کلید

تب‌های اولیه

143 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
کلید

این مجموعه کلید ها و نکات بسیار ارزشمند است که از سخنان یا کتب حضرت آیت الله علامه حسن حسن زاده آملی (روحی فداه) و شاگرد اعظم ایشان مربی نفوس حضرت آیت الله صمدی آملی ( حفظه الله ) اخذ شده است.امید است خوانندگان گرامی را مورد پسند افتد. لازم به ذکر است از آنجا که نکات دارای سنگینی مفهومی است تاملی مضاعف را می طلبد.
در پایان از
دوست عزیز آقای فرهاد و وبلاگ بیکرانه وجود قدر شناسی می شود.
قوله سبحانه : انا لا نضیع اجر من احسن عملا

کلید (1)

ما کاری برتر از خود شناسی و خدا شناسی نداریم
موجودی برتر و بزرگتر از انسان نیست
ارزش هرکسی به اندازه آرمان اوست
علت ترس از مرگ ترس از خود است
اگر انسان را به صورت کتاب در آورند می شود قرآن و به عکس
حیوانات تمثلات ملکات انسانها هستند
هفت در جهنم پنج حس ما بعلاوه قوه خیال و وهم ما هستند اگر تحت تدبیر و فرمان عقل نباشند
هشت در بهشت عبارتند از عقل و هفت مدرک وهم و خیال و پنج حس ما اگر در تحت فرمان عقل باشند
خوراک بیش از ضرورت بلاهت زا و فتنه انگیز است
همه آفریده ها برای انسان در کارند
انسان جدولی از دریای بیکران هستی است که با همه موجودات مرتبط است
اگر انسان خود را به تباهی نکشاند هیچ کسی نمی تواند او را تباه سازد
دانش آب حیات ارواح است
خواب راهی برای اتصال به عالم غیب است
علم مشخص روح و عمل مشخص بدن اخروی انسان است
همنشین از همنشین خو می گیرد چه خوب که این همنشین انسان خدا باشد
فلسفه حرف می آورد و عرفان سکوت

کلید (2)

نتيجه دانش عمل بي ريا انجام دادن است
دانشي كه به بيان نيايد مانند گنجي است كه آنرا انفاق نكنند
علم بر سر تاج است و مال بر گردن غل
همه چيز چون زياد شود خوار و ارزان گردد مگر علم كه هرچه بيشتر شود عزيزتر باشد
دانش گنجي است بزرگ كه از بين نمي رود
دانشمند كسي است كه از فراگرفتن دانش به ستوه نمي آيد
تمام افكار خود را روي كاري كه انجام مي دهيد متمركز كنيد پرتوهاي خورشيد تا متمركز نشوند نمي سوزانند
هيچ وقت چيزي را خوب نفهميده اي مگر آنكه بتواني آنرا براي مادر بزرگ خود توضيح بدهي
آنكه مي تواند انجام مي دهد و آنكه نمي تواند انتقاد مي كند

کلید (3)

عالم ذر : فرقان کثرت از متن قرآن وحدت در قلب لیله القدر است
تا دهن بسته نگردد دل باز نشود
نبوت تشریعی ختم شده است ولیکن نبوت انبایی ادامه دارد
حضرت الیاس - حضرت خضر - حضرت عیسی - و... نیز هنوز با حفظ همین بدن عنصری زنده اند
غیبت در عالم اصل است و همه پیامبران گذشته هم غیبت داشته اند
انجیل برنابا را در قرن ۱۶ اسقفی به نام ژامرینو در کتابخانه پاپ یافت در این انجیل تصریح شده است که حضرت عیسی مصلوب نشده است و عیسی پسر خدا نیست و در چند جای آن بشارت به پیامبر اسلام داده شده است این انجیل در قرن ۱۸ از زبان اسپانیایی به انگلیسی ترجمه شده و در سال ۱۹۰۸توسط دکتر خلیل سعادت به عربی و نهایتا توسط علامه سردار کابلی معروف به فارسی ترجمه شده و فایل الکترونیکی آن در اینترنت موجود است.
عالم علم انباشته روی هم
قبر معنای عمیقتری دارد و آن این است که بدن ما در هر نشئه ای قبر ما است
شب و روز نیز معنای عمیق تری دارد . با مراتب انسان تعیین می شود مرتبه روح نسبت به مرتبه قلب روز است و مرتبه قلب نسبت به وهم روز است و وهم نسبت به خیال و خیال نسبت به حس روز است و برعکس مرتبه قلب نسبت به روح لیل است و مرتبه وهم نسبت به قلب و خیال نسبت به وهم و حس نسبت به خیال شب است مرتبه بالاتر حقیقت است و مرتبه پایین تر رقیقت آن


کلید (4)

دنیا حقیقتی است که تمام کثرات متضاد را کنار هم قرار می دهد و در ما بدن ما است
طبیعت مقام جمعی است رابط و جامع بین همه کثرات که ضد هم هستند می باشد
جز بیکرانه درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن
اگر روزی ۸ ساعت بخوابیم در سال ۱۲۱روز در خواب بوده ایم و اگر متوسط عمر انسان را ۷۰ سال بگیریم بیش از ۲۳ سال آن را در خواب خواهیم بود پس باید برای آن فکری کرد
محال به ذهن انسان نمی آید
علم تشریح دار وجود است
در عالم ۳ کتاب داریم ۱) کتاب قرآن کریم ۲) کتاب شهادت ۳) کتاب غیبت شهادت امام حسین (ع) فاتحه الکتاب کتاب شهادت است و غیبت امام زمان فاتحه الکتاب کتاب غیبت
بعضی از اسرار نظام هستی بگونه ای است که هرچه در باره آن گفته شود مجهولات بیشتر می شود
حقیقت حجاب ظهور اسم الباطن حق است در این عالم که برای زن است و مرد مظهر اسم اظاهر خدا است
حقیقت علم ِ اسم اعظم الهی است

کلید (5)
در هر زمانی ۴ اوتاد و ۴۰ ابدال و ۷۰ نجباء و ۳۶۰ تن از صلحا در خدمت امام زمان هستند تا هرکس دست نیاز به سوی حضرت دراز نماید نیازشان را برطرف کنند و به کمال رسانند

قرآن سفره خاص رحمت رحیمیه حق است( ماوراء طبیعت رحمت رحیمیه و نشئه طبیعت رحمت رحمانیه است)

علم غذای روح انسان است

راه کسب قابلیت : گریه و طلب

از لطائف این دنیا آن است که هر که کامل شد دشمن پیدا می کند

باید اهل درایت و درک بود نه اهل حکایت و نقل

نفس در تله دنیا و عقل در تله غیب است

علم جفر علم به حقایق و رموز عالم است

سیر و سلوکی ارزش دارد که از جدول وجود امام زمان باشد

تا در حد هستیم در غم و غصه ایم

خنده پوست است و گریه مغز

مسیر علم طوری است که تا انسان اراده می کند پیش رود نظام هستی برایش مزاحمت پیش می آورد تا ببینند به حقیقت تشنه است یا نه

قرآن موجودي غيبي از عالم نور و روحاني است كه در عالم اجسام و اعراض ظهور كرده است

فلسفه تكرار نماز سير و سير بهتر و بهتر است

کلید (6)

نفس انساني مستعد قبول علم از جواهر عقول است و هيچ حجابي از جانب آنان نيست
۱۲مهر ماه شمسي شروع محرم شمسي و ۲۱ مهر ماه عاشوراي شمسي است اين تاريخ در كل سالها ثابت است
۲۸اسفند هر سال روز عيد غدير خم است
بدن ما در هر عالمي قبر ما است و انسان را عالم ها است
شب قدر يك شب امتدادي است چون زمين كروي است لذا ۱۸تا ۲۴ ماه رمضان در كره زمين شب قدر است و لذا ۷ شب ما شب قدر داريم بر حسب اينكه در كدام كشور در روي كره زمين هستيم
آب از اين نشئه بالا رود علم مي شود لذا اخذ علم در عالم خواب به صورت آب است يا گاها شير
مراتب وجود عبارتند از حس - خیال - وهم - عقل - قلب - روح - سر و... که انسان توانائی رسیدن و ادراک همه این مراتب را دارد و حیوانات حداکثر تا مرحله وهم می توانند بالا روند.
خیال مرتبه ای است که نفس انسان ادراکات خود را صورتگری می کند و قوه واهمه توانائی ادراک جزئی را به ما می دهد و عقل مقام ادراک احکام کلی هستند و....

کلید (7)

بزرگترین ذکر نظام هستی علم است
دم به دم که علم بدست می آوری قوه خیال تطهیر می شود
تمام علوم دانشگاهی فهم کلمات نظام هستی است
یکی از اسرار عبادات ارتباط دلهاست
شرف شمس ۱۹ فروردین هرسال و ساعت خاصی از آن است و نوشته هایی که بروی انگشتر حک می کنند چون با قلم آهنی است آنرا بی اثر می کند لذا حروف عالیات را باید با قلم غیر آهنی نوشت تا اثر داشته باشد.طرز نوشتن آن نیز دستور خاصی دارد
انسان را مقام لایقفی است
کسانی که از امام و امامت باخبرند مظهر امامند که از نظرها غائبند
کسی که برای خدا دانش آموزد و بکار بندد و به دیگران یاد دهد در ملکوت آسمانها عظیم خوانده می شود ( این چنین کسی ایت الله العظمی فی السماء است )
جهان خلقت با اسماء حسنای الهی اداره می شود نه انسان و نه جهان با ذات الهی ارتباط ندارد آنچه ظهور حق است به نام وجه الله از راه اسماء حسنای الهی است
سحر وقت مسافرت رهروان است و نسیم آن چون دم عیسوی علاج بیماران

کلید (8)

دعا وقتی مستجاب است که مطابق چینش و بافت نظام هستی باشد
در حرکت موجودات عالم هر مرحله قبلی نسبت به مرحله بعدی مرگ و موت است به این معنی که موجود به تدریج یکسری تعلقات مربوط به مرحله قبل و رتبه دانی را رها می کند و به سوی مرتبت عالی پیش می رود نظیر سیب که به جایی می رسد که باید تعلق و رابطه اش را با درخت قطع کند
همانطور که برای شنا در اقیانوس های عمیق بایستی از شنا در استخر های کوچک آغاز کرد تا به تدریج آمادگی برای شنا در عمق آبها پیدا شود برای دستیابی به حاق حقایق هستی و شناخت حضوری واقعیت ها نیز بایستی ابتدا عقل را با برهان و استدلال و علوم حصولی ورزیده کرد تا به تدریج شرایط شناخت حضوری برای نفس و دل فراهم گردد لذا فلسفه و شناخت های حصولی شرط معد برای عرفان و شناخت حضوری حقایق دارند
در این عالم همه چیز تعجب آور است و چیزی که تعجب آور نباشد نیست
اصولا جهان چیزی جز ذات حق و جلوه او نیست وحقیقتا در عالم هستی غیر از او چیزی موجود نیست هستی او جایی برای غیر باقی نگاشته است
هر حرکتی در عالم من امر رب است این چشم نیست که می بیند در حقیقت این نفس و روح است که با ابزار چشم مشاهده می کند و با دید عمیقتر خود روح نیز فاعل حقیقی نیست این خدا است که فاعل است نفس اگر فعلی انجام می دهد و عنوان فاعل پیدا می کند در طول فاعلیت خدا است
فرق علم و معرفت : در واژه معرفت ذهول و نابودی نیز لحاظ شده است یعنی ممکن است از بین برود و آثار آن نیز محو شود اما علم با نابودی سازگار نیست علم آن آگاهی است که پایدار و استوار استلذا به خداوند عالم اطلاق می شود ولی عارف گفته نمی شود
کلماتی که اخذ می کنیم جزء وجودمان می شوند
خداوند کتابی بزرگتر از انسان ننوشته است
در بهشت هم اختلاف هست و لیکن نوع آن با اینجا متفاوت است در آنجا هریک از بهشتیان میخواهد دیگری را بالابرد به عکس نوعا اینجا

کلید (9)
[=&quot]کل حقایق نظام هستی در نفس انسان تعبیه شده است و همه در او وجود دارند[/]
[=&quot]در ریاضیات اعداد اعتباری اند چراکه بیانگر صرفا تعداد اشیاء هستند ولی اعداد در غیر ریاضیات اصل به حساب می آیند چراکه روح اند[/][=&quot]![/]
[=&quot]انسان قطب همه حقایق نظام هستی است [/]
[=&quot]نام پیامبر در نزد زمینیان محمد(ص) است و فرشتگان الهی و ملکوتیان نظام عالم در عرش او را به اسم احمد می شناسند و بالاتر نزد رب مطلق و برای کسانی که به واسطه عزرائیل نفس ناطقه خود از این نشئه سفر کرده و با پیامبر همدم شده اند نام ایشان محمود است[/]
[=&quot]در علم حروف ظاهر حرف را جسم و باطن آنرا که عدد است روح آن گویند برای همین است که ذکر ها باید به عدد خاصی گفته شوند و اگر کمتر یا بیشتر گفته شوند بدون روح خواهند بود و لذا بی اثر یا حتی بد اثر شوند چرا که ذکری که بی روح است نمی تواند مرده ای را زنده کند یا ممکن است گرفتگی روحی ایجاد کند[/][=&quot]![/]
[=&quot]رب مطلق همان رب مقید است که با سعه بیشتری خود را نشان داده است[/]
[=&quot]علم مادر و اصل تمام پاکیها و جهل مادر و پرورش دهنده تمام خباثتها و شرارتهاست[/]
[=&quot]مجموعه احد است و جمیع واحد[/][=&quot]![/]
[=&quot]ذوق آن علوم و و معارفی را گویند که به وجدان وکشف حاصل می شود نه به برهان و کسب ونه از طریق اخذ به ایمان و تقلید [/][=&quot]. [/][=&quot]ذوق که وجدان وکشف است علم عیانی است و دیگر علوم خبری اند [/][=&quot].[/]
[=&quot]نتیجه قرائت ابتدا تا انتهای قرآن رسیدن به مقام انسان کامل است(با لحاظ معنای واقعی قرائت که غیر از روخوانی است [/][=&quot])[/]
[=&quot]قرآن صورت کتبیه (شرح کتبی )کتاب وجودی انسان کامل و نظام هستی صورت عینیه اوست[/]
[=&quot]همت است که انسان را قادر به شهود حقایق عالم می کند[/]

کلید (10)

همت است که انسان را قادر به شهود حقایق عالم می کند
انسان محور تمام موجودات نظام هستی است و تمام عالم به طواف کعبه وجودی انسان مشغولند
علوم عقلی در واقع برای رسیدن به اسرار وحقایق علوم نقلی به خصوص قرآن است
معاد واقعه ای جدا در یک مقطع زمانی نیست
آن که نتواند به سوال من کیستم خویش جواب گوید نخواهد توانست جواب هیچ سوال دیگری را نیز بدهد و اگر بتواند آن گونه که باید به این سوال جواب گوید دیگر هیچ سوالی برایش باقی نمی ماند .در یک لحظه شاهد تمام اسرار عالم می گردد و آنجاست که به سکوت تام می افتد!
تمام علوم و معارف برای انسان دارای منفعت هستند هیچ رشته علمی بی منفعت نیست . هرکدام از آنها ظرف وجودی انسان را گسترده تر و اورا برای دریافت حقایق نظام هستی آماده تر می کنند مگر آنکه بخواهد از آن علوم برخلاف نظم نظام هستی استفاده کند
علم روان شناسی شیوه خود را از نقطه آغازین که شناخت نفس انسانی است آغازنکرده است و اساسی نیست اما شناخت نفسی که در فلسفه و حکمت مطرح است رابطه تنگاتنگی بین انسان و کل نظام هستی برقرار می کند

کلید (11)
عالم نمایشگاه حق است می نمایانند تا بربایند

اگر کسی در مسیر صعود و عروج انسانی اش دم به دم طهارت داشته باشد به حقایق نظام هستی دست می یابد

نفس ناطقه انبیاء و اولیاء الهی لوح محفوظ نظام هستی است

نفس انسان استعداد ادراک تمام حقایق هستی را دارا است و انسان می تواند علم به تمام حقایق پیدا کند و هیچ چیز برایش مجهول نماید مگر ذات لایتناهی غیبیه حق

هر شخصی با اعمال و کردارش مشغول نوشتن کتاب وجودیش است

احکام شرعیه دستورالعمل ابتدایی خوشنویسی انسان در دفتر نفس خویش است

نفس مظهر اسم الحی خدا است لذا تمام عکس هایی که از اشیاء گوناگون گرفته وتمام تصورات و ملکات او دارای حیات اند

خلوت و تفکر یک نحوه نشستن به تماشای سینمای نفس است

مقام ولایت مقام اخذ حقایق عالم از ملکوت است

تمام تجلیات و مشاهدات شخص در قیامت از دارایی درون خود شخص است

تمام اسرار وجود درون صندوقچه ای است در بسته که قفل آن فقط با کلید خود شناسی باز می شود

تمام داستان های قرآن دربیان شرح تطورات نفس ناطقه انسانی است و تمام آن اتفاقات به نوعی برای ما نیز خواهد افتاد

برای دیدار با نور باید مدتی در تاریکی بسر برد

نفس انسانی را که به حسب ذاتش موجودی عاری از ماده است بسیط می گویند

به فنای در ذات برای عارفان باالله قیامت کبری گویند

کلید (12)

تاثیر در عالم سفلی تحقق نمی یابد مگر به تایید از عالم علوی و انسان واجد عالم علوی می تواند در عالم سفلی تاثیر کند

در عین حرکت طبیعت صورت شیئ به تجدد امثال محفوظ است و انسان دائما به حرکت جوهری و تجدد امثال در ترقی است ولی از جهت لطافت و رقت حجاب ثابت می نماید و خدا به اسم مصور و به حکم کل یوم هو فی شان هر لحظه آنچنان ایجاد امثال می نماید که محجوب را گمان می رود همان یک صورت پیشینه است

انسان ثابت سیال است . سیال است در طبیعت و ثابت است در گوهر روح

نفس انسانی به پذیرفتن علم و عمل توسیع و اشتداد وجودی پیدا می کند و گوهری نورانی می گردد

روح انسان بر اثر ارتقا ء و اشتداد وجودی نوری از سنخ ملکوت و عالم قدرت و سطوت می گردد و می تواند طبیعت را مسخر خود کند و بر آن غالب آید

تمام کلمات و حروف قرآن رمز است و الفاظ در این نشئه حکایاتی دورادور از معانی اند و عبارات و اشارات و آنچه در عالم خلق است اظلال عالم امرند

غایت قصوای سالکان اسقاط اعتبارات و اضافات است و خروج از عالم پندار و اعتبار که عالم غرور است به سوی حقیقت و دارالقرار

مقام محمود آدمی ادراک حقایق اشیاء به نحو شهود است

آنچه انسان خواهان آن است و از هر سویی آنرا می جوید رسیدن به حقایق اشیاء است و ادراک ونیل بدانها یهترین لذت انسانی است که همان لذت عقلی است

همه افراد رنج تحمل بار سنگین علم را نمی کشند و بدان دست نمی یابند پر دلی باید که بار غم کشد ..... رخش می باید تن رستم کشد

برهان خواص را بکار آید و خطابت عوام را

تعلق با تعقل جمع نمی شود و بطنه با فطنه سازگار نیست و قذارت و قداست دو ضدند و هیچ مستعدی محروم نیست

صفات ناپسند در نفس نشان بی اعتدالی است و حاشا که از نفس بی اعتدال کاری آید که در او اعتدال باشد

رسیدن به سعادت به تعلیم و تادیب است .تعلیم رشد دادن نفس یعنی پروراندن روح و غذا دادن به جان است و تادیب اعمال صالح و شایسته انجام دادن است) چرا که علم و عمل انسان سازند علم سازنده روان وروح انسان و عمل سازنده بدن اخروی انسان است وهر کسی به صورت علم و عمل خود برانگیخته می شود و ملکات نفس مواد صور برزخی اند و انسان را بدن هایی در طول هم استو تفاوت این بدن ها به کمال و نقص است

پیامبران عقل را به آنچه بدان ها راه دارد استواری می دهند و در آنچه بدان ها راه ندارد راهنمایی می کنند

کلید (13)
فیلسوف کامل انسان کامل است

علم به طور کلی شرح حقایق و حالات موجودات و روابط آنها با یکدیگر است به عبارت دیگر علم تشریح پیکر نظام وجود است

اسمی که موجب ارتقاء و اعتلای گوهر انسان است اسم عینی است یعنی اتصاف و تخلق انسان به حقایق اسماء است که دارایی واقعی انسان است و چون انسان به حسب وجود و عین به هر اسمی از اسمای الهی متصف شود سلطان آن اسم و خواص عینی او در او ظاهر می شود یعنی همان اسم می شود و آنگاه دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

آنچه منشا آثار وجودی و موجب قدرت و قوت نفس ناطقه و سبب قرب او به جمال و جلال مطلق می شود این است که مظهر اسماء شود یعنی حقایق وجودیه ی اسماء صفات و ملکات نفس گردند

گر براستی تشنه شدی آب برایت می فرستند

اسیر بطن اهل سر و باطن نخواهد شد

عقول خلایق را بمعارف نظری تکمیل کردن تواصی به حق است و تکمیل و تهذیب اخلاقی خلایق تواصی به صبر

هرچه وحدت شیئ شدید تر باشد حضور او قوی تر و علم و حیات او شدید تر است

بهشت و دوزخ در ارواح اند نه اجساد

اگر کمتر خوری کمتر خوابی

طعام انسان علم است

معلم از اعوان جبرائیل است

بدن اخروی تجسم صور غیبی است که ملکات انسان مواد آنها است

بعضی از اقسام ملائکه جسم لطیف اند

زود زود نمی دهند تا کم کم ظرفیت حاصل شود

هر کس سفره خود و مهمان سفره خود است

کسانی که هنوز قوی نشده اند در قید مناسبات مکانی اند و ابن الوقت هستند حق آن است که ما ابو الوقت شویم

ما دائم در لوح محفوظ خودمان می نویسیم کتاب کاتب و مکتوب خودمان هستیم

تمام عالم در ما است

کلید (14)

آسمان و زمین لبریز از گنجینه های الهی است و اسماء الهی کلید داران این گنجینه های الهی هستند
خداوند برای انسان مقام والایی قائل شده و رسیدن به این مقام بدون رهبری امام معصوم مقدور نیست
اگر روح و جان ما طهارت پیدا کند رزق معنوی ما زیاد می شود چه اینکه اگر جسم ظاهری ما طاهر باشد رزق مادی ما هم تنظیم می شود
برنامه ریزی برای بدن را باید به دست خود بدن سپرد چون بدن صادق است در شبانه روز آنچه را که به واقع مورد احتیاجش است به ما اعلام می کند و نباید ما برای بدن برنامه ریزی کنیم که کی و چقدر غذا و آب بخور و طبیعت بدن تتنظیم کننده درست آن است
تا طلب در اندرون ناید پدید مشک در نافه ز خون ناید پدید
چه خوب که ما خانه سازی و غذا خوردن را از حیوانات بیاموزیم که به اندازه می خورند وبه میزان نیاز خانه سازی می کنند
نی مشو آخر به یک جو مست نیز می طلب چون بی نهایت هست نیز
آفتاب و ماه و حیوانات و... همه شعور دارند و همچنین با انسان مراوده شهودی دارند
حرف زدن از رحمت رحمانیه ی حق است ولی خوب حرف زدن و حرف های خوب را زدن از جزء رحمت رحیمیه خدا است
شرع مبین حقایق اسرار نظام هستی است
انسان روزش را به سه قسم تقسیم کند ۱) کسب روزی مادی ۲) رسیدگی به همسر و فرزندان ۳) تحقیق و تفحص علمی و تفکر در نظام عالم و عبادت و استراحت ( حداقل ۲ ساعت درسی برای خود اختصاص دهد)
نگاه کردن چشم به نباید ها نفس را از حالت اعتدال خارج می کند و انسان را از اساس انسانیت دور می کند

کلید (15)

نفس چون مجرد است به هر چه رو کند خو می گیرد
علم طب جزء علم سری نظام هستی است و هر یک از انبیاء باید به این علم مسلط باشند مطابق متن واقع
پیامبر اسلام امی است نه عامی
امی است یعنی آینه جان او ساده و زلال و بی نقش است و در تطابق با نظام عالم لذا هر چه را بخواهد بداند می داند و آن حقیقت در جان او جاری می شود فرد امی می تواند حقیقت آنچه را که می خواهد بداند مستقیما از متن واقع اخذ نماید ولی جان ما ها ساده نیست (امی نیست ) از بس حجاب دارد و مطالب و حقایق عالم را با انواع حجاب ها می گیرد لذا است که چون ضعیف هستیم نیاز به انواع حجاب برای فراگیری علوم داریم نظیر خط - کتاب - معلم و... کسی که امی است و جانش قوی است بدون نیاز به این واسطه ها حقایق را از متن واقع عالم می گیرد و می تواند تمام حقایق عالم را یکباره تلقی کند
دین یک حقیقت در عالم است و اصلا ادیان نداریم
مکاشفه هرگز به جنس و نوع و...تعلق نمی گیرد و صرفا به فرد تعلق می گیرد( ملکات خارجی فرد نه خود فرد) لذا علم کشفی به ملکه شخص تعلق می گیرد لذا کسی نمی تواند بگوید به علم شهودی مثلا شیعیان را دیدم که ... چرا که لفظ شیعیان جنس است و علم شهودی به جزئیات نظام هستی تعلق می گیرد نه مفاهیم کلی ذهنی.
اگر انسان کامل به مشاهده کلیه موجودات که هنوز در مرتبه طبیعت نیامده اند بنشیند این می شود عالم ذر . انسانی که جانش صاف و بدون زنگار است این جان می تواند جان تمام افراد را مشاهده کند
کسی که نفس ناطقه اش را با نفس ناطقه دیگری اتحاد وجودی بتواند بدهد اگر او بفهمد این هم می فهمد اگر او بشنود این هم می شنود

کلید (16)

صفات راسخه در نفس را در علم اخلاق فضائل اخلاقی - در فلسفه ملکات نفس - در عرفان مقامات نفس گویند
زمان در عالم طبیعت متغیر و در عالم برزخ هم متغیر و هم ثابت( دهر) و در عالم عقل ثابت است(سرمد)!
حکمت در اصطلاح قرآن همان فلسفه در اصطلاح یونانی است
خدا برای هر کسی ۳ کتاب قرار داده است ۱) کتاب قرآن که به وحی تشریعی از طرف پیامبر خاتم آمده است ۲) کتاب نظام تکوینی عالم که به هرچه بنگریم درس است و عالم علم انباشته روی هم است ۳) کتاب نفس ناطقه انسانی هرکسی اعظم کتاب هستی است
ملاک عاقل یا جاهل بودن یک فرد : اگر کسی اول فکر کرد بعد حرف زد عاقل است و اگر اول حرف زد بعد فکر کرد جاهل است
معیاری برای اینکه چه حرف هایی را بشنویم : نفس خودش معیار خوبی برای انسان است اگر نفس به واسطه شنیدن کلامی بالا رفت آن حرف رابشنویم و اگر پایین آمد از آن دوری کنیم
هر کس دنبال توفیق بیشتری است سحرگاهان بیدار باشد
عقل وحدت بین است بر خلاف قوه خیال که فقط کثرت می بیند
از آنجا که مردم با کثرات مانوسند خیلی زود می توان قوه خیال ایشان را به دست گرفت و آنها را بازی داد ( به همین دلیل است که هر جا معرکه بگیری شروع به کار می کند همه جمع می شوند ولی اگر بگویند در اون گوشه استاد بسیار با سوادی نشسته مردم عادی دور او جمع نمی شوند)
اگر کسی مطلبی را شنید و گفت نفهمیدم مثال بزنید تا بفهمم معلوم می شود که او هنوز در مرتبه قوه خیال است و به عقل نرسیده زیر ا عقل وحدت می بیند و مثال نمی خواهد!!

[=times new roman] [=&quot]تمام خواب ها صور تمثلات ملکات خیالاتی هستند که در نفس ما جای گرفته اند( لذا حیوانات وحشی در خواب زیر سر سوء ظن ما نسبت به دیگران و اخلاق خود ما است و یک بعد از خودمان است که فعلا به این صورت متمثل شده است[/][/]

ده کلمه ازصد كلمه علامه حسن زاده آملي


1ـ آن كه خود را نشناخت چگونه ديگري را مي شناسد ؟
2 ـ آن كه از صحيفه نفس خود آگاهي ندارد ، از كدام كتاب و رساله طرفي مي بندد ؟
3 ـ آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است ، چه بهره اي از زندگي برده است ؟

4 ـ آن كه خود را فراموش كرده است ، از ياد چه چيز خرسند است ؟

5 ـ آن كه مي پندارد كاري برتر از خود شناسي و خداشناسي است ، چيست ؟

6 ـ آن كه در صقع ذات خود با تمثلات ملكي همدم و هم سخن نباشد ، بايد با چه اشباح و خيالاتي هم دهن باشد ؟

7 ـ آن كه خود را براي هميشه درست نساخت ، پس به چه كاري پرداخت ؟

8 ـ آن كه از سير انفسي به سير آفاقي نرسيده است ، چه چشيده و چه ديده است ؟

9 ـ آن كه مي انگارد در عوالم امكان ، موجودي بزرگتر از انسان است ، كدام است؟

10 ـ آن كه تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟

1- متن طبيعت و سرشت و تاروپود آن در تبدل و جنبش و دگرگوني است که يک آن آرام ندارد، و در عين حرکت طبيعت وحدت و ثبات صورت و جمال و زيبايي هر موجود طبيعي از آغاز تا انجام در تحت تدبير منفرد به جبروت به تجدد امثال محفوظ است.

۲- حرکت حبي و تجدد امثال، در مطلق ماسوي الله اعم از مفارق و مقارن (موجودات عالم طبيعت و مافوق آن) چه در قوس نزول و چه در قوس صعود جاري است، به خلاف حرکت جوهري که اختصاص به عالم طبيعت دارد.

۳- حرکت جوهري، استکمالي است.

۴- سرتاسر هويت وجودي عالم طبيعت با حفظ وحدت اتصالي در حرکت و تغيير طولي استکمالي است و تنها امر ثابت اصل قانون حرکت است.

۵- نفوس انساني را بعد از انقطاع از اين نشأه تکامل برزخي است.

۶- در قرآن کريم لفظي در معني مجازي بکار نرفته است.

۷- آيات کريمه «يدبر الامر ...» و «تنزل الملائکه...» و «تعرج الملائکه و الروح اليه...» و امثال و نظائر آنها نه بدان وجهي است که مانند نزول و عروج عالم طبيعت با تروّي و طول و امتداد زماني به وقوع مي رسد.

۸- وجود مساوق حق است، و حق سبحانه صمد است. و توحيد صمدي بدان گونه است که لسان حجت الله امام هشتم بدان ناطق است: «يا من علي فلا شيء فوقه، يا من دني فلا شيء دونه» يعني يکتاي همه است.

۹- از حرکت حبي و تجدد امثال و حرکت جوهري دانسته مي شود که حرکت حيات و وجود است و ما با حرکت و در حرکت و نظام حرکتيم.

۱۰- حقيقت قرآن کلام ايزد است و لفظ کتاب قول نبوّت است و در عين حال الفاظ قرآن وحي اند و معجزه فافهم.

۱۱- اسناد حرکت به واجب تعالي عبارت از فاعليت به معني ايجاد تدريجي و اظهار کمال است.

منبع: گشتي در حرکت- علامه حسن زاده آملي (روحی فداه )

1- چون كه نفس خود را به حركت در مى آورد محرك جسم نيز هست چون با جسم متداخل است .
2- نفس عالم قبل از جسم آن موجود است .
3- عالم حيوان است .
4- توازى بين عالم و نفس انسانى شرط معرفت است .
5- تعقل عبارت از خود معقولات است .
6- نفس عالم از طبيعتى است كه عقل نام دارد.
7- عقل ، مقصود دايره است .
8- حركت عقل ، تعقل است .
9- حركت نفس همان جوهر آن است .
10- هر بدنى داراى صورت و هياتى مخصوص به خود است .
11- صحت ، و به طور عموم فضايل جسميه - چيزى است كه شايسته است آن را ائتلاف بناميم .
12- هر جزئى از اجزاى چشم قايم بر نوعى تناسب است .
13- عقل نه منفعل مى شود و نه فاسد.
14- نفس در تمامى جسم حساس منتشر است .
15- نفس جسمى است لطيف .
16- نفس اولين محرك است .
17- نفس لطيف ترين چيزى در ميان اجسام است ؛ يعنى دورترين آنها از جسميت است .
18- نفس به چه چيزى مركب را درك مى كند؟ يعنى چگونه نفس مركب را درك مى كند؟
19- نفس ، چيزى است كه وحدت جسم را حفظ مى كند

عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 211-پندهای حکیمانه ج ۳

روش تعلیم وتربیت
(نکتۀ-1)
جناب خواجه می فرمایند:ارسطوابتدادرتعلیم ازتبیعیات شروع کردوواردبحث شد؛چراکه به مانزدیکترومحسوس ماست وازآن به مابعدالطبیعه که ازنظروجوداقدام بوده.واین روش برای تعلیم بهتراست که اول آنچه راکه متعلم حس می کندبیان کرده؛چون بهتردرک می کندوانکارش نمی کندوازبدیهیات است(وذالک لان معلم الاول ابتدأفی تعلیمه بالطبیعیات التی هی اقدم الاشیاءبالقیاس الینا وختم بالفلسفیات التی هی اقدم فی الوجود بالقیاس الی نفس الامرمتدرجافی التعلیم من مبادی المحسوسات الی المحسوسات).

نکتۀ-2
طبیعت رادرلغت یونانی فیزیک وماوراءطبیعت رامتافیزیک می نامند.

نکتۀ-3
جسم طبیعی:جوهری است که ابعادثلاثه دارد:طول وعرض وعمق.
(چراجسم تعلیمی گفته می شود)
جسم تعلیمی:موضوع علم ریاضیات است.علّت اینکه جسم تعلیمی می گویند،چون قبل ازهرچیزی ریاضی می خواندندچون مسائل ریاضی مسامحه بردارنیست،لذاذهن قوی می شود،تاجائی که ابن خلدون درمقدمه می گوید:افلاطون بالای سرمدرسه اش تابلوزده«کسی که ریاضی نخوانده به مدرسه واردنشود.»ودرمقدمه می گویدکه حکماگفته اندحساب وهندسه برای ذهن مثل صابون است برای لباس.لذاچون ابتداازآن برای تعلیم ازحساب وهندسه استفاده می شدنام جسم تعلیمی به خود گرفت.

نکتۀ-4
درموردهیولاوصورت جسمیه شیخ می فرماید:هیولاخالی ازصورتجسمیه نیست.بایددرضمن صورت جسمیه ودرضمن یکی ازصورنوعیه باشد.
جناب شیخ بهائی درکشکول دفترپنجم مثالی می زند می فرماید:مانفس می کشیم.
این دم نفس رنگی ندارد.اگرباشدت شدصوت،صورت جسمیه استوحروف وکلمات هیولاوصورت جسمیه وصورت نوعیه باهم است.حال که سخن ازمخارج حروف به میان آمد عرض کنم که درمخارج حروف،عرب حلق رابه کارمی گیرد،ولی فارس ازحلق کارنمی کشدوچینی هاواقوامی دیگرازفضای دهن هم کمتر استفاده می کنند.درعرب برای به دست آوردن مخارج حروف بایدیک همزءبه اول آنها اضافه کردواداءکردتامخرج آن به دست آیدمثل:اخ،اب،اف،اء،اع،ال،اش... .
نکتۀ-5
فخررازی که امام المشکّکین است وازمبدأتامعاداشکال می کند؛امابه حضرت زهراء-سلام الله علیها-که می رسدبلااشکال ودغدغه می گوید معصوم است ودرتفسیرسورهءحمدشیخ بهائی داردکه اگرکسی درآثارفخررازی غورکندمی بیندکه تمایل به شیعه داردودرجهرواخفاف بسم الله قول شیعه راقبول می کندومی گوید:«وأماأن علی بن ابی طالب کان یجهربالتسمیه فقدثبت بالتواتر،ومن اقتدی فی دینه بعلی بن ابی طالب فقداهتدی....»


نکتۀ-6
اگرمردم به جای اینکه زیرآسمان بودنددرزیرگنبدی ازابربودندوهیچ چیزی جزابراطراف خودنمی دیدندوحکماءوانبیاءمی خواستنداثبات کنندکه اینکه مازنده هستیم ورشدمی کنیم،گیاهان رشدمی کنندازوجودخورشیدوستارگان است که خداوندوراءاین ابرهاقرارداده است،خیلی درزحمت می افتادند.درست مثل اینکه می خواهنداثبات کنندکه آنچه افاضه می شودازطرف خداوندی است که خدائی می کند.علم وقدرت اوست که کارمی کند.انسان به شرایط اطرافش انس می گیرد.
نکتۀ-7
سیرتاریخی واختلاف اقوال دربین مسلمین رادرمبدأکه برسی می کنیم همه برگشت به یک نکته داردوآن دوری ازولایت است.بنی امیه نگذاشتند؛واگرمی گذاشتندازمحضرعالم استفاده شوداین اختلافات پیش نمی آمد.اسرارعالم واحکام آن قابل دسترسی برای همه نیست.باقیاس هم نمی توان دست به آن انداخت؛ولی امام معصوم ازمتن واقع خبرمی دهدوآن رابیان می کند.
کسی ازامام سؤالی کرد،امام جواب دادندوفرمودند:چراسؤال نمی کنی ازکجای قرآن بیان کردم تادلیل آن رابرایت بیان کنم.


نکتۀ-8
درریاض الساکلین روایتی نقل می کندکه ملائکه صمدهستند.خداوندکه صمدهست.ملائکه هم صمدند؛چون درملائکه حرکت نیست که نقص باشدوکامل شوند.لذا مرحوم میر،صمدرابه حقیقی وغیرحقیقی تقسیم می کندواین تقسیم جهت فرقی است که بین صمدیت خداوندوملائکه می باشد.

نکتۀ-9
بهترین جائی که دراقسام مغالطه است،ابتدای کتاب حکمت اشراق می باشدکه باتعلیقات ملاصدراوهمراه بارسالۀ جمع بین رأیین فارابی چاپ شده.

نکتۀ-10
ماده وصورت نمی توانندمخلوق اول باشند؛چون ماده وصورت ترکیب شده ازهمدیگراست ومبدأ اقرب که وجودمی دهدبایدمرکب باشدماده وصورت هم نمی توانندعلّت همدیگرباشند.پس بایدعلتی غیرازخودشان باشدوآن علّت هم بایدمفارق ازماده باشد.

نکتۀ-11
مورچه دانه هائی راکه درزمستان کفک می زندمی آوردزیرنورماه؛چون نورماه آن کفک را زایل می کند.

نکتۀ-12
قضاوقدریک موقع درمقابل هم به کارمی روندویک وقت قدردرمقابل قضابه کاربرده نمی شود(القدریۀ مجوس هذه الامۀ)گاهی هم درمقابل جبراست.13
نکتۀ-13
لفظ موت یعنی تباه ونابودشدن،بایدوفات وتوفی گفت.درقرآن واحادیث وروایات فوت به کاربرده نشده است،مگریک روایت دربحارآن هم ازراوی است نه ازامام-علیه السلام-
نکتۀ-14
مثنوی برای اینکه بیان کندانسان ازعالم بالاست وازخاک جدامی شودمثال می زندبه تخم مرغابی که زیرپای مرغ گذاشته اند.وقتی جوجه هابیرون آمدندبامادردرکنارآب می روند.بچه مرغابی هاداخل آب می شوندولی مادرنمی تواند.انسان هم ازدل خاک به وجودمی آیدوعروج می کند،ولی ماده می ماندوعروج ندارد.
نکتۀ-15
ازحضرت علی-علیه السلام-سؤال شد،حضرت فرمود:الان صبرکن بعدسؤال کن«لارأی للحاقن»؛یعنی کسی که ادرارداردرأی ندارد.لذاازمکروهات است که اگرکسی ادرارداردنمازبخواند.
نکتۀ-16
جناب میرزامحمودرضوان قمی،استادعلامه شعرانی بوده ودرکمال تنگدستی گذران می کرده والان قبرش درایوان طلامی باشدودرفقرقبله کل بوده.علامه می فرمود:روزی دردرس اسفارتوقف کردوبعدگفت:«اگرشمادرشرایط من بودیداین چهارکلمه هم ازیادشمامی رفت».
نکتۀ-17
کسی نابینابودولی چشم دلش بازبودوباقرآن استخاره می کرد.کتابی غیرقرآن به اودادند،گفت این قرآن نیست.آیه ای ازاوپرسیدند،گفت درفلان صفحه است.گشتندپیدانکردند.خودقرآن راگرفت ونشان دادوگفت مگرکوری نمی بینی،بااینکه خودنابینابود.

نکتۀ-18
بزرگان فرموده اند اساس دین توحیدومعرفت نفس است.

نکتۀ-19
انسان دراینجانوع است ودرآنجاجنس است ودرتحت آن انواع است،می بینی آنجابه صورت چه گاوواشترپلنگها وحیوانهای گوناگون محشورمی شود.

نکتۀ-20
اتحادعاقل به معقول خودیک نکتۀ مهمی است.آنچه راکه انسان می خورد می شودبدن انسان،بدن تغذی کرده،وآنچه که جان تغذی کندمی شودجان انسان
نیست انسان جزخبردرآزمون هرکه راعلمش فزون جانش فضون

نکتۀ-21
گاهی شاگردازاستادبالامی رودوقویترمی شود.علّت این است که استادعلّت تامه نیست،بلکه مُعِدوعلّت ناقصه است.لذاشاگردازاستادبالامی رود؛والاعلّت تامه همیشه نسبت به معلولش تفوق دارد.اقسام علّت راباید درنظرداشت.
نکتۀ22
حتی دراوستای زردشت هم ادله ای برای تجردنفس آمده است.
نکتۀ23
خواجه می فرماید:(لان التغیرلایوجدالامستنداالی جسم متحرک کماتقرر فی الاصول الحکمیة).این کبرای کلی است که ثابت است وخواجه به آن اشاره کرده که تغییرهمراه جسم است وبعدازجسم درعالم برزخ تکامل نیست،ولی ظواهرشرع این است که دربرزخ تکامل هست.این مشکل رابایدحل کرد که تکامل برزخی چگونه است؟به نکتۀ637 درکتاب «هزارویک نکتۀ»مامراجعه کنید.
نکتۀ-24
حجامت کودکان
دریک روایت صدوق ازامام رضاعلیه السلام نقل می کندکه بچه هایتان راماهی چندبارحجامت کنید.این روایت رااگر به من بدهندمی گویم مگر بچه چقدرخون داردکه درماه چندبارحجامت شود!مرحوم استادعلاّمه شعرانی می فرمد:اگرحجامت مطلق ذکرشودیک معنی دارد؛واگرهمراه لفظ شرط باشد یعنی تیغ زدن وخون خارج کردن ؛ولی حجامت تنهاباشد به معنی بادکش کردن است.
نکتۀ 25
«وَأَنَّ رَبَّکَ المُنتَهی».آن که علّت جمله سلسله است ازحکم جمله برکناراست.جمله عبارت است ازسلسلۀ ممکنات.علّت هرجمله ای،هرمجموعه ای،ازحکم آن مجموعه خارج است؛چون آن غیرآحاداست؛چون علّت افراداست اولاوبعدعلّت جمله می باشد.
وآنچه علّت است بایدطرف آخرباشد؛والااحتیاج به علّت پیدا می کندوآن آخری که بدون علّت است واجب الوجوداست.«أَنَّ إِلی المُنتَهی».سلسله ممکنات منتهی می شودبه«طرف»که این یکی وجوه آیه کریمه است.
نکتۀ- 26
آنچه درموجود مؤثرتام است،وجوب است نمی شودسلسله ممکنات باقطع نظرازوجوب،وجودداشته باشد،ومؤثربودن ممکنات به اثروجوب است وبه وجودمی رسد.لذامی گوییم هرکجااثری هم ازممکن صادرشددست وجوب به کمکش هست که درقرآن کریم تعبیر به اذان شده است.اذن تکوینی است که دردل هرذره نهفته است.به اذن الله«إِذتَخلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِبِإِذنِی»«وَإَذتُخرِجُ المَوتی بِإِذنِی»اذن تکوینی منشاءوجودمی شودوفعل ازآن صادرمی شود.

کد و اصول های دروس معرفت نفس اثر حضرت علامه حسن زاده

1-اصل اول:هر چه هست وجود است
2-اصل دیم:هرپدیده آمده ازوجودپدیدآمده است.
3-اصل سیم: نیرویی داریم که درمی یابد وتمیز می دهد.
4-اصل چهارم:سرای هستی بی حقیقت وواقعیت نیست.
5- اصل پنجم:واقعیت وحقیقت هر چیز هستی است.
6-اصل ششم:واسطه ای میان وجودوعدم نیست.
7-اصل هفتم:هستیهاباهم بی پیوستگی نیستند.
بلکه هستیهاباهم پیوستگی دارند.
8-اصل هشتم:آنچه اتفاقی نیست هدفی دارد ورفتاراوبیهوده نیست.
9-اصل نهم :هرچه را درجنبش ومسیر جنبش قرار می گیرد وچون هدف دارد دین وهدف دارد.
10-اصل دهم:علم وجود است.
11-اصل یازدهم:حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
12-اصل دوازدهم:موجودی که کمال مطلق است حرکت در اومتصور نیست.(ویا به عبارت دیگر:مجموع هستی بی جنبش ودر سکون کامل است).
13-اصل سیزدهم :حرکت فرع بر احتیاج است.
14-اصل چهاردهم:هرچه که غایت وکمال متحرکی است برتروفراتر از آن متحرک است پس موجودات را درجات ومراتب است.
15-اگر سلسله موجودات منتهی به موجودی شود باید آن موجود غایت غایات وکمال کمالات ونهایت ومنتهای همه هستیهاباشد ومادون اوهمه محتاج اوودروی حرکت متصور نبود.
16-هر موجودی در حد خود تام وکامل است. تام واتم وکامل واکمل از قیاس پیش می آید.
17-هیچ چیزدر حد خودودر عالم خود شر وبد نیست ولی قیاس ونسبت با این وآن که به میان آمد سخن از شروبد به میان می آید.
18-نطفه ومربی واجتماع ومعاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسان دخلی به سزا دارند.
19-حرکت:خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی وکمالی به سوی وجدان آن کمال وصفت به طور تدریج ووجودهر جزء بعد از جزء دیگر. وخلاصه حرکت عبارت است از خروج شئ از قوه در امری به فعل تدریجا"
20-برای متحرک باید مخرجی باشد که وی رااز نقص به در برد وبه کمال رساند.
21-ما با حرکت ودر حرکت ودر جهان حرکتیم.
22-کتاب وآموز گار از وسایل ومعداتنند دانش دهنده دیگری است .
23-آن گوهری که به لفظ من وانا ومانند اینها بدان اشارت می کنیم موجودی غیر از بدن است .
24-انسان از مرتبه نفس تا مرحله بدنش یک موجود متشخص ممتد است وبه عبارت دیگر انسان موجود ممتدی است که از مرحله اعلا تا به انزل مراتبش همه یک شخصیت است.
25-جمیع آثار بارزاز بدن همه از اشراق وافاضه نفس است .
26-آن گوهری که به لفظ من وانا و مانند اینها بدان اشارات میکنیم به نامهای گوناگون خوانده می شود چون :نفس *نفس ناطقه *روح*عقل *قوه عاقله*قوه ممیزه*روان*جان*دل*جام جهان بین* ورقا*طوطی*و نامهای بسیاردیگرولی آنچه در کتب حکمت والسنه حکما رواج داردهمان پنج نام نخستین است

27-بدن مرتبه نازله نفس است .
28-آنگاه کالبد تن بدن نفس است که نفس در او تصرف وبدان تعلق داشته باشد وآثاروجودیش را در او پیاده کند.
29-نفس را هر دم در کشور وجود شئون بسیاری است که هیچ شانی او را از شان دیگر باز نمی دارد .
30-در میان انواع موجودات صاحب قوا و استعداد وهوش وبینش انسان را از شان دیگر با زنمی دارد
31-نفس ناطقه بسان درختی است که جمیع قوای او شاخه های اویند. النفس فی وحدته کل القوی وفعلها فی فعله قدانطوی
32-قوه متصوره به تنهایی صورتگرنطفه نیست.
33-فاقد شئ معطی آن به دیگری نتواندبودوبه عبارت دیگر :معطی کمال خود باید اولا" واجد آن باشد.
34-طلب مجهول مطلق محال است .
35-از آنجایی آمدیم که اول کار بود زیرا چون علم می آموزیم پیشتر می رویم.
36-فکر حرکت نفس ناطقه است از مطلب به مبادی ودوباره از مبادی به مطلب.
37-وعاء علم وعائی است که به خلاف همه ظرفها هر چه علم دراو بیشتر قرارگیردگنجایش او بیشتر می شودو برای تحصیل علوم بالاتر وبیشتر آماده تر می شود .
38-علم را با وعاء او یک نحو سنخیت است.
39-نفس ناطقه ومخرج او از نقص به کمال هردو از موجودات ماوای طبیعت اند.
40-انسان بهترین طریق بلکه تنها طریق برای پی بردن به جهان هستی است.
41-مادی قائل به موجودی حقیقی وواقعی به نام ماده است برخلاف سوفسطایی که قائل به حقیقتی نبود.
42-مادی ماده را موجودی ازلی وابدی ووجود آن را بالذات می داند.
43-هر صورت معقوله فعلیت محض ومبرای از ماده واوصاف واحوال ماده است.
44-وعاء تحقق صور معقوله موجودی مبرا از ماده و اوصاف و احوال ماده است .
45-هر یک از قوه خیال و صور خیالی را تجرد برزخی است .
46-هر یک از نفس ناطقه ومخرج او از نقص به کمال موجودی ورای ماده اند.
47-هر فردانسان را یک شخصیت وهویت است که جمیع قوای او شئون همان هویت واحده اوست وهمه آثار وجودیش از آن منبعث می شوداگر چه مظاهرش متکثر است .
48-هر متحرک در حرکت خود به سوی چیزی می رود که فاقد آن است تا از حرکت واجد آن شود وآن غایت وغرض اوست .
49-شیئیت شئ به صورتش است نه به ماده اش.
50-تنویم مغناطیسی ونوم هردو از یک اصل منشعب اند وآن در حقیقت انصراف وتعطیل حواس ظاهره از تصرف و دست در کار بودن به این نشاه طبیعت است .

51-نفس ناطقه در همه حال از خویشتن آگاه ومدرک ذات خودوبه خود داناست وهیچیک از حواس این چنین نیست .
52-علم انسان ساز است جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه راافزون خبر جانش فزون. توهمان هوشی وباقی هوش پوش. 53-قوه متخیله از شئون نفس است وتجردبرزخی داردودر خواب وبیداری بیداروآگاه است ودستگاه عکاسی وصورتگری نفس ناطقه است . 54-نفس ناطقه ومخرج اواز قوه به فعل عاری از ماده واحکام آن اند یعنی هردو از عالم غیب اند وصرف حیات اند وحیات همان شعور وآگاهی است.
55-اشباحی که در عالم رویا می بینیم مطلقا" ایجاد نفس وقائم به اویندوهمه ابدان مثالی برزخی اند.
56-همه آثار وجودی انسان اطوار ظهورات وتجلیات نفس است وقوام بدن به روح وتشخص ووحدت وظهورآثار از اوست .
57-سعادت این است که نفس انسان در کمال وجودیش به جایی برسد که قوام بدن به روح وتشخص و وحدت وظهور آثارش از اوست . 58-روح انسان خواه در مقام خیال باشد وخواه در مقام عقل پس از ویرانی بدن تباه نمی شود.
59-همه مدرکات انسان ورای طبیعت است .
60-هر چه که بلا وضع است ممکن نیست در چیزی که با وضع است حاصل شود.
61-صورت علمیه مطلقا"کلی وجودی مجرد از ماده است وظرف تقرروتحقق او با او مسانخ وعلم وجودی نوری قائم به خوداست. 62-اسناد افعال صادره از انسان به بدن واعضاوجوارح مادی وی به مجازاست وحقیقتا"به نفس اسناد می یابند.
63-آنچهرا که انسان ادراک کرده است در صقع ذات خود یافته است وآن معلوم بالذات اوست واشیای خارجی که به نحوی از انحناء به واسطه واعدادقوی وآلات ادراکی خود با آنهاتعلق وارتباط یافته که از این ارتباط یافته که از این ارتباط به کسب علم نائل شده است معلوم بالعرض اند.
64-ماده تقدم علی بر نفس ناطقه نداردبلکه معد حدوث اوست که نفس حدوثا" جسمانی وبقاء" روحانی است .
65-هریک ازحواس واسطه ومعد نفس برای ربط و تعلق به خارج اوست وکار هر یک احساس محسوسی مخصوص است ولا غیر که اصلا" نمی دانند محسوس خارجی است یا نه واین حکم کار نفس است .
66-مرگ فقط قطع علاقه نفس از طبیعت وماده بدن است نه تباهی وزوال نفس .
67-آنچه صورت شئ را مانع از عقل وعاقل شدن وهمچنین معقول بالفعل گردیدن است ماده ای است که در آن مذکور است .
68-استدلال از فعل بر فاعل که استدلال از معلول بر علت و در اصطلاح برهان ان است استدلال ناتمام وناقص است لذا اثبات انسان نفس خود را به واسطه فعل نفس محال است .
69-الفاظ برای معانی اعم وضع شده اند و روزنه هایی به سوی معانی حقیقی اشیایند نه مبین ومعرف واقعی آنها اعنی معانی را آن چنانکه هستنند نمی شود در قالبهای الفاظ در آورد که هر معانی را آن چنانکه هستنند نمی شود ودر قالبهای الفاظ در آورد که هر معنی رادر هر عالم خودش حکمی خاص وصورتی خاص است .
70-دار آخرت عین حیات است وموجودی که ذاتا" حی است محال است که ضد خودرا بپزیرد یعنی محال است که موت بر او عارض شود ویا خواب وپینکی بر او دست یابد.
71-موجودی که حدوث بر او صادق نیست موجودی ازلی وابدی است که هیچگاه فنا وزوال در او راه ندارد.
72-جسم آلی جسم زنده است یعنی صاحب نفس است ونفس مبداء حس وحرکت به اراده است و به تعبیراعم که شامل نفوس ارضیه گردد نفس کمال اول جسم طبیعی آلی ذی حیات بالقوه است .
73-ناظم امور عالم مطلقا" یعنی تشکیل دهنده وبه نظم آورنده آن عقل است یعنی موجودی که فعلیت محض وعین حیات وعلم وقدرت ومبدا حیات وهرگونه کمال ومحیط به اشیاء از جمیع جهات آنهاست هم علت موجودات است وهم نهایت مطالب
74-طفره مطلقا"چه در حسیات وجه در معنویات باطل ومحال است .
75-تشکیک بر مبنای مشاء در ماهیات راه ندارد.
76-نور اسفهبد را که نفس ناطقه است مقام تجرد است یعنی اورا مقام فوق تجرد است یعنی او را مقام معلوم وحد یقف نیست که در نتیجه وحدت عددی ندارد.

منبع:کتاب عرشی معرفت نفس

نکاتی از بیانات آیت الله جوادی آملی حفظه الله

1. مشکل ما در درمان بیماریهای اخلاقی جهل نیست که عقل نظری باشد بلکه جهالت است که به عقل عملی برمی گردد.

2. فراگیری علوم حوزوی ودانشگاهی ما، همان عقل نظری است که بمنزلة چشم وگوش برای انسان است که می بینند ومی شنوند ووظیفه دیگری ندارند،ولی عقل عملی بمنزله دست وپا برای انسان هستندتااورانجات دهندوموقع رویت دشمن فرار کنند.

3.انسان هرچه درس بخواندکه چه چیزی حلال وچه چیزی حرام است اوفقط جزم خود را افزون کرده نه عزم خودراکه همان عقل عملی باشد.اگرچه درس خواندن عبادت است ولی بایدعقل عملی راخود کفا کنیم.کاری کنیم که انگیزه ما محتاج اندیشه مانباشد.

4.انسان اگرخودرااسیردنیاگرایی بکند،عزّت قناعت را داده وذلّت فرومایگی راخریده است.

5.درآخرت صحبت اززندگی یک میلیاردیاصد میلیاردسال نیست،بلکه صحبت ازابداست نه مانند دنیا که یک حلقه است.

6.ازغفلت روح به مرگ روح تعبیر شده است چراکه وقتی انسان می میردحتی الفبای شب اول قبر که الفبای دین است رابلد نیست.

7.بهترین دل آنست که ظرفیت وشرح صدرپیداکندوحال آنکه وقتی دراین ظرف هرنوع سریال وقصه ای ریخته شود نتیجه اش آنست که انسان ازمطالعه علمی خسته شده وحرف استادرانمی فهمد.

8.بوعلی سینا گفت عهدکردم قصه ورمان واباطیل رانخوانم تاظرف دل رابرای فراگیری علوم نگه داری کنم.وقتی چنین شود دل ظرفیت پیدا کرده ولبریز میگردد،درنتیجه شرح صدر حاصل میشود.

9.مسایل اخلاقی به بحث جهان آرایی برمیگردد.برای اینکه جهان آرا شویم سه کارنیازاست:اول اینکه به سراغ بازیگری نرویم،دوم اینکه بازی هم نتواند مارابه بازی بگیردودیگر اینکه دسسیسه شیطان هم نتواند ماراگرفتار کند.

10.اگر انسان باتجارتی چون دامداری یا کشاورزی بخواهد به جامعه خدمت کند اینکارکوثر است وممدوح(رجال لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکر الله…)ولی اگربخواهدسراغ کثرت طلبی باشد میشود تکاثر که دراینحال فردبه بازی گرفته شده است.

11.زلزله روزقیامت چنان است که دربهترین حالت مادرکه شیردادن اوبه فرزندش است ومادرکاملا دلگرم فرزندخویش است،لیکن درآن وقت همین مادربچّه دردامن خود رافراموش می کند.

12.مردان الهی نه به طرف لهوولغومیروندونه لهوولغومیتواندبه سمت آنهابرودونه شیطان میتواندواردحرم امن ایشان بشود.

برگرفته از جلسات درس اخلاق حضرت آیت الله جوادی آملی

نکاتی از بیانات مرحوم آیت الله حق شناس رحمه الله علیه

- شب زنده داري بر عمر و روزيتان مي‎افزايد.
- پيامبران و اوصياء الهي براي اين که طمعي به بيت المال نداشته باشند هر کدامشان مشغول کاري بودند.
- عاقل بدون ايمان، شيطان است.
- عمر شما در اثر خدمت به مردم زياد مي‎شود.
- اگر خدا را مي‎خواهي بايد از خوديت خودت بگذري.
- بايد عمل به دستورات و اوامر معصومين سلام الله عليهم کرد، نه اين که ما بتوانيم مثل آنها بشويم.
- حضرت ملک الموت عليه السلام به صورت عمل خودمان ظاهر مي‎شود.
- در اولين قدم سير و سلوک، پروردگار متعال آزمايش را شروع مي‎کند.
- مقام مراقبه يعني اين که سالک تمام و کمال در محضر و حضور حضرت حق قرار دارد.
- اول سفر الي الله سحرخيزي است.
- وسايل وصال به مطلوب را نيز بايد دوست داشت.
- تنها راه تشخيص وسوسه شيطاني از نفحات قدسي مراقبه است.
- اگر تحصيلات علمي شما با علم اخلاق توأم نباشد، منقطع مي‎شود.
- خداي متعال مي‎فرمايد: اي دنيا! خدمتگزار باش کسي را که خدمتگزار من است. يعني کسي که (همّ او واحد است) و آزار بده کسي را که خدمتگزار توست.
- هر انساني يک تکليف اجتماعي دارد و يک تکليف انفرادي.
- دين، عمل به بندگي حضرت حق است.

اگر سالک بداند که در شناخت پروردگار چه چيزي نهفته است ديگر به زرق و برق دنيا اهميت نمي‎دهد.
- اگر از باب رحمت حق، قصد ورود داريد، بايد کمي پول خرج کنيد و به فقرا و مسکينان و يتيمان کمک کنيد.
- موسي عليه السلام ده سال در مدين، شاگردي کرد و استاد شد. بدون استاد نمي‎شود سير کرد.
- اگر اراه کني که خودت را حفظ بکني پروردگار هم در هنگام ارتکاب به معاصي براي تو ايجاد مانع مي‎کند.
- اگر آن دين خالص در قلب ما وارد شود تمام آن شلوغي‎ها از قلب مفارقت مي‎کند. پس دليل شلوغي قلبي من اينست که از دين خالص در آن خبري نيست.
- رسول اکرم صلي الله عليه و آله مي‎فرمايند: اگر کسي ما را دوست دارد بايد به دستورات ما عمل کند آيا کافي است کسي بگويد من علي را دوست دارم ولي فعال نباشد و عمل به فرمايشان ايشان نداشته باشد؟!
- بايد نه آنقدر تنبل باشيد که مردم بگويند کلّ [وبال] بر جامعه است و نه آنقدر فعاليت در دنيا داشته باشيد که عرف بگويد چهار دست و پا افتاده روي دنيا.
- روش رسول اکرم صلي الله عليه و آله از طريق اخلاق عملي است. علم رسول خدا علم رهبانيت نيست.
- علم حقيقي علمي است که انسان را به هدايت خاصه راهنمايي کند. علمي است که او را به احوال دلش آگاه بکند.
- خداوند متعال از جهل نمي‎گذرد.
- حب دنيا و حب خدا در يک دل جاي نمي‎گيرد. بايد از يکي از آنها گذشت.
- خوش خلقي، خوي حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله است، مردم را با اخلاق عملي و با روي خوش به اسلام دعوت کنيد.
- گمشده مؤمن حکمت و دانش است. اين از ملاقات با امام زمان (عج) بالاتر است.
- علم را براي عمل کردن ياد بگيريد. علت عدم رسيدن ما به مقامات عاليه اينست که ما عمل در کلاس‎هاي قبل نکرديم.
- امر آخرتتان را اصلاح کنيد تا امورات دنياي شما اصلاح شود.
- آنچه که شما در سفر آخرت همراهتان داريد علم و عمل صالح خود شما است.
- قدم به قدم عمل خود را با فرمايشات معصومين سلام الله عليهم منطبق کنيد.
- تنها ياور شما در مواجهه با حضرت ملک الموت سلام الله عليه عمل صالح شماست.
- تعلقات است که مانع پرواز انسان مي‎شود.

توفيق شما در سير الي الله منوط به اينست که چقدر به افراد جامعه احسان مي‎کنيد و اين در رأس امور است.- اهل بهشت حسرت هيچ ساعتي از عمر خود را نمي‎خوردند، الا ساعاتي را که در دنيا در غفلت بودند و ذکر پروردگار متعال را نکرده بودند.
- آن نيرويي که بتواند شما را در مقابل شيطان و نفس محافظت کند محبت به پروردگار متعال است.
- مباد نعمت‎هاي خداي متعال شما را مغرور کند.
- اگر بخواهيد از دنيا استفاده کنيد بايد اول از پله آخرت شروع کنيد.
- تا زماني که توجه به حضرت حق داريد در رحمت خداوند متعال هستيد.
- ابليس شاگرد نفس است، اگر شما بخواهيد اين نفس را که استاد شيطان است بکوبيد و رامش کنيد بايد خود را فقير کنيد، بايد خودتان را در مقابل عظمت حضرت حق هيچ بدانيد.
- بعد از اين مرحله، مرحله شب زنده‎داري است. اين دو راه، راه مبارزه با نفس است.
- قلب خانه ملائکه است، صفات رذيله مثل سگ‎هاي پارس کننده‎اي هستند و ملائکه در خانه‎اي که سگ باشد وارد نمي‎شود.
- آن شيطاني که مسئول نماز شب است از همه قوي‎تر است در وسوسه کردن. اما نسبت به مخلصين اسلحه‎اش کارگر نيست. مواظب آن شيطان باشيد.
- هي در صدد نباشيد روايت بنويسيد و علم ديگري ياد بگيريد، بايد عمل هم با آن همراه باشد. اگر به دانستني‎هايتان عمل نکرديد هر روز از پروردگار متعال دورتر مي‎شويد.
- هر چقدر ايمان مومن ترقي بکند يک غصه‎اي بر او مسلط مي‎شود که نکند حجابي بيايد و بين او و محبوبش جدايي افکند.
- در آخر الزمان شيطان مي‎آيد و اول کاري که مي‎کند عقيده‎ها را مي‎برد.

منبع: عالمان شهر اخلاق، سرپرست گروه مولفين سيد محمدمهدي طباطبايي

متن کتاب صد کلمه در معرفت نفس از علامه حسن زاده (روحی فداه)

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين ، اين صد كلمه كه صد دانه در يك دانه است براى خاطر عاطر آن عزيزى كه شائق اعتلاى به ذره معرفت نفس است ، از قلم اين كمترين :
حسن حسن زاده آملى ، به رشته نوشته در آمده است كه اگر مورد پسند افتد او را بسند است .

1 آن كه خود را نشناخت چگونه ديگرى را مى شناسد؟!
2 آن كه از صحيفه نفس خود آگاهى ندارد، از كدام كتاب و رساله طرفى مى بندد؟!
3 آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟!
4 كه خود را فراموش كرده است ، از ياد چه چيز خرسند است ؟!
5 آن كه مى پندارد كارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است ، چيست ؟!
6 آن كه در صقع ذات خود باتمثلات ملكى همدم و همسخن نباشد، بايد با چه اشباح و خيالات همدهن باشد؟!
7 آن كه خود را براى هميشه درست نساخت ، پس به چه كارى پرداخت ؟!
8 آن كه از سير انفسى به سير آفاقى نرسيده است ، چه چشيده ، و چه ديده است ؟!
9 آن كه مى انگارد در عوالم امكان ، موجودى بزرگتر از انسان است ، كدام است ؟!
10 آن كه تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟!
11 آن كه معاش مادى را وسيله مقامات معنوى نگيرد، سخت در خطاست .
12 آن كه به هر آرمان است ، ارزش او همان است .
13 آن كه از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد.
14 آن كه خداى را انكار دارد، منكر وجود خود است .



15 آن كه حق معرفت به نفس روزيش شده است ، فيلسوف است ، چه اينكه فلسفه ، معرفت انسان به نفس خود است و معرفت نفس ام حكمت است .
16 آن كه در خود فرو نرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروت سر در نياورده است ، ديگر سباحت را چه وزنى نهاده است ؟!
17 آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى نيافته است ، در تحصيل معارف و ارتقايش چه مى انديشد؟!
18 آن كه خود را متسخر در تحت تدبير متفرد به جبروت نمى يابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مى گويد؟!
19 آن كه در وادى مقدس من كيستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى .
20 آن كه از اعتلاى فهم خطاب محمدى سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است .
21 آن كه طبيعتش را بر عقلش حاكم گردانيده است ، در محكمه هر بخردى محكوم است .
22 كه در اطوار خلقتش نمى انديشد، سوداى او سراسر زيان است .
23 آن كه خود را زارع و مزرعه خويش نداند، از سعادت جاودانى بازبماند.
24 آن غذا را مسانخ مغتذى نيابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزه كار مى شود.
25 آن كه كشتزارش را وجين نكند، از گياه هرزه آزار بيند.
26 آن كه من عرف نفسه فقد عرف ربه را درست فهم كند، جميع مسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعالى و حقائق متين عرفانى را از آن استنباط تواند كرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملكوت فرموده اند.
پس برهان شرف اين گوهر يگانه ، اعنى جوهر نفس ، همين ماثور شريف من عرف بس است .
27 آن كه در كريمه ولا تجزون الا ما كنتم تعملون (359) و هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون (360) و كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها (361) و نظائر آنها به خوبى انديشه كند جزا را موافق اعمال و عقائد مى يابد.
28 آن كه در آيات : انا عمل صالح (362)، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (363)، ما لهذا الكتاب لايغادر صغيره ولا كبيره الاحصيها و وجدوا ما عملو حاضرا (364) و اشباه آنها نظرى صحيح اندازد، دريابد كه انساب شب و روز در مطلق اعمال و احوال خود سازنده خود است ، و هر گونه كه خود را ساخت همان گونه از اين سرا به سراى ديگر رخت بر مى بندد.
29 آن كه در كسب علم و حرفه و صنعت خود تامل كند، در مى يابد كه فعل او را ظاهرى و باطنى است . ظاهر او كه قشر است با زمان متصرم است و نا پايدار، و باطن او كه لب است ملكه او گردد و متحقق و برقرار؛ و بدين ملك ، ملك و سلطان و اقتدار بر تصرف در ماده و اعمال اعمال خود كند.
پس آنگاه آگاه شود كه علم و عمل جوهر و انسان سازند.
30 آن كه در علم و عمل دقيق شود، علم را امام عمل و قائم بر آن مى يابد، چنانكه گوئى : علم نر باشد و عمل ماده ، و مانند آنكه آن آسمان است و اين زمين ، الرجال قوامون على النساء (365)، و از اين دقت آگاه گردد كه علم مشخص روح انسان ، و عمل مشخص بدن اوست كه نه روح بى بدن است و ته بدن بى روح ، اين قائم به آن است و آن قائم بر اين .

31 آن كه به سر سوره قدر كشف تام محمدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرد شناسد، چه اين كه قرآن مجيد بيكران در ليله مباركه بنيه محمديه ، از غايب فسحت قلب و نهايت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است .
32 آن كه در معرفت انسان و قرآن توغل كند، قرآن را صورت كتيبه انسان كامل شناسد، و نظام هستى را صورت عينيه او يابد.
33 آن كه در صورت علميه ، بدرستى تعقل كند هم صورت علميه را و هم واهب و متهب آن را عارى از ماده و احكام آن مى يابد. يعنى اذعان مى كند كه صورت علميه و وعاء تقرر آن مطلقا چه مفيض و چه مستفيض ، فوق طبيعت و وراى آنند.
34 كه در اعتلاى نفس از قوت به فعل بينديشد كه هر چه داناتر مى شود براى اخذ معارف قوى تر و آماده تر مى گردد، پى مى برد كه نفس را رتبت فوق تجرد است . يعنى علاوه بر مجرد بودنش حد يقف ندارد، و به سر اثر گرامى : يا من لاتزيده كثره العطاء الا جودا و كرما (366) آگاه مى گردد.
35 آن كه خطاب محمدى را درست فهم كند كه انسانها براى اغتذاى از اين سفره الهى دعوت شده اند قدر و مرتبت خود را شناسند و در راه استكمالش پويا و جويا گردد.
36 آن كه در حقيقت علم ، درست تامل كند كه بصر نفس مى شود و او را از ظلمت به ضياء مى كشاند، آگاه گردد كه نور علم نفس نفس و عين ذات او مى گردد، و به سر اتحاد علم و عالم و معلوم به حسب وجود، مى رسد.
37 آن كه در آثار صفات و اخلاق انسانها و در احوال و افعال حيوانها دقيق شود، حيوانها را تمثلات ملكات انسانها مى يابد.
38 آن كه در كتب مصنفان و مولفان فكر كند، آنها را دليل بر تجرد و عاى علم ، اعم از واهب و متهب كه نفس است ، مى يابد.
39 آن كه خود را ابدى شناخت ، فكر ابد مى كند.
40 آن كه در طلب دقت كند، بين طالب و مطلوب مناسبتى مى يابد، و پى مى برد كه نفس بدون تو حد و تجمع به كمال انسانى نرسد، و تعلق با تعقل جمع نشود. حضرت وصى امام على عليه السلام فرموده است :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها (367)
41 آن كه در معرفت نفس غور كند، خود را يك شخص متمد داراى مراتب بيند كه هر مرتبه را حكمى خاص است ، و در عين حال مرتبه بالا حقيقت مرتبه پايين و پايين رقيقت بالا است . چنانكه بدن مرتبه نازله نفس ‍ است ، و مع ذلك همه افعال مراتب از يك هويت است .
42 كه چند روزى كشيك نفس خود بكشد و صادرات و واردات آن را مواظب باشد، بدرد خود مى رسد و چاره درمانش مى كند.
43 آن كه انسان كامل است ، به تعبير عارف ، مبين حقايق اسماء است .
فيلسوف گويد: فيلسوف كامل امام است ، كه فلسفه ، علم به حقائق اشياء است و اشياء اسماء عينى اند. قرآن كريم فرمايد: علم آدم الا سماء كلها، (368) و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (369). پس قرآن و عرفان و برهان را از يكديگر جدايى نيست .
44 آن كه خود را زرع و زارع و مزرعه و بذر خود شناخت ، بيش از هر چيز به كشت و كشتزارش پرداخت .
45 آن كه نفس را بسيط شناخت ، او را ابدى يافت ، زيرا كه تباهى مركب را است ، و جوهر بسيط عقل و عاقل و معقول است .

46 آن كه در ادله تجرد نفس اعم از تجرد برزخى ، و تجرد تام عقلى ، و تجرد اتم فوق تجرد عقلى آن تدبر كند، همه را منتج يك نتيجه بايد كه نفس جوهر بسيط ابدى است .
47 آن كه در تصرف انسانهاى كامل در ماده كائنات دقيق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوت و قدرت نفوسى قدسى آنان ، باذن الله ، يابد.
48 آن كه در معنى حقيقى سعادت انسان درست نظر كندت پى برد كه سعادت نفس انسانى اين است كه از كمال وجودى خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گيرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از ماده طبيعى بى نياز گردد، چنانكه وصى عليه السلام فرمود:
والله قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذارعا لم تحس به اعضائى بقوه جسديه ولا حركه غذائيه ولكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه (370).
يعنى : سوگند به خداوند من به قوت جسدى و حركت غذائى دراز خيبر برنكنده ام و آن را به چهل ارش بدور نيفكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم .
و به عبارت ديگر: سوگند به خداوند، من به تاييد قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است ، در از خيبر بر كنده ام و آن را به چهل ارش ‍ به درو افكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، نه به قوت جسدى و حركت غذائى .
49 آن كه چند روزى خود را از هرزه كارى ، و از گزاف و ياوه سرائى ، بلكه زياده گوئى و خلاصه از مشتهيات و تعشقات حيوانى باز بدارد، مى بيند كه اقتضاى تكوينى نفس اين است كه از رياضت ، ضياء و صفا، مى يابد، و آثار او را نور و بهائى است . پس اگر رياضت مطابق دستور العمل انسان ساز، اعنى منطق وحى ، ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (371) بوده باشد، اقتضاى تكوينى نفس به كمال غائى و نهائى خود نائل آيد.
50 - آن كه در باطن و ظاهر خود تامل كند، بدين حقيقت مى رسد كه هيچگاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سكران در سكر خود، لذا به اصابت كمترين اذى مو الم بدانها آگاه مى گردند.
پس نفس را مظهر لاتاخذه سنه و لا نوم مى يابد، و از اينجا زيادت بصيرت حاصل كند كه باطن عالم عين حيات و علم و آگاهى است ، هيچگاه از ظاهر غافل نمى شود، اما ظاهر بر اثر اشتغال به غيرش از باطن غافل مى گردد.
51 آن كه در رشد خود دقت كند، مى بيند كه او را دو گرنه غذا بايد : غذائى كه مايه پرورش تن اوست و غذائى كه مايه پرورش روان اوست . و هر يك را دهانى خاص است :
دهان آن ، دهان است ، و دهان اين گوش . نه از غذاى تن روان پرورش ‍ مى يابد و فربه مى شود، و نه از غذاى روان تن .
آب مظهر و ظلل حيات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس و ظل آن است . تن تشنه آب خواهد كه ظل حيات است ، و روان تشنه علم خواهد كه اصل آن است .
امام ملك و ملكوت ، صادق آل محمد صلى الله عليه و آله در تفسير طعام كريم فلينظر الانسان الى طعامه (372) فرمود: علمه الذى ياخذه عن ياخذه (373). بنگر كه غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان كه كه غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن ، مظهر بقاء و از سد نه اسم قيوم و با مغتذى مسانخ است ، و تغذى حب دوام ظهور اسم ظاهر و احكام آن است .
52 آن كه در معرفت نفس دقيق شود، مى بيند كه او را دو قوه نظرى و عملى است : قوه نظرى را قوه علامه و نيروى بينش گويند، و عملى را قوه عماله و نيروى كنش گويند. اين دو قوه به منزلت دو بال نفس اند كه بدانها به اوج حقائق طيران مى كند تا به جنه اللقاء و جنت ذات و داخلى جنتى مى رسد.
رئيس كمالات معتبر در قوه نظرى معرفه الله است ، و در قوه عملى طاعه الله . و به حسب مراتب فعليت اين دو قوه ، انسان را درجات است .
يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتو العلم درجات ؛ (374) ولكل درجات مما عملوا (375) اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (376). كلم طيب ارواح طاهره مومنان است و عمل صالح كردار نيكو و معارف عقليه است كه رافع روح طيب است .
53 آن كه گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استكمال و ترقى خود رسيد، همانطور كه اجداث را قبور اجساد را نيز اجداث نفوس مى يابد: و ما انت بمسمع من فى القبور (377). چنان كه موت ارادى را كمال جوهر حى ناطق ، و موت طبيعى را متمم اين كمال مى يابد من مات فقد قامت قيامته (378)
54 آن كه در معرفت نفس به مرحله يقظه قدم نهاد، بسيارى از دانشها را بيش از خواب و خيال ارزش نمى نهد، آن علمى كه نور نفس است ديگر است كه العلم نور يقدفه الله فى قلب من يشاء (379) و آن فضلى كه عنوان تعيش است ديگر.
55 آن كه قدر خود را شناخت ، بدن و قوايش را شبكه اقتناص علوم ، و حباله اصطياد معارف خود ساخت ، چه فعليت نفس به معارف الهيه و ملكات علميه و عمليه صالحه است .
56 آن كه معرفت نفس را مرقات رب گرفته است نسبت قوى را به نفس ‍ مانند نسبت ملائكه به رب مى يابد.

57 آن كه در صورت انسانى نسبت به نظام هستى عميق شود، مى بيند كه اگر صورت انسانى نبود، نه افاضات عقلى بود، و نه استفادات نفسى ، و نه سياسات شرعى .
58 آن كه در كار نفس و بدون درست انديشه كند، آن دو را در ايجاد و اعداد متعاكس يابد، كه از آن سوى ايجاب است و از اين سوى اعداد.
59 آن كه به سرشت نفس آگاهى يافت ، سرش را به قدس جبروت بدارد، زيرا كه مى داند نفس ناطقه انسانى بس كه لطيف است به هر چه روى آورد به صورت آن در مى آيد. ابن سينا شيوا و رسا گفته است :
المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستمديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم المعارف (380).
60 آن كه نفس آگاه دارد روى دل را با الله دارد، و فرموده كشاف حقائف امام به حق ناطق ، جعفر صادق عليه السلام را كه : القلب حرم الله فلاتسكن فى حرم الله غير الله (381) حلقه گوش خود كند.
61 آن كه نفس را بسيط شناخت ، مى داند كه تعريف البسائط لا يكون الا بلوازمها (382)، لذا معرفت فكرى به بسائط را نشايد، اما معرفت شهودى كه فوق معرفت فكرى است ميسر است . چنانكه در حكمت متعاليه محقق است كه : حقيقه الوجود هى عين الهويه الشخصيه لايمكن تصورها ولا يمكن العلم بها الا بنحو الشهود الحضورى (383).
62 آن كه صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدين نشاه انصراف دهد، گاهى تمثلاتى در لوح نفس خود مشاهده كند، و گاهى حقائقى بى تمثل دريابد، و از اين حالت آگاهى يابد كه آنچه به آدمى در حالات نوم و تنويم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روى مى آورد، هيچيك موضوعيت در روى آوردن تمثلات و ادراكات ديگر ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد انصراف از نشاه عنصرى و اعراض از تعلقات اين سوئى است . و چون انصراف در بيدارى هم روى آورد نتيجه هزاران خواب و احتضار را مى دهد.
63 آن كه در تمثلات نفس تامل كند، جميع تمثلاتش را يك نحو ادراكش ‍ مى يابد كه براى شخص او حاصل شده است و ديگرى بدان آگاه نيست ، چنانكه كريمه فتمثل لها بشرا سويا (384) در اين حكم حكيمت معيار عدل و ميزان قسط است ، و عمده آن است كه سر لها درست ادراك شود، نظير كريمه ليس للانسان الا ما سعى (385) كه در للانسان بايد دقت كرد.
و رواياتى كه در احوال و اطوار انسان در عوالم عديده به لفظ تمثل و اشباه آن حقائقى را نام مى برند، به همين مثابت اند و باز گشت همه به لها و له به بيان مذكور است .
64 آن كه در تن و روان خود بينديشد، خود را يك چيز دو چيز، بلكه چند چيز يابد: يك چيز به حسب شخصيت ، دو چيز يا چند چيز به لحاظ تحليل عقلى .
يك شخصيت ممتد از فرش تا فوق عرش ، كه يك انسان طبيعى و مثالى و عقلى و الهى است : طبيعت هميشه سيال است ، و صورت او به تجدد امثال محفوظ است ، و در حقيقت روح متجسد است . مثال را تجرد برزخى است ، و عقل را تجرد تام ، و الهى اين كه هيچ چيز به انفصال و استقلال نازل نشده است بلكه : بيده ملكوت كل شيى ء (386) روان گوهرى نورانى منزه از مشاين طبيعت ، و مغتذى به حقائق علميه است . و حقائق علميه صور فعليه اند، كه به كمال رسيده اند و حركت در آنها راه ندارد؛ وگرنه بايد بالقوه باشند، و لازم آيد كه هيچ صورت علميه اى متحقق نباشد و به فعليت نرسيده باشد. پس انسان ثابت سيال است ، هم براهين تجرد نفس در وى به قوت خود باقى است ، و هم ادله حركت جوهر طبيعت صورت جسمانيه .
65 آن كه در آلام و لذات دنيوى كه از خارج بدو اصابت مى كنند و از انفعلات نفس اند، و نيز در آلام و لذات اخروى كه از تمثلات و ادراكات در حال انصراف از اين نشاه در نوم يا بيدارى به انشاء نفس و واردات داخلى مى چشد، كه از افعال نفس اند، نظر كند بدين حقيقت اذعان كند كه لذات و آلام نفس در اين نشاه از مقوله انفعال ، و در آن نشاه از مقوله فعل اند.
66 آن كه در نحوه تحصيل معارف خود نظر كند، دريابد كه قواى بدنى از حواس ظاهر و باطن ، در ابتداى امر، معدات نفس براى كسب علوم اند، و نفس كه قوى شده است از آنها مستغنى گردد، و چه بسا كه اشتغال قوى در اين هنگام به خارجيان و شواغل حسى ، نفسى را از كارش باز بدارد و رهزن وى شود، لاجرم نفس را گوهرى نورانى قائم به ذات خود مى يابد، و براى چنين گوهر، ممكن است كه جميع مجردات را بدون آلت ادراك كند.
67 آن كه در اختلاف امزجه و نفوس آنها تامل كند، مى بيند انسانى غبى است ، يعنى گول است و او را از فكر فائدتى نباشد، و ديگرى به قدرى ثقافت و حدت ذهن دارد كه غنى است ، يعنى از تعلم و تفكر بى نياز است ، و بين اين دو را مراتب بسيار است .
اين غنى داراى روح قدسى و مويد به روح القدس است ، و از او تعبير به صاحب نفس مكتفى مى كنند. و چون مفيض على الاطلاق فعليت محضه است و در فاعليت تلام ، و فيض او على الدوام فائض است ، و نفس مكتفى هم در قبول تام است ، لذا چنين نفسى مطهر و مصداق تام اسماى تعليمى و تكوينى : علم آدم الاسماء كلها (387)، و كل شى احصيناه فى امام مبين (388).و واسطه فيض و امام معصوم است.

68 آن كه در مدارك سبعه خود، كه حواس خمس و خيال و هم اند، حق نظر ادا كند، آنها را ابواب مكاسب خود يابد پس اگر در تحت تدبير و فرمان عقل نباشند هفت باب جهنم اند، و اگر باشند هشت باب بهشت .
لاجرم هر كس بهشت يا دوزخ خويش است .
69 آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند كه هر چه مراقبت قويتر باشد باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلال تر، و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساند و شيواتر ند.
گاهى اين بى ذوق چيز كى چشيده است كه : التوحيد ان تنسى غير الله ، علم الحكمه متن المعارف ، يا حسن ! خذالكتاب بقوه اما تمثلات چه بسيار.
70 آن كه در انسانها بينديشد، برترى را در هر كار و در هر جا از آن بينش ‍ بيند، و بينش را از دانش به فزونى يابد. آرى ، هر كه بينش و دانش او بيش ‍ است از ديگران پيش است . و هرگاه نور دانش با نور كردار شايسته همنشين شود، به شرف نور على نور مشرف شود و در رتبه مضاعف گردد.
71 آن كه را آه و سوز و گداز كه روح و ريحان و جنت نعيم اهل دل است ، و راز و نياز كه قره عين عارفت است ، نباشد، پس نشاط و شادى او در چيست ؟!
72 آن كه در آثار ملكات علوم و اعمال خود در خواب و بيدارى بينديشد، آنها را مواد صور برزخيه خود بيند، و به سر النوم اخ الموت پى برد.
آن صور قالبهاى مثالى اند و به ابدان مكسوب يا مكتسب تعبير مى شوند، مكسوب در صور ملكات حسن كه لها ما كسبت ، مكتسب در قالبهاى ملكات قبيح كه عليها ما اكتسبت ، چه افتعال فعلى را به خلاف فطرت از راه احتيال و خدعه انجام دادن است كه از آن تعبير به ناصواب و معصيت و گناه مى شود، پس آن مواد به منزلت ارواح ، و اين صور به مثابت ابدان اند؛ و روح الارواح نفس آدمى است كه آن صور همه از منشئات او و قائم بدويند.
73 آن كه در حل مسائل مشكل ، و فتح امور مبهم از قبيل رياضيات عالى ، و صنايع ظريف ، بلكه در مطلق شئون احوال و افعال خود التفات نمايد، بروى روشن است كه با اضطراب نفس و پريشان خاطرى ، امرى به وقوع نمى پيوندد. آنگاه كه نفس از اضطراب بدر آمد و اطمينان يافت به مقصود خود نائل مى شود. همچنين در سلوك روحانى نفس مضطرب طرفى نمى بندد، و چون مطمئن شد، مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى (389) شدن همان . الا بذكر الله تطمئن القلوب (390).
74 آن كه در جسم و روح خود بينديشد، هر يك را بدين احوال ششگانه بيابد كه آدم اولياء الله ، حضرت وصى ، امام على عليه السلام زبان داده است :
ان للجسم سته احوال : الصحه و المرض و الموت و الحيوه و النوم و اليقظه . و كذلك الروح فحيوتها علمها، و موتها جهلها، و مرضها شكها و صحتها يقينها و نومها غفلتها، و يقظتها حفظها
يعنى : جسم را شش حالت است : تندرستى و بيمارى و مرگ و زندگى و خواب و بيدارى ؛ همچنين روح را، كه دانش زندگى ، نادانى مرگ ، دودلى بيمارى ، استوارى تندرستى ، نا آگاهى خواب ، و نگهدارى بيدارى او است .
75 آن كه در منشات تمثلى نفسانى خود در حال انصراف از شواغل حسى و موانع خارجى بينديشد، اعتراف كند كه نفس ، چون قوت گيرد مانند نفوس متالهه ، تواند به سلطان كلمه نورى وجودى و امر كن ايجادى خود اشباح و اشخاصى همانند خود و يا ديگران انشاء كند، و چون مجرد از ماده و احكام آن و محيط و فائق بر آنها است ، به چشم بر هم زدنى ، به طى ارض ، به هر جا خواهد گسيل دارد، و به مواضع مختلف در اطراف و اكناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گمشدگان را دريابند، و نفوس مستعده را امداد نمايند، بدين سر مقنع عارف رومى در دفتر دوم مثنوى ايمائى نموده است كه :
شير مردانند در عالم مدد

آن زمان كافغان مظلومان رسد

بانگ مظلومان زهر جا بشنوند

آن طرف چون رحمت حق مى دوند

اشخاص ياد شده هم قائم به آن نفس متاله منشى آنهايند كه قيام فعل به فاعل يعين معلوم به علت است . در اين امر، حدوث اشباح صفحه تلويزيون در آن واحد در مواضع مختلف ، تا حدى تنظير مناسبى است ، وليكن اين صنعت است و سايه بى جان ، و آن خلقت به اذن الله است و اشخاص حى متصرف ، كه در حقيقت از شئون يك نفس متاله اند.

76 آن كه از خواب غفلت بيدار شده است ، از نامحرمان ، اعنى از خفتگان و مردگان ، دورى گزيند و حيات ابد آرزو كند، و چندان كه گرفتار به درد چشم دريافتن چشم پزشك بر آيد، او دو صد چندان در جستن زنده زنده كننده .
در اصحاح هشتم انجيل متى آمده است كه : يكى از شاگردان حضرت مسيح عليهاالسلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده كه نخست بروم پدرم را به خاك سپارم . بدو فرمود: پيرو من باش ، و مردگان را بگذار مردگانشان به خاك سپارند.
و در شريعت خاتم صلى الله عليه و آله مردى انصارى از رسول الله پرسيد:
هرگاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيد كدام يك در نزد تو محبوبتر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ؛ همانا كه حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است .
77 آن كه در حدوث نفس مطالعه دقيق داشته باشد، مبدا تكون او را قوه طبيعى ، اعنى جسمانى يابد، قوه اى كه از كثرت و شدت قابليت فعليت ، كان از سنخ ماده برتر است ، اعنى همان نفس طبيعى را در بدو امر، حظى از ملكوت و تجريد است .
در اصحاح چهارم انجيل مرقس آمده است كه حضرت عيسى پيامبر عليه السلام در ترغيب اين كه : نيكى اندك را در ملكوت پاداش بزرگ است . به تمثيل فرموده است : دانه خردل از هر بذرى ريزتر است ، و هرگاه كشت شود شاخه هاى بزرگ بر آورد كه پرندگان آسمان در سايه آن بسر آورند.
نقطه نطفه هم دانه اى است كه بالقوه شجره طوبى و سدره المنتهى مى شود؛ يعنى اين قوه جسمانى بالفعل مفارق عقلى بالقوه است كه به حركت در جوهر و تبدل ذات و استكمال وجوديش ، در تحت تدبير ملكوت ، مفارق روحانى ابدى گردد. بدان لحاظ كه كمال جسم است ، به تازى نفس گويند و به پارسى جان ؛ و چون ببالد و نيرو گيرد و تجرد يابد به پارسى روان خوانند؛ چنانكه مخرج او را از نقص به كمال روان بخش . پس جان در تحت تدبير ملكوت از خاك رويد و باليدن گيرد تا روان شود كه : والله انبتكم من الارض نباتا. (391)
و با اين كه روان است به اضافت با تن ، جان است و تن مرتبه نازله آن است ، كه نه جان بى تن است و نه تن بى جان ، و به قلم شيواى بابا افضل شيرين بيان در مناسب تن با جان :
تن و جان به هم تمام و كاملند و از هم جدا نيستند، تن و جان به هم تن است ، و جان و تن به هم جان است ؛ تن را چون به چشم حقيقت بينى جان باشد، و جان را چون به چشم اضافت بينى تن باشد؛ و در جمله محسوسات و معقولات و متقابلات چنين مى دان .
پس انسان عبارت از بنيت جسمانى تنها نيست ، و نيز عبارت از روح تنها نيست ، و مركب از جسم و جان به تركيب انضمامى نيست ، بلكه انسان حقيقت واحدى است كه بدنش مرتبه نازله اوست و يك هويت و شخصيت است و در حقيقت همانى است كه به من و انا و مانند آنها بدان اشارت و تعبير مى كنند.
الذى احسن كل شى ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين (392).
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون (393).
ولقد خلقنا الاناسن من سلاله من طين الى قوله سبحانه ، ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين . (394)
همين خلق شده از سلاله طين و ماء مهين و حماء مسنون متدرجات به جائى رسيد كه ثم انشاناه خلقا آخر، انشاء ايجاد جديد است كه احداث امر ديگرى است ، يعنى همان موجود زمينى آسمانى گشته است ، و همان مادى سابق انسان شده است .
78 آن كه در خوراك مادى خود درايت بكار دارد، داند كه بطنه مضاد فطنه است و بلاهت زايد و فتنه ببار آرد.
79 آن كه با ياد خدا همدم نيست ، آدم نيست .
80 آن كه به سير معنوى خود توجه كند، يابد كه : شهود طلعت سعادت و ارتفاى به جنت قرب و لقاء و مكاشفات انسانى مراهل همت و استقامت راست ، نه صاحب حال موقت را كه نصاب نصيب او قيل و قال است .
81 آن كه را تسليك نفس به دشت و دمن حضيره قدس است ، با حفره لاى و لجن طبيعت چه انس است ؟!
82 آن كه در خواسته هايش دقت كند، مطلقا به كمال رسيده را خواهد كه شى ء تا به كمالش نرسد خواهان ندارد، پس چگونه درباره خود مى خواهد ناقص و خام بماند.
83 آن كه در كار حواس و عقل بينديشد هر يك را جاسوسى در حفظ و بقاى شخص مى يابد، مثلا شخص غذا مى خواهد، باصره ديدبانى مى كند و تميز ميان غذا و جز آن مى دهد، با بار دادن باصره ، همين كه دست بدان رسيد لامسه باز نمى دهد كه داغ است ، غذاى ديگر را بار داده است كه معتدل است ، تا خواهد بدهان برساند جاسوس ديگر به نام شامه دربان است و اجازه نمى دهد كه بدبو است ، غذاى ديگر را اجازه داده است كه بوى مناسب داد، تا به دهان گذاشت در آنجا جاسوس ديگر به نام ذائقه نشسته است ، و اجازه نمى دهد كه بسيار تلخ است ، غذاى ديگر را اجازه داد كه شايسته است ، اگر حيوان باشد مى خورد، اما اگر انسان باشد يك جاسوس ديگر غيبى بنام عقل دارد و مى گويد:
هيچيك از آن جاسوسها در كار خود خيانت نكرده اند كه اجازه داده اند، اين غذا براى تن گوارا است ، ولكن تو انسانى شيئيت تو صورت فعليتى و حقيقتى به نام روح است كه اين كالبد سايه اى از آن است ، و اين جواسيس ‍ همه سدنه او و از شئون اويند، اين غذا شبهه ناك است ، غصبى است مال يتيم است ، زنهار و دو صد زنهار نخور كه براى روحت ناگوار است اين غذاى حرام با آن ، چنان كند كه هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراك نامناسب با تن .
84 آن كه در اعضا و جوارح آشكار و پنهانش به خوبى عميق و دقيق شود و به ويژه ارگ در علم شريف تشريح دست داشته باشد، هر يك را با صنعى پيراسته ، و اندازه اى بايسته ، و شكلى شايسته ، و زيبائى اى دل خواسته ، و نظمى آراسته به شگفتى تمام تماشا مى كند، و به يقين اذعان مى نمايد: به از آن كه هستند تصور شدنى نيست .
آنگاه هر فعلى از افعال خود را به قوه اى خاص و عضوى به خصوص اسناد دهد. و گاهى در مقام اسناد بدانها اشارت كند كه مثلا: با اين دو ديده ام و شنيده ام ، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عين حال با اندك التفاتى اعتراف كند كه هيچيك در فعل خود استقلال وجودى ندارد، چنان كه مرده اى را مى نگرد كه همه اندام او به جاى خود اند ولى آثار زنده ندارند، بلكه پس از چندى از يكديگر گسيخته شوند و زيبائى خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدى كه آن پيكر سبب انس و الفت ، حال موجب خوف و نفرت شده است .
لذا ايجاد افعال و آثار را از ديگرى يابد، و ميان ايجاد و اسناد فرق گذارد كه ايجاد از گوهرى به نام نفس و روح است و اسناد به قوى و اعضاء.
و كثرتش را به يك وحدت استوار، و در فعل به اختيار يابد، نه كثرتى كه يكى جابر، و ديگران مجبورند، بلكه يكى رب و ديگران مربوبند. و نه كثرتى كه هر يك متفرد در افعال و ممتاز و منحاز از ديگرى به استقلال است بلكه يكى مطلق و ديگران مقيد و شئون اويند. و نه وحدتى كه منكر كثرت و مجالى و مظاهر نفس شود، زيرا كه رب بى مظاهر را معنى نبود.
لاجرم وجود قوى و اعضاء را به لغو و فضول نسبت نكند بلكه حق داند و با نبودن يكى از آنها نفس را در كارش مختل يابد، اما وحدت در كثرت و كثرت در وحدت بيند: وحدتى قاهر و محيط و كثرتى مقهور و محاط.
پس سفرى از خود به نظام احسن هستى كند، و به توحيد حقيقى قرآنى كه غايب آمال عارفان است رسد، و به لطيفه بحول الله و قوته در مقام ايجاد، و اقوم و اقعد در مرتبت اسناد پى برد. و از اينجا جبرى را به افراط و تفويضى را به تفريط ژاژاخاى يابد، و حكم عدل امر بين الامرين را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن كلمات نورى وجودى و قيام آنها به رب مطلق بر آنها آگاه گردد؛ به سر الحمدالله رب العالمين واقف ، و به معرفت اثر بسيار نفيس من عرف نفسه عرف ربه ، عارف شود

85 آن كه خود را دوست دارد، ديگر آفريده ها را دوست دارد كه همه براى او در كارند.
86 آن كه براى خدا يك چله كشيك نفس كشد، چشمه هاى دانش از دلش ‍ بر زبانش آشكار گردد. چنانكه خواجه عالم صلى الله عليه و آله فرموده است : من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه
87 آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى شناخت ، دريابد كه با همه موجودات مرتبط است ، و از اين جدول بايد بدانها برسد.
ما جدولى از بحر وجوديم ، همه

ما دفترى از غيب و شهوديم ، همه

ما مظهر واجب الوجوديم ، همه

افسوس كه در جهل غنوديم ، همه

88 آن كه در گوهر نفس خود، ساعتى به فكرت بنشيند، دريابد كه اگر خود او آن را به تباهى نكشاند هيچكس نتواند آن را تباه كند. و آنچه كه او را از تباهى باز مى دارد، دانش بايسته و كردار شايسته است كه دانش آب حيات ارواح است چنانكه آب مايه حيات اشباح است .
89 آن كه در انسان تمام و ناتمام انديشه ، دريابد كه :
بود مرد تمامى آنكه از تنها نشد تنها

به تنهائى بود تنها و با تنها بود تنها

90 آن كه در مباحث حواس خمس كتب حكمى دقت كند، دريابد كه همه آن مطالب سنگين و سهمگين به خصوص مسائل ابصار كه از همه دشوارتر است ، اختصاص به يك نشات ابتدائى طبيعى انسان دارد، چه اى كه در روياى منامى همه آنها در كارند با اين كه هيچيكار شرايط احساس دخالت ندارد.
حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود دريابد كه گوهر نفس به وجود احدى يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر و سائر ادراكها است . و از آن هم بالاتر در سنخيت نفس مفاض با عقل مفيض و مخرج نفس از نقص به كمال ، عقل را به وجود احدى يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر يابد. و سپس به الله من ورائهم محيط رسد و دريابد كه اسماء حسنى و صفات عليايش به وجود احدى عين ذات صمدى اويند و فقط تغاير مفهومى دارند. آنگاه بسيارء از افعال و آثار خود را به همين مثابت در هر نشاه به حكم همان نشان ارتقاء دهد و در تطابق كونين نتائجى بدست آورد.
91 آن كه در خود درست انديشد دريابد كه بود او نابود شدنى نيست ، هر چند او را اطوار وجودى است ، چه اين شاءنى از وجود صمدى است و به تعبير فلسفى معلول قائم به علت تامه خود است كه حق مطلق و وجود صمد است ، و نافى بايد نخست نفى علت كند و آن يا عدم است يا وجود، عدم كه بطلان محض و هيچ است و وجود كه واجب بالذات است علاوه اين كه شى ء، نافى ذات خود نيست .
فناى صحف عرفانى عبارت از رفع تعينات و اسقاط اضافات است و نيست شدن خلق بعد از هستى به تعبير موت در روايات كنايه از فناى سافل در عالى است ، لذا در سلسله طولى صعودى موت عالى متاخر از موت سافل است .
92 آن كه را درد نيست ، مرد نيست .
93 آن كه در تشخص وجودى خود تفكر نمايد، ادراكات تمام قواى خود را عقلانى يابد، كه از آن تعبير به ادراك نطقى نيز مى شود، زيرا خصيصه اى كه انسان بدان بر همه موجودات مزيت دارد داشتن نفس ناطقه است كه عاقله است و نفس به تنهائى همه قوى و عقل سلطان قوى است ، پس صف نطق و عقل در همه آنها منسحب است و به تعبير عطر آگين شيخ در سوم چهارم نفس شفاء: ان نور النطق كانه فائض سانح على هذه القوى
پس لمس انسان لمسى نطقى و عقلى است و هكذا ديگر قوى كه همه بر صفت سلطانشانند و كان هر يك عقل متنزل اند. چنان كه رئيس قواى حيوانات و هم است و از آن مرتبه بالاتر نمى روند و تمام ادراكاتشان و همى است كان هر يك از قواى و هم متنزل است .
لذا انسان از ادراكات حواس خود كه همه عقلانى اند به كشف مجهولات پى برد و از ظاهر به باطن آنها كه عالم قدس انوار علوم و عقول و ديار ملوكت مفارقات و مرسلات و خزائن حقايق است سفر كند به خلاف حيوان كه از محسوسات بدر نمى رود.
بدين سبب انسانهايى كه و هم در آنها رسوخ كرده است و نقيع شده است ؟ و رهزن عقل گرديده است در حد حس و حكم حيوانى مانده اند و از منزل محسوسات بدر نرفته اند.
94 آن كه لااقل در صنعت يك چاقو، عقل خود را بكار برد كه تيغه و دسته آن هر يك و به وقت ديگرى ساخته شده است ، اذعان كند كه نظام هستى را حيات و علم و قدرت و تدبير و اراده اداره مى كند كه از هر نوع يكى مذكر و يكى مونث به وفق يكديگر آفريده است . وگرنه نوترون و پرتون چه دانند كه اين و آن بدين خلقت شگفت جفت موافق يكديگر ساخته شوند.

95 آن كه در منزل يقظه قدم نهاد و عارفه به منطقه وحى است ، براى او شايسته است يك دوره قرآن كريم را به دقت به اين عنوان قرائت كند:
اسمائى را كه پروردگار متعال بدانها خويشت را وصف مى فرمايد، و نيز آنچه را ملائكه او را بدانها نداء مى كنند و نيز دعاى انبياء و اولياء را كه خداوند سبحان در پيش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است كه در آن شدائد احوال و اوضاع خداى متعال را به اسمى خاص و دعائى مخصوص خوانده اند انتخاب كند.
چه اينكه نمونه آن شدائد احوال براى ديگران به فراخور قابليت و شرائط زمانه و روزگار آنان پيش مى آيد، و كان هر يك از آن اشخاص و حالات عنوان نوعى دارد كه در هر كوره و دوره و؛ هر عصر و زمان در ديگران طورى ظهور و بروز مى نمايد، اين كسى نيز در پيش آمده زندگى خود كه مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذكر و مناجات بخواند و آن را وسيله نجات و سعادت خود قرار دهد، چنانكه از تدبر و غور در بسيارى ، از آيات ، و تامل و دقت در بسيارى از روايات و تحريص بدين دستور العمل استفاده مى شود، و رساله نور على در ذكر و ذاكر و مذكور ما را در اين مطلب اهم ، اهمييت بسزا است . مثلا چون انسان يونسى مشرب شده است خداى جل جلاله را به ذكر يونسى بخواند كه : لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (395)
و چون ايوبى مشرب شده است حق تعالى را به نداى ايوبى نداء كند كه : رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين (396) و على هذا القياس .
96 آن كه در تعيش خود بينديشد، ابناى نوع خود را در خدمت خود بيند، پس دور از انصاف است كه او نيز عضو فعالى از پيكر اجتماع نباشد و بدان خدمت نكند كه ناچار بايد بار خود را بر دوش ديگران نهد، و كل بر آنان باشد شر الناس كل الناس (397) را ناديده بگيرد.
97 كه در احوال والدين نسبت به اولاد تامل كند مى بيند آنچه كه از پدر و مادر در حق فرزند است رحمت است ، و پيش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست . از اينجا به معنى يا من سبقت رحمته غضبه (398) پى برد، و خود را مظهر اين اسم شريف بيند، و به اصيل بودن و طارى بودن جهنم آگاه شود.
98 آن كه در قرآن و انسان تعقل كند، قرآن را سفره پر نعمت رحمت رحيميه الهى ، و وقف خاص انسان يابد، هم آن را بى پايان يابد كه كتاب الله است . قل كلى يعمل على شاكلته (399).
و هم اين را كه حد يقف براى او نبود، چنان سفره براى چنين كسى گسترده است .
قرآن حروف آن اسرار، كلمات آن جوامع كلم ، آيات آن خزائن ، سوره هاى آن مدائن حكم ، مدخل آن باب رحمت بسم الله الرحمن الرحيم ، وقف خاص مخلوق فى احسن تقويم ، واقف آن رحمن و موقوف عليه آن انسان است .
و با توجه بدين كه علم و عمل انسان سازند و جزاء و نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت نتيجه عمل و غايب فعل او در دنيا است ، به سر گفتار قرآن و نبى و وصى رسد كه : يس والقرآن الحكيم ، انا مدينه الحكمه و هى الجنه و انت يا على بابها، ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارء القرآن و ارق (400).
قرآن حكيم است و آيات او حكمت است بهشت است و درجات بهشت به عدد آيات قرآنند و جانى كه حكمت اندوخته است شهر بهشت است و ولايت در اين شهر.
آرى ، ولايت در بهشت است ولايت زبان قرآن ، ولايت معيار و مكيال انسان سنج است ، و ميزان تقويم و تقدير ارزش انسانها است . پس هر كس ‍ صحيفه وجود خود را مطالعه كند كه تا چه پايه قرآن است يعنى مدينه حكمت و شهر بهشت است . رساله قرآن و انسان ما را در اين نكته عليا، رتبه والاست .
99 آن كه در ارتباط بى تكيف و بى قياس خود با پروردگارش درست بينديشد، دريابد كه صلوه سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قره عين محب است ، لذا رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: جعلت قره عينى فى الصلوه (401).
زيرا كه صلوه مناجات بين حق تعالى و عبد اوست ، و چون صلوه مناجات است ذكر حق است ، و ذاكر حق همنشين حق است و حق جليس اوست ، و كسى كه جليس ذاكر خود است او را مى بيند والا جليس او نيست ، لذا وصى عليه السلام فرمود: لم اعبد ربا لم اره (402).
پس صلوه مشاهده و رويت است ، يعنى مشاهده عيانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رويت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد كه نداند حق تعالى براى هر چيز و از هر چيز متجلى است ، حق را نمى بيند.
100 آن كه درارزش تكوينى انسان تعقل كند، او را مكيال هر چيز و ميزان قدر و قيمت آن داند، يعنى علم و حس انسانى را معيار معلومات و محسوسات يابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدن جامعه انسانى وابسته بيند.
اين انسان است كه در جميع موجودات و در همه عوالم و مراتب سير علمى مى نمايد، و وى را مقام وقوف نيست و به هر مرتبه و درجه اى كه رسيده است در آن مرتبه توقف نمى كند و به مرحله بالاتر عروج مى يابد، و متصف به صفات كماليه جميع موجودات مى گردد، و بر همه تسلط مى يابد، و به حقيقه الحقائق كه حيات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد، و به اذان او كه اذان فعلى و اتصاف كمالات وجودى است ، مى تواند در ماده كائنات تصرف كند و رب انسانى شود و خليفه الله گردد و كار خدائى كند والسلام .

جملات و نکاتی ارزشمند از علامه محمد تقی جعفری رحمه الله علیه

1- متفكرين تماشاگر، انديشمندان تجريدپرستند، همچنانكه درون بين هاي تماشاگر، هواخواهان عرفان منفي مي باشند.
2- شخصي كه تنها نيروي انديشه را به كار ببندد و جز انديشه ، فرصت فعاليّت به هيچ يك از قواي دروني ندهد، مانند اين است كه فقط يك عينك به چشم دارد.
3- در اثر بعضي از معاصي ، نه تنها وجدان از فعاليت مي ايستد، بلكه گويي وجدان نابود گشته و يك فعاليّت در انسان بروز كرده است .
4- بخنديم ، امّا سرمايه خنده ما، گريه ديگران نباشد.
5- جهان يا انسان بدون حركت ، مساوي است با نيستي .
6- در بازارِ پر آشوب نيمه دوّم قرن بيستم ، بيست و يكمين تمدّن ، همه چيز انسان و انسانيت را در صورت كالا به معرض فروش درآورده است .

7- دواي جهالت هاي بشري ، سؤال است . بياييد آنچه را نمي دانيم ، سؤال كنيم و تا بتوانيم ، سؤال ها را بي جواب نگذاريم .
8- وجدان تاريخ ، همواره قلمي براي كشيدن خطّ سرخ به اباطيل و مزخرفات و اسماي دروغ گويان آماده كرده است .
9- نازپروردگان در همه تاريخ ، معتكفان آشپزخانه ها بوده اند.
10- آري ، تنها يك مسئله اساسي مطرح است . اين مسئله عبارت است از: تشخيص سايه وجود از اصل وجود...
11- بهشت ، انعكاسي از موجوديّتي است كه انسان در اين زندگاني تحصيل كرده است : از محقّرترين لذايذ گرفته تا لقاء الله و رضوان الله و ايّام الله .
12- اگر انسان ها مي دانستند كه عامل اساسي ترين خنده هاي آنان ، هماهنگي مرموزي با گريه هاي آنان دارد، عظمت ديگري داشتند.
13 - جامعه صنعتي ، معبدي است كه قرباني مي خواهد.
14- به عقيده ما، بشر يك ميليون اشتباه ندارد، بلكه تنها و تنها، يك اشتباه مرتكب شده است و آن اين است كه : هدف و ايده آل زندگي خود را نمي داند.
15- كسي كه حيات را نمي شناسد، نمي تواند از حيات واقعي برخوردار شود.
16- جان آدمي ، در زنداني است كه كليدش در دست خود اوست .
17- زندگي بي محور و فاقد اصل ، نتيجه اي جز فرو رفتن در تناقضات و مبارزه با خود در بر ندارد.
18- اگر يك انسان نتواند اصل تعهد را در زندگاني خويش قبول كند، مانند اين است كه نمي داند از كجا آمده است .
19- اعتقاد به خداوندي كه نقشي در زندگي معتقد ندارد، اعتقاد نيست ، بلكه نوعي از پديده هاي دروني است كه تشريفات رواني ناميده مي شود.
20- بي اعتنايي به وضع انسان ها، درست شبيه به بريدن جزء از مجموع پيكر است .


بسم الله الرحمن الرحیم



[=trebuchet ms][=&quot]صدپندازپندنامه قابوس وشمگیر[/][/][=&quot]

امیرعصرکیکاوس بن اسکندروقابوس وشمگیر،درپندنامه ای که به جهت فرزندخودمسعودگیلانشگاه نوشته نصایح بی شماردرآنجاذکرنموده مختصری ازآن یعنی چندنصیحت که فائده آن اتم است ذکرشود[/]
.

[=trebuchet ms][=&quot] 1-[/][=&quot]چون گفتی بنده ام دربندگی باید بودن،وچون گفتی اوخداونداست درحکم خدابایدبود[/][=&quot].
2-[/][=&quot]ای فرزندبدان که نمازوروزه خاص خدای است درآن تقصیرمکن که چون درخاص خداتقصیری کنی ازعام همه جهان بازمانی،زنهارای پسرکه درنمازمستس واستهزاء نکنی برناتمامی رکوع وسجودومطایبه کردن که هلاک دین ودنیابود[/][=&quot].
3-[/][=&quot]باپدرومادرچنان باش که ازفرزندان خویش طمع داری که باتوباشند[/][=&quot].
4-[/][=&quot]منگربه حال کسی که حال اوازحال توبهترباشد،بنگربه حال کسی که حال اوازحال توکمتربودتادائم ازخدای تعالی خوشنودباشی[/][=&quot].
5-[/][=&quot]سخن ناپرسیده مگو،وکسی راکه پندنشنودیندمده،وبرملاکس راپندمده[/][=&quot].
6-[/][=&quot]تابتوانی ازکس نیکوئی دریغ مدارکه یک روزی نیکوبردهد[/][=&quot].
7-[/][=&quot]اگرغم وشادیت بودغم وشادی خویش پیش مردم اظهارمکن ودلتنگ مشوکه این فعل کودکان باشد[/][=&quot].
8-[/][=&quot]اگرکسی باتوستیزه کندبه خاموشی آن ستیزه رابنشان وجواب احمق خاموشی است[/][=&quot].
9-[/][=&quot]پیران قبیله خویشتن راحرمت کن[/][=&quot].
10-[/][=&quot]کاهلی فسادتن بودزنهارکاهلی مکن[/][=&quot].
11-[/][=&quot]اگرتن ترافرمانبرداری نکندبه ستم تن خویش رافرمانبردارکن،وبه قهرآن رابه طاعت درآور[/][=&quot].
12-[/][=&quot]ازگفاتروکرداربه اصلاح شرم مدارکه بسیارمردم بودکه ازشرمگینی ازغرضهای خویش بازماند[/][=&quot].
13-[/][=&quot]به تیزی وتندی عادت مکن وازحلم خال مباش ولیکن چنان نرم نباش که به خورندت[/][=&quot].
14-[/][=&quot]باهمه گروه موافق باش که به موافقت ازدوست ودشمن مرادتوحاصل گردد[/][=&quot].
15-[/][=&quot]چون تراشغلی پیش آیدهرچندتراکفایت آن باشدمستبدبررأی خودمباش که هرکه مستبدبه رأی بودپشیمان شود،وازمشورت کردن عیب مدارباپیران عاقل ودوستان مشفق[/][=&quot].
16-[/][=&quot]ای پسردرسخن راستگوباشدودروغگومباش،وخودرابه راستگوئی معروف کن[/][=&quot].
17-[/][=&quot]زنهارآنچه به دروغ ماند نگوئی که دروغی که به راست ماندبهتراست ازراستی که به دروغ ماند[/][=&quot].
18-[/][=&quot]چناچه عیب دوستی یاعیب شخص محتشم تورامعلوم شودزنهارمگوئی[/][=&quot] .
19-[/][=&quot]چنانچه سخن دانی که موافق مذهب عامه ناس نباشدمگوئی که موجب غوغای عامه بود[/][=&quot].
20-[/][=&quot]دردانستن رازی که به بدونیک توتعلق نداردسعی مکن[/]
[/]

[=trebuchet ms][=&quot]21-[/][=&quot]پیش مردمان ناکس رازمگوی که اگرسخن نیکوئی بودگمان زشت برند[/][=&quot].
22-[/][=&quot]هرچه بگوئی نااندیشیده مگوی تابرگفتارپشیمان نشوی[/][=&quot].
23-[/][=&quot]سردسخن مباش که سخن سردتخمی است که ازآن دشمنی روید[/][=&quot].
24-[/][=&quot]بسیاردان وکم گوی باش،ونه کم دان بسیارگوی که بسیارگوی اگرچه خردمندباشدمرده آن رابی خرددانند[/][=&quot].
25-[/][=&quot]باهرکه سخن گوئی نگرکه سخن توراخریدارهست یانه اگرمشتری یابی بفروش واگرنه بگذار[/][=&quot].
26-[/][=&quot]زنهادوست خودمخوان کسی که دشمن دوستان توباشد[/][=&quot].
27-[/][=&quot]بپرهیزازنادانی که خودراداناشمرد[/][=&quot].
28-[/][=&quot]اگرواهی رازترادشمن نداندبادوست مگوئی[/][=&quot].
29-[/][=&quot]هرکه نسبت به توزشتی گویدمعذورترازآن دارکه کسی آن سخن به تورساند[/][=&quot].
30-[/][=&quot]اگرخواهی مردم نکوگوی توباشندزنهارنکوگوی مردم باش[/][=&quot].
31-[/][=&quot]اگرخواهی مه بردلت جراحتی نباشدکه به هیچ مرهم بِه نشودباهیچ نادانی مناظره مکن[/][=&quot].
32-[/][=&quot]شب طعام خوردن سخت زیانکاراست که آدمی دایم به تُخَمه است[/][=&quot].
33-[/][=&quot]چون مهمان کنی درخوبی وبدی خوردنیهاازمهمان عذرمخواه که این طبع بازاریان است،هرساعت مگوی که فلان چیزبخورخوب است یاچرانموخوردی یامن نتوانستم سزای توکنم که اینهاسخن محتشمان نباشدسخن کسانی است که یکبارمهمان کنند[/][=&quot].
34-[/][=&quot]چاکران مهمان رانکودارکه نام نیک ایشان بیرون برند[/][=&quot].
35-[/][=&quot]اگرچاکران توخطائی کننددرپیش مهمان باایشان جنگ مکن ومؤاخذه مکن[/][=&quot].
36-[/][=&quot]مهمان هرکس مشوکه حشمت رازیان دارد[/][=&quot].
[/][=&quot]باچاکران میزبان مگوی که ای فلان این طبق رافلان جای نه،وبنان وکاسه دیگرکسی راتکلیف مکن،خلاصه مهمان فضول نباش[/][=&quot].
38-[/][=&quot]ازمزاج ناخوش وفحش شرمدارومکن[/][=&quot] .
39-[/][=&quot]زنهارباکمترازخویش مزاج مگوی ومکن تاحشمت خویش درسرآن کارنکنی،بدان که خوارکنندۀ همه قدرهامزاج است،آنچه گوئی شنوی[/][=&quot].[/]
[/]

[=trebuchet ms][=&quot]40-[/][=&quot]باهیچ کس جنگ مکن که جنگ نه کارمحتشمان است بلکه شغل زنان است باکودکان[/][=&quot].
41-[/][=&quot]طریقه محتشمان چنین است که درتابستان نیم روز قیلوله کنندواگرخواب نیایددرخلوت خانۀ خودباشندتاگرماشکسته بود[/][=&quot].
42-[/][=&quot]چون براسب نشینی براسب کوچک منشین که مرداگرچه بزرگ منظرباشدبراسب کوچک حقیرنماید،واگرحقیربودبراسب بزرگ به شکوه نماید[/][=&quot].
43-[/][=&quot]ازمرگ مترس وبدان که تاتن خودرابخوردسگان ندهی خودرابه نام شیران نتوان کرد،هرکه بزایدروزی بمیرد[/][=&quot].
44-[/][=&quot]مال رانکاه دارکه چیزی به دشمن بگذاری به که ازدوستان بخواهی،چیزی اگرچه کم بودنگاهداشتی آن واجب دان،که هرکه چیزکم نگاه نتواندداشت بسیارراهم نگاه ندارد[/][=&quot].
45-[/][=&quot]امانت نگاهداری مکن زنهارکه سعی عبث به توماند،هرگاه ردنکنی خائن وتبه روزگارخواهی بود،وچنانچه ردکنی کاری نکرده باشی مال مردم راداده باشی واصلاًصاحب آن ممنون نباشدوچنانچه تلف شودبدنام بشوی[/][=&quot].
46-[/][=&quot]تاتوانی سوگندمخور[/][=&quot].
47-[/][=&quot]درمعامله ازمماسکه وسعی درقیمت کوتاهی مکن که آن نیمی ازتجارت است[/][=&quot].
48-[/][=&quot]صبورباش که صبوری دوم عاقلی است[/][=&quot].
49-[/][=&quot]درخانه خریدن اول همسایه راملاحظه کن[/][=&quot].
50-[/][=&quot]سعی کن تاخانه درجائی خری که توانگرترین همسایگاه باشی،وفقیرتربلکه مساوی نباشی[/][=&quot].
51-[/][=&quot]همسایگان راهدیه فرست وطعام ده تامحتشم ترین ایشان باشی[/][=&quot].
52-[/][=&quot]طفلان همسایگان رابنواز[/][=&quot].
53-[/][=&quot]بام خودراازبام همسایه بلندترکن تامردمان رادرتودیدارنباشد[/][=&quot].
54-[/][=&quot]زنی که محتشم ترازتوباشدمخواه[/][=&quot].
55-[/][=&quot]هیچ بزرگی رادرخانه خوددربرابرزن راه مده اگرچه پیروسیاه باشد[/][=&quot].
56-[/][=&quot]بافرزندان وبرادران خودهیوب باش تاتراخوارندارندوازتوترسان باشند[/][=&quot].
57-[/][=&quot]فرزندان راپیشه بیاموزکه آن عیب نیست بلکه هنراست هرچندازمحتشمان باشند[/][=&quot].
58-[/][=&quot]هرچه داری اول خرج دخترکن وشغل وی بسازو ویرا درگردن کسی بندکه تاازغم اوبرهی،امادختردوشیزه راشوی دوشیزه گزین[/][=&quot].
59-[/][=&quot]دامادبایدکه ازتوفروتربودهم به نعمت وهم به حشمت تااوبه توفخرکندنه توبه او[/][=&quot].
60-[/][=&quot]دوستی که ازتوبدون حجت پرگله شودبه دوستی آن اعتمادمکن[/][=&quot].
61-[/][=&quot]بانیکان وبدان دوستی کن بانیکان بدل بابدان به زبان[/][=&quot].[/]
[/]

[=trebuchet ms][=&quot]62به دوستی کسی که به دشمن تودوست باشدزنهارهزارزنهاراعتمادمکن[/][=&quot].
63-[/][=&quot]اگرترادشمنی باشددلتنگ مشوکه هرکه رادشمن نباشدبی قدروبهاباشد[/][=&quot].
64-[/][=&quot]خویشتن رابه دشمن بزرگ نمااگرچه افتاده باشی،جسارت راکاربروخودراازافتادگان منمای[/][=&quot].
65-[/][=&quot]بیشترازدشمن خانگی وهمسایگان وخویشان حذرکن[/][=&quot].
66-[/][=&quot]باهیچ کس یک دل دوستی مکن ولیکن دوستی مجازی کن[/][=&quot].
67-[/][=&quot]ازسفیهان وجنگجویان واوباش یعنی کسانی که از سخن بدگفتن مضایقه ندارندبردبارباش ولیکن باگردنکشان گردنکش باش[/][=&quot].
68-[/][=&quot]بادوست ودشمن آهستگی وچرب گوی،وهرچه گوئی ازنیک وبدهمان راچشم دار[/][=&quot].
69-[/][=&quot]هرچه نخواهی بشنوی مردمان رامشنوان البته[/][=&quot].
70-[/][=&quot]هرچه پیش مردمان نتوانی گفتن ازپس مردم مگوی[/][=&quot].
71-[/][=&quot]برناکرده لاف مزن وچون کنم مگوی وچون کردم گوی[/][=&quot].
72-[/][=&quot]زبان خویش رابرکسی بسته دارکه اگرخواهدزبان خویش برتوتواندگشاد[/][=&quot].
73-[/][=&quot]ازاژدهای هفت سرمترس وازمردم سخن چین بترس[/][=&quot].
74-[/][=&quot]هیچ کس رابی قدرستایش مکن که اگروقتی بیایدنکوهیده ندانی[/][=&quot].
75-[/][=&quot]هرکه دانی به کارتوآیدازاعراض وخشم خویش مترسان،واگرگناه کنددرگذران[/][=&quot].
76-[/][=&quot]هرسخن که شنیدی انگشت درآن مپیچ[/][=&quot].
77-[/][=&quot]زودبهرچیزخشمناک مشوودروقت خشم خشم فروبر[/][=&quot].
78-[/][=&quot]اگرجائی بایدتراعفووعذرخواستننگ مدار[/][=&quot].
79-[/][=&quot]ای پسراگرواعظ شوی برسرمنبرروی باک مداروچنان دان که مجلسیان توبهائمندتابه سخن درنمانی واگربه سخن احیاناًدرمانی باک مداروبه صلوات وتهلیل وأمثال آن بگذران وبه زودی به سخن دیگررو،وبه سرمنبرترشرومباش[/][=&quot].
80-[/][=&quot]ای پسراگرقاضی ومفتی شوی بایددرمجلس حکم هیوب باشی وبی خنده وترشرو،وأندک گوی باش وبسیارشند[/]
[/]

[=trebuchet ms][=&quot]81-[/][=&quot]اگرتاجرشوی معامله باگروهی کن که زیردست توباشند،واگرباقوی ترازخودمعامله کنی باکسی کن که صاحب مروّت ودیانت باشد[/][=&quot].
82-[/][=&quot]تاتوانی بنسیه معامله مکن،نقدکم نفع به ازنسیه بسیارسوداست[/][=&quot].
83-[/][=&quot]بهترین متاع های تجارت آن بودکه به من وسنگ خرندوبه مثقال ودرم فروشند[/][=&quot].
84-[/][=&quot]تاجربایدچیزی که تغییردرآن به هم رسدومردنی وشکستنی باشدنخرد[/][=&quot].
85-[/][=&quot]تاجربایدبهرشهررودخبر اراجیف ندهدودرخبرخوش مطلقاًتقصیرنکند،وخبرمردن احدی رابدون ضرورتنگوید[/][=&quot].
86-[/][=&quot]درسفربایدمکاری راازخودخوشنودنگاه دارد[/][=&quot].
87-[/][=&quot]درشهری که واردشدباسه طایفه آشنائی کند:توانگران بامروت،جوانمردان عیارپیشه،راه بانان ویوم شناسان[/][=&quot].
88-[/][=&quot]اگرلابدی معامله بنسیه کنی باچندطایفه مکن:کم چیزونوکیسه وکودک وقاضی ومفتی وشیخ الاسلام[/][=&quot].
89-[/][=&quot]هیچ نوشته رابرخودحجت مسازیعنی چیزی منویس که روزی برتوحجت شود[/][=&quot].
90-[/][=&quot]زودبه زودبااهل حساب خودمحاسبه کن[/][=&quot].
91-[/][=&quot]ای فرزنداکتفاء به دوستان مکن وپیوسته دوستان نوگیر،امادوستان کهن راازدست مده[/][=&quot].
92-[/][=&quot]اگردهقان باشی نگذارهرچه کاری که ازوقت بگذردواگرده روز پیش ازوقت کاری بهترازآن است که ده روزپس ازوقت[/][=&quot].
93-[/][=&quot]چون زراعت کنی تدبیرسال دیگرامسال کن[/][=&quot].
94-[/][=&quot]اگرکاسب باشی زودکارباش وبه اندک سودقناعت کن تایک باره ده یازده کنی دوباره دو نیم توانکرد،ومردم رابلجاج ومکابره مگریزان[/][=&quot].
95-[/][=&quot]ای فرزنداگرمقرّب پادشاه باشی بدون ضرورت سخن برخلاف مرادپادشاه مگوی وبااولجاج مکن اوراجزنیکوئی میاموز[/][=&quot].
96-[/][=&quot]درپیش پادشاه عیب کسی رامگوی که ترابدنفس شناسد[/][=&quot].
97-[/][=&quot]ارآن سفره که نان خوری بدگویی مکن[/][=&quot].
98-[/][=&quot]جوانمردباش واصل جوانمردی سه چیزاست:هرچه بگوئی بکنی،خلافراست نگوئی،شکیب وصبرراکاربندی[/][=&quot].
99-[/][=&quot]زنهارکه مال خودراضایع نگذاری اگرچه پوست خربزه باشدکه گاه است ترابکارآید،واگرچه زیادتی شربت آب یابرگ درختان باشد[/][=&quot].
100-[/][=&quot]قانع باش وقناعت پیشه کن که اصل همه پندها این است وسایرفرعندوالله علم[/][=&quot].
[/][=&quot]منبع:حکایت های نراقی.تحقیق، تصحیح وتعلیق:استادعلامه حسن زاده آملی[/][=&quot].(روحی فداه)
[/]
[/]

بیانات ارزشمند اخلاقی آیت الله جوادی آملی (2)

  • وجود مبارک پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود «تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنّکم رواعه الذنوب»خودتان را با استغفار معطّر کنید تا بوی بد گناه آبرویتان را نبرد یک وقت می بینید کسی بعد از یک مدّت مسلوب الحیثیّه می شود آبرویش رفته دیگر نمی داند از کجا این چوب را خورده که فرمود خودتان را با استغفار معطّر کنید.

  • کسانی که اهل معصیت اند چرک میخورند و اگر در بیانات نورانی سیدالشهداء (سلام الله علیه)هست که غیبت، خورشت سگان جهنّم است تشبیه نیست اغراق نیست باطن این حکم است همین غیبت به آن صورت در می آید.

  • اگر استکبار، صهیونیسم و ظالم و مظلوم را در بیرون می بینیم مشابه همین در درون ما وجود دارد ، اگر شهوت و غضب در جنگ درون پیروز شوند همه را به اسارت می گیرند.

  • در جنگ بیرون دشمن تا می تواند رقیب را می کشد ولی در جنگ درون اسیر می گیرد نه قتیل ،لذا دشمن در جنگ درون اسیر می گیرد تا از او بهره ببرد.

  • کسی که زبان و نیّتش با رفتار و کردارش یکی باشد امانت الهی را ادا کرده و ایمان و عبادت او با اخلاص است.

  • انسان با تقوا نیز می تواند زندگی مقبول و با رفاه که آخرت را در پی دارد داشته باشد و این چنین نیست که فرد متّقی از زندگی مقبول و آبرومند در دنیا محروم باشد.

  • اگر شخص در جهاد درون شکست خورده و شهوت و غضب از طریق عقل عمل او را اسیر کند عالما و عامدا دروغ خواهد گفت و معصیت می کند.

  • خدا خلّاق عالم است و این قدرت را به انسان ها داده تا بتوانند بدنسازی کنند تا بدن برزخی خود را به صورت زیبا یا زشت بسازند.

  • در دنیا صورت ها و سیرتهای مختلفی وجود دارد و لذا آن زیبایی که می خواهیم در بدن برزخی داشته باشیم می باید با عقاید و اخلاق خود در دنیا بسازیم.

  • اگر بخواهیم به اخلاق الهی نازل شویم چاره جز این نداریم که خود را بشناسیم.

  • انسان ابدی باید کارهای ابدی داشته باشد ، پس از مرگ یا بهشتی است یا دوزخی که هیچ رحمتی در آن نیست، هیچ اثری از رحمت خاصّه در جهنّم نیست لذا اگر کسی اهل نجات باشد به کارهای ابدی دست می زند.

  • امام علی (ع)در نامه خود به محمد ابن ابا بکر نماز را عمود دین عنوان کرده و خواستار ادای نماز اول وقت شده اند و درسی داده اند که به نماز نگوییم کار دارم به کار بگوییم که نماز دارم.امام (ع)عنوان فرموده اند که تمام کارهای ما تابع نماز است و هنگامی که ما با خدای خود گفت و گو می کنیم او حافظ ما است.

  • طبق فرموده پیامبر(ص)خواب یک کلاس درس است به شرط اینکه پرخوری نکرده، بدون وضو نبوده و روبه قبله باشد و اگر مراقب زبان ، چشم و گوش خود باشید فرشتگان با شما مصافحه خواهند کرد.

  • حضرت آیت الله جوادی آملی با اشاره به برخی فرمایشات امام علی(ع)در نهج البلاغه:برترین و بالاترین ثروت عقل است و ملّتی که فقیه و خردمدار باشد می تواند منابع درونی خود را تامین کند در غیر این صورت دچار فقر اقتصادی خواهد شد.

  • خدا در سوره یس فرمود :عقلا و حکما حواسشان باشد که ابلیس تا آخر دست بردار نیست و رقیب سرسختی است.رقیبی چون ابلیس که به خود نیزرحم نکرده است و محصول شش هزار سال عبادت خود را به آتش کشیده است.

  • شیطان قوی تر از ما است ، با همه نیروها به میدان نبرد آمده و نیروهای شیطانی ما را می بینند ولی ما نمی توانیم آن ها را ببینیم. امام علی (ع)فرمودند انسان می تواند سلسله ابزاری را تهیه کند و به جایی مرتبط شود که کمک کننده ما را می بیند ولی شیطان آن کمک کننده را نمی بیند.

[=arial]

[=arial, helvetica, sans-serif]آداب سیر و سلوک از لسان عارف و حکیم[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]
[/]

[=arial, helvetica, sans-serif]۱- به فکر خود باش و از خویشتن غافل مباش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۲- همواره کشیک نفس بکش که کشیک نفس کشیدن کشکی نیست، از خداوند توفیق بخواه.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۳- با ابنای روزگار بساز و مرد تحمل باش «آسیا باش، درشت بستان و نرم باز ده».[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۴- مرد فکر باش که فکر لُبّ عبادت است.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۵- مناجات و راز و نیاز با خداوند را قطع مکن.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۶- خلوت شب را از دست مده.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۷- به حقیقت بگو «الهی! آمدم» تا کامروا گردی.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۸- سخن و خواب و خوراک باید به قدر ضرورت باشد.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۹- با عهد الله که قرآن مجید است هر روز تجدید عهد کن.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۰- صمیمانه دست توسل به دامن پیغمبر و آل او در زن که آن خوبان واسطه فیض حقند.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۱- فرزانه باش و دیوانه باش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۲- خویشتن را تفویض به حق کن و او را وکیل خود بگیر که تواناتر و داناتر و باوفاتر و مهربان تر و پاینده تر از او نخواهی یافت.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۳- سوره مبارکه «اخلاص» را با اخلاص بر زبان داشته باش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۴- با خلق خدا مهربان باش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۵- از سخنان ناهنجار گر چه به مزاح باشد، بر حذر باش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۶- خلاف مگو اگر چه به مطایبت باشد.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۷- از قسم خوردن اگر چه به راست باشد، احتراز کن.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۸- چو اِستاده ای دست افتاده گیر.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۱۹- تا می توانی نماز را در اول وقت به جا آور.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۲۰- تجارتت را مغتنم بشمار که انسان بیکار از دنیا و آخرت هر دو می مانَد.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۲۱- داد و ستد مانع بندگی نیست.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۲۲- در مطلق اُمور میانه رو باش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۲۳- بر کتمان اهتمام داشته باش.[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]۲۴- اگر چه الف دنباله دارد ولی؛[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]«گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید هیچ راهی نیست کانرا نیست پایان غم مخور».[/]
[=arial, helvetica, sans-serif]
[/]

۲۳/۱۰/۱۳۵۱ شمسی

[=arial, helvetica, sans-serif]علامه حسن زاده آملی/هزار و یک کلمه/ ج۱ / کلمه ۱۴۴ / صفحه ۲۴۵-۲۴۶[/]

[/]

نکاتی درباره شب

1- به آب حيات انسانى كه علم و ادراك حقائق آنسويى است دسترسى پيدا مى شود.
2- در شب مى شود با قرآن حشر خاص پيدا شود تا اين حقيقت غير متناهى ، مطابق با شاءنيت هر خواننده اى خود را به او نشان دهد و بر او متجلى گردد.
3- در شب مى توان سير صعودى انسانى نمود كه بر قدم ابراهيم قرار گرفته و از رويت كوكب و قمر و شمس به رويت ملكوت سماوات و ارض راه يافت كه و اذ نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض .
4- با تهجد شبانه مى شود به مقام شامخ ((محمود)) راه يافت كه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا.
5- شب ، وقت تجلى آيات الهى است كه هر بيدار دلى را به تفكر و تعقل وا مى دارد كه فكر و ذكر را در آن ظهورى تام است الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
6- شب براى آرامش و سكونت است الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و آن را كه سكونت است صعود است .
7- شب وقت شناگرى در درياى بيكران وجود است كه ((و من الليل فسبحه و ادبار السجود)) صاحبان سجده هاى طولانى را در شب پروازها است كه در ابيات تبرى مولايم آمده است :
نصف شو كه پُرسُمه گيرمه و ضوء خومّه نماز كمُه چى پروازها با اينكه بى پر هسمه
8- شب است كه اهل الله را اويس قرنى مشهد مى سازد كه گاهى در سجده اند و گاهى در ركوع ؛ و گاهى در قيام اند و گاهى در قعود و گويند ايكاش از اول تا آخر عالم يك شب بود و ما آن يك شب را در سجده بوديم امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة .
9- شب را زمان معراج زمان قرار داده اند كه تا عبد در عوالم وجودى بى انتها به سير و سفر بپردازد كه سبحان الذى اءسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاءقصى در اين سيرش به هر آنچه كه مقصود وى است بدان دست يابد.
10- شب وقت مواعده حق با كليمى مشربان است كه ((و اذ واعدنا موسى اربعين ليلا)) در ميقات شب ، عاشقان ، لباس احرام بر تن كنند و لبيك گويان ((رب ارنى انظر اليك )) را نغمه شباهنگ خويش قرار دهند و با دو بال علم و عمل تا بر دوست پرواز كنند.
11- شب سكوت آورد كه سكوت از سفره رحمت رحيميه حق محسوب مى گردد.
12- شب تنزل ملائكه الله و بلكه قرآن را در پى دارد كه ((انا انزلناه فى ليلة القدر)).
13- شب ، درد صاحبان دل را ظهور مى دهد و آنان را به نعمت عظماى اسم اعظم ((آه آه آه )) مترنم مى كند كه آنان را جز آه در بساط نيست لذا گويند: الهى از من آهى و از تو نگاهى .
14- در شب درهاى رحمت الهى را باز كنند و همگان را به ارتزاق از نعمت حضور و مجالست با رب و دو دعوت نمايند.
بالاخره آنكه انسانيت را طالب است دست طلب بر دامن شب است تا خويش را ببيند و به تماشاى آنچه كه در خود كاشته است بپردازد. و شب بود كه پسر عامرى را مجنون كرد، و نجم آملى را عاشق ليلى آفرين قرار داد. فتدبر.
15- شب ، ((اءنا ربكم الاعلى )) را به ((انى انا الله رب العالمين )) تبديل مى كند و موسوسى مشهدان را به وادى ايمن و مقدس طوى وارد مى كند تا در دل شب به مشاهدات نوريه وصول پيدا كنند.



منبع:شرح دفتر دل

حکایت ماهیان


جناب عارف متاءله سيد حيدر آملى (قدس سره ) در جامع الاسرار مى فرمايد: حكايت شده است كه روزى ماهيهاى دريا در نزد بزرگشان جمع شده اند و بدو عرض كردند اى فلانى ما تصميم گرفتيم كه به سوى دريا توجه نماييم دريايى كه ما بدو موجوديم و بدون او معدوم ؛ پس به ناچار تو بايد ما را به طرف او راهنمايى كنى كه تا به او روى آوريم و به نزد حضرت او واصل شويم چون ما مدتى است كه از دريا مى شنويم و به او باقى هستيم ولى خودش را نمى شناسيم و مكان و جهت وى را نمى دانيم ؟ بزرگ ماهى ها به آنها گفته است : اى دوستان و برادران من اين حرف به شايستگى شما و امثال شما نيست ؛ زيرا كه دريا بزرگتر از آن است كه احدى از شما بتواند بدان دست يابد و اين كار در خور شما و مقامتان نيست پس آنها ساكت شدند و پس از آن مثل اين سخن را نگفته اند. بزرگشان گفت كه شما را همين مقدار كافى است كه معتقد باشيد به وجود دريا موجوديد و بدون آن معدوم .
ماهى ها به بزرگشان عرضه داشتند كه اين اندازه به حالمان نافع نيست و اين منع تو ما را دفع نمى كند بلكه مى خواهيم به دريا توجه نماييم و به ناچار تو بايد ما را به معرفت دريا راهنمايى كنى و ما را به وجود او دلالت نمايى .
وقتى بزرگشان اينچنين ديد و ملاحظه كرد كه منع آنان ، سودى نمى بخشد شروع به بيان نمود و گفت :
اى برادران آن دريايى كه شما آن را طلب مى كنيد و اراده كرده ايد كه بدو روى آوريد با شماست و شما با او هستيد، و آن دريا محيط به شما و شما محاط به او هستيد، و محيط هرگز از محاط منفك نمى شود. و دريا عبارت از آنى است كه شما در او هستيد و شما به هر جهتى روى آوريد آن جهت دريا است و غير از دريا چيزى در نزد شما نيست . پس دريا با شماست و شما با دريا هستيد، و شما در درياييد و دريا در شماست و دريا از شما غائب نيست و نه شما از او غائبيد و اين دريا از خود شما به شما نزديكتر است .
ماهى ها وقتى اين كلام از بزرگشان شنيده اند برخاستند و متوجه او شده اند تا وى را به قتل رسانند بزرگشان گفته است و به چه جهتى مى خواهيد مرا بكشيد و به چه گناهى مرا مستحق چنين چيز مى دانيد؟ در جواب گفته اند كه تو مى گويى دريا همان است كه ما در او هستيم و حالى كه آنى كه ما در او هستيم كه فقط آب است و آب كجا از دريا است و تو از اين سخنت جز گمراهى ما از راه راست را نخواستى .
بزرگشان گفت : به خدا قسم اين چنين نيست و من جز حق سخن نگفتم و آنچه كه واقع و نفس الامر بود را بيان كردم چون كه دريا و آب در حقيقت يك چيزند و بين آب و دريا مغايرتى نيست پس آب به حسب حقيقت و وجود اسم براى دريا است و دريا براى آب به حسب كمالات و خصوصيات و انبساط و انتشار بر مظاهر اسم است . پس بعضى از ماهى ها به دريا شناخت پيدا كرده اند و ساكت شده اند، و بعضى ديگر انكار نموده و بدان كفر ورزيده اند و از بزرگشان دور شده اند. اگر بخواهى اين حكايت به زبان ماهى ها را به زبان امواج پياده كنى نيز صحيح است و بدان كه شاءن خلق در طلب حق اين چنين است كه وقتى مردم در نزد پيامبر يا امام يا عارفى اجتماع نمايند و از حق سوال كنند و آن نبى يا امام يا عارف در جواب گويد: آن حقى كه سوال مى كنيد و او را طلب مى كنيد با شماست و شما با او هستيد، و او محيط به شماست و شما محاط به او هستيد، و محيط از محاط منفك نمى شود، و او با شماست هر جا كه باشيد و او از رگ رگردن شم به شما نزديك است و او از شما غائب نيست و به هر جهت رو كنيد او را مى بينيد و با هر چيزى است و عين هر چيز است بلكه او همه چيز است و همه چيز به او قائم اند و بدون او زائل ، و براى غير او وجودى نيست نه در ذهن و نه در خارج ، و هو الاول بذاته و الاخر بكمالاته ، الظاهر بصفاته ، و الباطن بوجوده .
وقتى خلق اين كلام را بشنوند قصد كشتن آن نبى يا امام يا عارف نمايند، وقتى به آنها بگويد به چه جرمى مرا مى كشيد؟ گويند تو گويى كه حق با شماست و شما با او هستيد و در وجود چيزى جز او نيست و براى غيرش وجودى نه در ذهن است و نه در خارج ، در حالى كه به حقيقت مى دانيم كه ما موجوداتى غير او از عقل و نفس و افلاك و اجرام و ملك و جن و غيره آنها داريم پس تو كافر ملحد و زنديق هستى و تو با اين كلامت خواستى ما را از طريق حق گمراه كنى .
نبى يا امام يا عارف گويد: به خدا قسم غير از حق سخن نگفتم و غير از واقع چيزى نگفتم و من نخواستم كه شما را اغواء و گمراه كنم بلكه سخن حق تعالى را به شما گفته ام كه فرمود:
((
و فى انفسكم افلا تبصرون )).
لذا بعضى مى پذيرند و موحد شوند و بعضى انكار نمايند و امام نبى يا عارف را طرف كنند. تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .




داستان سلامان و اِبسال


خواجه نصیرالدین طوسی می فرماید: داستان دوم«سلامان وابسال» داستانی است که بعدازگذشت بیست سال ازاتمام«شرح اشارات»برآن آگاهی یافتم وگویاهمان داستانی است که خودشیخ به آن اشاره کرده است ،زیرا جوزجانی(1)همین داستان رادرفهرست آثارشیخ ذکرکرده است.

سلامان وإبسال دوبرادربودند، سلامان برادربزرگتربود.وابسال کوچکتربودو زیرنطربرادربزرگترتربیت شده بود.ابسال خوش قیافه ،خردمند،مودب،دانشمند، پاکدامن وشجاع بود وزن سلامان دلباخته وعاشق اوشد وبه سلامان گفت:ابسال رابا اهل وخانواده خود یکی کن ،ودردودمانت بیاورتامیان بچه های ماباشدوبچه هاازاوچیزها یادبگیرند.سلامان حکم کردکه ابسال چنین باشد.
ابسال حرف برادرنپذیرفت وازمعاشرت با زنان خوداری کرد.- درروایت است پیامبر(ص)فرموده اندکه معاشرت بازنان دل آدم رامی میراند-.سلامان گفت:همسر من به منزله مادرتوست،اوحکم مادرتورا داردوبرای تواین همه زحمت کشیده وبزرگت نموده وبه تربیت توپرداخته است،وحالاتوبه رشد رسیده ای ووقتش است که فرزندان من ازتو استفاده کنند، بالاخره ابسال پیشنهادوی راپذیرفت وبه جمع آنها پیوست.همسرسلامان اوراخیلی گرامی داشت تااینکه روزی درخلوت رازدلش راباابسال درمیان گذاشت واظهارعشق نمود.ولی ابسال درخواست اورانپذیرفت وگفت:من هرگزچنین کاری نمی کنم.زن دانست که ازاین طریق نمی تواند ابسال رابه چنگ بیاورد،لذاحیله دیگری اندیشیدوبه شوهرش گفت:خواهرم رابه همسری ابسال درآور.سلامان پذیرفت.
زن به خواهرش گفت:چنین نیست که من دست وپاکردم تاتوبا ابسال ازدواج کنی واوتنهابرای توباشد،بلکه من هم شریک وسهیم هستم. سپس پیش ابسال رفت وبرای اوحیله ای به بکاربردوگفت:خواهرم ،دوشیزه وباحیاست ونباید درروزبه خانه اودرآیی وبااوحرف بزنی تاکم کم انس بگیرد،چون خواهرم خیلی خجالتی است.
بهر حال شب زفاف رسیدوهمسرسلامان زمینه چینی لازم راکرده بود.همین که ابسال واردحجله عروسی شد.آن زن توطئه گرنتوانست خودداری کند لذا بسرعت سینه خودرا به سینه ابسال چسباند.ابساِلِ عاقل وزرنگ ازاین حرکتِ زن به شک افتادوبا خودگفت:آیااین همان دخترباکره وباشرم وحیاست؟ که خواهرش اوراچنین معرفی کرده بود!ولی حرکت اونشانگرآن است که اوزیادهم اهل شرم وحیانیست ورفتار وحرکاتش مثل یک زن شوهر دیده است!ذهن ابسال راهمین مسائل به خود مشغول ساخته بود که دراین هنگام آسمان راابرتیرهای فراگزفت وناگهان ازآن ابرتیره برقی درخشید وهمه جا روشن گشت.ابسال درپرتوآن،چهره آن زن رادیدواوراازجایش برکندوازخوددورساخت وازخوابگاه بیرون آمدوپیش برادرش سلامان رفت وگفت:می خواهم همه سرزمینها رابرایت فتح کنم ومن درخودتوان چنین کاری رامی بینم.آنگاه ابسال بالشکر خودیرای فتح سرزمینها حرکت کرد وباملتهادرگیرشدوباآنان جنگیدوپیروزگشت وبدون هیچ منتی همه سرزمین هاازدریا،خشکی،غرب وشرق رابرای برادرش فتح نمودوسلامان اولین ذی القرنینی است که همه کره خاکی رازیرسیطره خود درآورد..البته فتح همه این سرزمین خیلی طول کشید.سپس ابسال پیش برادرش سلامان برگشته وبشارت ثصرف این همه عوالم رابه اوداد.
هرچندابسال می پنداشت که آن زن به خاطراین کشور گشایی طولانی وفاصله زیادزمانی اورافراموش نموده است وآن کارها دیگر ازاوسرنمی زند،ولی این زن دست بردار نبود.
زن دوباره قصدکردخودرابه آغوش ابسال بیندازد،ولی باز ابسال ابا کردومخالفت ورزید.دراین اوضاع بود که دشمن قصدفتح سرزمین سلامان رانمود وسلامان،ابسال رابرای سرکوبی آنان فرستاد.