اثبات واجب الوجود

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات واجب الوجود

نظرات دوستان و برهان های ارائه شده همه محترم
ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟ پس چه جوری بوجود اومده؟؟ میگین بوجود نیومده و ذاتش مساوی بودنه خب آیا ممکنه موجودی ذاتش برابر بودن باشه؟؟؟
چطور ممکنه؟؟ چرا فقط همین یه موجود؟؟؟ چرا موجودات دیگه ای نیستن که ذاتشون مساوی بودن باشه؟؟ مگه میشه کسی چنین ذاتی رو برای اون نذاشته باشه و خودش خود به خود این ذات رو داشته؟؟؟

architect;42816 نوشت:
نظرات دوستان و برهان های ارائه شده همه محترم ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟ پس چه جوری بوجود اومده؟؟ میگین بوجود نیومده و ذاتش مساوی بودنه خب آیا ممکنه موجودی ذاتش برابر بودن باشه؟؟؟ چطور ممکنه؟؟ چرا فقط همین یه موجود؟؟؟ چرا موجودات دیگه ای نیستن که ذاتشون مساوی بودن باشه؟؟ مگه میشه کسی چنین ذاتی رو برای اون نذاشته باشه و خودش خود به خود این ذات رو داشته؟؟؟

به نظر بنده بحث خوبی پیش گرفته شده بهتره سطح بحث رو یه مقدار بالا بیاریم تا سوالات دیگر دوستان هم پاسخ داده بشه. در رابطه با سوالتون باید بگم که ما درک درستی از خداوند نداریم و همین درک نادرست موجب ایجاد سوالاتی از این قبیل می شود. ما نباید خداوند رو مثل سایر موجودات در نظر بگیریم مثلا بگوییم انسانی هست ، درختی هست و خدایی هم هست بلکه خداوند در ابعاد دیگری از این جهان می باشند مثل زمان که در یک بعد دیگر از این جهان است و با موجودات دیگر قابل مقایسه نیست . این سوال که مگر می شود خداوند خالقی نداشته باشد از این ناشی می شود که ما فکر می کنیم خداوند مثل سایر موجودات است و نیاز به مخلوق دارد و قانون علیت را در این بعد هم موثر می دانیم در صورتی که اینچنین نیست . ما با استفاده از برهان امکان و وجوب اثبات می کنیم که این جهان به آفریننده ای نیاز دارد نه اینکه موجودی که نیاز به علت ندارد . در رابطه با اینکه امکان دارد چند خدا داشته باشیم بحث کمال مطلق مطرح می شود که در صورت تمایل دوستان توضیح داده می شود.

farkhondei70;43958 نوشت:
ما با استفاده از برهان امکان و وجوب اثبات می کنیم که این جهان به آفریننده ای نیاز دارد نه اینکه موجودی که نیاز به علت ندارد .

سلام علیکم

برهان وجوب و امکان به سوال اول (در مورد اینکه این دنیا که نیاز به واجب الوجود را اثبات می کند )ولی واجب الوجود
چطور اثبات میشود که خود ممکن الوجود یک واجب الوجود دیگری نباشد را پاسخ می دهد؟

یا حلیم

باسمه تعالی

با سلام و عرض ادب

architect;42816 نوشت:
نظرات دوستان و برهان های ارائه شده همه محترم

شما هم انسانی محترم و شریف هستید

architect;42816 نوشت:

ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟ پس چه جوری بوجود اومده؟؟ میگین بوجود نیومده و ذاتش مساوی بودنه خب آیا ممکنه موجودی ذاتش برابر بودن باشه؟؟؟
چطور ممکنه؟؟

با عرض پوزش متن را دو قسمت می کنم
یک قسمت مربوط به مسئله وجود واجب است و قسمت دوم مربوط است به توحید واجب.

پاسخ سوال اول شما مثبت است. بله موجودی وجود دارد که نیازی به علت ندارد. قانون علیت این نیست که «هر موجودی نیاز به علت دارد». بلکه این است که «هر معلولی نیاز به علت دارد». این قانون بی نیاز به اثبات است و یک قضیه تحلیلی است. بدین معنا که اگر شما موضوع این قضیه را (یعنی معلول بودن) را خوب بشکافید محمول آن (یعنی علت داشتن) از دلش بیرون می آید.

هر چیزی که ذاتی شیء ای باشد علتی نخواهد داشت. این یک قاعده کلی است. شما به انسان توجه کنید. این انسان دو جهت دارد.
یک. جهتش وجودش : از این جهت نیازمند علت است چون وجودش ذاتی او نیست بلکه از ناحیه غیر است و خودش نمی تواند به خود وجود دهد. قبلا نبوده و بعد بود شده است.
دو. جهت انسانیتش: از این جهت نیازمند علت نیست. انسان در انسانیتش یعنی در ناطق بودنش (یعنی قوه ادراک داشتن ) نیاز به علت ندارد . به تعبیر علمی «الذاتی لا یعلل» انسانیت انسان را کسی بهش نداده بلکه ذاتی اوست. به عبارت دیگر به نحوه وجودش این گونه است.

مثال دیگر: چربی چرب است . در این که چرب است، نیازمند علت نیست . کسی چرب بودن را به او نداده. بلکه خداوند فقط چربی را خلق کرده و در عین حال ذات چربی این است که چرب باشد. اما همین چربی در اصل وجودش نیازمند علت است. چون سابقه عدم دارد. یعنی نبوده و بعد بود شده است.

مثال دیگر: شوری نمک از خود نمک است . غذا به واسطه نمک شور می شود ولی شوری نمک از ذات خود نمک است. اگر نمکی شور نباشد اصلا نمک نیست.

حق تعالی وجودش عین ذاتش است. دقیقا مثل شوری برای نمک. مثل چرب بودن برای چربی، مثل انسانیت برای انسان، حالا چرا نیازمند وجودی هستیم که وجودش عین ذاتش است و نیازمند موجود دیگری در وجود یافتنش نیست، چون این ضرورت عقل است. اگر موجودی در عالم نباشد که وجودش عین ذاتش باشد هیچ موجودی در عالم به وجود نخواهد آمد.

موجودات یا وجود ذاتیشان است یا عارض بر آن ها است. این تقسیم عقلی است و حالت سومی ندارد. اگر وجود عارض بر آن باشد پس باید موجودی باشد که به او وجود داده است. باز آن موجود اگر وجودش ذاتی نباشد مشکل پیش خواهد بود و عقل می آید و می گوید باید موجودی باشد که دیگر نیازی به موجود دیگر نداشته باشد و این یعنی موجودیت عین ذاتش است.

architect;42816 نوشت:
چرا فقط همین یه موجود؟؟؟ چرا موجودات دیگه ای نیستن که ذاتشون مساوی بودن باشه؟؟ مگه میشه کسی چنین ذاتی رو برای اون نذاشته باشه و خودش خود به خود این ذات رو داشته؟؟؟


قسمت دوم کلام شما مربوط به مسئله توحید است. خوب تا به حال پذیرفتیم که وجودی در عالم داریم که موجودیت عین ذاتش است یعنی وجود عارض بر او نیست.
اما چرا یک موجود این گونه است نه دو موجود؟

در مورد توحید واجب برهان هایی زیادی هست. برهان فطرت یکی از آن هاست.

برهان فطرت هم خداوند را ثابت می کند و هم ثابت می کند که این خدا یکی است. چون که همه انسان ها در حالات خاص قلبشون متوجه به یک حقیقت واحد می شه. تصور کن در هواپیمایی و اعلام کردند که هواپیما در حال سقوطه. همه در آن لحظه متوجه یک حقیقت می شوند نه دو حقیقت . شما در آن لحظه دل و قلبت متوجه یک حقیقت می شود.

دلایل دیگری نیز است ولی چون متن طولانی است به موقع دیگری وامیگذارم

bina88;43962 نوشت:
ولی واجب الوجود چطور اثبات میشود که خود ممکن الوجود یک واجب الوجود دیگری نباشد را پاسخ می دهد؟

این مسئله به تسلسل ختم می شود و در فلسفه اثبات می شود که تسلسل محال است. به این معنی که این سلسله خالقیت به جایی باید ختم شود و خاتم آن خداست.

حاج صالح;43974 نوشت:
چربی چرب است . در این که چرب است، نیازمند علت نیست . کسی چرب بودن را به او نداده. بلکه خداوند فقط چربی را خلق کرده و در عین حال ذات چربی این است که چرب باشد.

"حاج صالح" عزیز مثال خوبی زدی که من میتونم سوالم رو با این مثال واضح تر مطرح کنم.
ببین من میگم چرب بودن چربی یا خیس بودن آب یا شوری نمک همش به خواست خداست. خدا این ذات رو برای چربی یا نمک گذاشته. خدا میتونست اراده کنه تا ذات نمک شیرینی باشه. از ویژگی های هر موجودی ویژگی ذاتی اون هست که خالقش اون ویژگی ها رو براش قرار میده. اگه انسان ادراک داره چون خدا خواسته که داشته باشه. خدا اگه میخواست میتونست ادراک رو تو ذات انسان قرار نده و تو ذات حیوان قرار بده.
یعنی ذات رو هم خالق تعیین میکنه.
پس چرا برای ذات خدا خالقی وجود نداره؟؟
farkhondei70;43958 نوشت:
ما درک درستی از خداوند نداریم و همین درک نادرست موجب ایجاد سوالاتی از این قبیل می شود. ما نباید خداوند رو مثل سایر موجودات در نظر بگیریم مثلا بگوییم انسانی هست ، درختی هست و خدایی هم هست بلکه خداوند در ابعاد دیگری از این جهان می باشند مثل زمان که در یک بعد دیگر از این جهان است و با موجودات دیگر قابل مقایسه نیست

farkhondei70 عزیز با این وجود در واقع ما خالقی مثل خدا رو فرض کردیم. حالا این خالق میتونه هرچیزی باشه. مثلا چرا فرض نمیکنیم خالق بخشی از طبیعته؟؟ یعنی بخشی از طبیعت هستی و جهان هستی رو بوجود آورده و اداره میکنه. بخشی از طبیعت که هیچ کسی اطلاعی ازش نداره مثل منطقه "مثلث برمودا". نمیدونم چیزی در موردش شنیدین یا نه. در همین حد مجال توضیح هست که منطقه ایه روی دریا که در اون هیچ سیستم الکتریکی و مغناطیسی کار نمیکنه کشتی ها و هواپیماهایی که وارد اون منطقه شدن ناگهان ارتباطشون رو با مرکز از دست دادن و برای همیشه ناپدید شدن.
خب چرا ما این بخش از هستی رو خدا فرض نمیکنیم؟؟
farkhondei70;44046 نوشت:
این مسئله به تسلسل ختم می شود و در فلسفه اثبات می شود که تسلسل محال است. به این معنی که این سلسله خالقیت به جایی باید ختم شود و خاتم آن خداست.

یعنی چون تسلسل محاله پس ما به ناچار این سلسله رو یه جایی قطعش میکنیم و اونجا رو خدا تصور میکنیم؟؟ آخه این با منطق جور در نمیاد.

architect;44223 نوشت:
farkhondei70 عزیز با این وجود در واقع ما خالقی مثل خدا رو فرض کردیم. حالا این خالق میتونه هرچیزی باشه. مثلا چرا فرض نمیکنیم خالق بخشی از طبیعته؟؟ یعنی بخشی از طبیعت هستی و جهان هستی رو بوجود آورده و اداره میکنه. بخشی از طبیعت که هیچ کسی اطلاعی ازش نداره مثل منطقه "مثلث برمودا". نمیدونم چیزی در موردش شنیدین یا نه. در همین حد مجال توضیح هست که منطقه ایه روی دریا که در اون هیچ سیستم الکتریکی و مغناطیسی کار نمیکنه کشتی ها و هواپیماهایی که وارد اون منطقه شدن ناگهان ارتباطشون رو با مرکز از دست دادن و برای همیشه ناپدید شدن. خب چرا ما این بخش از هستی رو خدا فرض نمیکنیم؟؟

خوب ما حالا رسیدیم به اینکه یک خالقی باید وجود داشته باشد و شما هم این رو قبول کردید.
طبق قاعده سنخیت همواره علت و خالق یک چیز باید دارای کمالات معلول و مخلوق خود باشد و در مرتبه بالاتری آن را داشته باشد.با توجه به این قانون و روشهای فلسفی اثبات می شود که خداوند دارای کمال مطلق است.
حالا آیا ما می توانیم بگوییم بخشی از طبیعت یا هر چیز دیگری که شروع خلقت به واسطه آن بوده است خداست؟

architect;44223 نوشت:
یعنی چون تسلسل محاله پس ما به ناچار این سلسله رو یه جایی قطعش میکنیم و اونجا رو خدا تصور میکنیم؟؟ آخه این با منطق جور در نمیاد.

کجای این بحث با منطق جور در نمیاد؟ لطفا بیشتر توضیح بدید تا من هم مطلب رو بهتر تشریح کنم.

farkhondei70;44293 نوشت:
خوب ما حالا رسیدیم به اینکه یک خالقی باید وجود داشته باشد و شما هم این رو قبول کردید. طبق قاعده سنخیت همواره علت و خالق یک چیز باید دارای کمالات معلول و مخلوق خود باشد و در مرتبه بالاتری آن را داشته باشد.با توجه به این قانون و روشهای فلسفی اثبات می شود که خداوند دارای کمال مطلق است. حالا آیا ما می توانیم بگوییم بخشی از طبیعت یا هر چیز دیگری که شروع خلقت به واسطه آن بوده است خداست؟

farkhondei70 عزیز وجود خالق برام اثبات شده هست اما مسئله من ویژگی هایی هست که ما به این خالق نسبت دادیم یا شخصیتی که برای اون در نظر گرفتیم.
خالقمون برای ما شناخته شده نیست چون ما فقط میتونیم تعدادی از صفات خالق رو درک کنیم و اونهایی هم که برای ما علت و توجیه منطقی نداره رو میذاریم به حساب اینکه عقلمون نمیرسه!!!!
مثلاً ببین من میگم خورشید خالق جهانه.(البته قصد کفرگویی ندارم فقط میخوام با یه مثال منظورم رو بهتر برسونم). خورشید خالقه چون اگه نباشه حیاتی هم وجود نداره. اما این سوال برام بوجود میاد که چرا خورشید همیشه تو آسمون نیست و گاهی غروب میکنه افول میکنه و در جواب میگم که عقلم نمیرسه به این سوال جواب بدم!!!
حالا حکایت خدا هم همینه. میدونیم خالق باید وجود مطلق باشه اما برامون این سوال پیش میاد که آیا ممکنه چیزی وجود داشته باشه که کسی اونو بوجود نیاورده باشه؟ و در جواب میگیم بله ممکنه ولی عقل ما نمیتونه درک کنه!!!
farkhondei70;44297 نوشت:
کجای این بحث با منطق جور در نمیاد؟ لطفا بیشتر توضیح بدید تا من هم مطلب رو بهتر تشریح کنم.

ببین مثل حکایت مرغ و تخم مرغه! میخوایم بدونیم اوی مرغ وجود داشته یا تخم مرغ. خب مرغ برای وجود داشتن به تخم مرغ نیاز داره و تخم مرغ برای وجود داشتن به مرغ اگه بخوایم ادامه بدیم میرسیم به تسلسل پس ادامه نمیدیم و این سلسله رو یه جایی قطع میکنیم و میگیم اول مرغ وجود داشته. آیا این جواب صد درصد درسته؟؟
در مورد جهان هم ما میگیم هر معلولی باید علتی داشته باشه و اون علت خودش معلول یه علت دیگه ست اگه ادامه بدیم به تسلسل میرسه پس یه جایی قطعش میکنیم و میگیم این علت، معلول هیچ علت دیگه ای نیست.

حاج صالح;43974 نوشت:
قسمت دوم کلام شما مربوط به مسئله توحید است. خوب تا به حال پذیرفتیم که وجودی در عالم داریم که موجودیت عین ذاتش است یعنی وجود عارض بر او نیست. اما چرا یک موجود این گونه است نه دو موجود؟ در مورد توحید واجب برهان هایی زیادی هست. برهان فطرت یکی از آن هاست. برهان فطرت هم خداوند را ثابت می کند و هم ثابت می کند که این خدا یکی است. چون که همه انسان ها در حالات خاص قلبشون متوجه به یک حقیقت واحد می شه. تصور کن در هواپیمایی و اعلام کردند که هواپیما در حال سقوطه. همه در آن لحظه متوجه یک حقیقت می شوند نه دو حقیقت . شما در آن لحظه دل و قلبت متوجه یک حقیقت می شود.

"حاج صالح" عزیز من نخواستم یکتا بودن خدا اثبات بشه. چون این کاملاً مشخصه که خالق باید یکی باشه.
من در مورد "وجود داشتن بدون بوجود اومدن" پرسیدم. یعنی اگه این امکان هست که موجودی وجود داشته باشه ولی هیچ وقت بوجود نیومده پس چرا این امکان فقط برای همین یک موجود وجود داره؟؟

architect;42816 نوشت:
ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با دلیلی عقلی شروع میکنیم کاری به دللایل نقلی و تجربی نداریم فرض کن تمام موجودات جهان ممکن الوجود هستند یعنی وجود برایشان ضرورت ندارد ممکن است باشند ممکن نیز هم هست نباشند یعنی وجودشان با عدم در آمیخته است 50% وجود و 50% عدم در آنها راه داردیعنی نسبت به وجود و عدم مساوی هستند و اقتضاءهیچ کدام را ندارند حال
:اگر فرض شود که ممکن دیگری آنها را به وجو آورده است محال است چون هریک از ممکنات منتظرند یک موجود خارج از دایره خودشان آنها را از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم در آورد و طرف وجود ترجیح یابد و موجود شوند و اگر ان موجود به وجود آورنده ممکنات؛ خود ممکن باشد باز نقل کلام در ان موجود خواهد شد و باعث تسلسل در علل خواهد شد که عقلا محال است
فرض دیگر خودشان علت به وجود آورنده خود باشند این باعث دور است و دور باطل است چون دور باعث مقدم شدن یک شیی بر نفس خودش شود یعنی باید موجود باشد تاخود را که هنوز موجود نیست به وجود آورد و این امر منجر به اجتماع نقیضین یعنی در آن واحد هم باشد و هم نباشد؛ می شود و محال است .
فرض سوم اینکه اصلا ممکنات علتی نداشته باشند که این فرض با اصل علیت(هر معلولی علتی دارد) که قریب به بدیهی عقل است منافات دارد.
فرض چهارم اینکه سلسله ممکنات به یک موجود واجب الوجود (وجود برایش ضرورت دارد و از خودش است و موجود دیگری به او وجود نمیدهد) برسد که علت تامّه (هستی بخش) همه ممکنات است و به آنها هستی میبخشد.
4 فرض فوق حصر عقلی است و شق پنجم ندار با رد سه شق اول شق چهارم ثابت میشوذد لذا عقلا ثابت میشود که باید واجب الوجود باشد چرا که جهان ممکن پیش روی ماست و همین مطلب دالّ بر وجود واجب است.

فرض پنجم: اولین انسان خدا بوده!!
چرا نمیتونیم چنین فرضی داشته باشیم؟
فرض کنیم انسان اول خدا بوده از ازل بوده و تا ابد هم هست. مگه غیر از اینه؟ اون از همه جهات کامل بوده اما مخلوقاتش که بعد از اون بوجود اومدن هر قدر از اصلشون دورتر شدن ناقص و ناقص تر شدن و باید سعی کنن به کمال انسان اول برسن.

با سلام و عرض ادب :Gol:

بحث انسان کامل که مطرح کردید حقیقت دارد. ولی موجودی که به آن اشاره کردید، خدا نیست. از آن موجود در عرفان و فلسفه به عنوان انسان کامل، خلیفه الله، صادر اول، عقل اول، حقیقت محمدی، نور اول، واسطه وجود، و غیره یاد می شود.

ولی کلاً سؤال شما سؤال اشتباهی است. امروزه ثابت شده که زمان، بخشی از نظام خلقت است و رابطه تنگاتنگی با فضا دارد (همان فضا - زمان). حتی ثابت شده زمان نسبی است. آزمایشاتی که انجام شده است نشان می دهد که شدت نیروی جاذبه روی گذر زمان تأثیر می گذارد. حتی ثابت شده که در سطح کوانتومی گذر زمان به آن شکلی که ما حس می کنیم اصلاً وجود ندارد. یعنی کلمات گذشته، حال، و آینده معنی خود را از دست می دهند.

حالا شما می پرسید چه کسی ذات خدا را به او داده است. این سؤال فقط زمانی معنا پیدا می کند که برای خداوند پدیده ای به نام گذشته مطرح باشد. زمان خودش مخلوق است. خالق زمان فقط هست، همین. هستی او به زمان محدود نمی شود که بگویید قبل از او که بوده، یا اینکه چه کسی او را آفریده و غیره.

فقط می توان گفت که او هست، و الله اکبر.

یا حق

بینام عزیز
میدونی....... هیچ کدوم از حرفهایی که تا به الان گفته شده جواب سوال من نیست.
جناب زمزم که چهار فرضیه آوردن این چهار فرض در واقع برای اثبات وجود خالقه. فقط اثبات وجودش. ولی من نخواستم وجودش برام اثبات بشه چون اثبات شده هست.
پرسیدم خدا چطور تونسته واجب الوجود باشه؟ و در جوابم گفتن خالق باید واجب الوجود باشه . خب اینو که خودم از اول میدونستم فقط پرسیدم چطور ممکنه؟ چطور ممکنه موجودی واجب الوجود باشه؟؟؟
شما هم که میگی خدا هست فقط همین. اما من پرسیدم چطور ممکنه؟؟
اگه تا حالا جواب نگرفتم برای اینه که سوالم جوابی نداره. حتی خود خدا گفته که به این مسئله اصلاً فکر نکنید. خودش گفته که فکر کردن در مورد ذات خدا منجر به دیوونگی میشه.
اگه پرسیدم فقط به این خاطر بود که فکر کردم کسی میتونه این قضیه رو برام بازتر کنه که نشد.
به هر حال با تشکر از همه دوستان.

architect;47751 نوشت:
بینام عزیز
میدونی....... هیچ کدوم از حرفهایی که تا به الان گفته شده جواب سوال من نیست.
جناب زمزم که چهار فرضیه آوردن این چهار فرض در واقع برای اثبات وجود خالقه. فقط اثبات وجودش. ولی من نخواستم وجودش برام اثبات بشه چون اثبات شده هست.
پرسیدم خدا چطور تونسته واجب الوجود باشه؟ و در جوابم گفتن خالق باید واجب الوجود باشه . خب اینو که خودم از اول میدونستم فقط پرسیدم چطور ممکنه؟ چطور ممکنه موجودی واجب الوجود باشه؟؟؟
شما هم که میگی خدا هست فقط همین. اما من پرسیدم چطور ممکنه؟؟
اگه تا حالا جواب نگرفتم برای اینه که سوالم جوابی نداره. حتی خود خدا گفته که به این مسئله اصلاً فکر نکنید. خودش گفته که فکر کردن در مورد ذات خدا منجر به دیوونگی میشه.
اگه پرسیدم فقط به این خاطر بود که فکر کردم کسی میتونه این قضیه رو برام بازتر کنه که نشد.
به هر حال با تشکر از همه دوستان.

به نام خدا

جناب مهندس معمار

یه خورده داری شلوغش میکنی

کی گفته جواب نداره ؟این مسائل پیش پا افتاده اگه جواب نداشته باشه پس پیچیده هاش چی؟

ببینید ؛مفهوم واجب الوجود از مفاهیم یا معقولات ثانیه فلسفی هست به این معنی که ذهن انسان از مقایسه دو وجود با یکدیگر و لحاظ اینکه نقصی در وجود در یک نوعش نیست و بنابراین برای بودن و هستیش به دیگری نیاز نداره ،انتزاع می کنه (لطفا خوب دقت کنید)

برای اینکه مفهوم فلسفی شناخته شود لازم است انواع مفهوم دانسته بشه

مفاهیم سه دسته اند 1- ماهوی حکایت از حدود و ماهیت موجودات می کنند مثل مفهوم سنگ و درخت و انسان

2- مفاهیم ثانیه منطقی که در منطق به کار میروندو خود صفت مفهوم هستند مثل کلی یا جزیی بودن
3- مفاهیم ثانیه فلسفی که از ماهیت وجود خبر نمی دهند فقط کیفیت آن را و تفاوت آنرا با نوع دیگر بیان می کنند

مثلا مفاهیم علت و معلول از ماهیت چیزی خبر نمی دهند یعنی اگر کسی بگه من یه علت و معلول سراغ دارم شما نمی فهمی این چی هست جسم داره زنده هست بزرگه عاقله ؟و....بلکه فقط می تونی بفهمی که یکی نسبت به دیگری اینجوری هست که باعث بوجود اومدنش شده ؛روشنه؟

حالا وقتی به خدا گفته میشه واجب الوجود یعنی عقل انسان وقتی دو نوع وجود را با هم مقایسه میکنه میبینه یه وجود نمی تونه خود به خود بوده باشه چون کم داره نقص داره سابقه عدم داره پس وجودش ضروری نبوده یعنی می تونسته نباشه اما یکی بهش کمک کرده وجود تزریق کرده اون هست شد؛

اما یه وجود پره جا خالی نداره سابقه عدم نداره که دیگری به سمت وجود هولش بده نیاز درش نیست عقل میگه این وجود در قیاس با وجود قبلی باید واجب باشه یعنی وجودش ضروریه نمی تونه نباشه و نمی تونه از دیگری گرفته باشه صمد هست لم یلد و لم یولد هست یعنی از چیزی جدا نشده و چیزی هم از او جدا نشده

حالا می پرسی می دونم واجب الوجوده اما چرا و چه جوری واجب الوجود شده؟

ببین گفیم که این وجود کم نداشته که دیگری یه جوری و به یک مصلحتی یا به یه عشقی میل به کمک بهش کرده باشه این وجود پره صمده پس چه اول و چه آخر چه ظاهر و چه باطن رو داشته پس ضرورت هستیش به ضرورت اصل وجود برمی گرده یعنی هر زمان تا اومدی هستی رو در نظر بگیری این وجود به ذهنت میاد اصلا این وجود یعنی همون هستی، اصل وجود که از مفهوم وجود و هستی بدست میاد

پس هر جا به وجود و بودن و هستی فکر میکنی به واجب الوجود فکر کردی یعنی اولین چیزی که توجه به سمتش میره همین وجودیه که بهش واجب الوجود میگن و همین توجه شما یعنی برهان صدیقین

پس اگه بازم بخواهی فکر کنی چگونه این واجب الوجود واجب الوجود شده معناش این میشه که شما فرض میکنی از اول اینجوری نبوده بعد به دلیلی شده و شما حالا داری دنبال اون دلیل میگردی و این با فرض ناقص نبودنش منافی و مناقضه و رفع این نقص به اینه که همین نداشتن و نبودن را ازش منها کنی یعنی به خودش واجب بوده تو واجب بودن نداشتی نداشته که از دیگری بگیره پس سوال از اینکه چگونه واجب شده حل میشه

فکر کنم این، حاج خانمی رو که دومی نداره ،قانع کنه

architect;47318 نوشت:
فرض پنجم: اولین انسان خدا بوده!!
چرا نمیتونیم چنین فرضی داشته باشیم؟
فرض کنیم انسان اول خدا بوده از ازل بوده و تا ابد هم هست. مگه غیر از اینه؟ اون از همه جهات کامل بوده اما مخلوقاتش که بعد از اون بوجود اومدن هر قدر از اصلشون دورتر شدن ناقص و ناقص تر شدن و باید سعی کنن به کمال انسان اول برسن.

به نام خدا

ما سر اسم که دعوا نداریم شما اسم این خدا رو بذار انسان

مهم نیست ؛مهم اینه که این انسانی که فرض کردی صفاتش چه جوریه ؟این انسان اولی پدر و مادر داشته؟هنوزم هست یا مرد؟اصلا مرگ داره یا نداره ؟عیب و نقصی هم در ایشون فرض میکنی یا نه ؟

کمالاتی میتونه وجود داشته باشه که در ایشون نیست؟

اگه جوابتون اینه که از همه جهت کامله و نقصی نداره خوب ما هم همون انسان رو خدا می دونیم اختلافی با شما نداریم

و اگه جوابتون اینه که یه نقایصی هم داره مثلا زاد و ولد داره شبیه و مثل داره سوال اینه که نقصشو کی براش برطرف میکنه ؟اگه کسی دیگه رفع و رجوش میکنه پس اون کس از این انسان کاملتره؛و اگر کسی نقصشو جبران نمی کنه ،پس این خدا همش ناقص میمونه..!!!

تازه این انسان مرده یا زن؟ مطمئنا باید زن باشه !!

یاسین;47809 نوشت:

فکر کنم این حاج خانمی رو که دومی نداره ،قانع کنه


سلام و درود بر جناب مستطاب استاد یاسین:Gol:

استاد با اجازه تون بنده قبلاً قانعشون کردم:khandeh!:

http://www.askdin.com/showthread.php?p=47810#post47810

architect;47318 نوشت:
فرض پنجم: اولین انسان خدا بوده!!
چرا نمیتونیم چنین فرضی داشته باشیم؟
فرض کنیم انسان اول خدا بوده از ازل بوده و تا ابد هم هست. مگه غیر از اینه؟ اون از همه جهات کامل بوده اما مخلوقاتش که بعد از اون بوجود اومدن هر قدر از اصلشون دورتر شدن ناقص و ناقص تر شدن و باید سعی کنن به کمال انسان اول برسن.

یا ستار..

دوست عزیز..

خداوند انسان هم هست ؛اصلا همه اشیا در مقام ذات عین واجب الوجود هستند ؛..

یک مثال برای شما بزنم:

ببنید شما یک کتاب را در نظر بگیر ؛می گن خداوند از هر چیزی به ان نزدیکتر است ؛یعنی خدا به کتاب از خود کتاب نزدیکتر است؛مگه می شه !!!این یعنی چی ؛یعنی اینکه خداوند از کتاب ؛کتابتر می باشد ؛به عبارتی خداوند همه کمالات کتاب را دارد منتها در حد بی حدی ؛..به عبارتی همه کمالی را که یک کتاب را کتاب می کند ؛معطی ان داشته است ؛که داده...برای همین خداوند کتاب هم هست منتها گفتم شما همه نقوص کتاب را بر دار انوقت انرا می توانی خدا بدانی؛این یعنی همه ایات حق رنگ خدایی دارند ؛و یا او را نشان می دهند....حال شما این را به انسان تعمیم بده..

به عبارتی خداوند بسیط الحقیقه کل اشیاست ؛...البته خداوند در مقام ذات قابل صدق بر اشیا نمی باشد؛چون ذات بی حد است یعنی نقوص کمالی ندارد در حالی که دیگر موجودات همه نقصان دارند...

پس خداوند انسان نیز هست.!!!!!!!!!!!!

یا حق

جناب "یاسین" این بار حرفهاتون خیلی خوب بود. واقعاً ممنون.

یاسین;47809 نوشت:
فکر کنم این، حاج خانمی رو که دومی نداره ،قانع کنه

:Cheshmak:
یاسین;47811 نوشت:
ما سر اسم که دعوا نداریم شما اسم این خدا رو بذار انسان

ما کلاً دعوا نداریم!!
یاسین;47811 نوشت:
مهم نیست ؛مهم اینه که این انسانی که فرض کردی صفاتش چه جوریه ؟این انسان اولی پدر و مادر داشته؟هنوزم هست یا مرد؟اصلا مرگ داره یا نداره ؟عیب و نقصی هم در ایشون فرض میکنی یا نه ؟ کمالاتی میتونه وجود داشته باشه که در ایشون نیست؟ اگه جوابتون اینه که از همه جهت کامله و نقصی نداره خوب ما هم همون انسان رو خدا می دونیم اختلافی با شما نداریم و اگه جوابتون اینه که یه نقایصی هم داره مثلا زاد و ولد داره شبیه و مثل داره سوال اینه که نقصشو کی براش برطرف میکنه ؟اگه کسی دیگه رفع و رجوش میکنه پس اون کس از این انسان کاملتره؛و اگر کسی نقصشو جبران نمی کنه ،پس این خدا همش ناقص میمونه..!!!

این بخشش هم عالی بود!
یاسین;47811 نوشت:
تازه این انسان مرده یا زن؟ مطمئنا باید زن باشه !!

از تیکه ای که انداختین هم ممنون:tajob:!!!

architect;48057 نوشت:
جناب "یاسین" این بار حرفهاتون خیلی خوب بود. واقعاً ممنون.

:cheshmak:

ما کلاً دعوا نداریم!!

این بخشش هم عالی بود!

از تیکه ای که انداختین هم ممنون:tajob:!!!

به نام خدا

آرشیتکت گرامی

این بزرگی و صفای نفس شماست که خوب می گیرد و خوب می فهمید

ما هم دعوا نداریم و به قول حافظ

شکر ایزد که میان ....صلح افتاد

.
.

با سلام و عرض ادب :Gol:

دوست عزیز، جناب erfan_alavi، فکر کنم در نظراتی که مطرح کردید، اشتباهی وجود دارد...

نقل قول:
خداوند انسان هم هست ؛اصلا همه اشیا در مقام ذات عین واجب الوجود هستند ؛..

ذات اشیاء جزء، نمی تواند با ذات کل یکی باشد. وقتی می گویید ذات همه اشیاء، آنگاه شما چندین ذات را در نظر گرفته اید، و بعد هر کدام از اینها را جداگانه، عین ذات خداوند می دانید، که این امر محال است، زیرا ذات خداوند، یکی بیشتر نیست.

نقل قول:
ببنید شما یک کتاب را در نظر بگیر ؛می گن خداوند از هر چیزی به ان نزدیکتر است ؛یعنی خدا به کتاب از خود کتاب نزدیکتر است؛مگه می شه !!!این یعنی چی ؛یعنی اینکه خداوند از کتاب ؛کتابتر می باشد ؛به عبارتی خداوند همه کمالات کتاب را دارد منتها در حد بی حدی ؛..به عبارتی همه کمالی را که یک کتاب را کتاب می کند ؛معطی ان داشته است ؛که داده...

از نزدیکترین بودن خداوند، نتیجه ای که گرفتید حاصل نمی شود.

نقل قول:
برای همین خداوند کتاب هم هست منتها گفتم شما همه نقوص کتاب را بر دار انوقت انرا می توانی خدا بدانی؛

هیچ چیز شبیه خداوند نیست. شما با این سخن، کتاب را تا حدی شبیه خداوند می دانید. مخلوقات چیزی جز نقص نیستند. یعنی چیزهایی که برای مخلوقات کمال فرض می شود، نوک سوزنی شباهت به آن کمالات اصلی که متعلق به خداوند است ندارند. کمالات ما و کمالات خداوند، از یک جنس نیستند که مقایسه شوند. به همین دلیل، اگر همه نقوص کتاب را از آن بگیریم، اصلاً چیزی باقی نمی ماند. چرا که خود وجود کتاب، کاملاً ناقص است.

نقل قول:
این یعنی همه ایات حق رنگ خدایی دارند ؛و یا او را نشان می دهند....

این جمله صحیح است، ولی نه به آن معنایی که شما در نظر دارید... همانطور که عرض کردم، هیچ چیز شبیه خداوند نیست، حتی نوک سوزنی. به همین دلیل، آیات حق خداوند را نشان می دهند، ولی نه به آن معنا که خدای ناقص باشند. بلکه به خدا راهنمایی می کنند.

نقل قول:
البته خداوند در مقام ذات قابل صدق بر اشیا نمی باشد؛چون ذات بی حد است یعنی نقوص کمالی ندارد در حالی که دیگر موجودات همه نقصان دارند...

این جمله باعث می شود که شک کنم این من هستم که منظور پست شما را نفهمیدم... و بی جهت به پست شما پاسخ دادم. :Gig:

نقل قول:
پس خداوند انسان نیز هست.!!!!!!!!!!!!

این جمله باعث می شود تقریباً مطمئن شوم که حدسم درباره برداشت شما از این مفاهیم درست بوده است، و بی جهت این پست را نزده ام... :Gig:

دوستان کارشناس لطفاً در رابطه با این موضوع اظهار نظر کنید.

التماس دعا
یا حق

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید منظور جناب عرفان علوی در کلامشان را بتوان با کلام علی علیه السلام تفسیر کرد

علی علیه السلام امام عارفان در باره خدا چنین میفرماید:داخل فی الاشیاءلا بالممازجة خارج عن الاشیاء لا بالمباینة

خداوند داخل در اشیا است نه اینکه ممزوج با آنها شود یعنی بخشی خدا و بخش دیگر شیی گردد و همچنین خارج از اشیا نیز هست نه اینکه از نظر وجودی کاملا مباین ومتناقض با آنها گردد

عبارت فوق را میتوان با آیه قران نیز توجیح کرد "نفخت فیه من روحی " خداوند خود فرموده از روح خودم در انسان دمیدم در هر انسانی روح الهی وجود دارد و ذاتا مباین با ذات اقدس اله نمی باشد

..یا ستار..

با سلام..

دوست عزیز جناب بینام..

انچه بنده گفتم بنا بر اصل اتحاد در وجود و اختلاف در نقص و کمال می باشد..

ببینید دوست عزیز همه کمالات به وجود بر می گردد ؛چون این وجود است که اثر خارجی می پذیرد ؛نتیجتا چون خداوند وجود بحت ومحض می باشد ؛پس مستجمع همه کمالات می باشد؛به عبارتی هیچ کمالی نیست که که ذات حضرت حق از ان خالی باشد ؛ولی این را که می گوییم در حالت صرف و بی حد و بدون تمایز می باشد...

به عبارتی همه موجودات از لحاظ وجود ؛با حضرت حق سنخیت دارند ؛ولی نه با حدود وجودی خود ؛بلکه بر حسب حمل رقیقه به حقیقه؛این یعنی اینکه وجود بالاتر همه کمالات وجود پایین تر را به نحو اتم و اکمل دارا می باشد ؛که البته قضیه فوق به علیت و معلولیت مرتبط است ؛نتیجتا معلول شانی از علت است.و وجود معلول به نحو والاتر در علت تحقق دارد...

در مورد حمل وجود ناقص بر وجود محض و بی حد ؛باید همه نقوص کمالی وجود مادون را رفع نمود وانوقت انرا به وجود محض حمل نمود؛خوب در همه موجودات اصل وجود انها کمال می باشد ؛و حدود انها که از مرتبه وجودیشان انتزاع یافته است ؛نقوص انها را معین می کند ؛پس ما وجود کتاب را در همان مرتبه ؛به وجود حضرت حق حمل نمی کنیم ؛بلکه حدود و ماهیات ان وجود را بر می داریم نتیجتا ؛مرتبه وجودی ان به مرتبه بی حدی می رسد و انوقت ان کمال بی حد را به ذات بی حد حمل می کنیم..این همان حمل رقیقه به حقیه می باشد؛...

علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) در این مورد می فرمایند:

از راه بسيط الحقيقه ، كمالات وجودات در واجب به نحو اعلى و اتم و بدون تميز و بى آنكه موجب كثرت گردد، موجود است ، بنابراين واجب در مقام ذات هم علم اجمالى به كمالات موجودات دارد و هم علم تفصيلى ، زيرا مقام تفصيلى غير اين نيست كه شى ء تماما نزد عالم حاضر باشد.

این یعنی اینکه حضور وجودات در ذات به صورت مذکور همان صرافت ذات نسبت به همه انهاست که البته همان نزدیکتر بودن حضرت حق به وجود اشیا می باشد...

اما در ماهيت(حدود وجودی) از اين راه مى توان اثبات كرد كه علم به علت مستلزم علم به معلول است ، و علم به علت ماهيات مستلزم علم به نفس ماهيت است ، زيرا ماهيات معلول عقولند، و علل عاليه آنچه دارند و نيز خودشان معلول و معلوم واجب تعالى هستند. و هذا علم فى مرتبه الفعل ، لافى مرتبه بالذات (و اين علم در مرتبه فعل است ، نه در مرتبه ذات ).

البته اینجا علامه طباطبایی هر دو را به علم حضوری بر گردانده اند ؛چون در علم حضوری ؛حضور وجود خارجی معلول برای علت با همه اثار خارجیش می باشد...

نتیجتا همه موجوات در ذات حضرت حق ؛حضور دارند منتها همانطور که گفته شد به صورت صرافت و کمال محض و بدون نقصان و بدون تمایز...

این همان چیزی است که حقیر سعی در رساندن ان بودم،یعنی صرافت وجودی بیشتر در علت باعث نزدیکتر بودن ان از خود معلول است ،یعنی معلول شانی ضعیفتر از علت است ؛و انچه صرافت بیشتری در وجود داشته باشد ؛کاملتر است ؛وانچه کاملتر باشد شدت بیشتری نسبت به مادون ضعیف خود دارد ..نتیجتا علت ایجادی؛ از معلولش در نزدیکی شدت بیشتری دارد چون صرافت بیشتری نسبت به کمالات ان دارد...

نتیجتا همه موجودات به صورت مورد نظر ؛در مرتبه ذات به حضرت حق صدق می کنند منتها به صورت ذکر شده....ولی واجب الوجود در مقام ذات بر هیچ یک از موجودات دیگر صدق نمی کند....

پس اینکه ملا صدرا می گوید اشیا عین خدایند ؛منظور همین حمل رقیقه به حقیقه می باشد...یعنی اتحاد در وجود و اختلاف در کمالات و حدود...

البته جناب زمزم به نکته خوبی اشاره نمودند ؛چون به نظر می رسد همین موضوع مصداق سخن حضرت امیر می باشد...

یا حق..

با سلام شرمنده که می پرم وسط بحثتون ولی اگر اجازه بدین ما هم مشارکت کنیم...
می خواستم توضیحی بدهید تا من هم شمای کلی این بحث مهم دستم بیاید شما دنبال چه هستید اثبات خدا؟ چون من اعتقاد دارم هر کس به طریقی به این جواب میرسد یکی احساسی یکی علمی یکی ارثی!!!!!!!!! شما دنبال چه راهی هستید ؟
یا فقط دنبال بحث روی قانون علیت و یا پیدا گردن خالق خدا هستید ؟ به هر حال به نظر بنده هر چه سوال اصلی و هدفش بیشتر تبیین شوند جواب جامع تر و کامل تر می شود و البته قانع کننده تر
در هر صورت به هر فرد مسلمان توصیه می کنم کتاب اثبات خدا از طریق برهان نوشته ی هارون یحیی را بخواند

با سلام
اصولا اثبات خدا از طريق بحث علت و معلول داراي اشكالات متعددي است اول اينكه اگر خدا را در واقع علت اول بدانيم كه معلول هاي بعدي از ان ايجاد شده اند در واقع خدا را از جهان جدا كرده ايم يعني مي توان گفت كه در اين صورت اكنون اگر خدا هم نباشد ان معلولهاي قبلي كه اكنون علت معلولهاي بعدي شده اند جهان را اداره مي كنند و اگر خدا هم نباشد جهان مشكلي نخواهد داشت و مشكل دوم اينكه در بحث علت و معلول مقدمات لازم است يعني اگر خدا را علت اول بدانيم كه ساير چيزها در واقع معلول ان هستند در ان صورت خداوند را نيز وابسته به مقدمات و به نوعي زمان در نظر گرفته ايم. كافي است اينگونه بپرسيم كه چه كسي باران را فر مي بارد و چه كسي اسمان و زمين را افريد و چه كسي روزها و شبها را در پي هم مي اورد و اگر اكنون زمين به يكباره دهان باز كند و همه را در خود فرو برد چه كسي مي تواند ممانعت كند. و به همين براهين خدا را قبول كنيم و سپس تزكيه نفس كرده تا بتوانيم معرفت را با ابزاري قوي تر از عقل بدست اوريم كه همان دل است.اين راه از نظر عقلي هم بهتر است تا اينكه فقط بخواهيم از دلايل عقلي استفاده كنيم چون در اين صورت ممكن است در اخر به چيزي نرسيم. استفاده انحصاري از عقل براي رسيدن به خدا كافي نيست بطوريكه ما در دنيا هم فيلسوف ملحد داريم و هم فيلسوف موحد و اين امر نشان مي دهد كه عقل به تنهايي نمي تواند انسان را به حقيقت برساند چرا كه اگر اينگونه بود بايد همه فيلسوفان ملحد و يا موحد مي شدند چون در فلسفه از ابزار عقل استفاده مي شود. استفاده از عقل محض براي رسيدن به خدا طولاني و دشوار است ولي اگر انسان با براهين ارائه شده در قران به خدا معتقد شود و با تزكيه دل پي بوجود خدا ببرد اين راه بسيار اسانتر و سريعتر است

بینام;48113 نوشت:
با سلام و عرض ادب :gol:

دوست عزیز، جناب erfan_alavi، فکر کنم در نظراتی که مطرح کردید، اشتباهی وجود دارد...

ذات اشیاء جزء، نمی تواند با ذات کل یکی باشد. وقتی می گویید ذات همه اشیاء، آنگاه شما چندین ذات را در نظر گرفته اید، و بعد هر کدام از اینها را جداگانه، عین ذات خداوند می دانید، که این امر محال است، زیرا ذات خداوند، یکی بیشتر نیست.

از نزدیکترین بودن خداوند، نتیجه ای که گرفتید حاصل نمی شود.

هیچ چیز شبیه خداوند نیست. شما با این سخن، کتاب را تا حدی شبیه خداوند می دانید. مخلوقات چیزی جز نقص نیستند. یعنی چیزهایی که برای مخلوقات کمال فرض می شود، نوک سوزنی شباهت به آن کمالات اصلی که متعلق به خداوند است ندارند. کمالات ما و کمالات خداوند، از یک جنس نیستند که مقایسه شوند. به همین دلیل، اگر همه نقوص کتاب را از آن بگیریم، اصلاً چیزی باقی نمی ماند. چرا که خود وجود کتاب، کاملاً ناقص است.

این جمله صحیح است، ولی نه به آن معنایی که شما در نظر دارید... همانطور که عرض کردم، هیچ چیز شبیه خداوند نیست، حتی نوک سوزنی. به همین دلیل، آیات حق خداوند را نشان می دهند، ولی نه به آن معنا که خدای ناقص باشند. بلکه به خدا راهنمایی می کنند.

این جمله باعث می شود که شک کنم این من هستم که منظور پست شما را نفهمیدم... و بی جهت به پست شما پاسخ دادم. :gig:

این جمله باعث می شود تقریباً مطمئن شوم که حدسم درباره برداشت شما از این مفاهیم درست بوده است، و بی جهت این پست را نزده ام... :gig:

دوستان کارشناس لطفاً در رابطه با این موضوع اظهار نظر کنید.

التماس دعا
یا حق

مشكل اينجا است كه شما مي خواهيد از ابزار عقل به تنهايي به تمام خصوصيات باري تعالي پي ببريد
و اين راه به جاي نخواهد رسيد چرا كه ما هم فيلسوف ملحد داريم و هم موحد. عقل انسان محدود است با عقل بايد سعي كرد كه وجود يك خالق را پذيرفت نه اينكه با اين عقل تمام خصوصيات او را هم كشف كرد. بحث در مورد برهان هي وجود خداست ولي در اينجا بيشتر به كمالات و اصاف خداوند پرداخته شده است و بعد در پي نقد انها از طريق عقلي رفته ايد

خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید: کنارت هستم ای تنها و دل آرام می گیرد.
این فقط یک جمله شاعرانه نیست. پیشنهاد می کنم یه بار دیگه با دقت بیشتر بخونیدش.
اگه یادتون باشه قبلا گفته بودم که از نظر من برهان ها وجود خدا رو اثبات نمی کنن الزام می کنن. حالا میگم ما با احساسمون می تونیم وجود خدا رو اثبات کنیم. همون حسی که وقتی تنهاییم بهمن میگه تنها نیستی و با این حس ما از تنهایی نمی ترسیم.
اگه این حس وجود نداشت ما نمی تونستیم تنهایی رو تحمل کنیم. همین که حس میکنیم یکی تو تنهایی هامون باهامونه کلی بهمون دلگرمی میده.
و من موفق شدم حسش کنم!! و خوشحالم!!

architect;42816 نوشت:
نظرات دوستان و برهان های ارائه شده همه محترم ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟ پس چه جوری بوجود اومده؟؟ میگین بوجود نیومده و ذاتش مساوی بودنه خب آیا ممکنه موجودی ذاتش برابر بودن باشه؟؟؟ چطور ممکنه؟؟ چرا فقط همین یه موجود؟؟؟ چرا موجودات دیگه ای نیستن که ذاتشون مساوی بودن باشه؟؟ مگه میشه کسی چنین ذاتی رو برای اون نذاشته باشه و خودش خود به خود این ذات رو داشته؟؟؟

سلام
بنده از اینجا وارد شدم از مطالب قبلی اطلاع ندارم و فقط میخوام جواب این مطلب رو بدم
و اما جواب :
1- عنوان موجود برابر است با مخلوق بودن و شما درست می گویید موجود باید ایجاد کننده ای داشته باشه اما خود وجود چه ؟ آیا وجود در بودنش نیازمند به ایجاد کننده دارد ؟ وجود برابر ثبوت است و نیازی به ایجاد ندارد تا از ایجاد کننده اش بپرسیم . وجود همان واجب است .
2- تصور بفرمایید هر آنچه هست موجود باشد پس همه نیازمند به ایجاد کننده ای دارند . خوب می پرسیم آن ایجاد کننده چطور است نیاز به ایجاد کننده دارد یا خیر ؟ اگر بگویی آری مجبوری به سلسله ایجاد کننده هایی معتقد شوی که هیچگاه پایان نمی گیرد و این عقلا محال است چون کل هستی معلق می شود چون می شود مجموعه ای که سلسله وار و تا بی نهایت به چیز دیگری بستگی دارد . اما اگر قائل به وجودی شوید که بی نیاز از ایجاد کننده باشد سلسله منقطع و همگی به آن وابسته می شوند و این همان واجب الوجود است که خود وجود است نه موجود .
موفق در دقت

architect;42816 نوشت:
نظرات دوستان و برهان های ارائه شده همه محترم
ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟ پس چه جوری بوجود اومده؟؟ میگین بوجود نیومده و ذاتش مساوی بودنه خب آیا ممکنه موجودی ذاتش برابر بودن باشه؟؟؟
چطور ممکنه؟؟ چرا فقط همین یه موجود؟؟؟ چرا موجودات دیگه ای نیستن که ذاتشون مساوی بودن باشه؟؟ مگه میشه کسی چنین ذاتی رو برای اون نذاشته باشه و خودش خود به خود این ذات رو داشته؟؟؟

[="blue"]با سلام خدمت همه دوستان عزیز در پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه کرد: 1- باید دید محدوده عقل بشر تا کجاست، آیا همه چیز را می تواند درک کند یا خیر بعضی چیزها را دیگر نمی تواند بفهمد؛ اینجا از آن مواردی است که عقل بشر نمی تواند درک کند، نه اینکه مشکل از واجب الوجود باشد، بلکه مشکل از ماست که محدودیم و می خواهیم نامحدود را درک کنیم. حتی ائمه اطهار(علیهم السلام) که دارای مقام عصمت هم هستند قائل به درم خداوند متعال نیستند، چرا که او قابل درک و فهم نیست. زیرا فراتر از فهم و درک است.
2- ما با عقل خود درک می کنیم و قابل اثبات است که عالم هستی باید دارای یک واجب الوجود باشد، چرا که در غیر این صورت اصلا دنیا قابل توجیه نیست؛ بسیاری از صفات او را هم درک می کنیم مثل علم او، قدرت او، نی نیازی او، حسم نبودن او، و... اما اینکه او چیست و چگونه واجب شده است و از کجا آمده است، همان تفکر در ذات اوست که از درک بشر فراتر است و ممکنات هرگز نمی توانند به کنه ذات او پی ببرند و از تفکر در آن نهی شده ایم.
3-اما چرا ما به واجب نیاز داریم؟ جوابش باطل بودن تسلسل علل است، به این معنا که امکان ندارد زنجیره خلقت اشیاء تا بینهایت ادامه داشته باشد و به جایی ختم نشود، به طور مثال بگوییم "الف" را "ب" خلق کرده و "ب" را "ج"، و خود "ج" را "د" خلق کرده، و "د" را نیز "و" خلق کرده است و این زنجیزه تا بینهایت ادامه داشته باشد؛ این باطل است بالضروره. زیرا عقل می گوید بالاخره خلقت باید از جایی شروع شود و ما باید به یک موجودی برسیم که دیگر مخلوق موجود دیگری نباشد، و خود بی نیاز از موجودات دیگر باشد که همان "واجب الوجود" است و در فرهنگ دینی خدا نام دارد؛ وعالم هستی به چنین موجودی نیاز دارد.
[/]

موضوع قفل شده است