برگ سبزيست تحفه ي درويش ، چه کند بيچاره ندارد بيش!!!

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
برگ سبزيست تحفه ي درويش ، چه کند بيچاره ندارد بيش!!!

بالأخره گوشي رو خريدم. بعد از مدت ها حالا ديگه يه گوشي توپ توي دستم بود. صفحه ي لمسي، ال سي دي 4 اينچي،واي فاي، اندرويد 4، دوربين 8 مگاپيکسل و ... . واسه خودش شاخي بود.

چند ماهي بود، نزديک يه سال ، هر روز از خونه تا دانشگاه رو يا پياده مي رفتم يا نهايتاً با کلي معطلي با اتوبوس. تو سرما تو گرما. توي دانشگاه حتي يه دونه آدامس هم نمي خريدم. چه کاراي پاره وقت و سختي که انجام ندادم!

عين مرتاض هاي هندي زندگي مي کردم، تا بتونم پولي پس انداز کنم و اين گوشي رو بدست بيارم.

ایام عيد و شادي بود. هر سال اين وقتا مشغول تدارک جشناي غدير بودم اما امسال ...
ايده هاي کم نظيري واسه ي جشن داشتم اما خب هزينه هاشون زياد بود. با بچه ها حرفم شده بود، در واقع ازشون قهر کرده بودم. آخه با اين پولاي کم چي کار کنيم؟ کاري نمي شه کرد. اون هم با اين طرح هاي فوق العاده و تجربه هاي من، حيف بودن!

نزديک ظهر بود تازه از خواب بيدار شده بودم. توي رختخواب داشتم با گوشيم وَر مي رفتم. در حقيقت داشتم ذهنم رومنحرف مي کردم.

«آخه خدا جون قربونت برم وقتي پول نيست من چي کار کنم؟ کار تبليغي و جشن، پول مي خواد. ببين مسيحي ها رو،يهودي ها، زرتشتيا، بهايي ها چطوري پول خرج مي کنن. ما هم بايد پول حسابي خرج کنيم تا نتيجه بگيريم. پول روبرسون، همچين واسه امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف کار کنم که ... »

زنگ در خونه رو زدن. مادرم رفت دم در. با کمي تأخير برگشت. پرسيدم: «کي بود؟» گفت: «مريم خانم بود.» چند تاخونه اون وَرتر مي نشستن. شوهرش مرده بود. يه پسر سيزده ساله داشت که عصرا توي سوپري سر خيابون کار مي کرد. خودش هم مي رفت خونه ي يه پيره زنه پرستاريش. گاه وقتي مادرم کمکايي بهشون مي کرد. لباسي، برنجي،روغني ...

گفتم: «چي کار داشت؟» ظرف يک بار مصرفي که توي دستش بود رو نشون داد و گفت: «غذا آورده بود.» با تعجب
گفتم:«چي غذا؟ مريم خانم؟ از کجا؟ به چه مناسبت؟»
جواب داد: «گفتش که واسه ي عيد غديره. يه ماه پيش توي روضه، روحاني روي منبر مي گه چرا براي معرفي و
يادآوري حق أميرالمؤمنين عليه السّلام کاري نمي کنيد؟ همه ي ما وظيفه داريم در هر حدي کاري از دستمون بر مياد
خدمت کنيم و مردم رو به ياد حضرت بندازيم. مريم خانم هم همون جا تصميم مي گيره که يک ماه روزه بگيره و هزينه
ي ناهاري رو که مي خوره پس انداز کنه و براي ظهر عيد غديرهر چند تا که شد غذا درست کنه و بين همسايه ها پخش کنه. بنده ي خدا، همه ي پولش به اندازه 17 دست غذا رسيده بود. به هر خونه يه دست بيشتر نرسيده بود. با گريه بهم گفت:

برگ سبزيست تحفه ي درويش چه کند بيچاره ندارد بيش


دلم براش سوخت.

مادرم اينا رو که گفت من يه دفعه اي يخ کردم. خدايا عجب جوابي به من دادي!!! اين آدمي که هزار تومن توي زندگيش
کلي ارزش داره اين جوري واسه ي غدير و أميرالمؤمنين عليه السّلام خدمت کرد و من ... اون پس انداز کرده، من هم ....

ما برای غدیر آماده ایم؟؟؟؟؟

اگر آن دنيا حضرت زهرا از ما بپرسند تو براي غدير علي عليه السلام چه کردي چه خواهيم گفت؟؟؟