๑۩۞۩๑مدح و ثنای باری تعالی جلت عظمته در قالب شعر و نثر ادبی ๑۩۞۩๑

تب‌های اولیه

214 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑۩۞۩๑مدح و ثنای باری تعالی جلت عظمته در قالب شعر و نثر ادبی ๑۩۞۩๑

ای جمله بی کسان عالم را کس

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک جو کرمت تمام عالم را بس[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من بی کسم و تو بی کسان را یاری[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]الله به فریاد من بی کس رس[/]



آمدم تا که مناجات کنم
رو به این قبله حاجات کنم

آمدم تا که بگویم سخنی
با تو مولا که مدد کار منی

آمدم تا که خدایی گردم
آمدم با تو بگویم دردم

آمدم خواهش رحمت بکنم
طلب لطف و عنایت بکنم

آمدم تا که رضایت جویم
لوحه معصیتم را شویم

معصیت خانه خرابم کرده
از در عشق جوابم کرده

معصیت بر دل من رنگ زده
نقش رسوایی و هم ننگ زده

وای اگر پرده بیفتد به کنار
همه گردند ز عبرت بیدار

ابرو دار منی یا رباه
تو فقط یار منی یا رباه

مهربانتر ز تو نادیده دلم
مهربان از کرم تو خجلم

منکه شرمنده لطفت هستم
باز سوی تو بود این دستم

دست امید به سویت دارم
حاجت لطف نکویت دارم

بگذر از جرم و خطایم یارب
تا که من سوی تو آیم یا رب

جواد حیدری

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ساقی بریز باده و حالم خراب کن
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک جرعه در پیاله ما هم شراب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای آرزوی بندگی ات مانده بر لبم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بگشا گره ز کار دلم فتح باب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای منتها امید دلم چاره ای بساز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای چاره ساز این دل ما را مجاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای دل به کوی خسته دلان خانه کن بنا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کمتر میان راه ایاب و ذهاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دل خسته گان به حال سحر آشنا ترند
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یارب بیا و در دل من انقلاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چون سینه سرخهای مهاجر به کوی عشق
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]روی مرا به خون سر من خضاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با ساقیان جام شهادت مرا چه کار
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اصلاً بیا و سائل خود را جواب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پیش حسین لرزش ما را به ما مگیر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خواهی مرا به آتش قهرت عذاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آن گونه که سزای محبین فاطمه است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما را هم از شفاعتشان کامیاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خود جنت است آنکه دلش خانه علی است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما را هم آشنای دل بوتراب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می میرم ای حبیب که رویی نشان دهی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آن چهره را بیا و برون از نقاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من والهِ پیاله ساقی کوثرم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]امشب دگر دعای مرا مستجاب کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محمود ژولیده

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]توبه از جرم وخطا،حال سحر مي خواهد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خلوت نيمه ي شب اشك بصر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وادي طور همين هيئت هر هفته ي ماست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ديدن نور خدا اهل نظر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سختي گردنه ي عشق زمينت نزند
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]راه پر پيچ وخمش مرد سفر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]صرف اين سينه زدن ها به مقامي نرسيم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محرم راز شدن ديده ي تر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جهت بخشش هر سينه زني حضرت حق
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محشر از مادر سادات نظر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عمل زينب كبري به همه ثابت كرد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سر شكستن ز غم دوست جگر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سر عباس به ني پند ظريفي دارد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]غير خورشيد،سماوات قمر مي خواهد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وحيد قاسمي

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو بینای منی من از تو کورم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو نزدیک منی من از تو دورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خطا دیدی عطا کردی هماره
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که لطف و رحمتت کرده جسورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دریغ از نورهای رفته از دست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]امان از خانه تاریک گورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو گفتی توبه کن می بخشمت من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو گفتی من کریمم من غفورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تمام هست و بودم رحمت توست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چو در بازار حشر افتد عبورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مبادا جرم های بی شمارم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به سر ریزند همچون مار مورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که سر گردان میان نار ونورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ببخشی یا نبخشی شرمسارم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بخوانی یا نخوانی در حضورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویی دارو تویی درمان دردم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویی جنت تویی حور و قصورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو میدانی که بی نور تو کورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منم میثم که با غم های عالم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویی شادی تویی وجد وسرورم


مرا در غبار چنين تيره خاك
تو دادي دل روشن و جان پاك

گر آلوده گردم من انديشه نيست
جز آلودگي خاك را پيشه نيست

گر اين خاك روي از گنه تافتي
به آمرزش تو كه ره يافتي

گناه من ار نامدي در شمار
تو را نام كي بودي آمرزگار

نظامي - شرف نامه

که هامون و دريا و کوه و فلک
پري، آدميزاد، ديو و ملک

همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستي‏اش نام هستي برند

سعدي - بوستان - باب سوم

اين خدا کيست؟

به مادر گفتم: آخر اين خدا کيست
که در خانه ما هم هست و هم نيست

تو گفتي مهربان‌تر از خدا نيست
دمي از بندگان خود جدا نيست

چرا هرگز نمي‌آيد به خوابم
چرا هرگز نمي‌گويد جوابم

نماز صبحگاهت را شنيدم
تو را ديدم خدايت را نديدم

به من آهسته مادر گفت: فرزند!
خدا را در دل خود جوي يک چند

خدا در رنگ و بوي گل نهان است
بهار و باغ و گل از او نشان است

خدا در پاکي و نيکي است فرزند
بود در روشنايي‌ها خداوند

«پروين دولت آبادي»

گر فضل كني ندارم از عالم باك
ور عدل كني شوم به يك باره هلاك

روزي صد بار گويم اي صانع پاك
مشتي خاكم چه آيد از مشتي خاك!

ابو سعيد ابوالخير

خدايا ايزد منّان تويي تو
خداي قادر رحمان تويي تو

تو موجودات عالم خلق كردي
پديد آرنده كيهان تويي تو

سراسر بر جهان آفرينش
محيط و صاحب فرمان تويي تو

سرير پادشاهي در خور توست
به مخلوق جهان سلطان تويي تو

پناه جمله درماندگاني
خبير از ظاهر و پنهان تويي تو

ترا از جان و دل يا رب پرستم
كه قطب و مظهر ايمان تويي تو

عبد الحسين فرزين

خرد هر كجا گنجي آرد پديد
ز نام خدا سازد آنرا كليد

خداي خرد بخش بخرد نواز
همان ناخردمند را چاره ساز

رهائي ده بستگان سخن
توانا كن ناتوانان كن

نهان آشكارا درون و برون
خرد را به درگاه او رهنمون

برارنده‌ي سقف اين بارگاه
نگارنده نقش اين كارگاه

ز دانستنش عقل را ناگزير
بزرگي و دانائيش دلپذير

به حكم آشكارا به حكمت نهفت
ستاينده حيران ازو وقتِ گفت

سزاي پرستش پرستنده را
تولا بدو مرده و زنده را

وراي همه بوده‌اي بود او
همه رشته‌اي گوهر آمود او

يكي كز دوئي حضرتش هست پاك
نه از آب و آتش نه از باد و خاك

همه آفريدست در هفت پوست
بدو آفرين كافريننده اوست

همه بود را هست ازو ناگزير
به بود كس او نيست نسبت پذير

بدو هيچ پوينده را راه نيست
خردمند ازين حكمت آگاه نيست

گرت مذهب اين شد كه بالا بود
ز تعظيم او زير تنها بود

وگر ذات او زير گوئي كه هست
خدا را نخواند كسي زيردست

چو از ذات معبود راني سخن
به زير و به بالا دليري مكن

چو در قدرت آيد سخن زان دلير
كه بي قدرتش نيست بالا و زير

به هرچ آرد از زير و بالا پديد
سر از خط فرمان نبايد كشيد

يكي را ز گردون دهد بارگاه
يكي را ز كيوان درآرد به چاه

دلي را فروزان كند چون چراغ
نهد بر دل ديگر از درد داغ

همه بيشيي پيش او اندكيست
بزرگي و خردي به پيشش يكيست

چه كوهي بر او چه يك كاه برگ
چه با امر او زندگاني چه مرگ

نه گوينده خاكي كس آرد بدست
نه بر آب نقشي توان نيز بست

جز او كيست كز خاك آدم سرشت
بر آب اين چنين نقش داند نوشت

چو ره ياوه گردد نماينده اوست
چو در بسته باشد گشاينده اوست

تواناست بر هر چه او ممكنست
گر آن چيز جنبنده يا ساكنست

تنومند ازو جمله كاينات
بدو زنده هر كس كه دارد حيات

همه بودي از بود او هست نام
تمام اوست ديگر همه ناتمام

نظامي - خردنامه

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با من همه جا رفیق راهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از درد نگفته ام گواهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من عبد ذلیل و تو خداوند جلیل

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من آهی زتو نگاهی یارب


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یارب به قدر قدر تو نشناختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در حد فکر کوته خود ساختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا خلق را فریب دهم از ره هوس
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]صد جا میان معرکه انداختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گفتم که بر سرایر کونین واقفی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اما به نرد بی خبری باختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گاهی ببام مسجد و گه بر فراز دیر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دادم ندای یارب و افراختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تصویری از قیاس و گمان داشتم به سر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کز آب و رنگ واهمه پرداختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دردیست رنج غفلت و رنجیست درد جهل
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]افسوس با تو بودم و نشناختم ترا


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جواهری وجدی

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با من همه جا رفیق راهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از درد نگفته ام گواهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من عبد ذلیل و تو خداوند جلیل

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من آهی زتو نگاهی یارب



ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدائی

نروم جز بهمان ره که توام راهنمائی

بری از رنج و گدازی ، بری از درد نیازی

بری از بیم و امیدی بری از چون و چرائی

همه درگاه تو جویم ، همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که بتوحید سزائی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی

تو نمایندة فضلی تو سزاوار ثنائی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی

همه نوری و سروری همه جودی و سخائی

لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهائی




بنام آنکه نامش حرز جانست

کلید گنج هر صاحب بیانست

بنام او زبانها جمله گویاست

کلام ناطق از آن نغز و شیواست

چوشد آغاز هر گفته بنامش

بخوانند اهل دل خیرالکلامش

کنم من هم بدو این نامه آغاز

که تا افتد قبول نکته پرداز

بنامش نامه را زیور نمایم

از آن بر زیور دفتر فزایم

خداوند عطابخش و خطاپوش

کرم فرمای عقل و دانش و هوش

که بخشاینده الاهستی است

پدید آرندة بالا و پستی است

خداوندی که از آمیزش خاک

پدید آورد هر این عنصر پاک

روان پاک خود در وی دمیدی

زهر شیئی مر او را برگزیده­ی

یکتای اصفهانی

الهی دلی ده که جای تو باشد

لسانی که در وی ثنای تو باشد

الهی بده همتی آنچنانم....

که سعیم وصول بقای تو باشد

الهی چنانم کن از عشق خودمست

که خواب و خورم از برای تو باشد

الهی عطاکن بفکرم تونوری

که محصول فکرم دعای تو باشد

الهی عطاکن مرا گوش قلبی

که آن گوش پر از صدای تو باشد

الهی چنان کن که این عبدمسکین

برای تو خواند برای تو باشد

الهی عطا کن بر این بنده چشمی

که بینائیش از ضیای تو باشد

الهی چنانم کن از فضل و رحمت

که دائم سرم را هوای تو باشد

الهی چنانم کن از عیب خالی

که هستیم محو و فنای تو باشد

الهی مرا حفظ کن از مهالک

که هر کار کردم رضای تو باشد

الهی ندانم چه بخشی،کسیرا

که هم عاشق و هم گدای تو باشد

الهی بطوطی عطاکن بیانی

که نطقش کلید عطای تو باشد

طوطی همدانی






ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت کاینات
ما بتو قائم چو تو قائم بذات

هستی تو صورت پیوند نه
تو بکسی کس بتو مانند

آنچه تغییر نپذیرد توئی
وانکه نمرده­ست ونمیرد توئی

ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست

خاک بفرمان تو دارد سکون
قبة خضرا تو کنی بیستون

جز تو فلک را خم چوکان که داد
دیک جسد را نمک جان که داد

تا کرمت راه جهان برگرفت
پشت زمین بارگران برگرفت

گرنه زپشت کرمت زاده بود
ناف زمین از شکم افتاده بود

عقد پرستش زتو گیرد نظام
جز بتو برهست پرستش حرام

هرکه نه گویای تو خاموش به
هرچه نه یاد تو فراموش

ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دستخوش نام تست

پرده برانداز برون آی فرد
گرمنم آن پرده بهم در نورد

عجز فلک را بفلک وانمای
عقد جهان را زجهان واگشای

نسخ کن این آیت ایام را
مسخ کن این صورت اجرام را

حرف زبان را بقلم بازده
وام زمین را بعدم بازده

ظلمتیان را همه بی نور کن
جوهریان را زعرض دور کن

کرسی شش گوشه بهم در شکن
منبر نه پایه بهم در فکن

حقه مه بر گل این مهره زن
سنگ زحل بر قدح زهره زن

دانه کن این عقد شب افروز را
پر بشکن مرغ شب و روز را

آب بریز آتش بیداد را
زیرتر از خاک نشان باد را

دفتر افلاک شناسان بسوز
دیدة خورشید پرستان بسوز

صفرکن این برج زطوق هلال
باز کن این پرده زمشتی خیال

تا بتو اقرار خدائی دهند
بر عدم خویش گواهی دهند

غنچه کمر بسته که ما بنده­ایم
گل همه تن جان که بتو زنده­ایم

منزل شب را تو دراز آوری
روز فرو رفته تو بازآوری

گرچه کنی قهر بسی را زما
روی شکایت نه کسی را زما

روشنی عقل بجان داده­ای
چاشنی دل بزبان داده­ای

چرخ روش قطب ثبات از تو یافت
باغ وجود آب حیات از تو یافت

غمزة نسرین نه زباد صباست
کز اثر خاک تواش توتیاست

پردة سوسن که مصابیح تست
جمله زبان از پی تسبیح تست

بنده نظامی که یکی گوی تست
در دو جهان خاک سر کوی تست

خاطرش از معرفت آباد کن
گردنش از دام غم آزاد کن



نظامی گنجوی



الا تا بکی از در دوست دوری
گرفتار دام سرای غروری


نه بردل ترا از غم دوست دردی
نه بر چهره از خاک آن کوی گردی


نه گلزار معنی ، نه رنگی، نه بوئی
ازین کهنه گنبد چه­هائی چه­هوئی


ترا خواب غفلت گرفتست در بر
چه خواب گرانست الله اکبر


چرا همچنین عاجز و بینوائی
بکن جستجوئی مزن دست و پائی


سئوال علاج از طبیبان دین کن
توسل بارواح آن طیبین کن


دو دست دعا را برآور بزاری
همیگو بصد عجز و صد خواستاری


الهی بخورشید اوج هدایت
الهی ، الهی ، بشاه ولایت


الهی بزهرا، الهی بسبطین،
که میخواندشان مصطفی قره العین


الهی،بسجاد آن معدن علم
الهی بباقر شه کشور علم


الهی بصادق، امام اعاظم
الهی باعزار موسی کاظم


الهی بشاه رضا قائد دین
بحق تقی خسرو ملک تمکین


الهی بحق نقش شاه عسکر
بدان عسکری کز فلک داشت لشگر


الهی بمهدی که سالاردینست
شه پیشوایان اهل یقین است


که بر حال زار بهائی عاصی
سر دفتر اهل جرم و معاصی


که در دام نفس و هوی اوفتاده
بلهو و لعب عمر بر باد داده


ببخشای و از چاه حرمان برآرش
ببازار محشر مکن شرمسارش


برون آرش از خجلت روسیاهی
الهی، الهی ، الهی، الهی





شیخ بهاءِالدین

افسانه ی دیدنت حقیقت دارد
رویای رسیدنت حقیقت دارد
یک عمر به دنبال تو گشتم اما
هستی و ندیدنت حقیقت دارد

روشن سلیمانی



راه گم کردم، چه باشد گر براه آری مرا
رحمتی بر من کنی قدر و پناه آری مرا

می نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه
خوف آن ساعت که باروئی چوکاه آری مرا

راه باریکست و شب تاریک ، پیش خودمگر
با فروغ نور آن روی چو ماه آری مرا

رحمتی داری که بر ذرات عالم تافتست
با چنان رحمت عجب!گردر گناه آری مرا

شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فروغ
چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا

دفتر کردارم آنساعت که گوئی باز کن
از خجالت پیش خود در آه وآه آری مرا

منکه چون خود را نمی بندم کمر دربندگی
کی چو خورشید منور در کلاه آری مرا

اسب خیرم لاغرست و خنجر کردار کند
آن نمی آرم که در قلب سیاه آری مرا

لاف یکتائی زدم چندانکه زیر بار عجب
بیم آنستم که با پشت دوتا آری مرا

هرزمان از شرم تقصیری که کردم در عمل
همچو کشتی را بچشم اندر شنا آری مرا

خاطرم تیره ست و تدبیرم کژ و کارم تباه
باچنین سرمایه کی، در پیشگاه آری مرا

گر حدیث من بقدر جرم من خواهی نوشت
همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا

سهل باشد اوحدی بادیگران هر کارو لیک
آه از آن ساعت که پیش تخت شاه آری مرا

اوحدی مراغه­ای



الهي عاشقم من بر وصالت
كه هر جا بنگرم بينم جمالت

جهان را آفريدي بي كم و كاست
همه عالم به فرمان تو بر پاست

زمين را مسكن آدم نمودي
براي راحتش نعمت فزودي

به دريا عالمي ديگر نهان است
به صحراعاقلان را صد نشان است

به كوه وجنگل و باغ و چمنزار
نهادي تو چه نعمتهاي بسيار

ز هر شاخ درختي در بهاران
نمايان مي شود غنچه فراوان

فرستادي تو باران را چه زيبا
براي تشنه گان در كوه و صحرا

زمين راروشني دادي به خورشيد
شبش زيبا شده با ماه و ناهيد

بهار و صيف و پاييز و زمستان
براي عاشقان رمزي نمايان

بهاران می شود بر پا قیامت
ز هر شاخی شکوفه کرده قامت

دوباره در خزان ميميرد اشجار
نمودي عبرتي بر خلق بيدار

تو آتش را ز چوبي آفريدي
به هر جسمي ز روح خود دميدي

همه عالم به تسبيح و سجودند
همه شاكر كه از ا و در وجودند

خداوندا هدایت کن دلم را
دل وامانده بی حاصلم را

توئي تنها اميد بي پناهان
توئي بخشنده كل گناهان

مرا تنها وصالت آرز باد
ندارم خوشتراز وصل تو در یاد


شعر از درویش

نــام خـداونــدگــار خــالــق سبحان
زيـب و فـر دفـتـر اسـت و زيـنت ديوان

ذات قــديـ‍مــش بــود ز عـيـب مبرا
لطف عميمش به ما سوي همه يكسان

اوست به ملك وجود باقي و جاويد
در دوجـهـان حكمران و صاحب فرمان

روزي او را برنــد مـومـن و كافـر
رحمت او مي رسـد بـه گـبر و مسلمان

شـمه اي از وصف او بشر نتوانـد
گـر هـمه عالم زبان شوند و ثنا خوان

كــس نـتـوانــد بـرد بـذات خـدا پــي
عـقـل ز اوصـاف اوست واله و حيران

بـارخــدايـــا مــدبـــري و امـيـــري
نــاظـم امــر جـهـان و بر همه سلطان

طبع «حياتي» كجا و وصف الـهي
مــور،‌ چــه آرد بــه پـيـشگاه سليمان





آيـــا اي خــداونــد روز حــســاب
فـــروزنــــــــده اخــتـــر آفــتــــاب

تـوئـي مـالـك الـمـلـك وحـي قديم
بود لطف و احسان تو بي حساب

الـهــي تـوئـي ارحـم الـــراحمين
سئوال كه را مي نهي بي جواب؟

مران بنده ات را ز درگاه خويش
الـــهــي بـــه آيــــات ام الــكـتـاب

بـديـن روسـيـاهـي بـرم اين امـيد
كــــه بـاشم ز الطاف تو كامياب

تـوانــا و دانــا و بـيــنـــا تــوئــي
منم بنـده غـرقــه در اضـطـراب

«حياتي» بـدرگاهـت آورده روي
خدايا به احسان از او رو مـتاب

الــهـي بـكـويـت پــنـــاهــم بـده
فـــروغـي بــشــام سـيــاهـم بــده

مـنـم بـنـده عــاصـي مـنـفــعــل
كـه هـسـتـم زكـردار زشـتم خجل

مـنـم بـنـده مـسـت جـام غـرور
كـه تـرسـم بـيـفـتم ز رحمت بدور

مـكـن قـهــر بـا بـنـده سركشت
مـسـوزان تـن و جـانـم از آتشت

الـهـي بـكـن رحـم بـر حـال من
نگر سرنگـون بخت و اقبال من

منم معترف بـر گناهان خويش
كـه بـاشـد گناهم ز انديشه بيش

تو مـنگـر بـرفتار و كردار من
جهيم است بي شك سزاوار من

ز رحمت تو عذر و گناهم پذيـر
چــو افـتـادم از پـاي دستم بگير

رحـيـما تـوئـي خالق بحر و بـر
تـوئـي مـهـربـانـتـر ز مام و پدر

ز سـرگـشـتـگـيـهـا نـجـاتم بـده
تـو ايـمـان و حـسـن صفاتم بده

«حـياتي» مشو ناامــيد از الاه
كـه بـخشد خداوند كوهي به كاه



يا رب از فرط گنه نامه سياهم چه كنم

گر نبخشى زره لطف گناهم چه كنم

بسته گرديده زهر سو به رُخم راه نجات

ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم

جز تو ما را نبود پشت و پناهى به جهان

بى پناهم ندهى گر تو پناهم چه كنم

يوسف افتاد بچاه از اثر بى گنهى

من زفرط گنه افتاده به چاهم چه كنم

بخشش و لطف تو پاينده تر از كوه بود

من كه ناچيزتر از يك پَرِ كاهم چه كنم

به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات

به اثر گر نرسد شعله آهم چه كنم

سايه لطف تو از لطف اگر روز معاد

نشود شامل احوال تباهم چه كنم

كس به روى من «ژوليده» نگاهى نكند

نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم



(ژوليده نيشابورى)


الهى! بنده اى گم كرده راهم
بده راهم كه سرتاپا گناهم

اگر عمرى به غفلت زيست كردم
تمام هستيم را نيست كردم

به هر در، حلقه كوبيدم خدايا
لباس يأس پوشيدم خدايا

اسير نفس هر جايى شدم من
مقيم شهر رسوايى شدم من

نچيدم گل زشاخ آرزويى
ندارم پيش مردم آبرويى

كنم با عجز و لابه بر تو اظهار
گنه كارم گنه كارم گنه كار

تو رحمان و رحيم و مهربانى
منم مهمان تو، تو ميزبانى

تو سوز سينه ام را ساز كردى
در رحمت به رويم باز كردى

تو گفتى توبه كن، من مى پذيرم
ترحم كن اميرا من فقيرم

الهى! هرچه هستم هر كه هستم
سر خوان عطاى تو نشستم

يقين دارم كه با اين شرمسارى
نجاتم مى دهى از خوار و زارى

اگر كوه گنه گرديده بارم
يقين دارم على را دوست دارم

ببخشا اى همه آگاهى من
گناهم را به خاطرخواهى من

الهى! گرچه هستم غرق عصيان
پشيمانم پشيمانم پشيمان

(ژوليده نيشابورى)

الهى! عاشقى شب زنده دارم
چو مشتاقان زعشقت بيقرارم

زكوى خويش نوميدم مگردان
كه جز كوى تو اميدى ندارم

الهى! در دلم نورى بيفروز
كه باشد مونس شب هاى تارم

زلطفت جز گل اميدوارى
نرويد از دل اميدوارم

الهى! بنده اى برگشته احوال *
گدايى روسياه و شرمسارم

تهيدست و اسير و دردمندم
سيه روز و پريشان روزگارم

الهى! گر بخوانى ور برانى
تويى مولا و صاحب اختيارم

از آن ترسم به رسوايى كشد كار
مبادا پرده بردارى زكارم

الهى!اشك عذر ازديده جارى است
ترحم كن به چشم اشكبارم

نظر بر حال زارم كن كه جز تو
ندارد كس خبر از حال زارم

الهى! عزّت و خوارى است از تو
مگردان پيش چشم خلق خوارم

الهى! گر كند غم بر دلم روى
تويى در خلوتِ دل غمگسارم

يقين دارم كزين گرداب هايل
رهاند رحمت پروردگارم

الهى! ناتوانم كو توانى؟
كه شكر لطف و احسانت گزارم

بيانى كو كه الطافت ستايم
زبانى كو كه انعامت شمارم

الهى! تا نسيم رحمت تست
زغم بر چهره ننشيند غبارم

مگر عفو تو گرداند مرا پاك
كه سر از شرمسارى برنيارم

«رسا» بر شاعرانم فخر اين بس
كه مدّاح شه والاتبارم

(دكتر قاسم رسا)


تو بخشنده هر گناهى الهى

به جز تو نباشد پناهى الهى

به اين بنده ناتوانت كمك كن

كه ابليس دارد سپاهى الهى

زيك عمر عصيان، نشانى نماند

زرحمت كنى، گر نگاهى الهى

به نيكى مبدل نمايى بدى را

چه خواهى ببخشى گناهى الهى

چو رحم تو سبقت زقهر تو گيرد

در آن دم چه كوهى چه كاهى الهى

ولى هر كه با مرتضى آشنا نيست

ندارد به عفو تو راهى الهى

به باغ ولايش به رسم گدايان

منم ره نشين چون گياهى الهى

به قلب «حسان» مهر جانبخش او را

فزون كن دمادم، الهى، الهى


(حبيب چايچيان «حسان»)




لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى


از منيّت ها جدا شو تا منا پيدا كنى

حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نيست

سعى كن تا ارتباطى با خدا پيدا كنى

تا توانى در رفاقت با خدا يكرنگ باش

صاف شو در زندگانى تا صفا پيدا كنى

بگذر از قدر و بها و خاكسارى پيشه كن

تا مقامى برتر از شيخ بها پيدا كنى

همچو زرگر روز و شب دنبال سيم و زر مگرد

بگذر از زر تا به عالم كيميا پيدا كنى

ديدن ناديده را چشم خدابين لازم است

از خودى بيگانه شو تا آشنا پيدا كنى

تا نگردى لا ز الاّالله، اللّهى بجو

جستجو كن تا كه الله را ز لا پيدا كنى




(ژوليده نيشابورى)



آمدم تا که مناجات کنم
رو به این قبله حاجات کنم

آمدم تا که بگویم سخنی
با تو مولا که مدد کار منی

آمدم تا که خدایی گردم
آمدم با تو بگویم دردم

آمدم خواهش رحمت بکنم
طلب لطف و عنایت بکنم

آمدم تا که رضایت جویم
لوحه معصیتم را شویم

معصیت خانه خرابم کرده
از در عشق جوابم کرده

معصیت بر دل من رنگ زده
نقش رسوایی و هم ننگ زده

وای اگر پرده بیفتد به کنار
همه گردند ز عبرت بیدار

ابرو دار منی یا رباه
تو فقط یار منی یا رباه

مهربانتر ز تو نادیده دلم
مهربان از کرم تو خجلم

منکه شرمنده لطفت هستم
باز سوی تو بود این دستم

دست امید به سویت دارم
حاجت لطف نکویت دارم

بگذر از جرم و خطایم یارب
تا که من سوی تو آیم یا رب



جواد حیدری

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باز کن در یا الهی آمدم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با تمام رو سیاهی آمدم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باز کن در خوب یا بد آمدم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سابقه دارم مجدد آمدم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من دگر آن عبد سابق نیستم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]راست می گویم که عاشق نیستم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]روزگاری با تو حالی داشتم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با نوافل اتصالی داشتم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]لقمه از شبهه حتی دور بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]زندگی ها ساده روزی جور بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وضع من تغییر کرده سیدی

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]معصیت تأثیر کرده سیدی

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یا اله المذنبین عفوت کجاست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر چه از جودت روا داری به جاست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جز تو غفار الخطایا هست؟نیست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مستحق تر از من آیا هست نیست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کی گرفتار بلایت می شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کی سزاوار عطایت می شوم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مجرمم اقرار من را گوش کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شعله خود خواهی ام خاموش کن

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با بهانه آمدم سوی کریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یارحیم(اصبر علی عبد لئیم)

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هست بیماری روحم لا علاج

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من سراپا احتیاجم احتیاج

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]برگه عفو مرا یارب بده

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]توشه یک عمر را امشب بده

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر چه بر من می پسندی آن بده

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مستکینم لقمه ای ایمان بده

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سائلم من رحمت جانانه را

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با علی در می زنم این خانه را

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ذکر قلب مضطر من تا لحد

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یا امین الله فی ارضه مدد


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] احسان محسنی فرد



چه می شود نظری بر گدا کنی یارب

به ذکر تو به لبم آشنا کنی یارب

گره فتاده به کارم بگو چه چاره کنم

تویی که صد گره بسته وا کنی یارب

به گرد دام هوی و هوس نمی گردم

اگر زدام هوایم رها کنی یارب

زپا فتاده و درمانده و تهی دستم

بگیر دست مرا تا به پا کنی یارب

بنا به دعوت تو آمدم به مهمانی

بدان امید که چیزی عطا کنی یارب

به پیش عوف تو کوه گناه من کاهی است

تویی که کاه مرا کهربا کنی یارب

به خط بندگیت بارها خطا کردم

تویی که خط مرا بی خطا کنی یارب

اگر چه شیعه نیم من ولی دلم خواهد

مرا ز خیل محبان صدا کنی یارب

مرا به کسوت ژولیدگی نگاهی کن

که با نگاه مرا کیمیا کنی یارب

مرحوم ژولیده نیشابوری

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو بینای منی من از تو کورم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو نزدیک منی من از تو دورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خطا دیدی عطا کردی هماره
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که لطف و رحمتت کرده جسورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دریغ از نورهای رفته از دست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]امان از خانه تاریک گورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو گفتی توبه کن می بخشمت من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو گفتی من کریمم من غفورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تمام هست و بودم رحمت توست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چو در بازار حشر افتد عبورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مبادا جرم های بی شمارم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به سر ریزند همچون مار مورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که سر گردان میان نار ونورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ببخشی یا نبخشی شرمسارم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بخوانی یا نخوانی در حضورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویی دارو تویی درمان دردم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویی جنت تویی حور و قصورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو میدانی که بی نور تو کورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منم میثم که با غم های عالم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویی شادی تویی وجد وسرورم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حاج غلامرضا سازگار
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عمری به گناه پا فشردم یا رب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بار دل خود به دوش بردم یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو ناز مرا کشیدی و من غافل

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سیلی زهوای نفس خوردم یا رب


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر عفو بی حسابت این نکته ام گواه است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تنها توئی پناهم لا تَقنَطُوا گواه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هرگز نمی پسندی در بر رویم ببندی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آخر کجا گریزد عبدی که بی پناه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مویم شده سفید و پرونده ام سیاه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باز آمدیم به سویت برگشته ام به کویت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]این بنده فراری محتاج یک نگاه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دست از ثواب خالی پرونده از گنه پر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پایم بود لب گور کارم فغان و آه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ورنه به جانب تو هر سو هزار راه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک یا الهی العفو جبران جرم یک عمر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک شام قدر با تو به از هزار ماه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک لحظه بی تو بودن یک عمر اشتباه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif](میثم) به خود نگاهی جبران این سیاهی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یا اشگ شامگاهی یا ورد صبحگاه است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حاج غلامرضا سازگار


يا رب ز كرم درى به رويم بگشا

راهى كه در او نجات باشد بنما

مستغنيم از هر دو جهان كن به كرم

جز ياد تو هرچه هست بر از دل ما

رفتار تو با من اى خداوند كريم

آن است كه بوده با مسيحا و كليم

گويى كه نديده اى گناهى از من

از بس كه رحيمى و غفورى و حليم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در کوی تو رنج ره نیاید به حساب


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جرم من رو سیه نیاید به حساب


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سوگند به عفوت که گناه ثقلین


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پیش کرمت گنه نیاید به حساب


الله كه كافى المهمّات تويى

الله كه سامع المناجات تويى

حاجات مرا برآر كاندر همه حال

ذوالعفو و برآرنده حاجات تويى

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یارب به قدر قدر تو نشناختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در حد فکر کوته خود ساختم ترا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا خلق را فریب دهم از ره هوس
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]صد جا میان معرکه انداختم ترا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گفتم که بر سرایر کونین واقفی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اما به نرد بی خبری باختم ترا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گاهی ببام مسجد و گه بر فراز دیر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دادم ندای یارب و افراختم ترا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تصویری از قیاس و گمان داشتم به سر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کز آب و رنگ واهمه پرداختم ترا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دردیست رنج غفلت و رنجیست درد جهل
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]افسوس با تو بودم و نشناختم ترا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما مست سبوحیم زمیخانه توحید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حاجت به می و خانه خمار نداریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در دروی زمین چون دل ما گنج معانی است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دینار چه باشد غم دینار نداریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مایم و گلیم و نمد کهنه و کنجی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر سر هوس جبه و دستار نداریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما شاخ دختیم پر از میوه توحید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر رهگذری سنگ زند عار نداریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گر یار وفادار نداریم ولیکنت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما یار به جز حضرت غفار نداریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بشنو زدل زنده شمس الحق تبریز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از دوست به جز وعده دیدار نداریم


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شمس تبریزی


اشك مى غلطد به مژگانم به جرم روسياهى

اى پناه بى پناهان موسپيدم روسياهم

روز و شب از ديدگان اشك پشيمانى فشانم

تا بشويم شايد از اشك پشيمانى گناهم

عصيان خلايق از چه صحرا صحراست

در پيش عنايت تو يك برگ گياست

هرچند گناه ما كشتى كشتى است

غم نيست كه رحمت تو دريا درياست


(ابوسعيد ابوالخير)



اى كه مى خواهى جمال بى منال يار را


در حريم دل چرا ره مى دهى اغيار را

ديدن ناديده را عشق خودى ها حائل است

از خودى بگذر كه تا بى پرده بينى يار را

درس هشيارى برو در مكتب مستان بخوان

زانكه اين مكتب به مستى مى كشد هشيار را

در مسير عشق همچون ميثم خرمافروش

با على باش و به گردن نه طناب دار را

«روزه دارى» را دهان بسته تنها شرط نيست

طاقت اُشتر به ما ثابت كند اين كار را

پاك كن زآيينه دل گرد خودبينى كه كور

با عصايى مى كند پيدا رهِ هموار را

گر كه در حصن امان خواهى زحق اذن دخول

در كف نفس دنى هرگز مده افسار را

در مذاق اهل عالم حرف حق تلخ است تلخ

زهر گردد چون شكر، دارو شود بيمار را

در مقام خاكسارى همچنان «ژوليده» باش

كز مسير خاكسارى يافت اين آثار را



(ژوليده نيشابورى



الهى مرا محرم راز كن
در معرفت بر دلم باز كن

دلى ده كه باشد شناساى تو
زبانى كه بستايد آلاى تو

چو با من در اول كرم كرده اى
به فضل خودم محترم كرده اى

در آخر همان كن كه كردى نخست
كه در هر دو حالت اميدم به توست

چو لطفت مرا رايگان آفريد
خردمنديم داد و جان آفريد

هم آخر به لطف خودم دستگير
به فضلت مرا رايگان درپذير

چو دانى كه بى زاد و بى توشه ام
هم از خرمن خويش ده خوشه ام

مبر آبم اى آبرويم به تو
اميد من و آرزويم به تو

به روى من از كرده ناپسند
درى را كه هرگز نبستى مبند

ز رحمت به رويم ز پيشم مران
به قهر از در لطفِ خويشم مران

كه برگيردم گر توام بفكنى
كه بپذيردم گر توام رد كنى؟

اگر لطف تو برنگيرد مرا
كرا زهره كاندر پذيرد مرا

مخوف است راهم دليلى فرست
آذر آتش آمد خليلى فرست

اگر دوزخ اين ناسزا را جزاست
تو آن كن كه از رحمت تو سزاست

من ار بى رهم از لئيمى خويش
تو مگذار راه كريمىّ خويش

خط عفو دركش خطاى مرا
ببخش از كرم كرده هاى مرا

مدر پرده من كه بى پرده ام
به رويم ميار آن چه من كرده ام

به آب كرم دفترم را بشوى
مريز اين سيه نامه را آبرو

اگر من گنهكارم اى كردگار
تو آمرزگارى و پروردگار

سراپاى من گرچه آلايش است
اميدم ز عفو تو، بخشايش است

(حسام خوسفى)



لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى

از منيّت ها جدا شو تا منا پيدا كنى

حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نيست

سعى كن تا ارتباطى با خدا پيدا كنى

تا توانى در رفاقت با خدا يكرنگ باش

صاف شو در زندگانى تا صفا پيدا كنى

بگذر از قدر و بها و خاكسارى پيشه كن

تا مقامى برتر از شيخ بها پيدا كنى

همچو زرگر روز و شب دنبال سيم و زر مگرد

بگذر از زر تا به عالم كيميا پيدا كنى

ديدن ناديده را چشم خدابين لازم است

از خودى بيگانه شو تا آشنا پيدا كنى

تا نگردى لا ز الاّالله، اللّهى بجو

جستجو كن تا كه الله را ز لا پيدا كنى


(ژوليده نيشابورى)



درى بگشا زرحمت يا الهى



به روى بى پناه عذرخواهى


نوازش كن تو بارى خسته اى را


عنايت كن تو دل بشكسته اى را


خداوندا زدوشم بار بردار


به روز حشرم از ذلت نگه دار


در اين ملك فنا من بى نوايم


اسير نفس و دربند هوايم


دريغ از من مكن يا رب عطا را


بشوى از دفترم جرم و خطا را


طبيبا اى شفاى دردمندان


كريما اى اميد مستمندان


ببخشا از گنهكاران گناهان


بگير از لطف، دست بى پناهان


پريشان خاطران را شاد گردان


گرفتاران زبند آزاد گردان




(انصاريان)


كريما به رزق تو پرورده ايم

به انعام و لطف تو خو كرده ايم

گدا چون كرم بيند و لطف و ناز

نگردد زدنبال بخشنده باز

چو ما را به دنيا تو كردى عزيز

به عقبى همين چشم داريم نيز

خدايا به عزّت كه خوارم مكن

به ذُلّ گنه شرمسارم مكن

به لطفم بخوان و مران از درم

ندارد بجز آستانت سرم

تو دانى كه مسكين و بيچاره ايم

فرومانده نفس امّاره ايم

به مردان راهت كه راهى بده

وزين دشمنانم پناهى بده

خدايا به ذات خداونديت

به اوصاف بى مثل و ماننديت

به لبّيك حجّاج بيت الحرام

به مدفون يثرب عليه السلام

به طاعات پيران آراسته

به صدق جوانان نوخاسته

كه چشمم ز روى سعادت مبند

زبانم به وقت شهادت مبند


(سعدى شيرازى)



چه سازم من چه گويم من الهى


به سوى خود مرا بگشاى راهى


نشد غير از گنه از من پديدار

همه آثار ذلت شد نمودار


زمن عزم گنه را دور گردان

دلم را از كرم پرنور گردان


مرا از بند غم آزاد گردان

به مهر و عفو خود دلشاد گردان


علاجى كن علاج، اين خسته دل را

ترحّم كن تو اين، بشكسته دل را


اگر از رحمتت من دور مانم

سيه رو گردم و رنجور مانم




(انصاريان)