نحوه نزول وحی چگونه است ؟

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نحوه نزول وحی چگونه است ؟

سلام :Gol:
آنچه که در روایات در مورد نحوه نزول وحی آمده است اشاره ای است به آثار نزول وحی .
شاید گفته شود مگر می توان نحوه نزول وحی را دانست ؟
یک اصل را فراموش نکنیم که انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام محدود به حد فهم مخاطبان خود بوده اند چون فرمودند : نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم :Sham:
بسیاری از معارف بخاطر نبودن فهمهای قوی به زبان ائمه علیهم السلام نیامد یا اگر آمد به خواصی گفته شد که ایشان نیز جز کتمان برای آن چاره ای نیافتند .
اما آیا نحوه نزول وحی همچنان یک راز سر به مهر است ؟
یا جانهایی مستعد برای ادراک این حقیقت آمدند و از آسمان علم الهی این دانش به ایشان داده شد و آنها نیز به اندازه لازم از آن سخن به میان آوردند ؟
ووووو
دوستان وارد بحث شوند
موفق در پناه حق:Gol:

با سلام به دوستان
وحي آيات قرآن بر پيامبر(ص) به دو گونه بوده است‌: 1. مستقيم 2. غير مستقيم و به واسطة فرشته وحي‌.

در وحي مستقيم حالت‌هايي چون احساس سنگيني‌، داغ شدن بدن و عرق ريختن‌، حالتي شبيه به بي هوشي‌، تغيير رنگ چهره و... بر پيامبر(ص) عارض مي‌شد.

در روايتي مي‌خوانيم‌: حارث بن هشام از پيامبر(ص) سؤال كرد: وحي چگونه بر شما نازل مي‌شود؟ پيامبر(ص) فرمود: گاهي آن را به صورت زنگ مي‌شنوم و آن شديدترين نوع آن بر من است كه گويي بندهاي من از يكديگر مي‌گسلد و در اين هنگام مطالب وحي شده را حفظ مي‌كنم‌.
صداي زنگ در اين روايت كنايه از صداي پياپي‌، است‌. اين صداي پياپي‌، وحي مستقيم بوده كه پيامبر
(ص) با تمام وجود به آن گوش فرا مي‌داده است‌; چرا كه پياپي بودن صدا تأثيري نافذ دارد و تا اعماق قلب انسان نفوذ مي‌كند و از اين جهت است كه پيامبر(ص) مي‌فرمايد: گمان مي‌كردم كه جان من گرفته مي‌شود.
(ر.ك‌: آموزش علوم قرآن‌، ترجمه التمهيد في علوم القرآن‌، ج 1، ص 85 و 86، سازمان تبليغات اسلامي‌.)

حالت‌هاي ياد شده در وحي مستقيم به جهت اوج ارتباط وحي با الهامات غيبي پروردگار و سنگيني وحي است كه بر جسم آن حضرت تأثير مي‌گذارده است‌.
(التمهيد في علوم القرآن‌، محمد هادي معرفت‌، ج 1، ص 64، انتشارات جامعة مدرسين‌.)

و منظور از آية "إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً ;(مزمل‌،5) در حقيقت‌، ما به تو گفتاري گران‌بار القا مي‌كنيم‌." نيز همين نوع وحي بوده است‌.

در وحي غير مستقيم‌، جبرئيل‌، واسطة در آوردن وحي بوده است كه گاهي به صورت بشر مجسّم مي‌شد و به حضور پيامبر(ص) مي‌رسيد; در روايتي از امام صادق‌آمده است‌: جبرئيل هنگامي كه به حضور پيامبر مي‌رسيد، مانند بندگان مي‌نشست و بدون اجازه وارد نمي‌شد."
(بحارالانوار، علامه مجلسي‌;، ج 18، ص 256 / تفسير الميزان‌، علامه طباطبايي‌;، ج 18، ص 79.)

بنابراين‌، وحي غير مستقيم‌، سنگيني و دشواري وحي مستقيم را نداشته است‌.
تذكر اين نكته لازم است كه پيامبر با تمام روح و روان خويش وحي را دريافت مي‌نموده است و چشم و گوش ظاهر بين در اين امر دخالتي نداشته است‌، اگر جز اين بود، مردم ديگر نيز مي‌توانستند همة آن‌چه را پيامبر مي‌بيند و مي‌شنود، ببينند و بشنوند.

عمار;76012 نوشت:
بنابراين‌، وحي غير مستقيم‌، سنگيني و دشواري وحي مستقيم را نداشته است‌. تذكر اين نكته لازم است كه پيامبر با تمام روح و روان خويش وحي را دريافت مي‌نموده است و چشم و گوش ظاهر بين در اين امر دخالتي نداشته است‌، اگر جز اين بود، مردم ديگر نيز مي‌توانستند همة آن‌چه را پيامبر مي‌بيند و مي‌شنود، ببينند و بشنوند.

سلام :Gol:
باتشکر از کارشناس عزیز
با توجه به آن جمله قرمز و درونی بودن تلقی وحی به نظر شما و سایر عزیزان :

آیا با شناخت ویژگیهای روح و روان می توان تصور نسبتا کامل و صحیحی از نحوه نزول وحی داشت ؟

موفق در پناه حق:Gol:

سلام
یکی از مهمترین کارهای انسان حقیقت جو خودشناسی است . خود شناسی اعظم معارف است . اما خودشناسی طریقی بس حساس و خطیر هم می باشد چون انسان موجودی بسیار شگفت انگیز ، حیرت آور و پیچیده است . بی جا نیست که انسان اشرف مخلوقات خداست . بنابر تعالیم دینی انسان آمیخته ای بدیع از ماده و معناست لذا هم اوصاف اینسویی ها را دارد و هم اوصاف آنسویی ها را . هم ماده است ( حیوان ) هم معناست ( ناطق )
و چه عجیب اینکه شناخت انسان در فرهنگ دینی ما برابر با شناخت خداست : من عرف نفسه عرف ربه
در بررسی مساله وحی بهترین راه شناخت ساختار وجودی انسان است چه اینکه پیامبران الهی خود انسان بوده اند .
انسان بطور کلی دارای چهار مرتبه است :
1- جسم
2- مثال
3- عقل
4- قلب
توجه داشته باشید که این عناوین شما را به یاد مفاهیم معمولی آنها نیندازد برای این کار باید آنها را تعریف کنیم .
جسم نیازی به تعریف ندارد چون تقریبا همه آنرا می شناسند
مثال انسان همان مرتبه وجود برزخی اوست که معمولا با عنوان بدن مثالی معرفی می شود . بدن مثالی انسان عینا شبیه بدن جسمانی اوست و تفاوتش اینستکه از جنس ماده نیست بلکه از جنس عالم مثال و برزخ است
عقل مرتبه بالاتری است . این مرتبه از وجود انسان مرتبه وجود کلی اوست . انسان در این مرتبه از حدود و قیود وجود مثالی رهاست . انسان در این مرتبه هیچ شکل و هیئت و بو و رنگی ندارد اما بعنوان ماهیتی کلی در متن وجود مثالی اش حضور دارد
قلب برترین مرتبه وجود انسان است . این مرتبه مافوق مقام و مرتبه عقل انسان است . انسان در مرتبه عقل با همه گستردگی که دارد در قید ماهیت خویش است به عبارتی او انسان است . اما در مرتبه قلب انسان از ماهیت خود عریان و رها می شود و عین وجود می شود . این مرتبه مرتبه ای بس والاست . عظمت این مرتبه آنقدر است که از آن به عنوان مقام لایقفی یاد می کنند یعنی مرتبه و مقامی که در آن هیچ حد و اندازه و وقوفی برای انسان نیست به عبارتی انسان در این مقام بی نهایت است . نام دیگر این مقام مقام عشق است .
ادامه دارد انشاء الله
موفق در پناه حق
:Gol:

سلام
گفتیم که انسان بطور کلی دارای چهار مرتبه وجودی است که از فرش جسم آغاز و به مافوق عرش قلب می رسد .
عالم وجود هم دارای همین مراتب است .
1- ماده
2- مثال
3-عقل
4- مافوق عقل
لذا اینکه در روایت شریف آمد : من عرف نفسه عرف ربه به همین خاطر است که انسان عصاره هستی است و در او چهار مقام و مراتب عالم وجود جمع است لذا شناخت نفس شناخت حقیقت وجود است .
انسان با هریک از مراتب وجودی خود با همان مرتبه از عالم می تواند ارتباط برقرار کند لذا انسان می تواند با همه مراتب وجود ارتباط برقرار کند . با جسمش با عالم ماده با مثالش با مثال و ....
اما نحوه ارتباط انسان با این مراتب به نحو اتحاد است . یعنی انسان جزئی از عالم ماده است و چون جزئی از آن است می تواند آنرا ادراک کند . این مطلب بر اساس این اصل قویم است که هرچیزی مسانخ و مشابه خود را ادراک می کند .
با توجه به آنچه گفته شد ایجاد ارتباط انسان با مراتب وجود منوط به اتحاد با آن مرتبه وجودی است . لذا اگر کسی بخواهد با عالم مثال ارتباط برقرار کند باید به بعد مثالی خود توجه تامی بیابد تا از رهگذر این توجه مثال عالم را نیز بیابد .
برای ارتباط با عالم عقل نیز توجه به این بعد از وجود لازم است . آنگاه بر اساس تناسبی که بین انسان و آن حقیقت عقلی است حقایقی بر فرد منکشف می شود .
اما در بحث وحی جریان بالعکس است . یعنی خدای متعال اراده می فرماید تجلی و ظهور را بر قلب نبی خود . اراده باریتعالی منجر به جذب و توجه تام عقل یا قلب پیامبر به عقل و قلب عالم امکان شده و خدای تعالی آنچه را باید بر عقل یا قلب پیامبر منکشف سازد می سازد .
از اینجا دانسته می شود که پیامبر از اهل جذب است . که در کلام اهل معرفت نیز آمده است که : یک جذبه الهی برتر از عبادت ثقلین است . چه اینکه دریک جذبه الهی آنقدر علوم و معارف نصیب عارف می شود که ثقلین با همه عبادتشان نمی توانند به آن درجه از درک حقایق و اسرار برسند . بزرگانی از اهل معرفت هم فرمودند که مثلا معراج پیامبر اکرم ص به لحاظ زمان اینجایی به اندازه گفتن : رفت و آمد به طول انجامیده است ولی همین چند ثانیه می شود اخبار طولانی احادیث معراج .
نکته اساسی که در اینجا باید بدان اشاره کرد آنستکه :
انسانها در توجه به مراتب وجودی خود در یک مرتبه نیستند . اغلب انسانها متوغل در جسم خود و عالم طبیعت هستند . اما تعداد اندکی هستند که از ابتدا توانایی توجه به مراتب بالاتر را دارند و این را در خود بروز می دهند . بعضی افراد که توانایی خاصی در ارتباط با ارواح یا اخبار از مغیبات دارند بدون اینکه مراتبی از کمال انسانی را طی کرده باشند از این قبیل هستند .
در میان میلیونها انسان با استعدادهای مختلف ، پیامبران الهی و اولیاء حق از همه برترند . اینان چناند که در بدو تولد تقریبا با تمامی مراتب وجود توانایی ارتباط دارند . در احادیث تولد ائمه علیهم السلام به این نکته اشاره شده که آن بزرگوران به محض تولد سجده می کنند . این سجده آگاهانه بدون معرفت باطنی به حقیقت وجود ممکن نیست .
پس انبیاء و اولیاء با استعدادهای بالفعل شده زیادی متولد می شوند . اما اغلب انسانها با استعداد کمی پا به عرصه گیتی می گذارند .
برای اینکه در اینجا ذهن دوستان به سمت مساله جبر نرود همین اندازه اشاره می کنیم که دار وجود و عالم یک حقیقت به هم پیوسته مثل بدن ماست . الا اینکه این بدن محدود است و آن نامحدود . همانطور که در بدن ما یک عضو چشم است و یک عضو پا . در عالم وجود هم یک موجود بالفعل است و یکی بالقوه . و اتفاقا همین تفاوتها ارتباط بین موجودات و پیش رفتن کار عالم را موجب می شود . عالم یک سیستم بزرگ بده بستان است . که هیچوقت در آن این بده بستان تمام نمی شود .
انسانهایی که بیشتر استعداهایشان بالقوه است باید مسیر تکامل را طی کنند و دین همان مسیر تکامل است . مسیر تکاملی که از ناحیه کاملان حقیقی به او عرضه می شود .
ادامه دارد انشاء الله
موفق در پناه حق :Gol:

سلام
گفته آمد که خدای تعالی نبی را جذب می فرمایند و آنجه از اسرار است به او القاء می کنند .
بر اساس عقیده بعضی بزرگان این جذب برای همه انبیاء در یک حد نبوده بطوری که بیشتر انبیاء بجز حضرت خاتم ص فقط در مرتبه قلب مجذوب کامل بوده اند نه در مراتب مادون لذا تنزل حقیقت اسرار بر عهده خود نبی بوده است . حقیقت وحی در کلام این پیامبران ع از خدا و لفظش از خودشان است ( البته خود به معنای منفصل و جدا خیر ) اما پیامبر خاتم ص تا پایینترین مرتبه مجذوب بوده اند و حتی لفظ وحی قرآنی هم من عند الله است نه به اراده پیامبر ص . و این نشانه اوج طهارت ظاهری و باطنی پیامبر اکرم ص و رمز جاودانگی وحی قرآنی حتی در مقام الفاظ است . دقت فرمایید
در بیان بالا تا اندازه ای نحوه نزول وحی مشخص شد اما بهتر است به کارکرد ادراک مقامات وجودی انسان اشاره کنیم .
انسان در رتبه جسم خود ظاهرا ادراک ندارد بلکه ابزار ادراک است . اما دلیل آن چیست ؟
بعضی بزرگان معتقدند تا حضور حاصل نشود ادراک و علم حاصل نمی شود و جز موجود مجرد موجودی امکان حضور ندارد تا مدرک واقع شود پس جسم بما هو هو قابل ادراک نیست .
ما حرف متفاوتی داریم که مآلا تفاوت زیادی با سخن بالا ندارد و آن اینستکه جسم حقیقت بی ثبات است به عبارت دیگر دائما آنا فآنا درحال تغییر است و این عدم ثبات مانع از ادراک می شود لذا باید آن را در وجود جمعی اش ادراک کرد که همان مرتبه وجود مجرد آنست .
و اما در مرتبه وجود مثالی انسان قوه خیال دارد . قوه خیال قوه صورت ساز وجود انسان است که از هر نوع ادراک حسی صورتی می سازد .
قوه خیال انسان بسیار شگفت انگیز است . هم موجودات اینسویی را صورتگری می کند و هم موجودات مجرد و غیر مادی آنسویی را . قوه خیال با ارتباط غیر مستقیم با موجود مادی خارجی و به کمک حواس موجود خارجی را صورتگری و انشاء می کند مثل یک دوربین دیجیتال که کارش انتقال تصویر صرف نیست بلکه آنرا به نحو دیجیتال بازسازی می کند . قوه خیال هم کارش شبیه این است . اما کجا صورتگری می کند ؟ فی الجمله در خودش . وعلت مدرک بودنش نسبت به صور مصنوع خودش نیز همین است که در خودش است . چون به خودش ادراک دارد صورت ساخته خودش را نیز ادراک می کند چه اینکه صورت خیالیه با قوه خیال به نحوی اتحاد دارد .
در مرتبه قوه عقل که مافوق خیال است دیگر انسان صانع و صورتگر نیست چه اینکه اساسا آنجا جای صورت هم نیست بلکه جای حقایق و ماهیات کلیه است . انسان در مرتبه عقل محل تجلی عقل کلی عالم است و با او متحد است .
در مرتبه قلب یافتن اعیان اشیاء بوجودهم مطرح است . که انسان در این مرتبه علم حضوری وجودی به اشیاء دارد و او عین آنها و آنها عین اویند .
اما از آنجا که وجود را مراتب بی نهایت است انسان در این مرتبه توقفی ندارد . و تا بی نهایت شاهد تجلیات ذاتی حضرت وجود خواهد بود .
وقتی نبی در این مرتبه با حقیقت وجود پیوست و در آن فانی گشت از مقام ذات آنچه که ذات حق بخواهد بر او متجلی ساخته و سپس در مرتبه عقل تنزل و پس ازآن در وهم فرود آمده و در مرتبه خیال صورتگری می شود و بر زبانش جاری می گردد .
پیامبر در این مقام نشانی از خود نمی یابد بلکه حق را می یابد که همه این افعال را تسخیرا در مظاهری از خود به انجام می رساند .
ادامه دارد انشاء الله
موفق در پناه حق

بسم الله الرحمن الرحیم
نفوس بشری بر 3 دسته اند :
- گروهی از رسیدن به ادراک عقلی و روحانی عاجزند و به سوی مدرکات حسی و خیالی حرکت میکنند. همه مدرکات انها خیالی و محدود است و به ترکیب معانی از حافظه و واهمه بر وفق قوانین خاصی اکتفا میکنند .این مرحله بیش تر دایره ادراک جسمانی بشری استکه دریافتهای دانشمندان به ان منتهی میشود.
-گروه دیگر از نفوس بشری در حرکت فکری به سوی ادراک عقلی و روحانی متوجه میشوندو در این حرکت به بدن نیاز ندارند . در نتیجه ادراک انها از مسائل اولی و بدیهی –نخستین دایره ادراک بشری- میگذرد و تجلیگاه مشاهدات باطنی میشود که سراسر ادرک و وجدان هستند و حدود و ثغوری و اغاز و پایان نیز ندارد که خاص اولیا که دانش لدنی به انها داده شده ،میباشد

- دسته سوم نیز نفوسی هستند که فطرتا بر تجرد و انسلاخ از امور جسمانی آفریده شده اند. و در مرتبه مجردات ارتقا میابند تا درلحظه خاص در ناحیه فعل نیز مانند آنها عمل کنند و برایشان شهود ملأ اعلی در رتبه ای که به آن اختصاص دارند و شنیدن سخن نفسانی و خطاب الهی حاصل میشود.
پیامبران از دسته سوم هستند . خداوند تجرد و انسلاخ از بشریت را در لحظه خاص وحی از روی فطرت به آنها ارزانی داشته و سرشت و جبلتی به آنها داده و از موانع بدن منزه ساخته است زیرا ایشان از جهت آفرینش در چنان استقامت واعتدالی آفریده شده اند با همان غرایز با وجهه روحانی روبه رو شوند و در طبایع آنها شیفتگی و میل به عبادت چنان نها ده شده است که با همان وجهه روحانی طریق ان برایشان کشف میشود. و این نوع تجرد و انسلاخ از بشریت اکتسابی و آموختنی نیست
و به هنگام توجه کامل به افق اعلی آنچه را باید فرا میگیرند و برای تبلیغ بندگان به ادراکات بشری و قوای انسانی باز میگردند .
هم چنانکه بانگی رعداسا میشنوند مانند رمزی که از ان مفهوم آنچه بر وی القا شده ،استنباط میکندو چون آن بانگ پایان میپذیرد مطلب را در میابد و بار دیگر فرشته ای که به وی القا میکند به صورت مردی مجسم میشود و با او سخن میگوید و وی انچه را فرشته القا میکند در می یابد و حفظ میکند و تمامی این مراحل گویی در یک لحظه که از یک چشم بر هم زدن هم کمتراست زیرا باهم تجلی میکنند و در سریعترین اوقات روی میدهد و به همین دلیل نیز وحی نامیده میشود.

ر.ک.مقدمه ابن خلدون،ج1،ص179-181.7.

زمزم;79177 نوشت:
- دسته سوم نیز نفوسی هستند که فطرتا بر تجرد و انسلاخ از امور جسمانی آفریده شده اند. و در مرتبه مجردات ارتقا میابند تا درلحظه خاص در ناحیه فعل نیز مانند آنها عمل کنند و برایشان شهود ملأ اعلی در رتبه ای که به آن اختصاص دارند و شنیدن سخن نفسانی و خطاب الهی حاصل میشود. پیامبران از دسته سوم هستند . خداوند تجرد و انسلاخ از بشریت را در لحظه خاص وحی از روی فطرت به آنها ارزانی داشته و سرشت و جبلتی به آنها داده و از موانع بدن منزه ساخته است زیرا ایشان از جهت آفرینش در چنان استقامت واعتدالی آفریده شده اند با همان غرایز با وجهه روحانی روبه رو شوند و در طبایع آنها شیفتگی و میل به عبادت چنان نها ده شده است که با همان وجهه روحانی طریق ان برایشان کشف میشود. و این نوع تجرد و انسلاخ از بشریت اکتسابی و آموختنی نیست و به هنگام توجه کامل به افق اعلی آنچه را باید فرا میگیرند و برای تبلیغ بندگان به ادراکات بشری و قوای انسانی باز میگردند . هم چنانکه بانگی رعداسا میشنوند مانند رمزی که از ان مفهوم آنچه بر وی القا شده ،استنباط میکندو چون آن بانگ پایان میپذیرد مطلب را در میابد و بار دیگر فرشته ای که به وی القا میکند به صورت مردی مجسم میشود و با او سخن میگوید و وی انچه را فرشته القا میکند در می یابد و حفظ میکند و تمامی این مراحل گویی در یک لحظه که از یک چشم بر هم زدن هم کمتراست زیرا باهم تجلی میکنند و در سریعترین اوقات روی میدهد و به همین دلیل نیز وحی نامیده میشود.

سلام
با تشکر از زمزم عزیز و آفرین بر ابن خلدون که بعضی مطالب را خوب مطرح کرده اندهرچند نیاز به توضیح دارد .
باید توجه داشت که اعتدال وجود مقدس انبیاء موجب می شود که به همه مراتب وجودیشان توجه داشته باشند حتی مرتبه جسم الا اینکه غلبه احکام باطنی در انبیاء باعث می شود ایشان این بعد را هم بسیار بسیار متفاوت با آنچه ما می یابیم بیابند بطور خلاصه آنها این جسم را نیز نور و مقدس می یابند . بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
و اما در آیه شریفه آمد که ما وحی را یا از طریق رسول می فرستیم یا از وراء حجاب .
منظور از رسول همان فرشته وحی است که تجلی عقل کلی عالم بر عقل پیامبر است . ومنظور از ارسال تنزل او یا کلامش در مقام خیال پیامبر است که به مناسبتهای خاص اورا به اشکال مختلفه می بیند . مثلا پیامبر ص جبرییل امین را در چهره یک مرد یا پرنده ای که هزاران بال داشت متمثل می یافتند .
ومنظور از من وراء حجاب ، حجاب نفس پیامبر است که در این مقام نفس پیامبر مستقیما محل تجلی وحی و کلام الهی می شود بدون وساطت فرشته وحی که نشان از ارتقاء وجودی پیامبر به مرتبه قلب است که مافوق عقل است و فرشته وحی بدانجا راه ندارد .
خلاصه اینکه وحی کاملا امری درونی و نفسانی است و تصور معمول از وحی و جبرییل و کتاب اصلا صحیح نیست . همه این حقایق از درون بر پیامبر متجلی و متمثل می شود . لذا ظواهر آیات و روایات هرچند برای آگاه به مطلب مشکل ساز نیست اما عوام که هیچ تصوری از موضوع مگر در حد مفاهیم و روابط اینسویی ندارند رهزن است . هرچند مقصود شارع در مورد ایشان هم بیش از ایجاد شوق به طاعت و خوف از معصیت نیست و به همین اندازه از ادراک مطلوب حاصل می شود .
ادامه دارد انشاء الله
موفق در پناه حق:Gol:
موضوع قفل شده است