نه عشق ، نه طلاق ، نه ازدواج مجدد ؛ راهکار چیست؟

تب‌های اولیه

105 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نه عشق ، نه طلاق ، نه ازدواج مجدد ؛ راهکار چیست؟

سلام
سوال این است
فرض کنیم حالت زیر اتفاق افتاده
راهکار اسلام برای چنین شرایطی چیست؟

مردی هیچ علاقه ای به همسرش ندارد و تمام راهکارها برای ایجاد علاقه را پیموده ولی نتیجه ای نگرفته است. در نهایت حالا نه کشش قلبی به همسرش دارد و نه حتی میل جنسی. از طرفی به هیچ وجه به طلاق فکر نمیکند چون اولا به نظرش جفا در حق زن است ، ثانیا نمی‌خواهد فرزندش را از مادر محروم کند. به ازدواج دوم هم هیچ علاقه ای ندارد بلکه تنفر هم دارد

راه حل؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد نشاط

با سلام
در چنین شرایطی باید موضوع را بررسی و تحلیل کرد تا مسائل و مشکلات بوجود آمده را حل نمود، توجه داشته باشیم که اگر نیازهای طبیعی ما از مسیر حلال تامین شوند، به آرامش و کمال ما تاثیر مثبت می گذارند، در چنین وضعیتی که این فرد دارد، اگر کوتاهی کند و از حالت تعادل و طبیعی خارج شود، شکننده و آسیبهای دیگری را احساس خواهد کرد. بله درست است که انسان باید صبر داشته باشد، ولی برخی از اعمال که شخص احساس می کند روحیه صبر را دارد، حالت لج بازی و نوعی تبعیت از هوای و هوس است، لذا شکننده و اسیب زاد خواهد بود.
چون در این مساله مشکل به طور کامل بیان نشده نمی توان همین طوری راهکاری را نشان داد، ولی آنچه به نظر می رسد: باید زن و شوهر مشکلات خودشان را حل و نسبت به بهبودی روابط تلاش و نیازهای عاطفی همدیگر ا تامین کنند، چرا که کوتاهی موجب تخریب و آسیب های بیشتری خواهد شد.

[="Arial"][="Navy"]بنام خدا.

Reza-D;827817 نوشت:
نه عشق ، نه طلاق ، نه ازدواج مجدد ؛ راهکار چیست؟

البته ببخشید اما چون مقابل این نه ها و بعد از آخرین آنها{یعنی نه ازدواج مجدد} ننوشتید و تاکید نکردید >> نه مرگ {یعنی بنوعی بعد از این عذابها و رنجها ، بودن مرگ را منکرنشدید} بنابراین من فعلا معتقدم بغیر از یک مرگ تدریجی یا خودکشی تمیز و بی درد فعلا هیچ دوایی برایش یافت نخواهدشد.

{البته انشاا... که دیگران بتوانند یه راهکار خوب و شدنی ارائه دهند{یا مثلا بگویند این دو نفر اینقدر دعا بکنند تا عشق و علاقه بوجود بیاید یا مثلا بازگردد یا مثلا هر دو به طلاق راضی و خشنود شوند یا در آخر ، خود خانم به ازدواج مجدد همسرش راضی و خشنود گردد و همسر هم یقین حاصل نماید که خانمش دارد راست میگوید و .. و ازاینجور تجویزها که البته اینها اتفاق خواهند افتاد اما با صبر و یا مصیبتهای زیاد یا نهایتا چیزی شبیهه معجزه}[/]

با سلام

خدا رو شکر این موضوع یه فرضیه است وحقیقت نداره !

ولی به نظر من اگر تمام تلاشش رو کرده ومطمئنه که هیچ علاقه ای به همسرش نداره وهمسرش جوونه

بهترین راه طلاقه ! اگه همینطور ادامه بدن خیلی در حق همدیگه ظلم میکنن!

سلام
موردی که بصورت فرض بیان شده طلاق عاطفیه که متاسفانه شایع است!
و دلایل اینکه از هم طلاق قانونی نمی گیرند علاوه بر دلایلی که استارتر مطرح کردند(جفا و بی مادر شدن بچه)، مسائل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و...را هم شامل میشه.
در این نوع رابطه معمولا با گله و شکایات حل نشده شروع میشه بعد با انتظارات برآورده نشده ادامه پیدا میکنه و خشم درونی رفته رفته بصورت عصبانیت برون ریزی میشه و نهایتا به انواع دوری ها در این خانه دامن زده میشود.
این روابط سرد و بی روح اثر ناخوشایندی بر افراد خانه بخصوص کودک که ناخواسته پا به این خانه گذاشته و او رادرگیر مسائل منفی می کند دارد.

بنظر من آموزش مهارت حل مساله میتونه کمک زیادی بکند.
همچنین مراجعه به کارشناس زوج درمانگر هم امید برگشت به زندگی را زنده خواهد کرد.

استارتر راهکار اسلام را خواستند نظر کارشناسی در این زمینه ندارم ولی با نگاهی به زندگی امام حسن علیه السلام که آیت الهی هستند تا اندازه ای راهکار میده.

سلام به همه

ریحــانه الــنبی;830061 نوشت:
بصورت فرض بیان شده

همای رحمت;830059 نوشت:
خدا رو شکر این موضوع یه فرضیه است

نه فرضیه نیست ، حقیقت زندگی من است

عشق امامم;830033 نوشت:
مرگ تدریجی

دقیقاً برایم یک مرگ تدریجی است

نشاط;830014 نوشت:
چون در این مساله مشکل به طور کامل بیان نشده نمی توان همین طوری راهکاری را نشان داد

در پست بعد توضیح کاملی ارائه می دهم برادر

Reza-D;830070 نوشت:
نه فرضیه نیست ، حقیقت زندگی من است

سلام رضا
به یه مشاور مراجعه کن. من یه بار برای یه مشکلی که یه سال باهاش درگیر بودم مراجعه کردم به یکی از اساتید روانشناسی دانشگاهمون. شروع کرد یه سری سوالا پرسیدن و من جواب دادم. وسط این سوال و جوابا حس کرد مسئله حل شد.

یکی دو جا برو. مطمئناً ارزشش رو داره.

نشاط;830014 نوشت:
شرایط

در این ماجرا هم من مقصر هستم و هم همسرم. اما بیشتر از هر دوی ما ، خانواده هایمان مقصر هستند
کمی طولانی است ولی لطف بفرمائید کامل بخوانید

حدود 20 سال پیش پدر و مادرم از هم جدا شدند. این دو از نظر فرهنگی با هم سازگاری نداشتند. پدرم تفکری نسبتاً (نه کاملاً) سنتی دارد و مادرم تفکری نسبتاً (نه کاملاً) اروپایی. یعنی پدرم با برخی سنت های غلط مخالف است اما خودش یک سری رفتارهای اشتباه دارد که آنها را کاملاً درست می داند. مثلاً تا جای ممکن به فرزندانش پول نمی داد ، حتی به دخترها! مادرم هم گر چه خدا و امامام(ع) را دوست دارد و حتی به دعا و نذر و این مسائل اعتقاد دارد ، اما نماز نمی خواند و روسری نمیزند چون اعتقاد دارد انسانیت به این چیزها نیست

زمانی که والدینم از هم جدا شدند ، ما که 4 فرزند بودیم سهم پدر شدیم. اما پدرم بخاطر مشکلات روحی که در اثر طلاق پیدا کرده بود مدام ما را کتک میزد یا تحقیر میکرد. این کتک ها و تحقیرها به حدی بود که سه فرزند دیگر (بجز من) گاهاً از پیشش فرار میکردند و پیش مادرم میرفتند. اما دوباره برمیگشتند و بعد از مدتی باز هم همین داستان تکرار میشد. براد کوچکم سیگاری شد و من که از 15 سالگی نماز می خواندم ، نمازم را ترک کردم و کم کم به مشروبات الکلی روی آوردم (در سن 20 سالگی!!). مشروب میخوردم و از عمق جان فریاد میزدم و گریه میکردم و این تنها تسکین من در آن زمان شده بود

تا اینکه با سخنرانی های حاج آقا دانشمند و استاد الهی قمشه ای آشنا شدم. اینجا بود که فهمیدم دین اسلام فقط انداختن آدم توی جهنم نیست!
آشنایی بهتر و عمیق تر با دینم و بخصوص شناخت اهل بیت(ع) باعث شد که مشروبات را کنار بگذارم و در خیلی زمینه ها تغییر کنم. اما روحیه خراب و زندگی سرد همچنان همراهم بود. پدرم هم که چندان به فکر نبود که من در این سن نیاز به همسر دارم. برای همین خودم برای یافتن همسر اقدام کردم که هر بار با شکست مواجه شدم

تا اینکه در 33 سالگی ، یکی از آشنایان ، خانمی را به من معرفی کرد که قبلاً از شوهرش طلاق گرفته بود. با هم به خانه آنها رفتیم و با اجازه پدرش با آن خانم صحبت کردم. ظاهرش مورد پسندم بود و مثل خودم درد کشیده بود. همین دو عامل باعث شد از ایشان خوشم بیاید و ایشان هم دقیقاً به همین دلایل از من خوشش آمد. بعد خانواده خودم را هم در جریان گذاشتم و با هم بیشتر آشنا شدیم و در این آشنایی به اشتراکاتی هم رسیدیم و در نهایت با هم ازدواج کردیم

در ابتدا مشکل خاصی نداشتیم. حتی دوش به دوش هم کار میکردیم و مخارج زندگی را تامین میکردیم. اما بعد از بچه دار شدن مکل اصلی ما شروع شد. مادرم به خانه ما آمد و بچه را دید که خیلی لاغر است و به شدت به من و همسرم اعتراض کرد که شما بی توجه هستید! دو خواهر من هم با مادرم همراه شدند و به همسرم ایراد می گرفتند که تو بچه داری بلد نیستی. بعد بچه را پیش یک پزشک کودکان بردند و او هم ظاهراً گفت شیر مادر برایش کافی نیست و شیرخشک را تجویز کرد. بعد خودشان برایش شیرخشک گرفتند و به خانه آوردند و به او دادند. چند روز بعد همسرم از مادرم خواست که بچه را پیش متخصص دیگری ببریم و مادرم قبول کرد. وقتی پیش متخصص دیگر رفتند آن پزشک گفت که وزن و سلامت بچه کاملاً طبیعی بوده و هیچ نیازی به دادن شیرخشک نبوده است. تحقیق بیشتری کردیم و متوجه شدیم حق با ایشان است و با بی جهت به بچه شیرخشک دادیم. اما متاسفانه فرزندمان دیگر هرگز سینه مادر را نگرفت چون به شیرخشک عادت کرده بود. از اینجا کینه همسرم نسبت به مادرم و خواهرهایم (بیشتر مادرم) شروع شد

ادامه در پست بعد.....

با سلام به شما عزیزان
دوست عزیز آقا رضا، شما در مرحله ای هستین که کم کم ممکنه به سمت طلاق پیش برین اگر شرایط همین جور ادامه پیدا کنه، چون در نهایت ممکنه سلامت روانی وجسمی خودتون رو به هر چیز دیگه ترجیح بدین
نکته اصلی صحبت های شما به نظر عدم تمایل و یا حتی فرار از ازدواج مجدد است. دقیقا چرا باید این فرار انجام بدین، به نظر این برمی گرده به خودتون و شرایط زندگیتون، یعنی شرایط زندگی شما طوری بوده شما رو از بودن زن و زندگی مشترک و حتی لذت جنسی خسته کرده. به نظر مسائلی تو زندگی وجود داره که این مشکل رو در شما به وجود آورده باید اون ها رو پیدا کنید. ابتدا از درون خودتون شروع کنید، چه چیزهایی باعث لذت بردن شما از همسر و زندگیتون می شه آن ها رو به یاد بیارین یا ایجاد کنید. تفکرتون تو زندگی تغییر بدین، البته زمان می بره و مشاوره بهترین راه هست. با همسرتون صحبت کنید که آیا ایشون هم همچین حسی نسبت به شما دارن؟ اگر جواب مثبت هست چرا؟ چی در شما یا زندگی دلیل ایشون است؟ اونوقت با هم راه حل پیدا کنید تا بهتر زندگی کنید، مثلا تفریح هات جدید، تنوع های ظاهری در ظاهر زندگی و یا زندگی زناشویی، پیدا کردن دغدغه های مشترک جدید، حتی تغذیه تون هم عوض کنید کلا گوشت و مخصوصا گاو و ماهی کمتر مصرف کنید. از زعفران بیشتر استفاده کنید. آدم مرده رو نمی شه زنده کرد اما رابطه مرده رو می شه،
در پناه حق

Reza-D;830082 نوشت:
ادامه

از طرفی اختلافات فرهنگی بین ما کم کم خودش را نشان داد. در بیشتر موارد بین ما و آنها اختلاف فرهنگی بسیار زیادی وجود دارد و همین اختلافات وارد زندگی من و همسرم نیز شده است. بخصوص از جانب همسرم چون معتقد است من باید تمام اعتقادات خانواده اش را بی چون و چرا بپذیرم و هر بار دلیلش را می خواهم میگوید تو آن زمان از من در مقابل خانواده ات دفاع نکردی حالا هم باید حرف های خانواده من را بپذیری. چند بار دیگر که خانواده ما قصد داشتند درمورد زندگی ما نظر بدهند من اجازه ندادم ، اما همچنان همسرم همان بار اول را ملاک قرار داده

مورد بعدی مربوط میشود به بیماری همسرم. چند ماه پیش همسرم دچار تنگی نفس و ضعف شدید شد و وقتی او را پیش پزشک بردیم ، گفت که ریه هایش آب آورده. پدر همسرم گفت می خواهم دخترم را به اصفهان ببرم چون در شهر شما (اهواز) پزشکان خوب کم هستند ولی در اصفهان خیلی بیشتر هستند و ضمناً آنجا امکانات بیشتری هم دارند. من به مادرم که بعد از طلاق در اصفهان زندگی میکند زنگ زدم و او گفت که پزشکی را در این زمینه میشناسد. همسرم هم به همراه خانواده اش به اصفهان و پیش مادرم رفتند. مادرم آنها را پیش پزشک مورد نظرش برد اما آن پزشک گفت که باید به متخصص دیگری مراجعه بشود. خانواده همسرم هم شاکی شدند که مادرم آنها را فریب داده است! بعد خودشان همسرم را به بیمارستان الزهرا بردند و در آنجا پیش دکتر امامی مورد معالجه قرار دادند که طی معاینات مشخص شد بیماری همسرم سرطان لنفوم است. بعد از آن هم تا امروز داریم درمان را ادامه می دهیم

در بین درمان همسرم چندین بار با من دعوا کرد و بالاخره یک روز به من گفت که ازت طلاق می خواهم!! با تعجب دلیلش را پرسیدم گفت که تو آدم بی لیاقتی هستی و من نباید زن آدمی مثل تو میشدم. چندین روز با او صحبت کردم و به هزار زحمت قانعش کردم که از این تصمیم احساسی برگردد تا بالاخره قانع شد. تا اینکه چند وقت پیش که ایشان را برای درمان به تهران بردم ، به من گفت من از مادرت متنفرم! دلیلش را پرسیدم گفت مادرت باعث شد که من سرطان بگیرم و اگر او پزشک اشتباهی به من معرفی نمی کرد من همان روز خوب میشدم و برمیگشتم ولی او عمداً مرا فریب داد تا بیماریم وخیم بشود!

دلیل شکل گیری خود سرطان را هم بخاطر من می داند و چندین بار گفت که بعد از ازدواج با تو بیمار شدم و تو باعث این بیماری هستی. در کنار اینها متاسفانه یک جاهایی هم خانواده من کم کاری کرده اند و همسرم به نوعی حق دارد. مثلاً در طول بیماریش کمتر کسی از اقوام ما حالش را پرسیدند و همچنین پدرم که مثل پدر همسرم هست ، از نظر مالی هیچ کمک مهمی به ما نکرد. اما از طرفی در طول درمان همیشه خودش همسرم را به بیمارستان میبرد و هر وقت همسرم بستری بود پدرم و نامادریم فرزندمان را نگهداری می کردند. ولی همسرم فقط بخش های منفی را می بیند

حالا اوضاع ما جوری شده که مدام مرا در مقابل خانواده اش قرار می دهد. چند روز پیش به پسرمان میگفت: مامان اگر کار بد بکنی زنگ میزنم به داییت میگم!
با تعجب به او گفتم خانمم مگر فرزندمان پدر ندارد؟ مگر من پدرش نیستم؟ اگر کار اشتباه کرد باید به من بگویی یا به داییش؟!

باز درمورد دیگری برادر بزرگش سر فرزندمان داد زد و دستش را کشید. به همسرم گفتم با برادرت صحبت کن و بگو که من به کسی اجازه نمیدهم روی فرزندم داد بزند یا به هر شکلی برخورد فیزیکی کند. همسرم به شدت شاکی شد و به من اعتراض کرد که این همه مادرت زندگی مرا به هم ریخت من چیزی نگفتم ، حالا یک بار هم برادر من روی بچه مان داد زد!

توی این چند روز هم فقط تماس میگیرد و میگوید پول درمان را آماده کردی ای یا نه ، و وقتی میگویم هنوز تمامش جور نشده ، گوشی را قطع می کند. الان هم دو روز است پاسخم را نمی دهد. در کل در دو سال گذشته فقط خون دل خوردم و زجر کشیده ام. به قرآن بارها نازش را کشیده ام ، به او محبت کرده ام ، در طول بیماریش پا به پایش بودم و شب ها توی بیمارستان پیشش می خوابیدم. بارها به من گفته که من می دانم تو چون با من رابطه جنسی نداری و ممکن است نیاز پیدا کنی ، پس حتماً الان چشمت دنبال زنان دیگر است ، نفرینت میکنم اگر بری زنی را عقد موقت کنی!! درحالیکه تا الان با وجود فشارهای زیاد هرگز اقدامی نکرده ام. فقط در همین سایت با یکی از اساتید در این زمینه صحبت کردم و ایشان گفتند ابتدا صبر کن ، اگر نتوانستی از راههای دیگر به کمک همسرت خودت را ارضا کن و اگر باز هم نشد و دیگر راهی نداشتی ، دنبال گناه نرو و صیغهء حلال کن. اما من با وجود اینکه به راهکار آخر رسیدم ، ولی دلم نیامد عقدموقت کنم. در این مدت و در اثر رفع نشدن نیاز جنسی به بیماری دچار شده ام ولی باز هم حاضر نشدم عقدموقت کنم. هر بار قهر میکند با محبت با او حرف میزنم تا به ادامه زندگی قانعش کنم. واقعاً دیگر نمی دانم باید چکار کنم

چند روز پیش در تهران به من گفت تو عرضه نداری پول درمان مرا جور کنی و خیلی به من و مادرم حرف زد. از خانه بیرون زدم و ناگهان به فکرم رسید که خودم را جلوی یک ماشین گران قیمت بیندازم تا از صاحبش دیه بگیرم و خرج بیماری همسرم را بدهم. رفتم کنار جاده اما از فلج شدن می ترسیدم (از مرگ نه). کمی دل دل کردم ولی بالاخره تصمیم گرفتم خودم را جلوی ماشینی بیندازم که سرعتش کم باشد تا فقط چند جایم بشکند و بتوانم دیه بگیرم ، که همان موقع برادر همسرم که دعوای ما را دیده بود به دنبالم آمد و به من رسید. شاید اگر چند دقیقه دیرتر رسیده بود من کارم را انجام داده بودم

استاد عزیز ببخشید طولانی شد

با سلام

خب ببینید خانم شما در حال حاضر بیمارن و از تعادل روح وروان خوبی برخوردار نیستن !من با هر بیمار سرطانی که

برخورد داشتم همین رفتارها رو از خودشون بروز دادن حتی مرد ها چه برسه به خانمها !

نمیدونم اثر دارو هاست یا ترس واضطرابه!به هر حال حرفاش رو جدی نگیرین !دست خودش نیست!

اما هرچی از مادر شوهر ا ما عروس ها بگیم کم گفتیم !ایشون حق دارن از مادر شوهرشون ناراحت بشن :farar:

نمیگیم ما بی تقصیریم !ما کم تجربه ومغروریم اما اونا هم یا نمیخوان یا میترسن یا نادونن واقعا !

من که اگه همسرم پشتیبانم نبود الان این وضعم نبود میذاشتم ومیرفتم!

مدیریت همسرم این بود طرف حق رو میگرفت کاری نداشت که من همسرشم یا مادرش!

شما هم طرف حق رو بگیر!

از لحاظ دارو ودرمان هم که خانمتون چکار کنه بیچاره! پدر ومادرش که نمیتونن کل هزینه رو بپردازن!میتونن؟!

[="Times New Roman"][="Black"]

هیچ چیز توی این دنیا اتفاقی نیست.

هیچ چیزی همینجوری الکی پاشو توی زندگی ما نمیزاره.

هر اتفاقی می خواد به ما یه درس و پیام بده تا اون رو یاد بگیریم و توی زندگیمون به کار ببریم و رشد کنیم.

باقیش رو خصوصی میگم.

[/]

باسلام
حل مشکلات به تنهایی مطمئنا سخت خواهد بود
در مورد همسرتان قرار گرفتن در چنین شرایطی خیلی سخت هست یک مادر بیمار فقط به خودش فکر نمیکنه
به فرزندش و همسرش و این که این شرایط چه موقعیتی برای هر دو ( فرزند و همسر) بوجود خواهد آورد
یعنی بیماری+ فکر به این شرایط
همین که ایشون نگران ازدواج شما هستند مطمئنا نشونه علاقه ایشون به شماست
اگر میگن طلاق نشانه علاقه ایشون به شماست
در مورد هزینه بیمارستان نمیدونم واقعا چه باید کرد دوست آشنایی یا صندوقهای قرض الحسنه غیر از بانک ( مساجد، خانوادگی، ) که نیاز به ضامن اینا نداره
در این شرایط از حساسیت های کوچک پرهیز کنید
مثلا مثل موضوع رفتار دایی با فرزندتان

همای رحمت;830104 نوشت:
من با هر بیمار سرطانی که برخورد داشتم همین رفتارها رو از خودشون بروز دادن حتی مرد ها چه برسه به خانمها !

قبول دارم
اما تفاوت حرفی که از روی بیماری باشد یا حرفی که از روی اعتقاد قبلی باشد را هم می دانم
این حرفها را از قبل بیماری می گفتند و در طی بیماری هم کم و بیش مطرح می کنند
وقتی با من است همیشه سردرد دارد ، حالش به هم میخورد و اعصاب ندارد
اما وقتی با خانواده اش هست همیشه در حال خندیدن است و ناراحتی خاصی ندارد
مگر اینکه حالش خیلی وخیم بشود

من دو دقیقه با او حرف میزنم میگوید سردرد گرفتم
اما با خانواده خودش ساعت ها حرف میزند و مشکلی هم ندارد

همای رحمت;830104 نوشت:
اما هرچی از مادر شوهر ا ما عروس ها بگیم کم گفتیم !ایشون حق دارن از مادر شوهرشون ناراحت بشن
نمیگیم ما بی تقصیریم !ما کم تجربه ومغروریم اما اونا هم یا نمیخوان یا میترسن یا نادونن واقعا !
من که اگه همسرم پشتیبانم نبود الان این وضعم نبود میذاشتم ومیرفتم!

این را هم تا حد زیادی قبول دارم
اما خدا می داند خانواده او هم کم با من بد رفتاری نکرده اند

با احترام ، این حرف هم که زنها ضعیف هستند و مردها قوی توجیه مناسبی برای دفاع از رفتار اشتباه خانواده ایشان با من نیست. چطور من باید صبر کنم ولی ایشان نه؟! من باید گذشت کنم ولی ایشان نه؟! یک نمونه اش اگر پدر همسرم فقط 3 ماه به من وقت می داد الان ما حدود 40 ملیون پول در حساب خودمان داشتیم. اما اصرار ایشان به ازدواج در تاریخ مقرر باعث شد من این پول را از دست بدهم. اگر این پول بود الان خود همسرم به راحتی درمان میشد ولی چون اشتباه از جانب پدر خودش بوده حرفی نمی زند. ولی وای به روزی که این اشتباه را پدر من مرتکب شده بود

اللیل والنهار;830111 نوشت:
حل مشکلات به تنهایی مطمئنا سخت خواهد بود

همسرم اصلاً قبول ندارند که اشتباه هم دارند

اللیل والنهار;830111 نوشت:
یک مادر بیمار فقط به خودش فکر نمیکنه
به فرزندش و همسرش و این که این شرایط چه موقعیتی برای هر دو ( فرزند و همسر) بوجود خواهد آورد
به فرزندش شدیداً فکر میکند و نگران است ، اما به هیچ وجه به من فکر نمی کند

اللیل والنهار;830111 نوشت:
همین که ایشون نگران ازدواج شما هستند مطمئنا نشونه علاقه ایشون به شماست

خیر خواهر گرامی نشانه علاقه نیست ، نشانه ترس است

اللیل والنهار;830111 نوشت:
در این شرایط از حساسیت های کوچک پرهیز کنید مثلا مثل موضوع رفتار دایی با فرزندتان

بله حق با شماست. شاید من بد موقعی این موضوع را مطرح کردم و شاید میشد مثلاً خودم با برادر ایشان صحبت کنم
فکر میکنم در این بخش اشتباه از من بود

Reza-D;830113 نوشت:
من دو دقیقه با او حرف میزنم میگوید سردرد گرفتم
اما با خانواده خودش ساعت ها حرف میزند و مشکلی هم ندارد

خب ببینید دوست داشتن خونواده ی پدر ذاتیه !عیباشون رو واقعا نمیبینیم !

والا من هم همین مشکل رو با شوهرم دارم، میگه تو با خونواده ی خودت خیلی خوبی اما با من نه !

در صورتی که همسرم رو اگه نگم ازاونا بیشتر ،از اونا کمتر هم دوست ندارم یعنی واقعا خیلی برام عزیز ومحترمه!

این سردرد هم واقعیه!خب این به معنی اعتراضه!یعنی نه میتونه باهات کل کل کنه نه میتونه حرفش رو بزنه !

من هم هر موقع از یه سری رفتاراش ناراضیم خودش دیگه میدونه سرم درد میکنه!

Reza-D;830113 نوشت:
این را هم تا حد زیادی قبول دارم
اما خدا می داند خانواده او هم کم با من بد رفتاری نکرده اند

این رو خانمتون فعلا نمیتونه ببینه !به زمان نیاز داره تا واقعا متوجه بشه اونا هم بله!رفتاراشون میتونه ایراداتی داشته باشه!

Reza-D;830114 نوشت:
همسرم اصلاً قبول ندارند که اشتباه هم دارند
به فرزندش شدیداً فکر میکند و نگران است ، اما به هیچ وجه به من فکر نمی کند
خیر خواهر گرامی نشانه علاقه نیست ، نشانه ترس است
بله حق با شماست. شاید من بد موقعی این موضوع را مطرح کردم و شاید میشد مثلاً خودم با برادر ایشان صحبت کنم
فکر میکنم در این بخش اشتباه از من بود

اگر ایشون با شما این مسائل رو مطرح میکنند سعی کنید با فکر کردن به موضوع دیگه هم خودتون و همسرتان رو دور کنید از این مسائل به جان گذشته نیفتید حال و آینده را بسازید
الان موقعیت مناسبی نیست برای رسیدن به اینکه ایشون هم اشتباهاتی داشتند یا نه
اگر شما برایشان مهم نیستید اگر فکر نمیکنند چرا ترس دارند شما ازدواج کنید در شرایطی که خودشان درخواست طلاق دارند پس فکر میکنند
مطمئنا باشید برایشان مهم هستید
بهترین کار ایجاد آرامش در این شرایط برای خود و همسرتان که کارشناس محترم راهنمایی میکنند
به فکر راه حلهای درست برای رفع مشکل هزینه بیمارستان باشید

همای رحمت;830104 نوشت:
شما هم طرف حق رو بگیر

همین کار را کردم که حالا اینقدر مشکل داریم
تنها چیزی که همسرم را راضی میکند این است که همیشه طرف او را بگیرم ، چه مقصر باشد چه نباشد
آن هم نه اینکه فقط نظر خانواده ام را رد کنم بلکه انتظار برخورد شدید با آنها را دارد

مثلاً چند بار مادرم نظر شتباه داده یا دخالت بی جا کرده ، من با احترام و به آرامی با ایشان مخالفت کردم و نظرش را نپذیرفتم و انجام ندادم
اما همسرم قانع نشد و گفت باید با او برخورد میکردی
هر چه میگویم مادر است ، احترام دارد ، نمیشود بد برخورد کرد. میگویم من با احترام هدفم را انجام میدهم
میگوید نه! تو مادرت را بیشتر از من دوست داری و حاضر نیستی بخاطر من با او برخورد کنی

اگر مادرم به من زنگ بزند تا چند روز با من قهر است
در آخر هم که بعد از چند روز خون به دل من شدن ، بالاخره دلیلش را میگوید ، میگوید که حتماً مادرت زنگ رده پُرت کند!
میگویم مگر تو چیزی شنیدی؟ میگوید لازم نیست بشنوم. ذات تو و مادرت اینطور است که علیه من نقشه میکشید

در این شرایط چطور می توانم طرف حق را بگیرم؟

همای رحمت;830117 نوشت:
این سردرد هم واقعیه! خب این به معنی اعتراضه!یعنی نه میتونه باهات کل کل کنه نه میتونه حرفش رو بزنه!

خوش بحال شما خانمها
هر کاری میکنید یک توجیه برایش دارید
من هم که آدم نیستم ، نه احساس دارم نه قلب چون مرد هستم

اما خدا نکند با مرد حرف بزنید و مرد بگوید سرم درد میکند...!

همای رحمت;830117 نوشت:
این رو خانمتون فعلا نمیتونه ببینه !به زمان نیاز داره تا واقعا متوجه بشه اونا هم بله!رفتاراشون میتونه ایراداتی داشته باشه!

این ها را کاملاً می داند اما قبول نمی کند
شاید باورتان نشود اما بارها دیدم که در زمان عصبی شدن من به آرامی می خندد!

اللیل والنهار;830119 نوشت:
اگر شما برایشان مهم نیستید اگر فکر نمیکنند چرا ترس دارند شما ازدواج کنید

چون اولاً از داشتن هوو بدشان میاید ، ثانیاً از طلاق می ترسند. دقت کنید از خود طلاق و تبعاتش ، نه از جداییِ از من

اللیل والنهار;830119 نوشت:
در شرایطی که خودشان درخواست طلاق دارند

همیشه حرفش یک چیز بوده
اینکه بچه مال او باشد

همیشه گفته کمترین ارزشی برایش ندارم و حالش از من به هم میخورد و اگر دارد زندگی می کند فقط بخاطر بچه است
اگر اطمینان پیدا کند که بچه مال او خواهد شد ، حتی یک ثانیه هم کنار من نمی ماند

باسمه الشفیق

Reza-D;827817 نوشت:
مردی هیچ علاقه ای به همسرش ندارد و تمام راهکارها برای ایجاد علاقه را پیموده ولی نتیجه ای نگرفته است.

سلام علیکم

چند مرتبه فرمایشات حضرتعالی را مطالعه کردم ولی نفهمیدم چطور با مشکلاتی که فرمودید و در زندگی خیلی ها وجود دارد

حتی حادّتر از این،به این نتیجه رسیدید که هیچ علاقه ای به همسرتان ندارید؟

همۀ راهکارها را پیمودید؟چه راههایی؟

همسر شما با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کنند،خیلی از رفتارها و بدگمانی های ایشان ممکن است

طبیعی باشد حتی ممکن است عوارض داروهایی باشد که مصرف می کنند،در موقعیتی که ایشان قرار دارند

انتظار توجهی که قبلا داشتند کمی زیاد نیست؟

حضرتعالی هم شرایط سختی را پشت سر می گذارید و طبیعی است که خسته و کلافه شده باشید بنابراین

خیلی روی احساس بی مهری نسبت به همسرتان در این شرایط خاص تمرکز نکنید،همانطور که گاهی انسان

ممکن است دچار علائق کاذب شود عکسش هم صحیح است،گاهی شرایط باعث می شود انسان، حس بی مهری

کاذب را تجربه کند.

حبیبه;830130 نوشت:
انتظار توجهی که قبلا داشتند کمی زیاد نیست؟

چه کسی گفته که قبل از بیماری توجه داشته؟!
از زمانی که موضوع شیر دادن به بچه پیش آمده ، تحقیر کردن من توسط ایشان هم شروع شد و این رفتار هیچ ارتباطی به بیماری او ندارد
من دیگر علاقه ای به او ندارم و الان فقط دنبال راهکاری هستم که زندگی را حفظ کنم. همین

[="Arial"][="DarkGreen"]

Reza-D;827817 نوشت:
سلام
سوال این است
فرض کنیم حالت زیر اتفاق افتاده
راهکار اسلام برای چنین شرایطی چیست؟

مردی هیچ علاقه ای به همسرش ندارد و تمام راهکارها برای ایجاد علاقه را پیموده ولی نتیجه ای نگرفته است. در نهایت حالا نه کشش قلبی به همسرش دارد و نه حتی میل جنسی. از طرفی به هیچ وجه به طلاق فکر نمیکند چون اولا به نظرش جفا در حق زن است ، ثانیا نمی‌خواهد فرزندش را از مادر محروم کند. به ازدواج دوم هم هیچ علاقه ای ندارد بلکه تنفر هم دارد

راه حل؟

سلام و عرض ادب برادر گرامی

پاسخ به صورت کلی در مورد این شرایط :

این سبک که بگوییم نمیخواهم هیچ راهی را برویم منطقا نتیجه میدهد که باید همین وضعیت فعلی را ادامه دهم. گره بعضی از مشکلات در اسلام به دست خود آدم سپرده شده. یا طلاق لازم است یا نیست یا ازدواج دوم لازم است یا نیست پس اگر با منطق به این نتیجه رسیده اید که راه حل در این موارد نیست پس چاره کار صبر و تلاش برای تغییر شرایط هست. اما اینکه بر مبنای پیش فرض ذهنی راجع به راهکار ها موضع گیری کنیم صرفا راه های پیش روی خود را محدود کرده ایم.

پاسخ جزیی در مورد کیس شما در ادامه...[/]

Reza-D;830129 نوشت:
خوش بحال شما خانمها
هر کاری میکنید یک توجیه برایش دارید
من هم که آدم نیستم ، نه احساس دارم نه قلب چون مرد هستم
اما خدا نکند با مرد حرف بزنید و مرد بگوید سرم درد میکند...!

این ها را کاملاً می داند اما قبول نمی کند
شاید باورتان نشود اما بارها دیدم که در زمان عصبی شدن من به آرامی می خندد!

چون اولاً از داشتن هوو بدشان میاید ، ثانیاً از طلاق می ترسند. دقت کنید از خود طلاق و تبعاتش ، نه از جداییِ از من
همیشه حرفش یک چیز بوده
اینکه بچه مال او باشد
همیشه گفته کمترین ارزشی برایش ندارم و حالش از من به هم میخورد و اگر دارد زندگی می کند فقط بخاطر بچه است
اگر اطمینان پیدا کند که بچه مال او خواهد شد ، حتی یک ثانیه هم کنار من نمی ماند

تناقض
مطرح کردن طلاق
نگرانی برای ازدواج
مطمئن باشید اگر علاقه نبود برایشان مهم نبود که شما ازدواج خواهید کرد یا نه
مطمئنا جایی درست عمل نشده چه از طرف شما چه ایشون
ولی زمان مناسب برای رفع این موضوع انتخاب نشده

Reza-D;830082 نوشت:
در این ماجرا هم من مقصر هستم و هم همسرم. اما بیشتر از هر دوی ما ، خانواده هایمان مقصر هستند
کمی طولانی است ولی لطف بفرمائید کامل بخوانید

حدود 20 سال پیش پدر و مادرم از هم جدا شدند. این دو از نظر فرهنگی با هم سازگاری نداشتند. پدرم تفکری نسبتاً (نه کاملاً) سنتی دارد و مادرم تفکری نسبتاً (نه کاملاً) اروپایی. یعنی پدرم با برخی سنت های غلط مخالف است اما خودش یک سری رفتارهای اشتباه دارد که آنها را کاملاً درست می داند. مثلاً تا جای ممکن به فرزندانش پول نمی داد ، حتی به دخترها! مادرم هم گر چه خدا و امامام(ع) را دوست دارد و حتی به دعا و نذر و این مسائل اعتقاد دارد ، اما نماز نمی خواند و روسری نمیزند چون اعتقاد دارد انسانیت به این چیزها نیست

زمانی که والدینم از هم جدا شدند ، ما که 4 فرزند بودیم سهم پدر شدیم. اما پدرم بخاطر مشکلات روحی که در اثر طلاق پیدا کرده بود مدام ما را کتک میزد یا تحقیر میکرد. این کتک ها و تحقیرها به حدی بود که سه فرزند دیگر (بجز من) گاهاً از پیشش فرار میکردند و پیش مادرم میرفتند. اما دوباره برمیگشتند و بعد از مدتی باز هم همین داستان تکرار میشد. براد کوچکم سیگاری شد و من که از 15 سالگی نماز می خواندم ، نمازم را ترک کردم و کم کم به مشروبات الکلی روی آوردم (در سن 20 سالگی!!). مشروب میخوردم و از عمق جان فریاد میزدم و گریه میکردم و این تنها تسکین من در آن زمان شده بود

تا اینکه با سخنرانی های حاج آقا دانشمند و استاد الهی قمشه ای آشنا شدم. اینجا بود که فهمیدم دین اسلام فقط انداختن آدم توی جهنم نیست!
آشنایی بهتر و عمیق تر با دینم و بخصوص شناخت اهل بیت(ع) باعث شد که مشروبات را کنار بگذارم و در خیلی زمینه ها تغییر کنم. اما روحیه خراب و زندگی سرد همچنان همراهم بود. پدرم هم که چندان به فکر نبود که من در این سن نیاز به همسر دارم. برای همین خودم برای یافتن همسر اقدام کردم که هر بار با شکست مواجه شدم

تا اینکه در 33 سالگی ، یکی از آشنایان ، خانمی را به من معرفی کرد که قبلاً از شوهرش طلاق گرفته بود. با هم به خانه آنها رفتیم و با اجازه پدرش با آن خانم صحبت کردم. ظاهرش مورد پسندم بود و مثل خودم درد کشیده بود. همین دو عامل باعث شد از ایشان خوشم بیاید و ایشان هم دقیقاً به همین دلایل از من خوشش آمد. بعد خانواده خودم را هم در جریان گذاشتم و با هم بیشتر آشنا شدیم و در این آشنایی به اشتراکاتی هم رسیدیم و در نهایت با هم ازدواج کردیم

در ابتدا مشکل خاصی نداشتیم. حتی دوش به دوش هم کار میکردیم و مخارج زندگی را تامین میکردیم. اما بعد از بچه دار شدن مکل اصلی ما شروع شد. مادرم به خانه ما آمد و بچه را دید که خیلی لاغر است و به شدت به من و همسرم اعتراض کرد که شما بی توجه هستید! دو خواهر من هم با مادرم همراه شدند و به همسرم ایراد می گرفتند که تو بچه داری بلد نیستی. بعد بچه را پیش یک پزشک کودکان بردند و او هم ظاهراً گفت شیر مادر برایش کافی نیست و شیرخشک را تجویز کرد. بعد خودشان برایش شیرخشک گرفتند و به خانه آوردند و به او دادند. چند روز بعد همسرم از مادرم خواست که بچه را پیش متخصص دیگری ببریم و مادرم قبول کرد. وقتی پیش متخصص دیگر رفتند آن پزشک گفت که وزن و سلامت بچه کاملاً طبیعی بوده و هیچ نیازی به دادن شیرخشک نبوده است. تحقیق بیشتری کردیم و متوجه شدیم حق با ایشان است و با بی جهت به بچه شیرخشک دادیم. اما متاسفانه فرزندمان دیگر هرگز سینه مادر را نگرفت چون به شیرخشک عادت کرده بود. از اینجا کینه همسرم نسبت به مادرم و خواهرهایم (بیشتر مادرم) شروع شد

ادامه در پست بعد.....

درک این موضوع که چه مسیری سختی را طی کرده اید قطعا برای بنده ممکن نخواهد بود اجر صبر شما در برابر مشکلات زندگیتان را ان شا الله خدا خواهد داد چرا که خدا جبار است.

مشکل شما در زندگی مشترک از آن جایی شروع شده که بیش از حد به حرف های همسرتان واکنش نشان داده اید اگر مادر شما کاری هر چند نادرست کرده از سر دلسوزی کرده بعضی مواقع ضمن پذیرش حرف همسرتان تا آنجا که حق با اوست باید موضع قاطعی اتخاد میکردید تا مساله کش پیدا نکند .

ادامه ...

اللیل والنهار;830140 نوشت:
مطرح کردن طلاق
نگرانی برای ازدواج

خواهر گرامی این دو چه ربطی به هم دارند؟!
زنی که شوهرش را دوست ندارد ، می خواهد از او طلاق بگیرد. خب آیا این دلیل میشود که اگر شوهرش زن دیگری بگیرد خوشحال بشود؟!
یعنی چون درخواست طلاق دارد ، دیگر با هوو مشکل ندارد؟!
اتفاقاً زنی که درخواست طلاق دارد ، بیشتر از اینکه در خانه ای باشد که زن دیگری هم در آن باشد می ترسد
پس نه تنها تناقضی نیست بلکه کاملاً مرتبط است

ضمناً در پست قبلی هم عرض کردم من دیگر هیچگونه علاقه ای به ایشان ندارم
بله به عنوان همسرم شده جانم را می گذارم تا درمان بشوند ، اما دوستش ندارم

بسم الله خیر الاسماء

Reza-D;830136 نوشت:
چه کسی گفته که قبل از بیماری توجه داشته؟!

بنده از زندگی حضرتعالی خبر ندارم و برداشتی که داشتم با توجه به فرمایشات شما است

اینکه نگران از دست دادن شما هستند،دلیل علاقه و توجه به شماست.

به قول مولانا:

فعل و قول آمد گواهان ضمیر

زین دو بر باطن تو استدلال گیر

Reza-D;830150 نوشت:
خواهر گرامی این دو چه ربطی به هم دارند؟!
زنی که شوهرش را دوست ندارد ، می خواهد از او طلاق بگیرد. خب آیا این دلیل میشود که اگر شوهرش زن دیگری بگیرد خوشحال بشود؟!
یعنی چون درخواست طلاق دارد ، دیگر با هوو مشکل ندارد؟!
اتفاقاً زنی که درخواست طلاق دارد ، بیشتر از اینکه در خانه ای باشد که زن دیگری هم در آن باشد می ترسد
پس نه تنها تناقضی نیست بلکه کاملاً مرتبط است

ضمناً در پست قبلی هم عرض کردم من دیگر هیچگونه علاقه ای به ایشان ندارم
بله به عنوان همسرم شده جانم را می گذارم تا درمان بشوند ، اما دوستش ندارم


در آشنایان دیدم
زن کاملا بی تفاوت خواهد بود درمورد ازدواج همسرش وقتی علاقه بهش نداره
خانمی از شوهرش طلاق نگرفته ( طلاق عاطفی)
وقتی همسرش ازدواج کرده
کلا بی تفاوت
حالا این مرد چندین ازدواج داشته باشه

اللیل والنهار;830140 نوشت:
مطمئن باشید اگر علاقه نبود برایشان مهم نبود که شما ازدواج خواهید کرد یا نه

حبیبه;830151 نوشت:
اینکه نگران از دست دادن شما هستند،دلیل علاقه و توجه به شماست

خواهران گرامی ، خیلی تفاوت هست بین این دو:

دوستت دارم برای خودت
دوستت دارم برای خودم

اما جدای از نکته بالا ، فرض کنیم حرف شما صحیح باشد و ترس ایشان از ازدواج مجدد من بخاطر علاقه است
چند سوال دارم لطفاً پاسخ بفرمائید:

از روی علاقه است که کمترین ارزشی برای حرفهای من قائل نیست؟
از روی علاقه است که حرف برادرهایش برایش بسیار با ارزش تر از حرف من است؟
از روی علاقه است که به من میگوید بی لیاقت؟ میگوید بی ارزش؟
از روی علاقه است که میگوید حالم از قیافه ات به هم میخورد؟
از روی علاقه است که من موی کوتاه دوست دارم او موهایش را بلند میگذارد چون پدرش گفته؟
از روی علاقه است که من رنگ موی تیره دوست دارم او موهایش را روشن میکند؟
از روی علاقه است که لباسی که خودش دوست دارد و اصلاً باب میل من نیست میپوشد؟
از روی علاقه است که از سر کار که می آیم و خسته خوابم می برد ، نه بالشی برایم می آورد و نه پتو روی من میندازد؟
از روی علاقه است که جلوی من به خانواده اش میگوید شوهرم از خانواده ای سطح پایین است؟
این ها هم نشانه علاقه است؟!

Reza-D;830158 نوشت:
خواهران گرامی ، خیلی تفاوت هست بین این دو:

دوستت دارم برای خودت
دوستت دارم برای خودم

اما جدای از نکته بالا ، فرض کنیم حرف شما صحیح باشد و ترس ایشان از ازدواج مجدد من بخاطر علاقه است
چند سوال دارم لطفاً پاسخ بفرمائید:

از روی علاقه است که کمترین ارزشی برای حرفهای من قائل نیست؟
از روی علاقه است که حرف برادرهایش برایش بسیار با ارزش تر از حرف من است؟
از روی علاقه است که به من میگوید بی لیاقت؟ میگوید بی ارزش؟
از روی علاقه است که میگوید حالم از قیافه ات به هم میخورد؟
از روی علاقه است که من موی کوتاه دوست دارم او موهایش را بلند میگذارد چون پدرش گفته؟
از روی علاقه است که من رنگ موی تیره دوست دارم او موهایش را روشن میکند؟
از روی علاقه است که لباسی که خودش دوست دارد و اصلاً باب میل من نیست میپوشد؟
از روی علاقه است که از سر کار که می آیم و خسته خوابم می برد ، نه بالشی برایم می آورد و نه پتو روی من میندازد؟
از روی علاقه است که جلوی من به خانواده اش میگوید شوهرم از خانواده ای سطح پایین است؟
این ها هم نشانه علاقه است؟!


خب اینها نشانه علاقه از طرف شماست
ببینید علاقه رو ایشون چطور معنی میکنند
آنوقت می‌فهیمد علاقه داشته اند یا نه

همای رحمت;830104 نوشت:
هرچی از مادر شوهر ا ما عروس ها بگیم کم گفتیم

منظورم با شما نیست خانم "همای رحمت" ، بطور کلی عرض میکنم
همیشه برایم دو سوال مطرح بوده که هیچ وقت پاسخش را نفهمیدم:

1 - چرا اینقدر که عروس و مادرشوهر با هم کل کل دارند ، داماد و پدرزن ندارند؟!

2 - چرا زنها از دست اذیت های مادرشوهر می نالند ، اما خودشان که پسرشان را داماد می کنند ، همین بلا را سر عروسشان میاورند؟!

[="Arial"][="DarkGreen"]

Reza-D;830099 نوشت:
از طرفی اختلافات فرهنگی بین ما کم کم خودش را نشان داد. در بیشتر موارد بین ما و آنها اختلاف فرهنگی بسیار زیادی وجود دارد و همین اختلافات وارد زندگی من و همسرم نیز شده است. بخصوص از جانب همسرم چون معتقد است من باید تمام اعتقادات خانواده اش را بی چون و چرا بپذیرم و هر بار دلیلش را می خواهم میگوید تو آن زمان از من در مقابل خانواده ات دفاع نکردی حالا هم باید حرف های خانواده من را بپذیری. چند بار دیگر که خانواده ما قصد داشتند درمورد زندگی ما نظر بدهند من اجازه ندادم ، اما همچنان همسرم همان بار اول را ملاک قرار داده

مورد بعدی مربوط میشود به بیماری همسرم. چند ماه پیش همسرم دچار تنگی نفس و ضعف شدید شد و وقتی او را پیش پزشک بردیم ، گفت که ریه هایش آب آورده. پدر همسرم گفت می خواهم دخترم را به اصفهان ببرم چون در شهر شما (اهواز) پزشکان خوب کم هستند ولی در اصفهان خیلی بیشتر هستند و ضمناً آنجا امکانات بیشتری هم دارند. من به مادرم که بعد از طلاق در اصفهان زندگی میکند زنگ زدم و او گفت که پزشکی را در این زمینه میشناسد. همسرم هم به همراه خانواده اش به اصفهان و پیش مادرم رفتند. مادرم آنها را پیش پزشک مورد نظرش برد اما آن پزشک گفت که باید به متخصص دیگری مراجعه بشود. خانواده همسرم هم شاکی شدند که مادرم آنها را فریب داده است! بعد خودشان همسرم را به بیمارستان الزهرا بردند و در آنجا پیش دکتر امامی مورد معالجه قرار دادند که طی معاینات مشخص شد بیماری همسرم سرطان لنفوم است. بعد از آن هم تا امروز داریم درمان را ادامه می دهیم

در بین درمان همسرم چندین بار با من دعوا کرد و بالاخره یک روز به من گفت که ازت طلاق می خواهم!! با تعجب دلیلش را پرسیدم گفت که تو آدم بی لیاقتی هستی و من نباید زن آدمی مثل تو میشدم. چندین روز با او صحبت کردم و به هزار زحمت قانعش کردم که از این تصمیم احساسی برگردد تا بالاخره قانع شد. تا اینکه چند وقت پیش که ایشان را برای درمان به تهران بردم ، به من گفت من از مادرت متنفرم! دلیلش را پرسیدم گفت مادرت باعث شد که من سرطان بگیرم و اگر او پزشک اشتباهی به من معرفی نمی کرد من همان روز خوب میشدم و برمیگشتم ولی او عمداً مرا فریب داد تا بیماریم وخیم بشود!

دلیل شکل گیری خود سرطان را هم بخاطر من می داند و چندین بار گفت که بعد از ازدواج با تو بیمار شدم و تو باعث این بیماری هستی. در کنار اینها متاسفانه یک جاهایی هم خانواده من کم کاری کرده اند و همسرم به نوعی حق دارد. مثلاً در طول بیماریش کمتر کسی از اقوام ما حالش را پرسیدند و همچنین پدرم که مثل پدر همسرم هست ، از نظر مالی هیچ کمک مهمی به ما نکرد. اما از طرفی در طول درمان همیشه خودش همسرم را به بیمارستان میبرد و هر وقت همسرم بستری بود پدرم و نامادریم فرزندمان را نگهداری می کردند. ولی همسرم فقط بخش های منفی را می بیند

حالا اوضاع ما جوری شده که مدام مرا در مقابل خانواده اش قرار می دهد. چند روز پیش به پسرمان میگفت: مامان اگر کار بد بکنی زنگ میزنم به داییت میگم!
با تعجب به او گفتم خانمم مگر فرزندمان پدر ندارد؟ مگر من پدرش نیستم؟ اگر کار اشتباه کرد باید به من بگویی یا به داییش؟!

باز درمورد دیگری برادر بزرگش سر فرزندمان داد زد و دستش را کشید. به همسرم گفتم با برادرت صحبت کن و بگو که من به کسی اجازه نمیدهم روی فرزندم داد بزند یا به هر شکلی برخورد فیزیکی کند. همسرم به شدت شاکی شد و به من اعتراض کرد که این همه مادرت زندگی مرا به هم ریخت من چیزی نگفتم ، حالا یک بار هم برادر من روی بچه مان داد زد!

توی این چند روز هم فقط تماس میگیرد و میگوید پول درمان را آماده کردی ای یا نه ، و وقتی میگویم هنوز تمامش جور نشده ، گوشی را قطع می کند. الان هم دو روز است پاسخم را نمی دهد. در کل در دو سال گذشته فقط خون دل خوردم و زجر کشیده ام. به قرآن بارها نازش را کشیده ام ، به او محبت کرده ام ، در طول بیماریش پا به پایش بودم و شب ها توی بیمارستان پیشش می خوابیدم. بارها به من گفته که من می دانم تو چون با من رابطه جنسی نداری و ممکن است نیاز پیدا کنی ، پس حتماً الان چشمت دنبال زنان دیگر است ، نفرینت میکنم اگر بری زنی را عقد موقت کنی!! درحالیکه تا الان با وجود فشارهای زیاد هرگز اقدامی نکرده ام. فقط در همین سایت با یکی از اساتید در این زمینه صحبت کردم و ایشان گفتند ابتدا صبر کن ، اگر نتوانستی از راههای دیگر به کمک همسرت خودت را ارضا کن و اگر باز هم نشد و دیگر راهی نداشتی ، دنبال گناه نرو و صیغهء حلال کن. اما من با وجود اینکه به راهکار آخر رسیدم ، ولی دلم نیامد عقدموقت کنم. در این مدت و در اثر رفع نشدن نیاز جنسی به بیماری دچار شده ام ولی باز هم حاضر نشدم عقدموقت کنم. هر بار قهر میکند با محبت با او حرف میزنم تا به ادامه زندگی قانعش کنم. واقعاً دیگر نمی دانم باید چکار کنم

چند روز پیش در تهران به من گفت تو عرضه نداری پول درمان مرا جور کنی و خیلی به من و مادرم حرف زد. از خانه بیرون زدم و ناگهان به فکرم رسید که خودم را جلوی یک ماشین گران قیمت بیندازم تا از صاحبش دیه بگیرم و خرج بیماری همسرم را بدهم. رفتم کنار جاده اما از فلج شدن می ترسیدم (از مرگ نه). کمی دل دل کردم ولی بالاخره تصمیم گرفتم خودم را جلوی ماشینی بیندازم که سرعتش کم باشد تا فقط چند جایم بشکند و بتوانم دیه بگیرم ، که همان موقع برادر همسرم که دعوای ما را دیده بود به دنبالم آمد و به من رسید. شاید اگر چند دقیقه دیرتر رسیده بود من کارم را انجام داده بودم

رفتار خانم ها بعضی مواقع مثل کودکان میشود و منتظر یک برخورد قاطع از جانب همسرشان اند تا مجدد رفتار طبیعی خود را از سر گیرند ( این برخورد قاطع منظورم برخورد فیزیکی نیست، مثلا یک اخم). چون شما در دوران سلامتی همسرتان چنین برخوردی را نکردید ایشان مطمین هست در دوران بیماری چنین برخوردی را نخواهید کرد و ازین وضعیت در حال سو استفاده اند.البته رفتار ایشان برای دوران بیماریشان تا حدودی قابل قبول هست ولی برای دوران قبل از بیماری به هیچ عنوان . بنابر این حرفای مربوط به طلاق و این موارد را خیلی جدی نگیرید و اگر مدام اعتراض کرد شما در مواردی که حق با ایشان هست لزومی ندارد هر حرف وی را تایید کنید فقط در رفتار خود مواردی که حق با ایشان هست رو لحاظ کنید. بعضی از حرفهاست که متاسفانه چنان اثری در روحیه شخص میگذارد که هرچه سعی میکند نمیتواند فراموش کند و همین موارد هست که باعث کاهش علاقه شما به وی شده است. (مثل قسمت بولد شده) برای فراموش کردن آن فرض نکنید که شما هرگز چنین حرفی را نمیزدید و به بدی چنین گفتاری فکر کنید بلکه چنین حرفهایی معنای واقعی خود را در کلام خانم ها نمیدهد. اما خانم ها هم باید توجه کنند زدن یکی ازین حرفها به تنهایی میتواند منجر به از هم پاشیدن یک زندگی شود.

ادامه دارد...[/]

حق دوست;830163 نوشت:
رفتار خانم ها بعضی مواقع مثل کودکان میشود و منتظر یک برخورد قاطع از جانب همسرشان اند تا مجدد رفتار طبیعی خود را از سر گیرند ( این برخورد قاطع منظورم برخورد فیزیکی نیست، مثلا یک اخم). چون شما در دوران سلامتی همسرتان چنین برخوردی را نکردید ایشان مطمین هست در دوران بیماری چنین برخوردی را نخواهید کرد و ازین وضعیت در حال سو استفاده اند.البته رفتار ایشان برای دوران بیماریشان تا حدودی قابل قبول هست ولی برای دوران قبل از بیماری به هیچ عنوان . بنابر این حرفای مربوط به طلاق و این موارد را خیلی جدی نگیرید و اگر مدام اعتراض کرد شما در مواردی که حق با ایشان هست لزومی ندارد هر حرف وی را تایید کنید فقط در رفتار خود مواردی که حق با ایشان هست رو لحاظ کنید. بعضی از حرفهاست که متاسفانه چنان اثری در روحیه شخص میگذارد که هرچه سعی میکند نمیتواند فراموش کند و همین موارد هست که باعث کاهش علاقه شما به وی شده است. (مثل قسمت بولد شده) برای فراموش کردن آن فرض نکنید که شما هرگز چنین حرفی را نمیزدید و به بدی چنین گفتاری فکر کنید بلکه چنین حرفهایی معنای واقعی خود را در کلام خانم ها نمیدهد. اما خانم ها هم باید توجه کنند زدن یکی ازین حرفها به تنهایی میتواند منجر به از هم پاشیدن یک زندگی شود
ممنونم گل
البته رفتار قاطعانه داشتم ولی او هم در مقابل داد و فریاد راه می انداخت

ولی با باقی صحبت شما موافقم

اللیل والنهار;830160 نوشت:
خب اینها نشانه علاقه از طرف شماست
ببینید علاقه رو ایشون چطور معنی میکنند
آنوقت می‌فهیمد علاقه داشته اند یا نه

ببخشید متوجه نشدم
بیشتر توضیح بدهید لطفاً

یعنی اگر من همسرم را کتک بزنم ، تحقیرش کنم و او را در خانه حبس کنم
بعد بگویم تعریف من از دوست داشتن این است ، همسرم باید بپذیرد؟!

باسمه الحکم العدل

Reza-D;830158 نوشت:
خواهران گرامی ، خیلی تفاوت هست بین این دو:

دوستت دارم برای خودت
دوستت دارم برای خودم

اما جدای از نکته بالا ، فرض کنیم حرف شما صحیح باشد و ترس ایشان از ازدواج مجدد من بخاطر علاقه است
چند سوال دارم لطفاً پاسخ بفرمائید:

از روی علاقه است که کمترین ارزشی برای حرفهای من قائل نیست؟
از روی علاقه است که حرف برادرهایش برایش بسیار با ارزش تر از حرف من است؟
از روی علاقه است که به من میگوید بی لیاقت؟ میگوید بی ارزش؟
از روی علاقه است که میگوید حالم از قیافه ات به هم میخورد؟
از روی علاقه است که من موی کوتاه دوست دارم او موهایش را بلند میگذارد چون پدرش گفته؟
از روی علاقه است که من رنگ موی تیره دوست دارم او موهایش را روشن میکند؟
از روی علاقه است که لباسی که خودش دوست دارد و اصلاً باب میل من نیست میپوشد؟
از روی علاقه است که از سر کار که می آیم و خسته خوابم می برد ، نه بالشی برایم می آورد و نه پتو روی من میندازد؟
از روی علاقه است که جلوی من به خانواده اش میگوید شوهرم از خانواده ای سطح پایین است؟
این ها هم نشانه علاقه است؟!

گرامی،هرگز نمی توان بدون شنیدن حرف دل همسرتان و یک جانبه قضاوت کرد،یقین داشته باشید

در این موقعیت اغلب سخنان برای بهبود روابط بین شما دو بزرگوار خواهد بود،وظیفۀ دینی،اخلاقی

و انسانی هم همین را حکم می کند،بنابراین اگر بخواهید نتیجۀ مطلوبی بگیرید و بنابر فرمایش خودتان

زندگی مشترکتان را حفظ کنید و ان شاالله محبت بین شما و همسرتان باز گردد،علاوه بر مشاوره حضوری

به همراه ایشان،یا حداقل حضور ایشان در این فضا و صحبت با مشاوران مجربی که در سایت هستند،به

خدا توکل کنید و از او بخواهید که امورتان را اصلاح کند.

Reza-D;830165 نوشت:
ببخشید متوجه نشدم
بیشتر توضیح بدهید لطفاً

یعنی اگر من همسرم را کتک بزنم ، تحقیرش کنم و او را در خانه حبس کنم
بعد بگویم تعریف من از دوست داشتن این است ، همسرم باید بپذیرد؟!


متوجه منظور بنده نشید
قسمت رنگ قرمز همون پست که پاسخ دادم بخوانید
دقیقا سوالهای شما جوابش همان قسمت قرمز بود

Reza-D;830162 نوشت:
1 - چرا اینقدر که عروس و مادرشوهر با هم کل کل دارند ، داماد و پدرزن ندارند؟!

2 - چرا زنها از دست اذیت های مادرشوهر می نالند ، اما خودشان که پسرشان را داماد می کنند ، همین بلا را سر عروسشان میاورند؟!

خب کم تجربه بودن ومغرور بودن عروسه!

معمولا مادر شوهرا بالندگی عروس رو میخوان ولی عروس فکر میکنه داره نیش وکنایه میزنه!بدبینانه با هم برخورد

میکنن! روحیات وخصوصیات اخلاقی هم رو نمیدونن !

اللیل والنهار;830169 نوشت:
متوجه منظور بنده نشید
قسمت رنگ قرمز همون پست که پاسخ دادم بخوانید
دقیقا سوالهای شما جوابش همان قسمت قرمز بود

باور کنید رنگ قرمز در پاسخ های شما پیدا نکردم
لطف بفرمائید دقیق تر بگوئید. مثلاً شماره پست
یا اصلاً یک بار دیگر بفرمائید

حبیبه;830168 نوشت:
یقین داشته باشید در این موقعیت اغلب سخنان برای بهبود روابط بین شما دو بزرگوار خواهد بود

یقین دارم ، بخصوص در بیان شما
ولی باور کنید عشق در قلب من مرده است و این کار را همسرم انجام داده
بله مطمئناً ایشان هم حرف برای گفتن دارند و ایرادهایی هم بر من وارد است
اما آیا بخاطر وجود چند ایراد ، باید به طرف گفت بی لیاقت و بی ارزش و دیگر به حرفهایش احترام نگذاشت؟
بخاطر چند ایراد ، باید هر جور که خودمان دلمان می خواهم لباس بپوشیم و آرایش کنیم؟
اینطوری که 90 درصد ازدواج ها باید همان چند روز اول به طلاق برسند

[="Arial"][="DarkGreen"]

Reza-D;830113 نوشت:
قبول دارم
اما تفاوت حرفی که از روی بیماری باشد یا حرفی که از روی اعتقاد قبلی باشد را هم می دانم
این حرفها را از قبل بیماری می گفتند و در طی بیماری هم کم و بیش مطرح می کنند
وقتی با من است همیشه سردرد دارد ، حالش به هم میخورد و اعصاب ندارد
اما وقتی با خانواده اش هست همیشه در حال خندیدن است و ناراحتی خاصی ندارد
مگر اینکه حالش خیلی وخیم بشود

من دو دقیقه با او حرف میزنم میگوید سردرد گرفتم
اما با خانواده خودش ساعت ها حرف میزند و مشکلی هم ندارد

این قسمت را شما به نظرم برعکس برداشت کرده اید. آدم پیش کسی که بیشتر به محبتش احتیاج داره بیشتر مشکلاتش رو بروز میده. بنابراین اینکه پیش اونها خوب است و پیش شما نا خوش دلیل بر این نیست که علت نا خوشی اش بودن در کنار شماست.

Reza-D;830121 نوشت:
میگوید نه! تو مادرت را بیشتر از من دوست داری و حاضر نیستی بخاطر من با او برخورد کنی

این انتظار هم از نظر من کاملا بی جاست. مگر قرار است آدم همسرش را بیشتر از مادرش دوست داشته باشد؟ ضمنا همه چیز که دوست داشتن نیست بحث احترام است. دوست داشتن زن و شوهر در موضع برابر است چه ارتباطی دارد با دوست داشتن مادر و فرزند.

چرا شما همسر خود را خیلی قبل از بیماری پیش مشاور نبردید؟

با تمام این تفاسیری که کردید با خدا قرار بذارید بگید من با همسرم به خوبی رفتار میکنم فقط به خاطر تو اینطوری خیلی کمتر از حرف هاش ناراحت میشید و بهتر میتونید ادامه بدید به زندگیتون

خدا گره از مشکلات همه باز کنه

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

و من الله توفیق

یا حق[/]

Reza-D;830173 نوشت:
باور کنید رنگ قرمز در پاسخ های شما پیدا نکردم
لطف بفرمائید دقیق تر بگوئید. مثلاً شماره پست
یا اصلاً یک بار دیگر بفرمائید

از روی علاقه است که کمترین ارزشی برای حرفهای من قائل نیست؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که حرف برادرهایش برایش بسیار با ارزش تر از حرف من است؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که به من میگوید بی لیاقت؟ میگوید بی ارزش؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که میگوید حالم از قیافه ات به هم میخورد؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که من موی کوتاه دوست دارم او موهایش را بلند میگذارد چون پدرش گفته؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که من رنگ موی تیره دوست دارم او موهایش را روشن میکند؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○
از روی علاقه است که لباسی که خودش دوست دارد و اصلاً باب میل من نیست میپوشد؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که از سر کار که می آیم و خسته خوابم می برد ، نه بالشی برایم می آورد و نه پتو روی من میندازد؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که جلوی من به خانواده اش میگوید شوهرم از خانواده ای سطح پایین است؟
این ها هم نشانه علاقه است؟!
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

حق دوست;830175 نوشت:
این قسمت را شما به نظرم برعکس برداشت کرده اید. آدم پیش کسی که بیشتر به محبتش احتیاج داره بیشتر مشکلاتش رو بروز میده. بنابراین اینکه پیش اونها خوب است و پیش شما نا خوش دلیل بر این نیست که علت نا خوشی اش بودن در کنار شماست

قبول ، پذیرفتم @};-

حق دوست;830175 نوشت:
چرا شما همسر خود را خیلی قبل از بیماری پیش مشاور نبردید؟

چند بار میخواستیم پیش مشاور برویم اما 3 تا مشکل وجود داشت

1 - هر مشاوری علم و درایت کافی را ندارد و پیدا کردن مشاور با چنین خصوصیاتی سخت است

2 - مشاوره ها معمولاً هزینه زیادی لازم دارند که از عهده ما خارج بود

3 - چند بار بزرگترهایی که عاقل و فهمیده بودند را واسطه کردیم و مشکل را با آنها مطرح کردیم. اما هر کدام که کوچکترین ایرادی به رفتار همسرم می گرفت همسرم از او متنفر میشد و دیگر حاضر نبود با او مشورت کند. نمونه اش عموی من و دایی خودش

اللیل والنهار;830177 نوشت:
از روی علاقه است که کمترین ارزشی برای حرفهای من قائل نیست؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که حرف برادرهایش برایش بسیار با ارزش تر از حرف من است؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که به من میگوید بی لیاقت؟ میگوید بی ارزش؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که میگوید حالم از قیافه ات به هم میخورد؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که من موی کوتاه دوست دارم او موهایش را بلند میگذارد چون پدرش گفته؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که من رنگ موی تیره دوست دارم او موهایش را روشن میکند؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○
از روی علاقه است که لباسی که خودش دوست دارد و اصلاً باب میل من نیست میپوشد؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که از سر کار که می آیم و خسته خوابم می برد ، نه بالشی برایم می آورد و نه پتو روی من میندازد؟
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

از روی علاقه است که جلوی من به خانواده اش میگوید شوهرم از خانواده ای سطح پایین است؟
این ها هم نشانه علاقه است؟!
دوست دارم برای خودم. ○
دوست دارم برای خودت ○

خب بزرگوار توضیح می فرمائید یعنی چه؟
باور کنید نمی خواهم هی شما را مجبور به تایپ کنم ، واقعاً متوجه منظورتان نمی شوم
شرمندم @};-

Reza-D;830173 نوشت:
بله مطمئناً ایشان هم حرف برای گفتن دارند و ایرادهایی هم بر من وارد است
اما آیا بخاطر وجود چند ایراد ، باید به طرف گفت بی لیاقت و بی ارزش و دیگر به حرفهایش احترام نگذاشت؟
بخاطر چند ایراد ، باید هر جور که خودمان دلمان می خواهم لباس بپوشیم و آرایش کنیم؟
اینطوری که 90 درصد ازدواج ها باید همان چند روز اول به طلاق برسند

خب این طرز گفتار که درست نیست واقعا !شاید یاد نگرفته که چطور باید با همسر ش برخورد کنه!

رفتار مادر همسرتون با پدر همسرتون چطوره؟

همای رحمت;830182 نوشت:
شاید یاد نگرفته که چطور باید با همسر ش برخورد کنه!

بله درست است
خانم "اللیل و النهار" هم اشاره ای به همین موضوع داشتند که شاید نوع ابراز علاقه از نظر ایشان فرق میکند و درست هم گفتند
اما اینکه بگوئیم این عقیده من است حرف درستی نیست چون در تقابل عقاید باید عقیده صحیح را انجام دهیم

حقیقتش در فرهنگ خانواده همسرم ، زن را فقط در همان موضوع ......... خلاصه میکنند
یعنی اینطور برایشان جا افتاده است که زن وسیله ای برای ارضای مرد است و مرد هم باید بهای آن را بپردازد
چیزی شبیه به خرید و فروش ، البته کمی انسانی تر

برای همین در خواستگاری هایشان هر چه خانواده دختر بگویند ، خانواده پسر بدون برو برگرد باید انجام بدهد و برایشان فراهم کند
لطفاً دقت کنید که ابداً خانواده پول دوستی نیستند و خدا در میان خیلی هم با مال پرستی مخالفند
یعنی این سنت های آنها بخاطر بحث مالی نیست ، بلکه احترام را اینطور تعریف می کنند

به این صورت که مرد باید مدام برای زن و خانواده اش خرج کند (احترام بگذارد)
و دخترانشان را هم اینطور بار می آورند که فقط به فکر این باشند که بیشتر طلب کنند
(کسب احترام کنند)

لذا ابراز عشق از طرف زن نسبت به شوهر ، اصلاً برایشان تعریف نشده و حتی اگر مطرح کنی ، از حرفت تعجب می کنند
عقیده دارند همین که زن اجازه همخوابی به شوهرش میدهد یعنی دارد به او محبت میکند
از طرفی تمام کارهای داخل خانه را برعهده زن می گذارند
مثلاً مردها که از بیرون می آیند به پشتی تکیه می دهند و زن ، خواهر ، یا دختر باید جوراب هایشان را از پایشان درآورند!!

در یک کلام ، زن را بیشتر کالا و کنیز می بینند
البته به هیچ وجه توهین به زن نمی کنند و یا دست رویش بلند نمی کنند
ولی تعریفشان از ازدواج همان است که عرض کردم

Reza-D;830187 نوشت:
لذا ابراز عشق از طرف زن نسبت به شوهر ، اصلاً برایشان تعریف نشده و حتی اگر مطرح کنی ، از حرفت تعجب می کنند
عقیده دارند همین که زن اجازه همخوابی به شوهرش میدهد یعنی دارد به او محبت میکند
از طرفی تمام کارهای داخل خانه را برعهده زن می گذارند
مثلاً مردها که از بیرون می آیند به پشتی تکیه می دهند و زن ، خواهر ، یا دختر باید جوراب هایشان را از پایشان درآورند!!

در یک کلام ، زن را بیشتر کالا و کنیز می بینند
البته به هیچ وجه توهین به زن نمی کنند و یا دست رویش بلند نمی کنند
ولی تعریفشان از ازدواج همان است که عرض کردم

خب بزرگوار اگه کارهایی رو که یاد گرفته وداره به خوبی اونا رو برای شما انجام میده

دیگه نمیبایست به اون خرده بگیری چرا که اینطوری بزرگ شده .توقع شما هم نباید

بیشتر از این باشه!

برای من هنوز پذیرفتن این مشکلات مطرح شده از طرف جناب رضا گرامی کمی مشکله !!نه اینکه چرا مشکل وجود داره، نه! نحوه برخورد با این مشکل منظورمه...
شاید بخاطر حضور منطقی شما در موضوعات مختلف این توقع را ایجاد کرده که چطور ممکنه شما برای حل مسائل مادی راه حلتان مصدوم کردن خود برای گرفتن دیه باشید!!!
یا مثلا مسائلی که در اغلب خانواده ها دیده میشه شما نتوانید با آن کنار بیایید!!

در بین اطرافیانتان در کدوم زندگی صددرصد رضایت مطلق داره؟!
جنس عدم رضایت فرق می کنه وگرنه در همه خانواده ها دیده میشه با قوت و ضعف متفاوت،
جدای همه این مسائل همسر شما لحظات بحرانی رو پشت سر میذاره ایشون قدرت تحلیل درست خیلی از مسائل را الان ندارند،
ایشون فقط یه حامی قوی نیاز دارند که همه جانبه بشه بهش تکیه کرد.

تو مشکلاتی که مطرح کردید همسر شما با خود شما مشکلی نداره از اطرافیان شما شاکیه، ولی گویا شما با خود ایشان مشکل دارید(برداشت بنده اینه شایدم درست نباشه)
در صورتیکه شما در سن بالا و با پختگی انتخاب و ازدواج کردید.

جناب رضا گرامی، اگر دقیقا همین مشکل را کسی برای شما نقل کنه و شما بخواهید به او مشاوره بدهید چگونه او را راهنمایی خواهید کرد؟

Reza-D;830114 نوشت:

خیر خواهر گرامی نشانه علاقه نیست ، نشانه ترس است


از شما برادر گرامی شنیدن این مسایل خیلی دردناک است
امشب سر نماز خیلی براتون دعا میکنم
شما یک جورایی الگوی من توی سایت بودین
وقتی مسایل زندگیم رو مینوشتم دوست داشتم یکی از کسایی که میاد و مشکلات من و خوبیای همسرم رو منطقی بیان میکنه تا زندگیم پابگیره شما باشین
چون روند منطقی تو صحبتاتون موج میزنه

اما الان خب خودتون تو دایره مشکلاتی افتادین که به این رسوندتون
مطمئنا اگه من این مشکلات رو مینوشتم اینجا تحلیل شما این نبود که ترس است و علاقه نیست

مگه میشه برادر من که خانمتون از ازدواج دوم شما بترسه درحالیکه به شمابی علاقه اس؟

اصلا باوجود همه مشکلات من قبول ندارم به بی علاقگی به همسرتون رسیدین.

شما شرایطتون سخته
اما بی علاقگی وقتی پیش بیاد دیگه این همه فداکاری پشتش برا چیه؟
چرا مدام بهش محبت میکنین؟
یعنی همش تظاهره؟

من بوی علاقه به همسرتون رو خیلی واضح میشنوم
منتها علاقه سرخورده شده که نیاز به بازسازی داره

ان شاالله با کمک خدا و همت جفتتون دوباره باز سازی میشه.

خیلی براتون دعامیکنم از همین لحظه.
خیلیییییییی

[="Arial"][="DarkGreen"]

Reza-D;830187 نوشت:
حقیقتش در فرهنگ خانواده همسرم ، زن را فقط در همان موضوع ......... خلاصه میکنند

سلام مجدد

ببخشید جسارتا پس دیگه مشکل عدم جاذبه جنسی چیه؟

Reza-D;830187 نوشت:
عقیده دارند همین که زن اجازه همخوابی به شوهرش میدهد یعنی دارد به او محبت میکند

این اجازه موقع بله گفتن داده شده و تمام.

Reza-D;830187 نوشت:
ز طرفی تمام کارهای داخل خانه را برعهده زن می گذارند

بله این مورد لطف همسر محسوب میشود .
(این موارد را خودتا بهتر از من میدانید)

اینکه من بخوام بگم باید موقع انتخاب بیشتر دقت میکردید قطعا دردی از شما دوا نمیکنه. جانب داری خانم ها رو هم نمیدونم چیه صرف بیماری این خانم دلیلی بر رفتار اشتباهی که قبل از بیماریشون در پیش گرفته بودن نمیشه. بلکه وجود بیماری پذیرش رفتار نادرست را تا حد محدود و معقول قابل قبول میکند.

ریحــانه الــنبی;830190 نوشت:
برای من هنوز پذیرفتن این مشکلات مطرح شده از طرف جناب رضا گرامی کمی مشکله !!نه اینکه چرا مشکل وجود داره، نه! نحوه برخورد با این مشکل منظورمه...
شاید بخاطر حضور منطقی شما در موضوعات مختلف این توقع را ایجاد کرده که چطور ممکنه شما برای حل مسائل مادی راه حلتان مصدوم کردن خود برای گرفتن دیه باشید!!!
یا مثلا مسائلی که در اغلب خانواده ها دیده میشه شما نتوانید با آن کنار بیایید!!

در بین اطرافیانتان در کدوم زندگی صددرصد رضایت مطلق داره؟!
جنس عدم رضایت فرق می کنه وگرنه در همه خانواده ها دیده میشه با قوت و ضعف متفاوت،
جدای همه این مسائل همسر شما لحظات بحرانی رو پشت سر میذاره ایشون قدرت تحلیل درست خیلی از مسائل را الان ندارند،
ایشون فقط یه حامی قوی نیاز دارند که همه جانبه بشه بهش تکیه کرد.

تو مشکلاتی که مطرح کردید همسر شما با خود شما مشکلی نداره از اطرافیان شما شاکیه، ولی گویا شما با خود ایشان مشکل دارید(برداشت بنده اینه شایدم درست نباشه)
در صورتیکه شما در سن بالا و با پختگی انتخاب و ازدواج کردید.

جناب رضا گرامی، اگر دقیقا همین مشکل را کسی برای شما نقل کنه و شما بخواهید به او مشاوره بدهید چگونه او را راهنمایی خواهید کرد؟

خواهر گرامی

این خانم باید درک کنن حمایت از جانب شوهرشون وظیفه بی چون و چرای همسرشون نیست بلکه وقتی وظیفه ایشون میشه که اون خانم هم در حد توانش وظایفش رو انجام داده باشه. وجود بیماری هم فقط بخشی از وظایف رو از روی دوش اون خانم بر میداره.

بنده کسانی رو میشناسم که در اوج بیماری کمترین توهینی به همسرشون نکردن. ناراحتی و نا خوشی یه امر طبیعی هست موقع بیماری ولی بی ادبی و بدرفتاری بی احترامی دخالت دادن خانوادش و... نه (همونطور که این مسایل از قبل بیماری وجود داشت).[/]

با سلام، کاربر گرامی، من متاهل نیستم ولی شاید راهکارهایی که میگم گره گشای زندگی شما باشد
1.شما فرمودید برای مشاوره به نزد اقوام رفتید و همسرتان نسبت به آنها احساس تنفر پیدا کرد، همه ما ادمها وقتی شخصی در مشاوره آشنایی قبلی داشته باشد، تصور میکنیم حتما از طرف مقابل جانبداری می کند، حتما به مشاوره حضوری نزد شخص متدین و کارشناس بروید، حتی از این سایت هم میتوانید کمک بگیرید ( به خصوص با مشکل مالی که دارید)
2.حتما باید حرفهای همسر شما شنیده شود، مردها و زنها متفاوتن ممکنه بعضی حرفهای شما برای ایشان به گونه ای دیگر تعبیر میشود در صورتیکه شاید منظور واقعی شما نباشد
3.شما فرمودید مادرتان سالهاست که از زندگی شما جدا شده اند، چه لزومی دارد حالا که ایشان بیمار هستند، سایه مادرتان در زندگی شما باشد، اجازه بدید بعد از بهبودی همسرتان روابط از سر گرفته شود، و برای اینکه حساسیت ایشان کمتر شود، در مواقعی که بیرون از منزل هستید به مادرتان زنگ بزنید
4.مشکل مالی رو واقعا راهکاری به ذهنم نمیرسه، جز وام گرفتن و چند شیفت کار کردن
5.انسان در موقع بیماری واقعا کم صبر و تحمل می شود، من خودم به دلایلی وقتی بیمار بودم حرفهایی میزدم که بعدا از زدنشان پشیمان میشدم، و عذر خواهی میکردم
6.متاسفانه فرهنگ ازدواج در کشور ما بسیار غلط است و همه فقط در انتخاب به ظواهر دقت میکنن و کمتر اتفاق میفتد که منطقی به دور از احساس تصمیم گیری نماید، با خودتان صادق باشید، اگر همه اینها را کنار بگذارید آیا مثل اوایل ازدواج همسرتان را دوست دارید؟؟ اگر پاسخ بله هست، از خودگذشتگی کنید و برای اینده هر دو تلاش کنید، اما اگر خیر هست طلاق حلال خداست، خوب یا بد.ببینید بچه شما شاید الان خیلی روابط شما رو احساس نکنه، اما اگر این وضعیت بهتر نشود واقعا در روحیه فرزند شما تاثیر گذار است، و در اینده لطمه شدیدی از بی احترامی والدین نسبت به هم خواهد خورد، واقع بین باشید، تصمیمات انی مثل موضوع تصادف و دیه نگیرید تا 10 بشمارید و نفس عمیق بکشید و یه سوره ای تلاوت کنید، سپس تصمیم بگیرید، که اگر چنان کاری انجام داده بودید، حق الناس از سوی یه ادم غریبه به گردن شما می افتاد و سایه ان زندگیتان را بدتر از این وضعیت میکرد، همیشه زندگی مطابق میل ما جلو نمیرود، ممکن بود شما قطع نخاع میشدید و مشکلات دو چندان میشد
7.همه مردم مشکلات دارند، من اعتقاد دارم هر شخصی در دهه ای از زندگی مورد آزمایش قرار میگیرد، درست است شما در خیلی از سنین مشکلات زیادی داشته اید، اما خوبیش از آن است خدا شما را رها نکرده، و سریع با کوهی از مشکلات مسیر خود را پیدا کردید، توکل بر خدا، با کمک مشاوری که هر دو را راهنمایی کند ان شا الله مسیر خود را میابید، سرطان لنفوم در کشور ما بسیار پیشرفت کرده، الان دوست من بعد از 8 دوره شیمی درمانی خدارو شکر حالش بسیار خوب است وبعد از آخرین سی تی اسکن اثری از تومورها ندارد، ان شا الله همسر شما نیز بهبود میابند، به خاطر نه همسر و نه خود، بلکه به خاطر فرزندان دوباره شروع کنید که از دعوای شما و یا طلاق شما او بیشترین ضربه را میبیند، به خصوص که شما خود تجربه بچه طلاق بودن و مشاجره والدین را از قبل دارید، یا حق

همای رحمت;830189 نوشت:
توقع شما هم نباید بیشتر از این باشه!

از ایشان که دیگر توقعی ندارم
بله چاره ای ندارم. باید بسوزم و بسازم

ریحــانه الــنبی;830190 نوشت:
ایشون فقط یه حامی قوی نیاز دارند که همه جانبه بشه بهش تکیه کرد

من هم به این نتیجه رسیدم که کارکرد مرد برای خانمها فقط همین است
برای همین گفتم خیلی فرق است بین:

دوستت دارم برای خودت
و
دوستت دارم برای خودم

ریحــانه الــنبی;830190 نوشت:
حضور منطقی شما در موضوعات مختلف این توقع را ایجاد کرده

mortaz1450;830191 نوشت:
روند منطقی تو صحبتاتون موج میزنه

اول اینکه نظر لطف شما بزرگواران است
ممنونم بابت وقتی که برای همفکری با من می گذارید گل

اما یک سوال
اگر واقعاً اعتقاد دارید من منطقی با مسائل برخورد میکنم ، پس فکر میکنید چرا طرف مقابل حرف های مرا نمی پذیرد؟

موضوع قفل شده است