آيا حضرت علي در كنار قبر پيامبر به ابوبكر و عمر احتجاج كرد كه حقش را بدهند

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا حضرت علي در كنار قبر پيامبر به ابوبكر و عمر احتجاج كرد كه حقش را بدهند

آيا حضرت علي در كنار قبر پيامبر به ابوبكر و عمر احتجاج كرد كه حقش را بدهند
شنيده ام كه حضرت علي در كنار قبر پيامبر با آن دو نفر احتجاج كرد و صدايي از قبر پيامبر آمد كه حق علي را بدهيد و ابوبكر خواست برگردد كه عمر نگذاشت
اين داستان چطوريه ؟ كجا هستش؟

[=verdana]با سلام
[=verdana]
[=Verdana]در كتاب اختصاص و بصائر الدرجات و ساير كتب به سندهاى معتبر از حضرت صادق (ع ) روايت كرده اند كه :
چون گريبان على (ع ) را گرفتند و براى بيعت ابوبكر به سوى مسجد كشيدند، على (ع ) در برابر قبر رسول خدا (ص ) ايستاد و گفت آن چه هارون در جواب موسى گفت : (ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونى ) يعنى : اى برادر من و اى فرزند مادر من ! به درستى كه قوم مرا ضعيف گردانيديد و نزديك شد كه مرا بكشند.
پس دستى از قبر رسول خدا (ص ) بيرون آمد به سوى ابوبكر كه همه شناختند كه آن جناب است ، و به صدايى كه همه دانستند صداى آن حضرت است گفت : (اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم نطفة سويك رجلا) 1:Sham:
يعنى : آيا كافر شدى به آن خداوندى كه تو را خلق كرده است از خاك ، پس از نطفه ، پس تو را مردى گردانيده است .
و به روايتى ديگر: دستى از قبر ظاهر شد، و بر آن دست نوشته بود: (اءكفرت يا عمر بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا).2
[=Verdana]
[=verdana]1 - كهف / 37.
2 - بصائر الدرجات ، 275.

جناب گلبرگ، ضمن تشکر از دوست عزیزم رضا، به عرض می رسانم که داستانی شبیه به آنچه که شما در پی آنید در کتاب خصال صدوق آمده است.
ماجرا از این قرار است که على (ع)پيوسته مناقبى كه خدا باو اختصاص داده و در ديگران نبود براى ابو بكر ميشمرد ابو بكر تصديق كرد كه باين گونه فضائل شخصى لايق و شايسته زمامدارى و كارگذارى مسلمانان مى‏شود. على (ع) فرمود پس چه ترا فريفت كه از خدا و رسولش و دينش برگشتى. تو خود را خليفه پيغمبر (ص) ميدانى با اينكه از آنچه اهل دين بدان محتاجند بى‏بهره‏اى.
(ابو بكر گريست) گفت اى ابو الحسن راست گفتى امروز مرا مهلت بده تا در كار خود و گفته‏هاى شما انديشه كنم. بسيار خوب مهلت دارى.
ابو بكر از نزد آن حضرت برگشت و در بروى خود بست تا شب و كسى را بخود نپذيرفت، عمر ميان مردم بدست و پا افتاده و رفت و آمد ميكرد چون باو رسيده بود كه ابو بكر با على (ع) خلوت كرده ابو بكر شب را خوابيد و رسول خدا (ص) بخواب ديد كه در مجلس خود نشسته، ابو بكر خدمت آن حضرت شتافت كه سلام بدهد حضرت روى مبارك از او گردانيد، عرضكرد يا رسول اللَّه فرمانى دادى كه نبردم؟ من جواب سلام بتو ميدهم با آنكه با خدا و رسولش دشمنى ميكنى و دشمنى‏ با كسى ميكنى كه خدا و رسولش او را دوست گرفته‏اند حق را باهلش پس بده. كيست اهل آن همان كسى كه بر تو عتاب كرد على (ع) صاحب حق خلافت است.
بچشم يا رسول اللَّه خلافت را بدستور شما باو پس ميدهم، چون صبح شد گريست و حضور على آمد و عرضكرد دستت را بده، بآن حضرت بيعت كرد و كار خلافت را بوى واگذارد و عرضكرد من بمسجد رسول خدا باز مى‏آيم و مردم را به خوابى كه شب گذشته ديدم آگاه ميكنم و آنچه ميان من و او گذشته گزارش ميدهم و از كار خلافت در حضور مردم كنار ميروم و به پيشوائى بر شما سلام ميدهم.
بسيار خوب ابو بكر با رنگ پريده از نزد على (ع) بيرون آمد و عمر كه در جستجوى وى بود باو بر خورد و گفت: اى خليفه رسول خدا اين چه حالى است كه دارى؟
او را از تصميم خود و از خواب خود و از ماجراى خود با على (ع) آگاه كرد عمر گفت اى خليفه رسول خدا ترا بخدا فريب جادوى بنى هاشم را مخور و تحت تأثير ايشان واقع مشو اين اول بار نيست كه جادوگرى كرده ‏اند پيوسته او را وسوسه كرد تا او را از راى خود برگردانيد و از عزم خويش منصرف كرد و بكار خلافت ترغيب كرد و وادارش كرد كه در آن باقى و پايدار بماند، على (ع) در موعد بمسجد آمد هيچ كدام را نديد و شر انگيزى آنان را فهميد سر قبر رسول خدا (ص) نشست و عمر بوى عبور كرد و گفت آن را كه تو ميخواهى هرگز بدان نميرسى حضرت مطلب را فهميد و برخاست بخانه خود رفت.
صدوق، الخصال، قم، جامعه مدرسین، 1362 ش، ج 2 ص 553.

موضوع قفل شده است