اهل بیت پیش کسی درس یاد نگرفته‌اند در این قضیه می گه پیش معلم درس خوندند؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اهل بیت پیش کسی درس یاد نگرفته‌اند در این قضیه می گه پیش معلم درس خوندند؟

گل مینا;220025 نوشت:

پيامبران ، و منصب امامت


ابويوسف يعقوب اهوازى معروف به ابن سكيّت گويد:
روزى به محضر مبارك امام علىّ هادى عليه السلام وارد شدم و عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! چرا خداوند متعال ، حضرت عيسى مسيح عليه السلام را به همراه لوازم و علوم طبّ و طبابت ، و حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله را به همراه فصاحت و بلاغت مبعوث نمود؟
امام هادى عليه السلام فرمود: در زمانى كه حضرت موسى عليه السلام مبعوث گرديد بيشترين افراد آن زمان ، اهل سحر و جادو بودند و حضرت به مقتضاى همان زمان آمد و سحر تمام ساحران را باطل نمود و حجّت خدا را بر ايشان ثابت كرد.
عليه السلام مردم مبتلا به امراض و ناراحتى هاى جسمى شده بودند كه از درمان آن ها عاجز و ناتوان بودند، پس حضرت عيسى آمد و امراض صعب العلاجى را مانند پيسى و جذام و نابينايى را - كه از درمان آن ها عاجز بودند - شفا داد و حتّى مردگان را به اذن خداوند متعال ، زنده كرد.
ه مبعوث گرديد، مردم اديب و خطيب و شاعر بودند كه با تمام فصاحت و بلاغت سخن مى گفتند و شعر مى سرودند، پس آن حضرت با كلامى بليغ و فصيح و رسا در قالب موعظه و ارشاد، از طرف خداوند سبحان آمد كه سخنش سرآمد تمام سخن ها بود و حجّت الهى را بر تمامى آن افراد تمام نمود.
ابن سكّيت گفت : به خدا قسم ! تاكنون شخصى مثل تو را، كه اين چنين پاسخ روشن و كافى گفتى ، نديده بودم ؛ اكنون مى خواهم بدانم كه امروز حجّت خدا بر مردم چگونه است ؟
امام هادى عليه السلام فرمود: عقل سالم كه به وسيله او بتوان صداقت و يا دروغ گوئى و نفاق افراد را شناخت و در نتيجه اين كه از هركس و از هر سخنى تبعيّت ننمايد.

همچنين آورده اند:
محمّد بن حسن صفّار از شخصى كه برادر رضاعى امام جواد صلوات اللّه عليه مى باشد، حكايت كند:
حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام در دورانى كه پدرش در بغداد تحت نظر دستگاه حكومتى بود، به مكتب مى رفت و در كنار ديگران ، نزد معلّم نامه مى نوشت و مى خواند.
روزى از روزها در حالى كه مشغول خواندن نوشته خود بود، ناگهان مشغول گريستن گرديد و سخت گريه مى نمود.
معلّم علّت گريه او را سؤ ال كرد؛ ولى حضرت جواب او را نداد و اجازه خواست تا نزد خانواده خويش ، به منزل برود.
همين كه وارد منزل شد، صداى گريه و شيون تمام افراد منزل به گوش رسيد و پس از گذشت لحظاتى امام عليه السلام دو مرتبه به مكتب بازگشت .
پس علّت گريه اش را سؤ ال كرديم ؟
اظهار داشت : پدرم حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد صلوات اللّه عليه وفات يافت .
سؤ ال كرديم : از كجا و چگونه متوجّه شدى كه پدرت رحلت نموده است ؟
فرمود: جلال و عظمتى از طرف خداوند متعال در من ظاهر گرديد و در خود، يك نوع احساسى كردم - كه قبل از آن چنين احساسى را نداشتم - و فهميدم كه پدرم وفات يافته و رحلت نموده است .
راوى گويد: سپس تاريخ روز و ماه را ثبت كرديم و پس از مدّتى كه تحقيق كرديم معلوم شد، در همان روز و همان ساعتى كه امام هادى عليه السلام گريان و غمگين شده بود، پدرش حضرت جواد الا ئمّه صلوات اللّه عليه وفات يافته بود.

یه سوال در مورد این داستان داشتم و اون این‌که اهل بیت پیش کسی درس یاد نگرفته‌اند این چطوریه که پیش معلم است؟

با سلام و عرض ادب

بدون شك بعد علمى و آگاهى گسترده امامان(عليهم السلام) در همه زمينه ‏ها، از پايه ‏هاى اساسى امامت در طول حيات آن به شمار رفته و به عنوان يكى از معيارهاى مطمئن و روشن- كه در دسترس همگان قرار داشت- براى تشخيص امام برگزيده از سوى خدا، از مدّعىِ امامت، در جامعه اسلامى شناخته شده بود.

حاكمان ستمگر اموى و عبّاسى در جبهه رويارويى با پيشوايان نور به هر اقدامى- كه به گونه‏ اى در تثبيت موقعيّت آنان و تضعيف موقعيّت امامان شيعه مؤثّر بود- دست زدند؛ و حتّى موفّق شدند چهره‏ هاى وابسته و مزدورى را در لباس عالمان دين و فقيهان شريعت به مسلمانان تحميل كنند؛ ولى هيچگاه موفّق نشدند در ميدان علم و دانش بر پيشوايان معصوم(عليه السلام) پيشى گيرند و حتّى نتوانستند در يك مورد و براى يك بار، آنان را محكوم كنند؛ با آنكه برخى از ايشان مانند مأمون براى دستيابى به اين هدف تلاشهاى فراوانى كرده و سرمايه‏ هاى زيادى صرف نمودند.

اساسى‏ ترين ويژگى علم ائمه(عليه السلام)، خدادادى بودن آن است. آنان در هيچ مكتب و نزد هيچ فردى درس نخواندند؛ بلكه در پرتو شايستگي ها و والاييهايى كه داشتند خداوند چشمه سارهاى زلال دانش و معرفت را در قلب پاكشان به جريان و جوشش انداخت و وجود مباركشان را گنجينه‏ هاى علم و جايگاههاى معرفت خويش قرار داد[1] و آنچه كه به فرشتگان و پيامبران داد به آنان نيز عطا كرد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است:

«إِنَّ للَّهِ- تَبارَكَ وَ تَعالى- عِلْمَيْنِ: عَلْماً اظْهَرَ عَلَيْهِ مَلائِكَتَهُ وَ انْبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ، فَما اظْهَرَ عَلَيْهِ مَلائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ انْبِياءَهُ فَقَدْ عَلِمْناهُ؛ وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ، فَاذا بَداللَّهِ فى‏ شَيئٍ مِنْهُ اعْلَمَنا ذلِكَ، وَ عَرَضَ عَلَى الْائِمَّةِ الَّذينَ كانوُا مِنْ قَبْلِنا» ؛[2]
خداوند متعال را دو گونه علم است: يكى آن علم كه فرشتگان (مقرّب) و پيامبران و رسولان را از آن آگاه ساخته است. اين علم را ما نيز به خوبى مى ‏دانيم. دوّم آن علم كه ويژه ذات مقدّس اوست، و كسى جز او آن را نمى‏داند (علم مستأثر). ليكن چون خدا اراده كند كه چيزى از همين علم را نيز آشكار گرداند، به ما بياموزد، و امامان پيشين را نيز از آن آگاه سازد.

اين جمله امام صادق(عليه السلام): «علمى كه به فرشتگان و پيامبران داده‏اند به ما نيز داده‏اند» بدين معناست كه چيزى نيست كه آنان بدانند و ما ندانيم و آنان بتوانند و ما نتوانيم. اين علم از سنخ علوم بشرى نيست؛ بلكه علم الهى و لدنّى است.

در حدیثی امام موسى كاظم (علیه السلام) علم امامان را به سه گونه تقسيم كرد و قسم سوم را علم حادث قرار داده و آن را افضل علوم امامان (علیه السلام) بيان كرد:
«مَبْلَغُ عِلْمِنا عَلى‏ ثَلاثَةِ وُجُوهٍ: ماضٍ وَ غابِرٌ وَ حادِثٌ ... وَ امَّا الْحادِثُ فَقَذْفٌ فِى الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِى الْأَسْماعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنا وَ لا نَبِىَّ بَعْدَ نَبِيِّنا»؛[3]

ما امامان از سه گونه علم برخوردار هستيم: گذشته، آينده و حادث ... علم حادث (و پديد شونده) آن علمى است كه از طريق افكنده شدن در قلبها (الهام)[4]و طنين در گوشها (تكلّم فرشته و ملك)[5] حاصل مى‏شود و آن برترين دانش ماست و پيامبرى بعد از پيامبر ما نخواهد بود.

امام هادى(عليه السلام) در سخنى به اين دانش گسترده اشاره كرده مى‏ فرمايد:
اسم اعظم خدا 73 حرف است و نزد آصف (ابن برخيا؛ وزير و خواهرزاده حضرت سليمان) تنها يك حرف آن بود كه چون خدا را بدان خواند، زمين- حدّ فاصل بين او و پادشاه سبا- براى او درهم پيچيده شد. آصف تخت بلقيس را برداشت و آن را نزد سليمان برد؛ سپس زمين، كشيده (و منبسط) شد- و به حال نخست بازگشت- تمام اينها كمتر از يك چشم بر هم زدن انجام شد. ولى نزد ما از اسم اعظم الهى 72 حرف است. و يك حرف آن نزد خداست كه آن را در (خزانه) علم غيب، به خود اختصاص داده است.[6]

--------------------------

[1] . السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ... وَ خُزّانَ الْعِلْمِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَحالً مَعْرِفَةِ اللَّهِ ...( زيارت جامعه).

[2] . كافى، ج 1، ص 255.

[3] . الكافى، ج 1، ص 264، حديث 1، دارالکتب الاسلامیة.

[4] . همان، حديث 3.

[5] . همان.

[6] . الكافى، ج 1، ص ؛230 المناقب، ج 4، ص 406.« الحسين بن محمد الأشعري ، عن معلى بن محمد ، عن أحمد بن محمد بن عبد الله ، عن علي بن محمد النوفلي ، عن أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام قال : سمعته يقول : اسم الله الأعظم ثلاثة وسبعون حرفا ، كان عند آصف حرف فتكلم به فانخرقت له الأرض فيما بينه وبين سبأ فتناول عرش بلقيس حتى صيره إلى سليمان ، ثم انبسطت الأرض في أقل من طرفه عين ، وعندنا منه اثنان وسبعون حرفا ، وحرف عند الله مستأثر به في علم الغيب» .


با حفظ این مقدمه در پاسخ شما عرض می شود: ائمه اطهار تربیت یافته خداوند متعالند و علاوه بر علوم الهی و اشراقات و الهامات، نزد هیچ معلمی جز امام قبل از خود تعلیم نیافتند و چگونه چنین باشد در حالی که آنها امامند ودیگران ماموم؟

امام على عليه السلام:«الا وَ انَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ اماماً، يَقْتَدى بِه‏ وَ يَسْتَضى‏ءُ بِنُورِ عِلْمِه‏»؛آگاه باشيد! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد.[1]

اما آنچه در برخی نقلها آمده(بر فرض قبول آنها) صورت واقعی نداشته بلکه جهتی صوری داشته وعلت آن نیز شاید شرایط خاص زمانی وستختگیری های حکام زمان آن امام بوده باشد؛ همچنان که در زمان امام هادی(علیه السلام )این امر مشهود است.

برای روشن شدن مطلب به این نقل تاریخی توجه بفرمائید:

معتصم، نخستين خليفه معاصر امام هادى(عليه السلام) پس از به شهادت رساندن امام جواد (عليه السلام) طى فرمانى عمر بن فرج رخّجى را به مدينه فرستاد تا براى امام هادى(عليه السلام) كه آن روز از عمر شريفش شش سال و چند ماه گذشته بود آموزگارى انتخاب كند و تأكيد كرد كه آن معلّم به ناصبى بودن و دشمنى با اهل‏بيت(عليهم السلام) معروف باشد تا كينه خاندان پيامبر(صلى الله عليه و آله) را به او القا كند.

وقتى عمر به مدينه رسيد، گروهى از مردم اين شهر را كه جزو مخالفان و دشمنان خاندان رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بودند فرا خواند و از آنان خواست مرد اديب و دانشمندى را كه دشمن اهل‏بيت باشد به وى معرفى كند تا او را بر امام(عليه السلام) بگمارد.

آنان به اتفاق، «جُنَيْدى» را كه نزد همگان به برخوردارى از دانش و ادب و كينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله معروف بود، به وى معرفى كردند.

عمر بن فرج او را احضار كرد و جريان را به او گفت و او با ميل، پذيرفت. عمر براى‏ جنيدى ماهيانه‏اى از بيت‏المال تعيين كرد و هر چه مى‏خواست به وى داد و افزود خليفه چنين مأموريتى را به او واگذار كرده است، و دستور داد از آمدن شيعيان نزد امام (عليه السلام) و ارتباط با آن حضرت جلوگيرى كند.

جنيدى از آن تاريخ در محل اقامت امام(عليه السلام) در «صريا» حضور يافت و به گمان خود به آموزش آن حضرت پرداخت و پيوسته ملازم او بود. و چون شب فرا مى‏ رسيد همه درها را قفل مى ‏كرد و كليدها را بر مى‏ داشت.

مدتى بدين منوال گذشت. در اين مدّت ارتباط شيعيان با امام (عليه السلام) قطع شد و آن حضرت در محدوديّت و انزواى كامل قرار گرفت. تا آنكه روز جمعه ‏اى محمّد بن سعيد- راوى داستان- جنيدى را ديد و از او پرسيد: «حال اين كودك كه تو تربيتش مى‏ كنى چگونه است؟»

جنيدى با ناراحتى و پرخاش به او گفت: آيا تو، به او مى ‏گويى كودك!؟ چرا نمى ‏گويى بزرگسال هاشمى! تو را به خدا سوگند مى‏دهم بگو، ببينم آيا در مدينه كسى را در علم و ادب داناتر از من سراغ دارى؟
- نه.
- به خدا سوگند، من سخنى در ادبيّات مى‏گويم و تصوّر مى ‏كنم كه تنها من به آن مطلب رسيده‏ام؛ ليكن آن كودك بابها و بخشهاى جديدى را مطرح مى‏كند كه من از او استفاده مى‏ كنم؛ امّا مردم بر اين گمانند كه من آموزگار او هستم، در حالى كه- به خدا سوگند- من از او دانش مى ‏آموزم.

چند روزى گذشت. محمّد بن سعيد بار ديگر با جنيدى ديدار كرد و از او حال و وضع امام هادى (عليه السلام) را جويا شد و پرسيد: حال آن نوجوان هاشمى چگونه است؟
جنيدى اعتراض كرد و گفت: اين سخن را رها كن، به خدا سوگند او بهترين فرد روى زمين و برترين آفريده‏ اى است كه خدا آفريده است. گاهى او در صدد بر مى ‏آيد وارد اتاق شود، من به او مى ‏گويم: تا سوره‏اى از قرآن را بخواند.

او به من مى‏گويد: كدام سوره قرآن را مى‏ خواهى تا بخوانم؟ من يكى از سوره‏ هاى بلند را نام مى برم كه هنوز به آنجا نرسيده است. او به خواندن سوره مبادرت مى ‏كند؛ به گونه ‏اى كه صحيح‏تر از قرائت او را نشنيده‏ام. سوره‏اى را با صدايى دلگشاتر از مزامير داوود قرائت مى ‏كند و او قرآن را از اوّل تا به آخر از بر دارد و به تأويل و تنزيل آن آگاه است.

جنيدى افزود: اين كودك خردسال كه پدرش در عراق رحلت كرده و او در مدينه در ميان اين كنيزان سياه‏پوست رشد يافته، از كجا اين همه دانش را فرا گرفته است!؟

راوى اضافه مى ‏كند: زمانى چند نگذشت كه جنيدى را ديدم كه حق را شناخته و قائل به امامت امام هادى (عليه السلام) گشته است![2][3]
موفق باشيد.

---------------------------------------

[1] . نهج البلاغه، نامه 45.


[2]. اثبات الوصيّة، ص 194؛ ماثر الكبراء فى تاريخ سامرّاء، ج 3، ص 95. با اندكى اختلاف در بعضى موارد.

[3].تاریخ زندگانی امام هادی علیه السلام،علی رفیعی.
موضوع قفل شده است