راههاى پرورش اخلاق از نظر علامه طباطبایی

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
راههاى پرورش اخلاق از نظر علامه طباطبایی

بسمه تعالی

هدف نهایى پیامبران و ادیان آسمانى و حكیمان، ساختن جامعه اى مبتنى بر اخلاق و فضایل انسانى بوده است، ولى چون هدف، مشترك بوده و دانشمندان و متفكران اسلامى نیز با دیده مثبت به آموزه هاى فلسفى یونان نگریسته و به غربال و تنقیح و تكمیل آن پرداخته اند، پاره اى از پریشان گویان، پنداشته اند كه اخلاق اسلامى نیز چیزى افزون بر آموزه ها و روش اخلاقى حكماى یونان نیست و لذا با شلاق نقد و تیغ انكار به جان آن افتاده اند، در حالى كه اخلاق در معارف قرآنى، گامى حتى پیشتر از معارف اخلاقى ادیان آسمانى گذشته است، كجا رسد به روش اخلاقى حكیمان و فیلسوفان یونانى!

تنها وسیله اى كه به كمك آن مى توان صفات باطنى را اصلاح كرد و ملكات فاضله اخلاقى را تحصیل و صفحه دل را از آلودگى اخلاقى زشت پاك كرد تمرین و تكرار اعمال شایسته متناسب با صفات اخلاقى است، زیرا بر اثر تكرار عمل در هر مورد صور علمى خاصى در روح انسان نقش مى بندد و بر اثر تراكم به جایى مى رسد كه اثر آن غیر قابل زوال مى شود یا لااقل به آسانى زایل نخواهد شد; مثلا اگر یك فرد ترسو بخواهد ترس را از خود دور سازد باید مكرر قدم در جریانها و اقدامهاى مخوف كه دل را مى لرزاند بگذارد، و هر وقت گام در یكى از این موارد مى گذارد و از اقدام شجاعانه خود لذت مى برد و زشتى و نكبت فرار را درك مى كند، صورتهاى خاصى از آن در روح او نقش مى بندد و بر اثر تكرار و تراكم آنها ملكه شجاعت در او راسخ مى گردد. این ملكه علمى اگر چه مستقیما اختیارى نیست ولى مقدمات تحصیل آن كه عبارت از اعمال مناسب است، در اختیار انسان قرار داد. از این بیانات روشن شد كه راه تحصیل ملكات فاضله و تهذیب اخلاق یكى از این دو راه است: روش حكما و روش شرایع آسمانى.

روش اخلاقى حكیمان

این روش از راه توجه دادن مردم به منافع و آثار دنیوى رفتارها، به تهذیب اخلاق مى پردازد; مثل این كه گفته شود عفت و قناعت و صرف نظر كردن از آنچه در اختیار دیگران است انسان را سربلند و در انظار مردم بزرگ مى سازد، ولى بر عكس، حرص موجب خوارى و تنگدستى است، طمع انسان را ذلیل و علم، آدمى را عزیز مى كند و باعث عظمت و خوش نامى در نظر توده مردم و مانوس شدن با خواص مى شود، علم مانند چشم تیزبینى است كه به كمك آن مى توان هر حادثه ناگوارى را دید و از آن اجتناب كرد و به هر مقصد عالى رسید. ولى جهل نابینایى است، علم نگاهبان انسان است اما مال را انسان باید نگاهبانى كند، شجاعت آدمى را از تلون و دو دلى رهایى مى بخشد و شخص شجاع در هر حال محبوب مردم است چه فاتح شود و چه مغلوب، به عكس، جبن و ترس و بى باكى، موجب نفرت است. عدالت وجدان انسان را از ناراحتیها خلاصى مى بخشد و مایه حیات جاودان یعنى نام نیك ابدى و محبت عمومى است. این راه همان راه معروفى است كه علم اخلاق را برپایه آن استوار ساخته اند، و دانشمندان اخلاقى یونان و دیگران طرفدار آنند.

ولى قرآن مجید اخلاق را بر این پایه استوار نمى كند، چه این كه مقتضاى این روش این است كه تمام توجه در انتخاب صفات خوب و بد به انظار عمومى و خوش آیند و پسند اجتماع باشد. گرچه قرآن مجید بعضا پاره اى از منافع اجتماعى از كارها را در مقام تشویق ذكر كرده است ولى با دقت معلوم مى شود كه منظور از ذكر آنها، بیان جنبه هاى دنیوى نیست و منافع و آثار اخروى مورد نظر است; مثلا درباره قبله مى فرماید: «حیث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا یكون للناس علیكم حجة» ترجمه:هر كجا باشید روى خود را به جانب «كعبه » بگردانید تا مردم (اهل كتاب) حجتى بر شما نداشته باشند(بقره آیه ۱۵۰) . در این آیه خداوند مسلمانان را به ثبات قدم و اراده در موضوع قبله دعوت مى كند و علت آن را چنین شرح مى دهد: «تا مردم (اهل كتاب) پس از این حجتى بر شما نداشته باشند.» در جاى دیگر مى فرماید: «ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحكم واصبروا» ترجمه: با یكدیگر نزاع مكنید تا سست شوید و قوت و صولت شما درهم بشكند(انفال آیه ۴۶) . در این آیه مردم را به صبر و ترك منازعه دعوت مى كند و مى فرماید اگر دست از صبر بردارید و آتش نزاع را روشن سازید نتیجه آن سستى و آشفتگى اوضاع شما و جسور شدن دشمنان است. و در مورد دیگر فرموده: «و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور» ترجمه: كسى كه صبر كند و چشم بپوشد (و در مقام انتقام برنیاید بهتر است) كه این عمل از اعمال برجسته و ثابت است(شورى آیه ۴۳) .در این آیه دعوت به صبر مى كند و علت آن را اهمیت و عظمت آن ذكر مى نماید. اگر دقت كنیم در تمام این موارد نظر به نتایج اخروى است و آثار مزبور، همه به آن بازگشت مى كند.


روش شرایع آسمانى


این روش از راه فواید اخروى، مردم را به تصفیه باطن فرا مى خواند. این معنا كرارا در قرآن مجید دیده مى شود; مانند:«ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة» ترجمه: خداوند از مؤمنان جانها و مالهایشان را در مقابل بهشت خریدارى مى كند(توبه آیه ۱۱۱).«و انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب» ترجمه: مسلما مزد صبركنندگان بدون حساب داده خواهد شد(زمر آیه ۱۰). و «ان الظالمین لهم عذاب الیم» ترجمه: براى ظالمان عذابى دردناك است(ابراهیم آیه ۲۲). و «الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین كفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات» ترجمه: خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است، آنها را از تاریكیها به طرف نور مى برد و سرپرست كافران، «طاغوت » (شیطان) است كه آنها را از نور به طرف تاریكیها مى برد(بقره آیه ۲۵۷) و مانند اینها كه با تعبیرات مختلفى در قرآن دیده مى شود.


آیات دیگرى نیز در قرآن وجود دارد كه آنها را هم باید به دسته سابق ملحق نمود مانند: «ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله یسیر...» ترجمه: هر مصیبتى در زمین و در وجود شما واقع شود قبل از آفرینش نفوس شما در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده، این بر خدا آسان است(حدید آیه ۲۷).این آیه مردم را از تاسف بر آنچه از دست رفته و خوشحالى و دلبستگى به آنچه موجود است جلوگیرى كرده و مى گوید: چون حوادث مستند به قضا و قدر الهى است و آنچه باید به انسان برسد بالاخره خواهد رسید و آنچه نباید برسد نخواهد رسید، بنابراین تاسف و خوشحالى بى جاست و نباید از كسى كه زمام تمامى امور را به دست خداوند مى داند چنین امورى صادر شود چنان كه فرموده: «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله و من یؤمن بالله یهد قلبه» ترجمه: هیچ مصیبتى جز به فرمان خدا واقع نمى شود و هر كس به خدا ایمان بیاورد دل او را هدایت مى كند(تغابن آیه ۱۱). این دسته از آیات نیز مانند دسته سابق اصلاح اخلاق را از راه نتایج شریف اخروى كه كمالات واقعى است نه خیالى، تعقیب مى كند، و اساس اصلاحات اخلاقى را كمالات واقعیه اى كه از قضا و قدر و متصف شدن به اخلاق خدا و توجه به اسماى حسنى و صفات عالیه الهى و امثال آن سرچشمه مى گیرد، قرار مى دهد.

اشكال:
در این جا ممكن است كسانى ایراد كنند كه اتكا به قضا و قدر و امثال آن نه تنها به اصلاح اخلاق كمك نمى كند بلكه ممكن ست یك سلسله مفاسد اخلاقى به بار آورد، زیرا به اتكا آنها احكام اختیارى این جهان به كلى از بین مى رود و اختلال عجیبى حكمفرما مى شود; مثلا اگر براى اصلاح صفت صبر و استقامت و اظهار تاسف و شادى بى جا به این متوسل شویم كه كلیه حوادث در لوح محفوظ ثبت است و خواه ناخواه صورت مى گیرد (چنان كه از مضمون آیه سابق استفاده مى شود) در این صورت ممكن است كسى دست از تحصیل معاش و كسب و كار و تحصیل فضایل و كمالات بكشد و به هر اخلاق پستى تن در دهد و عذر خود را این قرار دهد كه همه چیز مقدر است و خواه ناخواه انجام مى یابد بیهوده نباید كوشش و تقلا كرد!


پاسخ:


افعال انسانى نیز از اجزاى علل حوادث است; یعنى درست است هر معلولى عللى دارد كه بدون آن وجود پیدا نمى كند و حقیقت قضا هم همین است ولى نباید فراموش كرد كه وجود حتمى آن بعد از وجود تمام اجزاى علت است كه یكى از آنها افعال انسانى است، بنابراین كسى نمى تواند بگوید سیر شدن من یا مقدر شده است یا نه، و در هر حال غذا خوردن من اثرى ندارد، زیرا این یك اشتباه بزرگ است كه سیر شدن را بدون غذا خوردن اختیارى كه یكى از اجزاى علت آن است فرض كنیم، خلاصه نباید وجود یك معلول را فرض كرده و علل آن را از نظر بیندازیم. بنابراین هیچ كس نمى تواند موضوع اختیار را كه اساس زندگى دنیا و منشا سعادت و شقاوت انسانى است و یكى از اجزاى علل حوادثى است كه براى انسان رخ مى دهد، مانند افعال و ملكاتى كه از آن حاصل مى شود، نادیده بگیرد و همه چیز را مستند به علل غیر اختیارى كند، ولى همان طور كه نباید اراده و اختیار خود را از اجزاى علل بیرون فرض كرد نباید گمان برد كه اراده و اختیار تنها وسیله و علت تامه هر چیز است و هیچ یك از موجودات و علل موجوده در عالم كه در راس آنها اراده الهى قرار دارد دخالتى در سرنوشت او ندارد، زیرا این عقیده منشا بسیارى از صفات ناپسند مانند خودپسندى، تكبر، بخل، تاسف بر معدوم و دلبستگى به موجود، و غم و اندوه مى باشد.


آدم نادان مى گوید: این كار را من انجام داده ام و از فلان موضوع، من جلوگیرى كردم، و همین باعث عجب و تكبر و بخل او مى شود، در حالى كه این بى خبر نمى داند كه اگر هزاران علل دیگر، كه از اختیار او خارج است، دست به دست هم نداده بودند تنها اراده ناقص او نمى توانست كارى انجام دهد، آدم نادان مى گوید: اگر من چنین كرده بودم، فلان منفعت از دست من نمى رفت و متضرر نمى شدم در حالى كه وجود آن منفعت مالى یا جانى معلول هزاران علت است كه تنها از بین رفتن یكى از آنها براى از دست رفتن آن كافى است ولو این كه اختیار و اراده او موجود باشد، گذشته از اینها خود اختیار و اراده، علل زیادى دارد كه همگى از اختیار انسان خارجند، یعنى اختیار، اختیارى نیست! با توجه به این حقیقت، كه یكى از حقایق قرآنى و تعلیمات الهى است، و با تدبر در آیات شریفه اى كه در این مورد وارد شده است یك نكته روشن مى شود و آن این كه: قرآن فقط براى اصلاح پاره اى از مفاسد اخلاقى به قضا و قدر و كتاب محفوظ اتكا مى كند; به این ترتیب كه: قرآن آن افعال و صفات و ملكاتى را كه اتكا به قضا و قدر در آنها موجب صرف نظر كردن از اختیار و اراده است غلط مى شمرد و جدا با آن مبارزه كرده است چنان كه مى گوید: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا یامر بالفحشاء ا تقولون على الله ما لا تعلمون» ترجمه:هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گویند: ما پدران را بر همین روش یافته ایم و خدا ما را به آن دستور داده است! بگو خداوند دستور به كار زشت نمى دهد، چیزى را كه نمى دانید به خدا نسبت مى دهید؟!(اعراف آیه ۲۸).


و در مواردى كه استناد نكردن به قضا و قدر دلیل بر استقلال اختیار انسان در تاثیر است و او را بى نیاز از غیر خود معرفى مى كند، در چنین مواردى قرآن مردم را متوجه حقیقت ساخته و قضا و قدر را به یاد آنها مى آورد و به این ترتیب به راه راست هدایت مى كند، تا صفات رذیله اى كه از این گونه تصورات باطل سرچشمه مى گیرد از میان برود و مثلا انسان به آنچه دارد فرحناك و دلبسته نشود و از آنچه كه مفقود كرده غمگین نگردد، چنان كه در مورد انفاق بر بندگان خدا مى گوید: «وآتوهم من مال الله الذى آتیكم» ترجمه: از مال خدا كه عطایتان كرده به آنان بدهید(نور آیه ۳۳).به طورى كه ملاحظه مى شود قرآن در این جا دعوت به جود و سخاوت مى كند به استناد این كه مال را خدا داده است. و در جاى دیگر مى گوید: «و مما رزقناهم ینفقون» ترجمه: و از آنچه آنان را روزى كردیم انفاق مى كنند(بقره آیه ۳) . در این آیه براى تشویق مردم به انفاق، رزق را به خداوند نسبت مى دهد و در جاى دیگر مى فرماید: «فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا انا جعلنا ما على الارض زینة لها لنبلوهم ایهم احسن عملا» ترجمه:شاید از غم این كه چرا ایشان قرآن را باور ندارند خویشتن را هلاك كنى ما آنچه را روى زمین است آرایش كردیم تا بیازماییمشان كه كدامشان به عمل بهترند(كهف آیه ۶ و ۷) . در این جا پیغمبر گرامى خود را از غم خوردن براى كفر مخالفین نهى مى كند زیرا كفر آنها غلبه بر خدا نیست بلكه مصداق یك آزمایش الهى است كه خداوند تمام موجودات روى زمین را به خاطر آن قرار داده است. این خلاصه روش دوم بود كه براى اصلاح اخلاق كه مكتب انبیا و پیغمبران خدا بوده است و در قرآن مجید و سایر كتابهاى آسمانى كه براى ما نقل شده نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود.

روش قرآنى

راه سومى نیز براى اصلاح اخلاق در قرآن مجید دیده مى شود كه در هیچ یك از كتابهاى آسمانى و تعلیمات انبیا كه به دست ما رسیده وجود ندارد، و نیز در هیچ یك از آثار فكرى حكماى الهى دیده نمى شود، و آن چنین است كه انسان را از نظر روحى و علمى طورى تربیت كنند و چنان علوم و معارفى در وجود او بپرورانند كه با وجود آن جایى براى رذایل اخلاقى باقى نماند، و به عبارت دیگر ریشه رذایل اخلاقى سوزانده شود، نه این كه درصدد معالجه و مبارزه با آن برآیند; مثلا انسانى كه ریا مى كند و كارى براى غیر خدا انجام مى دهد یكى از دو علت بیشتر ندارد: یا مى خواهد از این راه كسب وجهه و عزتى در نظر طرف بكند و یا از قدرت او مى هراسد، چنین كسى وقتى متوجه شود كه قرآن كریم مى گوید: «ان العزة لله جمیعا» (یونس ۶۵) و نیز مى گوید: «ان القوة لله جمیعا» (بقره ۱۶۵) و راستى به این دو حقیقت ایمان راسخ داشته باشد، بداند عزت و قدرت فقط مال خداست، چنین كسى جایى براى ریا و ظاهرسازى برایش باقى نمى ماند، نه به كسى امید دارد و نه از كسى مى ترسد. خلاصه این كه این دو حقیقت وقتى به طور یقین در دل انسان جاى بگیرد تمام این گونه رذایل اخلاقى را از دل مى شوید و به جاى آن، صفات كریمه را مانند ترس از خدا، عزت نفس، مناعت طبع، استغنا و كبریا و هیبت الهى، قرار مى دهد.


باز ملاحظه مى كنیم كه خداوند كرارا در آیات قرآن مجید فرموده: «مالكیت مال خداست » و «مالكیت هر چه در آسمانها و زمین است از آن خداست » و «آنچه در آسمانها و زمین است مال اوست » شرح مفاد این گونه آیات را مكرر بیان نمودیم، البته كسى كه به حقیقت این مالكیت واقف باشد و بداند هیچ یك از موجودات استقلالى از خود ندارند و در هیچ قسمت، از ذات مقدس او مستغنى نیستند، و خداوند مالك حقیقى ذات هر چیز و آنچه مربوط به ذات اوست مى باشد، و به این حقیقت، ایمان قطعى داشته باشد در نظر چنین كسى تمام موجودات، هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال، از درجه استقلال مى افتند، واضح است چنین كسى ممكن نیست غیر خدا را طالب باشد و خضوع یا خوف و رجایى نسبت به دیگرى پیدا كند، یا از غیر خدا لذت ببرد یا بر غیر او تكیه كند یا كار خود را به دیگرى واگذارد، او جز حق نمى خواهد و جز خدا نمى جوید، خدایى كه ذات مقدسش باقى و همه چیز فانى مى شوند او از «باطل » یعنى آنچه غیر خداست و در مقابل ذات حق ارزشى ندارد، گریزان است.


خلاصه، آیاتى كه این روش تربیت اخلاقى را تعقیب مى كنند در قرآن كریم فراوان است و از جمله آنها آیات زیر است: «الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى» ترجمه: هیچ معبودى جز خدا نیست، او راست هر نامى كه نیكوتر است (طه آیه ۸) و «ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شى ء» ترجمه: این است خداوند، پروردگار شما; هیچ معبودى جز او نیست، آفریدگار هر چیزى است(انعام آیه ۱۰۲) . و «الذى احسن كل شى ء خلقه» ترجمه: خدایى كه هر موجودى را كه آفرید نیكو گردانید(سجده آیه ۷)«و عنت الوجوه للحى القیوم» ترجمه: تمام صورتها در برابر خداوند حى قیوم خاضع مى شوند(طه آیه ۱۱۱) و «كل له قانتون» ترجمه: همگى در برابر او خاضعند(بقره آیه ۱۱۶) و «قضى ربك الا تعبدوا الا ایاه» ترجمه: پروردگار تو فرمان داده كه جز او را نپرستید(اسراء آیه ۲۳) و «اولم یكف بربك انه على كل شى ء شهید» ترجمه: آیا همین قدر كافى نیست كه پروردگار تو بر همه چیز گواه (و از همه چیز باخبر) است؟(فصلت آیه ۵۳) و«الا انه بكل شى ء محیط» ترجمه: بدانید او به هر چیزى احاطه دارد(همان، آیه ۵۴) و «و ان الى ربك المنتهى» ترجمه: انتها و (بازگشت) همه به سوى پروردگار توست(نجم آیه ۴۲).، «و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون... .» ترجمه: و تو اى پیامبر صابران را بشارت ده یعنى آنهایى را كه وقتى مصیبتى بایشان مى رسد میگویند: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) ما ملك خدائیم و بسوى او باز خواهیم گشت (بقره 155و156).


این آیات و مانند آنها مشتمل بر یك سلسله معارف و تعلیمات مخصوص الهى است كه داراى نتایج اخلاقى خاصى است كه باهت به هیچ یك از تعلیمات انبیا و حكماى اخلاقى ندارد، زیرا همان طور كه دانستیم روش انبیا مبتنى بر عقاید معمولى دینى و ایمان به ثواب و جزا در مقابل تكالیف است، و روش حكماى اخلاقى متكى به آثار اجتماعى صفات و خوب و بد آنها از نظر نوع مردم است، ولى این روش سوم براساس توحید خالص و كاملى كه از مختصات اسلام است قرار دارد! با این حال چقدر جاى تعجب است كه بشنویم یكى از مستشرقین غرب در تاریخ تمدن خود مى نویسد: «آنچه قابل بحث است این است كه ما درباره شؤون تمدنى كه اسلام در میان پیروان خود گسترده و مزایا و خصایصى كه در میان آنها به جا گذارده و آن تمدن مترقى كه به وجود آورده است به بحث پردازیم، ولى از نظر معارف دینى، اسلام چیزى بر مواد اخلاقى سایر ادیان الهى نیفزوده است.»! از بیانات گذشته سستى و اشتباه و بطلان این نظریه به خوبى روشن شد، زیرا نتیجه همواره تابع مقدمات است و آثار خارجیى كه از طرز تربیت خاصى گرفته مى شود مولود و معرف علوم و معارفى است كه شاگردان آن مكتب تربیتى از استاد خود آموخته اند، تفاوت این سه مكتب تربیتى; یعنى حكما، شرایع گذشته و اسلام تفاوت مرحله پایین، متوسط و عالى است و فاصله زیادى میان آنها وجود دارد:

مكتب اول دعوت به حق اجتماعى مى كند، در حالى كه مكتب دوم به حق واقعى و كمال حقیقى كه موجب سعادت اخروى است، دعوت مى نماید، ولى مكتب سوم دعوتش به حق مطلق یعنى خداست و اساس تربیت خود را بر پایه توحید خالص قرار مى دهد، نتیجه آن هم عبودیت و بندگى خالص است... «ببین تفاوت ره ز كجا تا به كجاست »؟! از این مكتب شاگردان فراوانى به اجتماع انسانیت تحویل داده شده و علماى ربانى و صلحا و اولیاى خدا، از مرد و زن، در آن ربیت یافته اند و براى معرفى و شرافت آیین مقدس اسلام همین مطلب كافى است.

علاوه بر همه اینها اساس این مكتب بر پایه محبت و عشق به خدا و مقدم داشتن خواست و اراده او بر خواست بنده است، و همین موجب مى شود كه از نظر نتیجه، تفاوت زیادى با دو مكتب دیگر داشته باشد، زیرا محبت و عشق، انسان را به امورى وا مى دارد كه عقل اجتماعى - كه پایه اخلاق اجتماعى است - آن را تصویب نمى كند و فهم معمولى - كه اساس تكالیف عمومى دینى است - آن را نمى پسندد. خلاصه این كه محبت و عشق احكام مخصوصى دارد و عقل احكام دیگرى.

منبع:
علامه سید محمد حسین طباطبایی/ترجمه الميزان، ج‏1، ص: 535

موضوع قفل شده است