خدا از رگ گردن نزدیکتر یعنی چه ؟

تب‌های اولیه

50 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا از رگ گردن نزدیکتر یعنی چه ؟

سلام :Gol:
علی علیه السلام فرمود : اعلی المعارف معرفه الله
برترین شناختها شناخت خداست .
در باب شناخت خدای متعال آنچه بیشتر می شنویم آنستکه نمی توان خدا را شناخت . در حالیکه عنوان شناخت خدا در فرهنگ دینی ما عنوانی معروف است . خب این دو مطلب چطور سازگارند . بالاخره می توان خدا را شناخت یا نه ؟
اگر آری به چه دلیل و به چه معنا اگر نه به چه دلیل و به چه معنا ؟
ما معتقدیم می توان خدا را شناخت .
به دلیل : معرفی خدا در منابع دینی
و به معنای : شناخت صفاتی و اسمائی او نه شناخت ذاتی
یاعلی دوستان بیایند توگود
موفق در پناه حق
:Gol:

با سلام

حامد;74504 نوشت:
در باب شناخت خدای متعال آنچه بیشتر می شنویم آنستکه نمی توان خدا را شناخت . در حالیکه عنوان شناخت خدا در فرهنگ دینی ما عنوانی معروف است . خب این دو مطلب چطور سازگارند . بالاخره می توان خدا را شناخت یا نه ؟

اكر شناخت خداوند ميسر نبود كه عقول بايد تعطيل از تمام معرفت ها بود

شناخت خداوند اولين شناخت هاست

مولا علي در خطبه اول نهج البلاغه فرمودند:
[=simplified arabic]اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، اولين معرفت خداوند است

اين كه گفته مي شود شناخت خداوند امكان ندارد شناخت ذات الهي است كه عقول از درك ان عاجزاند و شناخت به كنه ذلت الهي ميسر نيست

اين تايپك را ملاحظه بفرماييد

http://ww.askdin.com/showthread.php?t=1461

حالا اين سوال چه ربطي به نام تايپك داشت؟؟؟

طاها;74594 نوشت:
حالا اين سوال چه ربطي به نام تايپك داشت؟؟؟

سلام استاد طاها :Gol:
آیا آیه و "نحن اقرب الیکم من حبل الورید" یک گزاره قرآنی در شناخت خداوند است ؟
اگر هست چه چیز را می رساند ؟ عینیت را ؟ معیت را ؟ قرب را ؟ اقربیت را ؟ هرکدام است چطور می توان آنرا یافت و لمس کرد و چشید ؟
این ربطش .
توضیح بفرمایید
موفق در پناه حق
:Gol:

باسلام به دوستان و کسب اجازه
در اینجا نزديك‏تر بودن از رگ گردن، تمثيلي است براي بيان استيلا و احاطه خداوند بر بندگان خويش؛ چون رگ گردن، رگي حياتي براي بدن است و با قطع آن سريعا جان از بدن مفارقت مي‏كند. خداوند براي بيان احاطه و اقتدار خويش از اين استفاده نموده است نه آن كه خداوند - نعوذ باللّه‏ - جزئي از بدن و يا موجودي داراي جرم و جسم باشد.

در قرآن آمده: انسان را آفريديم و از مكئونات و وسوسه‏ هاي نفس او آگاه هستيم و از رگ گردنش به او نزديك تريم.(1)
راغب در مفردات گويد: توسوس از ماده وسوسه به معني افكار نامطلوبي است كه در دل انسان مي‏گذرد و اصل آ؛ از كلمه وسواس گرفته شده كه به معني صداي زينت آلات زنان و همچنين پيام و صداي مخفي است.
لذا منظور در آيه اين است كه وقتي خداوند از خطورات قلبي و وسوسه‏هاي زودگذري كه از فكر انسانها مي‏گذرد آگاه است مسلماً از تمام عقايد و اعمال و گفتار آنان با خبر مي‏باشد - براي اين كه خداوند خالق انسان است، بديهي است كه خالق و آفريننده به تمام خصوصيات و ويژگيها و زواياي مخلوق خويش علم و آگاهي دارد - ، از اين رو در دنباله آيه فرموده ما از رگ گردن به شما نزديكتريم.(2)
مراد از نزديكي خداوند متعال از رگ گردن به انسان اين است كه خداوند چون خالق و سازنده انسان است لذا به تمام خصوصيات او علم و آگاهي دارد - و روشن است كه احاطه علمي پروردگار سبب نمي‏شود كه خود را به او نزديك نكنيم، بلكه بر عكس بايد با جديّت و تلاش فراوان هر چه بيشتر خود را به او نزديك نماييم. سعدي مي‏گويد: يار نزديكتر از من به من است. وين عجب‏تر كه من از او دورم. اتّفاقاً بعضي‏ها قرب الهي را به معني متصف به اوصاف الهي گرفته‏اند يعني همان طوري كه خداوند بزرگ عالم، فادر، رحيم، عطوف و... است انسان هم بايد سعي و كوشش كند تا متصف به صفت علم و قدرت و... گردد. در حديث قدسي مي‏خوانيم كه خداوند بزرگ فرموده: عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي...بنده من مرا اطاعت كن تا شما را مثل خود قرار دهم. همان زوري كه من به چيزي مي‏گويم وجود پيدا كن، وجود پيدا مي‏كند، شما هم اين گونه شوي.
خلاصه كلام اين كه مراد از نزديك‏تر بودن خداوند به انسان از رگ گردن، به معني احاطه علمي و قدرت اوست و چنين امري موجب نمي‏شود كه انسان خود را به خدا نزديك نكند، چون همان طور كه گفتيم قرب خدا به مفهوم احاطه وجودي است. قرب معنو ي انسان به خدادر سايه عبادت و بندگي و تخلّق به اخلاق الهي مي‏باشد.

پي نوشت‏ها:
1. ولد خلقنا الأنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (آيه 16 سوره ق).
2. به كتاب الميزان، ج 18، ص 547 و تفسير نمونه، ج 22، ص 244 مراجعه شود.

عمار;74609 نوشت:
باسلام به دوستان و کسب اجازه
در اینجا نزديك‏تر بودن از رگ گردن، تمثيلي است براي بيان استيلا و احاطه خداوند بر بندگان خويش؛ چون رگ گردن، رگي حياتي براي بدن است و با قطع آن سريعا جان از بدن مفارقت مي‏كند. خداوند براي بيان احاطه و اقتدار خويش از اين استفاده نموده است نه آن كه خداوند - نعوذ باللّه‏ - جزئي از بدن و يا موجودي داراي جرم و جسم باشد.

سلام :Gol:
با تشکر از کارشناس محترم عمار
اگر فرض را بر تمثیلی بودن این بیان قرآنی بگیریم وجه شبه این مثال و ممثل له چیست ؟
چون رگ گردن اصلا از ما جدا نیست این اقربیت از چیزی که حتی از ما جدا نیست به چه معناست ؟
احاطه علمی خداوند به ما چه نسبتی با این موضوع دارد البته با توجه به اینکه علم خداوند حضوری است نه حصولی .
ما میخواهیم رابطه خداوند با موجودات را به نحو ملموسی بیابیم . آن رابطه چیست ؟ چه کنیم از این ارتباط مفهومی و ذهنی با خدا به یک ارتباط عینی برسیم ؟ این آیه و امثال آن چقدر به ما کمک می کند ؟
موفق در پناه حق :Gol:

بحث قشنگیه
آفرین بر پدید آورنده اش و دوستان کارشناس
البته فکر می کنم حبل الورید به معنی رگ گردن نیست بلکه به معنی رگ قلب است. و البته قلب در قرآن شاید منظورش قلبی که خون از آن به سراسر بدن فرستاده می شود نباشد شاید این قلب منظورش همان نفس باشد نفسی که اگر خدا رحم کند قرار است سالم تحویلش بدهیم و اتی الله بقلب سلیم باشیم .یعنی در قلب ما حضور دارد یعنی بر روح ما مسلط است.

کاوه;74654 نوشت:
البته فکر می کنم حبل الورید به معنی رگ گردن نیست بلکه به معنی رگ قلب است. و البته قلب در قرآن شاید منظورش قلبی که خون از آن به سراسر بدن فرستاده می شود نباشد شاید این قلب منظورش همان نفس باشد نفسی که اگر خدا رحم کند قرار است سالم تحویلش بدهیم و اتی الله بقلب سلیم باشیم .یعنی در قلب ما حضور دارد یعنی بر روح ما مسلط است.

سلام :Gol:
برداشت قشنگی است هرچند لفظ حبل الورید این معنا ( قلب باطنی ) را همراهی نمی کند .
البته اگر خداوند اینجا باشد آنجا هم بطریق اولی خواهد بود
اما مقصود ما آنستکه این مفاهیم را عینی کنیم یعنی از ذهن در بیاوریم و ببینیم در خارج چیست ؟ این اقربیت یا معیت یا احاطه یا هرچیزی که دوستان آنرا ثابت بفرمایند . به عبارت دیگر یک حقیقتی را بیابیم در عینیت وجود خود تا با آن همنشین شویم نه اینکه در ذهن دنبالش بگردیم .
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;74655 نوشت:
ببینیم در خارج چیست ؟ این اقربیت یا معیت یا احاطه یا هرچیزی که دوستان آنرا ثابت بفرمایند
سلام.
نزدیکتر از « علت تامه » به « معلول » چیست؟

قرب خداوند به ما ( به همه مخلوقاتش ) ، بدیهی است که یک قرب مکانی یا زمانی یا ... نیست. بلکه عمیقتر از این مسایل است.
به نظر بنده این قرب ، یک قرب در وجود است. وقتی که وجود ما وابسته به وجود حضرت حق است و اگر ارتباطمان با حق جل جلاله قطع شود ، وجودمان به عدم تبدیل می شود ، چه قربی بالاتر از این؟ این « ارتباط وجودی » که از سوی ما به « فقر وجودی » تعبیر می شود ، از سوی حضرت حق جل عظمته « قرب » است. قربی که از یک لحاظ ، مبین احاطه علمی حضرت حق به مخلوقاتش است و از لحاظ دیگری مبین قدرت مطلقه حضرت حق نسبت به مخلوقاتش است ( و لایمکن الفرار من حکومتک )و از لحاظهای دیگری هم شاید تعابیر دیگری داشته باشد که جامع همه این تعابیر مختلف ، همان کلمه « قرب » است.
به نظر میرسد که مفهوم « قرب » ، ارتباط بسیار نزدیکی با مفهوم « وحدت وجود » داشته باشد. به این معنی که با یک درجه میل از « وحدت مطلق » به سمت « کثرت » ، به مفهوم « قرب » می رسیم.

.یا ستار..

با سلام..

احاطه خداوند به اشیاء دو گونه است ؛...یکی احاطه به وجود انها ودیگر احاطه بر ماهیت اشیاء...نحوه علم خداوند به وجود اشیا حضوری است ؛ولی نحوه علم واجب به ماهیات اشیا ؛از راه علم به علت انهاست به عبارتی...از راه بسيط الحقيقه ، كمالات وجودات در واجب به نحو اعلى و اتم و بدون تميز و بى آنكه موجب كثرت گردد، موجود است ، بنابراين واجب در مقام ذات هم علم اجمالى به كمالات موجودات دارد و هم علم تفصيلى ، زيرا مقام تفصيلى غير اين نيست كه شى ء تماما نزد عالم حاضر باشد.اين در وجود،...

و اما در ماهيت از اين راه مى توان اثبات كرد كه علم به علت مستلزم علم به معلول است ، و علم به علت ماهيات مستلزم علم به نفس ماهيت است ، زيرا ماهيات معلول عقولند، و علل عاليه آنچه دارند و نيز خودشان معلول و معلوم واجب تعالى هستند. و هذا علم فى مرتبه الفعل ، لافى مرتبه بالذات (و اين علم در مرتبه فعل است ، نه در مرتبه ذات )...

نتیجتا صرافت محض واجب در وجود؛باعث می گردد؛که خداوند از خود شئ به ان نزدیکتر باشد؛مثلا انچه از خود کتاب به کتاب نزدیکتر است ؛ان کمالی است که صرفتر از کتاب باشد؛یعنی بسیط تر و کاملتر از وجود کتاب.....پس اینکه گفته می شود اشیا عین واجب هستند؛منظور در همچین صرافتی است؛کمال کتاب در واجب هست منتها بدون نواقص کتاب ......پس همه اشیا در مقام ذات بر خداوند صدق می کنند،ولی واجب در مقام ذات بر اشیا صدق نمی کند؛چون اشیا از مقام فعل او منتزع می گردند نه از مقام ذات ؛...

---------------------------------------

طوفان خورشیدی;74685 نوشت:
به نظر بنده این قرب ، یک قرب در وجود است. وقتی که وجود ما وابسته به وجود حضرت حق است و اگر ارتباطمان با حق جل جلاله قطع شود ، وجودمان به عدم تبدیل می شود ، چه قربی بالاتر از این؟ این « ارتباط وجودی » که از سوی ما به « فقر وجودی » تعبیر می شود

سلام با تشکر از طوفان خورشیدی :Gol:
بحث شایسته ای فرمودید
اما این قرب وجودی یعنی چه ؟ یعنی چه که خدا وجودا به ما نزدیک است ؟ یعنی دو وجود است که یکی وجود خداست و یکی وجود ما و آن وجود شریف نزدیک این وجود است یا نه یک وجود است ؟ اگر دوتاست دوتای مستقل یا یکی مستقل و یکی غیر مستقل و اساسا تعین وجود غیر مستقل چطور قابل تصور است ؟ اگر دوتا نیستند و یکی هستند . بالاخره این اوست که هست یا ماییم . اگر اوست که هست پس ما چه هستیم ؟
تبیین بفرمایید

موفق در پناه حق :Gol:

erfan_alavi;74723 نوشت:
حاطه خداوند به اشیاء دو گونه است ؛...یکی احاطه به وجود انها ودیگر احاطه بر ماهیت اشیاء...نحوه علم خداوند به وجود اشیا حضوری است ؛ولی نحوه علم واجب به ماهیات اشیا ؛از راه علم به علت انهاست به عبارتی...از راه بسيط الحقيقه ، كمالات وجودات در واجب به نحو اعلى و اتم و بدون تميز و بى آنكه موجب كثرت گردد، موجود است ، بنابراين واجب در مقام ذات هم علم اجمالى به كمالات موجودات دارد و هم علم تفصيلى ، زيرا مقام تفصيلى غير اين نيست كه شى ء تماما نزد عالم حاضر باشد.اين در وجود،...

سلام :Gol:
با تشکر از عرفان علوی
بحث دقیق و سنگینی فرموده اید
اما بحث مفهومی است و باید در ذهن تحلیلش کرد و ایجاد ارتباط بین آن و خارج مشکل است در حالیکه آیه خیلی راحت قضیه را خارجی فرموده است : و نحن اقرب الیکم من حبل الورید
بیشتر این مقصود ماست .
در بحث احاطه هم بعضی سوالات قابل طرح است و آن اینستکه این احاطه مثل احاله دیوارهای اتاق به اشیاء داخل اتاق است یا مانند احاطه نور بر آب یک لیوان گذاشته شده در نور آفتاب ؟
احاطه درونی است یا بیرونی به کدام دلیل ؟
حل این قضیه شاید ما را به عینیت خارجی و ربط حق و خلق نزدیک کند .
نظری به سوالات طرح شده برای برادر طوفان خورشیدی هم بیندازید ببینید چه به نظر شریفتان می رسد ؟
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;74604 نوشت:
سلام استاد طاها :Gol:
آیا آیه و "نحن اقرب الیکم من حبل الورید" یک گزاره قرآنی در شناخت خداوند است ؟
اگر هست چه چیز را می رساند ؟ عینیت را ؟ معیت را ؟ قرب را ؟ اقربیت را ؟ هرکدام است چطور می توان آنرا یافت و لمس کرد و چشید ؟
این ربطش .
توضیح بفرمایید
موفق در پناه حق
:Gol:

[=Century Gothic]سلام

در سورة مباركه ق مي‌فرمايد: «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» كه به «ما از رگ گردن به شما نزديك‌تريم» اما بر خلاف بيشتر ترجمه‌ها؛ آيت الله مكارم اين گونه ترجمه كرده‌اند: «ما از رگ قلب به شما نزديك‌تريم».:Sham:
علت اين موضوع چيست؟

[=Century Gothic]پاسخ :
[=Century Gothic]
چون درك محسوسات براي مردم آسان‌تر است، قرآن مطالب مهم و عالي را با کنايه ها و تمثيل‌ها بيان کرده تا فهم آنها براي مردم راحت‌تر باشد و نبايد در معناي اين گونه تشبيهات به دنبال معناي ابتدايي آن بود، بلكه بايد مراد خدا از اين تشبيهات را فهميد. از جمله اين معاني بلند، احاطة خداوند متعال، آگاهي او بر بندگانش و نياز آنها در همه حال به خداوند متعال است.:Sham:
كه با تشبيه به حساس‌ترين و ملموس‌ترين عضو بدن انسان براي حيات (يعني همان رگ و جايگاه جريان خون) در صدد بيان اين معناي بلند است.
معناي حبل الوريد: البته فقط، آيت الله مكارم شيرازي، اين معنا را نکرده اند، بلكه مفسرين ديگر، از آن جمله، علامه طباطبايي به معناي رگ قلب ترجمه كرده‌اند. :Sham:
آيت الله مكارم در بيان اين كه چرا «حبل الوريد» را به رگ قلب معنا كرده‌اند، چنين ‌مي‌فرمايند: «مفسران و اهل لغت، درباره معني «وريد» تفسيرهاي گوناگوني دارند، عده‏اي معتقدند كه «وريد» همان رگي است كه به قلب يا كبد انسان پيوسته است، و بعضي آنرا به معني تمام رگ‌هائي كه از بدن انسان مي‏گذرد مي‏دانند ، در حالي كه بعضي ديگر آن را به رگ گردن تفسير كرده‏اند، گاه آن را وريدان مي‏گويند، يعني دو رگ گردن.»[1]:Sham:
و از آن رو كه حيات جسماني ما وابسته به رگي است كه خون را به طور مرتب از يكسو وارد قلب و از سوي ديگر خارج كرده به تمام اعضا مي‏رساند و اگر يك لحظه در عمل آن وقفه رخ دهد، مرگ به سراغ انسان مي‏آيد و مؤيد اين قول آن جا که قرآن مي فرمايد: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون[2] : بدانيد خداوند بين انسان و قلب او حائل مي‏شود ، و همه شما نزد او در قيامت جمع خواهيد شد.»[3] در اين آيه قلب به عنوان عضو حساس براي تمثيل بيان شده است، لذا در آيه قبل نيز مراد از رگ، همان رگ قلب مي‌باشد. :Sham:
و از طرفي واژه «وريد» از «ورود» گرفته شده و به معناي رفتن به سراغ آب، ‌است و از آن جا كه خون از اين رگ وارد قلب و يا وارد اعضاء ديگر مي‌شود آن را وريد گفته‌اند.:Sham:
ولي در اصطلاح امروز زيست‌شناسي به رگ‌هايي كه خون را از تمام اعضاء به قلب و خون را از قلب به اعضاء مي‌رساند وريد يا شريان مي‌گويند.[4]
البته آيت الله مکارم مي گويد: در ترجمه اين آيه اگر چه بين مفسران و مترجمان قرآن كريم اين اختلاف جزيي وجود دارد ولي به طور كلي، همه اينها تشبيه است و قرب خداوند از اين هم برتر و بالاتر است، هر چند مثالي از اينها رساتر در محسوسات پيدا نمي‏شود با اين احاطه علمي خداوند، و بودن ما در قبضه قدرت او ، تكليف ما روشن است، نه افعال و گفتار ما از او پنهان است، و نه انديشه‏ها و نيت ها، و حتي وسوسه‏هائي كه از قلب ما مي‏گذرد توجه به اين واقعيت انسان را بيدار مي‏كند، و به مسئوليت سنگين و پرونده دقيق او در دادگاه عدل الهي آشنا مي‏سازد، و از انسان بي خبر و بي تفاوت، موجودي هوشيار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود مي‏آورد.
چرا كه خالق بشر محال است از جزئيات وجود او بي خبر بماند ، آن هم خلقتي كه دائم است، زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه خداوند به موجودات مي‏رسد كه اگر يک لحظه رابطه ما با او قطع شود همه نابود مي‏شويم، همانگونه كه نور آفتاب لحظه به لحظه از اين منبع فيض بخش، يعني كره خورشيد جدا مي‏شود و در فضا پخش مي‏گردد، بلكه ارتباط ما با ذات مقدس او از اينهم بالاتر است چون او خالق است، و خلقتش دائم و مستمر ، و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم ، با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن ما بي خبر باشد ؟![5]
مي‌توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير جمع كرد و آن اين كه خداوند در همه جا حاضر و ناظر است و به همه موجودات احاطه دارد در حالي كه نه با موجودات اين جهان يكي نيست و نه از آنها جدا و مي باشد مرگ، حيات، علم، قدرت، آرامش، امنيت، توفيق و سعادت همه در دست و قدرت اوست و به همين دليل، انسان نه چيزي را مي‌تواند از او پنهان كند و نه كاري را بي‌توفيق او انجام دهد و نبايد به غير او روي آورد. از غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز است و احاطه به تمام وجود انسان دارد.[6]
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي‌فرمايد:
[=Century Gothic]«و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» كلمه «وريد» به معناي رگي است كه از قلب جدا شده و در تمامي بدن پخش مي‏شود، و خون در آن جريان دارد.:Sham:
بعضي هم گفته‏اند : به معناي رگ گردن و حلق است.
و به هر معنا كه باشد در آيه شريفه آن را طناب خوانده ، چون شبيه به طناب است و اضافه حبل به وريد اضافه بيانيه است و معناي جمله اين است كه : ما به انسان از رگي كه در تمامي اعضائش دويده و در داخل بدنش جا گرفته نزديك‏تريم، آن گاه چگونه به او و آنچه در دل او مي‏گذرد آگاه نيستيم ؟
[=Century Gothic] اين جمله مي‏خواهد مقصود را با عبارتي ساده اداء كرده باشد و گرنه مسالة نزديكي خدا به انسان مهم‏تر از اين، است، براي اينكه خداي تعالي كسي است كه نفس آدمي را آفريده و آثاري براي آن قرار داده، پس خدا از هر جهتي كه در نظر بگيريم حتي از نسبت انسان به خودش نيز نزديكتر است و چون اين معنا، بلند است و تصورش براي فهم بيشتر مردم دشوار، لذا خداي تعالي به گونه اي بيان کرده كه همگان بفهمند، پس مي فرمايد: «ما از طناب وريد به او نزديك‏تريم.» و يا در جاي ديگر قريب به اين معنا را آورده مي فرمايد: «ان الله يحول بين المرء و قلبه[7] - خدا بين انسان و قلبش واسطه و حائل است.»[8]
نتيجه:
تنها آيت الله مكارم نيست كه حبل الوريد را به معناي رگ قلب معنا كرده است، بلكه از لحن علامه طباطبايي (ره) هم اين معنا استفاده مي‌شود.:Sham::Sham::Sokhan:
نزديک تر بودن خداوند از رگ قلب به انسان، تمثيل و ساده كردن مطلب است و فرقي ندارد كه بگوئيم رگ گردن يا رگ قلب، بلكه بايد مقصود و منظور خدا از اين تشبيه را درك كرد كه مي‌خواسته بفرمايد: انساني كه تمام هستي و وجودش و کمالاتش از خداست اگر لحظه اي از فيض وجود جدا شود، حيات از انسان رخت برمي بندد.
همان طور كه خداوند مي‌فرمايد: خدا همواره بوده و از چيزي به وجود نيامده است، با همه چيز هست نه اين كه همنشين آنان باشد و از همه چيز مبد است نه اين که از آن ها جدا و بيگانه باشد، او انجام دهند همه كارهاست، بدون حركت و ابزار و وسيله. [9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ترجمه اسرار الايات، (يا رازهاي آيات قرآن)، محمد بن ابراهيم صدرالدين شيرازي.
2. ترجمه لغات قرآن، علي رضا شاه فل قمصري.
[=Century Gothic][1] . تفسير نمونه، ج 22، ص، 245.
[2] . انفال/24.
[3] . همان.
[4] . تفسير نمونه، ج22، ص244.
[5] . تفسير نمونه، ج 22، ص 244-245.
[6] . تفسير نمونه، ج7، ص129.
[7] . انفال/24.
[8] . ترجمة الميزان، ج 18، ص520.
[9] . نهج البلاغه، ترجمه دشتي، ص32، خ1.

رضا;74798 نوشت:
[=Century Gothic]
ولي به طور كلي، همه اينها تشبيه است و قرب خداوند از اين هم برتر و بالاتر است،

زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه خداوند به موجودات مي‏رسد كه اگر يک لحظه رابطه ما با او قطع شود همه نابود مي‏شويم،

مي‌توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير جمع كرد و آن اين كه خداوند در همه جا حاضر و ناظر است و به همه موجودات احاطه دارد در حالي كه نه با موجودات اين جهان يكي نيست و نه از آنها جدا و مي باشد

[=Century Gothic] [=Century Gothic] اين جمله مي‏خواهد مقصود را با عبارتي ساده اداء كرده باشد و گرنه مسالة نزديكي خدا به انسان مهم‏تر از اين، است،

مي‌خواسته بفرمايد: انساني كه تمام هستي و وجودش و کمالاتش از خداست اگر لحظه اي از فيض وجود جدا شود، حيات از انسان رخت برمي بندد.

سلام :Gol:
وبا تشکر فراوان از کارشناس محترم رضا بخاطر بحث مبسوطی که فرمودند

همانطور که فرمودید قرآن کریم با این تشبیه در صدد تفهیم رابطه خدا و خلق بلکه رابطه خدا و انسان است . خوب هر تمثیلی برای تفهیم است . ما همان تفهیم را نه بصورت ذهنی بلکه به نحو عینی می خواهیم بیابیم . بلکه می خواهیم باور کنیم .
به عبارت دیگر میخواهیم از یک مفهوم ذهنی به یک حقیقت عینی برسیم .
اتفاقا در یکی از معانی منقول از آیت الله مکارم فرمودید عده ای ورید را تمام رگهای بدن می دانند . آیا می توان تصور کرد خدای متعال نیز مانند رگهای بدن تمام ما را پر کرده است حتی فراگیرتر از رگها به نحوی که توجه به هستی خودمان برابر با توجه به او در مقام اسمی از اسماءالله ( یعنی خود شخص )باشد .
شاید آنچه که در این میان کارگشاست بحث بر روی مساله وجود و نسبت آن با خدا و خلق است . که نسبت خدا با وجود تساوق است یا خیر ؟ اگر وجود با خدا نسبت تساوق ( عینیت خارجی ) نداشته باشد موجب محدودیت در ذات نیست ؟ اگر هست آیا می توان پذیرفت یا اینکه تساوق را بپذیریم . اگر نسبت تساوق بود وجود مخلوقات و از جمله انسان چه می شود ؟ نسبت آنها با وجود چیست ؟ اصلا هستند یا نیستند ؟ اگر هستند هستیشان ( به تمام مراتبه ) با هستی خدا چه نسبتی دارد بعد از آنکه وجود را با خدا متساوق دانستیم و دیگران را از وجود بی بهره کردیم ؟
به نظر می رسد اگر این مساله به نحو برهانی حل شود نسبت خدا و خلق ، نسبت خدا و انسان روشنتر شود و آنگاه ما آن تمثیل بی نظیر قرآنی را بهتر درک کنیم .
موفق در پناه حق :Gol:

حامد;74791 نوشت:
سلام :gol:
با تشکر از عرفان علوی
بحث دقیق و سنگینی فرموده اید
اما بحث مفهومی است و باید در ذهن تحلیلش کرد و ایجاد ارتباط بین آن و خارج مشکل است در حالیکه آیه خیلی راحت قضیه را خارجی فرموده است : و نحن اقرب الیکم من حبل الورید
بیشتر این مقصود ماست .
در بحث احاطه هم بعضی سوالات قابل طرح است و آن اینستکه این احاطه مثل احاله دیوارهای اتاق به اشیاء داخل اتاق است یا مانند احاطه نور بر آب یک لیوان گذاشته شده در نور آفتاب ؟
احاطه درونی است یا بیرونی به کدام دلیل ؟
حل این قضیه شاید ما را به عینیت خارجی و ربط حق و خلق نزدیک کند .
نظری به سوالات طرح شده برای برادر طوفان خورشیدی هم بیندازید ببینید چه به نظر شریفتان می رسد ؟
موفق در پناه حق
:gol:

.یا ستار..

با سلام..

جناب حامد عزیز.

بحث رابط بین وجود ذهنی و یا مفهوم ذهنی با وجود خارجی یا عالم بیرون (عالم عین) ؛یک بحث عقلی است ؛و تمام ماهیات و مفاهیم ذهنی همه انتزاع از عالم بیرون هستند ؛وذهن بدوتا" نمی تواند فکر نماید ؛به عبارتی تا اتصال با عینیتی خارجی نباشد ؛ذهن مسدود است...

در تعلقات وجود اصلا بیرون ودرون معنا ندارد ؛به عبارتی هر چه هست درون وجود است ؛وخارج از وجود بطلان است؛نتیجتا بحث اینکه چیزی ثبوت داشته باشد و بیرون از وجود باشد ،باعث دور است...

ببنید دوست عزیز صرافت وجود ؛در قله ان معنا دارد ؛به عبارتی واجب در مرتبه خود واجد تمام کمالات مراتب پایین می باشد(البته کمال همان وجود وتعلقات ان است وگرنه ماهیات همه جنبه عدمی و حدودی دارند واصلا در ذات چیزی نیستند) ؛و این همان صرافت است ؛یعنی در این مرتبه است که صرافت معنا پیدا می کند؛واین صرافت معیت را به همراه دارد؛یعنی وجودی نیست که بدون نواقص در وجود حق نباشد این ارتباط ذهن با بیرون را حملی به عهده دارد که به نام حمل حقیقه و رقیه مشخص می گردد ؛به عبارتی اشتراک در وجود و اختلاف در شدت وضعف کمال؛که ان نیز به وجود بر می گردد؛نتیجتا مرتبه وجود ضعیف قابل حمل به مرتبه وجود قوی می باشد؛منتها نه در همان مرتبه ضعیف ؛بلکه ما ابتدا نواقص وجود ضعیف را می گیریم ؛انگاه انرا بر وجود قوی حمل می کنیم ؛کار ذهن این چنین است؛نتیجتا وجود ضعیف در مرتبه وجود قوی می باشد منتها بدون نقوص ان که در مرتبه خودش می باشد.........

با این حساب همه اشیاء به ذات اصلا وجودی ندارند ؛بلکه وجود دارند به وجود ان صرافت محض که خدا باشد؛پس اشیایی که شما می بینید ؛نه هست هستند ونه نیست؛بلکه هست هستند به هستی ان وجود صرف ؛واین یعنی اینکه هر شئ ای نمود و مظهری از خداست وانچه اول اصل است و عینیت دارد؛ان وجود محض می باشد ؛و به واسطه ان وجود صرف وجود اشیا هست می گردند؛این یعنی اینکه هر شئ ای خداست؛ولی نه در مرتبه ای که هست و درک می گردد؛بلکه در ان کمال بی حد و بی نقص که قابل حمل بر خداست؛معیت حضرت حق با اشیا به صورت ظهور است ولی نه ظهور خود ذات ؛چون ذات بماهو به هیچ حیثی شناخته نمی گردد؛حتی قابل اشاره هم نیست ؛چون مشارالیه محدود به اشاره است؛ولی انچه باعث ظهور اشیا می باشد صفات واسماء او می باشند و هریک از کمالات پایین تحت یکی از اسما او هستند...

اما در مورد ماهیات...
توجه دارید که ماهیات ؛جنبه حدودی و عدمی دارند ؛به عبارتی ماهیت انتزاع ذهن است ؛و چیستی و مفهوم ؛و در عالم بیرون مرزهای وجودی اشیا که به صورت قالب های مختلف وارد ذهن می گردند؛ماهیت خارجی نام دارد؛و البته مرزهای کناری یک لیوان که انرا به صورت یک قالب لیوان برای ذهن نمود می دهد؛جدای از ان نیست ؛بلکه ذهن است که لیوان را با این حدود می فهمد ؛وبا مشخصات چنین حدودی به لیوان می شناسد؛نتیجتا در عالم خارج مرزهای وجود با خود وجود عینیت دارد و یکی هستند وقابل جدایی و انفکاک نیستند؛واین ذهن است که انها را با هم توام می کند ؛به عبارتی کار ذهن تکثر است .و در عالم خارج هر چه هست تشخص است ؛اصلا وجود یعنی تشخص...

پس مرزهای اشیا که حدود را ایجاد می کنند ؛وماهیات که خود چیزی جز حدود نیستند؛در ذات حق جایی ندارند؛و البته علم حضرت حق نیز به این حدودیات به صورت ذهن ما نیست؛یعنی به نحو علم حصولی نیست؛پس باید علم به این ماهیات از قبیل اجزاء و سلولهای بدن و ذرات هستی را برای حضرت حق به نحوی به علم حضوری برگرداند؛واین ممکن نیست مگر در علم به علت وجودی این ماهیات؛به عبارتی ماهیاتی که وجود دارند همه معلول عالم عقول هستند ؛و از طرفی علم حضوری به علت ؛علم به معلول را به دنبال دارد؛نتیجتا خداوند با علم حضوری به عقل اول(البته خود عقل هم در ذات وهم در فعل مجرد از ماده می باشد نتیجتا علم به ان علمی حضوری است) که علت تمام ماهیات می باشد؛علم به ماهیات پیدا می کند.....

از مباحث بالا نتیجه این می شود که:

اولا خداوند با صرافت محضی که دارد؛در برگیرنده همه کمالات می باشد؛وکمالی نیست که از این وجود صرف بیرون باشد...

دوما خداوند با علم حضوری به علت ماهیات ؛علم به همه انها دارد ؛البته این نوع علم در فعل است؛یعنی بعد از وجود اشیا...

خلاصه اینکه ؛معیت خداوند با اشیا به صورت حضوری است ؛چه در علم به ماهیات و چه در علم به کمالات؛ودر حضور ماده و تعلقات ان جایی ندارد ؛پس هر چه شما از تشابهات ذهنی و تماثلات حسی بکار برید ؛همه از سنخ نوع می باشند ؛یعنی تماثل در انواع می باشد ؛مانند تشابه بین دو نوع انسان و غیره ؛وخداوند از همه این تماثلات وتشابهات ذهنی به دور است.....و معیت او معیتی است ؛وجودی و به تبع ان حضوری....

یک نکته دیگر وان اینکه مساوق بودن ؛در مفهوم معنا دارد ؛وانچه مصداق مساوق بودن دو شئ قرار بگیرند ؛از لحاظ صدق و جهت صدق می باشد؛نتیجتا انچه تساوق در وجود را در بر دارد مفهوم ان است نه عینیت ان؛....

اخر اینکه..

قران برای فهم عوام گفته شده است نه برای خواص ؛نتیجتا تمثیلات این چونینی جایی برای عدم احراز قبول ویا رد ان نیست...

موفق باشید.

سلام و با تشکر از برادر علوی :Gol:
بحث کاملا خاص شدو اکثر مراجعه کنندگان نمی توانند از آن استفاده کنند . ما خواستار بحثی ساده تریم . که همه بفهمند . چون می خواهیم آن اقربیت یا معیت را سر سفره همگان بنشانیم که آنها هم بچشند و لذت ببرند . به همین خاطر ما اصرار در خارجی کردن بحث داریم نه مفهومی کردنش . چون جناب علوی مطالبی فرموده اند بنده اظهار نظری می کنم ولی می خواهم که بحث ساده تر ادامه یابد .

erfan_alavi;74967 نوشت:
تمام ماهیات و مفاهیم ذهنی همه انتزاع از عالم بیرون هستند ؛وذهن بدوتا" نمی تواند فکر نماید ؛به عبارتی تا اتصال با عینیتی خارجی نباشد ؛ذهن مسدود است...[/ِِquote]
این در مقام فکر نیست بلکه در مقام ادراک حسی است . انسان در مقام تفکر و تعقل نیازی به ارتباط با بیرون ندارد
erfan_alavi;74967 نوشت:
در تعلقات وجود اصلا بیرون ودرون معنا ندارد ؛به عبارتی هر چه هست درون وجود است ؛وخارج از وجود بطلان است

قائل شدن به خارج برای وجود صحیح نیست چه خارجش بطلان باشد چه غیر آن
erfan_alavi;74967 نوشت:
ببنید دوست عزیز صرافت وجود ؛در قله ان معنا دارد ؛به عبارتی واجب در مرتبه خود واجد تمام کمالات مراتب پایین می باشد(

همین صرف الوجود را در عینیت وجود با موجودات دیگر چطور می بینید . در متن آنهاست یا خارج یا ...؟
erfan_alavi;74967 نوشت:
با این حساب همه اشیاء به ذات اصلا وجودی ندارند ؛بلکه وجود دارند به وجود ان صرافت محض که خدا باشد؛پس اشیایی که شما می بینید ؛نه هست هستند ونه نیست؛بلکه هست هستند به هستی ان وجود صرف ؛واین یعنی اینکه هر شئ ای نمود و مظهری از خداست

این سخن شایسته ای است اگر خوب باز شود . که اوهست و ما نیستیم . ما مظهر اوییم و او وجود ما یعنی چه ؟ بعد هم باید این اثنینیت او و ما باقی بماند یا نه دهان ببندیم تا از این اثنینیت هم خبری نباشد ؟
erfan_alavi;74967 نوشت:
معیت حضرت حق با اشیا به صورت ظهور است ولی نه ظهور خود ذات ؛چون ذات بماهو به هیچ حیثی شناخته نمی گردد

معیت به ظهور است یعنی چه ؟ یعنی او ظاهر شد و آن مظهر درحقیقت خود اوست که اینگونه تجلی کرده ؟
دیگر اینکه عدم ظهور ذات ممتنع است و ربطی به عدم شناخت ندارد ؟ اگر ذات ظهور نکند چگونه چیزی پدید آید ؟ قال امیرالمومنین : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه عنایت بفرمایید که فرمود الله تجلی فرمود حال اگر بفرمایید الله اسم جمع است باز هم الله تجلی هو است بالاخره ذات باید در چیزی تجلی کند تا ذات متجلی نشود هیچ چیز ظهور نمی یابد
صفات ذاتی هم که عین ذاتند ؟

erfan_alavi;74967 نوشت:
البته علم حضرت حق نیز به این حدودیات به صورت ذهن ما نیست؛یعنی به نحو علم حصولی نیست؛پس باید علم به این ماهیات از قبیل اجزاء و سلولهای بدن و ذرات هستی را برای حضرت حق به نحوی به علم حضوری برگرداند؛واین ممکن نیست مگر در علم به علت وجودی این ماهیات؛به عبارتی ماهیاتی که وجود دارند همه معلول عالم عقول هستند

نحوه علم ذهن به اشیاء را شما برچه مبنایی قبول دارید ؟ انتزاع یا انشاء ؟ دیگر اینکه علم حصولی راجع به علم حضوری است . و اما عدم علم خداوند به ماهیت اشیاء خلاف نص قرآنی : و هو بکل شی علیم است . دیگر اینکه مگر علت ماهیت ندارد ؟ ماهیت هم امر امکانی است چه فرق می کند یک ماهیت جزئی و یک ماهیت کلی ؟
این همان بزنگاه رابطه خدا و خلق است . علم حضوری مستلزم علم است به جزئی و کلی چون حضور یعنی وجود و وجود در تمام ماهیات سریان دارد .

erfan_alavi;74967 نوشت:
دوما خداوند با علم حضوری به علت ماهیات ؛علم به همه انها دارد ؛البته این نوع علم در فعل است؛یعنی بعد از وجود اشیا..

علم حضوری مستلزم علم به اشیاء است چه در مقام ذات چه در مقام فعل چون حضور اقتضای وجود است نه اقتضای تجرد چون وجود ما فوق مادیت و تجرد است
erfan_alavi;74967 نوشت:
پس هر چه شما از تشابهات ذهنی و تماثلات حسی بکار برید ؛همه از سنخ نوع می باشند ؛یعنی تماثل در انواع می باشد ؛مانند تشابه بین دو نوع انسان و غیره ؛وخداوند از همه این تماثلات وتشابهات ذهنی به دور است.....و معیت او معیتی است ؛وجودی و به تبع ان حضوری....

خداوند متعال برای خود مثالهای بسیاری زده است چه اینکه هستی همه مثال اوست و اگر در بحث مظهریت مظهر را در ظاهر مستهلک بدانید در همه اوست لذا ما اورا از تشبیه و تنزیه تنزیه می کنیم که او دان فی علوه و عال فی دنوه است .
erfan_alavi;74967 نوشت:
یک نکته دیگر وان اینکه مساوق بودن ؛در مفهوم معنا دارد ؛وانچه مصداق مساوق بودن دو شئ قرار بگیرند ؛از لحاظ صدق و جهت صدق می باشد؛نتیجتا انچه تساوق در وجود را در بر دارد مفهوم ان است نه عینیت ان؛....

ظاهرا اینی که شما می فرمایید تساوی است که مستلزم عینیت خارجی نیست تساوق یعنی عینیت خارجی دو مفهوم
erfan_alavi;74967 نوشت:
قران برای فهم عوام گفته شده است نه برای خواص ؛نتیجتا تمثیلات این چونینی جایی برای عدم احراز قبول ویا رد ان نیست...

بنده قبول ندارم قرآن برای عوام است بلکه برای همه است از عوام تا خاص الخواص و این تمثیلات برای خواص شراب ناب معرفت است . خواص از ظاهر تمثیل به حقیقتش پی می برند و مست فهم آن می شوند و با جان خویش آنرا می چشند . امام صادق ع فرمود : قرآن سه بخش است بخشی برای عوام که لفظ است بخشی برای خواص که اشارات است و بخشی برای انبیاء که حقایق است . پس قرآن همین قرآن همین همین برای همه است .
موفق در پناه حق:Gol:

یا ستار..

با سلام..

جناب حامد..

البته حقیر می دانم که در چنین مواضعی لب مطلب انطور که باید رسانده نمی شود ولی برای احترام به نوشته های شما حاضر شدم...

فرمودید:

[="red"]این در مقام فکر نیست بلکه در مقام ادراک حسی است . انسان در مقام تفکر و تعقل نیازی به ارتباط با بیرون ندارد
[/]

بزرگوار شما اگر توانستید بدون ؛صورتهای قبلی که از طریق قوای حسی وارد ذهنتان گردیده است ؛تفکر و به تبع ان تعقل نمایید انوقت حرف شما صحیح است؛اصلا تفکر بدوتا" و بدون اتصال با خارج یک امر نشدنی است؛نتیجتا تفکر یک نوع عمل است ،یعنی زیر و رو کردن صورتهای ذهنی و این صورتها منشا از کجا دارند؟؟از خارج ؛پس تفکر و به تبع ان تعقل ؛منشا از صور خارجی است وبدون معقولات اولیه تفکر اصلا نشدنی است...نتیجتا تفکر مرهون عینیات خارجی می باشد...یعنی تفکر یک قدرت ذهنی است منتها نه فطرتا و ذاتا ؛ چون اگر اینطور بود شما بدوتا" وبدون هیچ صورت ذهنی تفکر می کردید؛ولی ذهن کارش یک نوع ارتباط بین صور اولیه است؛وبا ورود این صور اولیه کارش اغاز می گردد؛یعنی قدرت ارتباط و حکم درست کردن وسنجش ذاتا کار ذهن است؛ولی درست کردن صورت کار ذهن نیست....

قائل شدن به خارج برای وجود صحیح نیست چه خارجش بطلان باشد چه غیر آن

بله هر چه هست قائم به وجود است؛یعنی خارج از وجود مساوق با بطلان وعدم است؛ولی توجه کنید که مقصود مراتب وجودی است؛که هر یک از مراتب قائم به همان مرتبه خودش است؛نه یک وجود باشد و هر مرتبه تحت ان باشد و قائم به ان ....به عبارتی این قائمیت هر وجود به مرتبه خودش ذاتی است ؛...

فرمودید:

[="red"]همین صرف الوجود را در عینیت وجود با موجودات دیگر چطور می بینید . در متن آنهاست یا خارج یا ...؟[/]

بین ذات حضرت حق و موجودات دیگر از لحاظ اشتراک در عینیت وجود هیچ تمایزی نیست ؛تنها تمایز انها در شدت و کمال ونقص و ضعف این حقیقت می باشد ؛به عبارتی هر چه هست کمال(وجود و تعلقات ان) است ؛ولی چون کمال و تعلقات وجودی تشکیکی است ؛نتیجتا از مراتب نازله کمال هر چه به بالا می رویم ؛نقوص ریخته می شود ؛یعنی حدود کمتر و وسعت وصرافت بیشتر می گردد؛والبته توجه دارید که کمال بیشتر یعنی صرافت و وسعت بیشتر و وسعت بیشتر یعنی حدود کمتر و نتیجتا سیطره برتر و اثر گذاری بیشتر... نتیجتا خدا و موجودات تحت یک حقیقت هستند که همان وجود است ولی شدت و نقص و حدود این وجود است که باعث تمایز در مرتبه و اثر گذاری و احکام هم مرتبه خودش می گردد...
پس وقتی حرف از صرافت می زنیم ؛این فقط در همان قله وجود مصداق دارد نه در مراتب پایین؛چون هر چه در مراتب پایین است قله انرا در نهایت ان بدون حدود وقیود دارد؛نتیجتا صرافت فقط در قله مصداق دارد..پس معطی یک کمال واجد همان نیز هست؛نتیجتا مراتب وجود پایین با همه واقعیت خود نزد خدا حاضرند ؛وهمه واقعیت انها همان نهایت کمالی است که خدا واجد ان است؛نتیجتا خدا کتاب است ولی نه کتابی که در مرتبه دانی است؛بلکه ان کتابی که از وجود خود کتاب صرفتر است ؛وان همان نهایت کمال ان در ذات می باشد که خود معطی ان بوده است؛...

نتیجه انکه کمال و ومرتبه وجودی ای که موجودات دارند ؛در مرتبه ذات حق معدم هست ولی کمال ان انجا موجود است ؛پس همه کمالات در مراتب وجود به نحو اکمل و بدون تمایز در وجود حق موجود است؛نتیجتا خداوند با موجودات معیت دارد ولی نه به صورت حدود مادی و فاصله های متعارف ؛و با انها تباین دارد ؛منتها در مقام ذات و مرتبه وجودی ؛نه به صورت انفکاک و جدایش حدی ...

به عنوان مثال صورت ذهنی که شما می سازید نه جزء ذات شماست نه داخل در ذات شماست و نه خارج از ذات شما ؛منتها اینجا بحث ؛بحث اتحاد است؛به عبارتی نفس در مقام و مرتبه ذات مغایر با صورت ذهنی می باشد؛ولی انچه باعث اتحاد انها می گردد؛اصل اشتراک وجودی است؛یعنی نفس با معلومات خود که صورت های ذهنی باشند ؛اتحاد پیدا می کند ؛ونتیجتا ظهور پیدا می کند با یک وجود به عبارتی این نفس است که در هر مرتبه با صورت هم مرتبه خود متحد می شود و با ان معیت دارد؛...

خلاصه اینکه ذهن نمی تواند ؛با درک حسی در مرتبه خودش اتحاد پیدا کند ؛بلکه صورت حسی بابد صعود کند تا نقوصش ریخته گردد تا به مرتبه صورت ذهنی برسد و وقتی رسید انوقت نفس می تواند با ان صورت اتحاد پیدا نماید و موجود شود به یک وجود در همان مرتبه....پس مرتبه پایین ؛در مراتب بالا معدوم است ؛ولی کمال ان موجود است...
بحث بحث اتحاد است؛منتها در مراتب یکدیگر...

[="red"]این سخن شایسته ای است اگر خوب باز شود . که اوهست و ما نیستیم . ما مظهر اوییم و او وجود ما یعنی چه ؟ بعد هم باید این اثنینیت او و ما باقی بماند یا نه دهان ببندیم تا از این اثنینیت هم خبری نباشد ؟[/]

در مورد اشتراک وجودی واجب و معلوماتش بحث شد؛ولی قسمت دوم سوال مربوط به مراتب وجودی و اعیان وجودی در هر مرتبه می باشد؛ببنید دوست عزیز؛هر مرتبه از وجود احکامی دارد مختص همان مرتبه؛در مقام ذات کمالات از لحاظ مفهوم کثرت دارد ولی از لحاظ مصداق یکی است؛ولی این ارتباطی به عیون مراتب دیگر ندارد که اثنیتی نباشد؛...ذات قطع نظر از هر چیزی احد است ؛یعنی جهت بردار نیست ؛به عبارتی صفات حق(از لحاظ بی قیدی و حدود) عین ذات هستند ولی ذات عین صفات نیست ؛ولی در واحدیت این نیست ؛بلکه ذات را با صفات در نظر گرفته و کمالات در مرتبه بی حدی موجودند به یک وجود و یک مصداق هر چند از لحاظ مفهومی مغایر باشند،مانند مفهوم علم و یا قدرت و غیره.......

[="red"]معیت به ظهور است یعنی چه ؟ یعنی او ظاهر شد و آن مظهر درحقیقت خود اوست که اینگونه تجلی کرده ؟
دیگر اینکه عدم ظهور ذات ممتنع است و ربطی به عدم شناخت ندارد ؟ اگر ذات ظهور نکند چگونه چیزی پدید آید ؟ قال امیرالمومنین : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه عنایت بفرمایید که فرمود الله تجلی فرمود حال اگر بفرمایید الله اسم جمع است باز هم الله تجلی هو است بالاخره ذات باید در چیزی تجلی کند تا ذات متجلی نشود هیچ چیز ظهور نمی یابد
صفات ذاتی هم که عین ذاتند ؟ [/]

معیت بین علت و علیت او ؛همان تراوش وجود است و تراوش وجود همان ظهور است؛به عبارتی معلول شانی از علت است ؛یعنی مرتبه رقیقه علت ؛و معلول با همه هستی و کمال خود نزد علت حاظر است ؛و علت واجد همه کمالات معلول است ؛و به او از خودش نزدیکتر است ؛چون از معلول صرفتر است و مستجمع معلول خود نیز هست...

ظهور ذات در مرتبه ذات انجام می گیرد ؛قطع نظر از هر چیزی ؛ولی وقتی بحث افعال به میان اید ؛باید صفات زائد بر ذات را در نظر گرفت و نتیجتا موجودات تحت ؛این صفات قرار می گیرند...پس همه موجودات تحت صفت قیومیت او هستند ....

ن[="red"]حوه علم ذهن به اشیاء را شما برچه مبنایی قبول دارید ؟ انتزاع یا انشاء ؟ دیگر اینکه علم حصولی راجع به علم حضوری است . و اما عدم علم خداوند به ماهیت اشیاء خلاف نص قرآنی : و هو بکل شی علیم است . دیگر اینکه مگر علت ماهیت ندارد ؟ ماهیت هم امر امکانی است چه فرق می کند یک ماهیت جزئی و یک ماهیت کلی ؟
این همان بزنگاه رابطه خدا و خلق است . علم حضوری مستلزم علم است به جزئی و کلی چون حضور یعنی وجود و وجود در تمام ماهیات سریان دارد . [/]

دوست عزیز ؛در مورد چگونگی علم حصولی و رابطه ان با عالم بیرون نظریات گونا گونی مطرح شده است ؛از قبیل اضافه و یا اشباح و ماهوی و غیره...ولی انچه با برهان به ثبوت رسیده است نظر ماهوی است یعنی ارتباط ذهن با خارج به صورت ماهوی است ..ولی نحوه ایجاد این ماهیات در ذهن انتزاعی است ؛به عبارتی انتزاع ؛خود یک امر حکایت گرایانه است ،یعنی انتزاع با واقع و خارج ارتباط دارد ؛وبدون مصداق انتزاع معنا ندارد ؛.نتیجتا انتزاع یک امر ذهنی مطلق نیست.بلکه با واقع سر وکار دارد...
بله خداوند به همه چیز علم دارد ؛ولی وقتی می گوییم چیز ؛یعنی یک امر ذهنی که خود انتزاع از یک واقعیت خارجی یعنی وجود است؛به عبارتی چیز بدون وجود معنا ندارد ؛و خود خداوند نیز چیز است ؛یعنی خداوند یک وجودی است که خدا از ان انتزاع شده است منتها بما هو ذات نه به شکل ماهیاتی که ممکن هستند...

دیگر اینکه ماهیت داشتن یا نداشتن ارتباطی به حضور و حصول ندارد ؛یک موجود ممکن است ماهیت داشته باشد ولی مجرد باشد و یک موجود ماهیتی غیر مجرد داشته باشد؛ببینید قبلا نیز گفتم که ماهیات انتزاع از وجود است ؛به عبارتی حکم هر مرتبه از وجود با حکم مرتبه دیگر مغایر است مانند مرتبه مادی و غیر مادی و غیرهم ؛رابطه ین علت ومعلول یک رابطه وجودی است نه ماهیتی به عبارتی خداوند مرتبه وجود را ایجاد می کند و ماهیت ان وجود از ان مرتبه انتزاع می گردد؛به عبارتی ماهیت یک کتاب در جهان ماده با ماهیت ان در عالم عقل یکی است ؛ولی فرقی که هست نقوص ان در مرتبه عقلی ریخته شده است ؛این امر به حکم مرتبه وجودی ان عالم است؛نتیجتا ماهیت یک امر کلی است و لی ان چیزی که به ان تشخص وجودی می دهد وجود هم مرتبه ان است،پس وجود باعث می گردد که این ماهیت کلی در هر مرتبه به یک صورت مشخص گردد و وجود پیدا نماید..به عبارتی اصل تشخص مال وجود است ولی اصل کلیت مال ماهیت....
نتیجتا علم حضوری اشتراک بین را می طلبد وان وجود انهاست ؛چون دو چیز متباین که از هیچ جهتی اشتراک نداشه باشند اصلا قابل شناخت برای یکدیگر نیستند...نتیجتا حکم حضور مربوط به مجردات است یعنی جواهر مجرد ؛و جواهر مادی لیاقت حضور را ندارند ؛نتیجتا خداوند با علم به علت ؛علم به معلول پیدا می کند؛به نحو علم حضوری...به عبارتی علم خداوند علمی بسیط و اجمالی است در عین کشف تفصیلی و علم تفصیلی به یک موجود همان حضور حقیقت او با تمام کمالات او نزد علت است...

[="red"]خداوند متعال برای خود مثالهای بسیاری زده است چه اینکه هستی همه مثال اوست و اگر در بحث مظهریت مظهر را در ظاهر مستهلک بدانید در همه اوست لذا ما اورا از تشبیه و تنزیه تنزیه می کنیم که او دان فی علوه و عال فی دنوه است .[/]

دوست بزرگوار منظور از مثالها ؛اثبات است ؛نه چگونگی و کیفیت به عبارتی ؛این مثالها به خاطر تعلقاتی است که انسانها با ماهیات دارند تا از طریق ان اثبات او انجام گیرد ولی از طریق مثال نمی توان به بحث خداشناسی پرداخت؛به قول معصوم هر کس او را به غیر او شناخته باشد،او را نشناخته است...

[="red"]ظاهرا اینی که شما می فرمایید تساوی است که مستلزم عینیت خارجی نیست تساوق یعنی عینیت خارجی دو مفهوم [/]

نه تساوی از تساوق عامتر است و تساوق محدود تر و اخص از مساوی است؛ممکن است دو چیز مساوی باشند ولی مساوق هم نباشند؛مثلا بین ناطق و ضاحک بالقوه تساوی هست ولی تساوق نیست؛یعنی انسان از ان جهت که ناطق است مضحک بالقوه است و لی از ان جهت که مضحک است ناطق نیست.....پس باید دو مفهوم باشد و یک مصداق تا تساوق بین انها معنا پیدا نماید؛مثلا مفهوم وجود و ثبوت مساوق است با عینیت وجود..چون هم از لحاظ مصداق و هم از جهت صدق یکی هستند..

ب[="red"]نده قبول ندارم قرآن برای عوام است بلکه برای همه است از عوام تا خاص الخواص و این تمثیلات برای خواص شراب ناب معرفت است . خواص از ظاهر تمثیل به حقیقتش پی می برند و مست فهم آن می شوند و با جان خویش آنرا می چشند . امام صادق ع فرمود : قرآن سه بخش است بخشی برای عوام که لفظ است بخشی برای خواص که اشارات است و بخشی برای انبیاء که حقایق است . پس قرآن همین قرآن همین همین برای همه است . [/]

بله اصل کتاب بودن قران برای عوام می باشد؛به عبارتی فهم ظاهری ان برای عوام قابل تعقل است ؛و اینطور نیست که مباحث لاینحل فهمی در ان باشد ؛پس خود کتاب که ظاهر همین قران است برای فهم عوام قابل هضم است ؛ولی اینکه برخی از اشخاص به بواطن ان نیز برسند خدشه ای به این اصل نمی زند....شما کتاب را بنگر نه قران را...

یا حق

سلام عزیر :Gol:

erfan_alavi;75067 نوشت:
و این صورتها منشا از کجا دارند؟؟از خارج ؛پس تفکر و به تبع ان تعقل

شما بحث از منشا نفرموده بودید از خود تفکر صحبت کردید و بنده عرض کردم خود تفکر نیازی به ارتباط با بیرون ندارد
erfan_alavi;75067 نوشت:
این قائمیت هر وجود به مرتبه خودش ذاتی است

وجود واحد است وجودهای قائم به ذات نداریم
erfan_alavi;75067 نوشت:
نتیجتا خدا و موجودات تحت یک حقیقت هستند که همان وجود است ولی شدت و نقص و حدود این وجود است که باعث تمایز در مرتبه و اثر گذاری و احکام هم مرتبه خودش می گردد.

یعنی شما وجود را اعم از حق و خلق می دانید ؟ پس بهتر است همان وجود خدا باشد که اعم است .
erfan_alavi;75067 نوشت:
پس وقتی حرف از صرافت می زنیم ؛این فقط در همان قله وجود مصداق دارد نه در مراتب پایین

این همان جدا کردن حق از خلق است . حقی که مقابل خلق است که او وجود مطلق است نه مطلق وجود . این با فلسفه سازگار است و در عرفان منتفی است
erfan_alavi;75067 نوشت:
خلاصه اینکه ذهن نمی تواند ؛با درک حسی در مرتبه خودش اتحاد پیدا کند ؛بلکه صورت حسی بابد صعود کند تا نقوصش ریخته گردد تا به مرتبه صورت ذهنی برسد و وقتی رسید انوقت نفس می تواند با ان صورت اتحاد پیدا نماید

ادراک تنزلی است بر مبنای انشاء و تصاعدی است بر مبنای انتزاع و ما انتزاع را قبول نداریم . پس این نفس است که تا مرتبه ادراک حسی تنزل می کند و ظهور می یابد نه اینکه صورت از مرتبه حس به بالا ترفع یابد که محسوسات به حسب ظاهر قابلند نه فاعل
erfan_alavi;75067 نوشت:
ببنید دوست عزیز؛هر مرتبه از وجود احکامی دارد مختص همان مرتبه؛در مقام ذات کمالات از لحاظ مفهوم کثرت دارد ولی از لحاظ مصداق یکی است؛ولی این ارتباطی به عیون مراتب دیگر ندارد که اثنیتی نباشد؛.

بحث مراتب وجود یا تشکیک در وجود هرچند بحث شریفی است اما جناب صدرا که خود واضع این بحث بود در نهایت در دامن تشان آرام گرفته و چشم احول را خطاکار یافته است .
erfan_alavi;75067 نوشت:
معیت بین علت و علیت او ؛همان تراوش وجود است و تراوش وجود همان ظهور است

چون وجود بیرون ندارد ترواش در متن خودش است و نمی دانم چطور می توان ظاهر و مظهر را از هم جدا دید ؟!!!!
erfan_alavi;75067 نوشت:
نتیجتا علم حضوری اشتراک بین را می طلبد وان وجود انهاست ؛چون دو چیز متباین که از هیچ جهتی اشتراک نداشه باشند اصلا قابل شناخت برای یکدیگر نیستند...نتیجتا حکم حضور مربوط به مجردات است یعنی جواهر مجرد ؛و جواهر مادی لیاقت حضور را ندارند ؛نتیجتا خداوند با علم به علت ؛علم به معلول پیدا می کند؛به نحو علم حضوری...به عبارتی علم خداوند علمی بسیط و اجمالی است در عین کشف تفصیلی و علم تفصیلی به یک موجود همان حضور حقیقت او با تمام کمالات او نزد علت است...

بنابر تحقیقی که این حقیر فقیر در حرکت جوهری نموده ام جسم مجرد ضعیف متکرر است . لذا بین حق و خلق در هیچ مرتبه ای تباینی نیست تا مانع علم به آن شود . این سخن شما همان عقیده علامه طباطبایی ره است اما حکمایی از قبیل علامه جوادی آملی آنرا نپذیرفته اند . بنده هم بنابر تحقیقم به این باور رسیده ام که تباینی نیست .
erfan_alavi;75067 نوشت:
به قول معصوم هر کس او را به غیر او شناخته باشد،او را نشناخته است...

معصوم درست فرموده اند برای کسی که غیر ببیند لذا اگر کسی غیر نبیند اورا به خودش شناخته فافهم یا اخی جیدا
بک عرفتک و انت دللتنی الیک و دعوتنی الیک ...
وانک لا تحتجب عن خلقک.....
erfan_alavi;75067 نوشت:
نه تساوی از تساوق عامتر است

بنده در مورد تساوق صحبت کرده ام و نظری به عامتر بودن یا نبودن مفهوم تساوی نداشته ام
erfan_alavi;75067 نوشت:
هم ظاهری ان برای عوام قابل تعقل است ؛و اینطور نیست که مباحث لاینحل فهمی در ان باشد

خیر برادر عوام نیز همه ظواهر قرآن را نمی فهمند مثلا عوام چه می فهمد : هوالاول و الاخر و الظاهر والباطن یعنی چه ؟ حتی بعضی از ظواهر قرآن را جز خواص نمی فهمند و از جمله : و نحن اقرب الیکم من حبل الورید
موفق در پناه حق

سلام
با تشکر از همه دوستانی که این بحث را تا اینجا پیگیری کردند
ما می خواستیم بعضی حرفهای نگفته و نشنیده در سایت اسک دین مطرح بشه که در لابلای مطالب گفته شد
اگر دوستان بحث عمومی که همه بتوانند تا اندازه ای آنرا متوجه شوند دارند مطرح بفرمایند
موفق در پناه حق

..یا ستار..

با سلام..

دوست عزیز جناب حامد.

مثل اینکه مطالب حقیر کمی گنگ است ؛و یا اینکه شما درست مطالب را متوجه نمی شوید؛به نظر بسط چنین مطالبی در این موضع حق مطلب را ادا نکند ؛ظاهرا حضرت عالی منظور نظر را در مطالب انطور که باید نمیگیرید ،البته سوء تفاهمی پیش نیاید ؛چون نوشته های شما این مطلب را می رساند...

به چند نمونه اشاره کنم:

بنده گفتم:

ت[="red"]مام ماهیات و مفاهیم ذهنی همه انتزاع از عالم بیرون هستند ؛وذهن بدوتا" نمی تواند فکر نماید ؛به عبارتی تا اتصال با عینیتی خارجی نباشد ؛ذهن مسدود است...[/]

[="blue"]شما در جواب عرضه داشتید:
این در مقام فکر نیست بلکه در مقام ادراک حسی است . انسان در مقام تفکر و تعقل نیازی به ارتباط با بیرون ندارد ..[/]

در این مرقوم شما اصلا توجه به مطلب بنده نکردید ؛ وجوابی هم که داده اید اصلا ربطی به گفته حقیر ندارد صحبت از چیزی دیگر است....صحبت از این است که عالم ذهن چیزی جدا از صورتهای ان نیست و این صورتها نیز انتزاع از خارجند ؛ نتیجتا ذهن نمی تواند مقدمتا و بدون صورتهای قبلی تفکر کند همچین چیزی محال است؛پس صور ذهنی همه انتزاع از خارجند؛وبدون خارج اصلا صورتی نیست تا ذهن به فکر نیز بپردازد.........بیشتر دقت نمایید...

مطلب بعدی که توجه نکردید ؛اینکه وجود واحد است شکی نیست؛اصلا وجودیعنی تشخص و تشخص یعنی تعین و وحدت وجود بدون تشخص ان اصلا معنی ندارد ؛این را که بنده مکرر دارم می گویم؛بحث بر سر چیزی دیگر بود ؛بحث این است که هر مرتبه از وجود قائم به مرتبه خود است نه اینکه هر مرتبه از وجود قائم به وجودی واحد باشد؛به عنوان مثال وجود هر یک از اعداد قائم به مرتبه وجایگاه خودش است؛مثلا جایگاه عدد هفت همانجاست که باید باشد یعنی بین شش وهشت و با جابجایی ان دیگر او نیست ؛نتیجتا عدد هفت یک مرتبه دارد که قائم به مرتبه خود است یعنی همان جایی که باید باشد؛وهمه اعداد همینطور هستند ؛نه اینکه مرتبه هر عددی قائم به یک وجود دیگر باشد ......بحث بر سر این است که وجود ؛بذات موجود است نه اینکه دوباره خود قائم به وجودی دیگر باشد...پس اینکه یک وجود بیشتر در عالم وخارج نیست بحثی نیست ؛اصل تشخص وجود این را می رساند؛ولی این ضرری به مراتب و تشکیک این تشخص نمی زند ؛...توجه می کنید...تشخص را جایی بر هم می زند که امتیاز و اشتراک دو چیز مغایر باشند ولی در جایی که نفس تمایز و اشتراک خود وجود است دیگر این حرفها بی معناست...

مطلب بعدی بر سر ادراک نفس می باشد؛که باز شما مطلب را جوری دیگر متوجه شده اید اصلا حقیر حرفی از چگونگی ادراک نزدم؛اصلا نفس در مراتب ادراکی قابل نزول وصعود نیست ؛بلکه حس چون با واقع در تماس است؛یک صورت از واقع می سازد؛ولی اینصورت بالا نمی رود ؛بلکه قوه خیال در همان مرتبه که هست با مواجه شدن با صورت حسی یک صورت خیالی از ان می سازد بدون اینکه اصلا تنزل کند؛وقوه عقل نیز از صورت خیالی بدون اینکه نزول کند یک صورت می سازد؛به عبارتی این صورت است که در هر مرتیه یک جور انتزاع می گردد؛در مرتبه حس یک جور در مرتبه خیال یک جور و در مرتبه عقل یک جور به عبارتی مراتب نفس سر جایش هست ؛و بامواجه شدن با صورت هم مرتبه خود؛ انرا می سازد ...نتیجتا ماهیات در مراتب وجودی به صورت نزامهای همان مراتب هستند .....توجه می کنید...

بحث دیگر ؛ تباین بین خلق و حق را پیش کشیده اید البته باز به اشتباه ؛ببنید دوست عزیز اصل حدود و قیود وماهیات اصلا جنبه عدمی دارند ،وچیزی نیستند؛بلکه انچه اصالت دارد ؛وجود با تمام کمال وهستی خود است؛نتیجتا هر چه از سنخ وجود است کمال است و مراتب پایین با تمام هستی خود نزد علت خود حاضر هستند وعلت واجد همه انهاست ؛توجه می کنید؛بحث بر سر این نیست که خداوند ماده هست یا نیست ؛که حالا ماده نیز در مقام ذات وجود داشته باشد اصلا ماده چیزی نیست تا بگوییم حالا باید صرافت حضرت حق در ماده نیز حضور داشته باشد ،اصلا ماده با تمام محدودیات خود جنبه عدمی دارند و اصلا وجودی ندارند بلکه اینها همه اعتباریات هستند ؛نتیجتا انچه به وجود بر گردد همه از جنس کمال است وچیزی از کمال از ذات تهی نیست؛نتیجتا حضرت حق بالصرافه واجد همه کمالات می باشد ؛نتیجتا کثرت مراتب وجودی ضرری به این صرافت نمی زند ؛وجدایی متعارفی که از حدود نشات می گیرد ؛جایی در این صرافت ندارد ؛...توجه دارید......به عنوان مثال نفس واجد همه صور ذهنی است ولی این صور که جزء ذات نیست؛از طرفی وجود این صور نیز خارج از وجود نفس نیست ،بلکه نفس است که این صورتها را ظهور می دهد ؛ولی نه به شکل ان جدایی و تباینی که مد نظر شماست؛بحث بر سر این است که در مرتبه ذات احکام وجودی؛ قابل اتحاد با وجودهای ادنی نیست ؛ولی باز این صورتها چیزی خارج از وجود نفسانی نیستند....مسئله مسئله حضور است ؛و در حضور اشتراک است ؛منتهی اشتراکی که موافق مرتبه خود باشد...هر مرتبه پایین با حفظ مرتبه خود نمی تواند با مراتب بالا اتحاد پیدا نماید ؛بلکه باید این مراتب هم درجه شوند ؛مانند مراتب درک نفس از یک شئ خارجی از قوه حس تا قوه عقل.....صورتی که در قوه حس است نمی تواند با حفظ مرتبه خود با صورت عقلانی اتحاد پیدا نماید؛...یعنی این صورت حسی در مرتبه خود اصلا در مرتبه عقلانی معدوم است اصلا وجود ندارد ؛بلکه باید این صورت حسی نقوصش ریخته شود تا در مرتبه صورت عقلانی قرار گیرد انوقت اتحاد انجام می گیرد......البته حق هم این است که با چند خط حق مطلب ادا نمی گردد....

مطلب دیگر اینکه بین مراتب وجود اصلا تباین نیست؛چون اصل وجود تشخصی است ؛واین تشخص با تباین مغایر است؛بحث بر سر چیزی دیگر است بحث بر سر ؛حدود ونقوص است که با کمال بالا قابل جمع نیستند....به عبارتی معلول شانی از علت است ؛و خارج از وجود علت نیست ؛بلکه چیزی که هست نظام بین مراتب است که چنین امری را به وجود اورده است ؛نظام و احکام هر مرتبه مختص خود همان مرتبهمی باشد و قابل سریان به مراتب دیگر نیست؛مثلا نظام عالم الوهیت با حفظ خود قابل سریان به مراتب پایین نیست ؛.......

اما در مورد جسم مادی که می گویید ضعیف متکرر است باید گفت؛جایی که تکرر باشد از دو حال خارج نیست ؛یا این تکرر به صورت انفکاکی است یا به صورت وسعط است ؛اگر انفکاکی باشد ؛وجود سیلان دارد ؛و سیلان وجود حرکت جوهر نتیجتا در این حرکت جسم در دو حال در دو مرتبه از وجود قرار گرفته است؛نتیجتا اصل ذات متغیر میگردد و در جایی که ذات متغیر باشد اصلا حضوری نیست ؛به عبارتی وجود پراکنده لیاقت حضور را ندارد بلکه وجود یکپارچه می باشد که چنین لیاقتی را دارد ؛نتیجته هر ذاتی که وجودش یک پارچه باشد لیاقت حضور را هر چند برای خودش دارد ؛مانند نفس و کثرت صورتهای مختلف به وحدت ان ضرری نمی زند ؛چون این تکرر به صورت وسعط است نه انفکاک....

در مورد اینکه عامه چیزی از برخی از ظواهر نفهمند دلیل بر این نمی شود که این کتاب برای عامه نباشد،کسی بداند خداوند مانند هیچ چیزی نیست؛انوقت هر چه که بفهمد می داند که او ان نیست بلکه حقیقت او چیزی است که مثل این تفهم نیست ،بلکه او مثل هیچ چیزی نیست....نتیجتا در همین اندازه برای فهم عبارات دیگر نیز کفایت می کند؛واین دلیل نمی شود که قران برای عموم نباشد ؛بلکه قران برای خواص هم هست و خواص (مردم ) حال غیر از معصوم بدون گذر از عوام به ان درجه نمی رسند....

کتاب و نوشته های مادی که ان حقیقت قران را به این شکل صورت بندی نموده است ،هم مرتبه با اذهان ناس می باشد ؛ولی اینکه کسی از این پوسته الفاظ به قران برسد این دیگر گذر ار عوام است نه اینکه انها از ابتدا خواص باشند........مانند انبیا که همه چیز را برای عامه گفتند و برخی گوش کردند وعمل نمودند و خاصه شدند و کسانی گوش ندادند و عمل نکردند و در همان عوام زدگی ماندند....

خلاصه اینکه اینطور مباحث نیاز به فراگیری املا ئات ابتدایی و تامل زیاد و عمیق دارد و بعضا این مکان هم برای اشخاصی مصداقیت ان را ندارد ؛نتیجتا فکر می کنم بحث را تمام کنیم بهتر است...

موفق باشید..

erfan_alavi;75367 نوشت:
خلاصه اینکه اینطور مباحث نیاز به فراگیری املا ئات ابتدایی و تامل زیاد و عمیق دارد و بعضا این مکان هم برای اشخاصی مصداقیت ان را ندارد ؛نتیجتا فکر می کنم بحث را تمام کنیم بهتر است... موفق باشید..

سلام :Gol:
با تشکر مجدد از برادر عزیزم عرفان علوی و توضیحات ایشان
البته اهل فن قادر به قضاوت در مورد مطالب هستند
از برادر عرفان و سایرین تقاضای بحث ساده تر و همه فهم تری دارم
اگر قرار باشد فلسفه با مباحث پیچیده خود خدا را به مردم بشناساند بهره این همه آدم می شود همان بسم الله اول کلام
بحث را به سادگی بیانات شریف قرآنی مطرح بفرمایید تا عموم بتوانند استفاده کنند
باتشکر
موفق در پناه حق
:Gol:

با سلام به دوستان و تشکر از مباحث خوبشان
من هم در باره اینکه خداوند مهربان از رگ گردن به ما نزدیکتر است توضیحات مختصری را عرض می کنم ان شا الله مفید فایده باشه
قرب و بُعد دو گونه است: مادى و معنوى.
در قرب و بُعد مادى، دورى و نزديكى طرفينى است; يعنى اگر چيزى به ما نزديك باشد، ماهم به آن نزديك خواهيم بود و اگر چيزى از ما دور باشد، ما هم از آن دور خواهيم بود; ولى در قرب و بُعد معنوى اين گونه نيست. ممكن است يكى به ديگرى نزديكى معنوى داشته باشد، ولى ديگرى از او دور باشد; همانند پدر يا مادرى كه با روحيات فرزند خود آشنايى كامل داشته، همواره در پى كمال و صلاح او تلاش مى كنند، امّا فرزند در اثر بى اعتنايى و عواملى ديگر نتوانسته است با پدر و مادرش صميمى باشد.
قرب و بُعد خداوند نسبت به انسان ها معنوى است; چون خداوند جسم نيست. خداوند به همه نزديك است و به گفته قرآن، از رگ گردن هم نزديك تر است. (ق،16) ولى ما از او دوريم و بايد با عبادت به او از نظر معنوى نزدیک شویم.
برخى از راه هاى تقرب به خداوند متعال عبارتند از:
1. تمسك به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) و عمل به رهنمودهاى آيات و روايات اسلامى.
2. ذكر و ياد خداوند متعال; چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: «أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَـئِنُّ الْقُلُوبُ; (رعد، 28) آگاه باشيد كه با ذكر خدا، قلب ها آرام مى شود».
3. مهاجرت و جهاد در راه خدا با اموال و جان; چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: آن ها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است و آن ها به موهبت عظيم ]و قرب الهى[ رسيده اند...»
(توبه،20)
4. انجام تكاليف و عبادات; «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ; (ذاريات، 56) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند».
5. سبقت گرفتن در ايمان و اعمال پسنديده و صفات اخلاقى و انسانى; چنان كه خداوند متعال در سوره واقعه، آيه 10 و 11، به آن اشاره كرده است.1
و....

1.ر.ک: كافى، شيخ كلينى، ج 2، ص 601،

حکیم;75421 نوشت:
من هم در باره اینکه خداوند مهربان از رگ گردن به ما نزدیکتر است توضیحات مختصری را عرض می کنم ان شا الله مفید فایده باشه قرب و بُعد دو گونه است: مادى و معنوى. در قرب و بُعد مادى، دورى و نزديكى طرفينى است; يعنى اگر چيزى به ما نزديك باشد، ماهم به آن نزديك خواهيم بود و اگر چيزى از ما دور باشد، ما هم از آن دور خواهيم بود; ولى در قرب و بُعد معنوى اين گونه نيست. ممكن است يكى به ديگرى نزديكى معنوى داشته باشد، ولى ديگرى از او دور باشد; همانند پدر يا مادرى كه با روحيات فرزند خود آشنايى كامل داشته، همواره در پى كمال و صلاح او تلاش مى كنند، امّا فرزند در اثر بى اعتنايى و عواملى ديگر نتوانسته است با پدر و مادرش صميمى باشد. قرب و بُعد خداوند نسبت به انسان ها معنوى است; چون خداوند جسم نيست. خداوند به همه نزديك است و به گفته قرآن، از رگ گردن هم نزديك تر است. (ق،16) ولى ما از او دوريم و بايد با عبادت به او از نظر معنوى نزدیک شویم.

سلام و با تشکر از جناب حکیم :Gol:
مطلب شایسته ای نوشته اند
بنده با استفاده از یک حدیث می خواهم بحث قرب را باز مطرح کنم و باز بدنبال خارجی کرن آن هستم
منظورم از خارجی کردن اینستکه آن خدایی که به وجودش به اوصافش و ارتباطش با خودمان در ذهن می اندیشیم
بیاوریم بیرون از ذهن و در عینیت وجود خارجی ببینیم چیست

و اما روایت :
پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود :
اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فهو یراک
خدا را عبادت کن کانه اورا می بینی و اگر تو اورا نمی بینی او تورا می بیند
این کانک تراه در ذهن نیست در خارج است یعنی کانه در خارج او را می بینی
البته بزرگان فرمودند این کانک به ابوذر است اگر به سلمان بود حرف دیگری بود
باز مطلبی نقل کنم
علامه محمدحسین طباطبایی تهرانی صاحب کتاب معادشناسی و ... در کتاب روح مجرد که شرح حال عارف بزرگ سید هاشم حداد از شاگردان مبرز آیت الله قاضی است می فرمایند ایشان چندبار ایران آمدند . در یکی از این سفرهایشان شهید مطهری آمدند و با ایشان ملاقات کردند . حضرت حداد از ایشان سوال کرد شما چطور نماز می خوانید ؟ استاد مطهری پاسخ داد : به مفاهیم نماز کاملا توجه می کنم . جناب حداد فرمودند : از این به بعد نماز که می خوانید اذکار نماز را بصورت خطابی بخوان یعنی به آن فکر نکن به نحو خطاب به آن حقیقتی که پیشاپیش توست بگو . :Sham:
دوستان روی این مطلب فکر کنند و مباحث را اینطور نزدیک مطرح فرمایند تا بالاخره یک چیزی دست خوانندگان را بگیرد انشاء الله انه فتاح القلوب
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;75441 نوشت:

منظورم از خارجی کردن اینستکه آن خدایی که به وجودش به اوصافش و ارتباطش با خودمان در ذهن می اندیشیم
بیاوریم بیرون از ذهن و در عینیت وجود خارجی ببینیم چیست

:gol:

یا ستار..

با سلام خدمت جناب حامد ودیگر اساتید..

جناب حامد سوالی که حضرت عالی ؛می خواهید به جواب ان فائق ایید؛یک مسئله عقلی و فلسفی است؛پس درک ان نیاز به مقدمات ابتدایی دارد ؛حال اگر کسی همین مقدمات را هم نمی فهمد این دیگر تقصیر مغایرت و ناهماهنگی است که بین نوع سوال و جواب ان است!

دوست من ؛اینکه بنده بخواهم خدا را بیاورم بیرون وانرا ببنیم ؛دیگر از مفهوم و استدلال خارج می گردد واصلا نمی توان با مفاهیم و دلایل برهانی انرا برای اشخاص نمایان کرد ویا فهماند...

به عبارتی ما هر چه در باره اثبات او و نفی نقص از کمالات او می اوریم ؛همه جنبه مفهومی و استدلالی دارند واز ضیق خنداق است؛به عبارتی همه اینها در ذهن تحلیل می شوند و در خارج اصلا تحلیل و قضیه نیست ...همه این موارد از جنس مفهوم است وذهنی می باشد..

حال اگر در عالم عین بخواهیم خدا را بشناسیم؛دیگر بحث ذهن ومفهوم را باید کنار گذاشت ؛به عبارتی شهود در عالم عین را نمی توان برای کسی معرف قرار داد و یا به او فهماند؛چون شهود وجود و عینیت ان ؛به واسطه حضور و اتصال با واقع کمالات ان ملاک قرار می گیرد؛نتیجتا چون تماس با اصل وجود است نتیجتا نفس خود وجود را می یابد ؛این در حالی است که عینیت وجود قابل ورود به ذهن نیست؛بلکه ذهن کارش فقط مفهوم سازی است و همه ساختار نیز از این مفاهیم و وجودهای ذهنی و ماهیتی است...

مثلا وقتی کسی درد را در نفس خود می یابد ؛عین حقیقت وعینیت درد را می یابد ،یعنی اتصال با واقع وجود ان ؛نتیجتا نمی تواند ؛این عینیت وجود را برای شخصی باز گو کند که حالا از لحاظ مفهومی چگونه است؛فقط می تواند اگاهی از این درد را باز گو نماید ؛واثار انرا یعنی بی تابی...

اینجاست که معنی شناخت خدا به واسطه خودش مصداق پیدا می کند؛به عبارتی اصل شناخت خدا همان شناخت او به خودش است ؛به عبارتی شناخت خدا با واسطه شناخت وجودش است یعنی اتصال با واقع ان؛نتیجتا کسی که خدا را با خدا بشناسد او را شناخته چون این شناخت یک شناخت عینی است؛یعنی غیر خدا را نشناخته است؛در حالی که هر چه در مفهوم باشد ؛ان غیر خداست؛...

خلاصه اینکه شناخت حضرت حق در عالم خارج منجر به حضور است ودر علم حضور دلیل و مفهوم اصلا بی معنا است؛چون مفهوم ودلیل مربوط به ذهن است؛در حالی که عین وجود خارجی قابل ورود به ذهن نیست؛نتیجتا نمی توان انرا با مفهوم بیان نمود....

به نظر نوع سوال شما کمی ناصحیح است!

البته در قران هم هست که خداوند قبل از اخرت باز مشهود است مانند این ایه:

[="red"]سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم ، حتى يتبين لهم انه الحق ، اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد؟! الا انهم فى مريه من لقاء ربهم . الا، انه بكل شى ء محيط (فصلت : 53 و 54). [/]

[="blue"]به زودى نشانه هاى خود را در افقهاى (گوناگون ) و در دلهايشان به ايشان خواهيم نمود، تا بر ايشان روشن گردد كه تنها او حق است ، [="red"]آيا (براى حق بودن ) پروردگارت همين كافى نيست كه او براى هر چيز مشهود است .[/] هان آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند، آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد.
[/]

که دلالت ان در این حدیث به چشم می خورد:

ابى بصير از امام صادق پرسيد:

[="red"]هل يراه المومنون يوم القيامه ؟[/]
آيا مؤ منان در روز قيامت او (خدا) را خواهند ديد؟
حضرت فرمود:
ن[="red"]عم قد راؤ ه قبل يوم القيامه .[/]
بله ، بلكه پيش از روز قيامت او را ديده اند. وى مى گويد:
عرض كردم : آيا مقصود همان ديدنى است كه خداوند (در ازل ) فرمود: الست بربكم ؟ قالوا: بلى (اعراف : 172).
آيا من پروردگار شما نيستم ؟! و همه گفتند: بله .
حضرت چند لحظه ساكت شد و سپس فرمود: و ان المؤ منين ليرونه فى الدنيا قبل يوم القيامه الست تراه فى وقتك هذا؟!
و قطعا مؤ منان او را در دنيا و پيش از روز قيامت مى بينند. آيا تو در همين هنگام او را نمى بينى ؟! و در ادامه روايت از حضرت خواست كه اين مطلب را براى ديگران نيز نقل كند ولى حضرت فرمود: خير، نقل نكن...

این می رساند که شناخت واقعی حضرت حق تنها با خودش میسر است؛یعنی باید به کمالات او اتصال واقع کرد تا خودش را پیدا نمود ؛وان وقت شناخت به واسطه وجود خودش مصداق پیدا می کند؛که این شناخت چیزی جز خودش نیست؛نتیجتا امام او را مانع شد که موارد مذکور را برای دیگران ایراد نماید چون ؛اشخاص انس با مفاهیم وماهیات دارند؛نتیجتا مفسده به پا می گردد وانچه را ذهنشان درک می کند جای خدا می گذارند....چون هر چه مفهومی است خالق است...

[="red"]انما عرف الله من عرفه بالله ؛ فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ؛ ليس بين الخالق و المخلوق شى ء ...[/]

تنها كسى كه خدا را به خدا بشناسد، او را شناخته است ، بنابراين كسى كه او را به او نشناخته باشد، در واقع او را نشاخته بلكه غير او را شناخته است ، (زيرا) بجز خالق و مخلوق چيزى وجود ندارد.

بحث خوبی است اگر درست ادامه یابد...

یاحق

سلام :Gol:
با تشکر از عرفان علوی عزیز
خوب شما مشتری پر و پا قرص این عنوان هستید و بنده از باب احترام به مطالب شما چیزهایی برای گفتن دارم که عرض می کنم
فرمودید

erfan_alavi;76004 نوشت:
دوست من ؛اینکه بنده بخواهم خدا را بیاورم بیرون وانرا ببنیم ؛دیگر از مفهوم و استدلال خارج می گردد واصلا نمی توان با مفاهیم و دلایل برهانی انرا برای اشخاص نمایان کرد ویا فهماند...

بعضی بحثها به قول شما مفهومی است و جایگاهی جز در ذهن ندارند اما خدا که مفهوم نیست . یک وجود عینی خارجی است . مثل یک درخت در خارج . شما می توانید در مورد درخت بحث مفهومی بکنید اما در عین حال می توانید همه آن مطالب را بر خارج تطبیق کنید . مثلا درباره قدرت خدا سخن می گویید . کسی می گوید این قدرت خدا را به من نشان بده . شما می گویید : هرجا قدرتی یافتی قدرت خداست . این کلام آخری همان عینی کردن و خارجی کردن مفهوم است .
البته ای عزیز باید این راه طی شود . کسی که خدا را در حد مفاهیم شناخته مشکل است بین خارج و آن مفاهیم ارتباطی برقرار کند . انشاء الله که یافته باشید
erfan_alavi;76004 نوشت:
حال اگر در عالم عین بخواهیم خدا را بشناسیم؛دیگر بحث ذهن ومفهوم را باید کنار گذاشت ؛به عبارتی شهود در عالم عین را نمی توان برای کسی معرف قرار داد و یا به او فهماند؛چون شهود وجود و عینیت ان ؛به واسطه حضور و اتصال با واقع کمالات ان ملاک قرار می گیرد؛نتیجتا چون تماس با اصل وجود است نتیجتا نفس خود وجود را می یابد ؛این در حالی است که عینیت وجود قابل ورود به ذهن نیست؛بلکه ذهن کارش فقط مفهوم سازی است و همه ساختار نیز از این مفاهیم و وجودهای ذهنی و ماهیتی است...

مباحث ذهنی و مفهومی مقدمه ای است برای درک آنچه می خواهید در خارج بیابید . مثال بزنم . شما یک مدرس پزشکی هستید و دارید یک بیماری و عوارض خارجی آن را توضیح می دهید . این بحث تا حد زیادی مفهومی است . اما وقتی شاگردان شما به فردی که چنین بیماری دارد نگاه می کنند نگاهشان بعد از درس با قبل درس زمین تا آسمان فرق دارد . به قول شاعر : تو مو می بینی و من پیچش مو . لذا بحث مفهومی بحث ارزشمندی است که به کار دیدن و مشاهده عارفانه می آید . بله آقاجان یک عامی همان را می بیند که عارف می بیند بلا تفاوت اما عارف عارفانه و عامی عامیانه و تفاوت در معرفت و شناخت است . من یک مثالی نزدیکتر بزنم . یک بچه ای می آید داخل مجلس یک امپراطور و از سر و کله امپراتوری بالا و پایین می رود که دیگران جرات ندارند در پیشگاهش سخن بگویند . تفاوت این دو گروه در چیست ؟ در نادانی کودک و دانایی بزرگترها
erfan_alavi;76004 نوشت:
مثلا وقتی کسی درد را در نفس خود می یابد ؛عین حقیقت وعینیت درد را می یابد ،یعنی اتصال با واقع وجود ان ؛نتیجتا نمی تواند ؛این عینیت وجود را برای شخصی باز گو کند که حالا از لحاظ مفهومی چگونه است؛فقط می تواند اگاهی از این درد را باز گو نماید ؛واثار انرا یعنی بی تابی... اینجاست که معنی شناخت خدا به واسطه خودش مصداق پیدا می کند؛به عبارتی اصل شناخت خدا همان شناخت او به خودش است ؛به عبارتی شناخت خدا با واسطه شناخت وجودش است یعنی اتصال با واقع ان؛نتیجتا کسی که خدا را با خدا بشناسد او را شناخته چون این شناخت یک شناخت عینی است؛یعنی غیر خدا را نشناخته است؛در حالی که هر چه در مفهوم باشد ؛ان غیر خداست؛... خلاصه اینکه شناخت حضرت حق در عالم خارج منجر به حضور است ودر علم حضور دلیل و مفهوم اصلا بی معنا است؛چون مفهوم ودلیل مربوط به ذهن است؛در حالی که عین وجود خارجی قابل ورود به ذهن نیست؛نتیجتا نمی توان انرا با مفهوم بیان نمود....

این یافتن خدا به وجود خدا یعنی چه ؟ بالاخره برای ما حل شد که چه کسی است که وجود دارد ؟ ما یا خدا ؟ اگر خداست که وجود دارد آیا غیر این است که هرچه از وجود و آثار آن می یابیم یک خدایابی محدود است ؟ شاید بگویید خدا که محدود نیست . بله بنده ام معتقدم نیست اما مشت نمونه خروار است . مشت که تمام خروار نیست اما خروار هم چیزی جز این نیست . فرق در محدود بودن و نامحدود بودن است وگرنه در مشت گندم است و در خروار هم گندم . لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک . باید آنکه مستعد و بزرگ جان است بیاید و این بهره را بردارد . هم به قدر تشنگی باید چشید .
به این جملات دقت بفرمایید :
الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه
کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف
لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک
و انک لا تحتجب عن خلقک ..
در ادامه بحثتان هم که حرف ما را تایید فرموده اید و سخن خود را رد .
دقت و تامل بفرمایید آقاجان
موفق در پناه حق:Gol:

erfan_alavi;76004 نوشت:
این می رساند که شناخت واقعی حضرت حق تنها با خودش میسر است؛یعنی باید به کمالات او اتصال واقع کرد تا خودش را پیدا نمود ؛وان وقت شناخت به واسطه وجود خودش مصداق پیدا می کند؛که این شناخت چیزی جز خودش نیست؛نتیجتا امام او را مانع شد که موارد مذکور را برای دیگران ایراد نماید چون ؛اشخاص انس با مفاهیم وماهیات دارند؛نتیجتا مفسده به پا می گردد وانچه را ذهنشان درک می کند جای خدا می گذارند....چون هر چه مفهومی است خالق است...

سلام بر بقیةالله العظم ومنتظرانش

باتشکر از جناب عرفان علوی بزرگوار از مباحث خوبشان :Gol:و عنوان خوب تاپیک :Gol:

این بحثرا میتوان از جهات وابعاد مختلف مورد بحث وبر رسی قرار داد . دوست بزرگوار جناب عرفان از جنبه ی فلسقی ومنطقی و کلامی بحث میفرمایند . و بنده سعی میکنم تا از جنبه ی عرفانی بحث را توضیح دهم . والبته بحث در مورد موضوع خدا و(الله) وامور مربوط به خداوند در هزار چم دیدگاه انسان به وادی حیرت میرسد
فقط همین.

بنده سعی میکنم با زبانی ساده تر مطالب را عنوان کنم تا ازبحث تخصصی عموم هم بهتر بتوانند استفاده ببرند .

1-موجودیت انسان در هستی از مراتب و درجات خاصی در میان سایر موجودات برخوردار است .
ازفطرتی مافوق سایر موجودات برخوردار است .

فطرتی خدا جو وخدا پرست .

یعنی اینکه انسان بدون اینکه بخواهد ازتلفیق جهان مادی ومعنوی پیرامون خود به دنبال خدا باشد علم حضوری ودرک شعوری به خداوند دارد .

2 -از موهبتهای خداوند به انسان اعطای روحی است که با منت اضافی تشریفی از جانب خداوند از آن به دمیده شدن روح خداوند بر جسم انسان تعبیر شده .

این روح خود دارای ابعادی است که بسیار قابل تأمل میباشد .

3 -یکی از این ابعاد بعد ادراکی روح انسان است . انسان با فعال کردن این بعد از روح خود میتواند به ادراکاتی دست یابد که مرکب او برای رسیدن به کمال باشد .

4 -کمال هم برای انسان فقط رسیدن به الله است .

5 -این رسیدن به الله زمانی میسر است که بتوانیم در مسیر حرکتمان به سوی کمال در طول اراده ی خداوند قرار بگیریم ! ونه در عرض اراده ی او .

ودر این حرکت است که انسان از مفاهیم وماهیات جدا شده وبه شهود الی الله میرسد و خود را فنا در ذات وصفات خداوند می بیند .ودر می یابد که ممکنی است که در واجب بودنش باید در انتظار «کن فیکون» باشد واز غرور حضورش؛ در محضر الله حیا میکند و در ادراک روحی اش خود را مخلوق او میابد با تمام علم حضوری اش !!! وبا تمام ادراک قلبی اش قادر به درک نقطه ای از (خ) خداییش نیست زیرا حتی وصف او عظیم است و خارج از ظرفیت این انسان ممکن الوجود و در دون حقارت در محضر جلالتش!!! مخلوقی که وابسته است به ذاتی که توصیفش هم فقط در ید تدبیر اوست که الله است .
آنجاست که در ادراک روحی خود و در درجه ی اعلای علم حضوری خود او را خالق درک میکند - اورا قادر درک میکند - اورا عالم درک میکند ...... با تمام حقیقتش - با تمام بعد ادراکی روحش - با تمام علم حضوری قلبش .... آان جاست که اورا از رگ گردن به خود نزدیک تر میبیند . زیرا در عظمت بیکرانش غرق است !

............................................................................................... حق یارتان :roz:....................................................................................

erfan_alavi;76004 نوشت:
مثلا وقتی کسی درد را در نفس خود می یابد ؛عین حقیقت وعینیت درد را می یابد ،یعنی اتصال با واقع وجود ان ؛نتیجتا نمی تواند ؛این عینیت وجود را برای شخصی باز گو کند که حالا از لحاظ مفهومی چگونه است؛فقط می تواند اگاهی از این درد را باز گو نماید ؛واثار انرا یعنی بی تابی...

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
بزرگوار تعریف از درد وعواطف انحصاری ودرونی افراد ذهن انسان رامعطوف به دو قسم از ادراکات انسانی می نماید که معمول ومتداول است . ویک قسم که محجور اما مستقل است .

اولا" ادراک حسی درد وانتقال این حس به وسیله اعصاب مربوطه به فکر که از نوع احساس واقعی (وقوع در عالم خارج) محدود و محکوم است یعنی (دارای کمیت میباشد) مثل احساس درد در عضله ی قلب !!!
نتیجه (1) = یک درک نفسانی

ثانیا" ادراک روحی درد و انتقال این ادراک در عالم حقیقت وجود است که انسان را در بعد اعلای وجود معنوی ومتافیزیکی اش تحت تأثیر قرار میدهد . واحساسی حقیقی ( اصیل در ماهیت وجود ) را در وجوداصیل انسان بروز میدهد . (دارای کیفیت ) میباشد . مثل درد وسوزش دل در غم از دست دادن عزیزی !!!

نتیجه (2) = یک درک درونی

ثالثا" ادراک ماورائی که از عهده ی هر جان وروحی بر نیاید . در این نوع ادراک ظرفیت انسانیت متفاوت است و حضور ما در زمین مادی طبق آیات قران وتلاش برای وسعت بخشیدن به این ظرفیت است . بحث از ضرورت وجود الله و تعیین جایگاه برای این وجود در کمیت وسعت مادی انسانی نمی گنجد و در اول راه سنگینی این بار معنوی اورا از پا در می آورد و انرژی فوق العاده اش انسان را از درون به انفجار سلولهایش میکشاند . مثل اینکه بخواهیم انرژی را از درون هسته ی اتم خارج کنیم باید مقدمات فوق العاده ای را فراهم کنیم . در حالت عادی اولا" استخراج این انرژی ممکن نیست ثانیا" اگر مقدمات به صورت ناقص فراهم شود این امکان وقوع یابد جز ویرانی آنهم از درون پیامدی ندارد. لذا برای درک خداوند و رسیدن به ادراک ماورائی وجودش مقدمات الزامی است . نه اینکه هرگز به خدا نمی رسیم ویا در مقابل بگوییم خدا را میتوان در موجودیت خارجی اش مشاهده کرد.
برای مقدمه ابتدا باید جایگاه خداوند و جایگاه درک ما از خداوند را مشخص کنیم تا بعد........

....................................................................................... حق یارتان :roz:...............................................................................

••ostad••;76061 نوشت:

ثالثا" ادراک ماورائی که از عهده ی هر جان وروحی بر نیاید . در این نوع ادراک ظرفیت انسانیت متفاوت است و حضور ما در زمین مادی طبق آیات قران وتلاش برای وسعت بخشیدن به این ظرفیت است . بحث از ضرورت وجود الله و تعیین جایگاه برای این وجود در کمیت وسعت مادی انسانی نمی گنجد و در اول راه سنگینی این بار معنوی اورا از پا در می آورد و انرژی فوق العاده اش انسان را از درون به انفجار سلولهایش میکشاند . مثل اینکه بخواهیم انرژی را از درون هسته ی اتم خارج کنیم باید مقدمات فوق العاده ای را فراهم کنیم . در حالت عادی اولا" استخراج این انرژی ممکن نیست ثانیا" اگر مقدمات به صورت ناقص فراهم شود این امکان وقوع یابد جز ویرانی آنهم از درون پیامدی ندارد. لذا برای درک خداوند و رسیدن به ادراک ماورائی وجودش مقدمات الزامی است . نه اینکه هرگز به خدا نمی رسیم ویا در مقابل بگوییم خدا را میتوان در موجودیت خارجی اش مشاهده کرد.
برای مقدمه ابتدا باید جایگاه خداوند و جایگاه درک ما از خداوند را مشخص کنیم تا بعد........

....................................................................................... حق یارتان :roz:...............................................................................

سلام :Gol:
وبا تشکر از بزرگوارانی که این بحث را ادامه می دهند
" لعل الله یحدث بعد ذلک امرا "
بحث در شناخت است و شناخت را مراتبی است به تمثیل چنین می گوییم :
اگر تکه ای نور از دور ببینیم همین اندازه که نور او را دیدیم او را شناختیم
در قدم بعد به آن نزیکتر می شویم و مشاهده می کنیم یک شعله آتش است شناختمان بیشتر می شود
در مرحله بعد دستمان را نزدیک می بریم و علاوه بر نور آتش گرمایش را نیز می چشیم
این مرحله ای بالاتر از شناخت آتش است
در مرحله آخر پروانه وار در آتش می نشینیم تا آتش ما را بسوزاند و عین آتش بشویم
این بالاترین مرحله شناخت آتش است هرچند این مرحله از شناخت خیلی عالی و راقی است اما کسی نمی گوید آن شناخت اولی که فقط مشاهده یک نور بود شناخت نبود .
در شناخت باریتعالی نیز چنین است یک وقت انسان آیات الهی و تجلیات ظاهری اش را مشاهده می کند که اورا می بیند و اورا می شناسد اما من مکان بعید . اما این معرفت پایان راه نیست بلکه آغاز راه است تا برسد به اینکه بگوید :
گر بشکافند سر و پای من جز تو نیابند در اعضای من
که خدا در انسان می نشیند یا بگو انسان خدا را بنشسته در خود می یابد
بله این شناخت خیلی جان قوی و پاک می خواهد اما کسی نگفت آن شناخت اولی شناخت نیست
اصرار ما بر همان شناخت اولی است که شما بیایید آن مفاهیم ذهنی را در خارج عینا مشاهده کنید آنچه چشم شما میبیند هرچند ظاهرا خدا نیست اما از خدا جدا هم نیست که خدا بنشسته در متن همین است که تو می بینی که علی ع به ما خبر داد از این بنشسته در متن همه اشیاء :
ما رایت شیئا و رایت الله قبله ومعه بعده
خدا نصیب بفرماید
و باز تشکر می کنم
موفق در پناه حق
:Gol:

.یا ستار.

با سلام..

ضمن تشکر از جناب ••ostad•• گرامی و همچنین حامد عزیز..

البته اینکه درد واندوه یک کیف نفسانی است صحیح است ؛چون درد و اندوه از سنخ درک است ؛ولی چیزی که هست ؛چون نفس عملش با ماده می باشد و نسبت بین نفس و جسم مادی بدن یک نسبت حقیقی می باشد ،یعنی جسم مادی رقیقه و نزول یافته نفس می باشد ؛ و اینها تحت یک حقیقت وجودی می باشند ؛نتیجتا این دو بر یکدیگر اثر متقابل دارند ویا به عبارتی ترکیبی حقیقی هستند ؛ومانند اصطلاحات شعرا این همه جدایی مانند پرنده وقفس ندارند؛...

پس اندوه و یا درد ؛چون منجر به ناراحتی نفس می گردد؛پس باید علتی عدمی داشته باشد؛به عبارتی ،عدم وجود و خلاء ان در جسم و ماده ؛به صورت درد برای نفس تدایی می کند؛نتیجتا درد و یا اندوه یک امر وجودی نیست که حالا نفس انرا به عینه درک می کند بلکه یک امر عدمی است وجنبه عدمی دارد؛یعنی عدم تراوش وجود است که باعث این ناراحتی برای نفس می گردد....

خلاصه اینکه درد و اندوه یک درک نفسانی است نتیجتا ؛علم نفس به ان از نوع حضور است ؛یعنی عدم جعل وجود یک امری در جسم و یا تعلقات ان باعث این درک شده است والا اگر همه چیز طبعا ملایم بود(جعل وجود و تراوش ان) همچین چیزی درک نمی شد....به عبارتی این نوع درک وحضور ان برای نفس با فعل وعمل ماده انجام می گیرد...

البته انسان یکسری امور فطری هم دارد ؛که در سرشت نفس محروز است مانند میل به حقیقت جویی و یا برتری و پرستش وغیره...که البته این موارد نیاز به عمل مادی برای درک و حضور نفسانی ندارند و مستقیما بر اساس ان سرشت وخمیر مایه انسان از درون او ؛یا از روح ونفس او مستقیما تراوش می کند به عبارتی این امور شوقیه هر یک از مبدایی از نفس نشات می گیرند به عبارتی در تکوین بشر نهانیده شده اند...

البته باید توجه نمود که طغیان برخی از امور فطری مانند شهوت وغضب و تعلقات ان ؛باعث انحراف فطرت سالم از مسیر اصلیش می گردد؛نتیجتا ممکن است این امور فطری کم رنگ و یا پررنگ شوند...

مطلب بعدی اینکه بحث بر سر سلسله مراتب برای شناخت نیست بلکه موضوع نوع شناخت است ؛شناخت و معرفت حق تنها به خود او امکان دارد ؛حال در مراتب پایین از طریق عقل و سلب نقوص از مراتب امکانی و صدق ان بر ذات (البته این از ضیق می باشد)؛ویا از طریق شهود و اتصال با خود او البته به اندازه وسعت نفس ؛به عبارتی از هر روزنی به همان اندازه نور می تابد و از شعاع نور بهره می برد........

بله ممکن است کسی بگوید من خدا را در طبیعت دارم می بینم ؛یعنی هر چه می بینم قدرت اوست و یا علم ورحمت و همه منشا از کمالات اوست ؛مانند چراغ قرمز راهنمایی ورانندگی که خود نشانه ای است ؛و شخص از دیدن این چراخ پی به ورای ان یعنی خطر می برد؛و با دیدن چراغ قرمز ؛اگاه به خطر می گردد..یعنی این چراغ همان خطر است....

در هر حال قویترین شناخت اتصال با واقع می باشد و وقتی در متن واقع قرار بگیری دیگر خطا و اشتباه و شک معنا ندارد ؛همانطور که حضور و اتصال درد شک و شبهه و خطا را نسبت به درک ان از نفس بر می دارد...

یاحق

erfan_alavi;76314 نوشت:
.یا ستار.

مطلب بعدی اینکه بحث بر سر سلسله مراتب برای شناخت نیست بلکه موضوع نوع شناخت است ؛شناخت و معرفت حق تنها به خود او امکان دارد ؛حال در مراتب پایین از طریق عقل و سلب نقوص از مراتب امکانی و صدق ان بر ذات (البته این از ضیق می باشد)؛ویا از طریق شهود و اتصال با خود او البته به اندازه وسعت نفس ؛به عبارتی از هر روزنی به همان اندازه نور می تابد و از شعاع نور بهره می برد........

بله ممکن است کسی بگوید من خدا را در طبیعت دارم می بینم ؛یعنی هر چه می بینم قدرت اوست و یا علم ورحمت و همه منشا از کمالات اوست ؛مانند چراغ قرمز راهنمایی ورانندگی که خود نشانه ای است ؛و شخص از دیدن این چراخ پی به ورای ان یعنی خطر می برد؛و با دیدن چراغ قرمز ؛اگاه به خطر می گردد..یعنی این چراغ همان خطر است....

در هر حال قویترین شناخت اتصال با واقع می باشد و وقتی در متن واقع قرار بگیری دیگر خطا و اشتباه و شک معنا ندارد ؛همانطور که حضور و اتصال درد شک و شبهه و خطا را نسبت به درک ان از نفس بر می دارد...

سلام :Gol:
با تشکر از عرفان عزیز
در مورد این مطالب عرض می شود به نظر می رسد هنوز بحث وجود خدا و نسبت اشیاء با وجود و خدا حل نشده است . اول این را حل بفرمایید . تا وقتی بحث مراتب شناخت مطرح می شود مطلب جا بیفتد .
موفق در پناه حق
:Gol:

..یا ستار..

سلام برشما..

والله نمی دانم از کجا باید شروع نمود که باز مشکلی ایجاد نشود...

ببینید دوست عزیز جناب حامد اینکه نسبت اشیا با وجود بحت و محض حضرت حق چگونه است؛این بر می گردد به تجلی و ظهور ذات(یا همان تراوش وجود) ؛مانند نفس و ظهور ان که محل این ظهور نیز چیزی خارج از وجود نفس نیست؛که این ظهور به ظاهر شدن صورتهای نفسانی می انجامد:حتی نفس نیز نمی تواند ان صورتی را که در عقل خود دارد مستقیما وارد دار مادی نماید؛بلکه ان صورت را باید ابتدا به عالم خیال بیاورد ،سپس به عالم حس بیاورد ؛وبعد از عالم حس به مرتبه فعل و انجام ان واردش کند...به عبارتی نیاز به هم مرتبه شدن می باشد؛وعقل در مرتبه خود نمی تواند در مرتبه ماده ظهور نماید و مرحله حس نیز نمی تواند با حفظ مرتبه خود در مرتبه عقل ظهور نماید ؛بلکه محل ضهور صورتهای عقلانی در خود عقل است و محل ظهور صورتهای نفسانی خود نفس و صورتهای حسی خود حس و محل ظهور صورتهای جسمانی و مادی عالم ماه است اینها سلسله مراتب وجودی است از مراتب عالی به مراتب دانی و بالعکس...

پس عالم الوهیت ؛عالمی است که محل ظهور اسما وصفات الهی است ؛چون صفات الهی از لحاظ وجوب و وجود عین ذات هستند ؛یعنی انها نیز بیحد و خارج از قیود می باشند ؛(در ان شب که پیغمبر اکرم حاضر در این مرتبه شد ؛جبرئیل نتوانست در ان مرتبه حاضر گردد؛یعنی همانجا که به صورت تمثیل زانو به زانوی خدا نشست) ولی همین صفات دوباره ظهور می کنند ؛و همینطور تحت هم قرار می گیرند تا به عالم دانی می رسند ؛و ظهور هر یک از این صفات باعث ایجاد فعلی از افعال در مراتب می گردد؛مثلا حیات جانداران تحت صفت حیات او و علم اشیا تحت علم او و هینطور این اسما رو به بالا که می روند تحت یکی از اسم دیگر قرار می گیرند مانند صفت رحمت شامله و همین طور در سیر صعود تا دوباره به اسم مکنون وذات ختم می گردند؛....

پس شما هر چه که در ظاهر می بینید ؛ظهور اسمی از اسمای الهی است ؛مثلا جهنم ظهور اسم غضب و یا طرد اوست وبهشت تحت اسم رحیمیت و همه موجودات ظهور اسم رحمت شامله ؛....وحتی رشد انسان و گیاه نیز تحت یکی از اسما اوست....

هیچ تصوری و فعلی نیست که تحت یکی از اسم های او قرار نگیرد،مثلا کسی که گناه می کند خود را تحت اسم غضب و طرد او می ندازد؛و هر چه به این عمل ادامه دهد بیشتر به باطن ان رسوخ می کند؛تا جایی که می رسد به محل ظهور این اسم که جهنم ومراتب ان باشد ؛به عبارتی محل ظهور اسم غضب حضرت حق طرد از قرب او که همان ظاهر شدن چیزی به نام جهنم است....

نسبت بین اشیا و وجود خداوند درست است که نسبتی دو طرفه است؛یعنی از یک طرف این نسبت و یا اضافه به موجودات ختم می گردد و از جهتی به ذات خداوند؛ولی چیزی که هست همین اضافه و نسبت نیز به صورت بسیط در ذات او موجود است ؛از قبیل نسبت رزق و خلق و غیره ....به عبارتی همین صفت رازقیت که نسبتی است بین خدا و موجودات در ذات او کمالش هست ؛یعنی کمالی که عین ذات او بسیط و غیر قابل تمایز با دیگر کمالاتش می باشد....

به عنوان مثال اراده شما ؛که جزء ذات نفس شما نیست؛بلکه اراده متاخر از ذات است؛و مرتبه اراده متاخر از مرتبه وجودی ذات شماست؛یعنی این اراده مبدایی و ریشه ای در ذات شما دارد ؛که از انجا سرچشمه می گیرد ؛که ان مبدا را شما نمی توانید در ذات نشان دهید ؛چون مانند نفس بسیط است و عین ذات است از لحاظ مصداق ؛یعنی این اراده کمالش در نفس شما هست ؛و هر گاه بخواهید می توانید از ان مبدا و ریشه انرا ظهور دهید؛دیگر صفات فعلی انسان نیز همینطور است ؛یعنی نفس واجد انهاست منتها در مرتبه ذات و چون در مرتبه ذات است پس با نفس یگانگی ایجاد می کند و وحدتی حقه می گردد ؛و با وجود نفس با یک وجود موجود است؛ولی وقتی در شما شوقی ایجاد گردد و سپس علم به ان و قدرت عامله نیز داشته باشید اینها همنیطور از ان ریشه ها سرازیز می گردد تا به مزتبه فعل می رسد....

پس فعل شما ؛همان کمالی است که ذات شماست ؛غیر از او نیست ؛منتهی چون ان کمال با حفظ مرتبه خود نمی تواند در مراتب دانی ظهور نماید ؛پس مجبور است ،مراتب وجود پایین تر را ظهور دهد و ایجاد نماید و از ان مراتب ماهیت هم مرتبه اش ظاهر می گردد ؛ظهور فعلی که در دار مادی است ؛یعنی این فعل از سنخ وجود مادی است و باید در همین مرتبه ظهور کند .....اینها سلسله مراتب وجودی است....

پس ان فکر و ان صورت ذهنی که در مرتبه فکر شما ست همان فعل شماست ؛مانند گفتن انچه در ذهن دارید؛منتها ان حقیقت که در ذهن است نمی تواند با حفظ مرتبه خود به صورت فعل دراید ؛مجبور است که خود را هم مرتیه و هم نظام خود نماید؛نتیجتا ان حقیقت ذهنی به صورت مادی که همان گفتن است ظهور می یابد؛...به هر حال ان صورت وحقیقت عقلی همان حقیقت ذهنی است و ان حقیقت ذهنی همان حقیقت حسی است و ان حقیقت حسی همان فعل شماست منتها چیزی که هست هر یک از اینها در مرتبه و نظام خودش ظهور می نماید و یا هم فرکانس مرتبه خود ظهور می نماید...

در مراتب ظهور و وجود از عالم الوهیت تا عالم شهود ومادی نیز همینطور است...اینها همه تحت یک حقیقت هستند منتها شدت وضعف و نقص است که منجر به ظهور متفاوت انها در هر مرتبه می گردد...

یاحق

سلام
با تشکر از عرفان عزیز که حوصله به خرج داده اند و این مطالب شریف را نوشته اند . بنده برای روشن شدن منظورم بخشی از یک رساله مختصرم را که یک وقتی برای یگ جمع در حد دیپلم و حدود آن نوشته ام اینجا می آورم تا دوستان ببینند و نظر دهند . توجه بفرمایید که در این متن از اغلاق و اصطلاحات پیچیده استفاده نکرده ام لذا باید به لب مطلب دقت شود نه لفظ .


سخن ما با اهل ایمان است و می خواهیم به بیان نحوه توحید بپردازیم و نمی خواهیم توحید را ثابت کنیم پس می گوییم : نسبت خدا با هستی چه نسبتی است ؟ بعبارت دیگر خدا تمام هستی است یا بخشی از آن ؟ مساله دو فرض دارد : خدا تمام هستی است یا خدا بخشی از هستی است . اما فرض دوم که خدا بخشی از هستی باشد آیا خدا می تواند بخشی از هستی باشد . شاید بگویید بله . ظاهرا هم همینطور است . می گوییم و بخش دیگر چیست ؟ می فرمایید سایر موجودات . اما این فرض صحیح نیست . چون ما به خدای نامحدود بی نقص نه خدای محدود ناقص اعتقاد داریم . اگر چنین است پس خدا نمی تواند بخشی از هستی باشد . چرا ؟ چون اگر بخشی از هستی باشد معنایش محدود بودن اوست و محدودیت برای خدا یعنی نقص . پس هیچ راهی ندارد جز اینکه بگوییم خدا تمام هستی است . چه اینکه اگر قائل به این مطلب نشویم باید دست از نامحدود و بی نقص بودن خداوند بکشیم . اما با اثبات تمام هستی بودن خدا مشکلی پیش می آید که از مشکل قبلی کمتر نیست و آن اینستکه اگر خدا تمام هستی است پس سایر موجودات چه هستند . هستند یا نیستند ؟ اگر هستند پس از وجود سهم می برند و از سهم خدا کم می شود و اگر نیستند که خلاف امر بدیهی است . جواب اینستکه چون با برهان ثابت شد خدا تمام هستی است پس باید حقیقت وجودی موجودات را که مخلوق خدایند جستجو کنیم . نه اینکه به برهان ثابت شده دست بزنیم . چون آن برهان در مورد خدایی است که اصل است و مخلوقات فرع . یعنی باید برای فرع چاره جویی کنیم نه اینکه به اصل خدشه وارد سازیم . جوابی که ما می دهیم اینستکه باید جوری وجود موجودات را تفسیر کرد که هم باشند و هم سهم جدا از هستی نداشته باشند لذا می گوییم مخلوقات نه بودند و نه نبودند بلکه نمودند . یعنی چه ؟ یعنی نه سهم جدا از هستی دارند و نه بی واقعیتند . بلکه مخلوقات نمود و ظهور هستی و خدا هستند . به عبارت دیگر بگو مخلوقات ظهورات حقند . هستی یک حقیقت اصیل است که آن خداست و این خدا نمودها و ظهوراتی دارد که مخلوقات اویند بهمین خاطر است که سیدالشهدا در دعای عرفه عرض کرد : الغیرک ظهور مالیس لک آیا غیر تو یعنی مخلوقات ، ظهوری دارند که مال تو نباشد . یعنی مخلوقات ظهور تواند نه ظهور خودشان . این یعنی چه ؟
خوب است این مطلب عقلی و برهانی را با یک تمثیل روشنتر کنیم .شما دریا و موج دریا را تصور کنید . آیا موج هست یا نیست ؟ جواب : هست . آیا موج در دریا سهم جدایی از وجود دریا دارد یا سهم او از وجود همان وجود دریاست . جواب : نه سهم جدا ندارد . پس موج با اینکه هست اما از دریا جدا نیست و سهم جدایی از وجود دریا ندارد . و به عبارت دیگر موج چیزی جز ظهور و نمود دریا نیست . مخلوقات هم همین نسبت را با حق دارند . آنها سهم جدایی از وجود ندارند . آنها ظهور و نمود هستی اند که هستی خدا ست .
وقتی توحید اینگونه برای ما حل شد کلا توهم استقلال برداشته می شود . چرا ؟ چون می گوییم همان طور که اصل وجود موج از دریاست تمام آثار آن نیز از دریاست . مثلا قدرت موج که گاهی کشتیهای بزرگ را در هم می کوبد قدرت دریاست . موج در قدرت خود از دریا جدا نیست لذا می توانیم بگوییم اصل وجود انسان و تمام آنچه که اثر او محسوب می شود از اعمال و ادراکات ، تمام به خدا برمی گردد . و اینجاست که پرده ای از حقیقت ذکر لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم برایمان برداشته می شود که هر نیرو و قدرتی از خداست بلکه بگو ما هستیم چون به او بسته ایم و قدرت داریم چون به قدرت او وصلیم . حال که مساله استقلال حل شد می گوییم ( بطور مشخص ) حتی دیدن ما هم به فیض حق است یعنی ما می بینیم چون او دیدن را به ما افاضه می کند . می شنویم چون ادراک صوت را او به ما افاضه می فرماید ...
خلاصه چشم دو بین را باید اصلاح کرد . یکی بیش نیست . در شوون مختلفه . که دارد کار می کند . با این اسماء و الفاظ و عبارات آن حقیقت واحده را تکه تکه کرده ایم برایش مراتب درست کرده ایم و الی آخر .

از اولیاء دستگیری بطلب

موفق در پناه حق

..یا ستار..

با سلام..

جناب حامد گرامی این مواردی که شما فرمودید و مثال هم زدید مربوط به وحدت وجود وموجود می گردد؛یعنی غیر از وجود حضرت حق اصلا وجودی در هستی نیست و فقط یک وجود مشخص در هستی است و همه این وجودات همه بالله هستند؛ومجازی یعنی همه خدا هستند در همین مرتبه ولی به قول شما به صورتهای موج متکثر دیده می شوند به عبارتی اصلا وجودات مقید وجود ندارند فقط وجود مطلق هست وبس ؛بلکه همه، صورتهای موجی هستند از منشا ان که دریاست والبته موج تا درون دریاست موج است و عین دریا و در عالم بیرون از دریا که موج معنا ندارد....این عقیده مربوط به عرفا می باشد؛وبه قول فقها همچین عقیده ای منجر به کفر می گردد...اگر منظورتان این باشد....

ولی به عقیده فلاسفه وجود؛ ذات مراتب تشکیکی است ،یعنی وجودات مقید نیز هستند و در عالم خارج مستقلا وجود دارند و مغایر با مرتبه ذات حضرت حق می باشند ؛و در مرتبه خود عین مرتبه ذات حق نیستند ،یعنی در مرتبه وجودی خود مغایر با ذات و مرتبه واجب هستند ...

نتیجتا در عالم وجود کثرت حکمفرماست و لی همه کثرات به وحدت بر می گردد،یک تشخص وجودی با تشکک مرتبه ای...

نمی دانم شاید منظورتان چیز دیگری باشد...

یاحق

جناب حامد گرامی این مواردی که شما فرمودید و مثال هم زدید مربوط به وحدت وجود وموجود می گردد؛یعنی غیر از وجود حضرت حق اصلا وجودی در هستی نیست و فقط یک وجود مشخص در هستی است و همه این وجودات همه بالله هستند؛ومجازی یعنی همه خدا هستند در همین مرتبه ولی به قول شما به صورتهای موج متکثر دیده می شوند به عبارتی اصلا وجودات مقید وجود ندارند فقط وجود مطلق هست وبس ؛بلکه همه، صورتهای موجی هستند از منشا ان که دریاست والبته موج تا درون دریاست موج است و عین دریا و در عالم بیرون از دریا که موج معنا ندارد....این عقیده مربوط به عرفا می باشد؛وبه قول فقها همچین عقیده ای منجر به کفر می گردد...اگر منظورتان این باشد....
ولی به عقیده فلاسفه وجود؛ ذات مراتب تشکیکی است ،یعنی وجودات مقید نیز هستند و در عالم خارج مستقلا وجود دارند و مغایر با مرتبه ذات حضرت حق می باشند ؛و در مرتبه خود عین مرتبه ذات حق نیستند ،یعنی در مرتبه وجودی خود مغایر با ذات و مرتبه واجب هستند ...
نتیجتا در عالم وجود کثرت حکمفرماست و لی همه کثرات به وحدت بر می گردد،یک تشخص وجودی با تشکک مرتبه ای...
نمی دانم شاید منظورتان چیز دیگری باشد...

سلام عرفان عزیز :Gol:
اگر قضیه فقهاست که آن حضرات خیلی از آراء فلسفه شما را هم قبول ندارند
دیگر اینکه به قول شما آن برهان ما بر وحدت وجود دلالت می کند . شما بیایید برهان را جواب دهید .
ما بنده برهانیم نه بنده این و آن که فرمود : یا برهان
از یک سو وحدت وجود را می پذیرید و از طرف دیگر باز سخن از تشکیک می زنید
آقاجان مبدع تشکیک که جناب ملاصدراست آخر سر به تشان قائل شدند و علیت را بوسیدند و در طاقچه اهل عقل گذاشتند
بروید سخن بزرگان از مدرسین اسفار را بشنوید
آقاجان به دلیل ثابت است که یک وجود بیش نیست و آن وجود حق تعالی است و ما جز با این وجود سر و کار نداریم حتی با خیال وجود خودمان .
این حقیقت واحده را شوون بیکران است که ما روی این شوون اسم گذاشتیم :
هذه اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما نزل الله بها من سلطان
آن عارف بزرگ هم فرمود اسماء را بردار و عین وجود را در شوون متکثره اش ببین
یا آن دیگر عزیز فرمود :
خلق را بردار و حق را بگذار
کلام سر به دامان فلسفه و فلسفه سر بدامان عرفان و عرفان سر به دامان وحی می گذارد و آن وحی هم می فرماید :
هوالاول والاخر والظاهر والباطن و هو بکل شی علیم
البته برای پذیرش قلبی این حقیقت نیاز به جهاد اکبری بنام جهاد عشق و عقل است
و این راه را بی همرهی خضر واصل نمی توان رفت
باز هم عرض می کنم شما اگر دررد برهان ما بر وحدت وجود دلیلی ذارید بیاورید
موفق در پناه حق:Gol:

..یا ستار..

با سلام..

جناب حامد ، انچه شما مرقوم فرمودید ؛مسئله عینیت در مقام مراتب امکانی است؛به عبارتی ذات مراتب امکانی با ذات حضرت حق یکی هستند به عبارتی هر چه هست خداست ؛چون به قول شما موج ؛چیزی جز وجود دریا نیست ؛به عبارتی موج در دریا همان ذات دریاست و در رتبه خود دریاست ؛این یعنی هر چه شما می بینید ؛همه مرتبه خداست و اصل و هم مرتبه ذات اوست ؛....

توجه نمایید که وحدت در وجود ربطی به اینکه هر چه هست فقط یک وجود در یک مرتبه می باشد ؛ندارد ؛وهمچین حرفی خیلی بزرگ است که همه چیز که می بینید ؛عین خدا باشد ؛....

امام صادق علیه السلام می فرمایند:
[="red"]إذا کان الخالق فی صورة المخلوق فبما یستدل علی أن أحدهما خالق لصاحبه؟![/]
اگر خداوند به صورت خلق باشد، به چه دلیلی یکی از آن دو خالق و آفریننده دیگری خواهد بود؟!

مرتبه وجودات امکانی در مرتبه ذات معدوم است واصلا ؛همه موجودات از لحاظ مراتب هستی ؛احکام جدایی دارند و احکام هر نظام مختص همان نظام می باشد این وجه از جدایی در مراتب هستی می باشد....

قبلا نیز مثال زدم ولی مثل اینکه شما توجه نکردید:

صورتهای نفسانی که از نفس صدور می یابند؛واقعا وجود دارند و در مرتبه خود عین ذات نیستند؛بلکه هر یک وجود جداگانه ای دارد که عین ربط به نفس می باشد یعنی صورت خیالی از نفس قابل انفکاک نیست ؛در حالی که صورتهای نفسانی هم وجودی خارج از وجود نفس ندارند ؛به عبارتی صورتهای نفسانی جزء ذات نیستند ؛بلکه تجلی از ذات هستند ؛و ریشه این صور و یا کمال این صور در ذات می باشد ،وگرنه ذات نفس نمی توانست انها را صدور دهد..ولی چیزی که هست این کمال چون در ذات صرف می باشد ؛نمی توان به ان اشاره نمود ؛ومثلا گفت این کمال صورت نفسانی است ؛....

از جهتی طبق نظر عرفا اصلا خداوند نمی تواند خلق نماید چون باعث تمییز و جدایی وجود او از وجود خودش می گردد و این دو در مقابل هم قرار گرفته وباعث محدودیت وجود او می گردد،این یعنی اینکه خداوند اصلا صدور افعالی ندارد و هر چه هست خودش و صورتهای خودش است و جزء ذات خودش این مطلب با موازین وحیانی نمی سازد....

توجه می کنید...

erfan_alavi;76698 نوشت:
جناب حامد ، انچه شما مرقوم فرمودید ؛مسئله عینیت در مقام مراتب امکانی است؛به عبارتی ذات مراتب امکانی با ذات حضرت حق یکی هستند به عبارتی هر چه هست خداست ؛چون به قول شما موج ؛چیزی جز وجود دریا نیست ؛به عبارتی موج در دریا همان ذات دریاست و در رتبه خود دریاست ؛این یعنی هر چه شما می بینید ؛همه مرتبه خداست و اصل و هم مرتبه ذات اوست ؛.... توجه نمایید که وحدت در وجود ربطی به اینکه هر چه هست فقط یک وجود در یک مرتبه می باشد ؛ندارد ؛وهمچین حرفی خیلی بزرگ است که همه چیز که می بینید ؛عین خدا باشد ؛.... امام صادق علیه السلام می فرمایند: إذا کان الخالق فی صورة المخلوق فبما یستدل علی أن أحدهما خالق لصاحبه؟! اگر خداوند به صورت خلق باشد، به چه دلیلی یکی از آن دو خالق و آفریننده دیگری خواهد بود؟!

سلام عرفان عزیز
همانطور که عرض شد باور این حقیقت شریف نیاز به جهاد اکبر عشق و عقل دارد . بنده این را برای همه مشتاقان مسالت می نمایم که او واهب العطایاست .
جملات بالایی شما نشان از شک و تردید در پذیرفتن برهان و ظاهر روایات دارد .
این را خدمتتان عرض کنم که روایات مختلفی از حضرات رسیده که هر کدام نسخه کسی است .
این روایت را هم از امام صادق ع بشنو و مقایسه کن :
لنا مع الله حالات نحن هو و هو نحن علی ان هو هو و نحن نحن
نه آقاجان این راهی نیست که بتوان تنهایی رفت .
بی همرهی خضر ممکن نیست .
قیل و قال همین اندازه مهم است که انسان بداند راه کجاست
وگرنه به قول ما لاریها از حرف یک پوست تخمه هم پر نمی شود .
موفق در پناه حق

[="black"]..یا ستار..

با سلام..

جناب حامد عزیز؛

من زیاد نمی توانم انلاین شوم..

عقاید موحدین در این باب بر چند قسم است:

1-وحدت وجود و موجود: بدین معنی که جز ذات حق وجودی نیست و اشیاء جز خیال محض و سراب نیستند.این قول را غالب محققان از عرفا و حکما مردود دانسته و آن را به«الجهلة من الصوفیة»منسوب نموده اند.

2-وحدت وجود و کثرت موجود: بدین معنی که وجود منحصر در ذات حق است و دیگر اشیاء منسوب به وجود اویند و لذا به موجود بودن متصف می شوند، این قول ذوق التاله خوانده شده و از علامه دوانی است.

3-وحدت وجود در عین کثرت تشکیکی آن:بدین معنی است که سنخ وجود واحد است(در واجب و ممکنات)، اما درجات آن متفاوت می باشند.این قول مبنای صدر المتألهین در آغاز اسفار و مباحث وجود آن است.

4-وحدت وجود و موجود و کثرت مظاهر وجود: بدین معنی که جز حق متعال وجودی نیست و اشیاء جز ظهورات و جلوه های حق تعالی نیستند . این قول محققان عرفا و قائلین به وحدت وجود است و نیز مختار نهایی صدر المتألهین در مباحث علیت اسفار است که ایشان خود آن را بسیار مهم تلقی نموده و منشأ تحولات اساسی در مباحث حکمی دانسته است.

5- قول به کثرت وجود و موجود که یکی از آن امور متکثر، واجب الوجود و بقیه ممکن الوجودند. این قول متکلمین و تصور عموم مردم است.

حضرت عالی کدام یک را می گویید..[/]

erfan_alavi;77050 نوشت:
وحدت وجود و موجود و کثرت مظاهر وجود: بدین معنی که جز حق متعال وجودی نیست و اشیاء جز ظهورات و جلوه های حق تعالی نیستند . این قول محققان عرفا و قائلین به وحدت وجود است و نیز مختار نهایی صدر المتألهین در مباحث علیت اسفار است که ایشان خود آن را بسیار مهم تلقی نموده و منشأ تحولات اساسی در مباحث حکمی دانسته است

سلام :Gol:
حضرت علامه حسن زاده آملی دامت برکاته در کتاب لقاء الله اقسام وحدت وجود را بیان فرموده اند . آنچه در اقسام آورده اید مختار حقیر همین بالایی است . که حرف آخر هم نیست .
تا چه نصیب شود
آقاجان الحقیقه واحده نحن نسمی شوونه باسماء کثیره و هذه یبعدنا عن عین الوجود الوحدانی
نعم ما قال الحکیم الصمدانی عارف العصر حسن زاده آملی :
لیس فی الدار غیره دیار
واحدی جلوه کرد و شد بسیار
قل الک شیخ یرشدک الی ذوق هذه الدواعی ام لا یا اخی لیس کلامنا للمجادله و المباحثه الا للدلاله الی الطریق و الا مالنا والکلام فی حقیقه التی تحیر فیه العقول و الکلام فیه الفضول
موفق در پناه حق
:Gol:

..یا ستار..

با سلام..

این نظریه کجایش گفته ؛ان حقیقت بالذات عین مظاهرش است...

مانند دریا وامواج ؛که هر دو از سنخ اب هستند و در ذات هم مرتبه واصلا یکی هستند...

سلام عرفان عزیز
با عرض معذرت
دل گفت مرا علم لدنی هوس است
آموز مرا گر که تورا دسترس است
گفتم الف گفت دگر گفتم هیچ
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
در متن عربی عرض شد که با شما قیل و قال نداریم شما به اندازه لازم دانسته اید در خصوص شما مهم چیز دیگری است که اصرار بنده بی مورد و بی فایده مانده است . دیگرانی هم که به این موضوع رجوع می کنند این مباحث فایده ای برایشان ندارد.
یک موضوع را محل حرف خصوصی خودمان نکنیم
خداحافظ شما برادر

..یا ستار..

با سلام..

اقا حامد عزیز..

بحث مربوطه از موارد توحیدی وعقلی است ،والبته تمام فروعات نیز توقف بر ان دارد و جایی که توحید دچار لغزش گردد دیگر فاتحه فروعات نیز خوانده خواهد شد؛پس وقتی شما صحبتی یا نوشته ای برای جمعی که مخاطبان گوناگونی دارد انجام می دهید باید به خواننده اصالت انرا نیز اثبات نمایید نه اینکه چیزی بگویید ورد گردید و فهم انرا به خود مخاطب واگذارید ...

درست است که واجب ظاهر بالذات و مظهر بالغیر است ؛ولی چیزی که هست صورتها و ظهور اسما که خود اسما نیستند ؛بلکه همه صورتها و مظاهر متاخر از ذات اسما و صفات هستند و خود صفات حق نیز متاخر از ذات هستند ؛نتیجتا اگر ذات ومظاهر عین هم بود ودر یک رتبه ومرتبه دیگر تاخر و تقدم معنا نداشت ؛وانگاه فعل باید مقدم بر فاعل قرار می گرفت واین یک محال عقلی است....

در مباحث توحیدی و عقلی دقت نمایید...

موفق باشید

erfan_alavi;77070 نوشت:
..یا ستار..

با سلام..

اقا حامد عزیز..

بحث مربوطه از موارد توحیدی وعقلی است ،والبته تمام فروعات نیز توقف بر ان دارد و جایی که توحید دچار لغزش گردد دیگر فاتحه فروعات نیز خوانده خواهد شد؛پس وقتی شما صحبتی یا نوشته ای برای جمعی که مخاطبان گوناگونی دارد انجام می دهید باید به خواننده اصالت انرا نیز اثبات نمایید نه اینکه چیزی بگویید ورد گردید و فهم انرا به خود مخاطب واگذارید ...

درست است که واجب ظاهر بالذات و مظهر بالغیر است ؛ولی چیزی که هست صورتها و ظهور اسما که خود اسما نیستند ؛بلکه همه صورتها و مظاهر متاخر از ذات اسما و صفات هستند و خود صفات حق نیز متاخر از ذات هستند ؛نتیجتا اگر ذات ومظاهر عین هم بود ودر یک رتبه ومرتبه دیگر تاخر و تقدم معنا نداشت ؛وانگاه فعل باید مقدم بر فاعل قرار می گرفت واین یک محال عقلی است....

در مباحث توحیدی و عقلی دقت نمایید...

موفق باشید


سلام عرفان عزیز :Gol:
در مورد شما در صدد تفهیم نیستم چون تا حد لازم دانسته اید شما باید دنبال چشیدن باشید
اما جواب مطلب بالا
وجود را بطور کلی به وجود مستقل و غیر مستقل تقسیم می کنند
فلسفه به غیر مستقل می گوید : واجب بالغیر
شما بفرمایید چیزی که تمامش به دیگری بسته است نحو تعینش به چیست ؟
این را حل بفرمایید (که همان بحث فقر نوری جناب صدراست) بحث عینیت حل است
البته در متن این عینیت غیریتی هم هست اما حکم عینیت غالب بر غیریت است در مقام باطن و حکم غیریت بر عینیت غالب است در مقام ظاهر
حدیث شریف من عرف نفسه عرف ربه نیز راه نزدیکی به ما نشان داد . که خودتان هم بارها فرموده اید صور ذهنی در عین حال که به توجه ایجادی نفس تعین دارند به نحوی و به اعتباری غیر نفسند در عین حال عین او هم هستند .
بنده از اول هم گفتم بحث مفهومی نمی خواهم . مگر انبیاء و اولیاء با بحث مفهومی مساله را حل کرده اند . آنها جان مومن را را به تکاپو می اندازند و به مومن می گویند راه بیفت تا خود بچشی . بعضی امور تا چشیده نشود فهمیده نمی شود
و الحمد لله حقیر سراپاتقصیر در باب توحید به رکن وثیقی تکیه دارم از اظهار نگرانیتان ممنونم
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;77097 نوشت:
سلام عرفان عزیز :gol:
در مورد شما در صدد تفهیم نیستم چون تا حد لازم دانسته اید شما باید دنبال چشیدن باشید
اما جواب مطلب بالا
وجود را بطور کلی به وجود مستقل و غیر مستقل تقسیم می کنند
فلسفه به غیر مستقل می گوید : واجب بالغیر
شما بفرمایید چیزی که تمامش به دیگری بسته است نحو تعینش به چیست ؟
این را حل بفرمایید (که همان بحث فقر نوری جناب صدراست) بحث عینیت حل است
البته در متن این عینیت غیریتی هم هست اما حکم عینیت غالب بر غیریت است در مقام باطن و حکم غیریت بر عینیت غالب است در مقام ظاهر
حدیث شریف من عرف نفسه عرف ربه نیز راه نزدیکی به ما نشان داد . که خودتان هم بارها فرموده اید صور ذهنی در عین حال که به توجه ایجادی نفس تعین دارند به نحوی و به اعتباری غیر نفسند در عین حال عین او هم هستند .
بنده از اول هم گفتم بحث مفهومی نمی خواهم . مگر انبیاء و اولیاء با بحث مفهومی مساله را حل کرده اند . آنها جان مومن را را به تکاپو می اندازند و به مومن می گویند راه بیفت تا خود بچشی . بعضی امور تا چشیده نشود فهمیده نمی شود
و الحمد لله حقیر سراپاتقصیر در باب توحید به رکن وثیقی تکیه دارم از اظهار نگرانیتان ممنونم
موفق در پناه حق
:gol:

یا ستار..

با سلام

دوست عزیز..وجود مستقل در فلسفه فی نفسه است واز متعلقات وجود لغیره ؛وجود بغیره است...

واین وجود با توجه به مرتبه تعینش وجودی مستقل است ؛ونتیجتا عینیتی مستقل از مراتب دیگر دارد ولی با توجه به ربطی بودن ان دیگر حکم مستقل از ان جدا می گردد...

ولی همین وجود ربطی نیز عین وجود بنفسه نیست؛اگر عین ان بود که دیگر ظهور و تراوش وجود نبود بلکه اصلا از هیچ جهت قابل شناخت نبود ؛انوقت می شد خود ذات و این عینیت است ؛و وقتی اینطور شد انوقت

دیگر اصلا نمی توان به ان صورت وعینیت اشاره نمود واین یعنی اینکه عینیت معنای استهلاک صورت و مراتب را می رساند در حالی که عینیت و برگشت صورت بر ان هنوز سر جایش است ؛...

صور نفسانی در نفس بر حسب مراتب وجودی ان اتحاد پیدا می کند ؛...وجود مرتبه پایین در حین حفظ مرتبه قابل سریان به مرتبه بالا نیست....این یعنی اینکه هر صورت در هر مرتبه بالذات قائم به ان مرتبه است ؛و عین همان مرتبه؛نه اینکه هر مرتبه از وجود عین مرتبه دیگر باشد ،در حالی که هر مرتبه ،ظهور مرتبه قبلی است...

اصل اختلاف در همین ذاتیات است .یعنی نواقص وجودی مراتب...این اختلاف قابل جمع نیست...اصل اختلاف در همین ذاتیات است...

یا حق

erfan_alavi;77324 نوشت:

یا ستار..

با سلام

واین وجود با توجه به مرتبه تعینش وجودی مستقل است ؛ونتیجتا عینیتی مستقل از مراتب دیگر دارد ولی با توجه به ربطی بودن ان دیگر حکم مستقل از ان جدا می گردد...

ولی همین وجود ربطی نیز عین وجود بنفسه نیست؛اگر عین ان بود که دیگر ظهور و تراوش وجود نبود بلکه اصلا از هیچ جهت قابل شناخت نبود ؛انوقت می شد خود ذات و این عینیت است ؛و وقتی اینطور شد انوقت

دیگر اصلا نمی توان به ان صورت وعینیت اشاره نمود واین یعنی اینکه عینیت معنای استهلاک صورت و مراتب را می رساند در حالی که عینیت و برگشت صورت بر ان هنوز سر جایش است ؛...

صور نفسانی در نفس بر حسب مراتب وجودی ان اتحاد پیدا می کند ؛...وجود مرتبه پایین در حین حفظ مرتبه قابل سریان به مرتبه بالا نیست....این یعنی اینکه هر صورت در هر مرتبه بالذات قائم به ان مرتبه است ؛و عین همان مرتبه؛نه اینکه هر مرتبه از وجود عین مرتبه دیگر باشد ،در حالی که هر مرتبه ،ظهور مرتبه قبلی است...

اصل اختلاف در همین ذاتیات است .یعنی نواقص وجودی مراتب...این اختلاف قابل جمع نیست...اصل اختلاف در همین ذاتیات است...

یا حق

سلام برادر عرفان
تباین مراتب و موجودات منسوخ است . بله وجود با مظاهرش یک جهت غیری دارد و یک جهت عینی و ما متمسک به جهت عینی آن هستیم .
باز سوالم را تکرار می کنم وجود لغیره که سرتاپای وجودش نیاز است چطور می تواند موجود باشد ؟
یا بگو عرض چطور می تواند باشد ؟
کمی تفکر بفرمایید
توصیه می کنم اثر گرانقدر آیت الله علامه تهرانی : توحید علمی و توحید عینی را با دقت تمام بخوانید . در این کتاب شریف نامه های دو استوانه علم و معرفت یعنی عارف بزرگ سید احمد کربلایی و فیلسوف نامدار جناب کمپانی آمده است . بحثشان تقریبا مثل بحث ما و شماست البته حقیر کی می توانم خود را مثل جناب کربلایی بدانم .
حتما مطالعه بفرمایید ونظرتان را بنویسید
موفق در پناه حق

حامد;77423 نوشت:
سلام برادر عرفان
تباین مراتب و موجودات منسوخ است . بله وجود با مظاهرش یک جهت غیری دارد و یک جهت عینی و ما متمسک به جهت عینی آن هستیم .
باز سوالم را تکرار می کنم وجود لغیره که سرتاپای وجودش نیاز است چطور می تواند موجود باشد ؟
یا بگو عرض چطور می تواند باشد ؟
کمی تفکر بفرمایید
توصیه می کنم اثر گرانقدر آیت الله علامه تهرانی : توحید علمی و توحید عینی را با دقت تمام بخوانید . در این کتاب شریف نامه های دو استوانه علم و معرفت یعنی عارف بزرگ سید احمد کربلایی و فیلسوف نامدار جناب کمپانی آمده است . بحثشان تقریبا مثل بحث ما و شماست البته حقیر کی می توانم خود را مثل جناب کربلایی بدانم .
حتما مطالعه بفرمایید ونظرتان را بنویسید
موفق در پناه حق

یا ستار..

با سلام..

جناب حامد بنده هر مطلبی که عرض کنم باید دوباره برگردم و غرض از اصطلاحات را نیز بیان نمایم...

بحث بحث تباین نیست؛چون اصل وجود که دیگر تباین بردار نیست مطلب چیزی دیگر است؛استقلال ورابط بودن وجود را با دو اعتبار می سنجند ؛یک بار نسبت به وجودهای دیگر و هم عرض او که نسبت به انها استقلال دارد به عبارتی انتزاع مفهوم مستقل اصل همچین استقلالی است و انرا از مفهوم حرفی و رابط جدا می کند ویک بار وجودی را با توجه به علت ان اعتبار می کنیم که این جا دیگر بحث استقلال منتفی است ودیگر نمی توان ماهیت و مفهوم مستقل از ان داشت ؛..توجه می کنید..

اما اینکه یک موجود لغیره به تمام ذات قائم به علت خود باشد ؛ارتباطی به عینیت ان با ان علت ندارد ؛...

چون دو مرتبه از وجود با حفظ ذات قابل سریان به یکدیگر نیستند ؛به عبارتی همچین چیزی موجب انقلاب در ذات است یعنی یک مرتبه با حفظ ذات خود نمی تواند به مرتبه دیگر سریان و سرایت نماید؛....

این مطلب که وجود لغیره عین ربط باشد منظور این نیست که مانند دریا وموج ؛وجود معلول ترشح وجود علت باشد ؛یعنی موج با حفظ ذات باز خود دریاست واین می شود ترشح...و غلط است..

بلکه عینیت ربط در توقف به علت و نیاز ان است ؛به عبارتی بدون علت معلول معدوم است؛یعنی میخواهد حکم نسبت واضافه را از میان دو موجود مستقل بردارد...چون با وجود نسبت ارتباط ارتباطی اعتباری است نه حقیقی...

مثلا کسی که گلی به شخصی می دهد؛معطی یک وجود استقلالی دارد و گل و یا اعطا یک وجود مستقل دارد و معطی الیه نیز یک وجود استقلالی...ولیدر افعال الهی وجود دادن عین ایجاد است به عبارتی اضافه عین مضاف الیه است و نسبت بین انها نسبیتی اشراقی وجودی است...نه مقولی..

یعنی مضافه الیه به تمام ذات عین اضافه است ؛و اینجا دیگر وجود استقلالی را از مضاف الیه بر می دارد به جکم چنین علیتی نه اینکه معطی ,معطی الیه دوباره خود عین هم باشند اگر اینطور باشد دیگر مضاف و مضاف الیه معنا ندارد....

صور نفسانی نیز همینطور است به عبارتی صورت نفسانی عین ایجاد است ومعطی ان نفس است ؛نتیجتا در سیر علی خود صورت نفسانی استقلالی به ما هو ذات ندارد و عین ربط به نفس است ولی جزء نفس نیست بلکه نفس واجد کمال ان است ؛وبه واسطه همان کمال است که انرا ایجاد نموده است...

اتحاد نفس با این صور هم همینطور است این اتحاد در مقام ذات که نیست ؛بلکه این اتحاد در مقام فعل نفس است ؛یعنی صورت نفسانی موجود است به وجود علم ؛چون صورت نفسانی از مرتبه علم است ؛و این صورت چیزی جز ظهور علم و اراده نفس نیست ؛نتیجتا این صورت متاخر از نفس است و در مرتبه ذات معدوم است انوقت چطور می شود این صورت در مقام ذاتش با ذات نفس متحد گردد و یگانه....

ذات حضرت حق با هیچ صورتی و وجود رابطی اتحاد پیدا نمی کند چون وجود های ربطی و فقری همه در مقام فعل او هستند و مقام فعل خارج از مقام ذات است نتیجتا در مقام فعل با انها اتحاد دارد نه در ذات ؛...پس افعال الهی صدور از ذات دارند منتهی ؛به صورت فاعل بالتجلی در حالی که صدور افعال از نفس انسانی به صورت فاعل بالرضا می باشد یعنی علم زائد بر ذات ان است...

هر وجودی غیر از ذات واجب دارای جهات محدود است و وجود مقید نمی تواند با وجود از هر جهت نامحدود اتحاد پیدا نماید ؛پس ذات خداوند غیر از افعالش است ؛منتهی واجد کمال همه انهاست و در مرتبه ذات همه چیز صرف و بی حد است نتیجتا در ان مقام کمالات قابل تمایز و اشاره نیستند....

نتیجتا وجودات امکانی عین علت خودشان نیستند در حالی که عین ربط به او هستند؛وایندو مقوله دو مقوله جدا می باشند...

البته اینکه وجود واجب جهت عینی بین خود وموجوداتش باشد ؛ضرری به موضوع نمی زند اصل این عینیت در همان قله و به صورت بسیط و بدون تمایز مصداق دارد(در مورد وجود موجودات نه ماهیات انها ) نه در مرتبه امکانی خود ؛در حالی که وجود مقید قابل سریان به وجود نامحدود نیست....

نتیجتا وجود مقید با حفظ مرتبه خود عین وجود کامل نیست..بلکه همه این وجودات از سنخ اضافات و نسبتها هستند ولی ذات حق واجد این نسبتها هست منتها به صورت بسیط ،به عبارتی ذات حق واجد کمال این نسبتها می باشد...مانند نسبت خلقت..

پس همه ماسوی از از یک لحاظ عین نسبتها هستند ...

یاحق

erfan_alavi;77571 نوشت:
اما اینکه یک موجود لغیره به تمام ذات قائم به علت خود باشد ؛ارتباطی به عینیت ان با ان علت ندارد ؛... چون دو مرتبه از وجود با حفظ ذات قابل سریان به یکدیگر نیستند ؛به عبارتی همچین چیزی موجب انقلاب در ذات است یعنی یک مرتبه با حفظ ذات خود نمی تواند به مرتبه دیگر سریان و سرایت نماید؛....

سلام عرفان عزیز
بنده که عرض کردم به علیت معتقد نیستم حدا اقل اینرا به شما می توان گفت . این و آن به قول شما بالاعتبار است از اعتبارات و مفاهیم که تشریف بیاورید بیرون . همه یک حقیقت است .
ما حق را مطلق وجود می دانیم نه وجود مطلق . فرق این دو را که می دانید . وجود مطلق در مقابل وجود مقید قرار می گیرد اما مطلق وجود مقابل ندارد . و این همان حق است همان حقیقت است همان خداست همان الله است که الله لا اله الا هو
بنده بی خبر از اصطلاحات نیستم . فلسفه هم خوانده ام و بالاترش را به فضل الهی
بحث در مقام الفاظ و مفاهیم گیر دارد
باز هم از شما خواهش می کنم اول کتاب : توحید علمی و توحید عینی را بخوانید . ببینید آنجا مساله حل می شود یا نه ؟
موفق در پناه حق

..با سلام..

جناب حامد..

فلسفه با حقایق و عینیات خارجی سرو کار دارد ؛ان چیزی که سروکارش با مفهوم و کلیات است منطق است ؛والبته وجود ذهنی و به تبع ان معلومات بالذاتی که منشا ومصداق خارجی دارند همه انتزاع از همان منشا خارجی هستند نتیجتا همه ما بازایی دارند..توجه می کنید؛نتیجتا ما با مفاهیم بما هو مفاهیم کار نداریم بلکه به ماهیات کار داریم که مفهوم سازند و خود منشا و حظ بیرونی دارند...وقتی مسئله نفس الامر و مطلق ثبوت به میان اید وجود ذهن را نیز در بر می گیرد والبته معلوم ذهنی ارجح است از معلوم خارجی و عینی چون از طریق همین معلوم بالذات ؛معلوم خارجی کشف می گردد نتیجتا معلوم خارجی معلومی بالعرض است....

نتیجتا بحث مربوطه صرفا مفهومی نیست ؛البته در خارج که قضیه و برهان نداریم ؛حتی موج ودریا نیز تعبیری ذهنی است منتها منشا ان خارج است به عبارتی امری انتزاعی است که مابازایی در خارج دارد و مفهوم محض نیست همانطور که تمام مسائل فلسفه چنین است...

توجه می کنید...

مورد بعدی اینکه بین علیت وان ظهوری که حضرت عالی مد نظر دارید هیچ فرقی نیست مگر در اعتبار ؛در علیت تراوش وجود است یا همان جعل وجود که عین ربط است و در ظهور و مظهر نیز یک اضافه اشراقی به کار رفته است ؛به عبارتی تعبیر بر سر اصطلاحات اضافه است نه اصل قضیه ؛مظهر عرفان همان و جود فلسفی است ؛به عبارتی عرفا معمولا چون با برهان اصلا کار ندارند ومی گویند هر چه می بینم همان را باور می کنم و انرا ظهور برای خود می داند ..نتیجتا اصطلاحات ما بین خود به کار می برند ؛...

عارف می گوید اضافه اشراقی فلسفه می گوید اضافه وجودی ...

عارف می گوید عالم مادی ظهور عالم مثال است ؛فلسفه می گوید عالم مثال علت وجودی عالم مادی است ؛همه اش اصطلاح است ..

اخر اینکه حقیر وقت خواندن ندارم اگر می بینید حرف و مطلبی هست شما انرا برای بنده ودوستان بگذارید تا استفاده نماییم...

یا حق

erfan_alavi;77648 نوشت:

اخر اینکه حقیر وقت خواندن ندارم اگر می بینید حرف و مطلبی هست شما انرا برای بنده ودوستان بگذارید تا استفاده نماییم...

یا حق

سلام
پس ادامه بحث با شما را موکول می کنیم به وقتی که فرصت کردید آن کتاب را بخوانید
موفق در پناه حق

سلام :Gol:
بعد از فترتی طولانی باز می گردیم به همان بحث نزدیک و آشنای خودمان همان که با دلمان و وجودمان خوب آنرا لمس می کنیم و نیازی به صغری و کبری برای آن نداریم
قرآن در قرب و نزدیکی بلکه عدم جدایی حق متعال از آفرینش می فرماید :
و هو معکم اینما کنتم
و او با شماست هرجا که باشید
این شما به اعتبار ما انسانها یعنی ما . اما حقیقت امر اینستکه این شما تمام ما عالم امکانی و تمام موجودات را شامل می شود چرا ؟ چون حضرت ختمی مرتبت وحی را از افقی دریافت فرموده که تمام عالم امکان در تحت آن واقع می شود لذا به یک اعتبار خطابهای قرآنی به همه هستی است .
تعبیر زیبای دیگر قرآن این است :
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد
بگو او خداست خدایی که پر است نمیزاید و زاییده نشده است
علامه طباطبایی در تفسیر قیم المیزان محور بحث تولد را عدم اتصال و جدایی می داند . یعنی خدا اینطور نیست که مثل مادری از بچه اش یا بچه ای از مادرش ، از خلق جدا باشد یا خلق از او جدا باشند
تعبیر دیگر قرآن کریم این است :
هوالذی فی السماء اله و فی الارض اله
او خدایی است که در آسمان خداست و در زمین هم خداست
لذا هیچ جا از او خالی نیست . اینکه می گویند خدا همه جا هست و هیچ جا نیست معنایش اینستکه خدا جای خاصی نیست که بگوییم اینجا هست و آنجا نیست نه بلکه : ملات نوره کل شی . نورش همه چیز را پر کرده است
حال ببینیم به همین سبک و سیاق و بر اساس آیات و روایات دوستان چه هدایایی برای ما می آورند .
با تشکر موفق در پناه حق
:Gol:

سلام
آنچه که برای یک مومن مهم است نوعی ارتباط نا گسستی با حق است . مومن در ابتدا فقط با مفاهیم سر وکار دارد . مفاهیمی خشک که چندان چنگی به دل نمی زنند . البته این بخاطر عدم فعلیت بعد باطنی مومن در ابتدای راه است . او خدا را از عالم و خودش جدا می انگارد و فقط هنگامی می تواند با او برقرار کند که به مفاهیم ذهنی خودش درباره خدا توجه کند .
اما کم کم با ثبات قدم مومن در علم و عمل و بخصوص تقوا این مفاهیم ذهنی جان می گیرند و تر و تازه می شوند بطوری که توجه ذهنی به این مفاهیم با نوعی احساس درونی قلبی نزدیک همراه می شود . با ثبات قدم مومن در خط تقوی این حال شدت می یابد تا بجایی می رسد که بر او غالب می شود و بیشتر اوقات با اوست یا اینکه دائما با اوست به نحوی که اصطلاحا هیچ لحظه ای از یاد حق منقطع نیست . اما مومن هنوز از ارتباط مفهوم ذهنی و حال قلبی خود بی خبر است . مفهوم ذهنی باز اورا به جدایی خدا و خلق می کشاند اما قلب آنرا نزدیک و درونی می کند . معمولا مومنانی که در مسیر کسب معارف عالیه نیستند این تعارض را برای همیشه می پذیرند و در توصیف خدای خویش هم اورا دور و هم نزدیک می خوانند .
اما کسی که در مسیر کسب معارف عالیه از صاحبان معرفت گام برداشت خیلی زود تصور ذهنی خود را اصلاح و بر حال قلبی اش منطبق می سازد . مومن عارف آن ذهنیت دور را در متن حال قلبی خود مشاهده و نزدیکش می کند تا جایی که به اندازه حال قلبی نزدیک می شود .
اینجاست که مومن عارف عاشق فریاد بر می آورد :
به دریا بنگرم دریات بینم به صحرا بنگرم صحرات بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت نشان از روی زیبات بینم
این یعنی منطبق شدن صورت ذهنی بر حال قلبی .
اینجاست که مومن می یابد هر آنچه هست جلوه و ظهور حق است و چیزی جز او در تجلی نیست
الغیرک ظهور ما لیس لک
لذا در کلامی معصومانه می فرماید
لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک
و انک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک
و در پایان زبانش به همان مترنم می شود که خود فرمود :
هوالاول والاخر والظاهر والباطن
رزقنا الله و جمیع من شاء من المومنین
موفق در پناه حق
:Gol:

سلام
مشکل اساسی در فهم ارتباط انسان با خدا اینستکه انسان در عالم تفرقه در عالم کثرت یا همین عالم طبع پا به عرصه وجود می گذارد . در این عالم به ظاهر هر موجودی از موجود دیگر مستقل است . اما انسان غافل از اینستکه همه این موجودات با تمایزات و تغایراتی که دارند در متن یک عالمند . همه به آن پیوسته اند لذا اگر هر موجودی را پیوسته به این حقیقت واحد در نظر بگیریم وجه اشتراکی مشاهده می شود که بر همه تمایزات غالب می شود .
وقتی انسان می خواهد خدا را بفهمد او را مانند سایر موجودات عالم کثرت وجودی جدا فرض می کند که نهایتا بزرگتر و محیط بر عالم است . این بنیان اشتباه فهمی انسان در مورد خداست . بسیاری از مومنان در صدد اثبات چنین خدایی هستند . این همان خدایی است که در روایت امام باقر ع مخلوق وهم و خیال انسان شمرده شده نه خدای حقیقی . به نظر حقیر اگر کافری چنین خدایی را انکار کند کافر نیست چون اصلا چنین خدایی وجود ندارد که انکار آن کفر باشد .
وقتی مومن سالک سبیل نجات به دستگیری ولی الهی خدای تعالی را در متن عالم و با همه موجودات یافت از این تصور نادرست خارج می شود و خدایی را عبادت می کند که در تمام شوون با اوست .
و هو معکم اینما کنتم
درک خدای همراه در عالم مجردات خیلی راحت تر است . عالم مجردات همراهی دو چیز با هم را راحت در اختیار انسان قرار می دهد در حالیکه در عالم ماده به حسب توجه و علم عموم مردم ، همراهی دو چیز با یکدیگر نهایتا در حد تماس کامل آنها با یکدیگر است و بیشتر از این نمی توانند با هم باشند .
اما معیت حق تعالی با موجودات در عالم مجردات ساده تر چشیده می شود .
ادامه دارد انشاء الله
موفق در پناه حق
:Gol:

موضوع قفل شده است