تحليلي از شخصيت و اوصاف امامان(ع) از ديدگاه حكمت متعاليه ...

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تحليلي از شخصيت و اوصاف امامان(ع) از ديدگاه حكمت متعاليه ...

فلسفه ی امامت از منظر صدرا «تحليلي از شخصيت و اوصاف امامان(ع) از ديدگاه حكمت متعاليه»

دكتر سيديحيي يثربي

اشاره

حافظ از دست مده دولت اين كشتي نوح ورنه طوفان حوادث ببرد بنيادت
امام، مشعل فروزان هدايت است و امامت، كشتي نجات از طوفان حيات مادي. از آنجا كه اين موضوع از اصول و مسائل مكتب تشيع مي‏باشد، علماي بزرگوار و محققان و اهل كلام پيوسته درباره آن به بحث و بررسي پرداخته‏اند.
نوشته‏هاي كوتاه و بلند و كتابهاي كوچك و بزرگ درباره امامت، شأن امام، مصداق امام، اوصاف امامان و غيره كم نداريم. آنچه در اين مختصر تقديم علاقه‏مندان خاندان عصمت مي‏گردد، پژوهشي است در جهت تبيين و تحليل امامت و اوصاف امامان، بر پايه اصول و قواعد حكمت متعاليه صدرالمتألّهين شيرازي ـ قدّس سرّه ـ
حكمت متعاليه كه در قرن دهم هجري به وسيله ملاصدرا تنظيم گشت، با بهره‏گيري همزمان و يكسان از مباني مشّاء و عرفان اسلامي، مي‏تواند به عنوان بنيادي استوار و كارامد براي تبيين بسياري از اصول و مسائل ديني مورد بهره برداري قرار گيرد. خود ملاصدرا از اين بنياد، براي حل معضلاتي از قبيل اثبات واجب، توحيد، دفع شبهه ابن كمونه، علم الهي، حدوث عالم، معاد جسماني و غيره بهره گرفته است. اما بدون شك، نتايج و آثار مباني اين حكمت، بيش از اين در حل مشكلات فكري مي‏تواند نقش داشته باشد.
اينك، براي نمونه يكي از مسائل مهم اعتقادي شيعه را بر مبناي حكمت متعاليه بررسي كنيم. با بهره‏گيري از مباني حكمت متعاليه، به تبيين شأن و جايگاه امامت مي‏پردازيم و مسائل مهمي را حول اين محور توضيح مي‏دهيم كه از آن جمله است:
عينيت مقام امامت؛
مبناي يكايك اوصاف امام؛
ارتباط و پيوند اين اوصاف با امام؛
ارتباط و پيوند اين اوصاف با يكديگر؛
و ده‏ها نكته باريكتر از موي.
نكته جالب توجه اينكه، صدرالمتألّهين در كتاب حجّت، در شرحي كه بر اصول كافي نوشته، برخي از مسائل مربوط به نبوت و امامت را نه بر پايه اصول حكمت متعاليه، بلكه بر اساس مباني مشائي تبيين نموده است. از جمله وحي و الهام را بر اساس كمال قوّه نظري و برتري قوّه حدس كه مبناي فلسفه مشائي اسلامي است تفسير نموده است.1 و نيز مسئله استمرار وجود امام را، بدون توجه به موضوع قوس نزولي و صعودي وجود، بر پايه قاعده امكان اشرف كه از قواعد حكمت اشراق است، تفسير و تبيين نموده است، در صورتي كه تبيين آن بر اساس اصول و قواعد حكمت متعاليه، بسيار قويتر و روشنتر مي‏باشد.
به هر حال، اين نوشته تلاشي است از اين حقير كه اميدوارم مقبول درگاه حق قرارگيرد و وسيله‏اي باشد براي توسل به دامن ولايت. از محققان ارجمند انتظار دارم كه از راهنمائي و تذكر در جهت تكميل اين بحث دريغ نفرمايند.
يا مولا مددي كه:
همچو موسي ارني گوي به ميقات بريم با تو آن عهد كه در وادي ايمن بستيم

...

1ـ امامت چيست؟

«اِنَّ الاِمامَةَ‏اَجَلُّ قَدْراً وَ أعظَمُ شأناًمِنْ اَنْ يَبْلُغِهِا النّاسُ بِعُقُولِهِمُ اَوْ يَنلوُها بِآرائهِم اَوْ يُقيِموُا اِماماً بِاخْتِيارِهِمْ». «امام ‏رضا(ع)»2
«جدّاً شأن امامت برتر و بالاتر از آن است كه: ـ با عقل و انديشه عادي بتوان شناخت؛ ـ يا با رأي و نظر مردم، آن را به دست آورد؛ ـ يا با تعيين و انتخاب مردم، آن را تعيين كرد.»
امامت در مكتب تشيع اهميت ويژه‏اي دارد و يك اصل اساسي از اصول اعتقادي پيروان اين مكتب است. از ديدگاه اين مكتب، جانشين پيامبر خاتم(ص) بايد داراي صفاتي باشد كه آنها را به طوركلي مي‏توان در موارد زير خلاصه كرد:
1ـ مقام امامت مربوط به يك استعداد و شايستگي عيني ويژه‏اي است كه اين شايستگي محصول عطا و عنايت الهي است و لذا اكتساب شخص، يا انتخاب و انتصاب مردم در تحقق آن نقشي ندارد.3
2ـ امام به طور مستمر با امدادهاي غيبي و الهام آسماني مورد حمايت و تأييد قرار مي‏گيرد و از اينجاست كه امام در هر عصري از بالاترين درجه علم و آگاهي برخوردار بوده و از همه مصالح و اسرار لازم براي سعادت دنيا و آخرت مردم آگاه است.4
3ـ امام ناظر و حاكم بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست.5
4ـ امام داراي صفت عصمت بوده از گناه و لغزش در امان است بنابراين امام هر عصري با تقواترين و عادلترين انسان زمان بوده و در بالاترين درجه فضيلت اخلاقي و عملي قرار دارد.6
5ـ امام مي‏تواند كارهاي خارق العاده‏اي به عنوان معجزه و كرامت در زمينه علم و عمل داشته باشد.7
6ـ در هر عصري تنها يك نفر به عنوان امام، مرجع و فرمانرواي مطلق دين و دنياي مردم است.8
7ـ مادامي كه انسان در جهان هستي وجود داشته باشد، جهان بي‏امام نخواهد بود.9
8ـ اطاعت و پيروي امام در ظاهر و باطن و در امور مربوط به دنيا و آخرت سبب نجات و سعادت بوده و مخالفت با وي عامل شقاوت و هلاكت خواهد بود.10
...

2ـ مباني فلسفي صفات ائمّه(ع)

در اينجا هدف ما بيان مباني واقعيت و عينيت اين صفات در وجود امام است و اينكه چرا اين صفات در وجود امام به يكديگر مي‏پيوندند.
البته موضوع امام و امامت در كتب كلامي بر اساس مباني كلامي مورد بحث قرار گرفته است و اوصاف ائمه نيز با استناد به مباني كلامي اثبات شده‏است. از قبيل: استناد به قاعده «لطف» در اثبات وجود امام و همين طور استناد به نقل در اثبات صفات ائمه ونيز بهره‏گيري از مباني كلامي ديگر از قبيل «قبح تقدم مفضول بر فاضل» و استدلال بر عصمت بر اساس همين مباني.11
امّا منظور ما در اين مقاله، تحليل و تبيين صفات و روابط صفات ائمه بر اساس مباني حكمت متعاليه صدرالمتألهين است.
براي توضيح اين مطلب لازم است به اصول و مباني فلسفي چندي توجه‏كنيم.
الف ـ جهان هستي داراي مراتب و درجاتي است كه اين درجات و مراتب از دو جهت مطرح‏اند يكي قوس نزول و ديگري قوس صعود.
در قوس نزول بعد از مبدأ هستي، عالم عقول و مجرّدات قرار دارد و سپس جهان مثال و به دنبال آن جهان ماده و در قوس صعود نيز از جهان ماده به جهان مثال مي‏رسيم و از جهان مثال به جهان مجرّدات.
قوس نزول لازمه نظام عليت در جهان هستي است و به اين معنا كه به خاطر ضعف هر معلولي نسبت به علت خود هرچه از مبدأ هستي دورتر مي‏شويم به مرتبه ضعيفتري از وجود مي‏رسيم.12
مبناي قوس صعود حركت بنيادي و جوهري جهان ماده است كه صدر المتألهين آن را مطرح نمود و اثبات كرد.13 بنابر حركت جوهري جهان ماده يكپارچه در حال خروج از قوّه به فعل است و بديهي است كه فعليّت تام جز با نيل به درجه تجرد تام حاصل نمي‏گردد پس حركت جهان ماده، جهان ماده را خود به خود در مسير تجرّد قرار مي‏دهد.
ب ـ اما موضوع تحوّل و تبديل يك موجود مادي به موجود مجرّد، بدون فرض و قبول يك اصل اساسي ديگر امكان‏پذير نيست و آن اصل اساسي «كون جامع» بودن وجود انسان است به اين معنا كه در جهان هستي هر موجودي حد معيني دارد اما يكي از موجودات جهان يعني انسان به تنهايي شامل تمام حدود عالم هستي است و لذا آن را عالم صغير نيز مي‏گويند. اين مضمون در ضمن بيتي منسوب به حضرت علي(ع) چنين آمده است:
اتَحسَبُ اَنَّك جِرْم صغير وفيكَ انْطَوي الْعالمُ الاَكْبَر14
بنابراين در ميان موجودات جهان، فقط انسان است كه مي‏تواند ميان جهان ماده و جهان مجردات رابطه و پيوند برقرار سازد و در واقع وجود انسان رابطه و پل پيوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستي است و انسان بستر و موضوع حركتي است از قوه بي نهايت تا فعليت نامتناهي؛ بنابراين قوس صعود در محدوده وجود انسان از پايين‏ترين درجه هستي تا بالاترين درجه آن قابل تحقق است.
از ضعيفترين مرحله جماد تا عاليترين مرحله جماد، آن‏گاه انتقال از جمادي به نباتي، سپس سير و تحول از پايين‏ترين مرحله نبات تا بالاترين مرحله آن، آنگاه انتقال به مرحله حيوان و تحول در مراتب مختلف حيوانيت و رسيدن به آخرين درجه وجود حيواني، آنگاه انتقال از عالم حيوان به عالم انسان و تحول در مراتب مختلف آن و نيل به عاليترين درجه تجرّد با عبور از عالم ماده و عالم مثال و وصول به آستان حق و فنا در حق آنگاه بقا به حق. مولوي اين انتقالها را به نام مرگ مطرح مي‏كند و چنين مي‏سرايد:
از جمادي مُردم و نامي شدم وز نما مُردم ز حيوان سر زدم
مُردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم، كي ز مُردن كم شدم
جمله ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملايك بال و پر
و ز ملك هم بايدم جستن ز جو كل شيئي هالك الاّ وجهه
بار ديگر از ملك قربان شوم آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانّا اليه راجعون15
ج ـ بنابر «اصالت وجود»16 سرچشمه همه آثار و خواص، وجود است چه معني اصالت، چيزي جز «منشأ آثار» بودن نيست؛ در واقع از آنجا كه چيزي جز وجود تحقّق خارجي ندارد پس همه آثار و خواص تنها از وجود سرچشمه مي‏گيرند و چون وجود، حقيقت مشكّك و داراي مراتب مختلف و متفاوت خواهند بود. مثلاً حيات، علم، اراده، قدرت، فعل و تأثير اوصافي هستند كه منشأ آنها حقيقت وجود است. و اين آثار براي وجود ذاتي و از آن جدائي ناپذيرند. زيرا اگر اين حقايق و اوصاف خارج از ذات وجود باشند بنابر اصالت وجود، واقعيتي نخواهند داشت براي اينكه جز وجود واقعيت ديگري در كار نيست.17
بنابراين، حقيقت اصيل همان وجود است و همه خيرات و كمالات آثار مربوط به وجودند و چون وجود از لحاظ شدت و ضعف داراي مراتب مختلف است، از لحاظ اين آثار نيز مراتب مختلف خواهد داشت مثلاً علم در واجب، و عقول، و نفوس يكسان نخواهد بود، بلكه از لحاظ كمال و نقصان، متفاوت خواهد بود. اما آنچه مسلم است، هيچ درجه‏اي از وجود از اين خواص و آثار، خالي نخواهد بود.18 اما همان اندازه كه درجه وجود ضعيف مي‏شود، اين آثار و خواص نيز، به ضعف مي‏گرايند. به اين معني كه مثلاً هيولي و مادّه‏المواد، چون از نظر وجود، هيچ فعليتي ندارد، از نظر آثار و لوازم وجود نيز، داراي هيچ‏گونه فعليتي نيست. در مرحله جماد، چون وجود، ضعيف است، اين لوازم و آثار نيز ضعيف‏اند، به گونه‏اي كه حيات و شعور آنها، براي ما محسوس و معلوم نيست.
اما در حيوان و انسان چون درجه وجود قوي و عاليتر است، آثار و لوازم وجود از قبيل حس و حركت و اراده و فاعليت، نيز قويتر و آشكارترند.
صدرالمتألهين كشف اين مطلب را، از مختصات فلسفه خود دانسته و ابن سينا و پيروان او را از توجه به اين مطلب ناتوان مي‏داند. اما در عين حال، توجه عرفا را به اين مسئله مي‏پذيرد.19 حتي هدفها و معشوقها نيز، بر حسب اختلاف در مراتب وجود و درجات آن، مختلف و متفاوت‏اند.20 از ديدگاه عرفا نيز، از آنجا كه سراسر عالم و همه موجودات، مظهري از مظاهر حق‏اند پس هر پديده‏اي در حد خودش مظهر اوصاف و كمالات حق مي‏باشد.
هستي به صفاتي كه در او بود نهان دارد سريان در همه اعيان جهان
هر وصف ز عيني كه بود قابل آن بر قدر قبول عين گشته است عيان21
بنابراين، هر نوعي از انواع مختلف جهان هستي، بر اساس ميزان بهره منديش از كمالات وجودي، از آثار و لوازم آن نيز، بهره‏مند خواهد بود. چنان‏كه، حس و حركت، ظهورش در مرتبه حيوانات، و ادراك كليات در مقام انسان تحقق مي‏يابد. به همين دليل فاعليت الهي را تنها در شأن موجودات مجرد دانسته و اجسام و حتّي نفوس، متعلق به اجسام را كه به درجه خاصّي از تجرد نرسيده باشند، از فاعليت الهي، ناتوان مي‏دانند. ابن سينا در آثار خود، عدم امكان عليت جسم را نسبت به جسم ديگر، بطور مطلق، مطرح كرده و اثبات نموده است.22 يعني فاعليت الهي، در مرتبه وجودي اجسام، امكان تحقّق ندارد. و جسم تنها به عنوان زمينه و معدّ مي‏تواند مطرح گردد. و نفوس نيز، در درجات پايين از نظر كمالات وجودي، تنها مي‏توانند فاعل طبيعي واقع شوند. اما در درجات بالاتر، امكان فاعليت الهي نيز پيدا مي‏كنند. چنان‏كه عرفا و فلاسفه، به آن تصريح دارند، ابن عربي مي‏گويد:
«هر انساني با قوّه وهم در خيال خويش، چيزهايي خلق مي‏كند كه جز در آن خيال، در جاي ديگري تحقّق نداشته باشد. ولي عارف، با همت خويش مي‏تواند حقايقي بيافريند، كه در خارج از محل همت نيز، وجود داشته، با همّت آن عارف نگهداري شود، به طوري كه هرگاه بر عارف غفلتي نسبت به آن پديده روي دهد، از بين برود».23
شيخ اشراق انسانهايي را كه به درجه خاصي از تجرد رسيده باشند، قادر بر ايجاد «جوهر مثالي» مي‏داند و اين مقام را مقام «كن» مي‏نامد.24 ابن سينا نيز امكان تأثير بر طبيعت را، لزوم نفوس انبيا مي داند. به اين معني كه نفوس انسان، در مرحله‏ اي از كمال، قدرت تصرف در طبيعت را پيدا مي‏كند. يعني نفوس انسان در مرحله‏اي از كمال و تجرد، از محدوده بدن خود، فراتر رفته، در اجسام ديگر نيز، منشأ اثر واقع شده، داراي قدرت تغيير عناصر و ايجاد حوادث مي‏گردد. به طور كلي، اراده او در جهان طبيعت، نفاذ مي‏يابد.25 همچنين خواص ديگر، از قبيل علم و اراده، نيز بر اساس درجات وجود، مختلف و متفاوت خواهد بود. شيخ اشراق، معارف مربوط به حكمت را، پيش از حصول ملكه خلع بدن، غيرممكن مي‏داند.26 چنانكه غزّالي رسيدن به معرفت عرفاني را، مشروط به تبدّل مي‏داند.27 مولوي بارها در مثنوي بر اين نكته تأكيد مي‏كند. از قبيل «جان شو و از راه جان، جان را شناس» يا «از جمادي در جهان جان شويد...» يا «پس قيامت شو، قيامت را ببين، ديدن هر چيز را شرط است اين» و بهمنيار، به نقل از ارسطو، رسيدن به حكمت و نيل به ماوراي طبيعت را، به ميلاد جديد مربوط مي‏كند.28
حاجي ملاهادي سبزواري در بحث قدرت حق تعالي، ايجاد را نتيجه و فرع وجود دانسته و مي‏گويد:
«همان طوري كه ممكنات داراي درجه ضعيفي از وجود هستند، داراي درجه ضعيفي از اراده و ايجاد نيز مي‏باشند...»29
ابن سينا قواي ادراكي بشر را، مادامي كه اسير جهان مادي است، از درك حقايق غير مادي، ناتوان مي‏داند.30 و نيز ادراك انسان را، از عقل هيولاني تا عقل مستفاد، طبقه بندي كرده و براي هريك از اين طبقات و مراتب، نوع و حد خاصي از ادراك را ممكن مي‏داند. از جمله امكان درك كليات (تعقّل) در انحصار درجه تجرد و غيرمادي بودن قوه ادراك است.31
...

با توجه به مقدمات ياد شده، در وجود انسان، كه به اصطلاح «كون جامع» است مرز تجرد و مادّيت، شكسته مي‏شود. يعني ماده از مسير انسان راه به تجرد پيدا مي‏كند با اين حساب در وجود انسان، تمام مراتب هستي، از ضعيفترين مرحله جهان مادّه، تا بالاترين مرتبه جهان تجرد، قابل تحقق است. و چنين قوس صعودي حتي بر اساس امكان تشكيك در جوهر نيز به آساني قابل اثبات و توجيه نبود،32 اما قبول حركت در جوهر و تشكيك در وجود، اين تفسير و توجيه را آسانتر مي‏كند. با توجه به نكات ياد شده اوصاف و خواص و آثار همه مراتب و درجات هستي، در وجود فردي از افراد انسان امكان تحقق دارد و هر فردي از افراد بشر، بر اساس مسئله «كون جامع» و حركت جوهري، همه مراتب (از نازلترين مرتبه وجود تا عاليترين مراتب آن) را در حيطه و قلمرو وجودي خود دارد.
بنابراين اگر چه تمام پديده‏هاي جهان هستي، در مسير تكامل‏اند، اما اين تكامل تنها در وجود انسان مي‏تواند به هدف نهائي خود، كه همان تجرد و فعليت مطلق است، دست يابد.
دـ از آنجا كه بر اساس حركت جوهري، مجموع جهان ماده در حركت است و هر حركتي هم مستلزم نوعي اشتداد و تكامل است و چون اساس حركت بر خروج از قوه به فعليت است، در نتيجه هدف نهايي حركت، رسيدن به فعليت تام خواهد بود كه همان «تجرد» است. با اين حساب، تمامي جهان ماده، در جهت و مسير تجرد، پيش مي‏رود؛ و اين پيشرفت، تنها در مسير انسان، به تجرد مي‏انجامد. اما در مسير پديده‏هاي ديگر، تنها با «فساد» آن پديده و انتقال اجزاي آن به قلمرو وجودي انسان، اين امر امكان‏پذير است. يعني در واقع، هدف حركت در همه انواع ديگر، رسيدن به انسان است و هدف وجود انسان، رسيدن به تجرد تام و خداگونگي است.33
حتي شيخ اشراق به نقل از بودا و حكماي باستاني مشرق زمين، اصولاً پيدايش نفس و حيات را، تنها در انسان، امكان‏پذير دانسته، حيات انواع ديگر را، براساس تناسخ، نشأت گرفته از حيات انسان مي‏داند.34 و شايد همين نكته، حرمت خاصي را، بر حيات انسانها، بخشيده است. يعني نابود كردن هيچ يك از انواع جهان ماده، به اندازه قتل انسان، مهم نيست.
بنابراين انسان، در عين اينكه موجودي مادي است، امكان عبور از مرز ماده را دارد. چه در وجود انسان، تولد دوباره‏اي انجام مي‏پذيرد، يعني از بطن ماده، موجود مجردي متولد مي‏شود و با اين تولد، حركت مستمرّ جهان ماده به نتيجه مي‏رسد كه اگر اين نتيجه را در نظر نگيريم، حركت اگر از طبيعت برخاسته باشد، حركتي بي‏هدف و عبث خواهد بود. و چون اين تولد دوباره، تحقق پذيرد، در واقع انسان، از مرز ماده، عبور مي‏كند. چنين چيزي در همه انسانها، در صورتي كه ترتيب شرايط لازم را داشته باشند، امكان‏پذير است. يعني همه «تن»ها، آبستن جان‏اند. مولوي مي‏گويد:
«تن همچو مريم است، و هر يكي عيسايي داريم. اگر ما را درد پيدا شود، عيساي ما بزايد»35
و نيز:
تن چو مادر، طفل جان راحامله مرگ، درد زادن است و زلزله
و گوئي در وجود خود، عملاً چنين زايشي را احساس مي‏كند كه مي‏گويد:
درد چون آبستنان مي‏گيردم طفل جان اندر چمن مي‏آيدم
بديهي است كه منظور از مرگ، مرگ اختياري است و به اصطلاح عرفاني آن، فنا و بقاي بعد از فنا است. و منظور از همه اين مرگها و فناها چيزي جز شكستن يك حد از حدود وجود و ترقي به حد بالاتر آن نيست. منظور از همه اينها آن است كه انسان، در سير تكاملي خود، به مرتبه برتري از وجود دست مي‏يابد. و چون به مرتبه جديد و كاملتري از وجود دست يابد، طبعا به خاصيت و آثار جديد متناسب با اين مرتبه نيز، نايل مي‏شود. و هر گاه كه مرتبه وجود، يك مرتبه و درجه غير عادي باشد، خاصيت و آثار آن نيز خارق العاده و معجزه خواهد بود. اينجاست كه، معرفت در حد اعجاز (وحي و الهام) و تأثير در حد اعجاز (معجزه و كرامت) و اراده و رفتار در حدّ اعجاز (خلق عظيم و عصمت) به هم مي‏پيوندند. اما اين پيوند و ارتباط، پيوندي كلامي و اعتباري نيست، بلكه پيوندي فلسفي و حقيقي است. پيوندي بر اساس هستي و واقعيت، و به اصطلاح پيوندي بر اساس «است‏ها» نه «بايدها» و اين است مبناي فلسفي ارتباط و پيوند صفات ائمه با وجود امام و نيز پيوند آن صفات با يكديگر.
جان نباشد جز خبر در آزمون هر كرا افزون خبر، جانش فزون
جان ما، از جان حيوان بيشتر از چه زانرو كه فزون دارد خبر
پس فزون از ما، جان ملك كو منزّه شد از حس مشترك
از ملك جان خداوندان دل باشد افزون، تو تحير را بهل
ز آن سبب آدم بود مسجودشان جان او افزونتر است از بودشان
ورنه بهتر را سجود دون تري امر كردن هيچ نبود در خوري
كي پسندد عدل و لطف كردگار كه گلي سجده كند در پيش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها شد مطيعش جان جمله چيزها36
...

3ـ تفسير و تبيين فلسفي صفات ائمّه(ع)

الف ـ عينيّت مقام امامت و صفات امام:

چنان كه گفتيم امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودي برترين مقام را دارد و امامت و صفات امام از اين درجه برتر وجود سرچشمه مي‏گيرند و چون كمالات وجودي يك امر خارجي و عيني است، انتخاب و انتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشي نخواهد داشت. اين نكته را حضرت رضا(ع) در ضمن روايت شماره 518 مطرح مي‏كند و در همين حديث مقام امامت را بالاتر از آن مي‏داند كه مردم بتوانند با نصب انتخاب خود تحقق بخشند بلكه تنها وظيفه مردم، معرفت اوليا مي‏باشد.37
چند نكته: 1ـ امام را بايد خداوند معرفي و منصوب كند نه مردم، چون در سير صعود وجود مقامات بالا مي‏توانند مقامات پايين را بشناسند اما مقامات پايين قدرت احاطه بر مقامات بالا را ندارند پس بايد امام از طرف خداي تعالي معرفي و منصوب گردد نه از طرف مردم.38 و گر نه مردم يا دچار اشتباه شده، و غير امام را بجاي امام برمي گزينند؛ در حالي كه مقام امامت، جز در شأن و شايستگي آن فرد برتري كه داراي درجه وجودي امام است نبوده، و ديگران كه مراتب ناقصتر و پايينتري از نظر كمالات وجودي قرار دارند، دستشان از آن مقام كوتاه است كه: «لا يَنالُ عَهْدِيِ الظّالمينَ».39 چنان كه حضرت رضا(ع) نيز بر اين موضوع كه ديگران نمي‏توانند در جاي امام قرار گيرند، تأكيد فرموده‏اند.40
و يا اصولاً به انكار اصل امامت مي‏پردازند. زيرا امام نيز همانند پيامبر ظاهرا انسان است و مردم دليلي ندارند كه وجود حقيقت برتري در فرد بخصوصي را باوركنند و لذا بايد امام را نبيّ اكرم يا امام قبلي معرفي كند، تا مردم دچار اشتباه و انكار نشوند.
2ـ مقام امامت يك مقام اعطائي است، نه كسبي
انسان كه «كون جامع» است. و همه درجات وجود، در قلمرو هستي او، بالقوّه قابل تحقق است، به برخي از اين درجات، نا خواسته و به صورت غير ارادي نايل مي‏شود همانند عبور از مراحل نبات و حيوان. اما نيل به برخي درجات بالاتر در گرو رياضت و تلاش و خودسازي است، كه بدون تلاش و مجاهده «ولادت ثانوي»41 و تحول از مراحل جهان مادي به مقامات جهان مجردات امكان‏پذير نيست. جز در مورد «محبوبان» و «مجذوبان سالك» كه سير آنان نه بر اساس رياضت و مجاهده، بلكه نتيجه عنايت و جذبه الهي است.
و انبيا و اوليا از محبوبان‏اند. امام رضا عليه السّلام بر اين نكته تأكيد داشته و ائمه را به خاطر همين تفضّل الهي، محسود مردم جاهل مي‏دانند.42
3ـ بر اساس همين تفسير و تبيين مقام امامت، همچون نبوّت، مرهون سن و سال افراد نيست، زيرا مبناي رشد امام امداد غيبي و عنايت و جذبه الهي، است، نه رشد ظاهري و داشتن سن و سال. اين نكته را نيز حضرت رضا(ع) بيان فرموده‏اند.43 و روايات متعددي داريم كه روح و قلب و بدن ائمّه با ديگران فرق داشته44 و حمل و تولد آنان نيز غير عادي است.45
...

ب ـ امام پيوسته مورد امداد و الهام غيبي است

اين امداد و الهام نيز نتيجه تعالي وجودي امام است. چه امام نيز همانند نبي از درجه وجودي خاصي برخوردار است كه آن درجه نسبت به ديگران غيرعادي و در حد اعجاز است، و لذا آثار آن نيز چنان كه گذشت در حد اعجاز است كه يكي از آثار آن همين علم خارق‏العاده امام است.
اينك به عنوان نتايج اين اصل، به چند نكته مهم اشاره مي‏كنيم كه در احاديث و اخبار نيز برآنها تأكيد شده‏است:
1ـ امامت باطن نبوت است و با نبوت از يك سرچشمه آب مي‏خورند. چنان‏كه حضرت رضا(ع) اين نكته را بيان داشته و تنها فرق نبي و امام را در آن مي‏داند كه نبي مَلَك را ديده و سخن او را مي‏شنود اما امام كلام مَلَك را مي‏شنود ولي او را نمي‏بيند.46 و بر اساس اين تفاوت، ائمّه را «محدِّث» و «مُفَهِّم»ناميده‏اند.47
2ـ از آنجا كه امام، از نظر كمالات وجودي، تالي مرتبه نبي نبوده و امامت، با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث به حق علوم و كتب انبيا است چنان كه حضرت رضا(ع)، ائمه را برگزيدگان الهي و وارثان كتاب حق معرفي مي‏كند؛48 و امام از همه كتب آسماني به هر زباني كه نازل شده باشند، آگاه است. چنان كه حضرت موسي بن جعفر بر اين نكته تصريح فرموده‏ اند.49
3ـ از اين وراثت، در لسان احاديث و اخبار تعبيرهاي گوناگوني داريم از قبيل اينكه:
ــ ائمه، راسخان در علم و عالمان به تأويل آيات قرآن‏اند. و اصول و مبناي بطنهاي متعدد قرآن همين تفاوت درجات وجودي انسانهاست كه هر كسي بر اساس درجه كمال و تجردش، به درك حقايق قرآني نايل مي‏شود.50
ــ خازن علم الهي و مترجمان وحي‏اند.51
ــ ائمّه شريك نبيّ‏اكرم‏اند، عليهم الصلواة والسلام.52
ــ علايم و آيات انبياي سَلَف، نزد ائمّه‏اند، از قبيل الواح و عصاي موسي، خاتم سليمان، پيراهن يوسف، سلاح نبي اكرم(ص)، و نامه‏هاي مهر شده و صحيفه و جامعه و غيره53 كه رمزي از وراثت علم و اقتدار انبيا عليهم السلام.
ــ انتقال روح قدسي«روح القدس» از نبي به امام، چنان كه امام صادق(ع) مي‏فرمايد:
«روحي كه به پيامبر اسلام نازل مي‏شد، به آسمان باز نگشته، بلكه با ما امامان باقي مانده است.»54
4ـ چون علم امام، علمي لدني و نتيجه الهام است، داراي خصوصيات زير مي‏باشد:
ــ امام برترين عالم عصر خويش است، زيرا علم وي از آثار وجود اوست كه آن وجود، برترين درجه وجود، در آن عصر است.55
ــ علم ائمّه، علمي مستمر است، كه هر لحظه از منبع نامتناهي يعني الهام الهي قوت گرفته و افزايش مي‏يابد.56 حضرت موسي بن جعفر(ع) امام هفتم مي‏فرمايند: علم امام سه جهت دارد: گذشته، آينده، حادث، و مي‏فرمايند كه نوع سوم يعني «حادث» محصول الهام بر دل امام و ابلاغ بر گوش او حاصل مي‏شود كه برترين نوع علم ائمّه، همين است اما يادآور مي‏شوند كه پيامبري پس از نبي اكرم اسلام(ص) نخواهد آمد يعني، امام را نبايد پيغمبر دانست.57
ــ امام هرگاه بخواهد چيزي را بداند، خداوند تعليمش مي‏دهد.58
ــ امامان اگر افراد صالح و رازدار و در واقع افرادي متناسب با درجه وجودي خودشان مي‏يافتند، از همه چيز خبر مي‏دادند.59
ــ علم ائمّه، يگانه علم مبرا از خطا و خلاف است.60
...

ج ـ امام حاكم و ناظر بر همه ی حوادث جهان و رفتار انسان‏هاست.

بنابراين وحدت وجود و مراتب تشكيكي آن، چنان كه گذشت، امام به دليل بهره‏مندي از بالاترين درجه هستي، در راس هرم امكان قرار دارد كه نتيجه آن مسائل زير است:
1ـ حاكميّت تكويني امام بر جهان ممكنات.61
2ـ اشراف و نظارت بر جريان حوادث، از جمله بر رفتار انسانها؛ چنان كه در روايات آمده كه تمامي اعمال انسانها بر نبي‏ اكرم(ص) و ائمّه(ع) عرضه مي‏شود.62

د ـ امام داراي صفت عصمت بوده و در عاليترين درجه از فضيلت و تقوي است.

ائمه به دليل درجه متعالي وجودي، از آثار متعالي آن درجه برخوردارند از جمله اين آثار، دوري از خطا و گناه است. زيرا گناه و خطا معلول جهل و نقصان است و امام از جهل و نقصان بري است.
كسي كه نه جاهل است و نه دچار نقص و ضعف، چگونه دچار خطا و لغزش مي‏گردد.
از طرف ديگر، مهمترين عامل خطا در انسان، هوي وهوس و شهوت و غضب است اما، از آنجا كه مراتب عالي وجود، اسير و مقيّد مراتب پائين‏تر از خود واقع نمي‏شوند، پس امام كه در قله هرم هستي قراردارد، هرگز توجهي به جاه و مال و زر و زيور دنيوي نخواهد داشت. نبي اكرم(ص) نيز عينا به همين دليل، توجهي به دنيا نداشت. زيرا آنان به دنبال مطلوب و محبوبي هستند كه در زمين و آسمان نمي‏گنجد، و دنيا و آخرت در برابر او جوي نيرزد؛ از اين تحليل به اين نتايج مي‏توان دست يافت:
1ـ امام از خطا و گناه معصوم است.63
2ـ رهبريت مصون از خطا و انحراف و در انحصار امام بوده، و پيروي، ازغيرمعصوم، با وجود معصوم، خلاف عقل و منطق مي‏باشد و لذا حضرت رضا(ع) ائمه را نجوم و علامات هدايت مطرح شده در قرآن مي‏داند.64
3ـ اطاعت رهبر معصوم از ديدگاه عقل و شرع واجب و ضروري است، چنان كه حضرت موسي‏ بن‏جعفر و حضرت رضا(ع) تصريح فرموده‏اند.65
4ـ با احتمال وجود رهبريت معصوم، به حكم عقل و شرع، تحقيق جستجو براي درك و شناخت او واجب و لازم است.66
5 ـ با قصور در معرفت امام و تفويض و تسليم به امام معصوم، اعمال انسان به دليل اهمال در يك وظيفه بنيادي، ارزش نداشته و مقبول نخواهد بود.67
6ـ پايداري و استقامت در ولايت واجب و لازم است و انسان هرگز از ولايت بي‏نياز نيست.68
...

ه ـ امام مي‏تواند مصدر اعجاز و كرامت باشد

چنان كه در بحث مربوط به مباني صفات ائمه بيان شد، فاعليت الهي يعني قدرت بر ايجاد ماهيات معدوم، و اعدام ماهيات موجود و تصرف در جهان هستي و ماده عالم، در شأن درجات پائين وجود، همانند جماد و نبات و حيوان نيست بلكه در انحصار موجودات فوق ماده، يعني موجودات مفارق و مجرد است. انسان نيز بر اساس مسئله «كون جامع» وقتي در تعالي وجودي به مقام تجرّد دست يابد در واقع، به مقام «كن» نايل آمده استعداد و شايستگي فاعليت الهي را بدست مي‏آورد و از آنجا كه امام در عاليترين مرحله وجود قراردارد، طبعا فاعليت الهي در شأن اوست، و چنان كه علمش درحد اعجاز بود، قدرتش نيز در حد اعجاز است و اين است فلسفه اعجاز و كرامت علمي و عملي و حسي و معنوي امام.
نتيجه آن كه:
1ـ امام به عنوان يك انسان كامل، خليفه خدا در زمين، و مظهر اسم جامع «الله» است كه مستجمع جميع صفات جماليه و جلاليه حق است. از اين حقيقت در لسان احاديث و اخبار بدين‏گونه تعبير شده كه ائمّه بيشترين بهره از «اسم اَعْظَمْ» دارند؛69 يا اينكه ائمه حامل آيات و سلاح انبيايند، كه رمزيست از قدرت و علم الهي آنان.70
2ـ ظهور انواع اعجاز و كرامت از امام كاملاً مطابق با عقل و منطق است. چنان‏كه به امر امام هفتم حضرت موسي‏ بن جعفر(ع) درخت به حركت آمد،71 و عصا در دست امام محمد تقي(ع) سخن گفت؛72 چنان كه از حضرت رضا(ع) اعجاز يد بَيْضا،73 و شفاي بيمار74 و تصرف در ماده جهان،75 و پاسخ به مسائل علمي76 و غيب‏گوئي77 ثبت و نقل شده است.
در اين‏جا، جهت مزيد فايده، سه نكته را بررسي و درباره آن بحث مي‏كنيم:
نكته اول ـ پيوند و رابطه علم و قدرت
چنان كه در تحليل فلسفي صفات ائمّه بيان گرديد، علم و قدرت خارق‏العاده، هر دو، از يك اصل سرچشمه مي‏گيرند، كه همان برتري درجه وجود است.
اما نكته جالبي كه در لسان احاديث و اخبار بر آن تأكيد شده، آن است كه علم بر قدرت تقدم دارد يعني، پايه واساس قدرت، علم و آگاهي است چنان كه در ضمن روايتي حضرت امام موسي‏بن جعفر عليهماالسّلام مي‏فرمايند نبي‏اكرم صَلَواتُ‏اللّه عَلَيْهِ و آلِهِ از انبياي گذشته(ع) اعلم بود و ما وارث علومي هستيم كه ما را بر كارهايي توانايي بخشيده كه انبياي سلف بر آن كارها قدرت نداشتند. ما وارث كتابي هستيم كه تبيان و بيانگر همه چيز است و ما را بر همه چيز قدرت مي‏بخشد78 چنان كه در قرآن مجيد نيز باين نكته اشاره شده است.79
به نظر نگارنده، از ديدگاه اصول فلسفه اسلامي، اين نكته ظريف، بدين‏گونه قابل تحليل و تبيين است كه چنان كه در بحث صفات حق‏تعالي مطرح شده است، علم حق‏تعالي، علم فعلي است نه انفعالي؛ يعني برخلاف علم ما كه از موجودات جهان بدست مي‏آيد، علم خداوند انعكاس و تصويري حاصل از پديده‏هاي جهان نيست، بلكه علم او مبدأ و منشأ پديده‏هاي جهان است. به عبارت ديگر، علم ما، انفعال و تأثّري از پديده‏هاي عالم است، در صورتي كه علم حق تعالي مبدأ و مؤثّر در پيدايش پديده‏ها مي‏باشد. در نتيجه علم ما مطابق با پديده‏ها است اما پيدايش پديده‏هاي عالم، برابر علم خداست. جهان از علم خدا سرچشمه گرفته و موجودات عالم بر اساس معلومات الهي پديدار مي‏شوند و به اصطلاح او، فاعل بالعنايه است.80 بنابراين، چون امام، از نظر درجه وجودي، نزديكترين وجود عصر خود به حق‏تعالي است و لذا وجود و آثار وجودش جنبه الهي دارد و از اينجاست كه علمش نيز همانند علم خدا، يك علم فعلي است، نه انفعالي و عين قدرت و اراده است؛ چنان كه در حضرت حق چنين است.81 و اين است مبنا و رمز ارتباط قدرت به علم كتاب در لسان احاديث و اخبار.
نكته دوم ـ علم و قدرت خارق‏العاده ائمّه و مظلوميت آنان
جاي سئوال است كه ائمه با اين همه علم و قدرت، كه حتي زمان مرگ خويش را مي‏دانند و اصولاً مرگشان به انتخاب خودشان است،82 چرا دست به كاري مي‏زنند كه به شكست و احيانا مرگ خودشان مي‏انجامد؟ در پاسخ اين سئوال بايد گفت، چنانكه بيان شد، علم امام نزديكترين علم به علم حق‏تعالي است و علم حق اساس و پايه قضا و قدر است، پس علم ائمّه، علم به قضا و قدر الهي است و اقدامشان، حركت در جهت و مطابق اين قضا و قدر است. تا تكليف شرع انجام پذيرد و فتنه و آزمون انسانها تحقق يابد. وگرنه هر امامي اگر بخواهد مي‏تواند نظام جور را برانداخته و به دست نابودي سپارد.83
نكته سوم ـ استثنا در علم و قدرت امام
ممكن است در ضمن احاديث و اخبار به مواردي برخورد كنيم كه امام از چيزي خبر نداشته باشد يا بر چيزي توانا نباشد، يا خودشان از نداشتن علم و ناتواني خود سخن گويند، مانند روايت 659؛ اين موارد را با مباني زير مي‏توان تفسير كرد:
1ـ حركت و جريان، در جهت و مطابقت قضا و قدر الهي؛
2ـ استناد به جنبه بشريت و تقيد وجودي آن بزرگواران، چنان كه قيصري موارد عدم اجابت دعاي نبي‏اكرم(ص) و خليفه حق را با اين مبنا تفسير مي‏كند؛84
3ـ تقيه و رعايت ظرفيت مخاطبان و حاضران مجلس.
...

و ـ امام واحد دهر است و يگانه زمان

چون امام در رأس مخروط عالم هستي است و بالاترين درجه وجود در عصر خويش و واسطه بلافصل فيض حق‏ تعالي است، بايد از صفات كماليه‏ اي كه در شأن اين مرتبه است بهره‏مند باشد. از جمله اين صفات، «وحدت» و يگانگي است. يعني، امام هر عصري يگانه آن دهر است و جز او امام ديگري امكان وجودندارد.
نتيجه آنكه:
1ـ در هر عصر و دوراني بيش از يك امام وجود نخواهد داشت. چنان كه حضرت رضا(ع) نيز بر اين نكته تأكيد فرموده‏اند.85
2ـ امام بعدي، در آخرين لحظات زندگي امام قبلي به اوصاف و علم او متّصف مي‏گردد.86
3ـ چنان كه حضرت رضا(ع) بيان داشته‏اند، هر امامي بايد امام بعد از خود را معرفي نموده و با انتقال امامت، به اداي امانت بپردازد.87
4ـ هر امامي هر چند كه در كنار امام قبلي نباشد، از لحظه مرگ امام قبلي آگاه شده، و انتقال امامت را به خود، با الهام الهي،88 و با پيدايش و احساس حالت جديدي در وجود خود، درك مي‏كند.89

ز ـ جهان هستي هرگز بي ‏امام نخواهد بود

اين موضوع كه روي زمين، از حجت حق خالي نخواهد ماند، بر اين اساس استوار است كه وجود امام از طرفي واسطه ضروري فيض حق در جهان هستي است و لذا مادامي كه جهان هستي وجود داشته باشد، وجود امام ضروري و حتمي خواهد بود. از طرف ديگر، بر اساس نياز انسانها به هدايت آسماني، امام مشعل فروزان هدايت و امين و حافظ وحي الهي و مرجع تفسير و تأويل كتاب آسماني است از اين روي تا انسان وجود داشته باشد، امام نيز وجود خواهد داشت؛ و لذا در معارف ما آمده است كه آخرين فرد در جهان هستي امام خواهد بود و اگر در دنيا جز دو نفر باقي نمانند، يكي از آن دو نفر، امام خواهد بود.90 و حضرت رضا(ع) مي‏فرمايند: زمين بي‏حجّت خدا ويران مي‏شود.91 زيرا كه عالم هستي بي‏امداد و فيض الهي، جز عدم، سرنوشتي ندارد علاوه بر مبناي مذكور، ضرورت وجود امام را با مباني زير نيز مي‏توان تبيين نمود.
1ـ حقيقت وحي الهي، معاني كلّي و بسيطي است كه اذهان معمولي، ظرفيّت درك و تحمّل آن را ندارد، و چون قرآن كتاب هميشه وجود داشته باشد؛ و اين مخاطب حقيقي كه قلب و روحش بستر و جايگاه وحي است، بعد از پيامبر اكرم صَلَواتُ‏اللّهِ عَلَيْهِ و آلِهِ، جز ائمّه نمي‏تواند باشد. چنانكه امام صادق(ع) نيز اين نكته را بيان فرموده‏اند.92
2ـ فيض و الهام الهي هميشگي است. پس در هر عصري بايد فردي كه شايسته اين فيض و الهام و لايق نزول ملائكه و روح باشد، وجود داشته باشد؛ چنانكه ائمّه با موضوع دوام و ادامه وجود شب قدر، پس از نبي‏اكرم(ص) به دوام و استمرار امامت استدلال كرده‏اند.93
3ـ با امام حجت خداوند بر خلق اقامه مي‏گردد. چنانكه حضرت موسي‏بن جعفر و حضرت رضا عليهم السّلام تصريح فرموده‏اند.94
4ـ ائمه شهداي حقّند بر خلق؛ از لحاظ الگو و سرمشق بودن. نظارت بر اعمال و شهادت در قيامت.95
...

ح ـ اطاعت امام سعادت و مخالفت با وي مايه بدبختي است

با اوصافي كه براي امام بيان شد، بديهي است كه پيروي از چنين شخصيتي سعادت دنيوي و اخروي انسان را تضمين نموده، مخالفت با او مايه گمراهي و بدبختي خواهد شد. ائمّه اركان عالم هستي و يگانه عامل نجات بشرند.96 و لذا مدّعيات دروغين امامت را خلافت الهي و منكران اين منصب خدائي و هر كسي كه اين مدّعيان و منكران را مسلمان بداند، همگي اهل عذابند.97
ــ و بگفته رسول اكرم(ص) مرگ، بي‏ معرفت امام، مرگ جاهليت و گمراهي است.98

ط ـ شناخت و پيروي امام، لازمه استعداد و شايستگي ويژه‏اي است.

در لسان اخبار آمده است كه! حديث آل محمد(ص) صعب و مستصعب (دشوار و ديرياب) است كه آن را جز پيامبر مُرسَل يا مَلَك مقّرب، يا مؤمني كه دلش آزمون ايمان داده باشد، نمي‏تواند باور و تحمّل كند.99
و اين نكته ناشي از آن اصل است كه شناخت مقام امامت، مستلزم تعالي و كمال وجودي متناسب با اين مقام ارجمند است؛ و لذا هر كسي را نرسد كه سر بر آستان جانان سايد. كه آينه و كاسه محدود انسانهاي معمولي تاب و گنجايش خورشيد درخشان و بحر بي‏ پايان امامت را ندارد.
از اين جاست كه امامان معصوم ما(ع) اقرار به ولايت را نيز همچون اقرار به توحيد، به عالم ذر ارتباط مي‏دهند100 و نيز ارواح شيعيان و پيروان ولايت را با خودشان، از يك مايه و طينت مي‏دانند101 كه همگي نشانه آن است كه براي معرفت آنان، صفاي باطن و ظرفيّت و استعداد ويژه‏اي لازم است كه آن پاكان جانِ جهان و جانِ جان‏اند؛ اگرچه بظاهر همچون دگران، يك انسانند:
كار پاكان را، قياس از خود مگير گرچه باشد در نوشتن شير، شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد كم كسي ز ابدال حق، آگاه شد
همسري با انبياء برداشتند اولياء را همچو خود پنداشتند
گفته: اينك ما بشر، ايشان بشر ما و ايشان بسته خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان، از عمي هست فرقي در ميان، بي‏منتهي
اين زمين پاك و آن شوره‏است و بد اين فرشته پاك و آن ديو است و دد
در ميــانــشان بــرزخ لايَبْغيان بـــحر تـــلخ و بـــحر شـيرين همعنان
چون بسي ابليس آدم روي هست پس به هر دستي نشايد داد دست102
الهي با نور خورشيد ولايت دلهامان را منوّر فرما.103

پاورقيها:
14. شرح ديوان ميبدي چاپ سنگي در حاشيه شرح نهج‏البلاغه محمد باقر لاهيجاني ص 217. 15. مثنوي، بتصحيح نيكلسون ج2 ص 222.

98. مثنوي‏مولوي، به تصحيح نيكلسون، ج 1، صص 21ـ18.

36. مولوي، مثنوي، تصحيح نيكلسون، ج 1 ص 434.

21. طرائق الحقايق، ج 7 ص 179.

19. اسفار، ج7، ص 173، و نيز مراجعه شود به بحث علت و معلول ج 2 ص 127 به بعد و بحث عاقل و معقول ج 3 ص 278 به بعد، قونوي به تبعيت علم از وجود، از نظر كمال و نقص، تصريح دارد، مراجعه كنيد به نصوص، به اهتمام آقاي سيد جلال الدّين آشتياني، مركز نشر دانشگاهي، ص 13.

11. تجريدالعقايد خواجه نصيرالدين طوسي مقصد پنجم و باب حادي عشر علاّمه حلّي فصل ششم.

13. الاسفار الاربعه چاپ جديد جلد 3 ص 61 ـ 112.

1. شرح اصول كافي، صدر المتالهين، كتاب حجّت، باب 3 حديث 1.

10. پيشين، 481، 483، 517ـ515.

17. نهايه الحكمه، مرحله اول فصل سوم.

16. اگرچه بحث اصالت وجود را عرفاي اسلام سالها پيش از صدرالمتالهين مطرح كرده بودند اما اين موضوع بوسيله ايشان به بهترين وجهي مورد بحث و اثبات قرار گرفت. مراجعه كنيد به اسفار ج 1 ص 38 ـ 67 و شرح منظومه حاج ملاهادي سبزواري، بخش حكمت، ص 10 ـ 15 و نهايه الحكمة علامه طباطبائي مرحله اول فصل دوم.

18. تعليقات مرحوم آملي بر شرح منظومه سبزواري، ج2، ص294.

12. شفا، الهيّات، مقاله 10 فصل 1 نجات، چاپ دانشگاه تهران، ص 698 و 699.

28. مبدأ و معاد جوادي آملي، ص 33، به نقل از التّحصيل بهمنيار ص 581.

27. المنقذ من الضّلال، چاپ مصر، ص 58 ـ 60.

24. حكمة‏الاشراق، مجموعه مصنّفات، ج2، ص 242، كلمه «كُن» اشاره به آيه 82 سوره 36 است كه: «اِانَّمااَمُرهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقوُلَ لَهُ كُنْ فَيكوُن» عارف نيز در مقام «كُن» داراي چنين قدرتي مي‏شود. يعني قدرت بر فاعليّت الهي.

2. اصول كافي اثر گرانقدر محمد بن يعقوب كليني فوت (328ه··) با ترجمه حاج سيّد جواد مصطفوي چاپ انتشارات علميه اسلاميه طهران ـ روايت شماره 518. يادآوري: به خاطر رعايت ارزش و اهميت خاص اين كتاب شريف كه در زمان غيبت صغري، تأليف شده است، و نيز به خاطر رعايت اختصار و گنجايش مقاله، همه روايتها، از اين اثر كبير انتخاب شده‏اند، و لذا تنها به ذكر شماره روايتها اكتفا مي‏كنيم.

20. اسفار، ج 7 ص 179.

23. ابن عربي، فصوص‏الحكم، فصّ‏اسحاقي.

25. شفا طبيعيّات، فن 6 مقاله 4، فصل 4.

26. تلويحات، مجموعه مصنفّات، ج 1، ص 113، و نيز مجموعه آثار، ج 3، ص 63 كه براي علم شهودي موطن خاصّي، قائل است.

29. شرح منظومه حكمت ـ چاپ سنگي تهران، ص 179.

22. اشارات و تنبيهات، نمط 6 فصل 36، نجاة به تصحيح دانش پژوه، ص 379، حكمة الاشراق، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، ج 2 ص 110 و 119.

33. اسفار، ج 9 ص 197 ـ 194.

3. پيشين، 518.

32. چه بر اساس قول تشكيك در جوهر، تنها اختلاف در افراد يك نوع ـ مثلاً اختلاف افراد انوار - قابل توجيه مي‏گردد، نه امكان اشتداد در يك فرد معيّن، به گونه‏اي كه مثلاً يك نور ضعيف به نور قوي تغيير يابد. چنين تغيير و اشتدادي تنها بر اساس قبول حركت جوهري و تشكيك در وجود كه خود يكي از مقدمات توجيه حركت و جوهري است، قابل تبيين و تفسير است. ناگفته نماند كه نوعي «تشكيك در جنس»(اصطلاح از من است) نيز در برخي از منابع مطرح شده است. به اين معني كه اواخر هريك از مواليد ثلاث، به اوايل ديگري اتصال دارد،

38. پيشين، 518.

30. اشارات و تنبيهات، نمط 6، فصل 14.

31. اشارات و تنبيهات، نمط 3، فصل 15ـ 7.

34. حكمة‏الاشراق، پيشين، ص 217.

37. اصول كافي ـ پيشين، روايت 1181 ـ 1183.

39. قرآن كريم، سوره بقره، آيه 124.

35. فيه ما فيه، فصل 5.

42. اصول كافي روايت 518 و 521.

45. پيشين، 1004 ـ 996.

49. پيشين، 600 و نيز از امام صادق(ع) روايت 601 و 655 ـ 653.

41. اشاره به پيدايش طبيعت ثانوي و تحوّل وجودي كه مأخوذ است از حديثي از حضرت عيسي عليه السّلام به اين مضمون كه هركس دوباره زاده نشود داخل ملكوت آسمان نمي‏تواند شد. احاديث مثنوي ص 96 مولوي به اين نكته اشاره دارد كه: پاي خود بر فرق علّتها نهاد چون دوم بار آدمي زاده بزاد

40. اصول كافي روايت شماره 518 و در همين روايت بر لزوم معرّفي امام، از طرف پيامبر(ص) تأكيد شده است.

43. پيشين، 991.

46. پيشين، 518 و 435.

44. پيشين، 108 ـ 105.

48. پيشين، از حضرت رضا(ع)، 559 و در اين باب از ائمّه ديگر، روايتهاي 556 ـ 552 و 592 ـ 589.

4. پيشين، 518، 552، 556.

47. پيشين، از حضرت رضا(ع)، 705 و از امام باقر(ع) 699 و از امام صادق(ع) 697 و 700 و نيز مراجعه شود به‏روايتهاي 1024 ـ 1020 و 1035 ـ 1031 و 584 ـ 582 و اين كه علم ائمّه از اسرار الهي است، ابوالحسن(ع) 656.

5. پيشين، 491، 495، 692، 694، 686.

58. پيشين، امام صادق(ع) 663 ـ 661 و 675 ـ 672.

54. پيشين، 715 ـ 709، نكته قابل ذكر آنكه حضرت علي(ع) اين روح را غير از ملائكه مي‏داند، روايت 716.

53. پيشين، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، 636 ـ 611.

50. پيشين، امام صادق(ع)، 451 ـ 449، در مورد ارتباط بطون قرآن با درجات وجود مراجعه شود به اسفار ج 7 ص 36 به بعد.

59. پيشين، امام باقر و امام صادق(ع) 685 ـ 684.

51. پيشين، 505 ـ 500، جز ائمّه، كسي جامع جميع علوم قرآني نيست امام باقر و صادق(ع) 407 ـ 402.

52. پيشين، 680 ـ 678.

57. پيشين، 681.

55. پيشين، 677 ـ 672، ائمّه سرچشمه علوم‏اند، 1037 ـ 1036.

56. پيشين، امام صادق(ع)، 556 ـ 555 و 652 ـ 649 و افزايش در هر شب جمعه 648 ـ 464.

6. پيشين، 518، 719، 716

64. پيشين، 499 ـ 496، تنها ائمه منشاء حق‏اند و ديگران منشاء باطل‏اند 1043 ـ 1038 و اهل ذكر شايسته مراجعه و سئوال ائمه‏اند، حضرت رضا(ع) 545 و خلفا و باب معرفت حق، ائمه‏اند 508 ـ 506 و علامات و نجوم ائمه‏اند، حضرت رضا(ع) 1527.

60. پيشين امام باقر و امام صادق(ع)، 637.

65. پيشين، 481 و 483 و لزوم تسليم 1016 ـ 1009.

63. پيشين، 518، 719 ـ 716.

61. پيشين، به اين عنوان كه ائمّه واسطه فيض حق‏اند، و خداوند، جريان امور عالم را به آنان تفويض كرده است، روايتهاي 686 و 694 ـ 693.

69. پيشين، امام باقر(ع) 608 و امام حسن عسگري 610.

62. پيشين، 579 ـ 574، ائمّه باطن و حقيقت مردم را مي‏شناسند، حضرت رضا(ع) 593.

67. پيشين، 468ـ460 و 966ـ965.

66. پيشين، 1019ـ1017 و 1183ـ1181.

68. پيشين، 581 ـ 580.

75. قرآن مجيد، سوره 27 آيه 40.

77. در مورد وحدت علم و اراده واجب مراجعه كنيد به اسفار ج 6 ص 331.

73. الي 77 ـ بترتيب: 1293، 922، 1295، 1299، 922، 924، 1294 و نيز در مورد علم غيب ائمه 660ـ 656.

78. اصول كافي، پيشين 671ـ664.

74. پيشين، 599 و 659.

70. مراجعه شود به يادداشت شماره 53.

72. پيشين، 291.

71. پيشين، 920 در مورد علم غيب آن حضرت به روايتهاي 1287 و 1288 مراجعه شود.

7. پيشين، 924ـ920، 1299ـ1295، 1288.

79. پيشين، امام صادق(ع)، 675.

76. شفاي‏ابن سينا، الهيّات، مقاله 8 فصل 6، نجات، الهيّات مقاله 2 فصل 18، اشارات و تنبيهات، نمط 7 فصل 13 و 14 و 22، اسفار ملاصدرا، چاپ جديد ج 6 ص 176 ببعد و ج 7 ص 57.

8. پيشين، 518، 923.

89. پيشين، 645 ـ 637.

81. اصول كافي، روايت 923.

83. پيشين، 724 ـ 723.

86. پيشين، 459 ـ 455.

80. سير تكاملي و اصول و مسائل عرفان و تصوّف، اثر نگارنده، چاپ دانشگاه تبريز ص 467 ـ461 سعدي اين نكته را، در مورد جريان حضرت يعقوب(ع) چنين مطرح مي‏كند: كه اي روشن گهر پير خردمند يكي پرسيد از آن گم كرده فرزند چرا در چاه كنعانش نديدي؟ ز مصرش بوي پيراهن شنيدي دمي پيدا و ديگر دم، نهان است بگفت: احوال ما برق جهان است گهي بر پشت پاي خود نبينم گهي بر طارم اعلي نشينم «گلستان، باب دوم»

82. پيشين، امام صادق(ع) 719ـ717.

84. پيشين، حضرت رضا(ع) 983.

85. پيشين، امام علي‏النقي(ع) 984.

87. پيشين، 452 ـ 454.

88. پيشين، 498.

95. پيشين، 1048 ـ 1044.

91. پيشين، 495 ـ 491.

97. پيشين، و نيز به‏اين مضمون كه مؤمنان را از طينت انبياء آفريد 1447 ـ 1441. و سفينه البحار، ماده طينت.

94. پيشين، 971 ـ 969.

96. پيشين، 1180 ـ 1172.

99. اصول‏كافي، 509 امام باقر(ع) مي‏فرمايند: وَاللّهِ... لَنُور الاْءمامِ في قُلُوبِ‏المؤمنينَ اَنْورُ مِنَ‏الشّمس... (نورامام در دل مؤمنان تابان‏تر از خورشيد است).

93. پيشين، امام صادق(ع)، 693.

90. پيشين، بترتيب 438 و 440 ـ 439.

9. پيشين، 459ـ454ـ452.

92. پيشين، 517 ـ 515.

ترجمه محمد پروين گنابادي، ج 1 ص 177). البته در اين تشكيك هم، انواع بيكديگر تبديل نمي‏شوند يعني يك حيوان ضعيف هرگز تبديل به حيوان قوي نمي‏گردد. حلزون به درجه ميمون ترقّي نمي‏كند. يعني هميشه حلزون، حلزون مي‏ماند و ميمون، ميمون. بديهي است كه اين مسئله را نمي‏توان مبناي تفسير و قبول قوسِ صعود قرار داد.

يعني جماد از نازلترين نوع خود تا كاملترين نوعش كه نزديك به نبات است، همه را شامل مي‏شود. و نبات از نوع ضعيفِ نزديك به جماد، تا نوع قوي نزديك به حيوان را در بر مي‏گيرد. و حيوان از انواع ضعيفي از قبيل حلزونها و مرجانها، تا حيوانات كاملتري از قبيل ميمونها را شامل مي‏گردد. (مراجعه كنيد به: رسائل اخوان الصّفا ج 4 ص 280 ـ 276 و مقدمه ابن خلدون،

موضوع قفل شده است