چرا پیرو علی مگر ابوبکر و عمر از اصحاب نبودند؟!!

تب‌های اولیه

35 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا پیرو علی مگر ابوبکر و عمر از اصحاب نبودند؟!!

بر هر مسلمانی واجب است که اصول دین خود را باور کند نه اینکه چشم بسته آنرا پیروی کند .
یکی از اصول دین و مذهب پیروی از خلیفه یا امام است .

ما چرا پیرو علی باشیم مگر ابوبکر و عمر از اصحاب نبودند؟!!

برای چالش کشیدن خودتان و یاقتن راه حق کتااب زیر را دانلود و مطالعه نمایید:

دانلود نور هدایت ( امامت و سنت)
http://www.askdin.com/downloads.php?do=file&id=484

ما پيرو علي عليه اسلام هستيم چون بارها پيامبر ايشان رابه عنوان جانشين خود شان معرفي نمودند
در جريان وانذر عشيرتک الاقربين طبري از تاريخ نويسان اهل سنت مي گويدچنين مي آورد

محمد بن اسحاق-بسندش از على بن ابيطالب عليه السلام‏روايت كرده كه چون آيه‏«و انذر عشيرتك الاقربين‏»(يعنى فاميلهاى‏نزديك خود را بيم ده)بر رسول خدا(ص)نازل گرديد آنحضرت مرا طلبيدو فرمود:
اى على،خداى بزرگ بمن دستور داده كه فاميلهاى نزديكت را بيم‏ده،و اين ماموريت مرا سخت تحت فشار قرار داده و ميدانم كه هر گاه اين‏ماموريت را با آنها در ميان بگذارم پاسخ ناراحت كننده‏اى از ايشان‏دريافت دارم و بهمين خاطر دم فرو بستم(تا فرصتى پيش آيد و آنرا انجام دهم)تا اينكه جبرئيل بيامد و گفت:اى محمد اگر ماموريت‏خود راانجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد.
رسول خدا مرا طلبيد و بمن فرمود:
براى ما يك‏«صاع‏» (3) غذا تهيه كن و ران گوسفندى هم بر آن ضميمه‏بنما و قدحى نيز از شير پر كن،آنگاه پسران عبد المطلب را گرد آور تا من باايشان گفتگو كرده و ماموريت‏خويش را به آنها ابلاغ كنم.
من دستور آنحضرت را انجام داده و آنگاه فرزندان عبد المطلب را به‏مهمانى او دعوت كردم و آنها در آنروز چهل نفر مرد بودند با يكى‏كم و زياد،كه در ميان آنها عموهاى آنحضرت مانند ابو طالب و حمزه وعباس و ابو لهب نيز بودند.
و چون آنها نزد آنحضرت گرد آمدند رسول خدا دستور داد غذائى را كه‏تهيه كرده بودم براى ايشان بياورم،و من نيز غذا را حاضر كرده و آوردم،وچون بر زمين نهادم رسول خدا(ص)تكه‏اى از گوشت را برگرفت و بادندانهاى خود تكه كرد و در گوشه‏اى از ظرف غذا انداخت‏سپس فرمود:
بنام خدا برگيريد!آنها نيز همگى خوردند تا آنجا كه ديگر نيازى به‏خوراكى نداشتند(و همگى سير شدند)و من جز جاى دستشان را نديدم(و از غذا چيزى كم نشده بود)و سوگند بخداى يكتائى كه جان على‏بدست او است كه يك مرد از آنها(چنان بود كه)همه آنچه را براى همه‏شان آورده بودم ميخورد!
آنگاه(رسول خدا)فرمود:
آنها را بنوشان،و من آن جام را آوردم و آنها نوشيدند تا همگى‏سيراب شدند،و بخداى يكتا سوگند كه مردى تنها همانند آن قدح رامى‏نوشيد.
و چون رسول خدا(ص)خواست‏با آنها سخن بگويد،ابو لهب‏پيشدستى كرده گفت:اين مرد از زمانهاى قديم شما را جادو كرده وبدنبال سخن او آنها پراكنده شده و رسول خدا با ايشان سخنى نگفت.
فرداى آنروز رسول خدا فرمود:اى على اين مرد با گفتارى كه شنيدى‏بر من پيشدستى كرد و آنها پيش از آنكه من سخنى بگويم پراكنده شدند،وتو بهمان مقدار غذائى كه تهيه كرده بودى دوباره تهيه كن و آنها را نزد من‏گرد آور.
على عليه السلام گويد:من نيز طبق دستور آنحضرت غذا را تهيه كرده‏و آنها را گرد آوردم و رسول خدا دستور فرمود غذا را نزد آنها آوردم وآنحضرت نيز همانند روز گذشته عمل كرد و همگى از آن غذا خوردند تاسير شدند،سپس فرمود:آنها را بنوشان و من نيز همان قدح را آوردم ونوشيدند تا همگى سيراب شدند سپس رسول خدا(ص)آغاز سخن كرده‏فرمود:
اى فرزندان عبد المطلب!من بخدا سوگند در ميان عرب جوانى را سراغ‏ندارم كه براى قوم خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام آورده باشد،من براى شما خوبى دنيا و آخرت آورده‏ام و خدا بمن دستور داده تاشما را بدان دعوت كنم، اينك كداميك از شما است كه مرا در اين‏ماموريت كمك كند تا بپاداش آن برادر من و وصى و جانشين من در ميان‏شما باشد؟
در اينجا بود كه آنها سرباز زده و من كه از همه آنها كم سن و سال‏ترو كم ديدتر و(در اثر كودكى)شكم بزرگتر،و ساق پايم نازكتر از همه بودگفتم:
-اى پيامبر خدا!من كمك كار تو در اين ماموريت‏خواهم بود!
رسول خدا(ص)(كه چنان ديد)گردنم را گرفت و فرمود:
-براستى كه اين است‏برادر و وصى و جانشين من در ميان شما و شمااز او شنوائى داشته و پيرويش كنيد!
و آن گروه برخاسته در حالى كه ميخنديدند به ابو طالب گفتند: تو را مامور كرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت كنى! تاريخ طبرى(ط مصر سال 1357)ج 2 ص 62-63.

ازاين نمونه ها در تاريخ فرقين زياد ذکر شده است که از جمله آنها حديث ثقلين ،منزلت ،و...مي باشد که دال بر ولايت علي عليه السلام است وبحث آن تکرار مکررات است
اما درسوال شما آمده که

ya-mahdi;84318 نوشت:
چرا پیرو علی مگر ابوبکر و عمر از اصحاب نبودند؟!!


منظورتان چيست ؟بله از صحابه هستند، مگر هر کس از صحابه باشد بايد جانشين پيامبر شود،اين حرف را حتي برادران اهل تسنن نيز نزده اند،

فرض کنیم که هیچ حدیثی و دلیلی از جانب خدا و رسول الله نبود و بر فرض محال (نعوذوبالله) رسول الله امت نوپای اسلام را بدون سرپرست رها کرده و رفته اند.

سوال: چرا ابوبکر و عمر. و چرا علی

ابوبکر یار غار پیامبر بود.
علی از کودکی همراه پیامبر بود تا لحظه ای که روح پاک رسول الله از بدنشان جدا شد.

عمر شجاع بود.
در هیچ سندی و کتابی نوشته نشده که ابوبکر و عمر در یکی از جنگ ها به یکی از دشمنان حتی زخمی وارد کرده اند.
ولی علی قهرمان بدر بود. قهرمان احد و احزاب و فاتح خیبر. لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ابوبکر و عمر از نخستین کسانی بودند که اسلام را قبول کردند.
علی اولین مرد مسلمان بعد از رسول الله است و نخستین کسی است به ندای اسلام لبیک گفته است.

نام ابوبکر در قرآن آمده است
آری نام ابوبکر در قرآن آمده است در لحظه ای که از ترس طوری خودش را گم کرده بود که نزدیک بود جای پیامبر را لو بدهد خدا بر وی سکینه و آرامش فرستاد.
نام علی در قرآن آمده است درحالیکه قرآن شهادت خدا را و علی (صاحب علم کتاب) را برای رسول خدا کافی می داند. (آیه آخر سوره رعد) (آیات فراوانی در قرآن در شان امیرالمومنین هست ولی این آیه یه چیزه دیگه است!!!)

ابوبکر و عمر پدر دو تن از زنان پیامبر هستند
علی جان پیامبر است (آیه مباهله)
علی برادر پیامبر در دین، پسر عموی او در نسب و شوهر دخترش در سبب و پدر اولاد و ذریه رسول الله است.

که میتواند در میدان جنگ با علی برابری کند
که میتواند در میدان عبودیت چون علی باشد
که میتواند در میدان مردانگی همچون علی پدر یتیمان و مستمندان باشد.
که میتواند جز خدا و پیامبر علی رابشناسد.

ابوبکر و عمر به ظاهر دوست رسول خدا بودند اما در باطن دشمن خونی رسول الله (ص) بودند و ابوبکر با سیاست خاص دختر خود عایشه را به پیامبر تحمیل کرد تا از این طریق پیامبر را مسموم کند وبه شهادت برساند تا جایی که در حدیثی از ائمه اطهار امده است : والله هما سماه
به خدا قسم آن دو پیامبر را مسموم کردند و آیه ای از قرآن در مذمت آن ها نازل شده است : لا یغتب بعضکم بعضا

[="Tahoma"]

کهیعص;85579 نوشت:
فرض کنیم که هیچ حدیثی و دلیلی از جانب خدا و رسول الله نبود و بر فرض محال (نعوذوبالله) رسول الله امت نوپای اسلام را بدون سرپرست رها کرده و رفته اند.

سوال: چرا ابوبکر و عمر. و چرا علی

ابوبکر یار غار پیامبر بود.
علی از کودکی همراه پیامبر بود تا لحظه ای که روح پاک رسول الله از بدنشان جدا شد.

عمر شجاع بود.
در هیچ سندی و کتابی نوشته نشده که ابوبکر و عمر در یکی از جنگ ها به یکی از دشمنان حتی زخمی وارد کرده اند.
ولی علی قهرمان بدر بود. قهرمان احد و احزاب و فاتح خیبر. لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ابوبکر و عمر از نخستین کسانی بودند که اسلام را قبول کردند.
علی اولین مرد مسلمان بعد از رسول الله است و نخستین کسی است به ندای اسلام لبیک گفته است.

نام ابوبکر در قرآن آمده است

آری نام ابوبکر در قرآن آمده است در لحظه ای که از ترس طوری خودش را گم کرده بود که نزدیک بود جای پیامبر را لو بدهد خدا بر وی سکینه و آرامش فرستاد.

نام علی در قرآن آمده است درحالیکه قرآن شهادت خدا را و علی (صاحب علم کتاب) را برای رسول خدا کافی می داند. (آیه آخر سوره رعد) (آیات فراوانی در قرآن در شان امیرالمومنین هست ولی این آیه یه چیزه دیگه است!!!)

ابوبکر و عمر پدر دو تن از زنان پیامبر هستند
علی جان پیامبر است (آیه مباهله)
علی برادر پیامبر در دین، پسر عموی او در نسب و شوهر دخترش در سبب و پدر اولاد و ذریه رسول الله است.

که میتواند در میدان جنگ با علی برابری کند
که میتواند در میدان عبودیت چون علی باشد
که میتواند در میدان مردانگی همچون علی پدر یتیمان و مستمندان باشد.
که میتواند جز خدا و پیامبر علی رابشناسد.

با سلام خدمت دوستان

عبارتي كه در اين نوشته نظرمو به خودش جلب كرده است،قطعي گرفتن همراهي ابوبكر با پيامبر(ص) در غار ثور در زمان هجرت آن حضرت از مكه به مدينه است،حال آنكه قرائن و شواهدي وجود دارد كه اين همراهي ابوبكر را با ترديد مواجه ساخته است:

خداوند متعال در آيه 40 سوره توبه به ماجراي حضور پيامبر(ص) به همراه
شخصي ديگر در غار و ترس و اضطراب شخص همراه پيامبر(ص) اشاره كرده است.نكته قابل توجه اينكه دراين آيه اشاره اي به نام شخص همراه پيامبر(ص)نشده است،وبايد با مراجعه به منابع وشواهدتاريخي و روايي اين شخص را بشناسيم،وبعد ازمشخص شدن فردي كه درغار همراه پيامبرگرامي اسلام(ص) بوده است،تازه اين پرسش مهم به ذهن مي رسد كه آيا اين همراهي با پيامبر(ص) با توجه به نكاتي كه دراين آيه آمده است،فضيلت محسوب مي شود يا خير؟؟؟!!!!!

دراينكه آن شخص چه كسي بوده است ،اعتقاد اهل تسنن در این است که در زمان هجرت به همراه پیامبر(ص)، کسی نبود جز ابوبکر.ودرمنابع شيعه هم معمولاً نام ابوبكر مطرح است،امّا دراين رابطه با مراجعه به منابع روايي وتاريخي اهل سنت،با مواردي مواجه مي شويم كه ما را درپذيرش اين موضوع كه همراه پيامبر(ص) درغار،شخصي نبود جز«ابوبكر بن ابي قحافه»،با ترديد جدي مواجه مي كند،دراينجا بنده به برخي از اين نكات اشاره مي كنم.

امّا نكات قابل توجه درمنابع اهل سنّت:

* درکتاب البدایه و النهایه جلد 3 صفحه 176 آمده است که «ابن بکر» یا بطور کاملتر «عبدالله بن بکر بن اریقط» راهنما و همراه پیامبر بوده که به همراه حضرت رسول(ص) به سمت مدینه در حرکت بودند. شاید برخی بگویند که نفر سوم ابوبکر بوده است. اما باید بدانند که قرآن همان دو نفر را اعلام نموده است. در آیه 40 سوره توبه اشاره شده است که دو تن در غار حاضر بوده اند و پیامبر به همراه خود گفته که نترس که خداوند با ماست. بنابراین نمی توانسته ابوبکر هم به همراه پیامبر باشد.

*از سویی دیگر تا بحال درجايي دیده نشده که ابوبکر به این فضیلت اعتراف کند و بگوید که وی همراه پیامبر در غار بوده است. کما اینکه وی در سقیفه به کمتر از این اشاره کرده است و گفته: «نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة». شما می توانید این مطلب را به وضوح در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 مشاهده کنید.

*باز هم می توان مدارک و دلایل دیگری را نیز در کتب اهل سنت دید. مثلاً در کتاب لسان المیزان جلد 5 صفحه 115 عسقلانی گفته است:« از تابعین کسانی بوده اند که منکر ارتباط داشتن آیه غار با ابوبکر بوده اند. مانند ابوجعفر مؤمن طاق».

*از مهمترین مدارک که می توان به آن اشاره کرد، سخن عائشه دختر ابوبکر است که در کتب صحیح بخاری جلد 6 صفحه 42 و تاریخ ابن اثیر جلد 3 صفحه 199 و البدایه و النهایه جلد 8 صفحه 96 و همچنین در الاغانی جلد 16 صفحه 90 به آن اشاره کرد این است که عائشه گفته است:«لم ینزل الله فینا شیئا من القرآن: هیچ آیه ای در وصف ما نازل نشده است».

*از سویی دیگر در صحیح بخاری جلد 1 صفحه 128 و کتاب الاذان جلد 4 صفحه 240 و کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهق جلد 3 صفحه 89 و فتح الباری جلد 13 صفحه 179 و جلد 7 صفحات 261 و 307 اشاره می کند که ابوبکر در هنگام رسیدن پیامبر از سفر مکه به مدینه ـ زمان هجرت ـ در مدینه از وی استقبال کرده و در نماز جماعت گروه اول مهاجرین هم شرکت کرده است. این یعنی اینکه وی نمی توانسته همزمان در دو جا، یعنی هم در سفر همراه پیامبر باشد و هم اینکه در مدینه در نماز جماعت شرکت کرده باشد.

البته موارد دیگری هم وجود دارد که می توان به این دو مورد نیز اشاره کرد: اول اینکه در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 اظهار شده است که اصلاً پیامبر در غار تنها بوده و نیز در کتاب فتوح البدان جلد 1 صفحه 64 آمده که قیافه شناسی که همراه مشرکین بوده است، فقط جای پای پیامبر را تشخیص داده که این موضوع از سوی یحیی بن معین در کتاب تهذییب الکمال جلد 29 صفحه 26 قابل قبول دانسته شده است.

با توجه به اين مطالب،هرچند بطورقطع نگوييم كه «ابوبكر» يار غار پيامبر(ص) نبوده است،امّا پذيرش اين مطلب با ترديد جدّي مواجه مي شود.

فايل صوتي در باره ابوبكر:
http://s3.picofile.com/file/7367777525/abobakr.mp3.html

ya-mahdi;84318 نوشت:
بر هر مسلمانی واجب است که اصول دین خود را باور کند نه اینکه چشم بسته آنرا پیروی کند . یکی از اصول دین و مذهب پیروی از خلیفه یا امام است . ما چرا پیرو علی باشیم مگر ابوبکر و عمر از اصحاب نبودند؟!!

من یه مثال می زنم .
شما دارای اختیاری هستید که هم می توانید طلا رو انتخاب کنید هم یه فلز بی ارزش حالا من از شما می پرسم کدوم رو انتخاب می کنید؟

یه درخواست دوستانه خواهشابحث رودرحضورکارشناس انجام بدهید

کبوتر پر شکسته حرم;229258 نوشت:
به هر رو.ابوبکر سومین کسی بود که پس از جدیجه(ص) و علی (ع) به پیامبر ایمان آورد.و اینکه او قصد کشتن پیامبر رو داشت دور از عقل و منطق بنظر میاد چون پیامبر در اون زمان تهدید بحساب نمیامد.در ثانی او 23 سال برای این کار وقت داشت،پس چرا این کار رو نکرد؟ بنظر من همه این ادعا ها از کینه و بغض نه تنها اصحاب بلکه خود پیامبر است

اولا در قران عبارات زيادي به كار رفته است كه نشان ميدهد اصحاب كسي بودن نه فضيلتي دارد نه رذيلتي!
الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل
ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا

از شما سوال ميكنم آيا اصحاب فيل نسبت به فيل محبت و مودت داشتند؟
يا اصحاب غار نسبت به غار محبت داشتند؟
ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود.
ميدانم كه سخنان من را باور نميكنيد .
حالا من از شما يك سوال دارم
آيا ميشود جانشين يك فرد معصوم يك فرد غير معصوم باشد در حالي كه ابوبكر سابقه شرك وبت پرستي داشته است؟
در ضمن ما از حضرت علي عليه اسلام معجزه ديده ايم كه به ايشان ايمان آورده ايم ومعجزه آنحضرت يك خطبه بدون نقطه و يك خطبه بدون الف است
اكر ابوبكر و عمر هم يك خطبه بدون نقطه و بدون الف داشتند ما به آنها ايمان مي آورديم
اكر شما يك خطبه بدون نقطه و يك خطبه بدون الف بياوريد كه با خطبه مولا علي عليه السلام برابري كند من قسم ميخورم كه سني ميشوم هر جه سريع تر منتظر معجزه شما هستم
اكر يك خطبه بدون نقطه و بدون الف بياوريد من سني ميشوم و در همين سايت به نفع سني ها مطلب ميكذارم

ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود.
ابوبکر بلا فاصله پس از بعثت رسول الله فهمید که پیامبر تشکیل حکومت میدهد؟وبه طمع حکومت اظهار دوستی میکرد؟
اگر واقعا این همه هوش و ذکاوت داشت باید بیش از اینها او رو ستایش کرد.حتی پیامبر هم از آینده خبر نداشت چه برسد به ابوبکر.اگر بوبکر غیب میدونست پس شایسته او بود که پیامبر شود نه محمد(ص)
آيا ميشود جانشين يك فرد معصوم يك فرد غير معصوم باشد در حالي كه ابوبكر سابقه شرك وبت پرستي داشته است؟
من کی گفتم ابوبکر جانشین پیامبر بود؟موضوع بحث ما هم هیچ ارتباطی به اصحاب کهف نداره
اعتقادات شما تاسف آور و مایه شرمساری برای شیعیان است
دوست گرامی کمی مطالعه کن و بعد حرف بزن اینها که گفتی خلاف عقاید مورخان شیعه است

مردخدا;229338 نوشت:
اگر واقعا این همه هوش و ذکاوت داشت باید بیش از اینها او رو ستایش کرد.حتی پیامبر هم از آینده خبر نداشت چه برسد به ابوبکر.اگر بوبکر غیب میدونست پس شایسته او بود که پیامبر شود نه محمد(ص) آيا ميشود جانشين يك فرد معصوم يك فرد غير معصوم باشد در حالي كه ابوبكر سابقه شرك وبت پرستي داشته است؟

سلام علي من اتبع الهدي
اولا من خيلي خودم رو كنترل كردم زبان به لعن ابوبكر وعمر باز نكردم و حيف كه نميتونم هر حرفي رو بزنم
چون مدير سايت حذفش ميكنه.
شما اول خودت به پیامبر ايمان بيار بعد سنگ ابوبكر رو به سينه بزن؟
شما هنوز نميدوني كه پیامبر علم غيب داشته ؟!!
پس اين همه پيش بيني هايي كه كرده و همش درست از آب در اومده نشانه جي هست؟
به هر حال اين را بدانيد كه ابوبكر و عمر قاتلين رسول الله هستند و همجنين قاتلين دختر رسول الله
و عذابشان در قيامت به مراتب بيشتر از شيطان است براي اين كه تعداد كساني كه اين ها به ضلالت كشاندند بيشتر از شيطان بود
الهم العن من ضرب بطن فاطمه يوم البيعه

به نام علی اعلی

عرض سلام و احترام:Gol:

مردخدا;229253 نوشت:

ابوبکر سومین کسی بود که پس از جدیجه(ص) و علی (ع) به پیامبر ایمان آورد.و اینکه او قصد کشتن پیامبر رو داشت دور از عقل و منطق بنظر میاد چون پیامبر در اون زمان تهدید بحساب نمیامد.در ثانی او 23 سال برای این کار وقت داشت،پس چرا این کار رو نکرد؟ بنظر من همه این ادعا ها از کینه و بغض نه تنها اصحاب بلکه خود پیامبر است

اینکه گفتین جناب ابوبکر سومین نفری بودند که به پیامبر ایمان آوردند از کدوم منبع هست؟

شاید هم این رو شنیدین و یادتون نیست کجا بوده؟:ok:

مردخدا;229338 نوشت:

ابوبکر بلا فاصله پس از بعثت رسول الله فهمید که پیامبر تشکیل حکومت میدهد؟وبه طمع حکومت اظهار دوستی میکرد؟

اگر واقعا این همه هوش و ذکاوت داشت باید بیش از اینها او رو ستایش کرد.حتی پیامبر هم از آینده خبر نداشت چه برسد به ابوبکر.اگر بوبکر غیب میدونست پس شایسته او بود که پیامبر شود نه محمد(ص)

اعتقادات شما تاسف آور و مایه شرمساری برای شیعیان است
دوست گرامی کمی مطالعه کن و بعد حرف بزن اینها که گفتی خلاف عقاید مورخان شیعه است

پیامبر از آینده خبر نداشت؟

ظاهرا شما یک مطالعه ای در عقائد شیعیان داشته باشید بد نیست تا ببینیم کدام مورد خلاف ادعای مورخان شیعه است!

آیا شما به علم غیب پیامبر و ائمه اعتقاد دارین یا ندارین؟:Gig:

یه سری به این تاپیک بزنید بد نیست:

آیا انبياء و ائمه اطهار می دانستند فردا چه به دست می آورند ؟(کارشناس:صدرا)


مردخدا;229338 نوشت:

ابوبکر سومین کسی بود که پس از جدیجه(ص) و علی (ع) به پیامبر ایمان آورد.و اینکه او قصد کشتن پیامبر رو داشت دور از عقل و منطق بنظر میاد چون پیامبر در اون زمان تهدید بحساب نمیامد.در ثانی او 23 سال برای این کار وقت داشت،پس چرا این کار رو نکرد؟ بنظر من همه این ادعا ها از کینه و بغض نه تنها اصحاب بلکه خود پیامبر است

[=Book Antiqua]با سلام

قبل از اینکه به موضوع اصلی بپردازیم که چرا امام علی ع آری و چرا ابوبکر و عمر خیر !!

جواب این قسمت از سخنان جناب مردخدا را بدهیم!

[=Book Antiqua]یک نگاه به تاریخ و روایات به شما ثابت میکند براحتی که سخنی که فرمودید چقدر درست است
اما راه دور نرویم سخنی بگویم که بقول معروف محکم باشد! شما به ما ثابت کنید که ابوبکر با پیامبر ص و دیگر مسلمانان در [=century gothic]شعب[=century gothic] ابی طالب [=century gothic]حضور داشتند :Sham:
تا بعد ما به شما بگویم
[=century gothic] ابوبکر[=century gothic] بعد از[=century gothic] گذشت چه زمانی[=century gothic] و[=century gothic] بعد از چه کسانی[=century gothic] اسلام آورد !!
:Cheshmak:
.

به نام علی اعلی
جناب حاج علی اول از همه لطفا توضیح بدید منظورتون از بنام علی چیه؟ تا من هم پاسخ پرسش شما رو بدم

قبل از اینکه به موضوع اصلی بپردازیم که چرا امام علی ع آری و چرا ابوبکر و عمر خیر !!
اگر منظورتون جانشینی و افضلیت امام علیست ،بنده هم غیر از این نگفتم.و اساسا بحث ما هم سر این نیست

درضمن از مدیر انجمن میخواهم که توضیح بده چرا پاسخهای من رو که خلاف قوانین انجمن نیست رو حذف میکنه اما پاسخ های اهانت آمیز در جواب من رو نه؟

سلام

فقط یه بار کتاب تاریخ تشیع رو بخونی متوجه تمام جزئیات میشی
حضرت علی که داخل خانه کعبه بدنیا اومده کجا و ابوبکر کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه سنی هایی که هر سال که خانه کعبه روز تولد حضرت علی شکاف برمی داره و میان با سرب داغ پرش می کنن که ضایع نشن احتیاج با بحث کردن باهاشون هم هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کسی که منکر علم غیب پیامبر میشه منکر همون ابوبکر هم شده چه برسه به حضرت علی (ع)

سلام

دوست عزیز یا نمی دانید یا می دانید
وقتی ادعایی کردید مخصوصا به این جزئی باید تونید دلیل بیاورید یا حداقل نقل به مضمون بکنید تا اساتید علم حدیث. دیگر علوم مربوطه شما را آگاه کنند
بر چه اساس ابوبکر را سومین مسلم می دانید؟:Gol:

در مورد جمله دوست گرامی مون فکر کنم لازم به توضیح نباشه؟

چون شیعه ها می دانند که این اسم از کجا است و چه کسی اسم علی را

بر امام گذاشت و با یک جست و جوی کوچک در قرآن متوجه می شویم

که علی یکی از اسامی اللهی است

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَي الْقَيومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يعْلَمُ مَا بَينَ أَيدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يحِيطُونَ بِشَيءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِي الْعَظِيمُ(البقرة/255)
هيچ معبودي نيست جز خداوند يگانه زنده، که قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند؛ هيچگاه خواب سبک و سنگيني او را فرانمي‌گيرد؛ (و لحظه‌اي از تدبير جهان هستي، غافل نمي‌ماند؛) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آن اوست؛ کيست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنابراين، شفاعت شفاعت‌کنندگان، براي آنها که شايسته شفاعتند، از مالکيت مطلقه او نمي‌کاهد.) آنچه را در پيش روي آنها [= بندگان‌] و پشت سرشان است مي‌داند؛ (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او، يکسان است.) و کسي از علم او آگاه نمي‌گردد؛ جز به مقداري که او بخواهد. (اوست که به همه چيز آگاه است؛ و علم و دانش محدود ديگران، پرتوي از علم بي‌پايان و نامحدود اوست.) تخت (حکومت) او، آسمانها و زمين را دربرگرفته؛ و نگاهداري آن دو [= آسمان و زمين ]، او را خسته نميکند. بلندي مقام و عظمت، مخصوص اوست.

:Gol:



به نام علی اعلی

مردخدا;229457 نوشت:

جناب حاج علی اول از همه لطفا توضیح بدید منظورتون از بنام علی چیه؟ تا من هم پاسخ پرسش شما رو بدم


به استناد قرآن و آیه شریفه که برای خداوند متعال اسامی حسنی نام برده است و از همگان خواسته است تا خداوند را به این اسامی بخوانند: « و لله اسماءالحسنی فادعوه بها »

از سویی دیگر در روایات صحیحه از ائمه معصومین علیهم السلام وارد شده است که اسامی پنجتن آل عبا از اسامی خاص حضرت حق، جل و علی اخذ شده است:
یا احمد بحق محمد یا عالی به حق علی یا فاطرالسماوات بحق فاطمة یا محسن بحق حسن و یا قدیم الاحسان بحق حسین

ما هم که شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) هستیم و چه زیباست که با این نام خدا را بخوانیم که از اسامی خدا هم هست: « و هو العلی العظیم »

در عجبم شما که ادعا کردید که شیعه هستید از این مطالب مطلع نیستید:Gig:

متاسفانه در میان برادران اهل تسنن و البته بیشتر در میان وهابیت به اسم و کلمه « علی » حساسیت دارند.
در هرجایی که ببینند حذف می شود در « صدق الله العلی العظیم» که امروزه می گویند: « صدق الله العظیم» !!!!



به نام علی اعلی

حاج علی;229397 نوشت:
به نام علی اعلی

پیامبر از آینده خبر نداشت؟

ظاهرا شما یک مطالعه ای در عقائد شیعیان داشته باشید بد نیست تا ببینیم کدام مورد خلاف ادعای مورخان شیعه است!

آیا شما به علم غیب پیامبر و ائمه اعتقاد دارین یا ندارین؟:gig:


قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ
بگو : هيچ کس در آسمانها و زمين غيب نمی داند مگر الله و نيز نمی دانند چه وقت زنده می شوند
سوره : النمل آیه : 65

به نام علی اعلی

سلام و عرض ادب:Gol:

مردخدا;230208 نوشت:
قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

بگو : هيچ کس در آسمانها و زمين غيب نمی داند مگر الله و نيز نمی دانند چه وقت زنده می شوند
سوره : النمل آیه : 65



برای پاسخ به این سوال و شبهه به اینجا مراجعه کنید اگر پرسشی بود همانجا مطرح کنید:

آیا غیر از الله کسی علم غیب میداند

مردخدا;229338 نوشت:
اعتقادات شما تاسف آور و مایه شرمساری برای شیعیان است
دوست گرامی کمی مطالعه کن و بعد حرف بزن اینها که گفتی خلاف عقاید مورخان شیعه است

به نظرم شما اول با عقائد شیعه آشنا شو بعد ببین که کدوم عقیده مایه شرمساری شیعه هست:ok:

خداوند به همه ما انصاف در رفتار و گفتار عطا بفرماید.



ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود.

من مطمئنم این حرف شوخی بود و از عمق اعتقاد ایشون زده نشده ولی برای خاطر جمعی شما باید بگم ابوبکر همراه پیامبر در هجرت هنگامیکه مشرکین برای قتل او از مکه خارج شدند بود.هنگامیکه آنان به غاری که پیامبر در آن پنهان شده بود رسیدند ابوبکر میتوانست پیامبر را لو یا تحویل دهد.در قران کریم هم آمده که این یار پیامبر از نزدیک شدن مشریکن به غار در اضطراب بود.
پس جایی برای شک و شبه بر ایمان این صحابه باقی نمی مونه

مردخدا;230256 نوشت:
ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود.

من مطمئنم این حرف شوخی بود و از عمق اعتقاد ایشون زده نشده ولی برای خاطر جمعی شما باید بگم ابوبکر همراه پیامبر در هجرت هنگامیکه مشرکین برای قتل او از مکه خارج شدند بود[=Book Antiqua].هنگامیکه آنان به غاری که پیامبر در آن پنهان شده بود رسیدند ابوبکر میتوانست پیامبر را لو یا تحویل دهد.در قران کریم هم آمده که این یار پیامبر از نزدیک شدن مشریکن به غار در اضطراب بود.
پس جایی برای شک و شبه بر ایمان این صحابه باقی نمی مونه



با سلام
جناب
مردخداما در این تاپیک ثابت کرده ایم با سند که چنین چیزی که میگوید نیست !!

ابوبکر یار غار و صاحب پیامبر:Sham::Sham:

در ضمن خود بخاری چنین گفته !!

[=Century Gothic]هيچ آيه‌اي در حق خاندان عائشه نازل نشده است:

[=Century Gothic]بخارى در صحيح خود به نقل از عائشه مى‌نويسد كه وى تصريح كرده است كه هيچ آيه‌اى در قرآن كريم در باره خاندان وى نازل نشده است::Ealam:
حدثنا مُوسَى بن إِسْمَاعِيلَ حدثنا أبو عَوَانَةَ عن أبي بِشْرٍ عن يُوسُفَ بن مَاهَكَ قال كان مَرْوَانُ على الْحِجَازِ اسْتَعْمَلَهُ مُعَاوِيَةُ فَخَطَبَ فَجَعَلَ يَذْكُرُ يَزِيدَ بن مُعَاوِيَةَ لِكَيْ يُبَايَعَ له بَعْدَ أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بَكْرٍ شيئا فقال خُذُوهُ فَدَخَلَ بَيْتَ عَائِشَةَ فلم يَقْدِرُوا فقال مَرْوَانُ إِنَّ هذا الذي أَنْزَلَ الله فيه «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي» فقالت عَائِشَةُ من وَرَاءِ الْحِجَابِ ما أَنْزَلَ الله فِينَا شيئا من الْقُرْآنِ إلا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عُذْرِي.
از يوسف بن ماهك نقل شده است كه معاويه بن أبى سفيان، مروان را به حكومت حجاز منصوب كرده بود، مروان خطبه خواند و در آن از يزيد بن معاويه نام برد تا براى حكومت بعد از پدرش از مردم بيعت بگيرد. عبد الرحمن بن أبى بكر چيزى گفت، مروان گفت: او را بگيريد. عبد الرحمن وارد خانه عائشه شد و آن‌ها نتوانستند او را دستگير كنند. مروان گفت: او كسى است كه خداوند اين آيه را در باره او نازل كرده است: « و آن كس كه به پدر و مادر خود گويد: «اف بر شما، آيا به من وعده مى‏دهيد كه زنده خواهم شد...».
عائشه از پشت پرده گفت: هيچ چيزى از قرآن در باره ما خاندان نازل نشده است؛ مگر اين كه خداوند [آيه] عذر مرا نازل كرده است (اشاره به آيه افك).
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1827، ح4550، كتاب التفسير، بَاب «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا...»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

[=Century Gothic]طبق قواعد زبان عربي، در جمله «ما أَنْزَلَ الله فِينَا شيئا» كلمه «شيئا» نكره در سياق نفى است و دلالت بر عموم مى‌كند؛ يعنى هيچ آيه‌اى در قرآن كريم به صورت اختصاصى در باره عائشه و اطرافيان او نازل نشده است.

از طرف ديگر كلمه «الا» در جمله «إلا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عُذْرِي» از ادات حصر است و طبق قواعد ثابت شده در علم اصول، جمله استثنائيه، دلالت بر حصر مى‌كند و داراى مفهوم است.
بنابراين، اين روايت ثابت مى‌كند كه هيچ آيه‌اى در قرآن كريم به صورت اختصاصى در باره خاندان عائشه كه ابوبكر نيز جزو آن است، نازل نشده است. :Sham:

در نتيجه اين روايت با رواياتى كه ثابت مى‌كند ابوبكر به همراه رسول خدا صلى الله عليه وآله در غار بوده و آيه «غار» در باره او نازل شده است، در تعارض است.:Sham:

.

دلالت جمله «ثاني اثنين» بر فضيلت ابوبكر:
[=Century Gothic]فخررازى مى‌نويسد:
[=Century Gothic]الرابع: أنه تعالى سماه «ثَانِيَ اثْنَيْنِ» فجعل ثاني محمد عليه السلام حال كونهما في الغار، والعلماء أثبتوا أنه رضي الله عنه كان ثاني محمد في أكثر المناصب الدينية، فإنه e لما أرسل إلى الخلق وعرض الإسلام على أبي بكر آمن أبو بكر، ثم ذهب وعرض الإسلام على طلحة والزبير وعثمان بن عفان وجماعة آخرين من أجلة الصحابة رضي الله تعالى عنهم، والكل آمنوا على يديه، ثم إنه جاء بهم إلى رسول الله (ص) بعد أيام قلائل، فكان هو رضي الله عنه (ثَانِيَ اثْنَيْنِ) في الدعوة إلى الله وأيضاً كلما وقف رسول الله (ص) في غزوة، كان أبو بكر رضي الله عنه يقف في خدمته ولا يفارقه، فكان ثاني اثنين في مجلسه، ولما مرض رسول الله (ص) قام مقامه في إمامة الناس في الصلاة فكان ثاني اثنين، ولما توفي دفن بجنبه، فكان ثاني اثنين هناك أيضاً.
[=Century Gothic]چهارم: خداوند تعالى ابوبكر را «ثانى اثنين؛ دومى از دو تا» ناميده است و او را دومى محمد (ص) در زمانى كه آن دو در غار بوده‌اند قرار داده است. علما ثابت كرده‌اند كه ابوبكر در اكثر مناصب دينى دومى محمد بوده است، زمانى كه به سوى خلق فرستاده شد و اسلام را بر ابوبكر عرضه كرد، ابوبكر ايمان آورد، سپس ابوبكر اسلام را بر طلحه، زبير، عثمان و جماعت ديگرى از بزرگان صحابه عرضه كرد و همگى آن‌ها به دست ابوبكر ايمان آوردند و سپس بعد از مدت كوتاهى ابوبكر آن‌ها را پيش رسول خدا آورد، پس ابوبكر در دعوت به سوى خداوند نيز «ثانى اثنين» بوده است.
همچنين هر زمان رسول خدا در جنگى شركت مى‌كرد، ابوبكر در خدمت آن حضرت باقى مى‌ماند و از آن حضرت جدا نمى‌شد؛ پس در مجلس آن حضرت نيز ابوبكر «ثانى اثنين» بوده است
و زمانى كه رسول خدا (ص) مريض شد، به جاى آن حضرت، امامت جماعت را به عهده گرفت؛ پس در آن جا نيز «ثانى اثنين» بوده است و زمانى كه فوت كرد، ابوبكر در كنار او دفن شد؛ پس در قبر نيز «ثانى اثنين» رسول خدا بوده است.
[=Century Gothic]

نقد و بررسي:

منظور از «ثاني اثنين» رسول خدا (ص) بوده است:


[=Century Gothic]استدلال فخررازى در صورتى درست است كه ثابت شود مراد از «ثانى اثنين» ابوبكر بوده است نه رسول خدا؛ در حالى كه نه تنها دليلى بر اين مطلب وجود ندارد و اگر داشت فخررازى بيان مى‌كرد؛ بلكه دليل بر خلاف آن است.
[=Century Gothic]

[=Century Gothic] ما به صورت اختصار به چند دليل اشاره مى‌كنيم::Sham:
1. سياق آيه دلالت مى‌كند كه مراد از «ثانى اثنين» رسول خدا صلى الله عليه وآله باشد نه شخص ديگري؛
چرا كه خداوند در اين آيه مى‌فرمايد::Sham:
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ...
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد، آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالى كه دوّمين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت) در آن هنگام كه آن دو در غار بودند....
اين سياق به هيچ وجه اجازه نمى‌دهد كه مراد از «ثانى اثنين» شخص ديگرى غير از همان كسى باشد كه كفار او را اخراج كرده‌اند.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]2. طبق قواعد علم نحو، «ثانى اثنين» حال است براى ضمير«هاء» در «اذ اخرجه» و به اتفاق شيعه و سنى اين ضمير به رسول خدا صلى الله عليه وآله بر مى‌گردد نه به ابوبكر؛:Sham:
پس آيه در حقيقت حال رسول خدا صلى الله عليه وآله را بيان مى‌كند نه حال همراه او را؛ چنانچه بزرگان اهل سنت بر اين مطلب تصريح كرده‌اند.

[=Century Gothic]
[=Century Gothic]ابن تيميه حرانى در اين باره مى‌نويسد:
وقوله (ثاني اثنين) حال من الضمير في أخرجه....
«ثانى اثنين» حال است براى ضميرى كه در «اخرجه» وجود دارد.:Sham:
ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم ابوالعباس ( 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8، ص 472، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]و بدر الدين عينى مى‌نويسد:
قوله: (ثاني اثنين) حال من الضمير المنصوب في إذ أخرجه الذين كفروا....
«ثانى اثنين» حال است براى ضمير منصوبى كه در جمله «اذ اخرجه الذين كفروا» وجود دارد.:Sham:
العيني، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد الغيتابي الحنفي ( 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، عمدة القاري ج 16، ص 173، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]و ابن عاشور مى‌گويد:
و (ثانيَ اثنين) حال من ضمير النصب في (أخرجه).:Sham:
محمد الطاهر بن عاشور (1284هـ)، تفسير التحرير والتنوير، ج 10، ص 96، ناشر: دار سحنون للنشر والتوزيع - تونس - 1997م.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]جالب اين است كه خود فخررازى در مسأله دوم تصريح مى‌كند كه «ثانى اثنين» منصوب و حال است:[=Century Gothic]:Sham:
وقوله: (ثَانِيَ اثْنَيْنِ) نصب على الحال، أي في الحال التي كان فيها (ثَانِيَ اثْنَيْنِ).
«ثانى اثنين» منصوب است به دليل اين كه حال است (براى ضمير منصوب اخرجه) يعنى در آن زمانى كه رسول خدا (ص) در داخل غار دومى از دوتا بود.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، التفسير الكبير ج 16، ص 52، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]اما در مسأله چهارم اين مطلب را فراموش كرده و مى‌گويد::Sham:
الرابع: أنه تعالى سماه «ثَانِيَ اثْنَيْنِ» فجعل ثاني محمد عليه السلام...

اگر «ثانى اثنين» حال باشد براى ضمير «اخرجه» چگونه مى‌تواند مراد از آن ابوبكر باشد؟!:Gig:
[=Century Gothic]

[=Century Gothic]3. بسيارى از بزرگان اهل سنت تصريح كرده‌اند كه مراد از «ثانى اثنين» رسول خدا صلى الله عليه وآله است نه ابوبكر كه ما به نام چند تن از آنان اشاره مى‌كنيم::Sham:

طبرى در تفسير خود مى‌نويسد::Sham:
كما نصره إذ أخرجه الذين كفروا بالله من قريش من وطنه وداره ثاني اثنين يقول أخرجوه وهو أحد الاثنين أي واحد من الاثنين... .
چنانچه خداوند (رسولش) را ياري كرد در آن هنگام كه كفار قريش آن حضرت را از وطنش بيرون كردند، و يك نفر را همراه او كرد و رسول خدا يكي از دو نفر بود .
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير ( 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج10، ص135، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]و آلوسى نيز مى‌نويسد::Sham:
(ثاني اثنين) حال من ضميره عليه الصلاة والسلام أي أحد اثنين.
«ثانى اثنين» حال است براى ضميرى كه به رسول خدا (ص) بر مى‌گردد؛ يعنى آن حضرت يكى از دو تا بود.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج10، ص96، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]و بغوى مى‌نويسد::Sham:
(إذ أخرجه الذين كفروا) من مكة حين مكروا به وأرادوا تبيينه وهموا بقتله (ثاني اثنين) أي هو أحد الإثنين.
البغوي، الحسين بن مسعود (516هـ)، تفسير البغوي، ج2، ص292، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

و در تفسير مجاهد آمده است::Sham:
عن مجاهد في قوله (إلا تنصروه فقد نصره الله) قال ذكر ما كان من أول شأنه حين أخرجوه يقول فالله ناصره كما نصره وهو (ثاني اثنين).
مجاهد بن جبر المخزومي التابعي أبو الحجاج، تفسير مجاهد، ج1، ص279، تحقيق: عبدالرحمن الطاهر محمد السورتي، ناشر: المنشورات العلمية - بيروت.


آيه شهادت مي‌دهد كه رسول خدا به تنهائي خارج شده است::Sham:
[=Century Gothic]از آيه قرآن كريم نيز استفاده مى‌شود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در هنگام خروج از مكه تنها بوده و در غار «ثانى اثنين» شده است‌؛ چرا كه خداوند در آيه غار مى‌فرمايد:
إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ
آن هنگام كه كافران او را از مكه بيرون كردند، در حالى كه دوّمين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت) در آن هنگام كه آن دو در غار بودند.
علامه شهاب الدين آلوسى از مفسران شهير اهل سنت در ذيل اين آيه مى‌نويسد:
(إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا) من مكة وإسناد الإخراج إليهم إسناد إلى السبب البعيد فإن الله تعالى أذن له عليه الصلاة والسلام بالخروج حين كان منهم ما كان فخرج صلى الله تعالى عليه وسلم بنفسه.
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد، آن هنگام كه كافران او را از مكّه بيرون كردند، اسناد اخراج به قريشيان، اسناد به سبب بعيد است؛ زيرا خداوند به آن حضرت اجازه خروج داد در آن هنگام كه اوضاع به اين صورت درآمد، رسول خدا خودش (يا به تنهائي) از مكه خارج شد.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 10، ص 96، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
اگر ابوبكر در زمان خروج از مكه به همراه رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، بايد «اخرج» به صورت تثنيه مى‌آمد نه به صورت مفرد؛ همان طور كه در زمان حضور در غار، ضمير به صورت تثنيه آمده است (اذ هما فى الغار).
اگر ادعا شود که مقصود از اخراج در اين آيه ، آن است که کفار به آن حضرت فشار فراوانی وارد کردند ، تا آن حضرت از مکه بيرون رود ، مى‌گوييم اين مطلب در مورد همه صحابه مشترک است ؛ زيرا تمام مسلمانان در آن زمان تحت فشار کفار بوده و به خاطر خطراتی که از جانب آن‌ها تهديدشان مى‌کرد مجبور به خروج شدند ؛ پس هر کس که از مکه هجرت می‌کرد ، در واقع توسط مشرکان اخراج شده بود ؛ خداوند متعال در اين زمينه مي فرمايد :
لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.
إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ. الممتحنة/ 8 ـ 9
خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى‏كند چرا كه خداوند عدالت‏پيشگان را دوست دارد.
تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى‏كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون‏راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است!

مردخدا;230228 نوشت:
حتی پیامبر هم از آینده خبر نداشت

وقتي آيت الله بهجت از آينده خبر داشت ديكه رسول الله كه جاي خودش رو داره

http://s3.picofile.com/file/7405814408/miryazdi_bahjat.mp3.html


با سلام
جناب مرد خدا دقت کنید !!


«ثاني اثنين» فضيليتي را براي ابوبكر به اثبات نمي‌رساند:

[=Century Gothic]برفرض كه مراد از «ثانى اثنين» ابوبكر باشد، بازهم فضيلتى براى وى محسوب نمى‌شود؛
چرا كه اين جمله تنها گزارشى از اجتماع مكانى ابوبكر با پيامبر است و مفاد آن هيچ فضيليتى را براى وى به اثبات نمى‌رساند.

اين آيه به مؤمنان گوشزد مى‌كند كه اگر شما پيامبر را يارى نكنيد، خداوند خود، پيامبرش را يارى خواهد كرد؛ همان طورى كه وقتى مشركان او را مكه اخراج كردند و قصد كشتن او را داشتند، و او هيچ ياورى نداشت و تنها يكى از دو نفر بود، با انزال سكينه و لشكريان نامرئى او را يارى كرد و كلمة الله را اعتلا بخشيد.:Sham:

برخى از انديشمندان سنى نيز تصريج كرده‌اند كه تعبير «ثانى اثنين» نه اولويت را مى‌رساند و نه اوليت را؛ بلكه فقط صرف اخبار از عدد است و هيچ‌گونه فضيلتى را براى شخص ثابت نمى‌كند.:Sham:

علامه رشيد رضا از علماى معاصر اهل سنت در اين باره مى‌نويسد:

ثَانِيَ اثْنَيْنِ أَيْ: أَحَدُهُمَا، فَإِنَّ مِثْلَ هَذَا التَّعْبِيرِ لَا يُعْتَبَرُ فِيهِ الْأَوَّلِيَّةُ وَلَا الْأَوْلَوِيَّةُ؛ لِأَنَّ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهَا ثَانٍ لِلْآخَرِ، وَمِثْلُهُ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَرَابِعُ أَرْبَعَةٍ لَا مَعْنَى لَهُ إِلَّا أَنَّهُ وَاحِدٌ مِنْ ثَلَاثَةٍ أَوْ أَرْبَعَةٍ بِهِ تَمَّ هَذَا الْعَدَدُ. عَلَى أَنَّ التَّرْتِيبَ فِيهِ إِنَّمَا يَكُونُ بِالزَّمَانِ أَوِ الْمَكَانِ، وَهُوَ لَا يَدُلُّ عَلَى تَفْضِيلِ الْأَوَّلِ عَلَى الثَّانِي، وَلَا الثَّالِثِ أَوِ الرَّابِعِ عَلَى مَنْ قَبْلَهُ.
«ثانى اثنين» يعنى يكى از دو تا بود. تعبير اين چنيني، نه اوليت را مى‌رساند و نه اولويت را؛ زيرا هر كدام از آن دو،‌ دومى ديگرى است؛ همانند «يكى از سه تا» و «يكى از چهارتا».
اين جملات معناى جز اين ندارند كه يكى از سه تا يا يكى از چهار تا هستند و عدد به آن ختم مى‌شود. بنابراين كه ترتيب بر اساس زمان و يا مكان باشد، چنين چيزى دلالت بر برترى اولى بر دومى و يا سومى و يا چهارمى بر قبلى‌ها نمى‌كند.
محمد رشيد بن علي رضا بن محمد ( 1354هـ)، تفسير المنار، ج 10، ص 369، ذيل آيه 40 سوره توبة، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.

شيخ طوسى در اين باره مى‌فرمايد:

وليس في الآية ما يدل على تفضيل أبي بكر، لان قوله " ثاني اثنين " مجرد الاخبار أن النبي صلى الله عليه وآله خرج ومعه غيره.
در اين آيه چيزى وجود ندارد كه دلالت بر برترى ابوبكر داشته باشد؛ زيرا «ثانى اثنين» تنها از مطلب گزارش مى‌دهد كه رسول خدا در حالى از مكه خارج شد كه شخص ديگرى همراه او بوده است.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج 5 ص 222، تحقيق وتصحيح أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الأولى، 1409هـ.

شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه اين چنين استدلال مى‌كند:

وأما كونه للنبي صلى الله عليه وآله ثانيا، فليس فيه أكثر من الأخبار بالعدد في الحال، وقد يكون المؤمن في سفره ثاني كافر، أو فاسق، أو جاهل، أو صبي، أو ناقص، كما يكون ثاني مؤمن وصالح وعالم وبالغ وكامل، وهذا ما ليس فيه اشتباه، فمن ظن به فضلا فليس من العقلاء.
اما اينکه خداوند ابوبکر را ثانى پيامبر قرار داده، تنها گزارش از عدد است و چه بسا که مؤمن در مسافرت ثانى کافر يا فاسق، جاهل، كودك و يا ناقص قرار گيرد؛ همان طورى كه ممكن است ثانى مؤمن، صالح، عالم، بالغ و يا كامل قرار گيرد، اشتباهى در اين مطلب نيست، پس كسى كه فضيتلتى از آن استنباط كند، از عقلا شمرده نمى‌شود.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (413 هـ)، الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين عليه السلام، ص 187، تحقيق و نشر: مركز مؤسسة البعثة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة الأولى، 1412هـ.

بنابراين، اولاً: مراد از «ثانى اثنين» رسول خدا صلى الله عليه وآله است نه ابوبكر؛
ثانياً: برفرض كه مراد از آن ابوبكر باشد، صرفا گزارشى از اجتماع مكانى وى با رسول خدا است و هيچ فضيلتى را براى وى به اثبات نمى‌رساند.:Sham:

فخررازى در جواب اشكال مقدرى كه در اين جا وجود دارد، مى‌‌گويد::Sham:
وطعن بعض الحمقى من الروافض في هذا الوجه وقال: كونه ثاني اثنين للرسول لا يكون أعظم من كون الله تعالى رابعاً لكل ثلاث في قوله: (مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ) ( المجادلة: 7 ) ثم إن هذا الحكم عام في حق الكافر والمؤمن، فلما لم يكن هذا المعنى من الله تعالى دالاً على فضيلة الإنسان فلأن لا يدل من النبي على فضيلة الإنسان كان أولى.
برخى از احمق‌هاى رافضى به اين دليل ما خرده گرفته و گفته‌اند: بودن ابوبكر «ثانى اثنين» برتر از اين نيست كه خداوند چهارمى هر جمع سه تائى است در اين آيه قرآن كه خداوند مى‌فرمايد: «هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست،
و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست‏» اين حكم شامل مؤمن و كافر مى‌شود،
وقتى اين معنا از جانب خداوند (يكى از سه فردى كه خداوند چهارم آن است) دلالت بر فضيلت انسان نمى‌كند، از جانب پيامبر به طريق اولى دلالت بر فضيلت نخواهد كرد.

والجواب: أن هذا تعسف بارد، لأن المراد هناك كونه تعالى مع الكل بالعلم والتدبير، وكونه مطلعاً على ضمير كل أحد، أما ههنا فالمراد بقوله تعالى: (ثَانِيَ اثْنَيْنِ) تخصيصه بهذه الصفة في معرض التعظيم وأيضاً قد دللنا بالوجوه الثلاثة المتقدمة على أن كونه معه في هذا الموضع دليل قاطع على أنه (ص) كان قاطعاً بأن باطنه كظاهره، فأين أحد الجانبين من الآخر ؟

در جواب مى‌گوييم: اين سخنى است كه روى آن انديشيده نشده است؛
زيرا مراد خداوند در آن جا اين است كه خداوند با علم و تدبير به همه انسان‌ها است و از اسرار درون همگان آگاه است؛
اما در آيه غار مراد از «ثانى اثنين» اختصاص دادن اين فضيلت به ابوبكر به منظور تكريم و تعظيم وى است.:Sham:
همچنين ما با سه دليل گذشته ثابت كرديم كه بودن ابوبكر به همراه رسول خدا در غار، دليل بر اين است كه آن حضرت از باطن ابوبكر همانند ظاهر او آگاه بوده است؛
پس اين دو آيه قابل قياس بايكديگر نيستند.
ما نيز در جواب فخررازى مى‌گوييم:
اولاً: فحاشى به ديگران، دور از ادب و نشانه اين است كه حتى خود او به استدلالش اعتقاد ندارد؛ :Sham:
زيرا فحاشى به طرف مقابل منطق كسانى است كه هيچ منطق و دليل براى اثبات ادعاى خود ندارد.

ثانياً: استدلال شما در صورتى درست است كه مراد از «ثانى اثنين» ابوبكر باشد؛:Sham:
در حالى كه پيش از اين ثابت كرديم كه مراد از آن رسول خدا است نه ابوبكر؛ پس اگر تعظيمى هم باشد، براى ابوبكر نيست.

ما هر سه وجه و دليل گذشته شما را به صورت كامل نقد كرديم و ثابت شد كه هيچ‌يك از آن‌ها فضيلتى را براى ابوبكر به ارمغان نمى‌آورد.:Sham:

از اين رو، هيچ تفاوتى بين آيه «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ...» و بين آيه «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ...» وجود ندارد.
در حقيقت معناى آيه اين مى‌شود كه: اگر شما پيامبر را يارى نكنيد،
خداوند او را يارى خواهد كرد؛ همان طور كه در هنگام اخراج از مكه و در زمانى كه يك همراه بيشتر نداشت كه او نيز همواره محزون و غمگين بود،
يارى‌اش كرد و آرامش را بر قلب او سرازير و با لشكريان نامرئى تأييدش كرد.:Sham:
..[=Century Gothic]یا حق

[="Tahoma"]

مردخدا;229338 نوشت:
ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود.
ابوبکر بلا فاصله پس از بعثت رسول الله فهمید که پیامبر تشکیل حکومت میدهد؟وبه طمع حکومت اظهار دوستی میکرد؟
اگر واقعا این همه هوش و ذکاوت داشت باید بیش از اینها او رو ستایش کرد.

حتی پیامبر هم از آینده خبر نداشت چه برسد به ابوبکر.اگر بوبکر غیب میدونست پس شایسته او بود که پیامبر شود نه محمد(ص)

آيا ميشود جانشين يك فرد معصوم يك فرد غير معصوم باشد در حالي كه ابوبكر سابقه شرك وبت پرستي داشته است؟
من کی گفتم ابوبکر جانشین پیامبر بود؟موضوع بحث ما هم هیچ ارتباطی به اصحاب کهف نداره
اعتقادات شما تاسف آور و مایه شرمساری برای شیعیان است
دوست گرامی کمی مطالعه کن و بعد حرف بزن اینها که گفتی خلاف عقاید مورخان شیعه است

با سلام

جناب مرد خداي عزيز،مناسب است در بيان برخي مباحث اعتقادي و كلامي دقت بيشتري داشته باشيم.اينكه شما با قاطعيت و بطور مسلم علم غيب پيامبر(ص) را رد كرده ايد،امري است كه با قرآن و روايات سازگاري ندارد.بنده به اختصار در مورد علم غيب پيامبر(ص) مطالبي خدمت شما عرض مي كنم:

علم غيب در لسان آيات:
با دقت در آيات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود که دو دسته آيه در زمينه علم غيب وجود دارد:

نخست آياتى که علم غيب را مخصوص خدا معرفى کرده و از غير او نفى مى كند،از آن ميان است:« وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ لَا يعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ...»(1) و مانند آنچه درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است:« قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيبَ...»(2)

گروه دوم آياتى است که به روشنى نشان مى دهد که اولياى الهى اجمالاً از غيب آگاهى داشته اند، چنانکه مى خوانيم :«... وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يشَاءُ...»(3).

همچنین آمده است:« عَالِمُ الْغَيبِ فَلَا يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ...»(4)

از اين آيات مي‏توان استظهار كرد كه خداوند علم غيب را به انسان كامل كه به مقام منيع رضوان محض بار يافته، از قضاي الهي راضي است و خداوند نيز از همه شئون علمي و عملي وي رضايت دارد عطا خواهد كرد. چنين انسان كاملي مصداق بارز (من ارتضي من رسول... ) است، و چون همه اهل‏بيت عصمت و طهارت به منزله نور واحدند، از اين رو آنچه براي حضرت رسول‏(صلي الله عليه وآله) به اذن الهي مكشوف است براي ساير اهل‏بيت(عليهم‏السلام) نيز مشهود است.(5)

علم غيب در لسان روايات

روايات فراواني به اعطای علم ويژه‏اي به امامان(عليهم السلام) اشاره دارند. برای نمونه به برخي از آنها اشاره مي کنيم:
- امام علي(عليه السلام) مي فرمايد:« به خدا سوگند! تبليغ رسالتها، وفاي به پيمانها، و تفسير اوامر و هشدارهاي الهي به من آموزش داده شد، درهاي دانش و روشنايي امور انسانها نزد ما اهل بيت پيامبر (ص) است...».(6)

- جماعتى از اصحاب كه عبد الاعلى و ابو عبيدة و عبد اللَّه بن بشر خثعمى از آن جمله بودند، از امام صادق (عليه السلام) شنيدند كه فرمود: من آنچه در آسمانها و زمين است مى‏دانم و آنچه در بهشت و دوزخست مى‏دانم و گذشته و آينده را مى‏دانم، سپس اندكى درنگ كرد و ديد اين سخن بر شنوندگان گران آمد، لذا فرمود:
من اين مطالب را از كتاب خداى عز و جل مى‏دانم. خداى عز و جل ميفرمايد «بيان هر چيز در قرآنست» (آيه شريفه در سوره نحل باين صورتست: تبيانا لكل شى‏ء» پس فرمايش امام عليه السلام يا بطريق نقل بمعنى و يا قرائت مختص بائمه است.(7)

- امام صادق(عليه السلام) فرمود: امامي كه نداند چه به سرش مي‏آيد و به سوي چه مي‏رود، او حجت خدا بر خلقش نيست.(8)

- مردي از اهل فارس به حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام)عرض کرد: آيا شما علم غيب مي‏دانيد؟
امام(علیه السلام) فرمودند: حضرت ابو جعفر(عليه السلام) فرموده است: چون علم الهي به روي ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم .(9)

افزون بر این، روايات فراوانی داريم که نشان مى دهد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) اجمالاً از غيب آگاهي داشته اند، و گاه از آن خبر مى دادند. مانند خبر دادن پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ماجراى جنگ موته و شهادت جعفر بن ابي طالب، و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام که در همان لحظه وقوع ، پيامبر (صلى الله عليه و آله) در مدينه مسلمانان را آگاه کرد(10) که مانند این مورد در زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) کم نيست .

در «نهج البلاغه» نيز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد که نشان مى دهد امام على (عليه السلام ) اين اسرار غيب را مى دانسته اند، در روايات ديگرى که در کتب علماى اهل سنت و شيعه نقل شده پيشگوئيهاى متعددى از آن حضرت (عليه السلام ) نسبت به حوادث آينده آمده است، مانند آنچه کميل بن زياد به حجّاج گفت که امير مؤ منان على (عليه السلام ) به من خبر داده است که تو قاتل منى(11). و آنچه درباره خوارج نهروان فرمودند که در جنگ با آنها از گروه ما،ده نفر کشته نمى شود، و از آنها ده نفر نجات نمى يابد و مطلب عينا چنين شد.(12)

پي نوشتها:

1 - سوره انعام،آيه 59. کليدهاي غيب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسي آنها را نمي‌داند...

2 - سوره انعام،آيه 50. بگو من به شما نمى گويم خزائن خداوند نزد من است ، و من غيب را نمى دانم...

3 - سوره آل عمران،ايه 179. چنان نبود که خدا شما را از علم غيب آگاه کند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر کس را بخواهد برمى گزيند) (و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد).

4 - سوره جن،آيه 26-27.داناي غيب اوست و هيچكس را براسرار غيبش آگاه نمي‏سازد مگر رسولاني كه آنان را برگزيده است.

5 - ر.ک: تسنيم،ج2ص184-185.

6 - نهج البلاغه،خطبه 120.

7 - اصول كافي،ج1،ص388.

8 - اصول كافي،ج1،ص 383.

9 - اصول كافي ،ج 1، ص 376 .

10 - تاريخ‏ اليعقوبى،ج‏2،ص:65؛ ابن اثير،الکامل في التاريخ،ج2ص237.(ماجراي جنگ موته).

11 - الإصابة فى تمييز الصحابة، احمد بن على بن حجر العسقلانى (م 852)،ج‏5،ص:486.

12 - مروج الذهب ،أبو الحسن على بن الحسين مسعودي (م 346)، ترجمه ابو القاسم پاينده‏،ج1ص764.

[="Tahoma"]

مردخدا;230256 نوشت:
ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود.

من مطمئنم این حرف شوخی بود و از عمق اعتقاد ایشون زده نشده ولی برای خاطر جمعی شما باید بگم ابوبکر همراه پیامبر در هجرت هنگامیکه مشرکین برای قتل او از مکه خارج شدند بود.هنگامیکه آنان به غاری که پیامبر در آن پنهان شده بود رسیدند ابوبکر میتوانست پیامبر را لو یا تحویل دهد.در قران کریم هم آمده که این یار پیامبر از نزدیک شدن مشریکن به غار در اضطراب بود.
پس جایی برای شک و شبه بر ایمان این صحابه باقی نمی مونه

آيا واقعاً ابوبكر در هنگام هجرت همراه پيامبر(ص) بود؟

خداوند متعال درآيه 40سوره توبه به حادثه هجرت پيامبر اسلام(ص)ازمكه به مدينه اشاره كرده،ودر رابطه با اتفاقاتي كه در زمان اقامت ايشان در غار ثور به وقوع پيوسته بود،مي فرمايد:

«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ

یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا

وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ:
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد؛ (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت)؛ در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود می‌گفت: «غم مخور، خدا با ماست!» در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ و با لشکرهایی که مشاهده نمی‌کردید، او را تقویت نمود؛ و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز)است؛ و خداوند عزیز و حکیم است!»

نكته قابل توجه اينكه دراين آيه اشاره اي به نام شخص همراه پيامبر(ص)نشده است،وبايد با مراجعه به منابع وشواهدتاريخي و روايي اين شخص را بشناسيم،وبعد ازمشخص شدن فردي كه درغار همراه پيامبرگرامي اسلام(ص) بوده است،تازه اين پرسش مهم به ذهن مي رسد كه آيا اين همراهي با پيامبر(ص) با توجه به نكاتي كه دراين آيه آمده است،فضيلت محسوب مي شود يا خير؟؟؟!!!!!

دراينكه آن شخص چه كسي بوده است ،اعتقاد اهل تسنن در این است که در زمان هجرت به همراه پیامبر(ص)، کسی نبود جز ابوبکر.ودرمنابع شيعه هم معمولاً نام ابوبكر مطرح است،امّا دراين رابطه با مراجعه به منابع روايي وتاريخي اهل سنت،با مواردي مواجه مي شويم كه ما را درپذيرش اين موضوع كه همراه پيامبر(ص) درغار،شخصي نبود جز«ابوبكر بن ابي قحافه»،با ترديد جدي مواجه مي كند،دراينجا بنده به برخي از اين نكات اشاره مي كنم.

امّا نكات قابل توجه درمنابع اهل سنّت:
* درکتاب البدایه و النهایه جلد 3 صفحه 176 آمده است که «ابن بکر» یا بطور کاملتر «عبدالله بن بکر بن اریقط» راهنما و همراه پیامبر بوده که به همراه حضرت رسول(ص) به سمت مدینه در حرکت بودند. شاید برخی بگویند که نفر سوم ابوبکر بوده است. اما باید بدانند که قرآن همان دو نفر را اعلام نموده است. در آیه 40 سوره توبه اشاره شده است که دو تن در غار حاضر بوده اند و پیامبر به همراه خود گفته که نترس که خداوند با ماست. بنابراین نمی توانسته ابوبکر هم به همراه پیامبر باشد.

*از سویی دیگر بنده تا بحال درجايي دیده نشده که ابوبکر به این فضیلت اعتراف کند و بگوید که وی همراه پیامبر در غار قرار داشته است. کما اینکه وی در سقیفه به کمتر از این اشاره کرده است و گفته: «نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة». شما می توانید این مطلب را به وضوح در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 مشاهده کنید.

*باز هم می توان مدارک و دلایل دیگری را نیز در کتب اهل سنت دید. مثلاً در کتاب لسان المیزان جلد 5 صفحه 115 عسقلانی گفته است:« از تابعین کسانی بوده اند که منکر ارتباط داشتن آیه غار با ابوبکر بوده اند. مانند ابوجعفر مؤمن طاق».

*از مهمترین مدارک که می توان به آن اشاره کرد، سخن عائشه دختر ابوبکر است که در کتب صحیح بخاری جلد 6 صفحه 42 و تاریخ ابن اثیر جلد 3 صفحه 199 و البدایه و النهایه جلد 8 صفحه 96 و همچنین در الاغانی جلد 16 صفحه 90 به آن اشاره کرد این است که عائشه گفته است:«لم ینزل الله فینا شیئا من القرآن: هیچ آیه ای در وصف ما نازل نشده است».

*از سویی دیگر در صحیح بخاری جلد 1 صفحه 128 و کتاب الاذان جلد 4 صفحه 240 و کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهق جلد 3 صفحه 89 و فتح الباری جلد 13 صفحه 179 و جلد 7 صفحات 261 و 307 اشاره می کند که ابوبکر در هنگام رسیدن پیامبر از سفر مکه به مدینه ـ زمان هجرت ـ در مدینه از وی استقبال کرده و در نماز جماعت گروه اول مهاجرین هم شرکت کرده است. این یعنی اینکه وی نمی توانسته همزمان در دو جا، یعنی هم در سفر همراه پیامبر باشد و هم اینکه در مدینه در نماز جماعت شرکت کرده باشد.

البته موارد دیگری هم وجود دارد که می توان به این دو مورد نیز اشاره کرد: اول اینکه در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 اظهار شده است که اصلاً پیامبر در غار تنها بوده و نیز در کتاب فتوح البدان جلد 1 صفحه 64 آمده که قیافه شناسی که همراه مشرکین بوده است، فقط جای پای پیامبر را تشخیص داده که این موضوع از سوی یحیی بن معین در کتاب تهذیب الکمال جلد 29 صفحه 26 قابل قبول دانسته شده است.

با توجه به اين مطالب،هرچند بطورقطع نگوييم كه «ابوبكر» يار غار پيامبر(ص) نبوده است،امّا پذيرش اين مطلب با ترديد جدّي مواجه مي شود.

[="DarkGreen"]

کاوه;230534 نوشت:

«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ

یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا

وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ:

سلام

استاد یه سوال چگونه مخالفین می توانند به خود جرئت دهند و یگوند پیامر(ص) ترسیده بودند

در صورتی که اولین فردیکه با مشرکین مقابله کرد و دین اسلام را تبلیغ کرد خود پیامبر(ص) بوده!!

و چطور پیامبر(ص) بترسد در صورتی که خداوند او را نجات داده و در قار پنهان شده است؟

و جالب انکه دوستمون در اخر گفته اند پیامبر(ص) در اضطراب بودند که در اضطراب این بودند که ابوبکر لو بدهد ایشان را و این سخن رو نشانه از

ایمان صحابی ابوبکر گرفته اند

و جالبتر اینکه اول ایه و روند آیه رو نادیده می گیرند!!

می شود به من بگویید چگونه پیامبر(ص) در اضطراب باشد در صورتی که خدا نجات دهنده ایشان بوده است !!!:Gig:[/]

مردخدا;230256 نوشت:
ابوبكر با مشورت يهود و نصاري فهميد كه رسول الله تشكيل حكومت ميدهد و از اين روي از شوقي كه به رياست و خلافت داشت به ظاهر دوستي ميكرد با رسول خدا ولي دشمن خدا بود و دشمن رسول خدا بود. من مطمئنم این حرف شوخی بود و از عمق اعتقاد ایشون زده نشده ولی برای خاطر جمعی شما باید بگم ابوبکر همراه پیامبر در هجرت هنگامیکه مشرکین برای قتل او از مکه خارج شدند بود.هنگامیکه آنان به غاری که پیامبر در آن پنهان شده بود رسیدند ابوبکر میتوانست پیامبر را لو یا تحویل دهد.در قران کریم هم آمده که این یار پیامبر از نزدیک شدن مشریکن به غار در اضطراب بود. پس جایی برای شک و شبه بر ایمان این صحابه باقی نمی مونه

اولا ما با كسي شوخي نداريم و كلام ما كاملا جدي و در عين حال مودبانه است. آيه اي از قرأن به ما نشان ميدهد كه يهود ونصاري به خوبي رسول خدا را ميشناختند(يعرفونه كما يعرفون ابناء هم ) و آمدن پیامبر به يثرب در كتاب هاي آنان نوشته شده بود براي همين هم بود كه به آنجا مهاجرت كردند .در ابتداي بعثت پیامبر
روزي ابوبكر به يك مجلس عروسي ميرود و در آن جا ميشنود كه عده اي يهودي و مسيحي دارند در مورد حضرت محمد(ص) صحبت ميكنند و اقرار ميكنند كه مشخصات او با مشخصات ذكر شده در تورات وانجيل مطابقت دارد ابابكر كه در آن موقع از مشركين بود (و تا آخر مشرك ماند) از آن ها سوال كرد آيا اين پیامبر جانشين وخليفه هم دارد كفتند بله و او حكومتي تشكيل خواهد داد كه از شرق عالم تا غرب عالم را فرا ميگيرد در اين هنگام ابوبكر به فكر مي افتد كه برود نزد پیامبر واظهار اسلام كند و روزي او را بكشد و به خلافت برسد و در اين كار با آن عمر بن خطاب بن صهاك مشورت كرد و او نيز اورا به اين كار تشويق كرد و اين دو نقشه اي شوم خود را اجرا كردند و عده ي زيادي را به گمراهي كشاندند.اكر ابوبكر و عمر نبودند امام حسين هم به شهادت نيمرسيد و حق هيج مظلومي در جهان ضايع نميشد

ای بابا شما هنوز دارید سر این موضوع بی اهمیت بحث می کنید آخه کی هست که ندونه حضرت علی (ع) مظهر جوانمردی و صفات خوب قابل مقایسه با اون لعین ها نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بی خیال بشید دیگه این همه مسائل دینی هست به اونا برسید

[="Tahoma"]

کبوتر حرم الزهرا;230537 نوشت:

سلام

استاد یه سوال چگونه مخالفین می توانند به خود جرئت دهند و یگوند پیامر(ص) ترسیده بودند

در صورتی که اولین فردیکه با مشرکین مقابله کرد و دین اسلام را تبلیغ کرد خود پیامبر(ص) بوده!!

و چطور پیامبر(ص) بترسد در صورتی که خداوند او را نجات داده و در قار پنهان شده است؟

و جالب انکه دوستمون در اخر گفته اند پیامبر(ص) در اضطراب بودند که در اضطراب این بودند که ابوبکر لو بدهد ایشان را و این سخن رو نشانه از

ایمان صحابی ابوبکر گرفته اند

و جالبتر اینکه اول ایه و روند آیه رو نادیده می گیرند!!

می شود به من بگویید چگونه پیامبر(ص) در اضطراب باشد در صورتی که خدا نجات دهنده ایشان بوده است !!!:gig:

با سلام

براي پاسخ به سوال شما،مناسب ديدم تفسير آيه مورد بحث را از تفسير نمونه خدمت شما عرض كنم:

آيه فوق اشاره به يکى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى کرده مى گويد (خداوند پيامبرش را يارى کرد، در آن هنگام که کافران او را بيرون کردند) (اذ اخرجه الذين کفروا).
البته قصد کفار بيرون کردن او از (مکه ) نبود، بلکه تصميم به کشتن او داشتند، ولى چون نتيجه کارشان بيرون رفتن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مکه شد اين نسبت به آنها داده شده است .

سپس مى گويد: اين در حالى بود که او دومين نفر بود (ثانى اثنين ) اشاره به اينکه جز يک نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهائى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبکر بود.
(به هنگامى که دو نفر به غار، يعنى (غار ثور) پناه بردند) (اذ هما فى الغار).

در آن موقع ترس و وحشت ، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد (و گفت : غم مخور خدا با ما است ) (اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا).

در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را که در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى کرد بر او فرستاد (فانزل الله سکينته عليه ).

و او را با لشکرهائى که نميتوانستيد آنها را مشاهده کنيد، يارى کرد (و ايده بجنود لم تروها).

اين نيروهاى غيبى ممکن است اشاره به فرشتگانى باشد که حافظ پيامبر در اين سفر پر خوف و خطر بودند، و يا آنها که در ميدان جنگ (بدر) و (حنين ) و مانند آن به يارى او شتافتند.

و سرانجام برنامه و هدف و مکتب کفار را پائين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت. (و جعل کلمة الذين کفروا السفلى و کلمة الله هى العليا)

اشاره به اينکه توطئه هاى آنها در هم شکست ، آئين خرافيشان در هم پيچيده
شد، و نور خدا همه جا آشکار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام شد.

چرا چنين نشود در حالى که (خداوند هم قادر است و هم حکيم و دانا)، با حکمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى کند (و الله عزيز حکيم ).{تفسير نمونه،ج10،ص419-421}.

بنابراين آيه صراحت دارد كه شخصي كه ترسيده بود،همراه پيامبر(ص) بوده است،نه خود پيامبر(ص).تنها موضوعي كه قابل توجه است اين است كه سكينه و آرامش،بر كدام يك از اين دو نفر نازل شده است.پيامبر(ص) يا همراه ايشان؟؟!!.

[="Tahoma"]سكينه و آرامش بر چه كسي نازل شده است؟

بعضى اصرار دارند که ضمير (عليه ) در جمله (فانزل الله سکينته عليه ) به (همراه پيامبر) باز مى گردد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نياز به سکينه و آرامش نداشت ، بنابراين نزول سکينه و آرامش براى همسفر او بود.

در حالى که با توجه به جمله بعد که مى گويد: «و ايده بجنود لم تروها : او را با لشکرى نامرئى يارى کرد» و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود که ضمير (عليه ) نيز به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر مى گردد، و اين اشتباه است که ما تصور کنيم سکينه مربوط به موارد حزن و اندوه است ، بلکه در قرآن کرارا مى خوانيم که سکينه بر شخص پيامبر(ص) نازل گشت هنگامى که در شرائط سخت و مشکلى قرار داشت ، از جمله در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مى خوانيم :«ثم انزل الله سکينته على رسوله و على المؤ منين :خداوند سکينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤ منان نازل کرد» و نيز در آيه 26 سوره (فتح ) مى خوانيم : «فانزل الله سکينته على رسوله و على المؤ منين »، در حالى که در جمله هاى قبل در اين دو آيه هيچگونه سخنى از حزن و اندوه به ميان نيامده است بلکه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده .

در هر حال آيات قرآن نشان مى دهد که نزول سکينه به هنگام مشکلات سخت صورت مى گرفته و بدون شک پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (غار ثور) لحظات سختى را مى گذراند.

و عجيبتر اينکه بعضى گفته اند جمله (ايده بجنود لم تروها) به (همراه پيامبر) باز مى گردد!!
در حالى که تمام بحث اين آيه بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر(ص) دور ميزند و قرآن مى خواهد روشن کند که پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها نيست و اگر ياريش نکنيد خدا ياريش خواهد کرد، چگونه کسى را که تمام بحث بر محور او دور ميزند رها ساخته ، و به سراغ کسى مى روند که به عنوان تبعى از او بحث شده است اين سخن نشان مى دهد که تعصبها مانع از آن شده که حتى به معنى آيه توجه شود.{تفسير نمونه،ج10،ص422-423}.

سلام.
یه سوالی برام پیش اومده بود. نخواستم تاپیک بزنم اینجا رو هم مناسب دیدم.

هدف ابوبکر و عمر از غصب خلافت چی بود؟ آخه هرچی فکر می کنم (البته با اطلاعات محدودم) می بینم آخه اونا که توی دوران خلافتشون کار خاصی انجام ندادن. مثلا معاویه برای خودش کاخ ساخت و سلطنت ایجاد کرد. بنی عباس به همین صورت. هدفشون کسب قدرت و ثروت بود. اما ابوبکر و عمر که نه سلطنت کردن.نه با بیت المال کاری داشتن (نسبت به کارایی که معاویه سر بیت المال آورد کار اونا هیچ بود) کاخ و دم و دستگاه هم نداشتن.
آخه بی دلیل که اون کار ها رو انجام ندادن. بغض و دشمنی هم با امام علی ع نداشتن. میشه جواب بدید؟:Gig:

یه سوال دیگه. از نظر شیعه آیا ابوبکر و عمر کافر هستن؟ تعریف قرآن از کافر اینه که صحت یه چیزی رو بدونه ولی عمدا قبولش نکنه.
خب اونا که می دونستن حضرت علی ع خلیفه بلافصله ولی مخالفت کردن. این طوری هم نبوده که ندونن. بر این اساس اگه کافر بودن و خودشون رو مسلمون جلوه می دادن که منافق هستن. اگه منافق هستن که طبق آیات صریح قرآن باید حضرت علی ع از اونا دوری می کرده و باهاشون سازش نمی کرده چون از منافقین جز شر به جامعه نمی رسه. پس اینا چطور منافق هایی بودن که خیرشون به اسلام رسیده؟؟؟ :Moteajeb!:

اصلا قصد بدی از این حرف هام ندارم.امیدوارم به عقاید اهل سنت توهین نکرده باشم.چون اینا رو از یه مقاله نوشته یه سنی خوندم.

گدای کوی رضا;500302 نوشت:
سلام.
یه سوالی برام پیش اومده بود. نخواستم تاپیک بزنم اینجا رو هم مناسب دیدم.

هدف ابوبکر و عمر از غصب خلافت چی بود؟ آخه هرچی فکر می کنم (البته با اطلاعات محدودم) می بینم آخه اونا که توی دوران خلافتشون کار خاصی انجام ندادن.

با سلام
علل غصب خلافت
1ـ احیاى فرهنگ قبیله اى:
پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نیاز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پیامبراسلام (ص) دارد. همه مى دانیم درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر(ص) براى جایگزین كردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبیله اى و جاهلیت نهایت كوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه كن نگردید.
حتى در زمان پیامبر(ص) چندین بار بین انصار و مهاجرین و حتى دو قبایل انصار اختلافاتى بروز كرد كه اگر درایت و مدیریت پیامبر(ص) نبود, آتش جاهلیت دوباره شعله ورتر مى شد.
بسیارى از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر (ص) به اسلام ایمان آوردند كه اسلام آن ها بیشتر از روى اكراه بود و آن ها روح اسلام را درك ننموده و خداوند در قرآن به این امر اشاره دارد كه به اعراب بگو: ایمانتان به قلب وارد نشده, به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید لیكن بگوئید ما اسلام آوردیم: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُم‏». (1)
زندگى قبیله اى و ویژگى هاى جامعه قبیلگى موجب شد كه مردم بعد از پیامبر(ص) به طور جانانه از حق على(ص) دفاع نكنند. آن ها طبق زندگى قبیله اى وقتى رئیس قبیله بیعت كرد, تمام افراد قبیله باید بیعت نمایند. در اواخر عمر پیامبر (ص) بیشتر سران قبیله به اسلام ایمان آوردند و بعد تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله بودند.

2 ـ احیإ فرهنگ اشرافى:
به دنبال احیإ فرهنگ قبیله اى, فرهنگ اشرافى نیز رشد كرد, اشراف در فرهنگ قبیله اى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى دارند. در داخل مكه اشرافیت زر و زور را در اختیار داشتند تا این كه در جنگ بدر, به سختى زخمدار شدند و بیش از هفتاد نفر از سران قبایل كشته شدند كه اشرافیت مكه بعدها در صدد انتقام و التیام این زخم بودند كه حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین, نهروان و عاشورا را آفریدند و ((هنوز جثه پیامبر روى زمین بود كه كشمكش آغاز شد.
ابوسفیان كه در آغاز مى خواست خیلى زود از آب گل آلود ماهى بگیرد.ـ به خانه على(ع) دوید تا شاید او را ابزار مقاصد خود كند, انصار بیم داشتند كه اشراف زادگان مكه خون پدران را فراموش نكرده باشند, سعدبن عباده را براى بیعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد, مى خواستند دست كم براى خودشان امیرى داشته باشند.)(2)

3 ـ كینه قریش از بنى هاشم :
بنى امیه از قبل با بنى هاشم خوب نبود و نسبت به آن ها دشمنى دیرینه داشتند و آخرالامر سعى نمودند بنى هاشم را از خلافت محروم كنند كه نمونه هاى این دشمنى را در دوران جاهلیت و دوران رسالت پیامبر(ص) در تاریخ داریم و به تبع آن قریش با على(ع) دشمنى خاصى داشتند و سه دلیل مواضع قاطع امام بزرگان و روساى قبایل, كینه اى عظیم از او بر دل داشتند.

4 ـ دسته بندى هاى سیاسى :
در اواخر عمر پیامبر (ص) گروهى مقاصد نهائى خود را با طرح نقشه اى ماهرانه برملا كرده و اجرا نمودند. چنان كه از قرائن و اقدامات ابوبكر, عمر و ابوعبیده جراح بر مى آید, آن سه نقشه اى براى غصب خلافت داشتند و با تشكیل حزب ثلاثه در نهایت مردم را تحریص به غصب خلافت نمودند. چنان كه از عملكرد آن ها مشخص مى باشد هرسه براى انتخاب خلیفه باهم متحد بوده و در روز سقیفه تعارف هایى باهم داشته و هر سه با هم به سوى سقیفه رفتند, در حالى كه بزرگان مشغول تجهیز و تكفین بدن پیامبر بودند و بعد از رفتن به سقیفه, عمر و ابوعبیده اصرار عجیبى در بیعت گرفتن مردم براى ابوبكر داشتند و ابوبكر نیز بعد از وفات خود عمر را جانشین خود كرد كه نشان دهنده نوعى هماهنگى قبلى بین آن ها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدینه ماندند با این كه پیامبر(ص) متخلفین را لعن كرده بود.

5 ـ دشمنى قریش با على (ع):
قریش به علت قتلهایى كه امام از بزرگان آن ها بویژه از بنى امیه كرده بود كینه و دشمنى عجیبى از او به دل داشتند و حتى بعد از 25 سال در نبردهاى مختلف (جمل, صفین, نهروان) این كینه را دنبال كردند.
6 ـ حسادت:
برخى از صحابه از قرب و منزلت على(ع) نزد پیامبر(ص) حسد مى بردند و حتى حسد برخى از زنان پیامبر ـ عایشه ـ در تاریخ مشهود مى باشد. این حسد به نحوى در میان اصحاب جلوه گر یافته بود كه پیامبر(ص) آن را احساس مى كرد و به آن ها گوشزد مى نمود تا از حسادت خود دست بكشند; به طورى كه على(ع) در جنگ جمل وقتى سخن پیامبر(ص) را به یاد زبیر مى اندازد, زبیر دست از جنگ مى شوید. (3) حب ریاست نیز در این رابطه بی تاثیر نبود .

پي نوشت ها :
1. سوره حجرات، آیه 14 .
2 .پاینده، ابوالقاسم، على ابرمرد تاریخ، كتابخانه نهضت، 1357، چاپ سوم، ص 51.
3 ـ یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى،ترجمه محمدابراهیم آیتى، علمى و فرهنگى، تهران، 1366، چاپ پنجم، ج 2، ص 81.

موضوع قفل شده است