نسبت دين و سياست

تب‌های اولیه

35 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نسبت دين و سياست

اگر ماهيت دين و وجه نياز آدمي بدان به خوبي شناخته شود، قلمرو آن نيز تعيين مي گردد و مشخص مي‏شود كه عدم جدايي دين از سياست به چه دليل است. دين مجموعه اي است از:


1. معارف و بينش‏ها (جهان بيني)؛


2. سلسله دستورات اخلاقي كه سازنده خصايل نيكو و شخصيت حقيقي انسان است؛


3. سلسله قوانين و مقرراتي كه مناسبات انسان را با خدا، جامعه و طبيعت به نيكوترين وجهي تبيين نموده و سعادت بشر را در پي آنها تضمين مي‏نمايد


از طرف ديگر سعادت انسان‏ها _چه در دنيا و چه در سراي آخرت_ در گرو قوانيني جامع كامل و بي‏نقص است و چون اين جهان گذرا و سراي جاويد ابدي، با يكديگر در ارتباط وثيق بوده و هر كنشي در اين دنيا نسبت به سر نوشت آدمي در حيات پايدار خويش مؤثر است؛


پس قانونگذار علاوه بر احاطه كامل به تمام نيازهاي دنيايي بشر، بايد ربط آنها را با زندگي اخروي نيز منظور دارد


و اين در حالي است كه هنوز متفكران بشري، تعريف واحدي از سعادت انسان به دست نداده‏اند


و حتي در اين كه تنها در همين دنيا واقعا كدامين راه تضمين كننده كمال و سعادت بشري است، اختلاف شديدي وجود دارد.


و از همين رو مكتب‏هاي گوناگوني به وجود آمده كه هر يك پس از چند صباحي تجربه، ضعف و شكست خود را برملا كرده‏اند.


بنابراين بشريت بر سر دو راهي قرار دارد:


1- يا همواره در مسائل انساني سياسي و اجتماعي خويش، به دنبال مكاتب بشري راه افتد و هر روز چيزي را تجربه كند و پس از شكست راه ديگر برگزيند تا پايان حيات تاريخي خود.


2- از ناحيه خداوند _كه عالم به تمام نيازهاي او و راه كمال حقيقي او است_ قانوني بدون خطا به او عرضه شود تا با تبعيت از آن به سمت سعادت و خوشبختي حركت نمايد. اين است معناي عدم جدايي دين از سياست و راه اول راه «سكولاريسم» و جدايي دين از سياست است.


بشریت در طول سالهای متمادی نظامهای سیاسی زیادی را تجربه کرده است.برای تجربه در این عصر هم که شده جا دارد نظام سیاسی دینی با محوریت دین اسلام وعلی الخصوص مبانی سیاسی تشیّع را پایه ریزی کرده وبه کار گیرد.


اگر بگویند در قرون وسطی تجربه شده خواهیم گفت:آنچه در آن زمان حکومت می کرد منشا گرفته از دینی بود تحریف شده وساخته وپرداخته دست بشر ولی منشاء مبانی دین اسلام وحی است و کلام مستقیم خدا بدون تحریف.

:Gol:

نسبت دين و سياست = یک دوئل برای دین - برای بودن یا نبودن

:Gol:

bina88;96327 نوشت:
نسبت دين و سياست = یک دوئل برای دین - برای بودن یا نبودن

با سلام

جناب بینا

درست متوجه منظورتان نشدم

شاید برخی دوستان هم مشکل بنده را داشته باشند

توضیح می فرمایید

دین و سیاست یک رابطه پیچیده با هم دارند که نمی توان از آن صرف نظر کرد.
دین سیاسی راه رفتن روی لبه تیغه یک شمشیر تیز است که اگر اشتباه بشود به جای رسیدن به خوش بختی به فنا و نابودی مهلک می رسد.
و از اول اسلام هم این تجربه موضوعیت داشته است.
یعنی در حالیکه ما تجربه های خوبی از زندگی پیامبر و مولی علی داشتیم برعکس از حکومتهای دینی معاویه و ابوبکر و عمر و عثمان خاطره تلخی داریم!
درواقع اگر بخواهیم بی غرض نگاه بکنیم : باید بگوییم اگر تفسیر بدی از حکومت دینی وجود داشته باشد نه تنها حکومت ایده آلی نیست بلکه خطراتش بدتر از سیاستهای بشری است.
ممکن است سوال بکنید : چه تفاوتی بین حکومت دینی و حکومت غیر دینی وجود دارد که خطر سیاست دینی را بیش از سیاست عیر دینی می کند.
ان مشروعیتی است که دین به حاکم می دهد.
در حکومت غیر دینی مشروعیت وجود ندارد. و فقط مقبولیت هست. و وقتی مردم حاکم را قبول نداشته باشند می توانند وی را به راحتی عوض بکنند .( در حکومتهای دموکراسی ) یا براحتی بر علیه حاکم انقلاب بکنند و حاکم را مجبور به تغییر بکنند.
اما در حکومت دینی مشروعیتی که به حاکم داده می شود حکومت وی را به دیکتاتوری تبدیل می کند. که مقبولیت مردم در آن کمترین تاثیری دارد. از سویی دیگر اعتراضهای مردم به راحتی با کمک دین به فتنه تبدیل می شود. ( همانطور که زید قیام مختار را فتنه خواند )
درواقع در حکومت دینی اگر فردی ظالم ( مثل یزید ) یا نادان بر سر حکومت باشد. می تواند تمام رفتارهای خود را پشت پرده دین مخفی بکند. و تمام رفتارهایش را توجیه پذیر بکند.

با سلام و عرض ادب و تشکر از استاد طاها
در مورد این بحث نکاتی هم بنده عرض کنم که انشاالله مفید است:
انسان در رهگذر زندگي اين جهاني، چهار نوع رابطه دارد:
رابطه با خود، خدا، طبيعت و انسان هاي ديگر.

اسلام به عنوان دين كامل به اين ابعاد چهارگانه توجه نموده و براي هر يك دستور عمل هايي صادر كرده است. سياست، رابطة انسان با ديگران را تنظيم مي كند، پس در قلمرو دين قرار مي گيرد، بر خلاف پندار غلط كه دين اسلام را در يك سلسله مسايل عبادي فردي محدود مي كند. بنابراين جامعيت اسلام اقتضا مي كند دين در سياست دخالت نمايد.

نكتة ديگر آن است كه: اهتمام اسلام به ابعاد مختلف حيات بشر و از جمله سياست، در جهت فعليت بخشيدن به قوا و استعدادهاي او و آمادگي وي براي حيات اخروي است، بعثت انبيا و شريعت اسلام در جهت تحقق بخشيدن به يك سلسله اهداف والا است، مانند برقراري عدالت اجتماعي، رها سازي مردم از بند طاغوت و احقاق حقوق مستضعفان.

بديهي است كه براي اين منظور نياز به وسائل و ابزار و امكانات فراواني است كه بايد در جامعه فراهم گردد. بدون ساختار سياسي و حكومتي دستيابي به اهداف مزبور ممكن نيست.
نكتة سوم آن است كه: ماهيت احكام اسلام اقتضا مي كند كه در سياست دخالت كند. اجراي مقررات اسلام در زمينة مسائل مالي و اقتصادي و قضايي و نظام حقوقي مدني و كيفري و اجراي حدود و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر و غيره به جز از طريق تشكيل حكومت و سازمان گستردة سياسي امكان پذير نيست.

نكتة چهارم آن كه: يكي از اهداف اساسي فرستادن پيامبران الهي و نزول آيات خداوند، اجراي قسط و عدالت در جامعه است. عدالت در جامعه زماني امكان دارد كه سياستمداران بر اساس آموزه ها و تعاليم ديني عمل نموده و آن را گسترش دهند. مفهوم همراه بودن سياست با دين همين است.

البته منظور از سياست، سياست غير مشروع يعني خدعه، نيرنگ و فريب نيست، بلكه مراد سياست مشروع است كه جهت اصلاح جامعه و حفظ نظم از آن بهره گرفته مي شود.
اين معنا جدا شدني از اسلام نيست. استاد مطهري مي گويد: "تنها در يك صورت است كه مي توان مسئلة حكومت را از دين در آيين اسلام جدا كرد و آن هنگامي است كه بتوان پيوند جسم را از روح آدمي گسست و با اين وصف او فردي زنده و منشأ اثر باشد".( استاد مطهري، امامت و رهبري، ص 32.)

در مورد پيشرفت كشورهاي صنعتي و عقب ماندگي مسلمانان، اين مسئلة اختصاص به ايران نداشته و شامل تمام كشورها مي شود، خواه كساني كه به پيوند دين و سياست اعتقاد دارند و يا ندارند. بايد عوامل و ريشه هاي آن را جستجو كرد كه در واقع به چندين قرن پيشين بر مي گردد و عوامل متعددي دارد. چنانچه بخواهيد از آن آگاه شويد، در نامه هاي بعدي براي شما ارسال خواهد شد. در هر حال اين موضوع ربطي به پيوند دين به سياست يا جدايي آن دارد و اگر نقشي هم داشته باشد، با اجراي صحيح دين و احكام آن، مطمئناً تأثير مثبت خواهد بود، نه منفي.

:Gig::Moteajeb!:

mahdiqs2;96377 نوشت:
دین و سیاست یک رابطه پیچیده با هم دارند که نمی توان از آن صرف نظر کرد.
دین سیاسی راه رفتن روی لبه تیغه یک شمشیر تیز است که اگر اشتباه بشود به جای رسیدن به خوش بختی به فنا و نابودی مهلک می رسد.
و از اول اسلام هم این تجربه موضوعیت داشته است.
یعنی در حالیکه ما تجربه های خوبی از زندگی پیامبر و مولی علی داشتیم برعکس از حکومتهای دینی معاویه و ابوبکر و عمر و عثمان خاطره تلخی داریم!
درواقع اگر بخواهیم بی غرض نگاه بکنیم : باید بگوییم اگر تفسیر بدی از حکومت دینی وجود داشته باشد نه تنها حکومت ایده آلی نیست بلکه خطراتش بدتر از سیاستهای بشری است.
ممکن است سوال بکنید : چه تفاوتی بین حکومت دینی و حکومت غیر دینی وجود دارد که خطر سیاست دینی را بیش از سیاست عیر دینی می کند.
ان مشروعیتی است که دین به حاکم می دهد.
در حکومت غیر دینی مشروعیت وجود ندارد. و فقط مقبولیت هست. و وقتی مردم حاکم را قبول نداشته باشند می توانند وی را به راحتی عوض بکنند .( در حکومتهای دموکراسی ) یا براحتی بر علیه حاکم انقلاب بکنند و حاکم را مجبور به تغییر بکنند.
اما در حکومت دینی مشروعیتی که به حاکم داده می شود حکومت وی را به دیکتاتوری تبدیل می کند. که مقبولیت مردم در آن کمترین تاثیری دارد. از سویی دیگر اعتراضهای مردم به راحتی با کمک دین به فتنه تبدیل می شود. ( همانطور که زید قیام مختار را فتنه خواند )
درواقع در حکومت دینی اگر فردی ظالم ( مثل یزید ) یا نادان بر سر حکومت باشد. می تواند تمام رفتارهای خود را پشت پرده دین مخفی بکند. و تمام رفتارهایش را توجیه پذیر بکند.

[=Verdana]با سلام
دوست گرامی بنده متوجه نشدم چه پیچدگی در موردرابطه دین و سیاست وجود دارد؟
خیر اصلا اینطور نیست!
نه اینکه
[=Verdana]پیچدگی [=Verdana]وجود ندارد بلکه خیلی هم رابطه ی تنگاتنگی دارند !
مگر ما کتاب قرآن و سنت پیامبر را فراموش کردیم ؟
[=Verdana]مگر باید غیر ار کتاب و سنت پیامبر و ائمه قدم وارداریم؟
[=Verdana]قرآن كریم، مطابق آیه 89 سوره نحل بیانگر هر چیز می باشد، كه از مباحث سیاسی نیز بحث كرده است.:Sham:
دین اسلام در عرصه سیاست نیز وارد شده است و ورود به سیاست به این معنی است كه قرآن كریم دارای اندیشه سیاسی است. این اندیشه سیاسی دارای دو بخش است، یكی «فلسفه سیاسی اسلام» و دیگری «فقه سیاسی اسلام» می باشد.
یكی از مباحثی كه در فلسفه سیاسی اسلام، مطرح است، ارتباط عمیق فلسفه سیاسی و اعتقادی می باشد.
این مطلب از آیه 59 سوره نساء استفاده می شود.
در این آیه آمده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ»؛ ای اهل ایمان، خدا و رسول و فرمانداران از طرف خدا و رسول را اطاعت كنید، اگر در امری كارتان به گفتگو و نزاع كشد به حكم خدا و رسول بازگردید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. در تفسیر راهنما آمده است: چون اطاعت از خدا و رسول و اولوالامر یك مسأله سیاسی است، مترتب بر ایمان می باشد كه یك مسأله اعتقادی شده است، پس میان مسائل سیاسی و امور اعتقادی رابطه عمیق وجود دارد.
همچنین این مطلب را از آیه 144 سوره نساء نیز استفاده می شود كه حكومت باید بر مبنای ایمان باشد.

به هر حال اسلام از نظر اصول و فروع و تاریخ با مسأله حكومت آمیخته است.
هر كس قرآن میجد و سنت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین، و همچنین تاریخ اسلام را مورد توجه قرار دهد، این مسئله را به وضوح در می یابد كه جدا كردن حكومت و سیاست از اسلام و دین امری غیرممكن است و به منزله این است كه بخواهند اسلام را از اسلام جدا كنند!
شاهد این سخن قبل از هر چیز تاریخ اسلام است.
پیامبر اسلام نخستین كاری كه بعد از هجرت به مدینه انجام داد تشكل حكومت اسلامی بود.
كتب فقهی هم به سه بخش تقسیم می شوند كه عبارتند از: عبادات، معاملات و سیاسات... بنابراین از منظر قرآن و روایات جدایی بین دین و سیاست تصور ندارد و هر دو عین یكدیگر هستند.
با یك تحلیل عقلی می توان گفت: ارتباط دین با سیاست؛ همانند «ارتباط قرآن با خداست». همانند ارتباط رسول خدا با قرآن است.
همانند ارتباط آیات قرآن با آیات قرآن و ارتباط امامان با قرآن می باشد و جدایی تصور ندارد.

[=Verdana]

اسلام تمام قضایای مربوط به دنیا، مربوط به سیاست، مربوط به اجتماع، مربوط به اقتصاد، تمام قضایای مربوط به آن طرف قضیه كه اهل دنیا از آن بی اطلاع اند حكم دارد.
همه احكامش یك احكام مخلوط به سیاست است، نمازش و حجش و زكاتش و اداره مملكت و خمسش مخلوط با سیاست است.
اسلام احكام اخلاقیش هم سیاسی است.
همین حكمی كه در قرآن هست كه مؤمنین برادر هستند،) سوره حجرات، آیه 10(این یك حكم اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است،... بسیاری از احكام عبادی اسلام منشأ اش خدمات اجتماعی و سیاسی است.
عبادت های اسلامی اصولاً توأم با سیاست و تدبیر جامعه است.
اسلام دین سیاست است، دینی است كه در احكام او، در مواقف او سیاست به وضوح دیده می شود. با ادله نقلی و عقلی می توان ارتباط بین دین و سیاست را بیان كرد.
هم از ظاهر آیات، پیوند دین و سیاست بدست می آید و هم با یك تحلیل عقلی بدست می آید كه لازمه احكام اجتماعی قرآن تشكیل حكومت و جزء با تشكیل حكومت دینی، اهداف دین محقق نمی شود.

یا علی ع

رضا;96399 نوشت:
با سلام دوست گرامی بنده متوجه نشدم چه پیچدگی در موردرابطه دین و سیاست وجود دارد؟ خیر اصلا اینطور نیست!

با سلام
شما بالاخره متوجه نشدید پیچیدگی از چیست؟ یا متوجه شدید و جواب می دهید پیچیدگی ندارد!
بهر حال من توضیح دادم.
پیچیدگی دین و سیاست در رابطه این دو است. افتراق دین سیاسی و سیاست دینی است!
فرق چاقویی است که دست یک قاتل بیفتد یا دست یک دکتر !
همان پیچیدگی که دو گروه مسلمان ایجاد می کند که هر دو مدعی احیایء سنت پیامبر و قرآن هستند. اما یکی بر سر نیزه و بلند و دیگری در قلب!
همان پیچیدگی که درون سپاه علی هم تفرقه می اندازد! و گروهی را خوارج می کند!
تازه این مربوط به زمانی بود که همه پیامبر را دیده بودند. سنتش را می شناختند. رفتارش را دیده بودند و وی را می شناختند.

امروز که دیگر اسلام هزار فرقه و هزار سیاستی شده است!!

mahdiqs2;96422 نوشت:
با سلام
شما بالاخره متوجه نشدید پیچیدگی از چیست؟ یا متوجه شدید و جواب می دهید پیچیدگی ندارد!
بهر حال من توضیح دادم.
پیچیدگی دین و سیاست در رابطه این دو است. افتراق دین سیاسی و سیاست دینی است!
فرق چاقویی است که دست یک قاتل بیفتد یا دست یک دکتر !
همان پیچیدگی که دو گروه مسلمان ایجاد می کند که هر دو مدعی احیایء سنت پیامبر و قرآن هستند. اما یکی بر سر نیزه و بلند و دیگری در قلب!
همان پیچیدگی که درون سپاه علی هم تفرقه می اندازد! و گروهی را خوارج می کند!
تازه این مربوط به زمانی بود که همه پیامبر را دیده بودند. سنتش را می شناختند. رفتارش را دیده بودند و وی را می شناختند.

امروز که دیگر اسلام هزار فرقه و هزار سیاستی شده است!!

با سلام
این چه ارتباطی به موضوع
نسبت دين و سياست دارد؟؟؟!!
مثل اینکه دوست گرامی شما موضوع تاپیک را متوجه نشدید؟

.
سیاست از نظر اسلام
عبارت است از تفسیر و توجیه حیات انسانها به سوی عالیترین هدف مادی و معنوی و ملکوتی حیات برای به ثمر رسیدن آن، همان مقدار دین و سیاست معقول دخالت دارد که تنفس از هوای سالم برای ادامه زندگی طبیعی.

دین ازنظر اسلام
دارای سه رکن اصلی می باشد: اول: عبارت است از اعتقاد به وجود خداوند یکتا و نظاره و سلطه او بر جهان هستی و دادگری مطلق او که هیچ هوی و هوسی راه به آن ندارد.و اوست جامع همه صفات کمالیه.
دوم: عبارت است از قوانین و برنامه عملی حرکت در زندگی قابل توجیه به سوی هدف اعلای حیات که احکام و تکالیف و حقوق نامیده می شود.این رکن شامل قضایای اخلاقی و تکالیف و حقوق می گردد.
سوم: موضوعاتی است که شامل همه واقعیات و پدیده های بر پادارنده زندگی است، اسلام در همه موضوعات به جز در چند مورد محدود، اختیار را به خود انسانها داده است که با حواس و تعقل و قدرت عضلانی و امیال و خواسته های مشروع خود، آنها را تأمین نمایند.

بنابراین سیاست از دیدگاه اسلام عبارت است از مدیریت حیات انسانها چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی برای وصول به عالی ترین هدفهای مادی و معنوی.
بنابر این در دین مبین اسلام همه شوون حیات انسانی با هم هماهنگی و وحدت دارند، به همین جهت علم، جهان بینی، سیاست، حقوق، اخلاق، فرهنگ به معنای پیشرو آن، صنعت یا تکنولوژی و همه آنچه که به نحوی در تنظیم و اصلاح انسانی تأثیری داشته باشد، جزئی از دین اسلام است.
این حقیقتی است که هر کس که اطلاعی از آن نداشته باشد، قطعا از خود دین اطلاعی ندارد و بدیهی است که هر کس اطلاعی از این دین داشته باشد، آن را می داند.

رضا;96403 نوشت:
اسلام تمام قضایای مربوط به دنیا، مربوط به سیاست، مربوط به اجتماع، مربوط به اقتصاد، تمام قضایای مربوط به آن طرف قضیه كه اهل دنیا از آن بی اطلاع اند حكم دارد. همه احكامش یك احكام مخلوط به سیاست است، نمازش و حجش و زكاتش و اداره مملكت و خمسش مخلوط با سیاست است. اسلام احكام اخلاقیش هم سیاسی است. همین حكمی كه در قرآن هست كه مؤمنین برادر هستند،) سوره حجرات، آیه 10(این یك حكم اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است،... بسیاری از احكام عبادی اسلام منشأ اش خدمات اجتماعی و سیاسی است. عبادت های اسلامی اصولاً توأم با سیاست و تدبیر جامعه است. اسلام دین سیاست است، دینی است كه در احكام او، در مواقف او سیاست به وضوح دیده می شود. با ادله نقلی و عقلی می توان ارتباط بین دین و سیاست را بیان كرد. هم از ظاهر آیات، پیوند دین و سیاست بدست می آید و هم با یك تحلیل عقلی بدست می آید كه لازمه احكام اجتماعی قرآن تشكیل حكومت و جزء با تشكیل حكومت دینی، اهداف دین محقق نمی شود. یا علی ع

دوست عزیز شما اگر در 1400 سال قبل زندگی می کردید. بله حرف شما درست بود. اسلام برای همه چیز حکم تعیین کرده بود. اما امروز ما در قرنی زندگی می کنیم که سیاست خودش یک علم مجزا شده است. که اگر کسی فقط تخصصی رشته سیاست را بخواند ( و هیچ رشته دانشگاهی و خوزوی دیگر را دنبال نکند ) تا آخر عمر نمی تواند این علم را یاد بگیرد.
حال من نمی دانم چطور شما می خواهید با خواندن چهار حکم درباره خمس و زکات و جهاد مسائل پیچیده جهانی را تجزیه و تحلیل بکنید و سیاست خارجی و داخلی را با آن بسنجید!
بله دوست عزیز : حکم جهاد یک حکم سیاسی است! خمسش با سیاست مخلوط است!
اما امروز چه کسی می تواند حکم جهاد بدهد؟ کسی که نتواند مسائل سیاسی روز را تشخیص بدهد و حتی تحصیلات سیاسی ندارد می تواند حکم جهاد بدهد؟
و اکنون خمس و زکات در دست چه کسی است و به چه مصرفی می رسد؟ جز این است که امروز زکات و خمس دست مراجع تقلیدی است که نه حاکم هستند و نه آن را به مصارف حکومت می رسانند؟
و در عوض مالیاتی که اصلا در اسلام نیست از مردم گرفته می شود!!و به مصارف حکومتی می رسد؟
صرف اینکه اینها حکم سیاسی است کافیت می کند؟

mahdiqs2;96425 نوشت:
دوست عزیز شما اگر در 1400 سال قبل زندگی می کردید. بله حرف شما درست بود.
اسلام برای همه چیز حکم تعیین کرده بود.
اما امروز ما در قرنی زندگی می کنیم که سیاست خودش یک علم مجزا شده است. که اگر کسی فقط تخصصی رشته سیاست را بخواند ( و هیچ رشته دانشگاهی و خوزوی دیگر را دنبال نکند ) تا آخر عمر نمی تواند این علم را یاد بگیرد.
حال من نمی دانم چطور شما می خواهید با خواندن چهار حکم درباره خمس و زکات و جهاد مسائل پیچیده جهانی را تجزیه و تحلیل بکنید و سیاست خارجی و داخلی را با آن بسنجید!
بله دوست عزیز : حکم جهاد یک حکم سیاسی است! خمسش با سیاست مخلوط است!
اما امروز چه کسی می تواند حکم جهاد بدهد؟ کسی که نتواند مسائل سیاسی روز را تشخیص بدهد و حتی تحصیلات سیاسی ندارد می تواند حکم جهاد بدهد؟
و اکنون خمس و زکات در دست چه کسی است و به چه مصرفی می رسد؟ جز این است که امروز زکات و خمس دست مراجع تقلیدی است که نه حاکم هستند و نه آن را به مصارف حکومت می رسانند؟
و در عوض مالیاتی که اصلا در اسلام نیست از مردم گرفته می شود!!و به مصارف حکومتی می رسد؟
صرف اینکه اینها حکم سیاسی است کافیت می کند؟

با سلام
اینکه دوست گرامی شما شناخت درستی از اسلام ندارید!
چه ارتباطی به این دارد که الان ۱۴۰۰ سال پیش نیست!!
قرآن حی حاضر برای تمامی زمانهاست!
بنده تعجب میکنم از شما که مدعی پیرو علی ع هستید و نوشتاری خلاف ان ارائه میدهید !
سیاست داراى معانى متعددى است ،یكی از معانی آن حکومت و اداره امور جامعه است.
در تعالیم اسلام از ارتباط دین و سیاست سخن رانده شده است ولی عده ای از عدم ارتباط دین با سیاست سخن گفته اند، آنها که در جدایى دین و دنیا سخن گفته اند، استدلال خود را بر آن بنا نهاده اند که: یک دسته از امور، مربوط به آخرت و ماوراء طبیعت و دسته دیگر مربوط به دنیا مى باشدو دین تنها در امور دسته اول، مانند پرستش، توکل، دعا، توسل، و حداکثر ازدواج و دفن و عزادارى و مانند آن سخن گفته است و امور دیگر مانند خوراک و پوشاک و روابط اجتماعى و حکومتو سیاست، که بدون دیندارى نیز مى گذرد، مربوط به دنیاست لذا دین از آنهاسخن نگفته است و امر آن را به دست خود انسان سپرده است.

عده ای گفته اند: جریان کلى جدا انگارى دین و دنیا، به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاى اجتماعى مى انجامد، نهادهایى مانند همچون حقوق، سیاست، اقتصاد، آموزش که پایه هاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى راتشکیل مى داده اند،افرادی چون بازرگان، مسائل دین را به آنچه از دسترس دانش بشرى خارج است، اختصاص می دهند.
بازرگان، معتقد است سیاست، در دسترس دانش است یعنى انسان مى تواند بدون دین،زندگى خود را سیاست کند لذا دین نباید از آن سخن بگوید و اگر هم گفته باشد، طفیلى است و امر آن به دست انسان و دانش اوست.
اما واقعیت چیز دیگرى است، حیات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زیستن او در این دنیاست.
از دیدگاه اسلام، زندگى اخروى هر فرد توسط خود او و در این دنیاساخته مى شود.

قرآن، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنیا و آخرت را، گاه در قالب «چهره انسان درآخرت »، گاه «تجسم اعمال » و گاه در بیان «عینیت پاداش و کیفر اخروى با اعمال دنیا»، بیان فرموده است.
هر رفتارى که از انسان در این دنیا سر زند، در زندگى اخروى او مؤثر است و سعادت اخروى آدمى در گرو تصمیمات وى در همین دنیاست.
از این رونمى توان عملى را یافت که تنها جنبه دنیوى داشته و در حیات آخرت موثر نباشد، و یاعملى که تنها جنبه اخروى داشته و در زندگى دنیا بى تاثیر باشد. از طرفى واضح است که رفتار، عادات و فرهنگ زندگى افراد جامعه تا چه حد متاثر از نوع و اهداف حکومت است.
تاثیر حکومت بر فرهنگ زندگى مردم، حتى بیش از نقش تربیت خانوادگى است تاجایى که گفته اند «الناس على دین ملوکهم »، مردم به دین و روش حاکمشان اند و «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم »، مردم به فرمانروایانشان شبیه ترند تا به پدرانشان )
بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 78، ص 46، روایت 57، باب 16

بنابراین اسلام که عبارت است از آنچه از جانب خداوند توسط نبى اکرم صلی الله علیه وآله وسلم براى هدایت بشر فرستاده شده است و براى شناخت آن باید به قرآن،سنت و عقل مراجعه کرد و قرآن که اعجازش سند رسالت و آیاتش بى کم و کاست، وحىالهى است، مهمترین مرجع براى شناخت اسلام است،
درامر سیاست دخالت دارد.
و مراد، این است که حوزه فعالیتهاى حکومتی، ازقبیل نحوه تشکیل حکومت، اختیار قانون گذاری و تصمیم گیریهاى حکومتی، چگونگى مشارکت مردم در اداره جامعه، اختصاص اموال حکومتی و ارتباط با دول و ملل بیگانه ومسائلى از این دست که از آن، به حقوق اساسى نیز تعبیر مى شود، جزء تعالیم اسلام است.
به همین جهت مراد از عدم دخالت اسلام در سیاست، این خواهد بود که تصمیم گیرى در این حوزه از فعالیت انسان، به خود او واگذار شده تا درباره این مسائل، تصمیم گیرى وعمل نماید و دین، در این مقوله، نظر یا حکم خاصى ندارد.
اگر حکومت و سیاست را خارج ازحوزه اسلام بدانیم، نخواهیم توانست حکومتی را به اسلام نسبت دهیم و آن راحکومت اسلامى بنامیم گرچه آن حکومت،درجامعه مسلمین و توسط آنان اداره شود. حکومت و سیاست اسلامى، آن است که از متن اسلام به دست آمده باشد.
واصلاح و سامان امور جامعه، مقدمه اى براى هدف برتر اسلام، یعنى خداشناسى و خداپرستی است امااین بدان معنا نیست که آن را مغفول گذارده است.

امیدوارم دقت لازم را داشته باشید

رضا;96427 نوشت:
ا سلام اینکه دوست گرامی شما شناخت درستی از اسلام ندارید! چه ارتباطی به این دارد که الان ۱۴۰۰ سال پیش نیست!! قرآن حی حاضر برای تمامی زمانهاست!

قرآن که حی و حاضر است. اما مفسر قرآن کجاست؟
رضا;96427 نوشت:
قرآن حی حاضر برای تمامی زمانهاست! بنده تعجب میکنم از شما که مدعی پیرو علی ع هستید و نوشتاری خلاف ان ارائه میدهید ! سیاست داراى معانى متعددى است ،یكی از معانی آن حکومت و اداره امور جامعه است.

اگر من چنین تصوری می کردم هرگز آن را نمی گفتم که شما بخواهید تذکر بدهید. پس وقتی حرفی را می زنم به عقیده خودم حرفی بر خلاف نظر ائمه نزدم. پس بهتر است بجای اینکه تذکر بدهید و بدون سند و حدیثی از ایشان مرا محکوم بکنید. به ارائه ادله و استدلال خود بپردازید.
رضا;96427 نوشت:
در تعالیم اسلام از ارتباط دین و سیاست سخن رانده شده است

من کاری به دیگران ندارم. و اگر نقدی بر نظرات بازرگان و غیره دارید بروید او را از قبر بیرون بکشید و نقدتان را به وی بگویید. من نظر خودم را دارم. و نقدی هم اگر بر من دارید باید به خود من بدهید.

قرآن یک کتاب زنده است که باید بر اساس زمانش تفسیر شود و احکام روزش از دل آن بیرون بیاید. حدیث و تفسیر و روایت 1400 سال پیش یا حتی 100 سال پیش برای شرایط امروز جهان کارایی ندارد.

ما 124000 پیامبر داشتیم که همه عالم دینی بودند ولی فقط یک پیامبر ( یعنی حضرت محمد ) آنهم در اواخر عمر شریفشان موفق به تشکیل حکومت شدند. و از بین 12 امام معصوم فقط یک امام ( خضرت علی علیه السلام ) انهم بعد از 5 سال خانه نشینی موفق به تشکیل حکومت شدند ( امام حسن هم که مجبور شد دو دستی حکومتش را تقدیم معاویه بکند!! )
از بین اینهمه عالم دینی زمان خود تنها دو نفر موفق به تشکیل حکومت شدند. ( انهم با توجه به اینکه به عقیده ما هم عالم در زمینه دینی بودند و هم عالم در زمینه سیاسی ! اما نتوانستند بر سیاست مخالفانشان فائق آیند! ) چگونه است امروز بعد از 1400 سال و با تفاسیر قرآنی که به 500 سال برمی گردد و با شبیه سازی جریانات 1300 سال پیش مختار و زید و یزیدیان ما می خواهیم حکومت سیاسی ایجاد بکنیم؟

بله اگر امام زمان ظهور بکند . و تفسیر امروزی قرآن را برای ما آشکار سازد من موافق دین سیاسی هستم. اما دین سیاسی بدون حضور امام معصوم از دید من محلی از اعراب ندارد!

همه این پیامبران و امامان با همه علمی که در زمینه دینی داشتند در زمینه سیاسی موفق نبودند!

mahdiqs2;96441 نوشت:
قرآن که حی و حاضر است. اما مفسر قرآن کجاست؟

قرآن یک کتاب زنده است که باید بر اساس زمانش تفسیر شود و احکام روزش از دل آن بیرون بیاید. حدیث و تفسیر و روایت 1400 سال پیش یا حتی 100 سال پیش برای شرایط امروز جهان کارایی ندارد.

با سلام
هر دم از این باغ بری میرسد
این استدلال را از کجا آوردید که قرآن الان کارایی ندارد!!
مشتاق شنیدنیم که ادله خود را بیان کنید
ندانستن دلیل بر نبودن نیست دوست گرامی !!
کارای دارد شما متوجه نیستید !!
آئین مقدس اسلام یك نظام كامل اعتقادى، عبادى، اخلاقى، سیاسى، اقتصادى، نظامى و اجتماعى است.
برنامه كاملى است كه سعادت دنیوى و اخروى انسانها را تضمین مى نماید و در تمام شئون انسانها دخالت نموده است و اصولا زندگى روحانى و اخروى انسان را از زندگى دنیوى جدا نمى داند.
جهاد و دفاع، روابط مسلمین با خودشان و با اجانب و كفار، امر بمعروف و نهى از منكر، قضا و داورى، حدود و قصاص و تعزیرات، مبارزه با ظلم و ستم، زكات و خمس، تبلیغ و ارشاد، آموزش و پرورش، قوانین اقتصادى و تجارى، برنامه هاى كشاورزى و دامدارى، بهداشت و درمان، و دهها برنامه هاى اجتماعى دیگر، همه اینها نیز بخش مهمى از اسلام را تشكیل مى دهند صدها آیه و هزاران حدیث در این موارد صادر شده كه در فقه اسلام و كتب علمى مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است،
از باب نمونه:
« و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبیل الله ـ توبه 41»

« یا ایها النبى جاهد الكفار و المنافقین و اغلظ علیهم ـ تحریم 9»
« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرین من دونهم لاتعلمونهم الله یعلمهم ـ انفال 60»
« و قاتلو ائمة الكفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون ـ توبه 12»
« و قاتلوا المشركین كافة كما یقاتلونكم كافة ـ توبه 36»
یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الكافرین اولیاء ـ نساء 144
« یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود و النصارى اولیاء ـ مائده 51»
« و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل ـ حجرات .9»
« محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الكفار رحماء بینهم ـ فتح .29»
« و لتكن منكم امة یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر آل عمران .104»
« ما لكم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها ـ نساء 75»
« فاحكم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى ـ سوره ص 26»
« یا ایها الذین آمنوا كتب علیكم القصاص فى القتلى ـ بقره 178»
« الزانیة و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مئة جلدة ـ نور 2»
« اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر ـ حج .39»
« خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكیهم و صل علیهم ـ توبه .103»
«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساكین و ابن السبیل ـ انفال .41»
« یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم ـ نساء 59» از این قبیل آیات و روایات كه نمونه هاى فراوانى دارد بخوبى استفاده مى شود كه آئین مقدس اسلام یك دین انزوا طلب نیست كه در اداره اجتماع بى دخالت باشد بلكه یك نظام كاملا اجتماعى است كه پیاده شدن آن نیاز به رهبر و حاكم و تشكیلات وسیع ادارى و برنامه ریزى دارد، این معقول نیست كه بگوئیم در اسلام قوانین سیاسى و ادارى و اجتماعى تشریع شده ولى شارع مقدس اسلام نظرى به حكومت و قوه مجریه و قضائیه ندارد،
بنابراین حكومت و رهبرى و امامت و سیاست، از دین جدا نیست بلكه مهمترین بخش دیانت و ضامن حفظ و اجراى قوانین الهى و مدافع آنها است.
سیاست هم جز این معنائى ندارد، سیاست عبارتست از اداره اجتماع و كشور دارى بر طبق ضوابط معین، سیاست حكومت اسلامى هم بدین معنا است كه امور اجتماعى مسلمین را در محدوده قوانین شریعت اداره مى نماید.
سیاست به معناى حقه بازى و فریب و ستمگرى نیست تا كسى بگوید: دین اسلام اجل از سیاست است، پس نه تنها سیاست از دین جدا نیست بلكه حساسترین بخش دین است.


mahdiqs2;96441 نوشت:

ما 124000 پیامبر داشتیم که همه عالم دینی بودند ولی فقط یک پیامبر ( یعنی حضرت محمد ) آنهم در اواخر عمر شریفشان موفق به تشکیل حکومت شدند.


با سلام
آقای عزیز این سخنان چیست که میگوید

خود پیامبر اسلام اولین حاكم اسلامى است كه قوانین سیاسى و اجتماعى اسلام را در بین مسلمین باجرا گذارد، رسول خدا علاوه بر تلقى وحى و تبلیغ و ارشاد مردم، وظیفه دیگرى نیز بر عهده داشت كه حكومت اسلامى تأسیس نماید، از همان آغاز دعوت، در صدد تأسیس حكومت الهى بود، اسباب و مقدماتش را در مكه فراهم ساخت، در عقبه با گروهى از اهل مدینه پیمان بست كه از وى حمایت نمایند.
وقتى به مدینه آمد در بین پیروانش عقد اخوت منعقد ساخت، براى دفاع و جهاد اعلان بسیج عمومى داد، براى سپاهیان سلاح و آذوقه و فرماندهى تهیه كرد، براى مدینه و سایر بلاد اسلامى والى و فرماندار منصوب مى كرد، براى داورى و حل اختلافات قاضى تعیین مى فرمود، قرارداد صلح منعقد مى ساخت، براى سران كشورها نامه مى نوشت و سفیر مى فرستاد و حكومت جز اجراى این امور چیز دیگرى نیست.

از یك طرف بوسیله وحى قوانین و دستورات الهى را از جانب خدا دریافت مى نمود و به مردم ابلاغ مى كرد، و در تمام این مراحل از خطا و اشتباه و گناه معصوم بود، و از طرف دیگر بر جامعه مسلمین حكومت مى كرد، یعنى در محدوده قوانین سیاسى و اجتماعى شریعت و اختیاراتى كه مربوط به شئون ولایت و رهبرى است، اجتماع مسلمین را اداره مى كرد، هم مركز علم و دانش و هم رهبر معنوى بود، هم زمامدار و مجرى قوانین شریعت، حكومت رسول خدا حكومت دین و قوانین الهى بود نه سلطنت استبدادى و خود مختارى و بهمین جهت بر مسلمین واجب بود از فرمانهایش اطاعت كنند: « یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم نساء 59 رسول خدا در تصمیم گیریها و در زمامدارى و اداره امور مسلمین در محدوده قوانین شریعت تام الاختیار بود و حتى از خود مردم بخودشان اولى به تصرف بود؛ النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم ـ احزاب 6».
احكام و قوانین عبادى، سیاسى، اجتماعى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى اسلام كاملا بهم آمیخته اند و نظام واحدى را تشكیل مى دهند كه صراط مستقیم تكامل انسانیت و سیر و صعود الى الله مى باشد و در بین دین و دنیا و بین دین و سیاست حد و مرزى وجود ندارد و رهبرى و اداره یك چنین نظام توحیدى بر عهده رسول خدا بود، و موضوع امامت و رهبرى آنچنان مهم بود كه پیامبر اكرم نسبت به آینده جامعه اسلامى نیز اقدامات لازم را به عمل آورد.

mahdiqs2;96441 نوشت:
و از بین 12 امام معصوم فقط یک امام ( خضرت علی علیه السلام ) انهم بعد از 5 سال خانه نشینی موفق به تشکیل حکومت شدند

سلام
شما هنوز نمیدانید که علی ع ۲۵ سال سکوت و خانه نشینی کردند نه ۵ سال
بلکه ۵ سال حکومت کرد!

اما آیا سکوت امام علی(ع) به معنای خانه نشینی و کناره گیری از همه خدمات و مسئولیت های اجتماعی است؟
برداشت خود مولی علی(ع) این نیست.
امام علی(ع)در نهج البلاغه از موضع خود در این دوره بیست و پنج ساله به عنوان صبر، تسلیم و..
. یاد می کند.
در خطبه شقشقیه امام علی(ع) بعد از آن که حوادث تلخ بعد از پیامبر را بازگومی کند می فرماید:
«... وطفقت ارتئی بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیه عمیاء... فراءیت ان الصبر علی هاتا احجی...; و ژرف بیندیشیدم که آیا با دست تنها بستیزم یا براین تاریکی کور صبر نمایم... سرانجام صبر و شکیبایی را خردمندانه تر دیدم ».
در این جا و نیز موارد مشابه (که در همین مقاله خواهید خواند) مولی از سکوت خویش تعبیر به صبر می کند.
و آن را در مقابل جنگ و ستیز قرار می دهد. بر این اساس استنباط روشن از این جملات آن است که مولی موضع خویش را در حقیقت «آتش بس » درآن شرائط می داند.
و هرگز در این واژه سخنی از انزوا، گوشه نشینی نیست.
در مورد دیگر مولی از این موضع تعبیر به «تسلیم » کرده است:
«لقد علمتم انی احق الناس بهامن غیری و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین ولم یکن فیها جور الا علی خاصه التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه; همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم به خدا سوگندتسلیم خواهم بود (بدانچه کردید گردن می نهم) تا هنگامی که اوضاع مسلمین به سامان بوده باشد و کسی را جز من ستمی نرسد و این کار را به خاطر آن انجام می دهم که ازاجر و پاداش اخروی بهره مند گردم و تا بی میلی خویش را در آنچه برای رسیدن به آن مسابقه گذارده اید یعنی دست یابی به زر و زیور دنیا، به اثبات رسانم ».
در این سخن مولی ابتدا از لیاقت خویش برای خلافت می گوید تا از سکوت حضرت سوءاستفاده نشده و آن را دلیل بر اعتراف برناتوانی حضرت نگیرند!!



آن گاه حضرت سخن از آرمانگرایی خویش دارد و می فرماید برای من مهم آن است که در جامعه اسلامی امنیت و آرامش حاکم بوده و نظام اسلامی سامان داشته باشد و در این راستاایثارگرانه همه محرومیت ها را به جان خریده و به همه آنچه دیگران برای آن سر وکله می شکنند بی اعتنا خواهم بود.
در این سخن نیز مولی از موضع خویش تحلیل ایثارگرانه داشته و هرگز سخن ازانزوا نیست بلکه سخن از درگیر نشدن با دستگاه خلافت است بنابراین باید سکوت مولی را به معنای گزینش موضع مسالمت آمیز با دستگاه خلافت و پرهیز از درگیری و مبارزه مسلحانه تفسیر کرد.
بنابراین تعبیر «خانه نشینی » اگر معنای کنائی از آن مقصودنباشد چندان واژه رسا و گویا در این زمینه نیست، آن چنان که واژه «سکوت » اگربه معنای فریاد و خروش بر نیاوردن در برابر دستگاه لافت باشد، واژه ای متناسب باهمین موضعی است که از این دو گفتار امام علی(ع) عرضه شد.
آن چنان که برداشت مولی نیز از واژه سکوت همین است:
«...فان اقل یقولوا حرص علی الملک و ان اسکت یقولوا جزع من الموت...; اگرسخن بگویم و حقم را مطالبه کنم گویند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر دم فروبندم و ساکت نشینم خواهند گفت از مرگ ترسید».
در این سخن مولی سکوت را در برابر «فریاد و خروش » قرار می دهد و سیره عملی مولی علی(ع) در این دوره بهترین مفسر موضع مولی است.
این چنین نبود که مولی درخانه نشسته باشد و خود را از همه مسئولیت های سیاسی، اجتماعی کنار بکشد و درانزوای مطلق باشد.
حضرت در این دوره هر جا که حضورش را برای دفاع از مبانی و کیان اسلام ضروری دید، ایثارگرانه وارد شد و علیرغم جفاها و ناجوانمردی هایی که نسبت به حضرت صورت گرفت هر جا که دستگاه خلافت در موضوعی ناتوان می شد و مولی می دید ناتوانی آنها راپای اسلام می گذارند نه آنها، مردانه وارد می شد و این سرباز گمنام و مظلوم اسلام به وظیفه سربازی خویش در رابطه با اسلام عمل می کرد.

و این نکته را ما در سیره دیگرامامان نیز داریم.

برای همه آنان حفظ کیان اسلام در هر شرایط از اصول پذیرفته شده و اجتناب ناپذیر بوده است.

mahdiqs2;96441 نوشت:
چگونه است امروز بعد از 1400 سال و با تفاسیر قرآنی که به 500 سال برمی گردد و با شبیه سازی جریانات 1300 سال پیش مختار و زید و یزیدیان ما می خواهیم حکومت سیاسی ایجاد بکنیم؟

بله اگر امام زمان ظهور بکند . و تفسیر امروزی قرآن را برای ما آشکار سازد من موافق دین سیاسی هستم. اما دین سیاسی بدون حضور امام معصوم از دید من محلی از اعراب ندارد!

همه این پیامبران و امامان با همه علمی که در زمینه دینی داشتند در زمینه سیاسی موفق نبودند!

با سلام
اینجا دید شخصی مطرح نیست دوست گرامی شما در جبهه موافق جدایی دین از سیاست هستید
و متوسل به مطالبی شدید که نشان از ناآگاهی میباشد
سخن در اینست كه آیا ضرورت حكومت و رهبرى براى نظام اسلامى، منحصر به زمان رسول خدا بوده
که شما چنین سخن میرانید!!؟
و بعد از آن حضرت، احكام و قوانین اجتماعى سیاسى و ادارى اسلام از اعتبار ساقط شده دیگر نیازى به تأسیس حكومت اسلامى نیست و مسلمین نسبت به این امر حیاتى و مهم مسئولیتى ندارد؟
باید از حكومت و سیاست كنار بكشند و در گوشه اى وظائف عبادى و اخلاقى خویش را انجام دهند و به اصطلاح دین از سیاست جدا شده است.
خیر دوست گرامی از مطالعه متن قوانین و دستورات اسلامى بخوبى روشن مى شود كه یك چنین احتمالى اصلا قابل قبول نیست، احكام و قوانین و برنامه هاى اسلام دائمى و معتبر و غیر قابل تغییر است، و اختصاصى به زمان پیامبر ندارد، نظام توحیدى اسلام چنانكه در زمان پیامبر نیاز به رهبر و زمامدار و مجرى داشت بعد از آن حضرت و در تمام اعصار همین نیاز بلكه شدیدتر وجود دارد.
« و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ـ آل عمران 144» بدین جهت بعد از وفات رسول خدا هیچ یك از اصحاب در اصل ضرورت وجود خلیفه و امام تردید نكردند و حتى یك نفر هم نگفت: نیازى به خلیفه نیست،
دقت کنید !!!!!!!!! و اگر اختلافى بود در شرائط و صفات خلیفه و تعیین مصداقش بود.

صرف وجود قوانین خوب براى سعادت بشر كافى نیست، قانون، قوه مجریه مى خواهد، قوانین و برنامه هاى اسلام نظام واحد و مربوطى را تشكیل مى دهند كه ابدى و غیر قابل تفكیك و تغییر مى باشند و مسلمین موظفند كه اسلام را در تمام ابعادش باجرا در آورند و براى اجراى آن در تشكیل و تثبیت حكومت اسلامى سعى و تلاش كنند، خطابات قرآن عام است و شامل عموم مسلمین مى شود، و همه آحاد ملت در این باره مسئولیت دارند.
اسلام دین استقلال، آزادى، مبارزه با ستمگرى و استكبار، عدالتخواهى، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر مى باشد، اجراى چنین برنامه هائى نیازمند حكومت نیرومند اسلامى است.

بدبختى و عقب ماندگى ملل اسلامى از هنگامى شروع شد كه مسلمین از دخالت در سیاست و تأسیس حكومت اسلامى كناره گرفتند، و اداره كشورهاى اسلامى را به سیاستمداران غیر آشناى به احكام و قوانین دین و غیر مقید و غیر متعهد به اسلام سپردند، دولتهاى غاصب هم زمام امور مسلمین را در دست گرفتند، اسلام و حامیانش را از صحنه سیاسى و اجتماعى خارج و منزوى ساختند، با بلندگوها و عمال خویش تبلیغ كردند كه در اسلام حكومت و سیاست نیست و بدین وسیله علما و فقها و حامیان راستین اسلام را در مساجد و مدارس دینى منزوى نمودند، احكام و قوانین و برنامه هاى سیاسى و اجتماعى و ادارى اسلام تدریجا بانزوا كشیده و حتى از دستور بحث هم خارج گشت، آنچنان كه گویا اصلا جزء اسلام نبوده اند و اسلام انقلابى و مبارز و متحرك را بصورت اسلامى ساكت و بى تفاوت و بى مسئولیت جلوه گر ساختند.

علما و فقها و حامیان اسلام آن چنان از سیاست و امور اجتماعى كناره گرفتند كه دخالت در امور سیاسى و كشوردارى بصورت خروج از محدوده وظیفه و یك امر ناپسند جلوه گر شد.
استعمارگران و ابرجنایتكاران كه اسلام راستین را بزرگترین سد راه منافع خویش یافتند، بكمك عمال مزدور خویش سعى كردند اسلام فعال و مبارز را تحریف و از صحنه خارج سازند و آنرا بصورت یك دین بى حركت و مخدر و بى مسئولیت معرفى نمایند.
امت واحد اسلام را تجزیه كردند و به صورت كشورهاى كوچكى درآوردند و در بین ملل اسلامى تفرقه و دشمنى افكندند و خودشان را به عنوان حامى و بهترین دوست معرفى نمودند و بدین وسیله تمام امور حتى افكار و فرهنگشان را قبضه كردند و به چپاول و غارت كردن منابع طبیعى و حاصل دسترنجشان مسلط شدند و اوضاع اسفبار كشورهاى اسلامى اینچنین شد كه مشاهده مى كنید.
دول اسلامى به یكدیگر بدبین و دشمن شده از هم بریده و به استعمارگران شرق و غرب یعنى دشمنان اسلام وابسته شده اند،
منابع طبیعى و مواهب الهى و حاصل دسترنج ملتهاى محروم و ستمكشیده خویش را به ثمن بخسى در اختیار مستكبرین و استعمارگران قرار داده و با كمال ذلت دست نیاز بسویشان دراز مى كنند،
دستورات و برنامه هاى زندگى ساز و حیاتبخش و توحیدى اسلام را رها كرده از فرهنگ غلط و آلوده و شرك آمیز استعمارگران شرق یا غرب پیروى مى نمایند، عزت و استقلال و آزادى اسلام را رها كرده به بندگى مستكبرین و ابرجنایتكاران شرق و غرب مباهات مى كنند، از ملتهاى خود بریده به بیگانگان پیوسته اند و دهها و صدها از این قبیل اوضاع رقتبار و دردناك.

آیا خداوند بزرگ و پیامبر گرامى اسلام چنین وضع اسفبارى را بر ملل اسلامى مى پسندد؟
نه هرگز پس راه چاره چیست؟
تنها راه چاره انقلاب و تأسیس حكومت اسلامى است، باید مسلمین از خواب جهل و استعمار زدگى بیدار شوند و به اسلام انقلابى و حركت آفرین محمدى (ص) باز گردند و عوامل استعمار و كفر را از كشور خویش طرد كنند: و قاتلوا ائمة الكفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون، زمام امور خویش را در دست گیرند و همانند زمان پیامبر اسلام نظام اسلام را در تمام ابعادش پیاده كنند و در محدوده قوانین و برنامه هاى حیاتبخش اسلام حكومتى صد در صد اسلامى تأسیس نمایند، حكومتى كه تداوم حكومت الهى پیامبر اكرم باشد، نه حكومت بظاهر اسلامى ولى غیر متعهد باجراى قوانین اسلام.
براى تأسیس چنین حكومتى تمام اقشار مسلمین مسئولیت دارند و باید بپاخیزند، بالاخص علماء و فقها مسئولیت بزرگترى بر دوش دارند، وظیفه دارند كه این نهضت و حركت الهى را رهبرى نمایند، فقها عالم به قوانین و برنامه هاى دین و اسلام شناسند و مسئولیت دفاع از آن را بر عهده دارند، آنها اسلام شناسند و مى توانند احكام و قوانینش را باجرا درآورند، فقها خلفاى پیامبر هستند كه مسئولیتهاى آن حضرت و از جمله مسئولیت رهبرى و اجراى قوانین و برنامه هاى اسلام را بر عهده دارند.

« قال امیرالمؤمنین علیه السلام قال رسول الله صلى الله علیه و آله: اللهم ارحم خلفائى ـ ثلاث مرات ـ قیل یا رسول الله و من خلفاؤك؟ قال الذین یأتون من بعدى یروون حدیثى و سنتى فیعلمونهما الناس من بعدى ـ وسائل الشیعه، كتاب قضا»
فقها كه اسلام شناسند و احادیث و سنن پیامبر را به مردم تعلیم مى دهند خلیفه پیامبر هستند، یعنى همانند پیامبر مرجع علمى و دینى مى باشند و مقام رهبرى و ولایت و اجراى قوانین الهى را نیز بر عهده دارند كه رسول خدا نیز چنین بود. « قال رسول الله صلى الله علیه و آله: الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فى الدنیا قیل یا رسول الله و ما دخلهم فى الدنیا قال اتباع السلطان، فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دینكم»
( كافى ـ كتاب فضل العلم)

پیامبران دو منصب داشتند، هم قوانین و دستورات و برنامه هاى الهى را به مردم ابلاغ مى كردند هم حافظ و مجرى قوانین سیاسى و اجتماعى بودند، هم مسئولیت تبلیغ معارف و احكام دین را بر عهده داشتند، هم مسئولیت زمامدارى و رهبرى ملت را.
فقها و علماى دین در انجام این هر دو مسئولیت بزرگ امانتدار پیامبرانند، امانتدار مرجعیت علمى و تبلیغ دین و امانتدار مقام رهبرى و اجراى احكام.
« قال على علیه السلام: العلماء حكام على الناس (غرر الحكم)» یكى از شرائط رهبر و مجرى قوانین علم به قانون و قدرت بر اجراى آن مى باشد: « قال على علیه السلام: ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه بامر الله فیه ـ نهج البلاغه خطبه 172»
و تردید نیست كه فقیه اعلم و با تقوا و مدیر بهتر از دیگران مى تواند نهضت و انقلاب اسلامى ملت را رهبرى كند و قوانین و دستورات الهى را باجرا درآورد.

« قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ما ولت امة قط امرها رجلا و فیهم اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما تركوا ـ كتاب سلیم بن قیس»
مگر فقها و علماى اسلامى مى توانند در برابر مستكبرین و ستمكاران كه ملل اسلامى را به این روز سیاه نشانیده اند سكوت كنند و مستضعفین و محرومین و ستم كشیده ها را در قیام و احقاق حق رهبرى و هدایت نكنند؟
« قال على علیه السلام: اما والذى خلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها.نهج البلاغه »
در انقلاب اسلامى و احیاى نهضت محمدى (ص) موضوع رهبرى از هر چیز دیگرى حساستر است.
یا علی ع

mahdiqs2;96441 نوشت:

( امام حسن هم که مجبور شد دو دستی حکومتش را تقدیم معاویه بکند!! )

همه این پیامبران و امامان با همه علمی که در زمینه دینی داشتند در زمینه سیاسی موفق نبودند!

[=Verdana]
با سلام
مثل اینکه در لباس کسی دیگری هستید اما سخن از دوستاشتن اهل بیت میکنید
که اینگونه از امام حسن ع یاد میکنید!
[=Verdana]دليل عمده پيشنهاد صلح از سوي معاويه «وصول کم هزينه به حکومت» بود و عامل عمده در پذيرش صلح از سوي امام عدم همراهي و فداکاري مردم ـ به ويژه خواص ـ بود که ناشي از دنياگرايي و راحت طلبي آنان مي‌شد و به بروز رفتارهايي چون پيمان‌شکني، خيانت و... انجاميد.

بازتاب اين رفتارها به ترتيب تنها ماندن امام، نااميدي از وصول به هدف به وسيله جنگ و پذيرش ترک مخاصمه بود.

[=Verdana]آثار صلح (بقاي نظام امامت، شيعيان، دين،...) هم نشان داد که دستاورد امام به مراتب بيشتر از دستاورد معاويه بود.
[=Verdana] همين اثار گوياي اين است که: صلح کارآمد، برابر با پيروزي، از روي هوشياري، براساس حفظ خط مشي اصلي، شجاعت و رعايت مصالح امت اسلامي بود.

[=Verdana] همين صلح، آثاري را در پي داشت که قيام حماسي امام حسين(عليه السلام)آن را تکميل کرد و بقاي اسلام را تضمين نمود. [=Verdana]:Sham:
[=Verdana]حالا اگر شما بی خبرید مشکل از خودتان است

[=Verdana]بنده بیشتر از این توضیح نمیدهم اهل علم واقفا امیدوارم این منابع را مطالعه کنید [=Verdana]

[=Verdana] 1. حقايق پنهان، پژوهشي از زندگي سياسي امام حسن مجتبي، احمد زماني.
[=Verdana]
2. صلح امام حسن پر شکوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، شيخ راضي آل‌ياسين، ترجمه سيد علي خامنه‌اي.

[=Verdana]
3. فصلنامه فرهنگ کوثر، ش 55 (ويژه نامه امام حسن(عليه السلام"، ش 56.

[=Verdana]
4. سيري در سيره ائمه اطهار، شهيد مرتضي مطهري

رضا;96450 نوشت:
با سلام مثل اینکه در لباس کسی دیگری هستید اما سخن از دوستاشتن اهل بیت میکنید

با سلام
حتما الان شما توهین نکردید و اگر من در جواب به شما بگویم : لباس نفاق را کسانی می پوشند که مدام به دیگران انگ بی دینی می زنند, آنگاه به شما توهین کردم؟
بهر حال دوست عزیز : جواب های , هوی است! در بحث دقت بکنید تا هایتان هوی نشود!
رضا;96450 نوشت:
که اینگونه از امام حسن ع یاد میکنید! دليل عمده پيشنهاد صلح از سوي معاويه «وصول کم هزينه به حکومت» بود و عامل عمده در پذيرش صلح از سوي امام عدم همراهي و فداکاري مردم ـ به ويژه خواص ـ بود که ناشي از دنياگرايي و راحت طلبي آنان مي‌شد و به بروز رفتارهايي چون پيمان‌شکني، خيانت و... انجاميد.

ما نگفتم دلیل امام حسن چه بود یا چه نبود. گفتم در مقابل سیاست دشمنانش مجبور به تقدیم حکومت شد.
اما نکته قرمز برایم جالب بود. بحثی درباره ان نمی کنم چون می دانم خلاف قوانین این سایت است! ولی بحثش را قبلا در سایت انجام دادم. بروید بخوانید.
رضا;96450 نوشت:
آثار صلح (بقاي نظام امامت، شيعيان، دين،...) هم نشان داد که دستاورد امام به مراتب بيشتر از دستاورد معاويه بود. همين اثار گوياي اين است که: صلح کارآمد، برابر با پيروزي، از روي هوشياري، براساس حفظ خط مشي اصلي، شجاعت و رعايت مصالح امت اسلامي بود. همين صلح، آثاري را در پي داشت که قيام حماسي امام حسين(عليه السلام)آن را تکميل کرد و بقاي اسلام را تضمين نمود. حالا اگر شما بی خبرید مشکل از خودتان است

ما بیخبر از دستاوردهای صلح نیستیم. اما بحثی در اینباره نکردیم. و با شما در این باره نداریم.
بحث سیاست بود و نه عواقب صلح با معاویه.
و شما نیز با من هم عقیده خواهید بود که اگر می توانست امام حسن حکومت را نگاه دارد مسلما اثراتش بیش از صلح با معاویه بود.
اما شاید وجه افتراق من و شما در این نظریه باشد که شما معتقدید این امکان وجود نداشت و من می گویم این امکان وجود داشت اما امام حسن مرد سیاست نبود.
برای آنکه شما را هم قانع بکنم چنین امکانی وجود داشت فقط گذری کوتاه به زمان پیامبر اسلام می زنم. در زمان وی نیز دشمن وجود داشت. منافق وجود داشت.منافق دنیا طلب هم وجود داشت. از زمان امام حسن هم بیشتر بودند. اما حضرت محمد بر همه آنها فائق آمدو حکومت تشکیل داد.
اما همانطور که گفتم همه پیامبران ( جز حضرت محمد )و اکثر امامان ( جز حضرت علی ) نتوانستند حکومت تشکیل بدهند چون تشکیل حکومت و تشخیص شرایط فراتر از علوم دینی و مذهبی است.
به بیان دیگر حضرت محمد حکومت تشکیل نداد نه به این دلیل که در دین اسلام آیین حکومت داری را بیان کرده است. بلکه چون خود حضرت یک سیاستمدار کاریزماتیک بود . چیزی که پیامبران دیگر و امامان بعد از حضرت علی نداشت.
رضا;96450 نوشت:
بنده بیشتر از این توضیح نمیدهم اهل علم واقفا امیدوارم این منابع را مطالعه کنید

من هم پیشنهاد می کنم به جای اینهمه کتبی که معرفی کردید فقط کمی در سوال تمرکز بکنید که فقط جواب سوال را بدهید و اینهمه حاشیه نروید. چون من بحثی در باره صلح امام حسن ندارم و با شما هم عقیده هستم که صلح امام حسن در شرایطی که دیگر مسلمانی را طرفدار خود باقی نگذاشته بود بهترین کار بود.
ولی اگر امام حسن مرد سیاست بود نباید نفاق معاویه مردم عوام را گول می زد. و آنان را همراه خودش می ساخت!

mahdiqs2;96496 نوشت:

اما شاید وجه افتراق من و شما در این نظریه باشد که شما معتقدید این امکان وجود نداشت و من می گویم این امکان وجود داشت اما امام حسن مرد سیاست نبود.

چون من بحثی در باره صلح امام حسن ندارم و با شما هم عقیده هستم که صلح امام حسن در شرایطی که دیگر مسلمانی را طرفدار خود باقی نگذاشته بود بهترین کار بود.
ولی اگر امام حسن مرد سیاست بود نباید نفاق معاویه مردم عوام را گول می زد. و آنان را همراه خودش می ساخت!

[=Verdana]با سلام
دوست گرامی شما نه سکوت امام علی ع را درست درک کردید و نه صلح امام حسن که خود گویای سیاست است و در تاریخ شیعه به عنوان یکی از بزرگترین سیاس
[=Verdana]ت[=Verdana]ها[=Verdana] میتوان از ان یاد کرد !
البته حب و بغضها ی شما قابل درک است !
که میگوید امام اهل سیاست نبوده ؟
بر عکس :Sham:

امام حسن (ع) بعد از صلح با معاویه سکوت نکرد، بلکه شیوة مبارزه علیه او را تغییر داد.
تغییر شیوه مبارزه مناسب ترین راهکاری بود که توسط امام اعمال گردید؛ زیرا قیام مسلحانه امام با مواد صلحنامه همسویی نداشت.
اگر امام بعد از صلح بار دیگر قیام مسلحانه می کرد، عملاً زمینه اجرای سیاست های ضد اسلامی معاویه را به صورت گسترده فراهم کرده، معاویه به بهانه نادیده گرفتن مواد صلحنامه ، امام را به خشونت گرایی متهم نموده، سیاست های خصمانة خود علیه اسلام و خاندان پیامبر (ص) و شیعیان را آشکار می کرد.
بر این اساس موفق ترین استراتژی ها جهت مبارزه علیه معاویه، سیاست های راهبردی بود که امام حسن (ع) اتخاذ نمود ، که به بعضی اشاره می شود:

تربیت و آموزش نیروهای کارآمد

یکی از شیوه های بسیار موفق امام، تربیت و آموزش نیروهای کارآمد بود. پس از حضور امام در مدینه، محدثان و راویان و دانشمندان بزرگ سوی آن شهر شتافتند و جهت کسب فیض بیشتر بر گرد حضرت جمع شدند.
پس از چندی صباحی مدینه با فروغ ستارگان درخشان درخشش یافت و مکتب سازندة رسول خدا، بار دیگر قوّت گرفت.
مکارم اخلاق و رفتار پسندیده در روح افراد لایق جلوه کرد و هر روز برمشعلداران نهضت فرهنگی و سیاسی اسلام افزوده می شد.

یاران باقی ماندة علی بن ابی طالب (ع) و موالیان اهل بیت (ع) سازماندهی جدیدی را سامان دادند و نیروهای کارآمد را شناسایی کرده و جنگ سردی را علیه نظام حاکم آغاز نمودند.
در این مدت برخی از افراد که در خواب غفلت و گمراهی به سر می بردند، با روشنگری حضرت بیدار شدند و مبانی اسلام را از امام آموختند.

تربیت شاگردان متعدد در تزلزل حکومت معاویه و گسترش معارف اسلامی و جلوگیری از حکومت بنی امیه بسیار مؤثر بود.
شاگردان امام از شهرها و کشورهای مختلف مانند کوفه، یمن و همدان آمده بودند و در برابر هجوم فرهنگی معاویه و بدعت گذاری او ایستادند.
برخی از آنان بعد از شهادت حسن بن علی (ع) به دست معاویه به شهادت رسیدند، زیرا معاویه شدیداً از آنان احساس خطر می کرد برخی دیگر در سال 61 هجری قمری در قیام امام حسین (ع) حضور داشته و در برابر یزید بن معاویه با خون خود اسلام و قرآن را آبیاری کردند.
[=Verdana]
یکی از امور اساسی که امام حسن (ع) انجام داد، نشر فرهنگ اسلام بود.

این سیاست به منظور دو هدف عمده صورت گرفت:

حفظ اسلام و تضعیف حکومت معاویه گسترش اسلام موجب می شد سیاست های ضد دینی معاویه به گونه ای شفاف آشکار شود.
معاویه در طول حکومت خود مرتکب بدعت ها شد و مبانی دینی را تضعیف کرد و عملاً علیه اسلام مبارزه نمود.
در ایام خلافت وی در نمازهای جمعه بر پیامبر خدا درود فرستاده نمی شد ؛ وقتی از معاویه پرسیدند:
چرا چنین می کنی، گفت: نام پیامبر را بر زبان جاری نمی کنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند!

معاویه حدود الهی را تعطیل کرد.

وی نسبت به احکام الهی بی اعتنا بود و احکام الهی را تغییر می داد به عنوان نمونه: خطبه های نماز عید فطر را پیش از نماز خوانده و اذان و اقامه را در نماز عید فطر و عید قربان اضافه کرد.

سیاست امام حسن (ع) درخصوص فرهنگ سازی و معرفی اسلام اصیل و واقعی و گسترش معارف اسلامی ، مبارز جدی علیه حکومت معاویه بود.

سیاست امام مبنی بر گسترش و شفاف سازی اسلام به گونه ای بود که بعضی از مردم سیاست های معاویه را ضد دینی می دانستند، از این رو نسبت به او بدبین شده بودند.

بنابراین وجود امام معصوم (ع) و تلاش های او، خط اصیل اسلام را در دوره بدعت ها و تحریفات و حملات همه جانبه فرهنگی بر ضد اسلام، حفظ می کرد و به آگاهی و راهنمایی مردم می پرداخت.

حمایت سیاسی و اقتصادی از موالیان

یکی از سیاست های امام حسن (ع) حمایت سیاسی و اقتصادی از شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) بود .

با تسلط یافتن معاویه بر عراق ، آمار جنایت وی بر مسلمانان به ویژه موالیان اهل بیت (ع) بیش تر می گردید و هر روز بر فراریان مردم شام ( که از ظلم معاویه رنج می بردند و راهی مدینه می شدند) افزوده می شد.
امام حسن (ع) پشتوانه ای محکم و استوار برای پناهندگان سیاسی بود که در دوران اقامت در مدینه از هیچ گونه کوشش و حمایتی از آنان کوتاهی نکرد، از جمله سعید بن ابی سرح کوفی که از دوستان اهل بیت (ع) بود.
وی مورد خشم استاندار کوفه (زیاد بن ابیه) قرار گرفت و سپس مورد تعقیب سیاسی واقع شد.
زیاد او را احضار نمود، لیکن او از کوفه فرار کرد و راهی مدینه شد و به امام مجتبی (ع) پناه برد.
امام از او حمایت کرد جهت جلوگیری از مظالم "زیاد بن ابیه" و گرفتن امان برای "سعید" به "زیاد" نامه نوشت و وی را تهدید نمود که به سعید آسیب نرساند.
حمایت سیاسی و مالی امام از پناهندگان سیاسی یکی از شیوه های مبارزه علیه معاویه به حساب می آمد، زیرا این رویکرد موجب محبوبیت امام و بدبینی نسبت به معاویه می شد .

اظهار انزجار و افشاگری بر ضد معاویه

از دیگر برنامه های امام مجتبی (ع) اظهار انزجار و افشاگری همه جانبه علیه معاویه بود.
وی در هر زمان و مکان مناسبی که فرصت می یافت، مشروعیت حکومت معاویه را زیر سؤال می برد و تبلیغات مسموم معاویه را خنثی می کرد.
نیز مردم را نسبت به زیرپاگذاشتن و عمل نکردن به مواد صلح نامه توسط معاویه آگاه می کرد.

سیاست امامدر قالب های مختلف مانند نامه نگاری و خطبه خواندن صورت گرفت. استراتژی امام در معرفی ماهیت حکومت معاویه و اهداف شوم او بسیار مؤثر بود؛ زیرا مردم ماهیت حکومت معاویه را از زبان نوه رسول خدا می شنیدند.

عملکرد معاویه نشان از آن داشت که وی تنها به حکومت کردن بر مردم می اندیشد.

جلوگیری از ولایت عهدی یزید

یکی از سیاست های معاویه، موروثی کردن حکومت بود، بدین معنا که درصدد بود بعد از خود، حکومت در خاندان معاویه تثبیت گردد این رویکرد بر خلاف سیره مسلمانان بود.
معاویه با بیعت گرفتن از مردم برای فرزندش یزید عملاً به موروثی نمودن حکومت اقدام نمود و از مردم مکه، مدینه، شام و ... خواست بیعت بگیرد.
آن گاه که از طرح گرفتن بیعت عمومی گذشت، از راه برخوردها و جلسات مشورتی خود متوجه شد که از دو جهت بالاترین مانع برای گرفتن بیعت،
امام حسن (ع) است، زیرا اوّلاً : بسیاری از مخالفان منتظر بودند ببینند سلاله رسول خدا (ص) چه می کند؟
امام در صلح نامه شرط کرده بود که معاویه برای خود جانشین تعیین نکند و او نیز متعهد شد.

ثانیاً امام (ع) میان مردم مسلمان از پایگاه بسیار قوی برخوردار بود و مواضع امام در طرح بیعت مردم با یزید بسیار مؤثر بود.

امام (ع) بارها بر این ماده صلح نامه (عدم تعیین جانشین بعد از معاویه) پافشاری کرده و بارها اعلام نمود که معاویه حق تعیین جانشین بعد از خود را ندارد. پافشاری امام در رشد افکار عمومی مبنی بر عدم بیعت گرفتن برای یزید بسیار تأثیرگذار بود.

به همین خاطر معاویه برای آنکه ، جانشینی یزید قطعی شود، راهی جز به شهادت رساندن امام نداشت یکی از علت ها که او را به این کار و تحریک همسر امام برای مسموم نمودن حضرت واداشت همین مسئله بود.

با توجه به مطالب یاد شده می توان نتیجه گرفت: علی رغم آنکه امام با معاویه صلح نمود، ولی در مدتی که امام بعد از صلح در مدینه زندگی می کرد، لحظه ای از مبارزه علیه معاویه غفلت نکرد.
وی روش مبارزه علیه معاویه را تغییر داد.
تغییر روش مبارزه " سکوت در برابر ظلم" نبوده و بدان معنا نیست که امام حکومت معاویه را مشروع می دانسته است.

سیاست معقول و منطقی امام در زمینه سازی رشد فکری جهان اسلام و تزلزل حکومت امویان بسیار مؤثر بود.

افزون بر آن تغییر روش مبارزه امام در زمینه سازی قیام امام حسین (ع) علیه یزید بسیار نقش داشت.

از سوی دیگر تغییر روش امام حسن (ع) در حفظ اسلام و حفظ جان شیعیان نیز نقش بنیادی داشت.

کوتاه سخن این که امام در دورة امامت خود چه در دورة زمامداری و چه بعد از آن می کوشید تا آن چه را که به صلاح اسلام و مسلمانان است، انجام دهد.
حضرت در این راه آن گاه که شرایط اقتضا می کرد سکوت کند، سکوت می کرد، و آن گاه که اقتضا می کرد حرف بزند، حرف می زد. سکوت به معنای بی اعتنایی در سیرة حضرت وجود نداشت.
امیدوارم توجیح شده باشید که سیاست چیست و چه برداشتی باید از سیاست داشت!

یا علی ع

رضا;96505 نوشت:
با سلام دوست گرامی شما نه سکوت امام علی ع را درست درک کردید و نه صلح امام حسن که خود گویای سیاست است و در تاریخ شیعه به عنوان یکی از بزرگترین سیاستها میتوان از ان یاد کرد ! البته حب و بغضها ی شما قابل درک است ! که میگوید امام اهل سیاست نبوده ؟ بر عکس

اتفاقا برعکس ! شما یا حب و بغض مرا درک نکردید و یا می خواهید وارونه نشان بدهید!در غیر اینصورت مطمئنا با من همفکر بودید. حب و بغض من منفعتی برای من ندارد. اما برای مامونیان دارد!
رضا;96505 نوشت:
امام حسن (ع) بعد از صلح با معاویه سکوت نکرد، بلکه شیوة مبارزه علیه او را تغییر داد.

اینهایی که شما می گویید ما قبلا خوانده ایم. همه این موارد سیاست امام حسن بعد از به قدرت رسیدن معاویه و از دست دادن قدرت توسط ایشان بود.
اما ما سیاست ایشان را در تشکیل حکومت اسلامی بحث می کنیم. ایشان قبل از این صلح نامه حکومت در دستشان بود و نتوانستند آن را نگهدارند.
من با تمام مواردی که شما بعد از صلح امام حسن با معاویه و مفاد ان و دلایل این صلح می گویید. کاملا موافقم. امام حسن به عنوان یک امیر شکست خورده در سیاست بهترین روش را برای کناره گیری از قدرت را انتخاب کرد. زیرا اگر بر حکومتش اصرار می ورزید نه دیگر خود می ماند و نه حتی نامی از ایشان.

گویا به پیشنهاد من گوش نکردید. شما سوال را دقیق مطالعه بکنید که زحمت خود را افزایش ندهید. به قول منوچهر نوذری در مسابقه هفته : اونچیزی که توی فیلم گفت را شما اشاره بکنید.

2 تا سوال من اینست :
1- چرا هیچکدام از ائمه و پیامبران بجز حضرت محمد و حضرت علی با وجود علمی که در حوزه مذهبی داشتند (و سرآمد زمان خود بودند و هیچ کسی منکر آن نیست ) نتوانستند حکومت تشکیل بدهند ؟
2- چرا امام حسن نتوانست حکومتش را نگاه دارد؟

اجازه بدهید من یاین مساله را یکم بیشتر باز بکنم تا دوستان خواننده دچار اشتباه از نوشته های من نشوند.
ابتدا یک سخنی را به نقل از دکتر رحیم پور ازغندی اینجا بیان بکنم . دکتر در یکی از سخنرانیهایشان می گویند :
یک روز یک فردی یک کاسه پیش یک مرجع تقلید برد و گفت : من می توانم مایع داخل این ظرف را بنوشم یا نه؟
مرجع تقلید بیان کردند : در اسلام نوشیدن مایع های مست کننده و نجس حرام است. اگر این مایع شامل اینها نباشد می توانید بنوشید.
شخص سوال کرد : مایع درون این ظرف مست کننده هست یا خیر؟
مرجع تقلید جواب داد : من در حوزه دینی فقط می توانم حکم را بیان بکنم. ولی اینکه مایع درون ظرف مست کننده است یا خیر را فلان آقای مشروب ساز و دائم الخمر بهتر می تواند تشخیص بدهد!

در حوزه دین و سیاست ( و همه حوزه های دیگر ) نیز چنین است. دین کلیات را در حوزه سیاست بیان می کند , اما آیین سیاستمداری نیست . مثلا می گوید : صلح با کشوری که منافع مسلمانان را به خطر بیاندازد جایز نیست.
اما یک عالم دینی نمی تواند بگوید مثلا امروز صلح با فلان کشور خوبه یا بد!؟ و یک سیاستمدار در این زمینه باید نظر بدهد.
درواقع اگر بخواهیم واضح تر بگوییم : دین هدف را مشخص می کند نه راه را!!
و به همین دلیل است که اکثر پیامبران و ائمه نتوانستند حکومت تشکیل بدهند ( با وجود اینکه در حوزه دینی از همه افراد جامعه خود سرتر بودند ) و افرادی که تشکیل حکومت دادند کسانی بودند که سیاست داشتند. حال برخی اوقات این سیاست همسو با دین بود و گاه ناهمسو.. و گاه حتی دین را حتی ابزار و حتی قربانی سیاست خود می کردند ( مانند عمروعاص در مساله حکمیت )

این همان رابطه پیچیده نسبت سیاست و دین است که شما آن را ساده خواندید .

mahdiqs2;96593 نوشت:

اینهایی که شما می گویید ما قبلا خوانده ایم. همه این موارد سیاست امام حسن بعد از به قدرت رسیدن معاویه و از دست دادن قدرت توسط ایشان بود.
اما ما سیاست ایشان را در تشکیل حکومت اسلامی بحث می کنیم. ایشان قبل از این صلح نامه حکومت در دستشان بود و نتوانستند آن را نگهدارند.
من با تمام مواردی که شما بعد از صلح امام حسن با معاویه و مفاد ان و دلایل این صلح می گویید. کاملا موافقم. امام حسن به عنوان یک امیر شکست خورده در سیاست بهترین روش را برای کناره گیری از قدرت را انتخاب کرد. زیرا اگر بر حکومتش اصرار می ورزید نه دیگر خود می ماند و نه حتی نامی از ایشان.

گویا به پیشنهاد من گوش نکردید. شما سوال را دقیق مطالعه بکنید که زحمت خود را افزایش ندهید. به قول منوچهر نوذری در مسابقه هفته : اونچیزی که توی فیلم گفت را شما اشاره بکنید.



باسلام
دوست گرامی گویا شما در مطالب مدعی دانستن میشوید اما به ظاهر !
شما از بیخ و بن به بیراه زدید !اگر خوانده بودید که اینطور عنوان نمیکردید شاید در منابع
دست سوم اهل سنت مطلب خواندید
اولا که موضوع تاپیک را درک نکردید؟در سخنانتان مشهود است !
دوما یاد بگیرید وقتی شبهه ای ایجاد میکنید سعی کنید روی
همان موضوع سخن بگوید تا به نتیجه برسد و از این شاخه به ان شاخه نپرید که ناخودآگاه دچار مغلطه و سفسطه نشوید
شما مثل بقیه مطالبی که در سایت عنوان میکنید اطلاع درستی نداریدو فقط پا فشاری غیر منطقی میکنید .
بگذارید اول این سخن شما که امام حسن ع مرد سیاست نمیدانید حل شود بعد بروید سراغ اینکه خلافت در دست امام بود و نتوانست ان را حفظ کند اخوی .
اصلا واقف به اتفاقات تاریخی نیستید و منبعی سخن نمیگوید!
رو هوا که نمیشود حرف زد!!
حضرت امام حسن مجتبى (ع ) بعد از شهادت پدرش على (ع ) مدت شش ماه يا هفت ماه و هفت روز، كشور اسلامى را اداره كرد و از مردم بيعت گرفت ؛ بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجراء مى شد، زيردستان بويژه سرشناسان ، بيعت و موافقت به امير يا سلطان مى دادند، و مخالفت بعد از بيعت عار و ننگ قومى بود، و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرم مسلم شمرده مى شد، و در سيره ى پيامبر اكرم (ص ) نيز در جايى كه به اختيار و بدون اجبار انجام مى يافت ، اعتبار داشت ، و حضرت مجتبى بعد از گرفتن بيعت از مردم كه امامت و حكومتش بحسب ظاهر نيز رسميت يافت ، تمامى واليان و كارگزاران پدرش را از نظر حكومتى ابقاء نمود. حضرت امام حسن (ع ) هنگامى عهده دار امر خلافت اسلامى گرديد، كه مجتمع آن روز را گروهى آشفته و سست ايمان دنياپرست و دغلكار تشكيل مى داد، و تن آسايى ، تجملّ پرستى و دنياطلبى ، جاى مجاهدت ، پاكبازى ، زهد و ساده زيستى را گرفته بود، و شعله فضليت و تقوا رو به خاموشى مى رفت .

امام مجتبى (ع ) بلافاصله براى نابود ساختن رژيم غير اسلامى و ضد انسانى معاويه ، همت گماشت و لشكرى را كه پدر بزرگوارش براى نبرد با رژيم شام آماده كرده بود، براى جنگ سازمان داد.
اما اين ارتش سست اراده و متفرق كه اصلاً روحيه ى جنگى نداشت ، هرگز شايسته ى اداى فريضه ى جهاد نبود.
كارشكنى هاى خوارج از سويى ، و سستى و بى ارادگى گروه غارتگرى كه مطيع محض رؤساى قبايل خود بودند، از سوى ديگر ارتش حضرت امام حسن (ع ) را از درون پوك و متلاشى ساخته بود.
امام بناچار با چنان لشكر بى سامان و بى روحيه ، از كوفه بيرون شد، و در اردوگاه نخيله اردو زد، حضرت ، حكَم كندى را با چهار هزار كس بمقابله ى لشكر معاويه فرستاد، ولى اين فرمانده خيانت پيشه ، با دريافت پانصد هزار درهم ، به لشكر دشمن پيوست آنگاه ستون بعدى متشكل از چهار هزار لشكر بفرماندهى يك سردار مرادى از نوگسيل داد، اما كيسه هاى پول معاويه او را هم فريفت و تسليم سپاه شيطان شد.

در اين جا امام پس از مطالعه ى كافى ، پسر عموى پدرش عبيدالله ابن عباس را كه در زمان على (ع ) والى يمن بود، و سپاهيان خونخوار معاويه دو فرزند خردسالش را در دامان مادر كشته بودند، با سپاهى گران به جنگ معاويه فرستاد، و از او براى پايدارى در جنگ پيمان هاى محكم گرفت ، عبيدالله با آن كه قلبش مالامال از كين و عداوت معاويه بود هم در برابر يك ميليون درهم و وعده ى فرماندهى يكى از ولايات شام ، شبانه به اردوگاه معاويه پيوست و لشكريان صبح هنگام خيمه ى فرماندهى را بدون فرمانده ديدند.

اين خيانت هاى پى درپى و تبليغات ستون پنجم دشمن و نفاق افگنى هاى جاسوسان معاويه آن چنان اثرات سوء خود را ظاهر ساخت كه لشكريان امام حسن (ع ) حاضر به جنگ نمى شدند كه هيچ بلكه اردوگاه امام را بغارت گرفتند، و عبا و سجاده ى امام را بردند، و در آن گيرودار، در اثر حمله ى ناگهانى تروريست هاى معاويه ، آن امام زخمى شد، و از توطئه ى دادن آن حضرت به معاويه با خبر گرديد.
در چنين موقعيت خطرناك بود كه نامه ى معاويه به امام حسن (ع ) رسيد، كه فرماندهان قبايل و سران سپاهت همه به من تسليم شده اند،
و امام (ع ) كاملاً از بى وفايى و نابكارى ارتش كوفه مطلع گرديد، در اين نامه معاويه از حضرت حسن مجتبى (ع ) تقاضاى صلح كرده بود.
در چنين شرايطى كه جان و هسته ى مقاومت در خطر نابودى است ، سياست سالم و معقول اقتضا مى كند كه با امضاى قرارداد صلح خود و آن عده از تربيت يافته گان خود را از خطر نابودى قطعى نجات داده و در انتظار روزى باشند كه زمينه ى مناسب تر فراهم آيد.
اگرچنين شرايطى براى حضرت على (ع ) هم پيش مى آمد، صلح مى كرد،و قواى نظامى على الاكثر، از جنگ و مقاومت سرباز مى زدند، چنان كه حضرت وقتى كه آن ها را به جنگ تحريص مى كرد، مى گفتند البقيه البقيه ، يعنى ما مى خواهيم باقى بمانيم .
اگر چنانچه اين نيرو تن بذلت نمى دادند، شكست لشكر شام قطعى بود، زيرا آنان در صفين ضرب ششت لشكر عراق را ديده بودند.

وقتى كه دوره ى 250ساله ى امامت را بررسى نماييم ، طلايى ترين دوره همان چهار سال و نه ماه مدت خلافت اميرالمؤمنين (ع ) است و همين شش يا هفت ماه خلاف امام حسن (ع ) كه با همه ى كوتاهى و دردسرها و موانعى كه ازلازمه ى يك حكومت انقلابى است ، با اعمال روش هاى انسانى و عدالت مطلق ، و رعايت ابعاد گوناگون اسلام در زندگى جامعه ، همراه با قاطعيت و صراحت و جرأت ، در اين دوره درخشيده و نمونه ى بوده است
براى حكومت ها و نظام هاى اجتماعى بشر و درقرن هاى بعد همواره همچون خاطره هاى گرمى از آن دوره ياد مى شده ، و دريغ آن روزگار خورده مى شده ، و رژيم هاى زمان هاى بعد در مقايسه با آن دوره هميشه محكوم بوده است ، و امامان شيعه در راه زنده كردن چنين حكومتى به اشكال گوناگون تلاش مى كرده اند.

در عين حال درس و تجربه ى آموزنده اى بود كه مى توانست وضع و حال يك انقلاب صددرصد اسلامى را در ميان جامعه و مردمى تربيت نيافته و به انحراف كشانده شده نشان دهد و از آن روز به بعد روش هاى دراز مدت و همراه با تربيت هاى دشوار و سخت گيرانه ى حزبى بر امامان بعدى تحميل گرديد.
پس از صلح امام حسن (ع ) كارهاى نيمه مخفى و برنامه هايى كه هدفش ، تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت هاى مناسب بود، آغاز شد كه با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه زمينه ى فرار رسيدن چنين آرمانى فراهم بود.
همين بود كه پس از حادثه ى صلح امام حسن (ع ) اقدام بسيار مهمى كه انجام گرفت ، گسترش انديشه ى شيعى و سر و سامان دادن به جمع پيوسته و باور مندى بود كه اكنون بر اثر سلطه ظالمانه اى خلفاى اموى ، و فشارى كه بر آنان وارد مى آمد، مى توانست از تحرك و ديناميسم بيشترى برخوردار باشد و همواره چنين است كه اختناق و فشار بجاى آن كه عامل گسيختگى نيروهاى منسجم و تحت فشار باشد، موجب هرچه پيوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنان مى شود.
جع آورى نيروهاى اصيل و مطمئن شيعى ، و حراست آنان از گزند توطئه هاى بى امان ضد شيعى دستگاه اموى و گسترش تفكر اصيل اسلامى ، در دايره ى محدود ولى پر عمق ، جذب نيروهاى بالقوه و افزودن آنان به جمع شيعيان ، اقدام بموقع و مناسبى بود براى منفجر ساختن نظام جاهلى بنى اميه ، و جايگزين ساختن نظام صحيح اسلامى .
استراتيژى امام حسن (ع ) و آخرين علتى كه پذيرش صلح را براى آن حضرت اجتناب ناپذير مى ساخت ، همين بود.

گويا به همين جهت كه مبارزه ى علنى كار به جايى نمى برد، پس از حادثه ى صلح ، وقتى جمعى از شيعيان بسر كردگى مسيب ابن نجبه و سليمان ابن صرد خزاعى به مدينه كه امام تازه از كوفه بدان جا باز گشته بود، و آن شهر را مجدداً پايگاه فكرى و سياسى خود قرار داده بود، نزد آن حضرت رفتند و پيشنهاد بازسازى قواى نظامى و تصرف كوفه و حمله به سپاه شام را مطرح كردند.
امام آن دو نفر را از ميان جمع برگزيد و نزد خود به خلوت خواند، و با بيانى كه از هيچ روى از كم و كيف آن اطلاعات در دست نيست ، آنان را به نادرستى اين نقشه قانع ساخت ، و آنان هنگامى كه نزد ياران و همسفران خود، بازگشتند به سخنان سربسته و كوتاه فهماندند كه موضوع قيام نظامى منتفى است و بايد به كوفه برگردند و به كار خود مشغول شوند.

با توجه به اين نكته است كه برخى از مؤرخين هوشيار معاصر عرب ، معتقد شده اند كه نخستين سنگ بناى تشكيلات سياسى شيعه ، در همان روز و در همان مجلس نهاده شد كه اين دو چهره ى معروف ، با امام حسن (ع ) ديدار و مذاكره كرده اند.
از مجموع مطالعات تاريخى بدست مى آيد كه حضرت امام حسن مجتبى (ع ) زمينه ى جنگ روياروى عليه حاكميت نامشروع و استبدادى معاويه ، برايش ميسر نبود، اما در چارچوب يك فعاليت سياسى و در راستاى اهداف بلند مدت حكومت اسلامى ، اساس يك مبارزه ى پنهانى را پى ريزى كرد و شيعه را بصورت يك جمع متشكل و هدفدار براى يك مبازره ى مكتبى دوامدار حفظ كرد و به نسل هاى بعدى سپرد.

رضا;96629 نوشت:
باسلام دوست گرامی گویا شما در مطالب مدعی دانستن میشوید اما به ظاهر ! شما از بیخ و بن به بیراه زدید !اگر خوانده بودید که اینطور عنوان نمیکردید شاید در منابع دست سوم اهل سنت مطلب خواندید

سلام
من منابع اهل سنت را در این زمینه مطالعه نکردم. که به دسته اش برسم!هرچه خواندیم از منابع شیعی بوده است.
رضا;96629 نوشت:
اولا که موضوع تاپیک را درک نکردید؟در سخنانتان مشهود است !

من موضوع تاپیک را درک کردم. شما هستید که مدام بیراه می زنید و از هر سری یک سخنی می گویید.
سوالم مشخص است خط فکری ام هم مشخص است.
رضا;96629 نوشت:
دوما یاد بگیرید وقتی شبهه ای ایجاد میکنید سعی کنید روی همان موضوع سخن بگوید تا به نتیجه برسد و از این شاخه به ان شاخه نپرید که ناخودآگاه دچار مغلطه و سفسطه نشوید

من شبهه ام مشخص است.
شما می گویید دین اسلام یک دین سیاسی است و باید حکومت سیاسی دینی باشد.
من هم بیان کردم اگر دین سیاسی است پس چرا هیچ کدام از ائمه و پیامبران نتوانستند حکومت تشکیل بدهند؟
رضا;96629 نوشت:
شما مثل بقیه مطالبی که در سایت عنوان میکنید اطلاع درستی نداریدو فقط پا فشاری غیر منطقی میکنید . بگذارید اول این سخن شما که امام حسن ع مرد سیاست نمیدانید حل شود

اینهایی که شما از امام حسن نام بردید سیاست نبود. فقط لشکرکشی های نافرجام بود . که اتفاقا نشان از بی سیاستی ایشان داشتند. یعنی حتی نتوانستند فرمانده ای برای لشکر خود انتخاب بکنند.

این هم که دارید می گویید تمام مردم دنیا طلب شدند و زهد دروغی پیدا کردند و ... که دیگر عذر بدتر از گناه است
به قول خودتان

رضا;96427 نوشت:
تاثیر حکومت بر فرهنگ زندگى مردم، حتى بیش از نقش تربیت خانوادگى است تاجایى که گفته اند «الناس على دین ملوکهم »، مردم به دین و روش حاکمشان اند و «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم »، مردم به فرمانروایانشان شبیه ترند تا به پدرانشان ) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 78، ص 46، روایت 57، باب 16

چه کسی قبل از امام حسن حاکم بود؟

تا اقا رضا بخواهند جواب پست قبلی را بدهند. من کمی درباره دین و سیاست بحث بکنم.

در مورد دین سیاسی دو نظریه تقریبا متضاد وجود دارد. یک نظریه که دین سیاسی را هدفی برای تعالی انسان در اخرت می داند و بیش از آنکه مساله اجتماع دنیوری را مهم بداند سیاست دینی را تعالی بشر در آخرت می داند. و با القای این فکر که خداوند دین را برای سعادت بشر در اخرت آورده است و حکومتهای دینی کمک به سعادت بشر در اخرت است حکومت دینی را توجیه پذیر می کنند. به طور عریان این تفکر همان تفکر مارکس درباره دین است . که ان را افیون توده ها می داند.

اما در مقابل تفکری میز وجود دارد که می گوید دین برای سعادت این دنیای بشر آمده است و بهترین برنامه برای اداره یک اجتماع است.

از لحاظ گروه اول علت شکست حکومتهایی برپایه دین دنیاطلبی مردم هست. و مردم به دلیل اینکه دنیاطلب هستند و از روی دنیاطلبی زهد دروغین دارند به راحتی پشت حکومتهای دینی را خالی می کنند! چراکه اصلا سیاست دین رفاه مالی مردم و سعادت دنیایی آنها نیست. و دین مخالف دنیاست! و بهمین دلیل مردم دنیاطلب پشت دین را خالی می کنند و به گروه هایی می روند که برای نیازهای دنیوی انها را تامین بکند.
شاید سخنرانی دکتر رحیم پور ازغندی این تفکر را واضح تر کرده باشد که علت پیشرفت غرب و عقب ماندگی جامعه اسلامی را در محدودیتهای جامعه اسلامی برای پیشرفت می داند. و پیشرفت غرب را در دروغ گفتن و اقتصاد با ربا و ... می دانست و به همین دلیل در غرب پیشرفت بیشتر است . اما در اسلام بدلیل اینکه دروغ گفتن حرام است و اقتصاد بدون ربا و ... وجود دارد بر راه پیشرفت موانعی هست.
به بیان دیگر این گروه اعتقاد دارند برای رسیدن به دنیا بهترین راه گذشتن از دین است و کشورهای لائیک به این دلیل پیشرفت کردند که هر نوع زشتی و بی قانونی را در پیشرفت مجاز می دانند. و علت پیشرفتشان همین اعمال زشتشان است.

اما واقعا باید تاسف خورد به این دیدگاه! چون اگر واقعا خداوند اساس پیشرفت انسانی را در دروغ و ریا و ظلم و زشت کاری قرارداده باشد آنگاه باید به خدایی وی شک کرد! و دیگر دینی باقی نمی ماند که بخواهیم اساس حکومت دینی تشکیل بدهیم!!
شاید با وجود چنین دیندارانی ( و چنین مسلمانانی ) نباید به مارکس به خاطر ان عقیده اش خرده گرفت!!
اما عقیده دیگری که به نظر من درست تر درباره دین است. این است که پیشرفت جامعه و یک کشور در گرو راستگویی و درستکاری و ... است. و کشوری که مسلمان است باید سرعت پیشرفتش بیش از سایرین باشد. اگر به درستی همه چیزش در جای خود باشد.
ما نباید عقب افتادگی جامعه دینی را به دینمان نسبت بدهیم! و نباید دینمان را قربانی شخصیتها بکنیم. نباید تفسیر غلطمان را از دین نشانه عقب افتادگیمان بدانیم و راه دنیا را راه غیر دینی بنامیم!
نباید علت شکستهای خودمان را به دنیای طلبی مردم نسبت بدهیم.
اتفاقا اگر مردم دنیاطلب باشند به راه دین می آیند. چون دین بهترین جهان را برای آنها تصویر کرده است.
شکستهای حکومتهای دینی از اشتباه در روسای آنهاست ونه اشکال از دین!!

دین برای ما حکم تعیین کرده است و نه حاکم!
دین برای ما سیاست تعیین کرده است نه سیاستمدار!

یک عالم دینی ممکن است هرگز یک سیاستمدار نباشد ( چه آنکه ابوموسی اشعری بزرگترین عالم دینی زمان خود بود اما سیاست نداشت ) یک عالم دینی ممکن است هرگز یک حاکم خوب نباشد ( چه آنکه پیامبر به ابوذر گفت تو هرگز وارد عرصه حکومت نشو! )

تشکیل حکومت دادن توسط پیامبر هم نه دلیل بر این بود که دیندارترین فرد زمان خود بود, بلکه به این دلیل که وی سیاستمدار بود. ( علامت سیاستهای وی هم صلح نامه هاییست که وی با بسیاری از قبائل مخالف خود امضاء کرد و همچنین همسرانی که اختیار می کرد که به عقیده بسیاری این ازدواجها سیاسی بود و... )

سلام به همه اعضا و میهمانان گل
ببخشید اگر پابرهنه پریدم میان بحث!
اولین چیزی که من به شخصه به ان ایمان دارم یکی این است که قران کامل است ولی ما کاملا به ان واقف نیستیم!
دوم اینکه سکوت و خانه نشینی و صلح امامان دلیل قانع کننده ای دارد که بعضی اوقات ما به ان توجهی نمی کنیم و ان هم سیاست بلند مدت ان بزرگان بوده تا دین اسلام تضعیف نشود و ما امروز بتوانیم با سر بلندی بگوییم (قران همان قران است) عزیزم مهدیqs2 در یکی از پستهای قبلتون فرمودید که امروز سیاست یک علم است و صحیح است و این همان علمی است که امامان ما از ان استفاده کردند زجر کشیدند تحقیر شدند .عزیزانشان را از دست دادند شهید شدند تا.......امروز .و اگر ما این علم را بکار نبریم بدیهیست که سیاست مداران یا ادیان دیگر سیاستی خارج از انسانیت برای از میان برداشتن دین اسلام چه شیعه و چه ثنی اعمال خواهند کرد اینجا نتیجه گیری عقل سلیم اشکار میکند که در نگهداری هر چیز گران مایه ای سیاستی را بایدش:Gol:

mahdiqs2;96659 نوشت:
چرا هیچ کدام از ائمه و پیامبران نتوانس


سلام
فکر کنم شما حضرت داوود و سلیمان و از امامان ،امام علی(ع) را فراموش کردید(البته فکر کنم امام حسن (ع) کمی حکومت کردند)

حکومت فقط به معنای تاج و تخت نیست ،حکومت به معنای تصرف ذهن و قلب افراد با صلاح است (از نظر من):Gol:

mkk1369;96907 نوشت:


سلام
فکر کنم شما حضرت داوود و سلیمان و از امامان ،امام علی(ع) را فراموش کردید(البته فکر کنم امام حسن (ع) کمی حکومت کردند)

حکومت فقط به معنای تاج و تخت نیست ،حکومت به معنای تصرف ذهن و قلب افراد با صلاح است (از نظر من)

:gol:

دوست عزیز ما بحث سیاست سکوت امامان را مد نظر نداریم. ما اینجا بر سر این بحث می کنیم که آیا ائمه برای تشکیل حکومت توسط خودشان سیاستی بکار بردند یا خیر؟
و اگر قصدشان تشکیل حکومت بوده است چرا موفق نشدند؟! و چرا امام حسن باوجود انکه سرآمد دینداران زمان خودش بود دربرابر سیاست ( یا همان خدعه ) معاویه شکست خورد؟ و حکومت را از دست داد!؟
اینجا دو جواب به ذهن می آید
یا سیاست دینی در برابر سیاستهای غیر دینی از اساس شکست خورده است. ( که نشان از ضعف سیاست بر اساس دین دارد !)
یا اینکه امامان (مانند امام حسن ) مرد سیاست ( برای تشکیل حکومت ) نبودند. و توانایی آن را نداشتند.

نتیجه حالت اول این است که ما باید کلا قید سیاست دینی را بزنیم! و بگوییم اصولا حکومتهای بر اساس دین از ابتدا شکست خورده هستند !
نتیجه حالت دوم هم این است که ما باید بر تفسیر سیاست از نگاه دین تغییری بدهیم و بدانیم که میزان تقوا و دینداری و علم به حوزه دین در اسلام حق حاکمیت سیاسی برای کسی نمی آورد! حتی اگر آن فرد امام یا پیامبر باشد ( البته نتیجه این حوزه به اساس ولایت فقیه هم نقد وارد می کند. که اگر مسئولین اجازه بدهند در آن حوزه هم مسائل مطرح شود.)

من به شخصه خودم به مساله دوم اعتقاد دارم.
اگر کسی می تواند ادعایی جز این دو ادعا را داشته باشد بیاورد. شاید من اشتباه می کنم. ولی من تنها همین دو حالت را مد نظر داشتم.

mkk1369;96907 نوشت:
سلام فکر کنم شما حضرت داوود و سلیمان و از امامان ،امام علی(ع) را فراموش کردید(البته فکر کنم امام حسن (ع) کمی حکومت کردند) حکومت فقط به معنای تاج و تخت نیست ،حکومت به معنای تصرف ذهن و قلب افراد با صلاح است (از نظر من)

این موضوع را قبلا من توضیح دادم که تنها پیامبری که تشکیل حکومت داد حضرت محمد است و تنها امام نیز حضرت علی است.
پیامبرانی مانند حضرت داوود و سلیمان به معنای واقعی حکومتی نداشتند. و فقط پیامبری قبیله خود را برعهده داشتند.
امام حسن هم توضیح دادم. ایشان حکومت را از پدر به ارث بردند اما نتوانستند ان را نگاه دارند. و درواقع سیاست دینی اشان شکست خورد!( و اگر این حکومت را از پدر به ارث نمی بردند شاید هرگز موفق به تشکیل حکومت هم نمی شدند. )

این موضوع هم که من در آنجا بیان کردم هیچکدام شاید دو علت داشته باشد
1- علت اول ممکن است در ویرایش پستم توسط گل لیلا اشتباها برخی قسمتها حذف شده باشد.که معنی را عوض کرده باشد.
2- بعلت انکه من قبلا استثناء ها را بیان کرده بودم . بدلیل سرعت در نوشتن دیگر از موراد استثناء خودداری کرده باشم.

موضوع قفل شده است