فرقه قدریه و تاریخ پیدایش آن !!

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرقه قدریه و تاریخ پیدایش آن !!

با سلام

از نيمه دوم قرن اول، برخى مسلمانان با عقيده جبر به مخالفت برخاستند. اين عده را طرفداران اختيار يا «قدريه» مى‏ناميدند.

محور بحث نزد اين فرقه افعال اختيارى انسان ـ خصوصاً كارهاى نارواى او ـ بود.
آنان فكر مى كردند كه اعتقاد به قدر پيشين الهى در افعال اختيارى انسان، با مختار و مريد بودن او در انجام اين كارها سازگار نيست، و در اين صورت تكليف و مجازات افراد خطا كار عادلانه نخواهد بود.
و از طرف ديگر هرگاه افعال انسان متعلَّق قدر و قضاى الهى باشد، كارهاى نارواى او به خدا نسبت داده خواهد شد، و اين امر با تنزّه و پيراستگى خداوند از قبايح و ناروايى ها منافات دارد.

از آنچه گفته شد، سه نكته به دست مى آيد:

الف: مسأله ى مورد بحث نزد قدريّه، افعال اختيارى انسان، و قدر پيشين خداوند بود.

ب: عقيده ى آنان اين بود كه افعال اختيارى انسان از دايره ى قدر پيشين الهى بيرون است، لذا «قدريّه» به معنى نافيان قدر الهى در كارهاى اختيارى بشر است.

ج: انگيزه ى آنان از ابراز اين عقيده دفاع از اختيار انسان و عدل الهى بود.

تاريخ پيدايش و رهبران

قدريه يكى از كهن ترين فِرَق كلامى است كه در جهان اسلام پديد آمد. تاريخ دقيق ظهور آنان روشن نيست، ولى قدر مسلّم اين است كه در نيمه ى دوم قرن نخست هجرى اين فرقه مطرح بوده و فعاليت داشته است؛[1]
زيرا نويسندگان ملل و نحل از مَعْبد جُهَنى به عنوان يكى از پيشتازان قدريه ياد مى كنند. و تاريخ وفات او را هشتاد هجرى نگاشته اند، وى به دست عبدالملك مروان يا حجاج به قتل رسيد.

از ديگر رهبران و مروّجان انديشه ى قدرى غَيَلان دمشقى است.
وى در سال 112 ه. به دست هشام بن عبد الملك كشته شد، و سومين پيشواى قدريّه جَعد بن درهم است كه در سال 124 ق به دست خالد بن عبداللّه قسرى به قتل رسيد.

بغدادى در اين باره گفته است:

«ثمّ حدث في زمان المتأخرين من الصحابة خلاف القدرية في القدر والاستطاعة من معبد الجهني و غيلان الدمشقي و الجعد بن درهم...».[2]

شهرستانى نيز تاريخ پيدايش قدريه را عصر متأخرين صحابه دانسته، و از معبد جهنى و غيلان دمشقى و يونس اسوارى به عنوان پيشوايان قدريه ياد كرده است.[3]

از روايتى كه طبرسى در كتاب احتجاج نقل كرده به دست مى آيد كه حسن بصرى (متوفّاى 110 ق) نيز از طرفداران انديشه ى قدر بوده است، زيرا در آن روايت آمده است كه حسن بصرى به ملاقات امام باقر عليه السلام رفت، امام به او فرمود: «شنيده ام تو بر اين عقيده اى كه خداوند افعال بندگان را به آنان واگذار كرده است». آنگاه او را از چنين عقيده اى بر حذر داشت و فرمود: «ايّاك أن تقول بالتفويض...».[4]

و حسن بصرى سكوت اختيار كرد و چيزى نگفت. سكوت وى در چنين موقعيتى گواه اين است كه وى آن عقيده را قبول داشته است.

سيد مرتضى از داود بن ابى هند روايت كرده كه حسن بصرى مى گفت: «كل شى ء بقضاء اللّه و قدره الا المعاصى».[5]

قدريّه و امويان

رابطه ى قدريه با حاكمان اموى رابطه اى قهرآميز و خصمانه بود، و اين بدان جهت بود كه امويان معمولاً قضا و قدر الهى را به گونه اى تفسير مى كردند كه مستلزم مجبوربودن انسان در افعال خود بود. آنان با چنين تفسير جبرآميزى از قضا و قدر الهى ـ كه متأسفانه عوام پسند نيز بود ـ سياست هاى استبدادى خود را توجيه مى كردند. به نقل ابن قتيبه (متوفّاى 276 ه. ) هنگامى كه معاويه، با تطميع و تهديد، گروهى از مهاجران و انصار را به بيعت با يزيد وادار كرد، و مورد اعتراض عايشه واقع شد، در پاسخ گفت: «انّ امر يزيد قضاء من القضاء».[6]
ديگر حاكمان اموى نيز اين روش معاويه را به كار مى بردند، چنان كه ابو على جبّايى گفته است: «اولين كسى (از حكّام اموى) كه از عقيده ى جبر طرفدارى كرد معاويه بود. وى همه ى كارهاى خود را به قضا و قدر الهى مستند مى كرد و بدين وسيله در برابر مخالفان عذر مى خواست. پس از وى اين انديشه در ميان زمامداران اموى رواج يافت.[7]


صواب و خطاى قدريّه

قدريّه در مخالفت با عقيده ى جبر و دفاع از اختيار انسان و عدل الهى بر صواب بودند، ولى در روشى كه انتخاب كرده بودند، يعنى انكار قدر الهى در افعال انسان، بر خطا بودند؛ چرا كه لازمه اش اين است كه انسان در انجام كارهاى خود مستقل از مشيت و قدر خداوند عمل كند، كه با اصل توحيد در خالقيت و تدبير منافات دارد.
و به عبارت ديگر: دايره ى سلطنت و قدرت الهى را محدود مى سازد، و به نوعى ثنويت و شرك در مقام خلق و تدبير مى انجامد. اين نقد بر قدريه در روايات ائمه ى اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه برخى را يادآور مى شويم:

1. شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال از امام على عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

لكلّ امّة مجوس، و مجوس هذه الأمة الذين يقولون لا قدر.[8]

2. امام باقر عليه السلام به حسن بصرى فرمود:

إيّاك ان تقول بالتفويض، فان اللّه عزّ و جلّ لم يفوّض الأمر الى خلقه و هنا منه و ضعفا....[9]

3. از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود:

مساكين القدريّة ارادوا ان يصفوا اللّه عزّ و جلّ بعدله فأخرجوه من قدرته و سلطانه. [10]


یاد آوری چند نکته:

1. در مكتب اهل بيت عليهم السلام عقيده ى جبر و تفويض هر دو باطل است، و عقيده ى صحيح همان اختيار است كه از طريق «امر بين الامرين» تفسير شده است.

2. از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام عموميت قدرت و خالقيت خداوند مستلزم استناد قبايح افعال انسان ها به خدا نيست؛ زيرا در اين جا بايد ميان قدر و مشيت تكوينى، و قدر و مشيت تشريعى فرق گذاشت.

3. در مكتب اهل بيت عليهم السلام هم عقيده ى نافيان قدر به عقيده ى مجوس تشبيه شده است، و هم عقيده ى معتقدان به جبر؛ نافيان از آن جهت كه انسان را فاعل مستقل كارهاى خود مى دانستند و لازمه ى آن اعتقاد به دو آفريدگار است (خدا و انسان) مانند مجوس كه به دو مبدأ (يزدان و اهريمن) عقيده داشتند، تشبيه شده اند. و جبرگرايان از آن جهت به سان مجوس شمرده شده اند كه آنان نكاح با مادران و دختران را جايز مى دانستند، و آن را به خدا نسبت مى دادند، و اينان نيز افعال نارواى بشر را به خداوند نسبت مى دادند.

4. قدريّه، چون با بنى اميه روشى سازش ناپذير و ماجراجويانه داشتند، چندان دوام نياوردند، ولى نظريه ى آنان درباره ى قدر مورد قبول معتزله قرار گرفت و ادامه يافت.

[1]. مقصود این نیست که قبل از آن اندیشۀ قدریه در بین مسلمانان وجود نداشته؛ بلکه مقصود این است که این عقیده به صورت یک فرقۀ خاص قبل از این وجود ندشته است.

[2]. الفرق بین الفرق، ص18-19.

[3]. الملل والنهل، ج1،ص30.

[4]. الاحتجاج،ص326.

[5] .امالی السید المرتضی،ج1،ص106.

[6] .الامامة والسیاسة، ج1،ص158،161.

[7] .المغنی، قاضی عبدالجبار، ج8، ص4.

[8] .بحار الانوار، ج5، ص120، روایت 58، به نقل از ثواب الاعمال.

[9] . الاحتجاج،ص326.

[10] .بحار الانوار، ج5، ص54.

موضوع قفل شده است