مرگ......................

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مرگ......................

[=&quot]مرگ[/][=&quot] يكى از اسرار خلقت است ، يكى از رازهاى حل نشده است كه بشر هنوز نتوانسته به اصل آن پى ببرد، آگاهى از اسرار مرگ يكى ازمشكلات علم به حساب مى آيد، همان طور كه اصل حيات و زندگى نيز از اسرار و رموز مى باشد[/][=&quot].
بشرى كه هنوز از حقيقت ،حيات ، كه هم اكنون ، در پرتو آن به لذت بردن وبرخوردار شدن از شئون زندگى مشغول است ، اطلاع درستى ندارد، طبيعى است كه ازحقيقت ،مرگ كه هنوز به آن نرسيده و طعم آن را نچشيده است اطلاع صحيحى نخواهدداشت .
دنيا هنوز نتوانسته است به راز حيات و پيدايش موجود زنده پى ببرد؟ نتوانسته است بفهمد چگونه مى شود موجود زنده اى كه تركيبات بدن او -ازقبيل آب ، خاك ، آهك و مواد معدنى ديگر- كه به اندازه معينى است ، هنگامى كه مرگش فرامى رسد، بدون آن كه از تركيبات جسمانى او چيزى كم شود، از حركت و جنبش باز مى ماند؟
در همين ،بدن كه قرن ها است دانشمندان ، روى آن كار مى كنند و باوسايل و ابزار دقيق فنى به مطالعات و موشكافى هاى عميق علمى پرداخته و در اعماق آنفرو رفته اند، با اين حال به بسيارى از اسرار آن نتوانسته اند پى ببرند! رمزبسيارى از امراض و راه هاى علاج بر آنان مجهول مانده است .
شاهد روشن آن ، پى گيرى هاى مداوم دانشمندان براى تحقيقات بيشتر طبى و توسعه تاءسيسات مربوط به تشريح بدن و علم وظائف الاعضاء است .

[/]

[=&quot]آيا بشر با اين جهل وسيعى كه نسبت به[/][=&quot] ،بدن[/][=&quot] خود دارد چگونه مى تواند در مقام شناسايى حقيقت ،روح كه غير از ،بدن است و آفرينش آن ، آفرينش ديگر و طرزخلقت آن ، طرز مخصوصى است اظهار علم و اطلاع نمايد؟ تا چه رسد به اين كه بخواهددرباره ،مرگ كه يكى از آثارش جدايى ،روح از بدن است ، اظهار علم و اطلاع كند.
ما قسمت مهمى از عمر خود را در خواب به سر مى بريم و هنوز حقيقت آن را نفهميده ايم ،نمى دانيم چگونه به خواب مى رويم و چگونه خواب مى بينيم . بسا در عالم خواب باصحنه هاى سرورانگيز و يا هراس ناك روبه رو مى شويم . احيانا حوادثى را كه هنوز واقع نشده و در آينده واقع خواهد شد در خواب مى بينيم !؟ سپس به همانگونه كه درخواب ديده ايم در بيدارى مشاهده مى نمائيم و با خود مى انديشيم ، راستى حقيقت ،خواب چيست ؟ خواب ديدن يعنى چه ؟ انسان چگونه در خواب از وقايع آينده عمرش باخبر مى شود و آن چه را هنوز واقع نشده است در خواب مى بيند؟
هنگامى كه از درك حقيقت خواب ناتوانيم چگونه مى توانيم از مرگى كه در مدت عمر فقط يك مرتبه به سراغمان مى آيد اطلاع صحيحى داشته باشيم ؟
اين ها مسائل مبهم و پيچيده اى است كه متفكرترين مغزها و كاوش گران علمى نيز از يافتن جواب قاطع و محكم آن ها ناتوانند.[/]

[=&quot]آن[/][=&quot] طور كه از آيات قرآن و روايات معصوم عليهم السلام به دست مى آيد و درطول تاريخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى كه براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلكه همه موجودات غير زنده حتمى و ثابت است .قرآن در اين رابطه مى فرمايد[/][=&quot]:
[/]
[=&quot]كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون[/][=&quot] .[/][=&quot]
هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد.
آيه به قانونى اشاره مى كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است . مى گويد:تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند
[/]

[=&quot]چشيد[/][=&quot].
[/]
[=&quot]اگر[/][=&quot] [/][=&quot]چه بسيارى از مردم مايل اند، فناپذيرى خود را فراموش كنند. ولى اين[/][=&quot] [/][=&quot]واقعيتى است كه اگر ما آن را فراموش كنيم هرگز ما را فراموش نخواهد كرد،[/][=&quot] [/][=&quot]حيات و زندگى اين جهان ، بالاخره پايانى دارد، روزى مى رسد كه مرگ به سراغ[/][=&quot] [/][=&quot]هر كسى خواهد آمد و ناچار از اين جهان رخت برخواهد بست[/][=&quot] .
[/]
[=&quot]اين جهان ، سراى[/][=&quot] [/][=&quot]جاويدانى براى هيچ كس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايدبروند، فراق[/][=&quot] [/][=&quot]دوستان ، فرزندان و خويشان به هرحال تحقق مى يابد[/][=&quot][/]

[=&quot]اصولا[/][=&quot] [/][=&quot]انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند ترديد نمايد. تمام[/][=&quot] [/][=&quot]اهل[/][=&quot] [/][=&quot]آسمان ها و زمين مى ميرند، همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه[/][=&quot] [/][=&quot]مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاءخير نيست ،[/][=&quot] [/][=&quot]ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره يكديگر يا رهبران خود تعارف هاى بى[/][=&quot] [/][=&quot]محتوايى بيش نيست ، كدام خلود؟ كدام جاودانگى ؟ در حالى كه همه انبياء اين[/][=&quot] [/][=&quot]راه را پيموده اند و همگى بدون استثنا از اين گذرگاه گذشتند[/][=&quot].
[/]
[=&quot]در حديثى آمده است : وقتى آيه شريفه[/][=&quot] [/][=&quot]كل من عليها فان[/][=&quot] [/][=&quot]:[/][=&quot] تمام كسانى كه بر روى زمين هستند فانى مى شوند.[/][=&quot] [/][=&quot]نازل شد ملائكه گفتند[/][=&quot]:
[/]
[=&quot]فرمان مرگ اهل زمين صادر شد[/][=&quot]![/]

[=&quot]و هنگامى كه آيه كل نفس ذائقة الموت[/][=&quot] [/][=&quot]-[/][=&quot]هر انسانى مرگ را مى چشد[/][=&quot].[/][=&quot]نازل گشت ، فرشتگان گفتند[/][=&quot]: [/][=&quot]فرمان مرگ ما نيز صادر شد.[/][=&quot]
[/]
[=&quot]و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرمايد[/][=&quot]:
[/]
[=&quot]كل شى ء هالك الا وجهه[/][=&quot] [/][=&quot]
[/]
[=&quot]همه چيز اين جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاك و بى همتاى او[/][=&quot].
[/]
[=&quot]اين[/][=&quot] [/][=&quot]آيات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاريخ است ، كه از اين سرنوشت و[/][=&quot] [/][=&quot]قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فكر مرگ باشند كه غفلت از آن ،[/][=&quot] [/][=&quot]خطراتى براى دين و دنيا و آخرت انسان به بار مى آورد[/][=&quot].
[/]
[=&quot]بايد اين را بدانيم[/][=&quot] [/][=&quot]كه مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است كه براى همه نوشته شده و خوب[/][=&quot] [/][=&quot]هم نوشته است . [/][=&quot][/]

سلام :Gol:
قرار نیست مجهولات عالم همیشه مجهول باشند
به نظرتان مردگان مرگ را می شناسند ؟ مطمئنا بلکه آنرا چشیده اند .
اولیاء الهی چه ؟ می شناسند
مطمئنا چون دائم می چشند .
مرگ چیزی جز انصراف نفس از مقام ظاهر و سیر در باطن نیست .
موتوا قبل ان تموتوا هم می فرماید شما می توانید مرگ را قبل از مرگ تجربه کنید
خب بعید نیست اهل باطن و معرفت حرفها در مورد مرگ داشته باشند که دارند
خود امیر مومنان علی علیه السلام می فرمایند : والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بصدی امه
چند نکته زیبا در این کلام علوی است بلکه چندها که من نمی دانم :
1- علی علیه السلام آنقدر مرگ را چشیده که با آن انس گرفته است چون انس بدون تجربه مکرر حاصل نمی شود
2- علی علیه السلام نه تنها با مرگ مانوس است بلکه همچنان بدان مشتاق است
3- علی علیه السلام مانند کودک از پستان مرگ شیر معرفت می نوشد
4- .....
موفق در پناه حق
:Gol:

مرگ به دست کیست:
[=&quot]درباره[=&quot] اين كه مرگ به دست كيست و چه كسى يا چه كسانى جان هاى انسان ها را مى گيرند؟ مطالبى را بيان مى كنم . قرآن مجيد، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طايفه نسبت مى دهد و
[=&quot]مسئوليت آن را با سه كس ‍ مى داند[=&quot].
1 - مسئوليت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گيرد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
[=&quot]الله يتوفى الانفس حين موتها[=&quot][=&quot].[=&quot]
خداوند جان مخلوقات را به هنگام مرگ مى گيرد.
2 - نسبت مرگ با ملك الموت است . قرآن در اين باره مى فرمايد:
[=&quot]قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم[=&quot].[=&quot] [=&quot]
اى پيامبر به مردمبگو: ملك الموت ماءمور ،گرفتن جان شماست و روح شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.
3 - نسبت آن را به ملائكه داده است . در يك جا مى فرمايد:
[=&quot]الذين تتوفاهم الملائكة طيبين[=&quot].[=&quot]
پرهيزكاران ،كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى كه طيب و پاكيزه اند از همه بدى ها و زشتى ها.
در جاى ديگر مى فرمايد:
[=&quot]الذين تتو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم[=&quot].[=&quot] [=&quot]
كافران ،كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى گيرند در حالى كه بر خويشتنستم كرده اند.
چگونه مى شود كه مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملك الموت و گاهى به ملائكه نسبت مى دهند؟ آيا همه آنها با كمك همديگر جان مخلوقات را مى گيرند؟ يا هر كدام جان افراد مخصوصى را مى گيرند. در اين باره نظرياتى وجود دارد. از جمله :
- قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد كافر و مشرك ، جنايت كار و خيانت كاران ، بى دين ، و بدكاران را ملائكه مى گيرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما و صالحان را ملك الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گيرد.
- از امام صادق عليه السلام درباره گرفتن جان افراد سئوال شد: با توجه به اين كه در يك زمان ، بسيارى از مردم در اطراف جهان از دنيا مى روند كه شمارش آنها را جز خدا نداند، اگر تنها ملك الموت
[=&quot]قبض روح مى كند[=&quot] با آيات ياد شده چگونه ممكن است ؟[=&quot]
فرمود: خداوند براى ملك الموت دستياران و كمك كارانى از فرشتگان را قرار داده است كه آنها جانها را از طرف ملك الموت مى گيرند، ملك الموت هم علاوه بر جان هايى كه خودگرفته است جانهاى ديگرى كه ملائكه گرفته اند را نيز مى گيرد و همه آنها را خداوندمتعال از ملك الموت مى گيرد و به سوى خود مى برد. آيات ذكر شده منافات باهم ندارند؛ زيرا ملك الموت و ملائكه همه فرمان برداران حق و مجريان دستورات او هستند.
اين قضيه درست مانند وزير كشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزير كشور استاندارى را به نمايندگى از جانب خود انتخاب مى كند و استاندار هم فرماندارانى رابراى اجراى دستورات و انجام كارها و نيازها ماءموريت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مىفرستد.
- در اخبار آمده است : ملك الموت ما بين زمين و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روح انسان ها را از جاى خودشان مى گيرند تا
[=&quot]وقتى به گلوى آنان رسيد. در اين هنگام ملك الموت روح ها را مى[=&quot] گيرد و از بدن ها خارج مى كند و به سوى خدا مى برد.[=&quot]
در اين اخبار مى گويد: اول ملائكه جانها را مى گيرند و تا گلو مى رسانند بعد ملك الموت آنان را از بدن خارج مى كند كه هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.
- نقل شده است : براى ملك الموت حربه و سلاحى است كه بزرگى آن ، از مغرب تامشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در يك لحظه مشاهدهكند. هيچ خانه اى نيست مگر آن كه ملك الموت روزى دو مرتبه بااهل آن ديدار مى كند. وقتى ديد انسانى مرگش ‍ نزديك شده است ، با آن سلاحى كه در دست دارد بر سر او مى زند و مى گويد: به هوش باش الان لشكرهاى مرگ به ديدن تومى آيند.
در اين حديث مى گويد: اول ملك الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائكه براى قبض روح او
[=&quot] آماده مى شوند[=&quot].
[=&quot] [=&quot] - عده اى گفته اند: آن كس قادر بر مرگ انسان است خداوند متعال مى باشد كه شريك و ياورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملك الموت واگذاركرده است به طورى كه او قدرت ندارد روحى را جلوتر يا عقب تر قبض كند. ملك الموت دستياران و كمك كارانى دارد كه آنها جانها را از جاى خود بيرون مى كشند تا به گلو رسد و ملك الموت آنها را از جسد بيرون مى آورد.

[=&quot]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بسم الله الرحمن الرحیم[/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مرگ را ناشناخته ترین پدیده دانسته اند و این به حسب اکثری مردم که غرق در دنیای خودساخته خویشند درست است . انسان در این دنیا از حقایق عالم بسیار دور است . انسان بواسطه قوه خیالش عالمی برای خود می سازد که نظامات آن با نظامات واقعی عالم، ممکن است کاملا متفاوت باشد . برای توجه دادن ذهن به تفاوت عالم انسانهای معمولی و عالم بیرون یک مثال می زنیم : شما یک درخت را در نظر بگیرید . این درخت در متن هستی جلوه ای زیبا از جلوه های هستی است . به هرجای این درخت نگاه می کنی صورتی از حکمت و علم و زیبایی مشاهده می کنی حتی میوه او که غذایی لذیذ برای ماست خود یک دنیا زیبایی و معرفت در خود دارد :[/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]برگ درختان سبز در نظر هوشیار هرورقش دفتری است معرفت کردگار[/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اما این درخت را وقتی یک باغدار پول پرست می بیند چطور آنرا مشاهده می کند . وقتی آنرا می بیند اینطور به آن نگاه می کند : این درخت مال کیست ؟ می شود آنرا از صاحبش خرید ؟ به چه قیمتی می ارزد ؟ سالی چند کیلو میوه می دهد ؟ میوه اش کیلویی چند است ؟ و امثال این افکار که هیچ ربطی به متن خارجی درخت ندارد . این نوع نگاه را علی ع در مناجات شعبانیه نوعی ظلم می داند : الهی قد جرت علی نفسی فی النظر لها فلها الویل ان لم تغفر لها [/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خدایا من با نگاه کردن ( به موجودات ) برای خودم به خودم ظلم کردم پس وای بر او اگر اورا نبخشایی . [/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نگاه کردن به درخت بعنوان جلوه زیبایی و علم و حکمت هستی نگاه کردن برای خداست چون خدا حقیقت هستی است اما نگاه کردن به درخت بعنوان کالای تجاری و اسباب کسب پول نگاه کردن برای خود است . این مورد را بر نگاه به زن تطبیق بفرما ببین از کجا تا بکجاست نگاه حق بینانه و نگاه خود بینانه . [/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]انسانها در طول زندگی یک عالمی برای خود می سازند که اساسی ترین ویژگی اش خودبینانه بودن آنست . در این عالم خدا و حقایق هستی فراموش شده اند . انسان در این عالم فقط از راه هواها و هوسهای خودش به عالم نگاه می کند و با آن ارتباط برقرار می سازد اما عالم مرگ کاملا با عالم خودساخته بشر تفاوت دارد . در عالم مرگ انسان بطور کلی از عالم خودش کنده می شود . چه اینکه تمام آنچه او حقیقت و واقعیت می دانست چیزی جز مشتی اوهام و خیالات بر هم بافته نبود . باید اورا از آن نظام فکری و آن نوع نگاه جدا ساخت و به متن هستی توجه داد . این توجه دادن به متن هستی که توجه به خداست را مرگ و لقای رب نامیده اند . یکی از کارهای دین همین انصراف توجه است . ما به هرچیزی یک نگاه خودبینانه داریم لذا دین می آید یک نگاه دیگر از مسائل به ما پیشنهاد می دهد که سایه ای از نگاههای عالی تر و ارزشمندتر است که کم کم در طی طریق عبودیت به انسان نشان داده می شود . مثلا ما به طبیعت بعنوان اسباب لذت و تفریح نگاه می کنیم . دین می گوید این طبیعت آیات و نشانه های خداست شما به طبیعت از این منظر نگاه کن . ما کار و کسب را اسباب کسب پول و درآمد و پول را اسباب کسب اعتبار و جایگاه اجتماعی می بینیم . دین می گوید پول و مال از آن خداست و باید آنرا در راه رضایت و خشنودی او کسب کنی حتی طریقه خاصی را برای کسب و طریقه خاصی را برای هزینه پیشنهاد می کند تا آن دیدگاه خودپسندانه ما کم کم بی رنگ شود . پس دیانت خود نوعی مرگ خفیف است . مرگ در اینجا یعنی از بین رفتن عالم خودساخته و جایگزین شدن عالمی خدایی بجای آن . [/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در مرگ طبیعی این اتفاقات بسیار شدید است . البته شدت مرگ و به اصطلاح دینی سکرات موت بستگی به فاصله ای دارد که انسان با متن هستی دارد . بعضی مثل انبیاء و اولیاء که دائما در متن هستی تعیش و زندگی دارند -چیزی که از آن با عنوان یاد خدا نام می بریم- از مرگ هیچ رنجی نمی برند آنها فقط خود را از یک جلوه هستی به جلوه دیگر در حال انتقال می بینند . برای آنها مرگ تغییر جلوه مادی به جلوه معنوی است و بس . متن هستی همانست که بود . جلوه معنوی همان نمایش هستی است که قبلا جلوه مادی آنرا نمایش میداد .[/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم [/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اما اکثری مردم که با متن هستی زندگی نمی کنند بلکه در عالم خودساخته خودبینانه خودشان زندگی می کنند وقتی آنها را از آن عالم به این حقیقت متوجه می سازند بسیار رنج می برند چون این عالمی که به آنها نشان می دهند زمین تا آسمان با عالم خودشان تفاوت دارد . در این عالم خبری از اوهام و خیالات بی اساس نیست خبری از من و منیت نیست . خبری از استقلال وجودی و فرعونیت نفس نیست . اینجا تمام دارایی متن هستی است . هستی و جلوه هایی که هیچ جزئی از اجزاء آن مستقل نیستند بلکه به متن وجودی خود پیوسته اند و به آن تعلق دارند . در این عالم جدید فقط یک من وجود دارد و آن من حق است منی که در همه چیز یکسانست و هیچ چیز بر چیز دیگر برتری ندارد چون در همه یک من است که خودنمایی می کند و آن خداست آن حق است آن حقیقت هستی است . انسان در این عالم خود را هم گم می کند یعنی دیگر از آن من مستقل خبری نمی یابد . انسان تمام هستی اش را مسخر حقیقتی بیکران می یابد که در همه چیز جلوه کرده است و انسان نیز یکی از جلوه های او شده است . این فضا و این عالم ، عالمی مطلوب برای اهل ایمان است . چون اهل ایمان کسانی بودند که دوست داشتند خود را فدای حق نمایند دوست داشتند خدا دائما برایشان جلوه گری کند . دوست داشتند هرلحظه با او ودر کنار او ودر آغوش مهر و عطوفت او باشند و اکنون می یابند که چنین است بلکه می یابند که قبلا هم چنین بوده است الا اینکه آنها غافل و بی خبر بوده اند . اما برای کافر دنیاپرستی که عالم خودساخته بی ارزش خود را بیش از هر چیز دوست داشته واصلا حقیقت هستی را باور نداشته بلکه دشمن آن بوده است در رنج و عذاب بیکران می افتد . او خود را نابود شده می یابد . هستی اش را برباد رفته می یابد . این حالات سخت و سنگین و دردناک باید سالیان سال بر او بگذرد که کم کم به این حقایق عادت کند و پس از عادت انس بگیرد و پس از آن خشنودو راضی گردد تا او هم در دریای حقیقت هستی شناور گردد . البته از اخبار دین چنین برمی آید که کفار در جهنم جاویدان می مانند . این تعبیر در مورد اهل ایمان گنهکار هم در بعضی موارد بکار رفته است اما از بعضی روایات برمی آید که در نهایت تمام اهل ایمان نجات می یابند . لذا بعید نیست در فاصله خیلی بیشتر دیگران هم کم کم نجات یابند چراکه بهشت متن هستی است و جهنم خواب و خیال و اوهام خودساخته ای بیش نیست و اصالتی ندارد و هرچیز بی اصالتی بالاخره زایل می شود لذا جهنم جهنمیان نیز خود بخود زایل می شود چون جهنم مرکز اباطیل است و باطل ماندنی نیست : ان الباطل کان زهوقا . [/]

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی
اگر طراحی آفرینش حیات با شما بود
شما برای اینکه آفرینشی بی بدیل داشته باشید حیات را چگونه طراحی میکردید؟
متشکرم

سلام :Gol:
از امام به حق ناطق جعفربن محمد الصادق علیه الصلاه و السلام پرسیده شد : مزه آب مزه چیست ؟
حضرت فرمودند : مزه حیات
خداوند متعال نیز فرمود :
و جعلنا من الماء کل شی حی
پس حق تعالی حیات را به شکل آب طراحی فرموده است
و البته حقیر بنده ام و جرات آفرینش ندارم
تا روزی که به امر او صاحب مقام امر شوم مانند سایر اهل ایمان
رزقنا الله و جمیع من شاء من المومنین
موفق در پناه حق
:Gol:

[=b nazanin]صبح را آغاز می کنم در حالیکه

[=b nazanin]- مدت عمرم آهسته آهسته کم می شود و مرگ نزدیک تر می گردد.
[=b nazanin]- اعمالم چه خوب، چه بد، چه کم و چه زیاد ثبت می گردد.
[=b nazanin]- مرگ در پی من است و دست از گریبانم بر نمی دارد.
[=b nazanin]- آتش دوزخ را به دنبال خود احساس می کنم و می بینم.

[=b nazanin]نمی دانم عاقبت چه خواهد شد....
[=B Nazanin]امام رضا (ع)

[=B Nazanin]هر نفسی مرگ را خواهد چشید وپس از مرگ همه رجوع بما خواهند کرد

[=B Nazanin]

متحیر;73659 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی
اگر طراحی آفرینش حیات با شما بود
شما برای اینکه آفرینشی بی بدیل داشته باشید حیات را چگونه طراحی میکردید؟
متشکرم

سلام ، بنده که در اون حدی نیستم که بتونم آفرینش را به گونه ای طراحی کنم که هم تک تک اجزاء و هم ارتباط آنها با هم بی نقص باشه! خیلی خیلی گسترده هست، با عقل و ذهن کوچک نمی شود ، این سیستم را طراحی کرد!

مرگ یک واژه ای است که وقتی به گوش دیگران می رسد به ذهنش واژه فنا و نیستی تلائی می گردد اما این طور نیست مرگ یک زندگی دیگر و جاودانه ائی است که نوع ماهیت آن با زندگی خاکی ما فرق می کند و اگر انسان این ماهیت را درک کند و هیچ خطائی در پرونده اش درج نشده باشد هیچ وقت از مرگ نمی هراسد .

سلام وعرض ادب خدمت نیایش سبزگرامی

سؤال من برای نمایش خُردی و کوچکی؛ توان و خِرَدِمان نبود.

برای نمایش لطافت طراحی حیات بود که:

« مرگ موتور حیات است.»

موتور حیات حکمت عجیبی دارد
زندگان سراسر عمر را؛ برای حفظ حیات، در فرار از مرگ سپری می کنند؛ بی آنکه بدانند حیاتشان مدیون مرگ است.

مطلب من بر این فرض محال بود:
که اگر طراحی حیات با ما بود بهتر از این نمی توانستیم طراحی کنیم

حیاتی که مشخصا با مرگ در تضاد است ؛بدون مرگ شکل نمی گرفت
بدون مرگ زندگی و حیات نه پویایی داشت و نه دوام داشت

امیدوارم توانسته باشم با طرح مرگ از این منظر، حیاتی بودن و اهمیت مرگ را رسانده باشم.


متشکرم

سلام
مرگ موت یا هر لفظ دیگر هم معنای این دو در زبانهای دنیا به حسب از بین رفتن وجود مادی است و کاملا درست است . اما کسی که انسان را منحصر در وجود مادی نمی داند مرگ را نابودی انسان نمی بیند و کسی که انسان را منحصر در ماده می داند آنرا فنای انسان می پندارد . ولی حق آنست که انسان منحصر در وجود مادی نیست و با مرگ نابود نمی شود .
موفق باشید

خوف از مرگ

خوف از مرگ که سخت ترین خوف هاست، کسی راست که نداند مرگ چیست یا نداند
معاد نفس تا کجاست، یا گمان کند با انحلال اجزاء بدن و بطلان ترکیب بنیۀ او، عدم ذات او لازم آید تا عالم موجود، بماند و او از آن بیخبر، یا گمان کند که مرگ المی عظیم دارد به مانند الم
امراض که مؤدّی به مرگ بود، یا بعد از موت از عقاب بترسد، یا متحیّر ماند و نداند که حال اوچگونه خواهد شد، یا بر اموال و اولادی که از او می ماند متأسف شود .
اما اکثر این ظنون باطل وبی حقیقت بوده منشأ آن، جهل محض است.

کسی که نداند حقیقت مرگ چیست، باید بداند که مرگ عبارت از استعمال ناکردن نفس آلات بدنی را، مانند آن که صاحب صناعتی ادوات و آلات خود را استعمال نکند زیرا نفس
جوهری باقی است که به انحلال بدن فانی و معدوم نمی شود.

اما اگر خوف او از مرگ به سبب آن بود که نداند معاد نفس تا کجاست، این خوف ازجهل خویش است نه از مرگ، و حذر از این جهل است که علماء و حکماء را بر تعقیب تحصیل
علم و ریاضات و مجاهدات وا داشته و در نتیجه، ترک لذات جسمانی و راحات بدنی نموده وبی خوابی و رنج و مشقّت اختیار کرده اند تا از رنج این جهل و محنت این خوف ایمن مانند.

راحت حقیقی آن است که از رنج برهند و رنج حقیقی جهل بود

. پس راحت حقیقی علم است و اهل معرفت را روح و راحتی از علم حاصل آید که دنیا و مافیها در نظر ایشان حقیر وبی وقع بود، زیرا که بقای ابدی و دوام سرمدی را در حصو ل علم دانسته اند و سرعت زوال و انتقال و آفت فنا و قلّت بقاء و کثرت هموم و انواع عناء را در امور دنیوی یافته اند. پس بر قدر ضروری قناعت کرده و از فضول عیش دل بریده اند.

مرگ دو نوع است

: یکی ارادی و دیگری طبیعی . به موت ارادی اماتت شهوات خواسته اند

و به موت طبیعی مفارقت نفس از بدن .

همچنین حیات نیز دو نوع است : ارادی و طبیعی .

به حیات طبیعی حیات فانی دنیوی مشروط به مآکل و مشارب و به حیات ارادی بقای جاودانی و سعادت ابدی خواسته اند.


کدام جهل زیاد ه از آن که کسی گمان برد کمال اودر نقصان اوست ونقصان او در کمال او؟

انسان عا قل با کمالات مستأنس شود و طالب چیزی بود که او را تام وشریف و باقی گرداند و از قیداسر طبیعت بیرون آرد و آزاد کند و بداند که چون جوهر شریف روح از جوهر ظلمانی بدن

خلاصی یابد، به عالم ملکوتی و جوار خداوندی و مخالطت ارواح پاکان رسیده، از اضداد و آفات نجات یابد.



پس معلوم می شود بدبخت کسی است که نفس خود را پیش از مفارقت به آلات جسمانی و لذایذ نفسانی مایل و مشتاق گرداند و از مفارقت آنها خائف و متأسف شود، چنین کس از

قرارگاه حقیقی خویش در غایت دوری است.
اما آن که از مرگ ترسان بود به سبب ظنّی که به الم آن دارد، باید بداند که آن ظنّ کاذب است چه الم، زنده را بود و بدن زنده قابل اثر نفس باشد و هر جسم که در آن اثر نفس نیست،
احساس الم ندارد، پس بدن با وجود مرگ متألم نیست چه نفس از آن مفارقت کرده و تألم آن به سبب نفس بود.


اما آن که از عقاب می ترسد، از موت نمی ترسد چه عقاب هر چیزی باقی بود

. پس چنین کس به بقای خود بعد از موت معترف بود و به ذنوب و سیّئاتی که بدان مستحق عقاب شود مقر .

بنابراین خوف او در حقیقت از ذنوب خویش باشد نه از مرگ و باید که به ذنوب اقدام ننماید و

سبب اقدام بر گناه، ملکه های تباه است در نفس که باید به قلع آثار آنها پردازد.


پس شخص عاقل از چیزی ترسد که او را اثری باشد و اکثر این ترسها بی حقیقت بوده منشأ آن جهل محض است

.

همچنین است حال کسی که نداند وضع او بعد از موت چگونه خواهد شد چه، هرکه به حالی بعد از مرگ اعتراف کرده، به بقای خود اعتراف نموده است .

و اگر گوید:

ندانم حال من بعد از مرگ چگونه خواهد بود، از جهل خویش است و علاج جهل علم بود که
چون وائق شد، از خوف ایمن ماند.


اما آن که از تخلیف اولاد و اموال و املاک خائف و متأسف است، باید بداند که حزن،استعجال الم و مکروهی بود بدانچه حزن را در آن فایده ای نبود، و هر که چنین خیال کند، معلوم است که خود را منشأ اثری می داند و برای خود مدخلیّتی در عزت دیگران یا ثروت و قدرت ایشان می پندارد، این جهل و نادانی به خداوند متعال و قضا و قدر اوست

. شخص عاقل اهل و عیال خود

را به خدا می سپارد که هزاران مرتبه از او به ایشان مهربانتر است. پس مسکین و بیچاره کسی است که دو ستی فرزند و عیال و جاه و مال براو غلبه کند و محبوب های او در دنیا بمانند، در این صورت مرگ بر او مانند این است که از بهشت بیرون رود و این اولین المی است که به او دست می دهد،

علاوه بر تکان شدیدی که بعد از مرگ نیز به او خواهد رسید



.

اما کسی که دل به دنیا نبسته و به قدر امکان، طاعت خدا را به جا آورده، مرگ برای او

رهایی از زندان است و این اولین بهجتی است که بر او دست می دهد، علاوه بر نعمت هایی که
پس از مرگ هم از برای او آماده و مهیاست.


حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در یکی از خطب شریفۀ خود فرموده

: ای مردم ! بر حذرباشید از دنیای فریبنده و مکر کننده که او خود را آرایش کرده به زینت های خود، و ربوده است

دلها را به باطلهای خود، و بیهوده امیدوار کرده است به امیدهای خود، و آراسته خود را تا بنگرد به کسانی که خواستگاری او را می کنند و او تمام شوهران خود را کشته، لیکن چشم ها به سوی او نظر افکنده و نفوس شیفتۀ او شده و دلها آرزومند او گشته اند، چرا اشخاص از گذشته ها عبرتنمی گیرند؟!

انسان دست برداشتن از لذایذ دنیا را صعب می داند، لهذا مرگ را مکروه دارد؛ بعضی ازصاحبان عقول که ملاحظه می شود مرگ را مکروه دارند، به جهت آن است که از حسن عاقبت مرگ خود مطمئن نیستند

. آنان که طالبند سعادت ابدی را، باید اخذ معرفت از مکتب اولیاء کنند.

(از کتاب مبدا ومعاد "آقای اللهوردیخانی)

متحیر;108961 نوشت:
سلام وعرض ادب خدمت نیایش سبزگرامی

سؤال من برای نمایش خُردی و کوچکی؛ توان و خِرَدِمان نبود.

برای نمایش لطافت طراحی حیات بود که:
[=verdana]« مرگ موتور حیات است.»


موتور حیات حکمت عجیبی دارد
زندگان سراسر عمر را؛ برای حفظ حیات، در فرار از مرگ سپری می کنند؛ بی آنکه بدانند حیاتشان مدیون مرگ است.

مطلب من بر این فرض محال بود:
که اگر طراحی حیات با ما بود بهتر از این نمی توانستیم طراحی کنیم

حیاتی که مشخصا با مرگ در تضاد است ؛بدون مرگ شکل نمی گرفت
بدون مرگ زندگی و حیات نه پویایی داشت و نه دوام داشت

امیدوارم توانسته باشم با طرح مرگ از این منظر، حیاتی بودن و اهمیت مرگ را رسانده باشم.

متشکرم

با سلام و تشکر:Gol:

در هر صورت، حقیقت خُردی و ناچیزی ما ثابت بود و چیزی تغییر نمی کرد زیرا داستان طراحی ما از دو حال خارج نیست:

1. یا اصولاً ما چیزی نبودیم و چیزی نمی دانستیم که بتوانیم چیزی را طراحی کنیم و به یک چنین خلق عظیم و حیرت آوری دست بزنیم، زیرا خداوند است که صاحب علم مطلقه است و ما چیزی نبودیم و چیزی نمی دانستیم و خدا چیزهایی می دانست که دیگران نمی دانستند. (انی اعلم مالا تعلمون)

2. یا برای این طراحی خدا به ما علم و توانائی اش را اعطا می کرد و در اینصورت هم ما چیزی از خودمان نداشتیم و اگر طرحی میی ریختیم با قلم علم و قدرت الهی بود، همه اش نیاز بود و وابستگی، اصولاً کلمه ای به نام "ما" در این عبارت " که اگر طراحی حیات با ما بود بهتر از این نمی توانستیم طراحی کنیم" که حاکی از نوعی استقلال در این حیطه است وجود نداشت.

به عبارتی کوتاه و موجز اما عمیق و دقیق: "لا مؤثر فی الوجود الا الله"؛ یعنی اگر تأثیری هم از سوی دیگر موجودات در عالم دیده می شود منشأش به ذات یگانه باز می گردد و اگر اراده او به چیزی تعلق بگیرد چه کسی می تواند مخالفت ورزد و اگر تعلق نگیرد چه کسی می تواند برگی را جابجا سازد.

موفق باشید ...:Gol:

آيت الله ممدوحي شاگرد علامه طباطبايي(ره) فرمودند:مي داني مرگ يعني چي؟مرگ يعني "ابد" يه خورده فكر كن "ابد" يعني اصلا سر و ته نداره يا خوشي تا ابد يا ناراحتي تا ابد

توجه:آیت الله ممدوحی فکر کنم شاگرد آیت الله بهجت هستند ولی من شنیدم علامه طباطبایی -لطفا صحیح را اطلاع رسانی کنید

موضوع قفل شده است