فطرت انسان

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فطرت انسان

سلام خسته نباشید ...

تو سوالا گشتم چیزی در این مورد نبود زحمت می شه براتون ...

تو استدلال ها از قوی ترین استدلال ها مطرح می کنند که چون خداوند حکیم و خبیر و مدبر جهان هم هست و چون خدا نقصی نداره، پس خلقت بی هدف نمی کنه، پس معادی هست (با فرض اینکه قبلاً وجود خدا و توحید رو با استدلال قوی قبول کرده باشیم که بحث جدایی هست)

از طرفی بارها در موضوعات مختلف بیان میشه که ذهن ما محدود و معانی خداوند در اون نمی گنجه؟ حالا سوالی که پیش اومده برام : چرا امکان ندارد ما ابزاری برای کامل شدن، خلقت بزرگتری باشیم؟ و همان طور که یک لیوان شیر را کودک می نوشد و رشد می کند، اما لیوان شیر به همان شکل هرگز به حیات خود ادامه نخواهد داد، ما نیز به طور مثال برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟

به صرف اینکه ما علاقه داریم زندگی پایان نداشته باشد؛ زندگی بی پایان می شود؟

البته: اگر کسی باشد که استدلال وجود خدا را به خلقت اولیه و زندگی اخروی ربط ندهد (ما از خلقت اولیه اطلاعاتی نداریم که به آنها اتکا کنیم) می تواند ادعا کند حال این خدا کتابی دارد به نام قرآن و در قرآن آمده معاد جسمانی هم حتی داریم چه رسد به معاد روحانی! که استدلالی بدین صورت نیافتم اگر هست راهنمایی کنید، قوی ترین برهان فکر کنم برهان صدیقین باشد برای اثبات خداوند که باز هم متأسفانه به نظر من به اشتباه ازل قائل نشدن را تناقض در نظر گرفته است!

با نام الله

:Gol::Gol::Gol::Gol:

کارشناس بحث: استاد طاها

با عرض سلام به شما دوست گرامی

چرا امکان ندارد ما ابزاری برای کامل شدن خلقت بزرگتری باشیم و برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟

از نظر عقل فلسفی انسان در هر لحظه از وجود خود مقدمه ای (و به تعبیر فلسفه، قوه و استعدادی) است برای رسیدن به خلقتی کاملتر و بزرگتر (که در فلسفه از ان به فعلیت تعبیر میشود). بنابراین هر لحظه از زندگی ما ابزاری برای خلقت و آفرینشی بزرگتر و کاملتر است اما خلقت و آفرینشی بزرگتر در خود ما نه در غیر ما. با این نگاه آنچه شما بیان کرده اید همان است که فلسفه به آن حرکت در جوهر و عرض مبگوید و قرآن از آن به کدح و رجعت تعبیر میکند: يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه (انشقاق / 6) و ْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (انبیا / 93) این خود همان معاد است نه نفی معاد.

اما اگر منظورتان ایستایی وجود ماست و اینکه ما وجودی ثابت در این دنیا هستیم که به تکامل مخلوق دیگری صرفا کمک میکنیم باید بگوییم این هم با یافته های تجربی ناسازگار است (زیرا میبینیم که در جسم و روح خود در حال تکامل هستیم) و هم با یافته های عقل فلسفی منافات دارد (یافته هایی همچون حرکت جوهری) و هم با شهودهای عرفانی نمیسازد (از قبیل هفت شهر عشق) و هم با گزاره های قرآنی و روایی ناسازگار است (گزاره هایی مانند این آیه که: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً (بقره/30) که آدمی را خلیفه خود نامیده است یعنی مقامی که هیچ یک از مخلوقات بدان نامیده نشده اند). ضمن اینکه صرف احتمال نمیتواند اثبات کننده چیزی باشد و لازم است پس از احتمال، ادله ای هم در اثبات آن اقامه نمود و مادام که استدلالی نباشد این احتمال ارزش معرفتی ندارد.

آیا به صرف اینکه ما علاقه داریم زندگی پایان نداشته باشد زندگی بی پایان می شود؟
عقل و قرآن و روایات اثبات کننده زندگی بی پایان هستند و فطرت کمال جوی انسان نیز میتواند دلیلی بر آن باشد با این بیان: وجود فطرت کمال طلبی در انسان صرف یک علاقه ذهنی نیست بلکه یک حس و نیاز واقعی است به عنوان مثال تشنگی یک حس و نیاز واقعی است نه یک علاقه ذهنی و خدایی که این حس و نیاز را در ما خلق کرده نمیتواند آن را بی پاسخ به حال خود رها کرده باشد بلکه آبی قرار داده تا این نیاز برطرف شود. همینطور حس و نیاز به کمال در انسان نهادینه شده است و نمیتوان گفت خدا پاسخ مناسب آنرا خلق نکرده است. اینکه این نیاز حدش تا کجاست را ما با تجربه خود و دیگران یافته ایم که حدش محدود به این دنیا نیست زیرا حتی در آخرین لحظات مرگ نیز انسان در خود این حس و نیاز را می بیند و پاسخ آنرا را نیز میطلبد پس پاسخ مناسبی هم باید برای آن وجود داشته باشد هر چند فطرت کمال جوی انسان نوع و چگونگی آنرا تشخیص نمی دهد بلکه عقل و نقل پرده از آن برمیدارد.

پاراگراف پایانی فرمایشتان نیز نامفهوم است لطفا بیشتر توضیح دهید.

در پناه حق

طاها;493267 نوشت:
با عرض سلام به شما دوست گرامی

چ
اما اگر منظورتان ایستایی وجود ماست و اینکه ما وجودی ثابت در این دنیا هستیم که به تکامل مخلوق دیگری صرفا کمک میکنیم باید بگوییم این هم با یافته های تجربی ناسازگار است (زیرا میبینیم که در جسم و روح خود در حال تکامل هستیم) و هم با یافته های عقل فلسفی منافات دارد (یافته هایی همچون حرکت جوهری) و هم با شهودهای عرفانی نمیسازد (از قبیل هفت شهر عشق) و هم با گزاره های قرآنی و روایی ناسازگار است (گزاره هایی مانند این آیه که: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً (بقره/30) که آدمی را خلیفه خود نامیده است یعنی مقامی که هیچ یک از مخلوقات بدان نامیده نشده اند). ضمن اینکه صرف احتمال نمیتواند اثبات کننده چیزی باشد و لازم است پس از احتمال، ادله ای هم در اثبات آن اقامه نمود و مادام که استدلالی نباشد این احتمال ارزش معرفتی ندارد.

آیا به صرف اینکه ما علاقه داریم زندگی پایان نداشته باشد زندگی بی پایان می شود؟
عقل و قرآن و روایات اثبات کننده زندگی بی پایان هستند و فطرت کمال جوی انسان نیز میتواند دلیلی بر آن باشد با این بیان: وجود فطرت کمال طلبی در انسان صرف یک علاقه ذهنی نیست بلکه یک حس و نیاز واقعی است به عنوان مثال تشنگی یک حس و نیاز واقعی است نه یک علاقه ذهنی و خدایی که این حس و نیاز را در ما خلق کرده نمیتواند آن را بی پاسخ به حال خود رها کرده باشد بلکه آبی قرار داده تا این نیاز برطرف شود. همینطور حس و نیاز به کمال در انسان نهادینه شده است و نمیتوان گفت خدا پاسخ مناسب آنرا خلق نکرده است. اینکه این نیاز حدش تا کجاست را ما با تجربه خود و دیگران یافته ایم که حدش محدود به این دنیا نیست زیرا حتی در آخرین لحظات مرگ نیز انسان در خود این حس و نیاز را می بیند و پاسخ آنرا را نیز میطلبد پس پاسخ مناسبی هم باید برای آن وجود داشته باشد هر چند فطرت کمال جوی انسان نوع و چگونگی آنرا تشخیص نمی دهد بلکه عقل و نقل پرده از آن برمیدارد.

پاراگراف پایانی فرمایشتان نیز نامفهوم است لطفا بیشتر توضیح دهید.

در پناه حق

سلام با تشکر از زحمات شما

اتفاقاً خدمت استاد عرض کنم که این فکر در حین خواندن حرکت جوهری ملاصدرا به ذهنم رسید، خواندم جهان هر دم در حال آفریده شدن است ، فکر کردم اگر این آفرینش ها مقطعی باشد چه مشکلی با منطقم دارد؟ خوب بر اساس آیات واضح است که روح انسان ابدی است، فرض گرفتم ابدی نیست، خواستم ببینم به تناقضم می رسم.

به تناقضی نرسیدم، گفتم از شما سوال کنم چون اگر وجود انسان ابدی است و این امری واضح و منطقی است پس مقطعی بودن وجود انسان بایستی تناقضاتی داشته باشد؟

در مورد تجربه و عرفان چون به شخصه تجربه نکرده ام نمی توان به گفته ها اکتفا کنم، از روی قرآن هم شکی ندارم که معادی هست و ما خود را تکامل می بخشیم طبق آیاتی که ذکر کردید و آیات بسیار دیگر.

شاید سوالم را کمی با عجله پرسیدم: ابدی نبودن وجود انسان با چه مفاهیمی در تناقض است؟

طاها;493267 نوشت:
با عرض سلام به شما دوست گرامی

چرا امکان ندارد ما ابزاری برای کامل شدن خلقت بزرگتری باشیم و برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟

از نظر عقل فلسفی انسان در هر لحظه از وجود خود مقدمه ای (و به تعبیر فلسفه، قوه و استعدادی) است برای رسیدن به خلقتی کاملتر و بزرگتر (که در فلسفه از ان به فعلیت تعبیر میشود). بنابراین هر لحظه از زندگی ما ابزاری برای خلقت و آفرینشی بزرگتر و کاملتر است اما خلقت و آفرینشی بزرگتر در خود ما نه در غیر ما. با این نگاه آنچه شما بیان کرده اید همان است که فلسفه به آن حرکت در جوهر و عرض مبگوید و قرآن از آن به کدح و رجعت تعبیر میکند: يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه (انشقاق / 6) و ْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (انبیا / 93) این خود همان معاد است نه نفی معاد.

اما اگر منظورتان ایستایی وجود ماست و اینکه ما وجودی ثابت در این دنیا هستیم که به تکامل مخلوق دیگری صرفا کمک میکنیم باید بگوییم این هم با یافته های تجربی ناسازگار است (زیرا میبینیم که در جسم و روح خود در حال تکامل هستیم) و هم با یافته های عقل فلسفی منافات دارد (یافته هایی همچون حرکت جوهری) و هم با شهودهای عرفانی نمیسازد (از قبیل هفت شهر عشق) و هم با گزاره های قرآنی و روایی ناسازگار است (گزاره هایی مانند این آیه که: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً (بقره/30) که آدمی را خلیفه خود نامیده است یعنی مقامی که هیچ یک از مخلوقات بدان نامیده نشده اند). ضمن اینکه صرف احتمال نمیتواند اثبات کننده چیزی باشد و لازم است پس از احتمال، ادله ای هم در اثبات آن اقامه نمود و مادام که استدلالی نباشد این احتمال ارزش معرفتی ندارد.

آیا به صرف اینکه ما علاقه داریم زندگی پایان نداشته باشد زندگی بی پایان می شود؟
عقل و قرآن و روایات اثبات کننده زندگی بی پایان هستند و فطرت کمال جوی انسان نیز میتواند دلیلی بر آن باشد با این بیان: وجود فطرت کمال طلبی در انسان صرف یک علاقه ذهنی نیست بلکه یک حس و نیاز واقعی است به عنوان مثال تشنگی یک حس و نیاز واقعی است نه یک علاقه ذهنی و خدایی که این حس و نیاز را در ما خلق کرده نمیتواند آن را بی پاسخ به حال خود رها کرده باشد بلکه آبی قرار داده تا این نیاز برطرف شود. همینطور حس و نیاز به کمال در انسان نهادینه شده است و نمیتوان گفت خدا پاسخ مناسب آنرا خلق نکرده است. اینکه این نیاز حدش تا کجاست را ما با تجربه خود و دیگران یافته ایم که حدش محدود به این دنیا نیست زیرا حتی در آخرین لحظات مرگ نیز انسان در خود این حس و نیاز را می بیند و پاسخ آنرا را نیز میطلبد پس پاسخ مناسبی هم باید برای آن وجود داشته باشد هر چند فطرت کمال جوی انسان نوع و چگونگی آنرا تشخیص نمی دهد بلکه عقل و نقل پرده از آن برمیدارد.

پاراگراف پایانی فرمایشتان نیز نامفهوم است لطفا بیشتر توضیح دهید.

در پناه حق

و بخش دوم صحبت در مورد علاقه: (دو مبحث رو جدا جواب دادم تا پراکنده کاری نشه)

مثال از تشنگی زدید، داروین می گه نیروهای به وجود آورنده ی جهش در موجودات دائماً در حال کارن (جابه جایی ژن ها به طرق مختلف)، و فقط موجوداتی دووم میارن که ویژگی هاشون با محیط همخونی داشته باشه، بر این اساس اگر فرض بگیریم موجوداتی بودن که علاقه ای به آب نوشیدن نداشتن به خاطر اون دووم نیاوردن حرف شما نقض می شه اینطور نیست؟

فطرت کمال جوی انسان رو می شه کمی تشریح کنید؟ چه یافته هایی باعث شده ما به این نتایج دست پیدا کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب

سوال بی جواب;492189 نوشت:
چرا امکان ندارد ما ابزاری برای کامل شدن، خلقت بزرگتری باشیم؟ و همان طور که یک لیوان شیر را کودک می نوشد و رشد می کند، اما لیوان شیر به همان شکل هرگز به حیات خود ادامه نخواهد داد، ما نیز به طور مثال برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟

ببینید، چیزی میتواند ابزاری برای تکامل چیز دیگری باشد که قابلیت تغییر داشته باشد، مثل همان «شیر» که فرمودید
و همینطور برعکس، هر چیزی که قابلیت تغییر دارد میتواند به عنوان بعضی از موجود تکامل یافته تری باشد.

اما «من» یا «نفس» یا «روج مجرد» انسان، براساس گفته های حکما «قابل تغییر نیست» لذا نمیتونه تحت قاعده بالا در بیاد و ابزاری برای تکامل موجود دیگری باشد.

نمیتواند موجودی باشد که هم یکی باشد و هم چند تا! این یک تناقض است.

سوال بی جواب;492189 نوشت:
از طرفی بارها در موضوعات مختلف بیان میشه که ذهن ما محدود و معانی خداوند در اون نمی گنجه؟ حالا سوالی که پیش اومده برام : چرا امکان ندارد ما ابزاری برای کامل شدن، خلقت بزرگتری باشیم؟ و همان طور که یک لیوان شیر را کودک می نوشد و رشد می کند، اما لیوان شیر به همان شکل هرگز به حیات خود ادامه نخواهد داد، ما نیز به طور مثال برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟

سلام علیکم
جسم مانند آن لیوان ابزاری است برای تعالی و کمال روح
و دریافتهای انسان که توسط حواس 5 گانه (اجزای جسم-لیوان) حاصل می گردد ،مانند آن شیر می باشند.
لیوان محکوم به فناست و شیر جزئی از جسم میگردد به طور مشابه،جسم محکوم به فناست (کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ ترجمه آیه :هرکه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و خدای باجلال و عظمت باقی می ماند.)
دریافتیهای ما از حواس 5 گانه به معارفی تبدیل می شوند که باعث کمال روح می گردند و به نوعی جاودانه می گردند.

سوال بی جواب;492189 نوشت:
به صرف اینکه ما علاقه داریم زندگی پایان نداشته باشد؛ زندگی بی پایان می شود؟

به صرف اینکه زندگی اخروی بی پایان است ، انسان هم فطرتا میل به جاودانگی دارد (به دلیل وجود آب ما دچار عطش هستیم، یعنی وجود عطش در ما نشان از وجود آب است و میل به جاودانگی ما نشان از حیات جاودانه در آخرت است).

سوال بی جواب;492189 نوشت:
در قرآن آمده معاد جسمانی هم حتی داریم چه رسد به معاد روحانی!

در مورد معاد جسمانی یقیین ندارم ولی تا انجا که می دانم بین بزرگان فلسفه هم نظر واحدی در مورد روحانی یا جسمانی بودن معاد وجود ندارد.
البته تاپیکهائی هم در این مورد در اسک دین هست...ولی بهتر است بحث معاد جسمانی یا روحانی با مباحثی مثل کمال روح ،حیات ابدی،ارتباط جسم با روح و.....در یک تاپیک مطرح نگردد، چرا که هرکدام مباحث گسترده ای هستند که تاپیکهای جداگانه ای را می طلبند (اگر چه همگی با هم مرتبط هستند).
فی امان الله:Gol:

tadakhol;493338 نوشت:
اما «من» یا «نفس» یا «روج مجرد» انسان، براساس گفته های حکما «قابل تغییر نیست» لذا نمیتونه تحت قاعده بالا در بیاد و ابزاری برای تکامل موجود دیگری باشد.

نمیتواند موجودی باشد که هم یکی باشد و هم چند تا! این یک تناقض است.


با سلام.
آیا اثباتی عقلی و برون دینی مبنی بر انحصار یک نفس مجرد برای جسم مادی انسان وجود دارد؟
و من الله توفیق

سوال بی جواب;493287 نوشت:
شاید سوالم را کمی با عجله پرسیدم: ابدی نبودن وجود انسان با چه مفاهیمی در تناقض است؟

سلام بر شما

هرچند شما سوالتون رو از استاد طاها پرسیدید و با اجازه ایشون
من نظرم رو بیان می کنم

از نظر حقیر ابدی نبودن وجود انسان با مفاهیم
خدای حکیم
خدای عادل
فطرت انسان
امیال انسان
و از نظر درون دینی با اموزه های دین

در تناقض است

همانطور که داشتم این عبارات را می نوشتم سوالی هم برای خودم ایجاد شد :khaneh:

انسان ابدی باشد که چه بشود ؟
چه چیزی از ابدی بودن انسان حاصل می شود ؟
چه نفعی به حال او و جهان دارد ابدی بودن انسان ؟

:Gig:

دل ارام;493765 نوشت:
سلام بر شما

هرچند شما سوالتون رو از استاد طاها پرسیدید و با اجازه ایشون
من نظرم رو بیان می کنم

از نظر حقیر ابدی نبودن وجود انسان با مفاهیم
خدای حکیم
خدای عادل
فطرت انسان
امیال انسان
و از نظر درون دینی با اموزه های دین

در تناقض است

همانطور که داشتم این عبارات را می نوشتم سوالی هم برای خودم ایجاد شد :khaneh:

انسان ابدی باشد که چه بشود ؟
چه چیزی از ابدی بودن انسان حاصل می شود ؟
چه نفعی به حال او و جهان دارد ابدی بودن انسان ؟

:Gig:

سلام

خیلی متشکرم که در بحث شرکت کردید.

بابت سوالات زیباتون هم ممنون من هم از جواب های کارشناس استفاده خواهم برد.

یکم که فکر کنیم : شما پرسیدین ابدی بودن چه محصولاتی دارد، من پرسیدم نقیض ابدی بودن با کدام محصولات تناقض .

می شه تناقض ابدی نبودن انسان را با موضوعاتی که مطرح کردین بدون استفاده از ابدی بودن انسان یکم شرح بدین؟ دونه دونه باشه لطفاً که بحث کش دار نشه: از حکمت خداوند شروع کنیم اولاً حکمت خداوند رو مستقل از ابدیت انسان تعریف کنید بعد بگین با کدوم خصوصیت این تعریف متناقض هست.

من ادعا نمی کنم متناقض نیست ها! من هم می گم قبول است که متناقض است، اما در توضیح آن توانایی ندارم، شما می تونی کمک کنی؟

عارف";493371 نوشت:
سلام علیکم
جسم مانند آن لیوان ابزاری است برای تعالی و کمال روح
و دریافتهای انسان که توسط حواس 5 گانه (اجزای جسم-لیوان) حاصل می گردد ،مانند آن شیر می باشند.
لیوان محکوم به فناست و شیر جزئی از جسم میگردد به طور مشابه،جسم محکوم به فناست (کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ ترجمه آیه :هرکه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و خدای باجلال و عظمت باقی می ماند.)
دریافتیهای ما از حواس 5 گانه به معارفی تبدیل می شوند که باعث کمال روح می گردند و به نوعی جاودانه می گردند.

به صرف اینکه زندگی اخروی بی پایان است ، انسان هم فطرتا میل به جاودانگی دارد (به دلیل وجود آب ما دچار عطش هستیم، یعنی وجود عطش در ما نشان از وجود آب است و میل به جاودانگی ما نشان از حیات جاودانه در آخرت است).

در مورد معاد جسمانی یقیین ندارم ولی تا انجا که می دانم بین بزرگان فلسفه هم نظر واحدی در مورد روحانی یا جسمانی بودن معاد وجود ندارد.
البته تاپیکهائی هم در این مورد در اسک دین هست...ولی بهتر است بحث معاد جسمانی یا روحانی با مباحثی مثل کمال روح ،حیات ابدی،ارتباط جسم با روح و.....در یک تاپیک مطرح نگردد، چرا که هرکدام مباحث گسترده ای هستند که تاپیکهای جداگانه ای را می طلبند (اگر چه همگی با هم مرتبط هستند).
فی امان الله:Gol:

با سلام نمی دانم چطور شده بود این پست زیبای شما رو ندیده بودم!

اولاً تشکر بابت وقتی که صرف مشکل من کردید.

دوماً نسبتاً قانع شدم سوالاتی دارم که اگر پاسخ دهید ممنون می شوم.

سوماً من ادبی در بحث دارم ابتدا منظورم را مطرح می کنم، در این گزاره که منظورم را مطرح می کنم تعدادی سوال می پرسم که نیازی به پاسخ ندارند بلکه جهت نشان دادن جنبه های اشکالم می باشند:

اما اشکالاتم

1-معرفی و تشریح اشکال: دریافت های ما تبدیل به معارف می شوند و معارف سبب کمال روح، تا اینجا خیلی هم خوب اما این روح شما تعریفش چیست؟ روح من ماهیتی است که با روح شما متمایز است؟ قبل از کسب این کمالات نیز تمایز داشته؟ یا تمایز به صرف کمالات است؟ (خواهشمندم خودتان را درگیر این سوالات نکنید سوالات را به ترتیبی که من می پر سم جواب دهید، تا بحث قابل استفاده باشد)

چون بتوانیم به نقطه ی مشترک برسیم سوالها را دانه به دانه می پرسم تا مسئله را راحت تر برای من تشریح کنید (که من هم بهتر بفهمم) :

1- سوال: منظورم از روح این روحی که شما اشاره کردید با معارف کمال میابد است، آیا روح من و روح شما قبل از کسب کمالات نیز تمایز داشته؟ یا یک مفهوم و یک ماهیت داشته است؟ یا به بیانی یکسان بوده (دو ماهیت غیر قابل تمایز یک ماهیت هستند)؟

با تشکر فراوان چون شما به جواب دادن به من نیازی ندارید بلکه من نیازمند جواب شما هستم (تا مشکلم حل شود)، پس نتیجتاً برای من زحمت می کشید و من کاری که می توانم بکنم :

خداوند اجرتان را چندین برابر عطا کند.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام

شریعت عقلانی;493763 نوشت:
با سلام.
آیا اثباتی عقلی و برون دینی مبنی بر انحصار یک نفس مجرد برای جسم مادی انسان وجود دارد؟
و من الله توفیق

والا اگه قرار باشه جواب بدیم، محکوم به اثبات «خود» بشویم، مثل تاپیکهای دیگر، بنده هم میگویم چنین تاپیکی و استارترش شایستگی توجه و پاسخگویی، ندارد
حالا شما یا دیگر دوستان خود دانید
شما خودتان تاپیک بزنید
انشاءالله در خدمت هستم
هرچند قبلاً هم بحث شده است
ضمناً اشتراکم را از این تاپیک حذف کرده و دیگه مراجعه نمیکنم، بنابراین نظرات آتی شما را احتمالاً نحواهم دید.

سلام علیکم
حقیر اعتقاد دارم که مطالب اساسی هر یک در تاپیکهای جداگانه مطرح گردند .

عارف";493371 نوشت:
البته تاپیکهائی هم در این مورد در اسک دین هست...ولی بهتر است بحث معاد جسمانی یا روحانی با مباحثی مثل کمال روح ،حیات ابدی،ارتباط جسم با روح و.....در یک تاپیک مطرح نگردد، چرا که هرکدام مباحث گسترده ای هستند که تاپیکهای جداگانه ای را می طلبند (اگر چه همگی با هم مرتبط هستند).

به دو دلیل:
1-حق استارتر ضایع نمیشود و نهایتا از بحث و سوالی که مطرح کرده است به نتیجه خواهد رسید.
2-دوستان دیگر که از داخل سایت یا در سطح وب موضوعی را سرچ می کنند دقیقا همان را خواهند یافت و تاپیک برای آنها هم مفید خواهد بود.
مثلا عنوان تاپیک فطرت انسان است در حالیکه دوستان از روح ، حکمت خدا، عدل و....سوال دارید.ضمن اینکه ممکن است برخی از سوالات شما کارشناسهای متفاوتی داشته باشد.مثلا یکی در مورد اصوا اعتقادی مثل معاد باشد و دیگری فلسفی یا کلامی باشد.....

د رمورد همین روح تاپیک وجود دارد
http://www.askdin.com/thread36894.html
http://www.askdin.com/thread33507.html
http://www.askdin.com/thread37601.html
ولی یک اشاره کوتاه در حد اطلاعات حقیر:

سوال بی جواب;493769 نوشت:
- سوال1: منظورم از روح این روحی که شما اشاره کردید با معارف کمال میابد است، آیا روح من و روح شما قبل از کسب کمالات نیز تمایز داشته؟ یا یک مفهوم و یک ماهیت داشته است؟ یا به بیانی یکسان بوده (دو ماهیت غیر قابل تمایز یک ماهیت هستند)؟

خداوند متعال توضیح زیادی در قرآن برای روح نداده اند ولی از همین جمله که :
متن عربی آیه : وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً

  • ترجمه مشکینی و تو را از (حقيقت و اوصاف) روح (كه مايه حيات هر جاندار است) مى‏پرسند، بگو: روح (تولد يافته) از فرمان پروردگار من است (و دوام و زوالش نيز در هر جاندار به فرمان اوست) و شما از دانش (به ويژه علم به حقيقت روح) جز اندكى داده نشده‏ايد
برداشت حقیر که متناسب با پاسخ شما باشد این است که ارواح از یک سرچشمه نشات میگیرند و آن امر خداست.ولی کمال یافتن یا تنزل آن به رفتار و زندگی دنیوی انسان دارد.
مثال:
چند باریکه آب که از یک چشمه آب منشعب می گردند،بدواً ماهیت یکسان دارند ولی ممکن است یکی با گذر از منطقه ای نمک خیز و کویری طعم شوری بگیرد و دیگری در اثر عبور از یک منطقه بارانی یا سیل زده گل آلود گردد و دیگری در اثر عبور از روی یک لاشه متعفن مسموم به سم گردد....
موفق باشید.

سوال بی جواب;493768 نوشت:
سلام

خیلی متشکرم که در بحث شرکت کردید.

سلام بر شما

خواهش می کنم انشالله که بتوانم هم یاد بدهم و هم یاد بگیرم
هدف از شرکت در این بحثها تبادل اطلاعات است و تبادل اطلاعات می کنیم

سوال بی جواب;493768 نوشت:
اولاً حکمت خداوند رو مستقل از ابدیت انسان تعریف کنید

یک تعریف بسیار ساده و جامع و کامل
حکمت خداوند یعنی پرهیز از انجام کار لغو و بیهوده

فرد حکیم کار لغو و بیهوده انجام نمی دهد

در باره حکمت خداوند تاپیکی خود حقیر زده ام و در انجا بحث های خوبی شده است بد نیست به انجا هم مراجعه کنید

http://www.askdin.com/thread37360.html

سوال بی جواب;493768 نوشت:
عد بگین با کدوم خصوصیت این تعریف متناقض هست.

از نظر حقیر اگر انسان در این دنیا تمام شود و سرای دیگری نباشد
افرینش انسان کاری لغو است
چرا که اگر هدف از افرینش انسان را به تکامل رسیدن انسان در نظر بگیریم
همه انسانها در این دنیا به تکامل نمی رسند پس باید جایی دیگر باشد که انسان
انجا به تکامل برسد

همچنین اگر باشند انسانهایی که در این دنیا به تکامل برسند و سپس نیست و نابود شوند
پس هدف از این تکامل چه بود ؟
این کاری عبث و بیهوده است

بالاخره انسان باید از این تکاملش نفعی ببرد و استفاده ای بکند وگرنه رسیدن به تکامل چه ارزشی دارد ؟
اگر قرار باشد دو انسان یکی در نهایت حیوانیت و یکی در نهایت انسانیت هر دو نیست و نابود شوند
دیگر به تکامل رسیدن چه ارزشی دارد ؟

موفق باشید

نقل قول:
سلام علیکم
حقیر اعتقاد دارم که مطالب اساسی هر یک در تاپیکهای جداگانه مطرح گردند .

به دو دلیل:
1-حق استارتر ضایع نمیشود و نهایتا از بحث و سوالی که مطرح کرده است به نتیجه خواهد رسید.
2-دوستان دیگر که از داخل سایت یا در سطح وب موضوعی را سرچ می کنند دقیقا همان را خواهند یافت و تاپیک برای آنها هم مفید خواهد بود.
مثلا عنوان تاپیک فطرت انسان است در حالیکه دوستان از روح ، حکمت خدا، عدل و....سوال دارید.ضمن اینکه ممکن است برخی از سوالات شما کارشناسهای متفاوتی داشته باشد.مثلا یکی در مورد اصوا اعتقادی مثل معاد باشد و دیگری فلسفی یا کلامی باشد.....

د رمورد همین روح تاپیک وجود دارد
http://www.askdin.com/thread36894.html
http://www.askdin.com/thread33507.html
http://www.askdin.com/thread37601.html
ولی یک اشاره کوتاه در حد اطلاعات حقیر:

با سلام.

ابتدا باید بگم خدا رو شکر می گم به خاطر اینکه کاربری با منطق چون شما را در راه من قرار داد، که منطق گفتارش را کاملاً درک می کنم.

بحث تاپیک به نتیجه رسیده است، (با پست زیبای شما که با چند بار خواندنش لذت بردم) اما من چگونه به خود مجوز دادم که سوالی خارج از موضوع تاپیک از شما بپرسم، مجوز این کار را یکی از کارشناسان در تاپیک دیگری به من داده بود، حال با فرض اینکه سوال استارتر (بنده ی حقیر) به پاسخ رسیده و با قبول فرضیات پاسخ مشکل حل است، اقدام به سوال در مورد ماهیت فرضیات کرده ام، چرا که از فرض غلط می توان هر حکمی نتیجه گرفت (لزماً حکم درست نیست، بلکه بر اساس آن فرض اثبات شده است)

با این مقدمه طبق عادتم در مباحثه:
========================================
شرح اشکال (سوالات این گزاره نیاز به پاسخ ندارد، جهت نشان دادن زوایای مشکلم مطرح می شوند) : بنده ی حقیر در پست آغازین عنوان کرده ام : "برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟" حضرت گرام جواب داده اید: "دریافتیهای ما از حواس 5 گانه به معارفی تبدیل می شوند که باعث کمال روح می

گردند و به نوعی جاودانه می گردند." من اینگونه برداشت کردم که "دریافتیهای ما از حواس 5 گانه می شود فقط وجود جمسانی ما و ضمناً همه ی وجود جسمانی ما" (منظور از وجود جسمانی جسم دنیایی ما) حال با درست بودن این برداشت اگر به جای وجود جسمانی (محذوف به قرینه ی معنوی، از آنجا که برایش مرگ در نظر گرفتم از این معنا مشخصاً جسم دنیایی منظور بوده است) در سوال من قرار دهیم: دریافتهای ما از حواس 5 گانه (بیان شما از جسم دنیایی ما) سوال می شود: " از کجا معلوم در یافتهای ما از حواس 5 گانه برای کامل کردن روح واحد بزرگ با معانی عمیق نیامده باشد؟" حال قسمت دیگری از پاسخ شما مطرح می کند دریافتی ها باعث کمال روح می شوند.

تفاوت این شد که در سوال مطرح شده روحی (روح واحد) شما مطرح کرده اید روح (روح متعلق به آن حواس 5 گانه)، من برداشتم این بود که به نظر شما روح من با روح شما تمایز دارد، این برداشت از چه جهت بود؟ در صورت سوال مطرح کردم روح واحد (روحی) و شما سعی در رد صورت سوال داشتید.

=============================================================

اما شرح سوال: سوالم را اینطور اصلاح می کنم که روح مورد نظر شما در پاسخ تان که کمال میابد، روح یک نفر بدون کسب کمالات و خواص اکتسابی نیز با روح نفر دیگر تمایزی دارد؟ دقت کنید منظور مفهوم مطلق روح نیست، منظور مفهومی که شما در جواب به کار برده اید، منظوری از روح داشتید آن منظور شما یان خاصیت را دارد یا نه؟

این بار برای پیش برد مطلب پاسخ خودم به این سوال را نیز می نویسم اگری نقدی بر پاسخ من دارید بفرمایید : شما ادعا کردید که روح (اصطلاح به کار برده شما، ممکن است دلالت بر معنای مطلق روح نداشته باشد) روح واحدی نیست و نه تنها می تواند تمایز داشته باشد بلکه باید تمایز داشته باشد، اما دلیل این گزاره این است که شما در جواب اینکه روح واحد است گفته اید روح واحد نیست. در جایی که من پرسیده ام که: این اکتسابات سبب کمال روح واحد می شوند؟، شما بیان کرده اید این اکتسابات سبب کمال روح اکتساب کننده می شوند. حال اگر منظور شما روحی غیر قابل تمایز از سایر ارواح است (روح واحد) پس حرف من را تأیید کرده اید و معتقید اکتساب کننده پس از قطع اکتساب وجود خارجی ندارد.

عارف";493813 نوشت:

خداوند متعال توضیح زیادی در قرآن برای روح نداده اند ولی از همین جمله که :
متن عربی آیه : وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً

  • ترجمه مشکینی و تو را از (حقيقت و اوصاف) روح (كه مايه حيات هر جاندار است) مى‏پرسند، بگو: روح (تولد يافته) از فرمان پروردگار من است (و دوام و زوالش نيز در هر جاندار به فرمان اوست) و شما از دانش (به ويژه علم به حقيقت روح) جز اندكى داده نشده‏ايد
برداشت حقیر که متناسب با پاسخ شما باشد این است که ارواح از یک سرچشمه نشات میگیرند و آن امر خداست.ولی کمال یافتن یا تنزل آن به رفتار و زندگی دنیوی انسان دارد.
مثال:
چند باریکه آب که از یک چشمه آب منشعب می گردند،بدواً ماهیت یکسان دارند ولی ممکن است یکی با گذر از منطقه ای نمک خیز و کویری طعم شوری بگیرد و دیگری در اثر عبور از یک منطقه بارانی یا سیل زده گل آلود گردد و دیگری در اثر عبور از روی یک لاشه متعفن مسموم به سم گردد....
موفق باشید.

این قسمت را استفاده کردم، اما منظور من تعریف مطلق روح نبود، منظورم روحی که شما به کار بردید بود.

و قصدم از طرح سوال درک کامل جواب شما بود یک مثال می زنم تا قصدم را بهتر بیان کنم: من قرار داد می کنم از این به بعد ایکس به معنی موجودی است که هم ریش دارد و هم سبیل ، بعد می گویم ایکس حکم الام در مورد اصلاح صورت را رعایت کرده است، شما قرار داد من را نمی دانید و سوال می کنید منظور شما از ایکس چیست؟

باز هم برای بار سوم تأکید می کنم من به دنبال گرفتن تعریف مطلق روح از شما نیستم، بلکه شما روح در جمله به کار برده اید به جای روح بگذاریم ایکس این ایکس را شما به خاطر کدام خواصش به کار برده اید؟

اجرتان را خدا بدهد ...

نقل قول:
سلام بر شما

خواهش می کنم انشالله که بتوانم هم یاد بدهم و هم یاد بگیرم
هدف از شرکت در این بحثها تبادل اطلاعات است و تبادل اطلاعات می کنیم

با سلام ...

یک اعتراف کنم این بحث با وجود شما دو بزرگوار به یکی از بهترین و لذت بخش ترین و پرفائده ترین بحث های عمرم تبدیل شده، واقعاً از هر دوی شما تشکر می کنم برای این مشارکت سازنده تون، واقعاً به سلسله ی تفکراتم در این زمینه نظم می بخشید.

نقل قول:
یک تعریف بسیار ساده و جامع و کامل
حکمت خداوند یعنی پرهیز از انجام کار لغو و بیهوده

فرد حکیم کار لغو و بیهوده انجام نمی دهد

در باره حکمت خداوند تاپیکی خود حقیر زده ام و در انجا بحث های خوبی شده است بد نیست به انجا هم مراجعه کنید

http://www.askdin.com/thread37360.html

چشم سعی می کنم تا حد توان بهره ببر و اگر کمکی هم تونستم به بحث بکنم.

دل ارام;493834 نوشت:

از نظر حقیر اگر انسان در این دنیا تمام شود و سرای دیگری نباشد
افرینش انسان کاری لغو است
چرا که اگر هدف از افرینش انسان را به تکامل رسیدن انسان در نظر بگیریم
همه انسانها در این دنیا به تکامل نمی رسند پس باید جایی دیگر باشد که انسان
انجا به تکامل برسد

همچنین اگر باشند انسانهایی که در این دنیا به تکامل برسند و سپس نیست و نابود شوند
پس هدف از این تکامل چه بود ؟
این کاری عبث و بیهوده است

بالاخره انسان باید از این تکاملش نفعی ببرد و استفاده ای بکند وگرنه رسیدن به تکامل چه ارزشی دارد ؟
اگر قرار باشد دو انسان یکی در نهایت حیوانیت و یکی در نهایت انسانیت هر دو نیست و نابود شوند
دیگر به تکامل رسیدن چه ارزشی دارد ؟

موفق باشید

اما بریم سر اصل مطلب:

شما فرمودید:

نقل قول:
چرا که اگر هدف از افرینش انسان را به تکامل رسیدن انسان در نظر بگیریم
همه انسانها در این دنیا به تکامل نمی رسند پس باید جایی دیگر باشد که انسان
انجا به تکامل برسد

برداشت من از موجود متکامل که شما در این بیان به کار برده اید و انسان هدفش رسیدن به آن است خداوند است. خداوند موجودی ابدی است، و اگر هدف انسان تکامل مطلق باشد، چون هدفش (نقطه ی پایانش) رسیدن به موجودی ابدی است پس انسان موجودی ابدی است.

حالا طبق ادب مباحثه ای که مدتهاست عادت کرده ام: : (در بیان شرح اشکال سوالاتی می پرسم که خواهش می کنم به اونها پاسخ ندین چون در این مرحله نیازی ندارم به اونها پاسخ بدین، و اگر مرحله مرحله پیش نریم بحث به نتیجه نمی رسه، سوال اصلیم را به صورت جداگانه در بخش شرح سوال مطرح خواهم کرد که آن را پاسخ دهید)

شرح اشکال: (صرفاً جهت آشنایی شما با زوایای اشکالم،) فرض گرفتیم هدف انسان تکامل مطلق است، از کدام باور نشأت گرفته است؟ اگر فرض بگیریم هدف انسان تکامل مطلق نیست به طریق اولی نتیجه می شود انسان موجودی ابدی نیست. اما شما فرض گرفتید خلق انسان غیر ابدی کاری عبث است و فعل لغو است و فعل لغو از حکیم سر نمی زند. حالا ما با اکتساباتی به تکامل می رسیم، برخی از این اکتسابات نیازمند ابزارند (بدون غذا خوردن زنده نمی مانیم که به کمالات کسب کنیم، اما غذا خوردن خود کمالی نیست) حال این ابزار خود دو حالت دارند یا به تکامل می رسند یا به تکامل نمی رسند، اگر به تکامل نرسند که بر اساس فرض لغو بودن فعلی که به تکامل نمی رسد امری باطل است و از حکیم سر نمی زند، اگر به تکامل برسد تسلسل رخ می دهد.

شرح سوال: (فعلاً در این پست فقط به این سوال جواب دهید) فرض گرفتیم هدف انسان تکامل مطلق است، از کدام باور نشأت گرفته است؟

سلام

سوال بی جواب;493872 نوشت:
اما شرح سوال: سوالم را اینطور اصلاح می کنم که روح مورد نظر شما در پاسخ تان که کمال میابد، روح یک نفر بدون کسب کمالات و خواص اکتسابی نیز با روح نفر دیگر تمایزی دارد؟ دقت کنید منظور مفهوم مطلق روح نیست، منظور مفهومی که شما در جواب به کار برده اید، منظوری از روح داشتید آن منظور شما یان خاصیت را دارد یا نه؟

بله تفاوت دارد.
همانطور که قبلا عرض کردم ارواح از یک منبع سرچشمه می گیرند که آن امر خداست. ولی هر انسانی قادر است فراخور استعداد خود روح خود را پرورش دهد.
در مورد روح دونفر که کمالی کسب نکرده اند توضیحی ندارم، زیرا آنچه ما به عنوان تفاوت بین اشیاء مطرح می کنیم همگی مادی هستند و از آنجا که روح جزو مجردات است چه خصلتی را میتونم مطرح کنم؟
دو دانه شن را در نظر بگیرید که از نظر مشخصات ظاهری کاملا شبیه هم هستند، باز نمیتوانیم بگوئیم که عین هم هستند چرا که حد اقل از نظر زمان و مکان و ذرات تشکیل دهنده با هم تفاوت دارند ولی در مورد روح چه میتوانیم بگوئیم؟ د رحالیکه خود روح را نمیشناسم تا چه رسد به بیان تفاوتهای آن؟یا به عبارتی :"جواب را نمی دانم".

سوال بی جواب;493872 نوشت:
این بار برای پیش برد مطلب پاسخ خودم به این سوال را نیز می نویسم اگری نقدی بر پاسخ من دارید بفرمایید : شما ادعا کردید که روح (اصطلاح به کار برده شما، ممکن است دلالت بر معنای مطلق روح نداشته باشد) روح واحدی نیست و نه تنها می تواند تمایز داشته باشد بلکه باید تمایز داشته باشد، اما دلیل این گزاره این است که شما در جواب اینکه روح واحد است گفته اید روح واحد نیست. در جایی که من پرسیده ام که: این اکتسابات سبب کمال روح واحد می شوند؟، شما بیان کرده اید این اکتسابات سبب کمال روح اکتساب کننده می شوند. حال اگر منظور شما روحی غیر قابل تمایز از سایر ارواح است (روح واحد) پس حرف من را تأیید کرده اید و معتقید اکتساب کننده پس از قطع اکتساب وجود خارجی ندارد.

من در متن فوق جوابی ندیدم!فقط نقل قولهای قبلی بود.
ولی در مطالبتان یک نکته ای فرمودید که مدتها قبل یکی از سوالات مهم حقیر بود که نه تنها پاسخ کارشناس برایم کافی نبود بلکه از دو تن از کاربرانی که در فلسفه قبولشان دارم در پاسخ به دعوتم برای پاسخ به سوال ، پاسخی ندادند.
منظورم این قسمت بود :
سوال بی جواب;493872 نوشت:
شرح اشکال (سوالات این گزاره نیاز به پاسخ ندارد، جهت نشان دادن زوایای مشکلم مطرح می شوند) : بنده ی حقیر در پست آغازین عنوان کرده ام : "برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟" حضرت گرام جواب داده اید: "دریافتیهای ما از حواس 5 گانه به معارفی تبدیل می شوند که باعث کمال روح می

گردند و به نوعی جاودانه می گردند." من اینگونه برداشت کردم که "دریافتیهای ما از حواس 5 گانه می شود فقط وجود جمسانی ما و ضمناً همه ی وجود جسمانی ما" (منظور از وجود جسمانی جسم دنیایی ما) حال با درست بودن این برداشت اگر به جای وجود جسمانی (محذوف به قرینه ی معنوی، از آنجا که برایش مرگ در نظر گرفتم از این معنا مشخصاً جسم دنیایی منظور بوده است) در سوال من قرار دهیم: دریافتهای ما از حواس 5 گانه (بیان شما از جسم دنیایی ما) سوال می شود: " از کجا معلوم در یافتهای ما از حواس 5 گانه برای کامل کردن روح واحد بزرگ با معانی عمیق نیامده باشد؟" حال قسمت دیگری از پاسخ شما مطرح می کند دریافتی ها باعث کمال روح می شوند.


و سوال قدیمیه من اینجاست :
http://www.askdin.com/thread18473.html
موفق باشید

عارف";494011 نوشت:
سلام

بله تفاوت دارد.
همانطور که قبلا عرض کردم ارواح از یک منبع سرچشمه می گیرند که آن امر خداست. ولی هر انسانی قادر است فراخور استعداد خود روح خود را پرورش دهد.
در مورد روح دونفر که کمالی کسب نکرده اند توضیحی ندارم، زیرا آنچه ما به عنوان تفاوت بین اشیاء مطرح می کنیم همگی مادی هستند و از آنجا که روح جزو مجردات است چه خصلتی را میتونم مطرح کنم؟
دو دانه شن را در نظر بگیرید که از نظر مشخصات ظاهری کاملا شبیه هم هستند، باز نمیتوانیم بگوئیم که عین هم هستند چرا که حد اقل از نظر زمان و مکان و ذرات تشکیل دهنده با هم تفاوت دارند ولی در مورد روح چه میتوانیم بگوئیم؟ د رحالیکه خود روح را نمیشناسم تا چه رسد به بیان تفاوتهای آن؟یا به عبارتی :"جواب را نمی دانم".

سلام و باتشکر از وقتی که برای من می گذارید:

طبق عادت شرح اشکال: اول از اینجا شروع کنم دو دانه ی شن کاملاً شبیه به هم دو دانه ی شن هستند، اگر وجودشان از جنبه ای متمایز باشد و الا یک دانه ی شن هستند، حال این تفاوت در بعد زمان مکان، یا سختار آن هاست اگر تمامی ویژگی های وجودی شان یکسان باشد یک دانه شن هستند.

مجموعه ی اعداد طبیعی یک مجموعه است، نمی توان فرض کرد دو مجموعه ی اعداد طبیعی متمایز داریم به هرصورت n است، اما اعداد طبیعی اجتماعش با مجموعه ی تک عضوی شامل 0 دیگر n نیست به دلیل وجود عضو متمایز 0 که در یکی هست و در دیگری نیست.

در مورد مثال شن شما به راحتی می توان نشان داد اگر تمامی خواصشان یکسان است این یک ذره شن است و الا همه شی ای و همه وجودی بی نهایت شی و وجود است که فرض باطل است.

شرح سوال: شما معتقدید اکتسابات ما سبب کمال روح های متمایز می شود، کدام خاصیت را برای این روح ها فرض گرفتید که از هم متمایز شدند؟ به بیان مثال بالا 0 ای که در یک روح هست و آن را از مجموعه ی اعداد طبیعی جدا کرده چه خاصیتی است؟

نقل قول:
من در متن فوق جوابی ندیدم!فقط نقل قولهای قبلی بود.
ولی در مطالبتان یک نکته ای فرمودید که مدتها قبل یکی از سوالات مهم حقیر بود که نه تنها پاسخ کارشناس برایم کافی نبود بلکه از دو تن از کاربرانی که در فلسفه قبولشان دارم در پاسخ به دعوتم برای پاسخ به سوال ، پاسخی ندادند.
منظورم این قسمت بود :

و سوال قدیمیه من اینجاست :
http://www.askdin.com/thread18473.html
موفق باشید

با تشکر حتماً سر فرصت مطالعه می کنم و بهره مند می شوم و اگر توانستم تا حد توانم کمک می کنم ...

سوال بی جواب;493910 نوشت:
شرح سوال: (فعلاً در این پست فقط به این سوال جواب دهید) فرض گرفتیم هدف انسان تکامل مطلق است، از کدام باور نشأت گرفته است؟

سلام بر شما

اگر فرض کنیم هدف انسان رسیدن به تکامل است
دلایلی چند به نظر حقیر می رسد که اینجا بیان می کنم
البته حتما اساتید دلایل بیشتری هم ارائه خواهند داد

1)هر موجودی که ابتدا تولد می یابد پیمودن سیر تکاملی را به نمایش می گذارد
مثلا انسان از طفلی نااگاه به موجودی اگاه تبدیل می شود
اگر اخلاقیلت یک انسان را از بدو تولد تا بزرگسالی دنبال کنیم متوجه تکامل اخلاق در او خواهیم شد
و این تکامل می تواند تا جایی ادامه پیدا کند که انسان خدایی شود و نهایت ان را فنا فی الله می دانند

2)خداوند در قران می فرماید جن و انس را نیافریده مگر برای عبادت او
از انجایی که خداوند نیازی به عبادت بندگان ندارد
مشخص و مبرهن است که این عبادت در جهت تکامل خود انسان است
و البته این از نظر حقیر مهمترین دلیل برای رسیدن انسان به تکامل است

3)از انجایی که خداوند فرموده از روح خود در انسان دمیده
این بدان معناست که قدرت رسیدن به خدایی شدن در انسان وجود دارد
و این قدرت را خدا به عبث نمی گذارد و حتما از قرار دادن ان در انسان هدفی دارد که باید همان تکامل یا خدایی شدن باشد

4)مذاهب دیگر هم اعتقاد به این مساله دارند مثلا ایین بودا نهایت خوشبختی انسان را رسیدن به نیروانا می داند

5) اعتقاد به تناسخ هم از این باور نتیجه می گیرد که انسان باید بارها به دنیا بیایید تا عاقبت به تکامل و نیروانا برسد
حال به غلط یا درست بودن ان کاری نداریم
مساله این است که قائل به رسیدن انسان به تکامل هستند

موفق باشید

دل ارام;494086 نوشت:
سلام بر شما

اگر فرض کنیم هدف انسان رسیدن به تکامل است
دلایلی چند به نظر حقیر می رسد که اینجا بیان می کنم
البته حتما اساتید دلایل بیشتری هم ارائه خواهند داد

1)هر موجودی که ابتدا تولد می یابد پیمودن سیر تکاملی را به نمایش می گذارد
مثلا انسان از طفلی نااگاه به موجودی اگاه تبدیل می شود
اگر اخلاقیلت یک انسان را از بدو تولد تا بزرگسالی دنبال کنیم متوجه تکامل اخلاق در او خواهیم شد
و این تکامل می تواند تا جایی ادامه پیدا کند که انسان خدایی شود و نهایت ان را فنا فی الله می دانند

2)خداوند در قران می فرماید جن و انس را نیافریده مگر برای عبادت او
از انجایی که خداوند نیازی به عبادت بندگان ندارد
مشخص و مبرهن است که این عبادت در جهت تکامل خود انسان است
و البته این از نظر حقیر مهمترین دلیل برای رسیدن انسان به تکامل است

3)از انجایی که خداوند فرموده از روح خود در انسان دمیده
این بدان معناست که قدرت رسیدن به خدایی شدن در انسان وجود دارد
و این قدرت را خدا به عبث نمی گذارد و حتما از قرار دادن ان در انسان هدفی دارد که باید همان تکامل یا خدایی شدن باشد

4)مذاهب دیگر هم اعتقاد به این مساله دارند مثلا ایین بودا نهایت خوشبختی انسان را رسیدن به نیروانا می داند

5) اعتقاد به تناسخ هم از این باور نتیجه می گیرد که انسان باید بارها به دنیا بیایید تا عاقبت به تکامل و نیروانا برسد
حال به غلط یا درست بودن ان کاری نداریم
مساله این است که قائل به رسیدن انسان به تکامل هستند

موفق باشید

سلام

با تشکر از وقتی که گذاشتین ...

شرح مشکل : به غیر از دلیل 1 تون باقی دلیل ها نقلی است که چون در جایی نقل شده پس وجود به سوی کمال می رود (که بررسی منابع از حوصله ی بحث ما خارج است) اما در دلیل 1 شما تکامل نسبی را در نظر گرفته اید تکامل مطلق و موجود کامل مطلق یک موجود نامتناهی است. پس روند بحث را یک بار مرور می کنیم تا به این روند نظمی هم بخشیده باشیم:

من: ابدی نبودن انسان با کدام مفاهیم در تناقض است؟

شما: حکمت خداوند

من: تعریف حکیم چیست؟

شما: یک تعریف بسیار ساده و جامع و کامل حکمت خداوند یعنی پرهیز از انجام کار لغو و بیهوده

من: نشان دهید که این تعریف شما از حکمت خداوند با ابدی نبودن انسان در تناقض است ، یا به بیان گزاره ای اگر فرض کنیم انسان ابدی نیست، نشان دهید خداوند حکیم نمی باشد.

شما: چرا که اگر هدف از افرینش انسان را به تکامل رسیدن انسان در نظر بگیریم همه انسانها در این دنیا به تکامل نمی رسند پس باید جایی دیگر باشد که انسان
انجا به تکامل برسد

من : با کدام باور هدف آفرینش انسان را به تکامل رسیدن انسان در نظر بگیریم؟

شما : 5 دلیل آوردید که 4 دلیل نقلی و به نقل از قرآن یا ادیان و باورهای دیگر است و یکی نیز نشان داده انسان کمال نسبی میابد. (کمال نسبی با ابدی نبودن انسان در تناقض نیست)

خوب این روند بحث ما شد.

و اما نوبت من است که سوالی بپرسم، صورت سوال: قبول دارید که تکامل مطلق ذکر شده در 4 دلیل نقلی (قرآن ، فرمایش خداوند، مذاهب دیگر، اعتقاد به تناسخ) شما مفهومی نا متناهی است؟ چرا که کمال مطلق همان خداست که وجودی نا متناهی است. اگر قبول دارید : متن سوال این بوده است نشان دهید ابدی نبودن انسان با حکمت خداوند در تناقض است ، به بیان گزاره ای اگر فرض کنیم انسان ابدی نیست آنگاه خداوند حکیم نمی باشد. شما فرض قضیه را نقض کرده اید (مقصد انسان را تکامل مطلق در نظر گرفته اید، که مفهومی نا متناهی می باشد و پس انسان را ابدی فرض کردید) این مثل این می ماند فرض می کنیم اگر انسان ابدی باشد خداوند حکیم است، آنگاه نتیجه می شود اگر انسان ابدی نباشد خداوند حکیم نیست. اشکال برهان را متوجه شدید؟

سلام علیکم

سوال بی جواب;494029 نوشت:
طبق عادت شرح اشکال: اول از اینجا شروع کنم دو دانه ی شن کاملاً شبیه به هم دو دانه ی شن هستند، اگر وجودشان از جنبه ای متمایز باشد و الا یک دانه ی شن هستند، حال این تفاوت در بعد زمان مکان، یا سختار آن هاست اگر تمامی ویژگی های وجودی شان یکسان باشد یک دانه شن هستند.

این اشکال است یا تایید سخن حقیر؟

عارف";494011 نوشت:
دو دانه شن را در نظر بگیرید که از نظر مشخصات ظاهری کاملا شبیه هم هستند، باز نمیتوانیم بگوئیم که عین هم هستند چرا که حد اقل از نظر زمان و مکان و ذرات تشکیل دهنده با هم تفاوت دارند

متن زیر هم قبول!
سوال بی جواب;494029 نوشت:
مجموعه ی اعداد طبیعی یک مجموعه است، نمی توان فرض کرد دو مجموعه ی اعداد طبیعی متمایز داریم به هرصورت n است، اما اعداد طبیعی اجتماعش با مجموعه ی تک عضوی شامل 0 دیگر n نیست به دلیل وجود عضو متمایز 0 که در یکی هست و در دیگری نیست.

متن زیر را خوب نفهمیدم..ولی اگر منظور این است که دو چیز 100٪ عین هم برابر است با یک چیز،این را هم قبول دارم..ولی اگر منظور چیز دیگری است ، توضیح فرمائید.
سوال بی جواب;494029 نوشت:
در مورد مثال شن شما به راحتی می توان نشان داد اگر تمامی خواصشان یکسان است این یک ذره شن است و الا همه شی ای و همه وجودی بی نهایت شی و وجود است که فرض باطل است.

اما سوال شما:

سوال بی جواب;494029 نوشت:
شرح سوال: شما معتقدید اکتسابات ما سبب کمال روح های متمایز می شود، کدام خاصیت را برای این روح ها فرض گرفتید که از هم متمایز شدند؟ به بیان مثال بالا 0 ای که در یک روح هست و آن را از مجموعه ی اعداد طبیعی جدا کرده چه خاصیتی است؟

در این مثال شما،ابتدا مجموعه طبیعی را تعریف کردید بعد یک خاصیت به آن دادید و آن را از مجموعه قبلی جدا کردید.
حالا شما ابتدا بفرمائید که تعریفتان از روح چیست تا بعد به صفات و وجوه تمایز آن بپردازیم.
با تشکر.

عارف";494376 نوشت:
سلام علیکم

این اشکال است یا تایید سخن حقیر؟

متن زیر هم قبول!

متن زیر را خوب نفهمیدم..ولی اگر منظور این است که دو چیز 100٪ عین هم برابر است با یک چیز،این را هم قبول دارم..ولی اگر منظور چیز دیگری است ، توضیح فرمائید.

اما سوال شما:

در این مثال شما،ابتدا مجموعه طبیعی را تعریف کردید بعد یک خاصیت به آن دادید و آن را از مجموعه قبلی جدا کردید.
حالا شما ابتدا بفرمائید که تعریفتان از روح چیست تا بعد به صفات و وجوه تمایز آن بپردازیم.
با تشکر.

من اون مجموعه رو به این صورت مثال آوردم شما قصد مثال رو اشتباه فهمدید: اگر شما روح من را تعریف کنید مجموعه ی اعداد طبیعی، روح شما از روح من تمایز دارد اگر و تنها اگر در مجموعه ی اعداد طبیعی (تعریف فرضی روح) شما عضوی باشد که در مجموعه ی من نیست یا در مجموعه ی من عضوی باشد که در مجموعه ی شما نیست.

پس نیازی به ارائه ی تعریفی از روح نه از طرف من هست نه از طرف شما، شما فقط باید عضو متمایز (خصوصیت متمایز) را نشان دهید تا محقق شود روح من و روح شما متمایز و دو روح می باشند. و اگر شما تمایزی سراغ ندارید پس یک روح هستند. یا حداقل شما نمی توانید دو روح هستند چرا که شواهدی ندارید ...

مثالی برای روشن شدن بیشتر منظور من: مفهوم خداوند قابل تعریف مطلق نیست، عده ای از خلق، عده ای از تدبر، عده ای از حکمت و ... خداوند را تعریف می کنند که خداوند وجودی بی نهایت است، که هم خالق خالقین است، هم حکیم حکیمین است، هم ... تک تک این تعریف ها خاصیتی از خداست اما نمی توان تعریفی مطلق ارائه کرد، خداوند فقط خالق واحد است؟ خداوند فقط حاکم مطلق است؟ خداوند فقط مدبر مطلق است؟ خداوند فقط مهربان مطلق است؟ خداوند فقط غفور مطلق است؟

اما می توان نشان داد هر دو وجودی که خداوند در نظر گرفته شوند، یک موجودند و همان خدای واحد. چرا که با هم هیچ عضو متمایزی ندارند، اما اگر شما یا هر فیلسوفی روزی نشان داد خداوند1 از خداوند 2 خصوصیتی متمایز دارد ، مثلاً یکی غافر مطلق است، دیگری غافر نیست، آنگاه این دو خدا از هم متمایزند...

اما قصد چیست من گفته ام (سوال اصلی) برای کامل کردن روحی بزرگ با معانی عمیق آمده باشیم و با مرگمان تمام شویم؟

که شما فرمودید برای کمال روح آمده ایم اما روح ها از هم تمایز دارد ... پس شما تمایزتان را باید نشان دهید از چه جنبه ای است .

روح با خداوند متمایز است چرا که روح خالق واحد نیست، ولی خداوند خالق واحد است ، من بدون ارائه ی تعریف از روح خاصیتی را که متمایز است بیان کرده ام. شما هم بدون تعریف روح آن خاصیت متمایز مورد نظر خود را بیان کنید. همین ...

سلام
نقد خود را در موارد زیر بفرمائید.
1-اگر قبول نیم که خدا خالق روح است ، ارواح می توانند از نظر زمان خلقت با هم تفاوت داشته باشند. روح شما مثلا در 2 ماهگی جنین شما بوجود آمد و روح من هم در ............
2-با فرض اینکه جسم چون ابزاری برای روح است،و اختیار انسان در دست روح است،رفتار ما توسط روح رقم زده می شود و ارتباط انسان با خدا از طریق اروح است (البته به واسطه ها کاری نداریم ، مثل ملک) لذا اگر قرار بود تفاوتی بین روح من و شما نباشد ، افعال ما هم در کنش به رویدادهای مشابه یکسان باشد در حالیکه اینطور نیست:
مثلا من در عکس العمل به رانندگی بد یک راننده ممکن است داد و بیداد کنم و شما ممکن است با سعه صدر از آن چشم پوشی کنید...در اینصورت میگویند که شما دارای روح بزرگتری از من هستید!
3-اگر روح مخزن ذخیره تجربیات و گذشته من باشد،و اگر روح من و شما یکی باشد ، در اینصورت من و شما باید معلومات مشترکی داشته باشیم.
--------------------
به نظر می رسد که نقد برخی از موارد فوق مستلزم ارائه تعریفی از روح یا حداقل خصوصیات یا توانائیهای روح باشد.(البته به نظر حقیر)
موفق باشید

سوال بی جواب;494111 نوشت:
سلام

با تشکر از وقتی که گذاشتین ...

شرح مشکل : به غیر از دلیل 1 تون باقی دلیل ها نقلی است که چون در جایی نقل شده پس وجود به سوی کمال می رود (که بررسی منابع از حوصله ی بحث ما خارج است) اما در دلیل 1 شما تکامل نسبی را در نظر گرفته اید تکامل مطلق و موجود کامل مطلق یک موجود نامتناهی است. پس روند بحث را یک بار مرور می کنیم تا به این روند نظمی هم بخشیده باشیم:

سلام

شما مشخص نکردید دارین درون دینی بحث می کنین یا برون دینی
برای همین من از دو شیوه استفاده کردم
اما فکر کنم اگر شیوه بحثتان فقط برون دینی باشد به جواب نخواهید رسید
اگر به خدا معتقد نیستید پس نمی توانیم از حکمت خداوند استفاده کنیم
و بحث دیگر فایده ندارد

اگر به خدا معتقدید و خدای حکیم را قبول دارید پس به طبع ان باید دین را هم قبول داشته باشید
و استناد به ان دیگر نمی تواند محل اشکال باشد

و اگر فقط خدا و صفات ان را قبول دارید از جمله حکمت خداوند را دیگر نمی شود دین را قبول نداشته باشید

و اگر فقط خداوند را قبول دارید و صفات ان را قبول ندارید مانند حکیم بودن و یا عادل بودن باز مساله فرق می کند

شما اول دیدگاه خودتون را نسبت به این حالات مشخص کنید تا بدانیم به چه چیزی باید استناد کنیم

در عین حال من جواب قسمت اخر پستتون رو در پست بعدی خواهم داد

موفق باشید

با عرض سلام به دوستان گرامی و تشکر از حضور فعالتان.

در تکمیل مباحث دوستان چند نکته عرض میشود:

1- طبق قاعده حرکت جوهری، هر موجود مادی مادام که دراین دنیا وجود دارد حالت ایستایی ندارد زیرا ذات و جوهر او اقتضای حرکت دارد و از آنجا که حرکت یعنی تغیری پیوسته و خروج تدریجی شیء از قوه به فعلیت و این تغیر با توقف و ایستایی در تناقض است از اینرو گفته میشود موجوداتی که مشمول قاعده حرکت جوهری هستند حالت توقف داشتنشان به تناقض می انجامد به عبارت دیگر، جوهر و ذاتشان میگوید حرکت دارم و توقف در انها یعنی حرکت ندارم و این همان تناقضی است که عرض شد. از اینرو مقطعی فرض کردن حرکت جوهری جهان مادی امری محال است.

2- قاعده حرکت جوهری در کنار چند قاعده فلسفی دیگر از قبیل اصالت وجود و قاعده تشکیک خاصی وجود و قاعده ترتیب طولی عوالم سه گانه وجود (مرحله مادی- مرحله نیمه تجردی – مرحله تجرد تام) و ادله تجرد نفس، ابدی بودن وجود انسان را اثبات میکنند. قاعده حرکت جوهری در کنار قواعد یاد شده، وجود تکامل آن به آن در جوهر انسان از مرحله مادی صرف تا مرحله تجرد را ترسیم میکنند و وقتی موجودی به مرحله تجرد رسید فنا و نابودی در آن بی معناست زیرا فنا و نابودی صرفا مختص به مرحله و مرتبه وجود مادی است. از اینرو ابدی نبودن انسان در تناقض با قاعده تجرد نفس است.

3- تئوری داروین از جهات مختلف ناکارآمد و اثبات ناشده است. خود او هم این تئوری را از جهات مختلفی محدود دانسته و آنرا قانونی کلی در همه جنبه های زندگی موجودات معرفی نکرده است. شاهد بر این مطلب همین نیاز تشنگی است که نه قایلین به داروینیسم و نه غیر ایشان آنرا مشمول قاعده تکامل انواع ندانسته اند و همانطور که میدانیم هیچ موجود زنده ای از آب بی نیاز نبوده و نیست.

4- اصولا برای شناسایی امور فطری از غیر فطری شاخصهایی ارائه شده است که یکی از آنها همین شمول و فراگیری زمانی و مکانی ای است که درباره نیاز به تشنگی بیان شد. کمالجویی انسانها گرچه مصادیق مختلفی دارد اما همه مصادیق یک حقیقتند و زمان و مکان هم آنرا تغییر نداده است این خود نشان میدهد که در نهاد انسانها گرایش به کمال و کمالجویی نهادینه شده است.

5- روح یا نفس یا من، مادام که مرحله مادی خود را سپری میکند در حال تغییر است و زمانی از تغییر و دگرگونی خلاصی می یابد که به مرحله تجرد تام برسد که این هم در این دنیا میسر نیست و در سرای دیگری خواهد بود.

6- بر اساس قواعد فلسفی و عقلی آغاز وجود انسان از ماده است (ماده فلسفی یعنی موجودی که قوه و استعداد محض است و برای تحقق یافتن نیازمند فعلیتی است که نامش را نفس یا روح میگذاریم) این ماده تنها قوه و استعداد پذیرش یک فعلیت را داراست زیرا در غیر اینصورت هر یک موجود محققی، دو موجود محقق می بود در حالی که این تناقض گویی است و در نتیجه هر انسان یک روح بیشتر نخواهد داشت. از اینجا روشن میشود گرچه ارواح همه انسانها از ناحیه خداست اما هر یک رتبه وجودی خاصی از فعلیت را دارند و هر یک روحی مختص به خود دارند که هر کس با مراجعه به خود انرا در خویشتن می یابد و از ان به من تعبیر میکند و میان منیت خود با منیت دیگری تمایز قایل است. تذکر این نکته نیز بجاست تاثیر آموخته ها در تکامل انسان پس از این است که نفس (و یا به تعبیر دیگر: روح) به جسم تعلق بگیرد و ابزار حسی و ادراکی فعالیت خود را آغاز کنند اما قبل از آن، آموخته ای وجود ندارد تا در تکامل شخص تاثیر داشته باشد.

7- ابدی بودن انسان از لوازم وجودی و غیر قابل منفک از اوست همانطور که شوری نمک از لوازم وجودی اوست. پس این سوال که انسان ابدی باشد که چه شود همچون این است که کسی بگوید نمک شور باشد که چه شود. بله وقتی این خاصیت ابدیت را نسبت به خدا در نظر میگیریم و میپرسیم که چرا خدا چنین موجود ابدی ای را خلق کرد این میشود بحث از هدف آفرینش انسان که موضوع جداگانه ای و خارج از بحث ماست.

8- حکمت الهی میتواند به عنوان دلیلی بر وجود سرای دیگری غیر از این دنیا مطرح باشد که انسانها جزای اعمال و باورهای خود را ببینند و نیز میتواند دلیلی بر زندگی ابدی انسان باشد با این بیان که خدا که نیازی به خلقت انسان و جهان ندارد پس چرا آنها را آفرید آیا آفرید تا چند صباحی دنیایی سرشار از خوشیها و ناخوشیها را رقم زنند و بسیاری ناکام و بسیاری در سختی و عده ای هم در راحتی این مسیر را طی کنند و در آخر همه بمیرند و خلاص. آیا این کار از خداوندی که او را به کمک استدلالهای عقلی به صفات متعالی متصف میکنیم لغو نیست؟ آیا وجود سرای دیگر آنهم برای مدتی محدود تا انسان جزای عملش در این دنیای محدودتر را ببیند و آنگاه نابود شود فایده ای دارد؟ آیا تنها این نسبت به خالقی که وصف میکنیم کار ارزشمندی است؟ عقل فلسفی نمیتواند خالقی با آن اوصاف متعالی را بپذیرد مگر اینکه فعل و خلقت او هم متعالی باشد و از اینرو قایل است خلقت دنیای مادی باید زمینه وجودی غیرمادی و متعالی را فراهم کند و در غیر اینصورت جز لغو نیست. و وقتی وجودی مجرد از ماده شد لزوما ابدی خواهد بود والا تناقض رخ میدهد و با حکمت خدا ناسازگار است.

در پناه حق

متأسفانه از فردا باید برم سر پروژه خیلی برام سخته که دوباره به اجبار زندگی خیلی از سوالام باید بی پاسخ بمونه :Ghamgin:

سوال بی جواب;494111 نوشت:
و اما نوبت من است که سوالی بپرسم، صورت سوال: قبول دارید که تکامل مطلق ذکر شده در 4 دلیل نقلی (قرآن ، فرمایش خداوند، مذاهب دیگر، اعتقاد به تناسخ) شما مفهومی نا متناهی است؟

سلام

منظور شمارو از اینکه تکامل مطلق مفهومی نامتناهیست متوجه نشدم
و به نظر حقیر تکامل نمی تواند نامتناهی باشد و حدی دارد

سوال بی جواب;494111 نوشت:
چرا که کمال مطلق همان خداست که وجودی نا متناهی است

در مورد خدا نامتناهیست ولی در مورد انسان متناهیست و حدی دارد

سوال بی جواب;494111 نوشت:
گر قبول دارید : متن سوال این بوده است نشان دهید ابدی نبودن انسان با حکمت خداوند در تناقض است ، به بیان گزاره ای اگر فرض کنیم انسان ابدی نیست آنگاه خداوند حکیم نمی باشد.

بله

سوال بی جواب;494111 نوشت:
شما فرض قضیه را نقض کرده اید (مقصد انسان را تکامل مطلق در نظر گرفته اید، که مفهومی نا متناهی می باشد و پس انسان را ابدی فرض کردید) این مثل این می ماند فرض می کنیم اگر انسان ابدی باشد خداوند حکیم است، آنگاه نتیجه می شود اگر انسان ابدی نباشد خداوند حکیم نیست. اشکال برهان را متوجه شدید؟

همانطور که در بالا گفتم من مقصد انسان را تکامل مطلق به معنای نامتناهی در نظر نگرفتم
تکامل انسان اگر هم مطلق باشد حدی دارد و نامتناهی بودن معنا ندارد
مثلا می توان برای ان یک کران بالا نظیر حضرت محمد ص در نظر گرفت
یعنی بالاترین کمال و حد بالای تکامل را در وجود حضرت محمد بدانیم که بی نهایت نیست

موفق باشید

سوال بی جواب;495099 نوشت:
متأسفانه از فردا باید برم سر پروژه خیلی برام سخته که دوباره به اجبار زندگی خیلی از سوالام باید بی پاسخ بمونه

به نظر حقیر اینها سوالات اساسیست که نباید فدای زندگی معمولی شوند

کندو کاو و تلاش و کوشش برای رسیدن به جواب این سوالات است که زندگی را معنا دار می کند
امید است در کنار کارهای روزمره زندگی به تلاش برای رسیدن به سوالات بی جوابتون هم ادامه بدین

موفق باشید :Gol:

دل ارام;495172 نوشت:
همانطور که در بالا گفتم من مقصد انسان را تکامل مطلق به معنای نامتناهی در نظر نگرفتم
تکامل انسان اگر هم مطلق باشد حدی دارد و نامتناهی بودن معنا ندارد
مثلا می توان برای ان یک کران بالا نظیر حضرت محمد ص در نظر گرفت
یعنی بالاترین کمال و حد بالای تکامل را در وجود حضرت محمد بدانیم که بی نهایت نیست

با سلام.
با این اوصاف وقتی می گویید کمال برای انسان حدی دارد دیگر چه نیازی به زندگی ابدی؟ با یک زندگی محدود هم چرا نتوان به همان حد کمال رسید؟
و من الله توفیق

سوال بی جواب;495099 نوشت:
متأسفانه از فردا باید برم سر پروژه خیلی برام سخته که دوباره به اجبار زندگی خیلی از سوالام باید بی پاسخ بمونه

دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در نهان بینی.:Gol:
وجود سوال بی جواب نشان از زندگی و زنده بودن است!
زمانی یه حکیم داشتیم.
بعد حکیم جسم و حکیم روح ژیدا شد!
بعد پزشک عمومی...
پزشک گوش وحلق و بینی
پزشک چشم
مهندس برق
مکانیک
.....
.....
عزیز برادر اگر برای اینکه سوال داری نام کاربریت را این گذاشتی.....خوب سوال همه دارند
سوال داشتن عیب نیست ...نپرسدن عیبه و شما هم که استادی در پرسیدن:Cheshmak:
همه ما هم که اینجا هستیم به دنبال سوالهامون هستیم وگرنه اینهمه سایتای تیتیش مامانی:Gol:
فقط وقتی سوالاتمون تموم میشه که عمو عزی بیاد و زندگی جدید شروع میشه.
واااااای تازه اون هم با سوا شب اول شرع میشه:khaneh:
------------------------
خدا کنه طوری زندگی کنیم که اونجا بتونیم به سولات خوب جواب بدیم . سوال بی جواب نداشته باشیم.
---------------------------
انشاالله که در پروژتون هم موافق باشید:Gol:

دل ارام;495172 نوشت:
منظور شمارو از اینکه تکامل مطلق مفهومی نامتناهیست متوجه نشدم
و به نظر حقیر تکامل نمی تواند نامتناهی باشد و حدی دارد

با عرض سلام به شما دوست گرامی

برای مطالعه در ابن باره میتوانید به این آدرس مراجعه کنید: http://www.pasokhgoo.ir/node/16726

در پناه حق

شریعت عقلانی;495254 نوشت:
با این اوصاف وقتی می گویید کمال برای انسان حدی دارد دیگر چه نیازی به زندگی ابدی؟ با یک زندگی محدود هم چرا نتوان به همان حد کمال رسید؟

با عرض سلام به شما دوست گرامی

ابدی بودن از لوازم وجود مجرد از ماده است و اگر انسان به کمال نهایی هم نرسد باز زندگی ابدی داشتن برای او منتفی نیست زیرا پس از رحلت از این دنیای مادی به مرحله تجرد از ماده میرسد و ابدی بودن از لوازم این وجود مجرد است. این مطلب از عبارت (خالدین) در قرآن درباره برخی از اهل دوزخ قابل استفاده است.(مانند: بقره/39)

در پناه حق

موضوع قفل شده است