بحث طینت!!

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بحث طینت!!

یا ستار..

با سلام...

در برخی از روایات مواردی در مورد طینت وارد گشته است که کم هم نیستند علی الظاهر در این گونه احادیث اختیار انسان را طینت از پیش تعیین شده او رقم می زند:Gig::Gig: به عبارتی اختیار تحت طینت شخص رقم می خورد که اختیار را به جهات هم سوی خود سوق می دهد....هر چند برخی از بزرگان چونین امری را اقتضای ان دانسته اند نه علت تامه که به ضرورت بینجامد...والله العالم..

مانند:

[="Red"]عبد الله بن کیسان گوید: بامام جعفر صادق (ع ) عرضکردم : قربانت گردم ، من عبد الله بن کیسان چاکر شما هستم . فرمود: نژادت را میشناسم ، اما ترا نمیشناسم . گـوید: عرضکردم من در کوهستان متولد شده و در سرزمین فارس (شیراز) بزرگ شده ام ، و در امـر تـجارت و کارهاى دیگر با مردم امیزش دارم ، گاهى با مردى معاشرت میکنم و از او خوشرفتارى و حسن خلق و امانت دارى میبینم ، سپس از مذهبش جستجو میکنم ، معلوم میشود با شـما دشمن است . و با مرد دیگرى معاشرت میکنم و از او بد خلقى و کمى امانت و نا پاکى میبینم ، سپس جستجو میکنم ، معلوم میشود ولایت شما را دارد، این چگونه است ؟
[/]

فـرمود: ابن کیسان ! مگر نمیدانى که خداى عزوجل گلى از بهشت گرفت و گلى از دوزخ ، سپس ان دو را بهم امیخت ، انگاه این را از ان ، و انرا از این جدا ساخت (یعنى پس از انکه این دو گـل بـیـکـدیـگـر تـمـاس پـیـدا کـردنـد، انـهـا را از هـم جـدا سـاخـت و مـؤ مـنـان را از گل بهشت و کفار را از گل دوزخ افرید) پس انچه از امانت دارى و حسن خلق و خوشرفتارى در دشـمـنـان مـا بـیـنـى از جـهـت تـمـاس انـهـاست با طینت بهشتى (پیش از جدا کردن انها از یکدیگر) و ایشان عاقبت به اصل خلقت خود برگردند (و یکسره دوزخى شوند) و انچه از بـى امـانـتـى و بـدخـلقـى و الودگـى در دوستان ما میبینى ، در اثر تماس انهاست یا طینت دوزخى و بالاخره باصل خلقت خود بر گردند (یکسره بهشتى شوند).

بحث مشکلی است ؛دوستان نظری ندارند...

یاحق

با سلام

دوست فرزانه ، من نیز بعد از تحقیق در آیات و روایات صحیح که هیچ شک وشبهه ای در آنها وارد نیست بعلاوه ادعیه ای که ائمه علیهم السلام به خواندن آنها در مورد سعید شدن ، امر فرموده اند به این نتیجه رسیدم که سر نوشت یعنی آنچه از روز اول نوشته شده و فقط با دعا وعبادت میتوان این حکم را تغییر داد ...یمحوا الله ما یشاء و یثبت .یعنی خدای متعال محو میکند و اثبات وابرام میکند.واگر این آیه قرآن نبود ، کار همگی زار بود !

وامام صادق علیه السلام هم فرمود : الدعاء يرد القضاء وقد ابرم إبراما.

دعا قضای حتمی ومبرم را هم برمیگرداند.


ونمونه های عینی مانند حربن یزید و زهیر بن قین وبلعم باعور و برصیصای عابد و...که لحظات آخر برگشتند شاهد بر مدعاست.

بحث مفصل را در اینجا ببینید.

http://sites.google.com/site/hojjah/tinat.doc

خیر البریه;76341 نوشت:
در برخی از روایات مواردی در مورد طینت وارد گشته است که کم هم نیستند علی الظاهر در این گونه احادیث اختیار انسان را طینت از پیش تعیین شده او رقم می زند به عبارتی اختیار تحت طینت شخص رقم می خورد که اختیار را به جهات هم سوی خود سوق می دهد....هر چند برخی از بزرگان چونین امری را اقتضای ان دانسته اند نه علت تامه که به ضرورت بینجامد...والله العالم..

سلام :Gol:
هر فردی دنباله گذشتگان خود است و همه ویژگیهای آنها را حتی ویژگیهای جسمانیشان را به نحو بالفعل یا بالقوه در خود دارد . برای آنکس که قدرت حل معادله هزار مجهولی یا یک میلیون مجهولی دارد حل فرمود اولی ( اقتضایی ) کسی سخت نیست که اگر به او نظر کند تا جایگاه بهشت و جهنمش را می بیند که اینان عالمان به سر سر القدرند . اما ما که از حل یک فرمول آن نیز عاجزیم هزار باید و اگر و مگر داریم .
انسان یک فرمول ...... مجهولی است که در طول زمان در فراز و نشیبهای حیرت انگیز کم کم حل می شود .
طینت چیزی جز همان فرمول اولیه منقوش در نطفه او نیست .
این است که در سیر وجودیش از ماده به معنا و از دنیا به آخرت در هر مقامی بگونه ای خود را جلوه می دهد .
کسی بر این مبنا قائل به جبر نشود که : لا جبر و لا تفویض که جنس جبر و تفویض منتفی است بل الظهور ثم الظهور ثم الظهور و الی ربک المنتهی
موفق در پناه حق:Gol:

خیر البریه;76341 نوشت:
با سلام

بعلاوه ادعیه ای که ائمه علیهم السلام به خواندن آنها در مورد سعید شدن ، امر فرموده اند به این نتیجه رسیدم که سر نوشت یعنی آنچه از روز اول نوشته شده و فقط با دعا وعبادت میتوان این حکم را تغییر داد ...ی

http://sites.google.com/site/hojjah/tinat.doc

.یا ستار..

با سلام خدمت جناب خیرالبریه عزیز..

اینکه دعا ؛باغث برگزداندن ؛قضا می شود حرفی در ان نیست ؛چون دعا جعل وتراوش وجود می کند؛پس می تواند قضا را رد نماید؛ولی این امر نیز ضرری به اصل موضوع نمی زند.....

به عبارتی همه اعمال و اثار و کارهای انسان ؛جزئی از لوح محفوظ است که از روی ان نسخه برداری می گردد؛وکار ملائک فقط تطبیق ان با کارهای انسان است....

طبق این ایه:

هَـٰذَا كِتَـٰبُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم‌ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ...

همه اعمال انسان که از روی اختیار هم انجام می گیرد تابع لوح محفوظ است...

علامه طباطبایی رحمه الله در این مورد می فرمایند:

(( اسـتـنـسـاخ اعـمـال عـبـارت مـى شـود از نـسـخـه بـردارى آن ، و مـقـدمـات و حـوادث و عـوامـلى كه در آن اعـمـال دخـيـل بـوده ، از كـتـاب لوح مـحـفـوظ. و بـنـابـر ايـن ، نـامـه اعـمـال در عـيـن ايـنـكـه نامه اعمال است ، جزئى از لوح محفوظ نيز هست ، چون از آنجا نسخه بـردارى شـده ، آن وقـت مـعـنـاى ايـنـكـه مـى گـويـيـم مـلائكـه اعـمال را مى نويسند اين مى شود كه ملائكه آنچه را كه از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبيق مى كنند.))

پس این مطلب ضرری به اصل طینت نمی زند؛چون این اصل در لوح محفوظ نیز ثبت است؛وانچه در لوح محفوظ باشد قضای حتمی است و نتیجتا اعمال انسان چیزی خارج از ان نیست....البته دعا نیز مصداق این موضوع می باشد...یعنی اینکه انسان دعا نماید و قضا برگردد ان نیز در لوح محفوظ ثبت است؛وقبلا نسخه برداری گشته است....

ودر همان کتاب :

((در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن جـريـر از ابـن عباس روايت كرده كه گفت : خداى تعالى (نـون ) را كـه عـبـارت بود از يك دوات بيافريد، و قلم را نيز خلق كرد، پس به قلم گـفـت بـنـويـس . قلم پرسيد: چه بنويسم ؟ گفت : بنويس آنچه را كه تا روز قيامت خواهد شد، چه اعمالى كه به عنوان خير و احسان صورت مى گيرد، و چه اعمالى كه به منظور فـجـور انـجـام مى شود، چه رزقى كه از حلال داده مى شود، و چه آنكه از حرام مصرف مى گردد، آنگاه حالت و شؤ ون هر يك از اينها را نيز ثبت كن كه : چه وقت در دنيا خلق و ظاهر مى شود، و چقدر در دنيا مى ماند، و چه وقت و چه جور از دنيا بيرون مى شود.
آنـگـاه خـداى تعالى بر هر يك از بندگانش حافظانى و بر كتابش خازنانى گماشت تا آن را حـفظ كنند، و همه روزه عمل آن روز را از آن خازن گرفته استنساخ مى كنند، و چون آن رزق تـمـام شـود آن دسـتـور هـم تـمـام مـى شـود، و اجـل مـنـقـضـى مـى گـردد آن وقـت حـافـظـان نـزد خـازنـان آمـده عمل آن روز كسانى را كه اينان موكل بر آنند مطالبه مى كنند خازنان مى گويند: ما براى رفـقـاى شـمـا نـزد خـود عـملى نمى يابيم ، حافظان برمى گردند و متوجه مى شوند كه رفقايشان مرده اند.
ابـن عـبـاس گـفـت : مـگـر شـمـا عـرب نيستيد؟ مى شنويد كه حافظان مى گويند (انا كنا نـسـتـنسخ ما كنتم تعملون ). استنساخ وقتى صورت مى گيرد كه كتابى باشد تا از آن نسخه بردارند.))

یاحق

..با سلام..

البته در این گونه مسائل اشخاص بعضا جرات نمی کنند بحثی کنند؛بلکه از کنار این گونه مسائل به صورت سطحی می گذرند ؛ولی یک مطلبی در روانشناسی هست که می گوید؛از هر چه خوف و ترس داری خود را در ان بینداز ...

این مطالب را بنده هر جا گفتم به صورت تفصیلی کسی وارد بحث و گفتگو نشد ؛به نظرم این گونه موارد نیز اگر بحث دوستانه شود خیلی خوب است ؛نباید از کنار این گونه مسائل؛ سطحی و تعبدانه گذشت ؛...

به هر حال در روایات اینها هست وچاره ای هم از بازگو کردن انها نیست ولی باید فکر کرد و دید که غرض از این گونه موارد چیست....

یا علی

erfan_alavi;76323 نوشت:
یا ستار..

با سلام...

در برخی از روایات مواردی در مورد طینت وارد گشته است که کم هم نیستند علی الظاهر در این گونه احادیث اختیار انسان را طینت از پیش تعیین شده او رقم می زند:Gig::Gig: به عبارتی اختیار تحت طینت شخص رقم می خورد که اختیار را به جهات هم سوی خود سوق می دهد....هر چند برخی از بزرگان چونین امری را اقتضای ان دانسته اند نه علت تامه که به ضرورت بینجامد...والله العالم..

بحث مشکلی است ؛دوستان نظری ندارند...

یاحق

سلام بربقیةالله الاعظم ومنتظرانش

متاسفانه اکنون به دلیل ضیغ وقت (فصل امتحانات) کمتر فرصت دارم تا بتوانم حضور فعال د ر بحث را داشته باشم .درعین حال فعلا" مختصرا"عرض میکنم :
بحث از اموراصلی در مورد زندگی انسان به سه دسته تقسیم میشود : 1- زندگی مادی 2- زندگی مابعدالطبیعه 3 زندگی ماوراءالطبیعه
زندگی مادی انسان یک نوع مطلق از صرف مادیت نیست بلکه همین زندگی مادی خود تلفیقی از« هم آهنگی » ماده ومابعدالطبیعه میباشد.

و این هم آهنگی و گاها" تقابل خود موجبات رشد انسان را در هر جهت(مثبت یا منفی) پدید می اورد.

بعد ماوراءالطبیعه در عالم جهان هستی (طبیعی) بعد خاموش و نقطه ی تاریک زندگی انسان است . نقطه ای که به یک روزنه شبیه است و ذهن انسان حتی از گرایش تخیل هم به این روزنه میلی ندارد !!!

شاید به دلیل این که انسان به همین زندگی با شکل مادی غالب خو گرفته.
واز آنچه در ماوراء میگذرد وحقیقت حاکم بر این مجازها است نوعی هراس دارد.
از طرفی به خوبی می داند ظرفیت کنونی او برای درک این حقایق بسیار اندک وناچیز است و در گیر ودار این تقابل ماده وماوراء یارای مقاومت مادی را ندارد
چرا که در حصار مادیت تنها نصیب انسان ؛ محدودیت و تضاد وتزاحم و نیاز و وابستگی است . که آن هراس را به خوبی توجیه میکند .

یکی ازنتایج هم آهنگی میان بعد ماده و بعد مابعد آن اختیار است .
اختیار را در یک بررسی عقلانی میتوان نتیجه ی «همکاری» عقل واراده دانست . که دوجزء از وجود انسان می باشند با نمودی در عمل ورفتار انسان .
عقل جزءی از حالیت انسان است که منشاء آن مادی است (مغز ) و اراده که جزئی از حالّ انسان است که منشاء آن مابعد است .

و اما طینت: انسان در عالم مابعد خود دارای مراحل مختلفی از وجود وموجود یت میباشد که کسب این مراحل میزان برای این مخلوق از نقطه ی آغاز حیوان ناطق بودن تا امتداد خود در نقطه ی کمال انسانیت میباشد .

مجردات ومرکبات ومتعلقات که وجود انسان را در مراحل انسانیت یاری میکنند عبارتند از : روح - جان - فطرت - نفس- ذات - طینت - وجدان -خلق وخوی - - اراده - عقل و ذهن .

مجردات هدیه ی خداوند و ماهیت انسان میباشند . مرکبات تضادها وتزاحمهای انسانی (تلفیقی ازمعنویت ومادیت ) را رقم میزنند ومتعلقات ؛ مادیت انسان (غرایز ) را تحت الشعاع خود قرار داده اند .
انشاءالله ادامه ی بحث بعد از اظهار نظر دوستان در باب مقدمه ای که عرض شد .وفراغت نسبی بنده از امور تحصیل

........................................................................... حق یارتان :roz:.............................................................................

..یا ستار..

با سلام..

جناب ostad گرامی ؛اختیار در دار تکلیف معنا پیدا می کند ودار تکلیف در دار جهان مادی معنا پیدا می کند وگرنه در جهان ورای ماده که اختیار معنا ندارد...در جایی که طبیعت مادی نباشد روابط به صورت عینی و حقیقی رقم می خورد به عبارتی احکام نظام غیر مادی از سنخ کن می باشد و در این مراتب افعال از جنس کن می باشد؛منتها درجه تکاملی شخص در نحوه ابداع فعل متفاوت است...

اختیار را باید در دار تشریع وتکلیف و مرتبه طبیعت مد نظر قرار داد وگر نه در ورای طبیعت و جهان مادی که همه احکام از سنخ عینیات است..

حقیر نمی گم که دار جهان مادی و تکلیف دار جبر است واز اختیار خبری نیست ؛ولی غرض این است که رابطه فعل انسان با نوع استنساخ ملائک از اعمال انسان که از لوح محفوظ نسخه برداری می گردد چگونه است؛و همینطور روایاتی که می گوید اصل و طینت هر شخصی عاقبت به اصل خود بر می گردد؛مثلا ان طینتی که از جهنم افریده شده به اصل خود که دوزخ باشد بر می گردد وان طینتی که از بهشت باشد به اصل خود رجوع می نماید....

این روایات ؛روایات غامظی است که منشا جبریون زیادی گشته است....

یک نکته دیگر وان اینکه مقدمات ابتدایی افعال اختیاری که دیگر خود اختیاری نیست؛بلکه ابتدا علم است سپس شوق و سپس اراده و قوای عامله و خود به خود اختیار صدور پیدا می کند....نتیجتا تا قبل از صدور فعل از اختیار خبری نیست ؛چون احکام ان مراتب همه حقیقی و عینی هستند...

یاحق

erfan_alavi;76700 نوشت:
..یا ستار..

با سلام..

جناب ostad گرامی ؛اختیار در دار تکلیف معنا پیدا می کند ودار تکلیف در دار جهان مادی معنا پیدا می کند وگرنه در جهان ورای ماده که اختیار معنا ندارد...در جایی که طبیعت مادی نباشد روابط به صورت عینی و حقیقی رقم می خورد به عبارتی احکام نظام غیر مادی از سنخ کن می باشد و در این مراتب افعال از جنس کن می باشد؛منتها درجه تکاملی شخص در نحوه ابداع فعل متفاوت است...

یک نکته دیگر وان اینکه مقدمات ابتدایی افعال اختیاری که دیگر خود اختیاری نیست؛بلکه ابتدا علم است سپس شوق و سپس اراده و قوای عامله و خود به خود اختیار صدور پیدا می کند....نتیجتا تا قبل از صدور فعل از اختیار خبری نیست ؛چون احکام ان مراتب همه حقیقی و عینی هستند...

یاحق

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار ؛ جناب عرفان علوی شما این مطالب را خطاب به بنده واز مطالب بنده استخراج وپاسخ فرمودید؟!!!!!

کدام قسمت عرایض بنده این مطالب را شامل می شد؟؟؟

بنده هنوز وارد مقدمه ی ماهیت وجود انسان هم نشده ام چه برسد به بحث جبر واختیار !!!

مراتبی را هم که نوشته ام مراتب آغاز و بداء خلقت وسرشت مابعدالطبیعه ی انسان بودنه مراتب ماوراءالطبیعه و نه مراتب خلقت جسمانی که بخواهیم اختیار را از ان به صورت عینی مد نظر قرار دهیم . در مرحله ی مراتب عینی و واقعی وجود که آن مراتب در تحت سیتره ی عوامل گوناگون قرار دارد حسابش از مراحل حقیقی وجود جدا است . وقبل از عینیت ؛ وقوع وحادث در عالم ماده غالب است که همین وقوع بر حقیقت وجود مؤثر است وهمین مرحله را شما مورد بحث قرار میدهید بدون اتصال به مابعدکه بحث ناقص میماند و به بن بست میرسد . بلکه مراتب وجود باید از ماهیتها ی اصیل ومجاز ی خود تفکیک شوند . وبحث اختیار صرفا" در عالم ماده برای انسان تعریف نمی شود وگر نه خداوند در قران از منع آدم از تناول کردن میوه ی ممنوعه خبر نمیداد که این یک مسئولیت بود حاکی ازاختیار آدم وهمسرش حوا . وپیامد آن یعنی مجازات ایشان که نتیجه ی فعل حقیقی و آثار آن فعلکه نتیجه ی خطا ی آن دونفر بود و همچنین ابراز پشیمانی آدم ازفعل خود نشان از دارا بودن اختیار ایشان در قبل از هبوط بر زمین وعالم ماده خبر میدهد. اختیار ازجمله عواملی است که انسان در سرشت انسانی خود داشته نه اینکه عارض معصیت او باشد و یکی از ارکان مجازاتش واقع شود .

............................................................................. حق یارتان :roz:.............................................................................................

erfan_alavi;76700 نوشت:
حقیر نمی گم که دار جهان مادی و تکلیف دار جبر است واز اختیار خبری نیست ؛ولی غرض این است که رابطه فعل انسان با نوع استنساخ ملائک از اعمال انسان که از لوح محفوظ نسخه برداری می گردد چگونه است؛و همینطور روایاتی که می گوید اصل و طینت هر شخصی عاقبت به اصل خود بر می گردد؛مثلا ان طینتی که از جهنم افریده شده به اصل خود که دوزخ باشد بر می گردد وان طینتی که از بهشت باشد به اصل خود رجوع می نماید....

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار بنده فرصت نکردم تا درباره ی میزان اعتبار حدیث فوق تحقیق کنم اما به نظر ضعیف میرسد .
ثانیا" اگر منبع حدیث هم معتبر باشد تفاسیر معتبر از حدیث نیازمند بررسی است .

این که خداوند گلی از جهنم وگلی از بهشت را با هم آمیخته کند وسپس از آن انسانی بسازد که..... با حکمت خداوند سازگار نیست .

جهنم دار مکافات وبهشت دار سلامت است . فکر نمیکنید این یک مجاز است برای تعریف نفس وپیامدهای آن در غالب ذات و طینت که مراحل اکتسابی عوالم حاکم بر سلامت و مکافات انسان باشد؟ به فرض صحت واعتبار سنداین حدیث؟

لوح محفو ظ خود از دیدگاه بزرگان وعلماءتعاریف خاص خود را دارد واینچنین نیست که اعمال ما به صورت برنامه ی از قبل تعیین شده را بر هستی دیکته کند وهستی ناچار از پذیرش بی قید آن باشد . لوح محفوظ را نمیتوان به اهرم جبری حاکم بر عالم هستی تعبیر کرد . تافرصتی بیشتر در پناه حق باشید .

....................................................................................... حق یارتان :roz:............................................................................

نقل قول:
اینکه دعا ؛باغث برگزداندن ؛قضا می شود حرفی در ان نیست ؛چون دعا جعل وتراوش وجود می کند؛پس می تواند قضا را رد نماید؛ولی این امر نیز ضرری به اصل موضوع نمی زند.....


با سلام و تشکر


منظورتان از ضرری به اصل موضوع نمیزند یعنی چه ؟


اساس مطلب بزبان ساده این است که آیا با دعا و عبادت میتوان سرنوشت لوح محفوظ را تغییر داد ؟

بزبان ساده تر آیا لوح محفوظ (ام الکتاب = کتاب مبین ) قابل تغییر است یا نه ؟ حدود تغییر و تبدیل در آیه : یمحوا الله ما یشاء و یثبت ، کجاست؟

اصلا فلسفه وجود داشتن و تاکید به شب قدر ، چیست ؟

اگر شب قدر از هزار ماه (تقریبا 80سال) بهتر است ، آیا نمیتوان با قدر دانستن یک شب ، سرنوشت یک عمر 80 ساله را تغییر داد ؟

یا ستار..
با سلام خدمت ostad گرامی..

[="Red"]صفوان گوید: بحضرت ابوالحسن علیه السلام عرضکردم، اراده خدا و اراده مخلوق را برایم بیان کنید، فرمود: اراده مخلوق ضمیر و اهنگ درونى او است و انچه پس از ان از او سر مى‏زند، و اما اراده خداى تعالى همان پدید اوردن اوست نه چیز دیگر، زیرا او نیندیشد و اهنگ نکند و تفکر ننماید، این صفات در او نیست و صفات مخلوقست، پس اراده خدا همان فعل او است نه چیز دیگر، به هر چو خواهد موجود شود گوید (((باش پس مى‏باشد))) (موجود شو بلافاصله موجود شود) بدون لفظ و سخن بزبان و اهنگ و تفکر، و اراده خدا چگونگى ندارد چنانچه ذات او چگونگى ندارد.[/]

دوست عزیز ؛اختیار که در وجوب فعل و بحث تخلف ناپذیر بودن ان از طرف فاعل نیست؛بلکه صدور فعل از طرف فاعل تخلف ناپذیر است وحکم ضرورت را دارد؛به عبارتی وقتی علت تامه محقق شد فعل ضرورت الوجوب می گردد؛اما مسئله اختیار مربوط به فاعل فاعل است یعنی اصلا ربطی به خود فعل ندارد بلکه ارتباط با عاملی دیگر دارد که در فاعل اثر گذارد وانرا مجبور به صدور همان فعل نماید ،..توجه می کنید؛اختیار در اصل صدور و ضرورت فعل اصلا دخالتی ندارد واینکه ملائک و موجودات تامه ومجرد ؛تحت اراده حق فعال هستند ؛این ارتباطی به اختیار انها ندارد؛به عبارتی ارداده انها تحت اراده حق است ؛واراده حق از سنخ تکوین است نتیجتا ؛روابط و احکام صدور فعل از انها مثل ما نیست که در سر دو راهی این را انتخاب کنیم یا انرا..بلکه مجردات و عالم تجرد بر اساس کون فیکون اداره می گردد ونتیجتا اختیار به شکلی که بحث از دو راهی باشد اصلا خبری نیست...

خلاصه اینکه دامنه اختیار ؛که سر دو راهی قرار گرفت و یکی را اختیار نمود فقط در مسب دار مادی است ؛وهمین مطلب است که فرض معصیت کردن یا نکردن را به دوش می کشد به عبارتی اصل این موضوع که انسان بر سر دو راهی قرار گیرد و انتخاب نماید ؛از عوارض تکلیفی است ؛نتیجتا خود از شمول شریعت وتعلقات ان است؛...و ان نیز در دار مادی قابل اجراست..

اما در مورد حضرت ادم نبی الله و یا حکم سجده بر ملائک و ابلیس بر او..
توجه نمایید که بحث اینکه انجا این امر مولوی باشد یا ارشادی ؛این مطلب را بازگو می کند که امر مربوطه از سنخ موردی است که نسبت به معصیت و اطاعت مساوی باشد (مولوی) و یا اینکه ارشادی باشد ؛یعنی ذات موضوع را مد نظر داشته باشد ؛یعنی در مقام ذات فعل باشد و البته اگر اینطور باشد به تکوین برمی گردد...

همانطور که مشخص است ؛امر حضرت حق به ضرورت نخوردن درخت از طرف اندو بر می گشت یعنی اگر بخورند ،به حکم ضرورت از ان خارج می گردند والبته جایی که ضرورت نهفته باشد بحث ذات فعل به میان می اید ؛وگرنه اگر این امر به اختیار بود و امری مولوی باید بعد از توبه دوباره انها به بهشت بر می گشتند که البته اینطور نشد یعنی ؛عمل خوردن ایشان تخلف از مقام ذات و یک مرتبه تکوینی بود که در مرتبه تکوین ضرورت خوابیده است وجایی که ضرورت باشد به ذات بر می گردد و جایی که ذات فعل مد نظر باشد ؛بحث شدن به میان می اید و در این مرتبه دیگر بر گشت معنا ندارد ؛چون صدور همچین فعلی در مقام ذات انجام گرفته است (ذات عمل خوردن) نتیجتا این عمل فعلی بود که عیب انها را مشخص کند و انها را برای اسکان در زمین مهیا نماید..

نتیجتا فعل مورد نظر قابل برگشت نبود و علت خوردن همان پیدا شدن عیب و هم سنخ شدن با دار مادی بود که از مرتبه تکوین و ضرورت که مربوط به ذات می گردد سرچشمه گرفت در مورد سجده ملائک و ابلیس نیز همینطور بود یعنی انجا نیز حکم مولوی و بحث دو راهی معصیت و اطاعت در میان نبود که حالا امر مولوی باشد بلکه انجا نیز بحث امر تکوینی بود ؛چون ملائک اراده اشان همان اراده حق هست و همه سجده کردند ولی ابلیس ؛در مقام ذات این عمل یعنی (انسانیت انسان) ایستاد و چون در مقام ذات بود ان را بالضروره به پایین اورد و دیگر جای برگشت نداشت وگرنه اگر اختیار مای انجا حکم فرما بود که دوباره با توبه برمی گشت....

توجه نمایید که در دار غیر مادی همه احکام از سنخ تکوین است یعنی همه چیز ناظر به ذات انجام می گیرد ؛درحالی که همه احکام مادی و تشریعی ناظر به همچین چیزی نیست...یعنی خواستن ونخواستن از جنس اعتباریات است نه احکام واقعی و عینی...

در مورد طینت ؛اخبار بسیاری در مورد اینکه گل شیعیان از علیین و گل کفار از سجین می باشد وجود دارد و هر یک نیز به اصل خود بر خواهند گشت...

موفق باشید

خیر البریه;76846 نوشت:


با سلام و تشکر


منظورتان از ضرری به اصل موضوع نمیزند یعنی چه ؟


اساس مطلب بزبان ساده این است که آیا با دعا و عبادت میتوان سرنوشت لوح محفوظ را تغییر داد ؟

بزبان ساده تر آیا لوح محفوظ (ام الکتاب = کتاب مبین ) قابل تغییر است یا نه ؟ حدود تغییر و تبدیل در آیه : یمحوا الله ما یشاء و یثبت ، کجاست؟

اصلا فلسفه وجود داشتن و تاکید به شب قدر ، چیست ؟

اگر شب قدر از هزار ماه (تقریبا 80سال) بهتر است ، آیا نمیتوان با قدر دانستن یک شب ، سرنوشت یک عمر 80 ساله را تغییر داد ؟

یا ستار..

با سلام خدمت خیرالبریه عزیز...

توجه نمایید که اصل دعا همان ایجاد تراوش وجود ا است وتراوش وجود ؛یا فیض از طرف حق منجر به خلا وجودی می کند نتیجتا ان خلائی و عاملی که باعث فقدان میشد را پر می کند نتیجتا قضا بر می گردد...

اما اینکه می شود با دعا موارد موجود در لوح محفوظ را برگرداند یا خیر؛که البته می شود...

چون لوح مخفوظ همه مواردی که در جهان اتفاق می افتد را تا روز قیامت در خود دارد ولی چیزی که هست این موارد یا به صورت حتمی رقم می خورند و یا به صورت غیر حتمی...

مثلا یک نهال به حکم ضرورت اگر مانعی نباش باید بشود درخت و لی چون دار ماده دار تزاحم و موانع می باشد ممکن است مواردی باشد که جلوی انرا بگیرد و نشود درخت مربوطه...

همه این موارد در ان لوح محفوظ است چه این درخت به سرانجام برسد چه موانع باعث گردند که به سرانجام نرسد ؛...به عبارتی همه اموری که می ایند ومی روند به صورت قضای حتم رقم می خورند ؛نتیجتا همین دعا را که شما انجام می دهید باز در لوح محفوظ ثبت است ؛یعنی در انجا این ثبت است که نتیجه دعای شما باعث مانعی شد که نهال به درخت تبدیل نگردد ،پس نتیجه عمل شما باز در لوح هست و همین دعا و نتیجه انرا نیز شامل می گردد ؛یعنی از قبل در این لوح هست که شما فلان دعا را می کنید و اثرش فلان می شود...شما هر چه کنید خارج از ان انجام نخواهید داد؛چون قبلا ان استنساخ شده است...وکارهای شما فقط انطباق با ان نسخه می باشد...البته این رفع وثبت ها در لوح دیگری غیر از لوح محفوظ رقم می خورد که خود نیز خارج از ان نیست...

یا حق

با سلام و تشکر از عرفان عزیز

یک نکته اساسی اینست که انسان چون درگیر عالم ماده است همه چیز را با مقیاس مادی میسنجد درحالیکه مفاهیم زمان و مکان در عالم ملکوت به هیچ عنوان معنی آنرا ندارند.دقت شود ، مثلا معنای قبل و بعد دیروز و فردا اصلا یعنی چه ؟؟ بالا و پایین کجاست ؟؟؟؟ واگر این مطالب دریافت شوند دیگر مشکلی در هضم موضوعاتی مثل حدوث و قدم و معراج و رجعت و...نخواهیم داشت.

نکته دیگر اینجانب نظر شخصی ام اینست که بعلت اینکه قبل و بعد در چنین موضوعاتی ، مفهومی ندارد بنابراین لوح محفوظ در همان امروز است .البته هرچه سعی میکنم این مفاهیم مشکل را در قالب کلمات بیاورم نمیتوانم.



اما در مورد :

نقل قول:

شما هر چه کنید خارج از ان انجام نخواهید داد؛چون قبلا ان استنساخ شده است...وکارهای شما فقط انطباق با ان نسخه می باشد...البته این رفع وثبت ها در لوح دیگری غیر از لوح محفوظ رقم می خورد که خود نیز خارج از ان نیست...


بنظر من استنساخ اعمال با سایر آیات قرآن جور در نمی آید مگر اینکه استنساخ را به معنی نوشتن بگیریم زیرا در آیات دیگر خدای متعال از کتابت اعمال توسط فرشتگان صحبت کرده و در آیه استنساخ هم برای تاکید بر ضبط عین عمل از استنساخ که به معنی کپی است استفاده شده است.

اشکال دیگر هنگامی بروز میکند که اگر اعمال از لوح محفوظ کپی میشود پس فلسفه وجودی شیطان برای چیست ؟

مگر او نیز نصیب مفروضی از بندگان ندارد؟ اگر این سهم ابلیس در لوح محفوظ ثبت است پس روز قیامت گناهکاران بر خدا حجت آورده و خدارا مسول گناه خویش میدانند !!!!!!


امام علی (ع) در نهج البلاغه فرمود :

قال : و شرط في ذلك البداء فيهم و لم يشترط في أصحاب اليمين

يعنى : ((شرط فرمود پروردگار عالم بداء را در اصحاب شمال )).
يعنى كسانى كه در آن عالم (لوح محفوظ) به سوء اختيار خود سركشى و طغيان ورزيدند و جزء اصحاب شمال شدند، اگر در اين عالم توبه و دعا نمايند و در تبعيت انبيا سعى نمايند، خداوند سرنوشت را تغيير مى دهد و آنها را از اصحاب يمين قرار خواهد داد :

و ان كنت من الاشقياء فامحنى من الاشقياء واكتبنى من السعداء فانك قلت و قولك حق :
يَمْحُواللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ

erfan_alavi;77039 نوشت:
دوست عزیز ؛اختیار که در وجوب فعل و بحث تخلف ناپذیر بودن ان از طرف فاعل نیست؛بلکه صدور فعل از طرف فاعل تخلف ناپذیر است وحکم ضرورت را دارد؛به عبارتی وقتی علت تامه محقق شد فعل ضرورت الوجوب می گردد؛اما مسئله اختیار مربوط به فاعل فاعل است یعنی اصلا ربطی به خود فعل ندارد بلکه ارتباط با عاملی دیگر دارد که در فاعل اثر گذارد وانرا مجبور به صدور همان فعل نماید ،..توجه می کنید؛اختیار در اصل صدور و ضرورت فعل اصلا دخالتی ندارد واینکه ملائک و موجودات تامه ومجرد ؛تحت اراده حق فعال هستند ؛این ارتباطی به اختیار انها ندارد؛به عبارتی ارداده انها تحت اراده حق است ؛واراده حق از سنخ تکوین است نتیجتا ؛روابط و احکام صدور فعل از انها مثل ما نیست که در سر دو راهی این را انتخاب کنیم یا انرا..بلکه مجردات و عالم تجرد بر اساس کون فیکون اداره می گردد ونتیجتا اختیار به شکلی که بحث از دو راهی باشد اصلا خبری نیست... خلاصه اینکه دامنه اختیار ؛که سر دو راهی قرار گرفت و یکی را اختیار نمود فقط در مسب دار مادی است ؛وهمین مطلب است که فرض معصیت کردن یا نکردن را به دوش می کشد به عبارتی اصل این موضوع که انسان بر سر دو راهی قرار گیرد و انتخاب نماید ؛از عوارض تکلیفی است ؛نتیجتا خود از شمول شریعت وتعلقات ان است؛...و ان نیز در دار مادی قابل اجراست.. اما در مورد حضرت ادم نبی الله و یا حکم سجده بر ملائک و ابلیس بر او.. توجه نمایید که بحث اینکه انجا این امر مولوی باشد یا ارشادی ؛این مطلب را بازگو می کند که امر مربوطه از سنخ موردی است که نسبت به معصیت و اطاعت مساوی باشد (مولوی) و یا اینکه ارشادی باشد ؛یعنی ذات موضوع را مد نظر داشته باشد ؛یعنی در مقام ذات فعل باشد و البته اگر اینطور باشد به تکوین برمی گردد... همانطور که مشخص است ؛امر حضرت حق به ضرورت نخوردن درخت از طرف اندو بر می گشت یعنی اگر بخورند ،به حکم ضرورت از ان خارج می گردند والبته جایی که ضرورت نهفته باشد بحث ذات فعل به میان می اید ؛وگرنه اگر این امر به اختیار بود و امری مولوی باید بعد از توبه دوباره انها به بهشت بر می گشتند که البته اینطور نشد یعنی ؛عمل خوردن ایشان تخلف از مقام ذات و یک مرتبه تکوینی بود که در مرتبه تکوین ضرورت خوابیده است وجایی که ضرورت باشد به ذات بر می گردد و جایی که ذات فعل مد نظر باشد ؛بحث شدن به میان می اید و در این مرتبه دیگر بر گشت معنا ندارد ؛چون صدور همچین فعلی در مقام ذات انجام گرفته است (ذات عمل خوردن) نتیجتا این عمل فعلی بود که عیب انها را مشخص کند و انها را برای اسکان در زمین مهیا نماید..

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار اصلا" فعلا" بحث بر سر اراده ی خداوند وخالق وچگونگی جاری شدن این اراده بر هستی در نوشتار بنده نیست . نوشته ی من فعلا" مقدمات چگونگی حضور وجودی انسان است و از آنجا که هیچ اشتراک ادراکی از مقدمات نوشتار بنده در مطالب مشاهده نمی شود ادامه ی بحث در این مقوله از طرف بنده بیهوده میباشد . لذا در صورت امکان بهره وری از زمان مطالبم رامستندا" نه (خرافا" وابراز سلیقه ای مذاهب مختلف )از مطالب ماورائی ومابعدی در تاپیکی جداگانه خدمت دوستان ارایه خواهم کرد .بزرگوار بنده از مابعد ماده می گویم وشما از ماوراء ماده می فرمایید واین یعنی عدم اشتراک در بحث .

در پناه حق مؤید وموفق باشید .

........................................................................................ حق یارتان :roz:.................................................................................

..یا ستار..

با سلام..

جناب خیرالبریه..

اصلا مشکل این است که اختیار انسان واینکه اعمالش نیز به اختیار انجام گیرد ؛در ان لوح حفظ است یعنی علم خداوند نیز بر اینکه اعمال انسان اختیاری باشد تعلق گرفته است واصل موضوع نیز همین است که هم عمل انسان در انجا می باشد و هم وجوب ان از طریق اختیارش یعنی اینجور است که عمل حاصل از اختیار در ان ثبت است......یعنی در انجا ثبت است که انسان با اختیار خود فلان عمل را انجام می دهد...به عبارتی اختیار همراه با عمل......علی الظاهر خط کشی شده است..

از انطرف همه چیز نیز تا روز قیامت در ان ثبت است وگرنه خبر از اینده دادن تا روز قیامت معنا نداشت...

از جهتی کار ملائک ثبت کردن اعمال است منتها به صورت استنساخ ؛این نص ایه قران وروایات است....

موفق باشید..

••ostad••;76815 نوشت:
این که خداوند گلی از جهنم وگلی از بهشت را با هم آمیخته کند وسپس از آن انسانی بسازد که..... با حکمت خداوند سازگار نیست .

سلام
اگر جسارت نباشد عرض می شود :
منظور از گل جهنم ، جسم است که وجود ضیق و محدود است و منظور از گل بهشت ، روح است که وجود موسع و نامحدود است .
خلاصه یعنی : انسان سرشته از جسم و جان است .
باز هم عذر می خواهم
موفق در پناه حق
:Gol:

..با سلام..

اینکه جسم گل جهنم باشد مشکل است چون کفر و اثار ان مربوط به نفس و روح است نه جسم در حالی که فرقی بین جسم بنده و معصوم علی الظاهر نمی کند در حالی که حدیث می گوید:

[="red"]عـلى بن إبراهیم عن أبیه عن حماد بن عیسى عن ربعی بن عبد الله عن رجل عن عـلی بـن الحـسـیـن ع قال إن الله عز و جل خلق النبیین من طینة علیین قلوبهم و أبدانهم و خلق قلوب المؤمنین من تلک الطینة و جعل خلق أبدان المؤمنین من دون ذلک و خلق الکفار من طینة سجین قلوبهم و أبدانهم فخلط بین الطینتین فمن هذا یلد المـؤمـن الکـافـر و یـلد الکـافـر المـؤمـن و من هاهنا یصیب المؤمن السیئة و من هاهنا یـصـیب الکافر الحسنة فقلوب المؤمنین تحن إلى ما خلقوا منه و قلوب الکافرین تحن إلى ما خلقوا منه [/]

عـلى بـن الحـسـیـن عـلیـهـمـا السـلام فـرمـود: خـداى عـزوجـل دلهـا و پـیـکرهاى پیغمبران را از طینت (گل و سرشت ) علیین افرید، (اندازه گیرى کـرد) و دلهاى مؤ منین را هم از ان طینت افرید و پیکرهاى مؤ منین را از پائین تر از ان قرار داد (افـریـد) و کـافران را از طینت سجین افرید، هم دلها و هم پیکرهایشان را، انگاه این دو طـیـنـت را (هنگام خلقت ادم ) ممزوج ساخت ، بهمین جهت از مؤ من کافر متولد شود و کافر مؤ من زایـد (زیـرا فـرزنـدان ادم اسـتعداد این دو مرتبه را پیدا کردند) و نیز بهمین سبب بمؤ من گـناه و بدى رسد و بکافر ثواب و نیکى (زیرا طینت هر یک از انها بطینت دیگرى ممزوج اسـت )، پس دلهاى مؤ منان بدانچه از ان افریده شده گرایند و دلهاى کافران بدانچه از ان افریده شده تمایل کنند.

امـام صـادق عـلیـه السـلام مـى فـرمـود: خـدامـیـرالمؤ منین (ارواح ) ما را از نور عظمت خویش افـرید، انگاه افرینش ما را (یعنى پیکر ما را با صورت مثالى ما را) از گلى در خزانه و پوشیده از زیر عرش صورتگرى کرد و ان نور را در ان ، جایگزین ساخت ، و ما مخلوق و بـشـرى نـورانـى بودیم ، و براى هیچکس از انچه در خلقت ما نهاد، بهره ئى قرار نداد و ارواح شیعیان ما را از گل ما افرید و بدنشان را از گلى در خزانه و پوشیده پائین تر از گـل مـا. و خـدا هـیـچ کـس را جز انبیاء از خلقت ایشان بهره ئى نداد، از این رو ما و انها ادمى شدیم و مردم دیگر خرمگسانى که سزاوار دوزخند و بسوى دوزخ مى روند.

طینت چیزی مضاف بر جسم است یعنی هم جسم را در بر می گیرد و هم نفس را ؛....

این موارد خیلی توجیه شده است ولی ،اصل مطلب خارج از درک است..

الله یعلم

erfan_alavi;76323 نوشت:
یا ستار..

با سلام...

در برخی از روایات مواردی در مورد طینت وارد گشته است که کم هم نیستند علی الظاهر در این گونه احادیث اختیار انسان را طینت از پیش تعیین شده او رقم می زند:Gig::Gig: به عبارتی اختیار تحت طینت شخص رقم می خورد که اختیار را به جهات هم سوی خود سوق می دهد....هر چند برخی از بزرگان چونین امری را اقتضای ان دانسته اند نه علت تامه که به ضرورت بینجامد...والله العالم..

بحث مشکلی است ؛دوستان نظری ندارند...

یاحق


با سلام و درود و تشکر از مشارکت همۀ دوستان:Gol:

در خصوص مطلب دوستمان جناب عرفان علوی نکاتی را تقدیم می کنم:

اولاً حضرت علامه طباطبائی (ره) در پاسخ به سؤالی در خصوص "مدلول اخبار طینت" چنین فرموده اند: "از اخبار طینت برمی آید که خداوند متعال انسان را از هر جا خلق نمود، به همانجا برمی‌گرداند: کسانی را که از بهشت خلق نموده به بهشت، و افرادی را که از جحیم (جهنم) آفریده به جحیم و اینکه تفاوت انسان‌ها به روح است، نه به بدن."

ثانیاً در پاسخ به این سؤال که با این قبیل اخبار و در این صورت، آیا جبر لازم نمی‌آید؟ فرموده اند: نظام عالم با قضای حتمی سیر می‌کند؛ یعنی با اینکه امر و فعل ضروری است و باید صورت بگیرد، در عین حال انسان در آن مختار است و اختیار برای او باقی است، می‌تواند به جا آورد و می‌تواند ترک کند با اختیار (اختیاری که خدای متعال برایش اراده کرده) و بدون جبر و نسبت فعل به فاعل و ارادۀ او، نسبت امکان دارد و همچنین نسبت فعل به هر یک از اجزای علت تامه (وحدت زمان و مکان و وجودِ آلتِ فعل و غیره) نسبتِ امکان است، ولی نسبت فعل به تمام اجزاء، یعنی علت تامّة فعل، نسبتِ ضرورت و حتم است و از آن به «قضاء» تعبیر می‌شود و ارادۀ خدا نیز از مقام فعل انتزاع می‌شود، بنابر این، اراده صفتِ فعل است، نه صفتِ ذات.

به بیان دیگر اگر گفته شود از اخبار طینت استفاده می شود: "که اگر انسانِ از بهشت، آفریده شده به بهشت و اگر از جهنم آفریده شد به جهنم خواهد رفت"(1) آیا این مطلب ضرورتِ فعلِ صادر از انسان و عدم اختیار و اراده او را در افعالش نمی‌رساند؟

حضرت علامه پاسخ به این مطلب را چنین تبیین نموده اند: آری، فعل به این معنی ضروری است؛ یعنی خداوند متعال امر می‌کند و می‌خواهد که انسان بخواهد. اراده می‌کند که انسان فعل خود را با ارادۀ خود انجام دهد، به گونه‌ای که اگر بدون ارادۀ خود انجام دهد، خلاف خواست خدا خواهد بود؛ بنابر این، فعل ضروری است که از جانب خدا باید انجام دهد. منتهی با اراده و اختیار خود بنده، نه بواسطۀ جبر. چه اشکال دارد خداوند متعال بخواهد که ما بهشت طلب باشیم، و با اراده و اختیار خود حتماً بهشت را اختیار کنیم؟!

چنانکه خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: «و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما تنزله الا بقدر معلوم»(2) و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینه‌های آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‌ای معین فرو نمی‌فرستیم.

بنابر این خداوند متعال آنچه را که باید قضا به آن تعلق بگیرد، قَدَر خواهد داد و این ربطی به اختیار ندارد؛ پس در عین حال که انسان از علّیّین و یا سجّین است، با اختیار است.ولی همۀ اینها چنانکه گفته شد، تحت قضای حتم و قَدَرِ لازم است هر کاری که انسان می‌خواهد انجام دهد، علت‌هایی دارد که تا تمام آن اجزاء (که هر کدام علت ناقصه‌اند و به مجموع آنها علت تامه گفته می‌شود) تحقق پیدا نکنند، آن کار تحقق نخواهد کرد.

برای نمونه در خوردن یک لقمه نان، باید نان، دست، دهان، دندان، زبان، مری و اشتها وجود داشته باشد و نیز زمان و مکان وجود انها با نان هماهنگ و متحد باشد و گرنه مثلاً نانی را که پانصد سال قبل یا بعد و یا نانی را که با انسان فاصلة مکانی بسیار دارد و در آن سوی زمین است نمی‌توان خورد. هر کدام از اینها جزء علت است و اگر یکی نباشد، هر چند بقیّه اجزاء باشند، خوردن لقمه نان میسّر نیست.

لذا اگر هر کدام از اجزای علت نباشد، فعل اختیاری تحقق پیدا نخواهد کرد و نسبت فعل به هر کدام از اجزای علت نسبت «امکان» است، یعنی ممکن است آن فعل تحقق پیدا کند و ممکن است تحقق پیدا نکند اما نسبت فعل به مجموع اجزای علت تامّه، نسبت «ضرورت» است و باید فعل واقع شود.

در نتیجه روایتی که می‌فرماید: «شیعه از علیین خلق شده‌اند» علت ناقصه و اقتضاء را بیان می‌کند، و «لله فی ذلک المشیه ولله فیه البداء»: (و حق مشیت و بدا از ناحیة خداوند در این باره محفوظ است) و اخبار طینت و روایات علیین و سجین جنبة اقتضاء دارد، نه بیش از آن، و نسبت فعل به آن ممکن است، نه به نحو علت تامه و ضرورت، بلکه اراده و اختیار و سایر اجزای علت (از جمله اراده و اختیار بنده) همه باید باشند تا نسبت فعل به آنها ضرورت باشد.(3)

موفق باشید ...:Gol:

پاورقی_______________________________________________
1. ر.ک: بحارالانوار، ج 5، ص 225، روایات باب الطینة والمیثاق.
2. حجر، آیه 21.
3. ر.ک: در محضر علامه طباطبائی، محمد حسین رخ شاد، ص 53-55، با اندکی تغییر.

erfan_alavi;78333 نوشت:
چون کفر و اثار ان مربوط به نفس و روح است نه جسم

سلام
کفر از آثار حجاب ظلمانی جسم است که هم انسان را از مشاهده ملکوت باز می دارد و هم او را به نیازها و مشتهیات خود مشغول می سازد
موفق باشید
:Gol:

..با سلام..

ضمن تشکر از استاد عزیز جناب صدیق..

بله این مطالب را حقیر خوانده بودم برای همین نسبت اقتضاء در چنین امری را به بزرگان دادم و منظورم علامه طباطبایی رضوان الله علیه بود...

اصل مطلب این است که بنده این مورد را مد نظر دارم که که در حدیث قبلی گفتم ؛وان اینکه درست است که فعل انسان بر حسب اقتضا و امکان است ولی چیزی که هست ؛طینت او این اقتضاء را رقم می زند و میل او را به طرف ان اقتضا سوق می دهد...توجه می کنید...

حدیث قبلی که از کافی اوردم ناظر برهمین است انجا که می گوید:

پ[="red"]پس دلهاى مؤ منان بدانچه از ان افریده شده گرایند و دلهاى کافران بدانچه از ان افریده شده تمایل کنند. [/]

مطلب این است که اقتضای فعل انسان را علی الظاهر همین طینت به عهده دارد و انرا به ان سمت هل می دهد ؛اینکه حدیث می گوید همه حب ما اهل بیت را دارند مگر زنا زاده ناظر به همین است !!!!!

البته علامه طباطبایی نیز همین مطلب را گفته است که هر کس از هر جا خلق شده باشد به همان جا بر می گردد؛....

دقت می کنید...

بحث خیلی مشکل است وگرنه اینطور نمی شد که این همه اختلاف بر سر همچین موضوعی باشد...
وبه جز افرادی اندک از عهده ان بر نیایند...

وقتی در قران انچه از ابتدا خلقت تا انتهای ان می باشد در ان هست وهمه چیز در ان ثبت است ؛یعنی همین مشخص بودن تمام مراتب وجود عرضی ؛در عالم مادی...توجه دارید...وگرنه معصوم نمی تواند ادعا نماید که یاران حضرت مهدی را مشاهده می کند یا اینکه شیطان را پیغمبر اکرم سر می برد و یا یک انسان صالح تمام زندگی یک شخص را از ابتدای ان تا پایان عمر برایش بگوید اینها بر حسب قضای حتم رقم می خورد....

اینجاست که همه چیز تحت همان طینت کشیده می شود ؛ومی رسد به جایی که باید برسد...

موضوع خیلی پیچیده است...

خیر البریه;76341 نوشت:
با سلام
[=12]
دوست فرزانه ، من نیز بعد از تحقیق در آیات و روایات صحیح که هیچ شک وشبهه ای در آنها وارد نیست بعلاوه ادعیه ای که ائمه علیهم السلام به خواندن آنها در مورد سعید شدن ، امر فرموده اند به این نتیجه رسیدم که سر نوشت یعنی آنچه از روز اول نوشته شده و فقط با دعا وعبادت میتوان این حکم را تغییر داد ...یمحوا الله ما یشاء و یثبت .یعنی خدای متعال محو میکند و اثبات وابرام میکند.واگر این آیه قرآن نبود ، کار همگی زار بود !

[=14]
با سلام خدمت همه دوستان، دوست عزیز این فرمایش شما شبهه جبری بودن اعمال را به دنبال دارد، لذا این بیان درست نیست و برداشت شما از روایات درست نیست. اما اینکه همه چیز در لوح محفوظ نوشته شده است و خداوند می داند که ما در طول زندگی چه اعمالی را انجام می دهیم، مطلب صحیحی می باشد؛ ولی همه اینها بر مبنای اختیار آدمی است، یعنی در لوح محفوظ و علم الهی معلوم است که ما در فلان روز و فلان ساعت با اختیار خود این کار ها را انجام می دهیم، که اصلا منافاتی با اختیار انسان ندارد .
اما در مورزد سوال صدر بحث که دوست عزیز ما در مورد طینت پرسیده اند باید گفت: به نظر می رسد این طینت همان الهامات و طبع و نفس آدمی است چرا که قرآن در این باره می فرماید" فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" (8)(شمس)، یعنی ما هم میل و گرایش به خوبی را در درون شما قرار دادیم و هم میل و گرایش به بدی ها را. لذا اگر آدمی راه بندگی و خوبی ها را در پیش گرفت به طینت و سرشت بهشتیان در آمده است و اگر راه بندگی شیطان و گناهان را درپیش گرفت به طینت جهنمیان در آمده است.

يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ﴿۳۹﴾
خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى‏كند و اصل كتاب نزد اوست (۳۹)

قطعا اگر اختیاری نبود نیزی به تغییر کتاب هم نبود چون خداوند جاهل که نیست و اگر قرار بود همه چیز جبری پیش برود دیگر تغییر نیاز نبود

erfan_alavi;76323 نوشت:
یا ستار..

با سلام...

در برخی از روایات مواردی در مورد طینت وارد گشته است که کم هم نیستند علی الظاهر در این گونه احادیث اختیار انسان را طینت از پیش تعیین شده او رقم می زند:gig::gig: به عبارتی اختیار تحت طینت شخص رقم می خورد که اختیار را به جهات هم سوی خود سوق می دهد....هر چند برخی از بزرگان چونین امری را اقتضای ان دانسته اند نه علت تامه که به ضرورت بینجامد...والله العالم..

یاحق

[=b nazanin][=b nazanin]خواندن این پاسخ را تنها به کسانی سفارش می کنم که مبانی محکمی در مسائل اعتقادی دارند. زیرا در غیر این صورت این پاسخ نه تنها به علمشان می افزاید که آنها را بیشتر دچار تردید میکند.[=b nazanin]
[=b nazanin]خداوند متعال طبق علمی که از آینده هر انسانی دارد [=times new roman]–[=b nazanin] هر چند برای خداوند آینده و گذشته یک سان است زیرا او فوق زمان است [=times new roman]–[=b nazanin] قالب دنیایی آنها را طبق سوء اختیار و حسن اختیار آنها قرار می دهد. بعضی از ابتدای زندگی، زندگی دوزخی دارند. اطرافشان پر از زشتی است. از تولدشان گرفته که انعقاد نطفه اشان حرام و یا شبهه دار بوده است تا مراحل رشدشان. (َ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ اعراف: 179)
[=b nazanin]اینها نسبت به اولیاء خداوند هیچ احساس دوستی نکرده که با آنها بیجهت دشمنی می ورزند. اینان منافق هستند. یعنی ظاهری انسانی و باطنی سخت از سنگ (قلوبهم کالحجارة او اشدهم قسوة) و گمراه تر از حیوان دارند. (اولئک کالانعام بل هم اضل).
[=b nazanin]این حدیث به حد تواتر رسیده است که پیامبر فرمود: یا علی جز مؤمن تو را دوست نداشته و جز منافق کسی تو را دشمن نمی دارد!
[=b nazanin]ولی این بد بودن قالب، یعنی همان طینت، کسی را مجبور به بد بودن نمی کند زیرا بد بودن قالب، قانونی غالبی است نه دائمی. کسی نمی تواند بگوید چون من قالب دنیایی ام زشت است پس باید زشت باشم! خیر! خداوند بعضی از انسانهای خوب را در قالب زشت و بعضی از انسانها بد را در قالب خوب قرار می دهد. مثل پسر حضرت نوح و بعضی از فرزندان امامان و همسران آنها. و از آن طرف مثل همسر فرعون و یا محمد بن ابی بکر.
[=b nazanin]قرآن وقتی می خواهد مثالی برای انسان مؤمن بزند، تنها به دو زن اشاره می کند: یکی زن فرعون و دیگری حضرت مریم. (تحریم: 11 و 12)
[=b nazanin]هرکسی که احساس کند نامش جزء اشقیاء نوشته شده است می تواند خود را بالا برده و نامش جزء سعداء نوشته شود. و این با علم خداوند هم منافات ندارد، زیرا علم خداوند هم از ابتداء همین بود که این شخص نامش جزء سعداء است. ولی ظواهر امرش سبب شده بود، خودش احساس بد بودن بکند.
[=b nazanin]فرشتگان نیز با توجه به ظواهری در عالم ملکی و ملکوتی انسانها می بییند، آنها را به دو دسته اشقیاء و سعداء تقسیم می کنند. آنها از علم خداوند خبر ندارند. آن مقدار خبر دارند که خداوند به آنها آگاهی داده است. و خداوند هم هیچ گاه همه حقیقت را به آنها نمی گوید.
[=b nazanin]قطعیت در هر چیزی، (اجل مسمی) از علوم غیبی خداوند است که هیچ کس به آن دسترسی ندارد. دسترسی تنها به قسمتی از حقائق است (اجل معلق).
[=b nazanin]بالاخره باید در بحث طینت بگونه ای وارد شد، که نه علم خداوند زیر سؤال برود و نه اختیار انسان و در ضمن احادیث فراوانی که در باب طینت هست را ترجمه آزاد نکرد. یقینا انسانها دارای طینتهای متفاوت هستند. این که گفته شود هر انسانی دارای دو طینت خیر و شر است این پاک کردن صورت مسئله است نه حل آن.
[=b nazanin]مدعی نیستم که این مقدار پاسخ بتواند کافی باشد. باید خیلی از مسائل دیگر را گفت و توضیح داد. شاید در ادامه بحث اینکار را بکنم ولی خود من به لطف خداوند به آرامش کافی در این حوزه رسیده ام.

در این تاپیک از شما استفاده خواهیم کرد:
تجربه تهذیب

پیشنهاد میکنم به دوستان که کتاب انسان و سرنوشت شهید مطهری رو مطالعه بفرمایید
http://www.aviny.com/Library/Motahari/

روح بخش;251514 نوشت:
ولی این بد بودن قالب، یعنی همان طینت، کسی را مجبور به بد بودن نمی کند زیرا بد بودن قالب، قانونی غالبی است نه دائمی. کسی نمی تواند بگوید چون من قالب دنیایی ام زشت است پس باید زشت باشم! خیر! خداوند بعضی از انسانهای خوب را در قالب زشت و بعضی از انسانها بد را در قالب خوب قرار می دهد.

بحث ضرورت علی و معلولی و همچنین سنخیت بین علت و معلول چه می شود پس. ضروریست که شاکلهی اولیه ی انسان شقی مرتکب فعلی شود از ابتدا که سنخیت داشته باشد با همان شاکله و تحت تاثیر محیط و ابزار و تربیت. اولین انتخاب ها شخصیت او را در مسیری هدایت می کنند که از اول هم قابل محاسبه بود.
اگر نه باید درباره ی صدور اختیار و فعل از انسان، قواعد ناشی از علت و معلول را قابل اعمال ندانست و استثنا قایل شد تا اختیار به معنای بر سر دوراهی بودن و شانس مساوی انتخاب هر یک معنی دار باشد.

موضوع قفل شده است