سرباز مسیحی ،‌ سرباز شیعه

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سرباز مسیحی ،‌ سرباز شیعه

با سلام
جسون واشبورن، سرباز آمریکایی سه مرتبه در عراق به کشورش خدمت کرده. او در مارچ ۱۳-۱۶ سال ۲۰۰۸ در یک گردهمایی در مریلند آمریکا، خاطراتی از تجربیاتش و مشاهداتش در عراق بازگو کرد که برای همه تکان دهنده بود.
این قطعه ترجمه ای ساده از صحبت های او و دیگر سربازان معترف در این گردهمایی است…


«یادم می آد یه خانوم در حال پیاده روی بود. او کیسه ی بزرگی در دست داشت و به سمت ما در حال حرکت بود… ما زن رو با تفنگ مارک ۱۹، یعنی تفنگی که نارجک پرتاب می کنه، هدف گرفتیم.

وقتی گرد و غبار نشست، متوجه شدیم که کیسه پر از غذا و میوه بوده؛ او تلاش کرده بود برای ما غذا بیاره، ولی ما تکه تکش کردیم.»




جسون در ادامه گفت: «به ما با ایما و اشاره گفتن که با خودمون “تفنگ انداختنی” یا “بیل انداختنی” حمل کنیم.

(منظور از این “تفنگ انداختنی” این بود که) ما این اسلحه ها رو با خودمون حمل می کردیم که اگر توی راه شهروند بی گناهی رو به اشتباه کشتیم، تفنگ رو روی بدنش بندازیم و اون فرد رو به عنوان چریک (تروریست) معرفی کنیم.»

“هارت ویگس” که یکی دیگر از سربازهای اعتراف کننده بود، گفت: «یک بار به ما دستور دادن که همه ی تاکسی ها رو گلوله بارون کنیم چون دشمن از تاکسی برای حمل و نقل استفاده می کنه… یکی از تک تیراندازها گفت: “ببخشید؟
درست شنیدم!؟

همه ی تاکسی های (شهر) رو هدف بگیریم؟”

فرمانده جواب داد: “درست شنیدی سرباز.

به همه ی تاکسی ها شلیک کنید!” اون موقع بود که از آتیشی که روی تاکسی ها فرود آوردیم، کل شهر روشن شد»


… ”براین کسلر”، یک سرباز معترف دیگه گفت: «… می دیدم که بعضی از سربازها توی کیسه ادرار و مدفوع می کردن و کیسه ها رو به سمت بچه های عراقی کنار جاده پرت می کردن»

… ”جسون وین” که او نیز سه نوبت در عراق خدمت کرده است گفت: «اگر کسی در دست خودش بیل داشت، یا روی پشت بوم با تلفن همراه صحبت می کرد، یا شبانه در خیابون ها بود، او رو می کشتیم. قابل شمارش نیست که چه قدر آدم این طور کشته شدن.

دیگه آخرای کار بهمون گفتن به هر کس شلیک کنیم، و فرمانده ها هوامون رو خواهند داشت (که بازخواست نشیم).»

پ.ن.۱: این سربازها شاید افرادی باشن مثل من و شما. گرچه بعضی هاشون کثیف و پلید هستن، ولی آدم های عادی هم توشون پیدا می شن.
حالا سوال اینه… چه طور می شه که افرادی که توی زندگی روزمره خیلی عادی و حتی مهربون هستن، دست به همچین کارایی بزنن؟
شاید یکی بگه به خاطر شرایط جنگ هست که آدم رو از خود بی خود می کنه.

ولی من نمی تونم این جواب رو به راحتی بپذیرم. مگه جنگ تحمیلی ما جنگ نبود؟
پس چرا به اعتراف خودی و غیر خودی، وقتی به تاریخ جنگ ما نگاه می کنیم، از سربازها و شهدای ایرانی به جای وحشی گری، زیبایی و اخلاق و مهربونی می بینیم؟:Sham::Sham::Sham:

شهید حسین خرازی

«همین طور حسین را نگاه می کرد.

معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.
حسین آمد، نشست رو به رویش. گفت «آزادت می کنم بری.» به من گفت «بهش بگو.» ترجمه کردم.

باز هم معلوم بود باورش نشده.

حسین گفت «بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیست، تسلیم شن.

بگه کاری باهاشون نداریم. :Sham:

اذیتشون نمی کنیم.» :Sham:

خود حسین بلند شد و دست های اسیر را باز کرد…:Sham:
افسر عراقی برگشت؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می دادند.»

.