از ناسوت تا هاهوت
تبهای اولیه
[="]امید آنکه در پرتو جمال الهی،تلاشگران عرصه هنر بتوانند رشحه هائی از آن روح هاهوت را در ضمیر ناسوت دمیده و به جانشینان خداوند در زمین احساسی را هدیه نمایند که با عبور از مرزهای ملکوت،نظارهگر جبروت گردند؛تا فرشتگان الهی در تحت لوای لاهوت دریابند که چرا به آدم سجده کنند؟[/]
این عالم برتمام عوالم خلقت احاطه ی وجودی داشته و علت آنهاست. این عالم را از این جهت که شباهتی با عقل انسان دارد و موجودات آن ( ملائک عظام ) همگی از سنخ عقلند ،عالم عقل می نامند .
این عالم از حیث وجودی دارای ضعفترین مرتبه است؛ و زمان ومکان از خصوصیّات ذاتی(جوهری) آن است.موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیّت رسیدن و استکمالند.
مقصد نهایی موجودات این عالم ، عالم مثال(ملکوت) و عالم عقل(جبروت) است .یعنی موجودات این عالم در اثر حرکت جوهری به سوی مجرّد شدن می روند. در واقع مرگ موجودات مادّی همان لحظه رسیدن آنها به تجرّد برزخی است .
رابطه این عوالم سه گانه رابطه ی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم ماده است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است ؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است.
معنی نه در داخل کلمه است ونه در خارج آن ؛ چون خارج وداخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست .
عالم مثال و عقل نیز نه داخل در عالم ماده اند و نه خارج از آن بلکه باطن و باطن باطن آن هستند .قوّه خیال و عقل انسان نیز نه داخل بدن هستند نه خارج از آن بلکه باطن آنند.
لذا خیال آدمی از سنخ مثال و ملکوت و عقل انسان از سنخ عالم عقول و جبروت است. امیر المومنین (ع) فرمودند :
«الروح فی الجسد کاالمعنی فی اللفظ »
(مستدرک سفینة البحار، شیخ علی النمازی ، ج4 ، ص 217 )
حکما با اقتباس از قرآن کریم که به برخی از آنها در ذیل اشاره می شود .
عالم عقول و عالم مثال را عالم امر و عالم مادّه را عالم خلق نیز می گویند
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ
(الأعراف : 54)
يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
(السجدة : 5)
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً (الإسراء : 85)
وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ
(القمر : 50)
« إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ »
(القمر: 49 و 50)
اشاره به برخی آیات و روایات در باب عوالم سه گانه:
1. قال الصادق(ع):
« انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملكه على مثال ملكوته، و اسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدلّ بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته.»
( همانا خداوند عزّ وجلّ عالم مُلک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش. )
2. حق تعالی می فرماید:
«وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ؛
و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معيّن و معلوم »(الحجر / 21)
3. « رَوَى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ (ع ) أَنَّهُ قَالَ: فِي الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِيلُ قَوْلِهِ: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه.
امام صادق (ع) از پدرش از جدّش(ع) روايت كرده كه فرمود: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشكى و دريا آفريده موجود است ؛ و اينست تاويل قول خداوند متعال که فرمود:
«هیچ چيزى نيست مگر آنكه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معيّن و معلوم »(بحار الأنوار؛ ج55؛ص 34 )
در عرفان نظری افزون بر سه عالم فوق الذکر ، مرتبه بالاتری از وجود نیز مطرح است که عرفا از آن تعبیر به عالم لاهوت ، عالم اسماء و صفات الهی ، عالم ربوبی ، نظام ربوبی ، و ... می کنند.
لکن تعبیر عالم در مورد این مرتبه از وجود ، به تصریح خود اهل عرفان ، با نوعی تسامح است.
به نظر اهل عرفان ، مراد از عالم امر در آیات الهی این عالم است نه عالم عقول و عالم مثال. لذا از دید عرفا همه عوالم سه گانه عالم خلقند. نسبت عالم لاهوت به سه عالم دیگر نیز طولی است ؛ یعنی عالم لاهوت حقیقت و باطن سه عالم دیگر است.
بین خود اسماء و صفات خدا نیز همین رابطه ظهور و بطون برقرار است ، و باطن همه اسماء الهی ، اسم الواحد ، و باطن الواحد ، الاحد است ، که اوّلین تجلّی اسمی ذات باری تعالی بوده و سقف معرفت بشری است ؛ لذا معرفت بشر فراتر از آن راه ندارد.
برگرفته از پرسمان
سلام و ادب؛
بیانی کوتاه و جمع بندی شده از بخشی از فصل مربوط به این بحث از کتاب بدایة الحکمة، علامه طباطبایی؛
«فعل خداوند، يعنى همان وجودى كه از او افاضه مىشود، بنا به آنچه از مباحث گذشته به دست آمد، تقسيماتى دارد، مثل تقسيم به مجرد و مادى، ثابت و سيال، و تقسيمات ديگر.
اينجا مىخواهيم اشاره كنيم همان طور كه سابقاً هم گفتيم اساساً عالم داريم: عقل و مثال و ماده. عالم عقل از ماده و آثار ماده مجرد است، عالم مثال از ماده مجرد است، ولى آثار ماده چون بعد و شكل و وضع و غيره را دارد، يعنى شبح جسم هستند كه در صورت جسم تجلى مىكنند، و نظامى شبيه نظام عالم ماده دارند، ولى بر خلاف عالم ماده كه ترتيب وجودىاش با تغيير صورت و احوال، بر اساس حركت و خروج از قوه به فعل است، ترتيب وجودىشان از تغيير صور و احوال نيست، نظير صورتهاى قوه خيال و ادراك خيالى كه چون علم هستند و علم مجرد است و قوه و تغيير ندارد، ترتيب وجودىشان با تبديل يكى به ديگرى نبوده اولى به جاى خود محفوظ است و دومى هم از اولى با عوامل خارجى و داخلى توليد مىشود.
سراسر عالم ماده چه جوهر و چه عرض، همگى همراه ماده مىباشند. و قوه و حركت و تغيير دارند.
عوالم سه گانه مزبور، ترتيب وجودى دارند، عالم عقل پيش از عالم مثال است، و مثال پيش از ماده، زيرا فعليت محضه كه هيچ قوه ندارد اكمل و اقوى از قوه محض يا مخلوط به قوه است، مجرد از ماده در ترتيب وجودى، از موجود مقارن با ماده است.»
«اگر يك موجود جوهرى مادى وطبيعى را درنظر بگيريم، سه جهت در آنجا، تحقق خواهد داشت: 1. وجود جوهرى كه از تقيّد به ماده واحكامىكه با ماده است، مجرّد و مبراست. 2. وجودجوهرى كه ازماده مبراست نه از احكامىكه با ماده است. 3. وجود جوهرى مادى. واين سه، همان است كه فلاسفه آن را «وجود مجرد» و «وجود مثالى» و «وجود مادى» مىنامند.
و بايد دانست كه اتصاف مرتبه وجود مثالى انسان مثلًا به افعالى كه از مرتبه وجود مادى او تحقق مىيابد؛ روا مىباشد؛ چراكه در غير اين صورت، اتصاف به افعال، در آن مرتبه، محال خواهد بود؛ پس ميان آن مرتبه از وجود با اين افعال، نوعى نسبت برقرار است، و چون سخن در وجود است و وجود نسبت به دليل غير مستقل بودن آن، جز باتحقق دو طرف خويش، تحقق نمىيابد، آن افعال به نحوى در مرتبه وجود مثالى، موجود خواهد بود، مانند عكس آن؛ وچون ضرورتاً مرتبه وجود مثالى فى نفسه، مقدّم بر مرتبه افعال است، ميان آنها تقدم و تأخر وجودى خواهد بود، در نتيجه ميان وجود مثال و مرتبه افعال چينشى بر حسب مرتبه و عليّت و معلوليت و ظاهريت و مظهريت، برقرار مىباشد، درنتيجه آنها دو مرتبه از مراتب ظهور وجود خواهند بود.
وبا بيانى شبيه آنچه گذشت، روشن مىشود كه چنين نسبتى ميان وجود مجرد و وجود مثالى نيز تحقق دارد.
تمام آنچه گفته شد، درباره آن دسته از امور موجود درمرتبه طبيعت است كه ويژه هريك از انواع مىباشد، و نظير آن درباره امورى كه دربيش از يك نوع يا درهمه انواع موجودات طبيعى تحقق دارد، جارى مىگردد؛ پس روشن شد كه بالاتر ازمرتبه طبيعت، دو مرتبه ديگر هست: مرتبه تجرّد و مرتبه مثال.
ازتمام آنچه گذشت به دست مىآيد كه دردار هستى، چهار عالم كلى تحقق دارد كه به تناسب شدت وجود، ترتيب يافتهاند و هريك بر طبق ديگرى مىباشد:
اول: عالم اسماء وصفات كه عالم لاهوت ناميده مىشود.
دوم: عالم تجرّد تامّ كه عالم عقل و روح وجبروت نام دارد.
سوم: عالم مثال كه به آن، عالم خيال و مثل معلّقه و برزخ و ملكوت گويند.
چهارم: عالم طبيعت و به آن عالم ناسوت گويند، و البته نامهاى ديگرى هم دارد.
درفلسفه الهى، براهينى اقامه شده كه مطالب گذشته را اثبات مىكند، اما برهانى كه در اينجا آورديم براى اهل دقت كافى است، انشاء اللَّه. شواهدى ازآيات و روايات بر وساطت اسماى الهى در تنزّل وجود
كتاب وسنت، اسماى الهى را واسطه در تنزّل وجود مىداند. اگر دركتاب الهى با دقت نظركنى، مىيابى كه خداوند در آيات توحيد، مانندآياتى كه در سوره رعد، حديد، حشر و غير آن است و نيز مانند آيه سخره «1» و آيةالكرسى و آيات فراوان ديگر، اسماى خاص را با اسماى عام تعليل مىكند؛ و مىيابى كه خداوند سبحان هنگام بيان آفرينش وقوام دادن به هستى و اشكال گوناگون افاضه و اعطاء و نيز در مرحله بازگشت، مانند مرگ و برزخ و حشر و غير آن، آنها را با نامهايى كه مفهوم متناسبى با هر يك از اين موارد دارد، تعليل مىكند؛ وشايد در بيش از پانصد آيه به چنين چيزى دست يابى، تا آنجا كه درمرحله اعتبارنيز، مانند تكليف كردن، اين امر وجود دارد.
واگر در روابط ميان اسماء و مادون آن دقت كنى، از ويژگىهاى اسماء به بسيارى از شئون تنزّلات وجود، رهنمون خواهى شد؛ و همين طور بالعكس، آنگاه به علومى دست خواهى يافت كه به اندازه نيايد، اگر از آنان باشى كه خداوند از رحمتش دو بهره نصيبشان نموده، و نورى برايشان قرار داده كه با آن حركت كنند.
و همچنين سنت؛ دعاهاى فراوانى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وخاندان معصومش عليهم السلام به ما رسيده، پراست از اسماء وصفات؛ و در بين دعاهاى مفصّل كمتر دعايى است كه درآن چنين مضامينى را نيابيم: «خدايا! از تو خواهم به نامت كه با آن چنين و چنان كردى»، «از تو مسئلت مىكنم به مجدت كه با آن چنين و چنان كردى»، «به تابش وجهت كه در پرتو آن هر چيزى روشن است»، «و به نامهاى تو كه اركان همه چيز را پر كردهاند».
و همين طور درخواست نمودن به واسطه نامهاى متناسب، مانند نام «رازق» هنگام روزى خواستن، و نام «غفور» هنگام طلب آمرزش و مانند آن.
بلكه بگويى: چنين درخواستها، فطرى آدمى است، زيرا كسى را نمىبينى كه هنگام درخواست درمان وشفا بگويد: «اى آنكه مىميرانى!- يا:- اى آنكه انتقام گيرى! اين بيمار را بهبودى ده!» بلكه مىگويد: «اى بخشنده! اى مهربان! اى رئوف! اى شفابخش! اى عافيت دهنده!» و نظاير آن؛ و اگر بادقت موارد آن را جستوجو كنى، خواهى ديد اين معناى رفيع و تابناك، از ضروريات اين آيين پاك است، ولى انصراف از آنچه شايان توجه است وپرداختن به امور بىاهميت، مردم را از تحقق به آن و بهرهورى ازمزايايش بازداشته است.
و از جمله احاديث جامع دراين باره، روايتى است كه در اصول كافى و توحيد، از ابراهيم بن عمرو از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
«خداى تبارك و تعالى اسمى آفريد كه صداى حرفى ندارد، به لفظ ادا نمىشود، تن و كالبد ندارد، به تشبيه موصوف نگردد، آميخته به رنگى نيست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دورگشته، حس توهّمكننده به او دست نيابد، نهان است بىپرده، خداوند آن را يك كلمه تمام قرار داد، داراى چهار جزء مقارن كه هيچيك پيش از ديگرى نيست، سپس سه اسم آن را، خلق به آن نياز داشتند، هويدا ساخت، و يك اسم آن را نهان داشت و آن همان اسمى است كه درگنجينه است و با آن سه اسمى كه آشكار و ظاهر گشته، پوشيده شده و آن سه عبارتند از: اللَّه، تبارك وسبحان. خداى سبحان براى هر اسمى از اين اسماء، چهار ركن مسخر فرمود كه جمعاً دوازده ركن مىشود، سپس دربرابر هر ركنى، سى اسم كه فعل منسوب به آنها هستند، آفريد، كه عبارتند از:
رحمان، رحيم، ملك، قدوس، خالق، بارى، مصوّر، حىّ، قيّوم، بىچرت و خواب، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع، رفيع، جليل، كريم، رازق، زندهكننده، ميراننده، باعث و وارث. اين نامها با اسماى نيكوتر تا سيصد وشصت نام كامل شود، فروع اين سه اسم مىباشند، وآن سه، اركانند و آن يك، اسم پوشيده درگنجينه، با اين اسماى سه گانه پنهان شده است، واين است معناى كلام خداوند كه: بگو: «اللَّه» را بخوانيد يا «رحمان» را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، نامهاى بهتر از آن اوست».
اين روايت شريف با صراحت بيان مىكند كه مقصود از «اسم آفريده شده»، لفظ نيست ويك امر مجرّد مىباشد نه جسمانى يا مثالى.
و از آن استفاده مىشود كه مراد از «اسم يگانه پنهان»، همان مقام «احديّت» است، زيرا آن مقام است كه با اسماى سهگانه: اللَّه، تبارك و سبحان، نهان شده است؛ وآن سه اسم همان هويّت، جمال وجلال مىباشند، چرا كه خلق در تحقق يافتن ذات ولوازم آن، به اين جهات سه گانه (هويت، صفات ثبوتى وصفات سلبى) نيازمندند، واما اگر خلق در مقايسه بامقام احديّت لحاظ شوند، چيزى از آنها باقى نخواهد ماند.
و درقسمت ديگر روايت فرمود: «سپس دربرابر هر ركنى، سى اسم كه فعل منسوب به آنها (يعنى اسماى دوازده گانه) هستند، آفريد». كه از طرفى آفريدن از آن خداوند است واز طرف ديگر، فعل نسبتى با آن اسماء دارد، واين همان وساطت و ظهور است. و در پايان حديث فرمود: «آنها فروع اين سه اسم مىباشند». واين همان ترتب و وساطت ميان خود اسماء مىباشد. و اينكه فرمود: «سپس سه اسم آن را خلق به آن نياز داشتند، هويدا ساخت».
دلالت قرآن بر وجود عالم مثال و عالم تجرد
درباره وجود دوعالم كه واسطه بين عالم اسماء و عالم مادهاند، يعنى عالم تجرّد و تامّ و عالم مثال، نيز آيات و روايات فراوانى وجود دارد، ولى بسيارى از آنها در مورد عود وبازگشت مىباشد، يعنى برزخ وپس از آن. اين نصوص با توجه به مطابقت مبدأ با معاد وآغاز با انجام، ازجمله شواهد مدعاى ما خواهندبود.
يكى از اين ادلّه، آيه 21 سوره حجر مىباشد: «وَ إِنْ مِنْ شَىءٍ إِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛
و هيچ چيز در عالم نيست جز آنكه منابع و خزائن آن نزد ماست، و از آن جز به اندازه معين، فرونمىفرستيم.
اين آيه با عموميتى كه دارد، بيانگر آن است كه همه موجودات اين جهان، نزد خداوند متعال وجودهايى گسترده و نامحدود و بىاندازه دارند، زيرا ظاهر آيه آن است كه «اندازه» همراه با تنزيل و پايين آمدن، پديد مىآيد؛ واين تنزيل به صورت «تجافى» نيست كه محل نخستين خالى بماند، زيرا خداوند مىفرمايد: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(آنچه نزد شماست پايان يابد و آنچه نزد خداوند است، پاينده است) واگراين آيه را ضميمه كنيم به آيات: «كُلُّ شَىءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ» (همه چيز نابوداست جز وجه خداوند). «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ* وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَالإِكْرامِ» (هركه روى زمين است دستخوش مرگ و فناست، و وجه پروردگار تو كه داراى مهترى و بزرگوارى است، پاينده ماند). نتيجه مىدهد كه آنچه نزد خداوند است «وجه» او مىباشد. آنگاه آيه «وَكُلُّ شَىءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» (هر چيزى نزد او به اندازه است) دلالت مىكند بر اينكه خداوند درهر چيزى «وجهى» دارد.
به بيان ديگر در هر شيئى يك «وجه خدايى» و يك «وجه خلقى» وجود دارد؛ و چون اين «وجه» داراى اندازه است، محدود و مثالى مىباشد؛ و از طرفى آيه «وَ إِنْ مِنْ شَىءٍ إِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ»بيانگر وجه ديگرى است كه نامحدود و بىاندازه مىباشد.
بنابراين، روشن مىشود كه جهان ما يك چهره الهى داراى اندازه دارد كه پيش از آن مىباشد و اين همان «عالم مثال» است؛ و نيز يك چهره الهى بدون مقدار واندازه دارد كه باقى وپايدار مىباشد واين همان «عالم عقل و تجرد» است.
و نيز معلوم مىشود كه عالمهاى سهگانه، مطابق يكديگر مىباشند و تفاوتشان از جهت شرافت و پستى است، خداوند مىفرمايد: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» (همانگونه كه در آغاز بيافريدتان، باز مىگرديد) و مىفرمايد: «إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الحَيَوانُ» (همانا خانه بازپسين به حقيقت، زندگانى است).
و نيز معلوم مىگردد كه آفرينش به نحو تنزّل و پايين آمدن است اما بدون تجافى و بيرون شدن از محل نخستين. اين امور راآيات فراوانى در قرآن كريم تأييد مىكند.
دلالت روايات بر وجود عالم مثال و عالم تجرد
روايات مربوط به طينت و سرشت، سعادت وشقاوت، عالم ذرّ و ميثاق، و نيز روايات مربوط به بهشت آدم عليه السلام، برآنچه گفته شد دلالت دارد...(ادامه ی مبحث را می توانید از کتاب مذکور مطالعه بفرمائید.»
یاحق