حکایت(امام موسی کاظم علیه السلام)

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حکایت(امام موسی کاظم علیه السلام)

دو جريان بسيار عظيم و خواندني
مرحوم شيخ حرّ عاملي و راوندي و ديگران بزرگان آورده اند:
پس از آن که امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، يکي از فرزندانش به نام عبداللّه - که بزرگ ترين فرزند حضرت بود - ادّعاي امامت کرد.
امام موسي کاظم عليه السلام دستور داد تا مقدار زيادي هيزم وسط حياط منزلش جمع کنند؛ و سپس شخصي را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نمايد.
چون عبداللّه وارد شد، ديد که جمعي از اصحاب و شيعيان سرشناس نيز در آن مجلس حضور دارند.
و چون عبداللّه کنار برادر خود امام کاظم عليه السلام نشست ، حضرت دستور داد تا هيزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هيزم ها، آتش زيادي تهيه گرديد.
تمامي افراد حاضر در مجلس ، در حيرت و تعجّب فرو رفته بودند و از يکديگر مي پرسيدند که چرا امام موسي کاظم عليه السلام چنين کاري را در آن محلّ و مجلس انجام مي دهد.
آن گاه حضرت از جاي خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاکره گرديد.
پس از گذشت ساعتي بلند شد و لباس هاي خود را تکان داد و آمد در جايگاه اوّليه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان داري بر اين که تو بعد از پدرت امام جعفر صادق عليه السلام امام و خليفه هستي ، بلند شو و همانند من در ميان آتش بنشين .
عبداللّه چون چنان صحنه اي را ديد و چنين سخني را شنيد، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن که پاسخي دهد با ناراحتي برخاست و مجلس را ترک کرد
همچنين داود رقّي حکايت کند:
روزي به محضر مبارک امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس ‍ از عرض سلام در کناري نشستم ، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليهما السلام وارد شد و از شدّت سردي هوا، لباس هاي خويش ‍ را به دور خود پيچيده بود.
همين که امام موسي کاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه السلام اظهار داشت : اي فرزندم ! در چه حالتي هستي ؟
پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار نمود: اي پدر! من اشتهاي مقداري انگور و انار دارم ؟
داود رقّي گويد: من با خود گفتم : چگونه حضرت در اين فصل زمستان و سرماي شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولي حضرت از افکار دروني من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر کاري قدرت دارد.
و سپس به من فرمود: اي داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر است ؛ و در باغ چه مي بيني ؟
پس ، از جاي خود برخاستم و به طرف حياط حرکت کردم ، همين که وارد حياط شدم ، با حالت تعجّب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است .
با ديدن اين صحنه شگرف ، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم : اکنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم کامل گرديد.
سپس مقداري از انگور و تعدادي انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسي کاظم عليه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت :
اين از فضل پروردگار است ، که ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامي داشته است .

زنده شدن گاو!
عليّ بن مغيره - که يکي از راويان حديث و از اصحاب امام موسي کاظم عليه السلام مي باشد - حکايت کند:
روزي در مِني و عرفات بوديم که امام موسي کاظم عليه السلام در مسير راه به زني برخورد کرد، که مشغول گريه و زاري بود؛ و نيز کودکان خردسالش در اطراف او گريان بودند.
امام کاظم عليه السلام به طور ناشناس نزديک رفت و علّت گريه آنها را جويا شد؟
زن اظهار داشت : اي بنده خدا! من داراي فرزنداني خردسال هستم ؛ و تنها سرمايه زندگي براي امرار معاش ما يک گاو بود که ساعتي قبل مرد؛ به همين جهت ، گريان هستم چون ديگر وسيله امرار معاش نداريم .
حضرت فرمود: دوست داري آن را زنده کنم ؟
زن عرضه داشت : بلي .
پس حضرت کناري رفت و دو رکعت نماز خواند و دست خود را به سوي آسمان بالا برد و لبهاي مبارک خود را حرکت داد و زمزمه اي نود، که من نفهميدم چه دعائي را خواند.
پس از آن ، امام عليه السلام از جاي بر خاست و به سمت گاو مرده آمد و با پاي مبارک خود بر پهلوي گاو زد.
ناگهان گاو زنده گرديد و بلند شد و سر پا ايستاد،
همين که زن چشمش به گاو افتاد - که زنده شده است - سراسيمه کنان فرياد کشيد: اين شخص ، عيسي بن مريم است .
و چون امام کاظم عليه السلام داد و فرياد آن زن را شنيد، سريع حرکت نمود و خود را در بين جمعيّت پنهان کرد، تا کسي آن حضرت را نشناسد.

نشانه هائي از امامت
ابوبصير روايت کند:
روزي به محضر مبارک امام موسي کاظم عليه السلام وارد شدم و عرضه داشتم : فدايت گردم ، امام چگونه شناخته مي شود و نشانه هاي امامت چيست ؟
حضرت فرمود: امات نشانه ها و علامتهاي بسياري دارد:
يکي آن بود که پدرم انجام داد جريان بينا شدن ابوبصير توسّط امام صادق عليه السلام .
و از طرف خداوند متعال به وسيله حضرت رسول صلي الله عليه و آله منصوب و معرّفي شود، همانطور که امام عليّ عليه السلام را نصب نمود.
و ديگر آن که آنچه از او در هر موضوعي سئوال کنند، جواب آن را بداند و بتواند پاسخ دهد، و با مردم از هر قبيله و نژادي و صاحب هر لغتي که باشند، سخن گويد.
سپس افزود: اي ابوبصير! هم اکنون نشانه اي از آن را مشاهده و ملاحظه خواهي نمود.
آن گاه لحظاتي گذشت ، ناگهان شخصي از اهالي خراسان وارد شد و با زبان عربي با حضرت سخن گفت ؛ ولي امام عليه السلام به فارسي و زبان محلّي با آن خراساني صحبت مي فرمود.
مرد خراساني با حالت تعجّب گفت : يا ابن رسول اللّه ! من با شما به زبان عربي سخن مي گويم ؛ ليکن شما به زبان فارسي صحبت مي فرمائي ؟!
حضرت فرمود: اگر ما نتوانيم به زبان فارسي و محلّي با شما سخن گوئيم ؛ پس چه مزيّت و فضيلتي بر ديگران داريم .
پس از آن ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اي ابوبصير! امام به تمام لغات انسانها آشنا است ، و نيز زبان تمام حيوانات را مي فهمد و با آنها سخن مي گويد؛ و کسي که داراي اين مزايا و اوصاف نباشد، امام نيست .
پرش نان و بلعيدن شير
عليّ بن يقطين - يکي از دوستان و اصحاب امام موسي کاظم عليه السلام که وزير هارون الرّشيد نيز بود - حکايت کند:
روزي هارون الرّشيد بعضي از نزديکان خود و همچنين امام موسي کاظم عليه السلام را براي صرف طعام دعوت کرد؛ و يکي از افراد خود را دستور داد تا بر سر سفره کاري کند که حضرت موسي کاظم عليه السلام شرمنده و خجل شود.
حضرت به همراه يکي از خادمان خود تشريف آورد و در جايگاه خود جلوس فرمود، پس از لحظاتي سفره پهن و غذاها چيده و آماده شد و حاضران مشغول خوردن غذا شدند.
و خادم حضرت نيز کنار حضرتش قرار گرفته بود، مشغول خوردن شد و چون مي خواست ناني بردارد با سحر و جادوئي که شده بود، نان پرواز مي کرد و تمام حاضران مي خنديدند و در ضمن حضرت را مسخره مي کردند.
چون چند مرتبه اين کار تکرار شد، حضرت به عکس شيري که بر يکي از پرده ها بود خطاب نمود و اظهار داشت : اي شير خدا! دشمن خدا را برگير.
ناگهان آن عکس تجسّم يافت و شيري بزرگ و غضبناک گرديد؛ و سپس ‍ حمله اي نمود و آن شخص ساحر و جادوگر را بلعيد.
تمامي افراد در آن مجلس ، با ديدن چنين صحنه اي هولناک ، از ترس و وحشت بيهوش گشته و روي زمين افتادند و شير به حالت اوّليّه خود برگشت .
پس از گذشت ساعتي که حاضران بهوش آمدند، هارون الرّشيد به حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام عرضه داشت : تو را سوگند مي دهم به حقّي که بر گردنت دارم ، تقاضا نمائي که شير آن مرد را بازگرداند.
حضرت فرمود: اگر عصاي پيغمبر خدا، حضرت موسي عليه السلام آنچه را که در حضور فرعون بلعيد، بازگردانيد، اين شير هم آن شخص را باز مي گرداند.

موضوع قفل شده است