مقام امام راحل و برخی پویندگان راه او..

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
مقام امام راحل و برخی پویندگان راه او..

در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من................ جور مجنون ببرم , تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگی بی تو که با من هستی.........طرفه سری است که باید بر استاد کشم

سالها می گذرد حادثه ها می آید ..........................انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

.یا ستار..

با سلام ..

برخی از کرامات امام و پویندگان مسیر ایشان را ذکر می کنیم؛تا یادی باشد از مقام و منزلت ایشان و سبیلی که از قبل مشخص شده بود...

آيت الله طالقاني نقل ميكنه كه روز 22بهمن كه اوضاع خيلي خراب شده بود امام خميني(رض) رفتند توي يك اتاق وسجاده انداختند ومشغول رازونياز شدم. ميگه وقتي صدايم زدند رفتم تو وديدم تمام سجاده خيس اشك وعرق شده .ميگه فرمودند: كه به مردم بگيد به خيابون ها بريزين. ميگه گفتم آقاجان حكومت ديوانه است همه رو قتل وعام ميكنه فرمودند: گفتم بريزيد به خيابونها هيچ اتفاقي نمي افته.ميگه تاسه بار اصرا كردم كه يك مرتبه امام فرمودند
:اگردستورازجاي ديگه باشه چي؟ميگه گفتم چشم .والحمدالله اون روز يه قطره خون برزمين ريخته نشد...

آيت الله اشراقي داماد امام نقل ميكنه كه تونوفل لوشاتو به دليل ازدحام جمعيت ملاقات كننده با امام وترس ازترور شبها بعدازساعت 11 كسي روراه نمي داديم .يه شب يه جوان خوش سيمايي اومد درخونه (بعدازساعت11)و تقاضاي ملاقات امام روداشت ولي بهش گفتم كه ساعت از11 گذشته وامام كسي رونمي پذيرند هرچه اصرار ميكرد من بهش اجازه ندادم .نهايتا گفت:به حاج روح الله بگوييد كه حركتش مورد تاييد وحمايت ماست فردا به ايران برود.ميگه من كه رفتم تو امام مشغول صحبتهاي مهمي با نزديكان بودند .برخلاف هميشه سوال كردند كي بود ؟من اون اسمي كه اون جوان گفته بود گفتم. امام سرووضعشون رو مرتب كردند وگفتند بگيد بفرمايند .ميگه گفتم :آقاردشون كردند.يه مرتبه امام يك نگاه پرازغضب به من كردند كه من گفتم اين چنين فرمودند وبراشون حرفهاي اون جوان روگفتم .ميگه امام فرمودند فردا به ايران مي رويم! بعدها فهميدم اون جوان امام زمان بود...

مرحوم حجه الاسلام سید محمد کوثری :
یک روز من منزل آقای فاضل لنکرانی (که ایشان هم اکنون در قید حیات نیستندو خداوند او را بیامرزد) از استادان حوزه علیه قم بودم و یکی از فضلای مشهد هم آنجا بود ند. ایشان به نقل از یکی از دوستانش تعریف می کردند که : در نجف خدمت امام بودیم وصحبت از ایران به میان آمد من گفتم این چه فرمایش هایی است که در مورده بیرون کردن شاه از ایران می فرمایید؟ یک مستاجر رانمی شود از خانه بیرون کردآن وقت شما می خواهید شاه یک مملکت را بیرون کنید ؟امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض من را نشنیده اند . سخنم را تکرار کردم .امام برآشفت و فرمودند:فلانی ! چه می گویی ؟ مگر حضرت بقیه الله امام زمان صلوات الله علیه به من (نستجیر بالله )خلاف می فرمایندشاه باید برود. وهمان شد وشاه از مملکت بیرون رفت . می بینیم که ایشان چنین پیوندی با حضرت بقیه الله داشتند واگر این طور نبود این وضع پیش نمی آمد."..

خاطره یک اسیر عراقی در مورد امام خمینی (ره)

در روز کارگر سال 1982 مراسمی برای بزرگداشت این روز در استادیوم ورزشی بغداد برپابود .ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که جایی برای نشستن نبود. یکی از مراسمهایی که باید اجرا می شد و همه منتظر آن بودند، سوزاندن عکس مقوایی بود انور سادات و امام خمینی (ره) بود. این دو عکس مقوایی را وسط زمین چمن آوردند. ابتدا عکس سادات را جلونر آوردند و یک بطری بنزین روی آن ریختند و آتش کشیدند. استادیوم از غریو شادی و هیاهو یکپارچه شور و هیجان شد.
بعد از اینکه عکس سادات در میان هیاهوی تماشا گران سوخت، عکس مقوایی امام خمینی (ره) را آوردند و یک یطری بنزین روی آن ریختند. مامور آتش زدن عکس، کبریت را روشن کرد و زیر عکس برد ولی عکس آتش نگرفت. دوباره کبریت دیگری را روشن کرد، باز هم آتش نگرفت. بار سوم کبریت را روشن کرد، ولی فایده ای نداشت. چند نفر از بعثی ها با عجله دویدند و هر کدام فندک خودشان را روشن کردند، باز بی فایده بود. عکس آتش نمی گرفت. استادیوم در سکوت عجیبی فررفته بود و هیچ کس لز جایش تکان نمی خورد.
بعثی ها در وسط میدان عجولانه سعی می کرند هر طور شده عکس را به آتش بکشند،ولی آتش نگرقت که نگرفت و بالاخره، مغموم و مفتضح، عکس سالم را از میدان خارج کردند. جالب اینکه این برنامه به طور مستقیم از تلویزیون بغداد پخش می شد و این معجزه امام خمینی (ره) را همه مردم دیدیند.

توسل به امام کاظم واطلاع امام از اين امر به نقل از سيد محمد سجادي اصفهاني درضمن سال هايي که در خدمت امام بودم کارها و چيز هايي از ايشان ديدم که از کرا ماتشان بود .به عنوان مثال انروزها(زمان اقامت امام در نجف)ورود پول به عراق خيلي سخت بود .يکي از علماي اصفهان گفت :من مبلغي را اوردم شام واز طريق شام وارد بغداد شدم ولي در فرودگاه ديدم که همه جا را مي گردند.خيلي مضطرب و ناراحت شدم.براي رفع گرفتاري متوسل به امام کاظم شدم گفتم :اقا من اين مبلغ را دارم براي فر زند شما مي اورم شما به دادم برسيد.دراين ضمن يک نفراز ما موران دولت عراق امد به طرفم مراصدا کرد و بعد مرخصم کرد.بعد وقتي وارد نجف شدم خدمت امام رسيدم نشستم وسلام کردم امام تبسم کردند و فرمودند:شما در فرودگاه مسئله اي داشتيد و به امام کاظم متوسل شديد ديدم امام از اين مسئله اطلاع دارد...

(شهید برونسی) از این که آن جا چه کاره است و چه مسئولیتی دارد، هیچ وقت چیزی نمی گفت، ولی از مسایل معنوی جبهه زیاد برام حرف می زد.یک بار می گفت: « داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم. تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر اصلاً حواسشان به او نیست، انگار نمی دیدندش.

رفتم جلو ، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم ، شما نباید زحمت بکشید.رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟یاد امام حسین علیه السلام از خود بی خودم کرد. گریه ام گرفت. خانم فرمود: هرکس که یاور ما باشد، ما هم او را یاری می کنیم.
«ساکنان ملک اعظم/ ج2/ ص76»

آری این مکاشفه ی عجیب، برای بزرگ مردی چون شهید برونسی ، حاکی از این است که حضرت زینب کبری سلام الله علیها که در زمان حیات خود ذوب در برادر بزرگوارشان؛ امام حسین علیه السلام بودند ، بعد از رحلت نیز به یاری یاران برادرشان آمده و می آیند.

شب شهادت آقا (علامه مطهری)، ساعت يك بعد از نيمه شب تلفن زنگ زد. يكي ازعرفاكه دوست آقاي مطهري بود، احوال ايشان را پرسيد، گفتم: «ترور شده اند.» پس از چند لحظه سكوت با ناراحتي گفتند: «خانمي از شاگردان بنده به من اطلاع دادند، كه درساعت 11 شب خواب ديده اند كه يك قبر سبز را به ايشان نشان داده و مي گويند اين قبر را زيارت كنيد، با پرس و جو متوجه مي شود، اين قبر اباعبدالله علیه السلام است.

قبر سبز ديگري را نيز به او نشان داده و مي گويند اين قبر آقاي مطهري است، آن را زيارت كنيد سپس ايشان را عروج مي دهند، و به جاي بسيار وسيعي مي برند. در آن جا تخت بسيار زيبايي وجود داشته كه عده اي در اطرافش صلوات مي فرستادند، به ايشان مي گويند. آن مكان جاي اولياء است. ناگهان آقاي مطهري وارد شده و بر تخت مي نشيند، اين بانو از آقا مي پرسند: «شما در اين جا چه كار مي كنيد؟» شهيد مطهري با متانت پاسخ مي دهند: «من تازه وارد شده ام، من از خدا يك مقام عالي خواستم ولي خدا يك مقام متعالي به من عنايت فرمود.» متوجه شديم كه درست در همان لحظه اي كه آقا مرتضي به شهادت رسيدند. اين شخص خواب را ديده است.

راوي: همسر شهيد - سایت شهید مطهری(ره):

روزهاي اوج مبارزات فدائيان اسلام بود، عاملان رژيم پهلوي تمام شهر را در جست و جوي رهبر فدائيان اسلام گشتند، اما اثري از سيد مجتبي نبود، زيرا او به سفارش«آيت الله سيد محمود طالقاني » به روستاهاي طالقان رفته و در آن جا با نام مستعار«سيد علوي» مشغول تبليغ دين و ارشاد جوانان بود.
در يكي از شب هاي مهتابي طالقان يكي از اعضاي فدائيان اسلام از خواب برخاست، نگاهي به اطراف انداخت، اما نواب در بسترش نبود.تمام روستا را زير پا نهاد تا اين كه رهبرش را در كنار مزار يكي از روستائيان يافت. صورت نواب از اشك تر بود. «آقا چه اتفاقي افتاد؟» نواب پاسخ داد: «هر چه سريع تر فرزند اين مرد را براي من پيدا كن پسرش از او راضي نيست، به همين دليل به عذاب سختي مبتلاست». جوان برخاست. در آن سحرگاه توسط اهالي روستا مرد را پيدا كرد و به نزد سيد مجتبي برد. نواب با مهرباني به او گفت: فرزندم ! از پدرت راضي شو، او سخت در عذاب است.» اشك در چشمان متعجب پسر حلقه زد: «چند لحظه بعد زير لب گفت: گذشتم، آقا!» نواب برخاست و از او خواست تا چيزي براي پدرش خير كند، اما پسرشرمسار سر را به زير انداخت. سيد مجتبي با لبخند به او گفت: پسرم! بلند شو و از آب رودخانه به پاي درختان بريز، اين بهترين خير است». آن روز گذشت. شب بعد نواب به قبرستان رفت و نگاهي به قبر انداخت. اشك شوق از چشمانش جاري گشت. «خدايا به لطف و كرم تو عذاب از قبر برداشته شد.»

«سایت نواب صفوی (www.navabsafavi.com) مصاحبه ی محقق با خانم نواب صفوی»

------------------------------------------