانند علیرغم ضعف عوامل مادی، پیروزی را رقم بزنند:
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ؛[بقره/249] به خواست خدا چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسیارى غلبه كند.»

و در جنگ بدر نمونه روشنی از این گونه نصرت را می یابیم. اما در طی تاریخ فراوان می بینیم که گروه حق، در ظاهر شکست خورده اند! چون نصرت الهی همراهشان نبوده به دلیل اینکه شرایط تحقق نصرت الهی، نبوده است، اگر چه رهبر گروه حق امیرالمومنین(ع) باشد و لشگر مقابله به سردستگی معاویه باشد.
حضرت علی(ع) خودشان در عامل تحقق نصرت الهی، در جنگ صفین این گونه می فرمایند که چه زمانی نصرت الهی محقق می شود و چرا می تواند اصلا وجود نداشته باشد، حتی اگر دین پا نگیرد: « و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود جنگ مى ‏كردیم، كه این مبارزه بر ایمان و تسلیم ما مى‏ افزود، و ما را در جادّه وسیع حقّ و صبر و برد بارى برابر ناگواریها و جهاد و كوشش برابر دشمن، ثابت قدم مى ‏ساخت.
گاهى یك نفر از ما و دیگرى از دشمنان ما، مانند دو پهلوان نبرد مى ‏كردند، و هر كدام مى ‏خواست كار دیگرى را بسازد و جام مرگ را به دیگرى بنوشاند، گاهى ما بر دشمن پیروز مى ‏شدیم و زمانى دشمن بر ما غلبه مى‏كرد. پس آنگاه كه خدا، راستى و اخلاص ما را دید، خوارى و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پیروزى را به ما عنایت فرمود، تا آنجا كه اسلام استحكام یافته فراگیر شد و در سرزمین‏هاى پهناورى نفوذ كرد. به جانم سوگند اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه‏اى براى دین استوار نمى‏ماند، و شاخه‏ اى از درخت ایمان سبز نمى‏ گردید.»[1]

پس باید حاکمیت اسباب و مسببات را حتی در عوامل معنوی نیز ببینیم. به عنوان نمونه، قطع تعلقات روح به جسم، سبب می شود قدرت روح افزایش یابد. چون روح با تعلقات مادی به زنجیر کشیده می شود. حال فرقی نمی کند که چه کسی این تعلق را کم کرده! ممکن است یک مرتاض هندی کافر باشد و با ریاضت های سنگین روح خود را چنان قوی کند که با یک نگاه، قطار پرسرعتی را متوقف کند.
یا مثلا یکی از راههای کسب خبر غیبی(غیب مراتبی دارد و منظور غیب از دست بشر عادی است) ارتباط با اجنه است. و ممکن است شخص حتی با ارتکاب گناهان بسیار سنگین، بتواند با اجنه ارتباط برقرار کرده و از آنها خبر کسب کند.

این نظام اسباب پیچیده است و نباید در آن ساده اندیشی داشت. حتی ممکن است شیطان سبب خشوع و گریه در عبادت باشد! و این جزای بدعت گزاران است:
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: «هر كس خود را به بدعتى مشغول كند، شیطان‏ او را به عبادت مشغول مى ‏كند و به او حالت خشوع و گریه مى ‏دهد.»[2]
شاید یکی از رموز نیاز به امام، همین پیچیدگی هاست. که اگر کسی امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ وُلْدِی مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»[3]

[1]. خطبه 56 نهج البلاغه.
[2]. بحار الأنوار ج‏69 ،ص216.
[3]. بحار الأنوار ج‏23، ص81.

موضوع قفل شده است