جمع بندی می گویند داستان شهادت طفلان مسلم سند ندارد؟ شما چه می گویید؟

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
می گویند داستان شهادت طفلان مسلم سند ندارد؟ شما چه می گویید؟

می گویند داستان شهادت طفلان مسلم سند ندارد؟ شما چه می گویید؟ آیا سند قدیمی دارد؟

با سلام

در پی درج مقاله ای در روز نامه اعتماد 16دی ماه 1378تحت عنوان «تحریفات عاشورا و داستان طفلان مسلم» به قلم حجت الله جودكی و متعاقب آن مقاله « قصه پرغصه طفلان مسلم در سیما » به قلم غلام علی رجایی كه بر اساس نوشته های حجت الله جودكی تنظیم شده است، لازم دانستیم كه مطالبی را در این خصوص بیان كنیم.
ما هم با نویسندگان این مقالات هم عقیده ایم كه، دست اندركاران ساخت مستندات تاریخی باید با حساسیت بیشتری به وقایع تاریخی بپردازند. اما به نظر می رسد انكاركلی داستان طفلان مسلم از اساس هم درست نباشد.
ما در این مقاله ابتدا ادعاهای نویسندگان دو مقاله را ذكر می كنیم.
سپس تك تك این ادعاها را مورد بررسی قرار می دهیم.
و در پایان قضاوت در این امر را به عهده خوانندگان محترم می گذاریم.

ادعاهای نویسندگان:
1- قضیه طفلان مسلم ازاساس مبنای درستی ندارد. و نزد اصحاب تاریخ و خبرگان حوزه تاریخ اسلامی از تحریفات مسلم مرتبط با فاجعه جانگداز عاشورا است. و سازندگان این قضیه در جعل وتحریف آن مهارت داشته اند.
2- این قصه در مقتل ابومخنف و سایر كتابهای تاریخی نیست، نپرداختن ابو مخنف (اولین وقایع نگارعاشورا) و امثال شیخ مفید و سید بن طاووس به این امر دال بر نادرست بودن آن است.
3- طبق نقل طبری این دوطفل از فرزندان عبدالله بن جعفر یا فرزندان فرزندان جعفر هستند كه توسط مردی از قبیله طی گردن زده شدند.
4-نقل منحصر به فرد شیخ صدوق اعتباری ندارد.
5-خوارزمی نیز این روایت را نقل كرده اما نقل او با نقل شیخ صدوق در جهات مختلفی با هم اختلاف دارند.
6-محدث قمی تفصیل قضیه را نپذیرفته است و به احترام شیخ صدوق آن را نقل كرده است.
7-عبیدالله در این قضیه فردی رقیق القلب و مهربان معرفی شده است.
8-چرا قبر طفلان مسلم در نزدیكی كوفه (محل زندانی شدن آنها ) نیست ؟
9-چرا اهل بیت ـ علیه السلام ـ به جدا شدن اینها از كاروان اسرا توجهی نكردند ؟

[=Century Gothic]در مورد ادعای اول نویسنده كه مدعی شده است قضیه طفلان مسلم از اساس مبنای درستی ندارد و نزد اصحاب تاریخ و خبرگان حوزه تاریخ اسلامی از تحریفات مسلم مرتبط با فاجعه جانگداز كربلاست، باید گفت: قصه این دوطفل كه طبری در كتابش اشاره های جزئی به آن كرده است و دو طفل را از فرزندان عبدالله بن جعفر یا از فرزندان جعفر میداند، توسط یكی از بزرگترین و موثق ترین عالمان شیعه هم با ذكر سلسله اسناد بیان شده است.
در خصوص اعتماد به نقل شیخ صدوق در ادامه مقاله مطالبی را بیان خواهیم كرد.
اما نكته ای كه در اینجا در صدد بیان آن هستیم این است كه تقریبا قریب به اتفاق محققان و مورخان این قصه را با همه اختلافاتی كه در آن است، مورد پذیرش قرار داده اند. ما هم قبول داریم كه اختلاف و بعضا اشتباه در بخش هایی از این روایت وجود دارد.
اما این اختلافات جزئی دال بر بطلان این قضیه از اساس نیست.
نكته دیگری كه توجه به آن خالی از لطف نیست این است كه شاید یكی از علل نقل محدود این قصه، در دست نبودن چندین كتاب دست اول در این خصوص باشد .
رسول جعفریان می نویسد :«چندین مقتل كهن وجود داشته كه امروزه خبری از آنها نیست . »[1] سپس ایشان به چندین كتاب تحت عنوان «مقل الحسین (ع)» از نویسندگان مختلف من جمله محمد بن عمر واقدی ،ابوعبیده معمر بن مثنی ،نصربن مزاحم منقری ،قاسم بن سلام ،ابو الحسن مدائنی ،ابن ابی الدنیا ،یعقوبی و...اشاره میكند .[2]
طبق برسی به عمل آمده ،علاوه بر طبری كه اشاره ای به قضیه كرده و شیخ صدوق و خوارزمی كه با تفصیل و با اختلافاتی قصه را بیان كرده اند، بسیاری از محققان اصل قضیه را پذیرفته اند و روایت را در كتاب های خویش آورده اند كه به برخی از آنها اشاره می كنیم.
1-شیخ عباس قمی هر چند تفصیل قضیه را نپذیرفته اما از اساس هم روایت را انكارنكرده است. ایشان به نقل شیخ صدوق اعتماد كرده و می نویسد «چون شیخ صدوق كه رئیس المحدثین و مروج اخبار وعلوم ائمه است، آن را نقل كرده و در سند آن جمله ای از علما اجلاء اصحاب ما واقع است، لا جرم ما نیز متابعت ایشان كردیم و این قضیه را ایراد نمودیم»[3]
ایشان علاوه بر ذكر آن در منتهی الا مال[4]در نفس المهموم [5] نیز روایت را ذكر كرده است.

2-علامه مجلسی (ره) دو روایت در این رابطه در بحار الانوار آورده است.1- روایت صدوق 2- روایتی از مناقب قدیم.
علامه قائل است این دوروایت مشابه هم هستند.[6] ایشان هیچ نقدی بر روایات نیاورده است.
3- محمد مهدی حائری در معالی السبطین دو روایت در این زمینه یكی از كتاب امالی شیخ صدوق و یكی دیگر از ناسخ التواریخ نقل كرده است.[7] [=Century Gothic]
4- عبد الرزاق موسوی مقرم در كتاب« الشهید مسلم بن عقیل» روایت را پذیرفته است. و برخی از شبهاتی كه در این زمینه وجود دارد را پاسخ گفته است.[8]
[=Century Gothic]
5- محمد صحتی سردرودی در كتاب مقتل الحسین ـ علیه السلام ـ كه در واقع تحقیق و ترجمه ای از روایات شیخ صدوق در خصوص واقعه عاشورا است روایت را ذكر كرده و نقدی بر آن ذكر نكرده است.[9]
[=Century Gothic]
6- شیخ عبدالله بحرانی در العوالم دو روایت دراین رابطه نقل كرده وهمانند علامه مجلسی نقدی بر مطالب روایات ندارد.[10]
[=Century Gothic]
7- ذبیح الله محلاتی در كتاب «فرسان الهیجاء» روایت صدوق را ذكر كرده است.[11]
[=Century Gothic]
8- محمد باقر شریف القرشی روایت را نقل كرده و برخی از شبهات را هم پاسخ داده است.[12]
[=Century Gothic]
9- علامه عبدالواحد الشیخ احمد المظفر به اختلافاتی كه در این قضیه وجود دارد اشاره دارد و برخی از شبهات را پاسخ داده است.[13]

[=Century Gothic]از دیگر محققانی كه روایت را پذیرفته اند می توان به جواد محدثی در كتاب مسلم بن عقیل[14]،
محمد محمدی اشتهاردی كه شهادت این دو طفل را به روایت شیخ صدوق و معالی السبطین آورده است، [15]
مرتضی مدرسی چهاردهی در كتاب مسلم بن عقیل[16]
، علی محمد علی دخیل، در كتاب« ابطال الهاشمیین مسلم بن عقیل» [17]، اشاره كرد. و ده ها محقق دیگر كه ذكر نام آنها مقاله را طولانی خواهد كرد.

اما در رابطه با اینكه در مقالات بیان شده این داستان در مقتل ابومخنف و دیگر منابع نیست،
باید به این نكته اشاره كرد كه اولا : ابومخنف و دیگران تمامی قضایای مربوط به واقعه كربلا را مو به مو نقل نكرده اند. ثانیا: اصل كتاب ابی مخنف به دست ما نرسیده است .آنچه به نام مقتل ابی مخنف تدوین و چاپ شده توسط آقای یوسفی غروی و دیگران از تاریخ طبری و ... گردآوری شده وبه طور قطع ،تمام مقتل ابی مخنف نیست . نبودن این واقعه در الارشاد و... هم دلیل متقنی بر ادعای نویسندگان مقالات نیست.
شیخ مفید بنا یشان بر اختصار بوده است.و بیشتر مطالب خویش را به ائمه (ع) و فرزندان ایشان اختصاص داده و طفلان مسلم از فرزندان ائمه نیستند .

بنابراین اشاره طبری به قضیه و ذكر كامل شیخ صدوق و دیگران می تواند تا حدی موجب اطمینان به صحت روایت باشد.

اما در اینكه این دو طفل از فرزندان مسلم بن عقیل هستند یا از فرزندان یا نوادگان عبدالله بن جعفر، این اختلاف در نقل روایت نمی تواند موجب بطلان آن شود.

در اینجا یك سوال وجود دارد و آن این كه آیا این احتمال وجود نداردكه اصل روایت درست است، فقط طبری و دیگرانی هم كه نام پدر این كودك را غیراز مسلم بن عقیل ذكر كرده اند اشتباه كرده باشند؟.
به نظر می رسد با توجه به مطالبی كه در پی می آید طبری و دیگران كه نام پدر این دوطفل را غیر از مسلم نوشته اند، اشتباه كرده اند.[18] مسلّم است كه این دو طفل از فرزندان جعفر نمی توانند باشند،
همان گونه كه در مقالات نیزبه این مطلب اشاره شده است.چراكه جعفر طیار در جنگ موته به شهادت رسید و فرزندان او در واقعه كربلا تقریبا از 50 سال بیشتر داشته اند.
ذبیح الله محلاتی می نویسد :"اختلاف در موضوع ابراهیم و برادرش محمد از چند جهت است : یكی آنكه آیا این دو فرزندان مسلم بن عقیل اند، چنانچه صدوق در امالی ذكر كرده و مشهور السنه همین است؟
یا اینكه فرزندان عبدالله بن جعفراند یا فرزندان خود جعفر.؟
سپس می نویسد: فرزند بلاواسطه جعفر اگر تا واقعه كربلا زنده بود می بایست مردی كهنسال مانند خود عبدالله بن جعفر باشد (فرزندان جعفر هم نمی توانندباشند )چرا كه فرزندان جعفر اسامی آنها مشخص است ".[19] [=Century Gothic]
علامه محقق عبدالواحد شیخ احمد المظفر می نویسد: اینكه این دو طفل از فرزندان مسلم بن عقیل باشند، همچنانكه صدوق نقل كرده اقوی واشهر است.[20]

[=Century Gothic]بنا بر این روایتی كه می گوید این اطفال، از اولاد جعفر یا فرزندان فرزندان جعفر می باشند دارای خدشه است.[21]
اختلافی كه در نام پدر این دو طفل در منابع است نمی تواند روایت را از اساس باطل كند.
اما اینكه ابوالفرج اصفهانی گفته محمد و عبدالله از فرزندان مسلم در كربلا به شهادت رسیده اند، دلیل بر این نمی شود كه دو نفر دیگر از فرزندان مسلم بعدا در كوفه یا جای دیگری به شهادت نرسیده باشند.
بله شكی نیست كه یكی از فرزندان مسلم كه در كربلا به شهادت رسیده، نامش محمد بوده اما به این نكته باید توجه داشت كه در نام فرزندان مسلم كه در كوفه یا جای دیگر به شهادت رسیده اند، اختلاف است.
منابع می نویسند: یكی از آن دو طفل به اتفاق علما ابراهیم نام داشته دومی آیا عبد الرحمن است یا محمد یا جعفر، در آن اقوالی است.[22]
شیخ صدوق در داستان طفلان، نام آنها را ذكر نكرده است.
شیخ عباس قمی از جمله كسانی است كه از آنها نام برده است. ایشان می نو یسد :من بر 5تن از فرزندان مسلم دست یافتم:
1- عبدالله 2- محمد كه در كربلا كشته شدند.3 و 4- دو تن دیگر از فرزندان مسلم به روایت مناقب قدیم محمد و ابراهیم بوده اند كه مادرشان از فرزندان جعفرطیار است.[23]
برخی هم نام این دو طفل را ابراهیم و جعفر گفته اند. همانند ابن جوزی در مناقب.[24]
[=Century Gothic]
بنابر این اولا: كسی به طور قطع ویقین نگفته كه نام این دوطفل محمد وابراهیم بوده است.
ثانیا اگر بر فرض هم نام یكی محمد باشد، اشكالی پیش نمی اید (.امام حسین ـ علیه السلام ـ هم نام سه تن از فرزندانش علی بوده است.)البته ذبیح الله محلاتی می نویسد :"تواریخ به ما نشان نمی دهد كه مسلم دوپسر به نام محمد داشته باشد ممكن است ان پسر كه در كوفه، با برادرش ابراهیم شهید شده، نام دیگری داشته باشد وبه محمد شهرت پیدا كرده است.[25]
[=Century Gothic]
نكته بعدی و اشكال نویسنده مقالات این است كه این روایت را تنها شیخ صدوق در امالی ذكر كرده واین نقل انفرادی اعتباری ندارد.
جواب :1- شیخ صدوق روایت را با ذكر سلسله سند آورده است در حالی كه بسیاری از داستانها سندی ندارند. این عا لم بزرگوار تا جایی مورد قبول علمای شیعه قرار گرفته كه روایات مرسل او در حكم مسند دانسته شده است.[26]
[=Century Gothic]

2 در سند روایت افرادی چون محمدبن مسلم، حمران اعین و پدرشیخ صدوق ذكر شده اند.شیخ صدوق از جمله عالمانی است كه همه بزرگان حدیث و رجال در طی ده سده پس از وفات او تاكنون یك صدا او را ستو ده اند و همگی بر جایگاه بلند علمی و شخصیت معنوی او تاكید كرده اند.[27]
شیخ طوسی در فهرست اورده است :"او (شیخ صدوق)جلیل القدر حافظ احادیث، اگاه به رجال، ناقد روایت است.در میان قمی ها هیچ كس در حفظ حدیث و كثرت دانش به پای او نمی رسد ".[28]

[=Century Gothic]شیخ صدوق شخصیتی است كه به دعای حضرت ولی عصر (عج)متولد شده است.وخودش همواره به این امر افتخار می كرد.[29]
در كتاب ستارگان درخشان می نو یسد :شیخ صدوق كه جریان شهادت طفلان مسلم را بدین نحو نگاشته از فحول واقدم محدثین شیعه به شمار می رود وچون این محدث عالی قدر شهادت طفلان مسلم را بدین نحو نگا شته برای اطمینان قلب كافی است..."[30]
[=Century Gothic]
علاوه بر این، روایت در منابع دیگر چون مقتل الحسین خوارزمی و...نقل شده است. بنا بر این ادعای جعل و تحریف به این بزرگ مرد صحیح نیست.
اما اینكه بیان شده روایت شیخ صدوق وخوارزمی در چندین جهت اختلاف دارند باید گفت :1- اختلاف در نقل این روایت اختلافاتی جزئی است و این امر تا حدی طبیعی است.
بدون شك در نقل یك قضیه نسبتا طولانی توسط دو یا چند نفرراوی، اختلافات جزئی ممكن است رخ دهد.2- برخی از اختلافات نقل شده اصولا اختلاف نیست. مثلا یكی از راویان نام غلام قاتل را ذكر كرده و دیگری سكوت كرده است. یكی نام دو طفل را ذكر نكرده ویكی نام آنها را محمد و ابراهیم نوشته است.
دربخش دیگری از مقاله بیان شده كه عبیدالله در این داستان فردی رقیق القلب معرفی شده است. و این با قساوت قلبی كه وی داشته سازگار نیست.
در جواب باید گفت: 1- چه لز ومی دارد كه فرد قسی القلب همه جا قساوت قلب وخشونت به خرج دهد؟. همین فرد قسی القلب چرا وقتی امام سجاد ـ علیه السلام ـ در مجلسش جواب او را داد، فوق العاده ناراحت شد ومی خواست حضرت را به قتل برساند اما این كار را نكرد؟
2- ممكن است عبیدالله در این قضیه دلش به رحم امده باشد. چرا كه در روایت امده وقتی عبیدالله با سر های بر یده این دو طفل مواجه شد بی اختیار سه مر تبه از جای خود بر خاست ودوباره نشست.[31]علاوه بر اینكه قاتل در حضور عبیدالله به بی رحمی خویش در قتل بچه هااقرار كرد.[32]
3- :معلوم نیست كه عبیدالله دستور داده بوده كه سرهای این دو طفل را برایش بیاورند. شاید عبیدالله انها را زنده می خواسته است.شیخ صدوق می نو یسد :وقتی قا تل سرها را نزد عبیدالله برد، عبیدالله به او گفت چرا انها را زنده نزد من نیاوردی؟[33]
لاوه بر این، شما كه نقل شیخ صدوق را در مورد دل رحمی عبید الله نپذیرفته اید، باید نقل طبری را نیز در این رابطه قبول نداشته باشید. چون طبری می نو یسد :عبیدالله دستور داد قاتل دو پسربچه عبد الله بن جعفر كشته شود و خانه اش ویران شود.[34]

[=Century Gothic]اشكال دیگری كه در مقاله در این قضیه نقل شده این است كه چرا قبر طفلان مسلم در نزدیكی كوفه (محل زندان آنها) نیست.
در پاسخ به این بخش باید گفت :در اینكه بچه های مسلم در كدام منطقه زندانی بوده اند، عبیدالله چه زمان از فرار كردن آنها از زندان آگاه شده، كجا به شهادت رسیده اند، بدن آنها آیا دفن شده یا نشده؟
به نتیجه قطعی نمی توان رسید.
عبدالرزاق موسوی مقرم می نویسد: "تامل درروایت، مفید این نكته است كه این دو طفل در شبی كه در آن شب از زندان فرار كردند، به خانه آن پیرزن نیامده اند. قطعا ابن زیاد از از فرار بچه ها در آن شب واقف نشده است.ممكن است فردای آن شب آگاه شده باشد. همچنانكه معلوم نیست داماد آن پیره زن همان شب به خانه پیرزن آمده یا در شب دوم یا بعد از آن.
پس تشكیك در روایت از جهت دوری محلی كه در آن كشته شده اند، از كوفه كه محل حبس آنها بوده، در صورتی درست است كه فرض شود آن مرد (قاتل) همان شب فرار بچه ها، آنها را دستگیر كرده است. اما با احتمال دست یابی وی به بچه ها در شب های بعد، روایت مشكلی ندارد.
علاوه بر اینكه روایت آشكارا نمی گوید كه بچه ها در همان شهر (كوفه) حبس شده ا ند.پس احتمال بعض علما به اینكه ابن زیاد آنها را به مردی داده باشد كه وی آنها را زندانی كند ولو در خانه اش خارج كوفه و اینكه آن خانه خیلی بعید از موضع قتل آنها نباشد، احتمال خوبی است ".[35]
سپس می نو یسد :بنابراین به خاطر پاره ای از احتمالات نمی توان منكر قضیه شد واین محل را محل شهادت طفلان مسلم ندانست.[36]
علامه عبدالواحد شیخ احمد المظفر نیز می نویسد: «ظاهر از همه روایات وارده در این فاجعه غم انگیز این است كه این دو طفل به فرات پرتاب شدند و بعد از شهادت در آب فرو رفتند و ظاهر نشدند كه دفن شوند. اما این دو قبرهایی كه در (مسیب) به اسم دو طفل مسلم وجود دارد، احتمالا در محل زندان بودن آنها یا موضع شهادت آنها ساخته شده باشد».[37]
[=Century Gothic]
طبق برخی از نقل ها نیز آب فرات جسد آنها را به نزدیك كربلا آورد و مردم جسد آنها را از آب گرفتند و همانجا به خاك سپردند. از این رو مرقد شریف این دو كودك در شهر مسیب واقع در 4 فرسخی كربلا قرار گرفته است.[38]
[=Century Gothic]
مقرم در خصوص محلی كه به قبر طفلان مسلم اشتهار یافته می نو یسد: «بنا بر آنچه از روایت استفاده می شود، بدن این دو طفل را در فرات افكنده اند. این موضع (قبر طفلان مسلم) محل شهادت طفلان مسلم یا محلی است كه آنها را از فرات بیرون اورده اند ودفن كرده اند.[39]
نكته پایانی كه در خصوص این قضیه تشكیك شده این است كه چرا اهل بیت به جدایی اینها از كاروان اسرا توجهی نكردند؟
در جواب باید گفت :
در اینكه طفلان مسلم آیا در كربلا همراه كاروان اسرا بوده اند، یا همراه پدرشان از مدینه به كوفه رفته اند، و یا در هنگام غارت خیمه ها متواری شده اند، سپس به چنگ ماموران زیاد افتاده اند، اختلاف است. قول اخیر را برخی از منابع ترجیح داده اند.
عبد الواحد شیخ احمد المظفر می نو یسد: "قصه اسارت این دو طفل مختلف است. بنا به قولی :1-همراه پدرشان بودند كه اسیر شدند و زندانی شدند كه بعید است.
2- در لشكر امام حسین بودند وزندانی شدند سپس فرار كردند این هم بعید است. چون از اسرای بنی هاشم كسی زندانی نشد وهمگی به مدینه بر گشتند.
3- قول صواب این است كه آنها از وحشت و اضطراب هنگام هجوم خیل دشمن (بعد از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ ) فرار كردند و به منطقه عتیكیات در نزدیكی مسیب از زمین كربلا رسیدند و مهمان زن آن مرد شقی شدند و سپس به شهادت رسیدند"[40][41] نكته دیگری كه در اینجا باید به آن توجه كرد این است كه سیره مشتهر بین شیعه این بوده كه محل قبور طفلان مسلم در شهرك مسیب محل شهادت آنها بوده است ودر ادوار مختلف برای آنها شك حاصل نشده است.[42]
[=Century Gothic] مرحوم اشتهاردی می نویسد : بنا بر قول سوم آنها به زندان نیفتاده اند.. [=Century Gothic]
نتیجه گیری:
هر چند داستان طفلان مسلم در منابعی چون مقتل ابو مخنف، الا رشاد و لهوف و...نیامده است، اما نقل شیخ صدوق و پذیرش این قول توسط بسیاری از علما موجب می شود كه نتوان این قضیه را از اساس منكر شد و آن را جزء جعلیات و تحریفات مرتبط با واقعه عاشورا دانست. بله در نقل این روایت اختلافاتی وجود دارد اما این اختلافات در این قضیه نسبتا مفصل، تا حدی طبیعی است و نمی توان به صرف وجود این اختلافات به طور كلی قضیه را منكر شد.

[1] رسول جعفریان ،تاملی در نهضت عاشورا ،قم، مورخ ،1386 ،اول ص ،16
[2] همان
[3] شیخ عباس قمی، منتهی الامال، بی جا، حسینی، 1370 ص 382
[4] همان، ص 382-379
[5] شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شیخ محمد باقر كمره ای (در كربلاچه گذشت )قم جمكران، چاپ اول، 1370ص204-198
[6] محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت موسسه الوفاء، 1403، ج45 ص106-105
[7] محمد مهدی حائری ؛معالی السبطین، تبریز، مكتبه قرشی، بی تا، ج 2ص41
[8] عبد الرزاق موسوی مقرم ؛الشهید مسلم بن عقیل، بی تا، بی جا، ص198به بعد
[9] محمد صحتی سردرودی ؛مقتل الحسین، تهران، نشر هستی نما، 1381 ص216-208
[10] شیخ عبدالله بحرانی ؛العوالم الامام الحسین ـ علیه السلام ـ ، قم، امیر، 1407 ص360-353
[11] ذبیح الله محلاتی ؛فرسان الهیجاء، تهران مركز نشر كتاب، 1390 چاپ دوم ص17
[12] باقر شریف القر شی ؛مسلم بن عقیل، قم، دارالهدی، 1382 چاپ اول ص70
[13] عبد الواحد الشیخ احمد المظفر ؛سفیر الحسین مسلم بن عقیل، بی جا، شریف الرضی 1380، چاپ اول ص19.
[14] جواد محدثی 0؛مسلم بن عقیل، قم، دفتر تبلیغات 1375، چاپ اول ص78-76
[15] محمدمحمدی اشتهاردی ؛مسلم بن عقیل، تهران، مطهر ِ1374 ص175 -157
[16] مرتضی مدرسی چهاردهی ؛مسلم بن عقیل، بی جا، نشر مجله ماه نو، بی تا چاپ اول
[17] علی محمد علی دخیل ؛ابطال الها شمیین، بیروت، موسسه اهل البیت، 1401 ص86-73
[18] شاید چون مادر این دوطفل از فرزندان جعفر طیار بوده است، ("شیخ عباس قمی ؛منتهی الامال "پیشین ص378) باعث اشتباه طبری شده است.
[19] ذبیح الله محلاتی ؛پیشین ص18-17
[20] عبدالواحد الشیخ احمد المظفر ؛پیشین ص19
[21] البته هما نگونه كه بیان شد همین روایات هم می توانند از جهتی صحیح باشند. چرا كه مادرطفلان مسلم از فرزندان جعفر طیار بوده است.
[22] عبد الواحد ؛الشیخ احمد الظفر، پیشین ص19
[23] شیخ عباس قمی، منتهی الامال، پیشین ص378
[24] مجید زجاجی كاشانی ؛مسلم قهر مان سفیران، كاشان مرسل 1382ص138
[25] ذبیح الله محلاتی ؛پیشین، ج 2ص160 ذیل كلمه محمد بن مسلم بن عقیل
[26] محمد صحتی سردرودی، پیشین ص23مقدمه
[27] علی نصیری، اشنایی با جوامع حدیثی شیعه و اهل سنت، قم، مركز جهانی علوم اسلامی 1385 چاپ اول ص79
[28] محمد بن حسن طوسی ؛الفهرست، موسسه النشر الفقاهه، 1417 ص237
[29] نجاشی ؛رجال النجاشی، قم، جامعه مدرسین، 1416چاپ پنجم ص261
[30]. ستارگان درخشان، تهران كتابفروشی اسلامیه 1345، ج 5 ص280
[31] شیخ صدوق ؛الامالی، قم علی نصیری، اشنایی با جوامع حدیثی شیعه و اهل سنت، قم، مركز جهانی علوم اسلامی 1385 چاپ اول ص79
[32] همان
[33] همان
[34] محمد بن جریر طبری ؛تاریخ الرسل والملوك، مصر، ج 5ص 389 (حدثنا عمار الدهنی عن ابی جعفر...)
[35] عبد الرزاق موسوی مقرم ؛پیشین ص 19
[36] همان
[37] عبد الواحد الشیخ احمد المظفر ؛پیشین ص19
[38] محمد ؛محمدی اشتهاردی ؛پیشین ص175-174 به نقل از حائری در معالی البسطین
[39] عبد الرزاق موسو ی مقرم، پیشین ص189، باقر شریف القرشی نیز می نو یسد :دو قبه ای كه برای انها در مسیب وبه اسم انها ساخته شد ه شاید موضع شهادت انها باشد چرا كه بدن انها در فرات افكنده شد.قرشی، پیشین ص70
[40] عبد الواحد شیخ احمد المظفر ؛پیشین ص20-19
[41] محمد محمدی اشتهاردی ؛پیشین ص158
[42] مقرم ؛پیشین 190محمد محمدی اشتهاردی به نقل از شیخ علی اكبر سیبویه صاحب كتاب مفتاح الولایه ساكن كربلا حكایتی نقل می كند در این حكایت به عنایت حضرت زهرا(س)به این محل وبه طفلان مسلم و گریه ان حضرت برای این اطفال اشاره شده است.محمد محمدی اشتهاردی پیشین ص

پرسش: آیا داستان طفلان حضرت مسلم که توسط شخصی به نام حارث به شهادت رسیدند صحت دارد؟ آیا عبیدالله بن زیاد دستور به قتل قاتل آنها داد؟ چرا؟ پاسخ: داستان اسارت و شهادت طفلان مسلم بن عقیل(علیه السلام) در تاریخ و روایات به گونه‌های مختلفی نقل شده است، یکی از این نقل‌ها که از سوی شیخ صدوق(متوفای 381ق) مطرح شده است به شرح ذیل است: هنگامى که حسین بن على(علیه السلام) کشته شد، دو نوجوان کم‌سال از لشکرگاه او اسیر شدند و آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند. او یکى از زندانبان‌هایش را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را نزد خود، نگاه دار و به آنها غذاى گوارا مخوران و آب خُنَک منوشان و زندان را بر آنها سخت بگیر. دو نوجوان، روز را روزه می‌گرفتند و هنگام شب، دو قرص نان جو و کوزه‌اى آب خوردن برایشان می‌آوردند. وقتی حبس دو نوجوان به طول انجامید و نزدیک به سال شد، یکى از آن دو به دیگرى گفت: اى برادر! حبس ما طول کشید و نزدیک است که عمر ما به سر آید و بدن‌هایمان، فرسوده شود. پس هر گاه پیرمرد آمد، جایگاهمان را به او بگو تا شاید به خاطر محمّد(صلی الله علیه وآله) بر خوراک ما گشایش دهد و بر آب نوشیدنی‌مان بیفزاید. هنگامى که شب، آن دو را در بر گرفت، پیرمرد با دو قرص نان جو و کوزه‌اى آب خوردن، به سوى آنها آمد. نوجوان کم‌سال به او گفت: اى پیرمرد! آیا محمّد(صلی الله علیه وآله) را می‌شناسى؟ پیرمرد گفت: چگونه محمّد را نشناسم، در حالى که او پیامبر من است؟! گفت: آیا جعفر بن ابی‌طالب را می‌شناسى؟ گفت: چگونه جعفر را نشناسم، در حالى که خدا، دو بال برایش رویانده است تا با آنها همراه فرشتگان، به هر جا که می‌خواهد، بپرد؟! گفت: آیا على بن ابی‌طالب(علیه السلام) را می‌شناسى؟ گفت: چگونه على(علیه السلام) را نشناسم، که او پسرعمو و برادر پیامبرم است؟! او به پیرمرد گفت: اى پیر! ما از خاندان پیامبرت محمّد(صلی الله علیه وآله) هستیم. ما از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب هستیم که در دست تو اسیریم. غذاى گوارا می‌خواهیم و به ما نمی‌خورانى و آب خُنَک می‌خواهیم و به ما نمی‌نوشانى و زندانمان را بر ما تنگ گرفته‌اى. آن پیرمرد، بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را بوسید و می‌گفت: جانم فداى جان‌هایتان! صورتم، سپر صورت‌هاى شما، اى خاندان پیامبر مصطفى! این، درِ زندان است که پیشِ روى شما باز است. از هر راهى که می‌خواهید، بروید. هنگام شب، پیرمرد، دو قرص نان جو و کوزه‌اى آب خوردن برایشان آورد و راه را نشانشان داد و به آن دو گفت: اى محبوبان من! شب، راه بروید و روز را پنهان شوید تا خداى در کارتان گشایشى و برایتان، راه بیرونْ آمدنى قرار دهد. آن دو نوجوان، چنین کردند. هنگامى که شب فرا رسید، به پیرزنى بر درِ خانه‌اى رسیدند. به او گفتند: اى پیر! ما دو نوجوانِ کم سالِ غریبِ نورسیده و ناآگاه از راهیم و این شب، ما را فرا گرفته است. امشب را از ما پذیرایى کن که چون صبح شود، به راه می‌افتیم. پیرزن به آن دو گفت: شما که هستید ـ اى محبوبان من ـ که من، همه بوییدنی‌ها را بوییده‌ام؛ امّا بویى خوش‌تر از بوى شما نبوییده‌ام. آن دو گفتند: اى پیرزن! ما از خاندان پیامبرت محمّد(صلی الله علیه وآله) هستیم و از زندان عبید اللّه بن زیاد، از قتل گریخته‌ایم. پیرزن گفت: اى محبوبان من! من، داماد تبهکارى دارم که در حادثه کربلا با عبید اللّه بن زیاد بوده است. می‌ترسم که در این‌جا به شما دست یابد و شما را بکُشد. آن دو گفتند: ما شب را می‌مانیم و صبح، راه می‌افتیم. پیرزن گفت: به زودى برایتان غذا می‌آورم. سپس برایشان خوراکى آورد و خوردند و نوشیدند. چون به بستر رفتند، برادر کوچک‌تر به بزرگ‌تر گفت: اى برادر من! ما امیدواریم که امشبمان را ایمن، سپرى کنیم. بیا تا پیش از آن‌که مرگ، میان ما جدایى بیندازد، با هم معانقه کنیم و من، تو را ببویم و تو، مرا ببویى. دو نوجوان، چنین کردند و دست در گردن هم انداختند و خوابیدند. پاسى از شب گذشته، داماد تبهکار پیرزن آمد و درِ خانه را آرام کوبید. پیرزن گفت: کیست؟ گفت: منم، فلانى. گفت: چه چیزى تو را این ساعتِ نابه هنگام، به خانه کشانده است؟ گفت: واى بر تو! در را باز کن، پیش از آن‌که عقلم بپرد و جگرم در سینه‌ام پاره پاره شود، که بلایى سخت بر من، فرود آمده است. پیرزن گفت: واى بر تو! چه چیزى بر تو فرود آمده است؟ گفت: دو نوجوان کم‌سن، از لشکر عبید اللّه بن زیاد گریخته‌اند و امیر، در لشکرگاهش ندا داده که هر کس سرِ یکى از آنها را بیاورد، هزار درهم، و کسى که هر دو سر را بیاورد، دو هزار درهم خواهد داشت، و من به خود زحمت داده و رنج برده‌ام؛ امّا چیزى به دستم نیامده است. پیرزن گفت: اى داماد من! بترس از این‌که روز قیامت، محمّد(صلی الله علیه وآله) طرف دعواى تو باشد. مرد گفت: واى بر تو! دنیا، چیزى است که باید برایش حرص ورزید. پیرزن گفت: با دنیایى که آخرت ندارد، چه می‌خواهى بکنى؟ گفت: می‌بینم که از آن دو، حمایت می‌کنى. گویى از آنچه امیر می‌خواهد، چیزى نزد توست! برخیز که امیر، تو را فرا می‌خواند. پیرزن گفت: امیر، با من که پیرزنى در این بیابان هستم، چه کار دارد؟ مرد گفت: من در جستجو هستم. در را باز کن تا اندکى بیاسایم و استراحت کنم. چون صبح شد، دوباره، از هر راهى به جستجویشان برمی‌خیزم. پیرزن، در را براى او گشود و خوراکى و نوشیدنى برایش آورد و او خورد و نوشید. پاسى از شب گذشته، مرد صداى خُرخُر دو پسر را در دلِ شب شنید و مانند شترِ به هیجان آمده، به جنبش در آمد و مانند گاو، نعره می‌کشید و به دیوار خانه، دست می‌کشید تا آن‌که دستش به پهلوى پسر کوچک خورد. پسر گفت: کیست؟ گفت: من صاحب خانه‌ام. شما کیستید؟ پسر کوچک‌تر، برادر بزرگ‌تر را تکان داد و گفت: اى محبوب من! به خدا سوگند، در آنچه می‌ترسیدیم، افتادیم. مرد به آن دو گفت: شما کیستید؟ به او گفتند: اى شیخ! اگر ما به تو راست بگوییم، در امان خواهیم بود؟ گفت: آرى. گفتند: امان خدا و پیامبرش، و ذمّه خدا و پیامبرش؟ گفت: آرى. گفتند: و محمّد بن عبد اللّه، از شاهدان این امان باشد؟ گفت: آرى. گفتند: و خداوند، بر آنچه می‌گوییم، وکیل و شاهد باشد؟ گفت: آرى. گفت: اى شیخ! ما از خاندان پیامبرت محمّد(صلی الله علیه وآله) هستیم که از زندان عبید اللّه بن زیاد، از مرگ گریخته‌ایم. داماد پیرزن به آنها گفت: از مرگ، گریخته‌اید و به مرگ در آمده‌اید! ستایش، خدایى را که مرا بر شما چیره کرد. سپس به سوى هر دو پسر رفت و آنها را در بند کرد و هر دو پسر، شب را کتف بسته خوابیدند. هنگامى که صبح بر آمد، مرد، غلام سیاهش به نام فُلَیح را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را بگیر و به کناره فرات ببر و گردنشان را بزن و سرهایشان را برایم بیاور تا آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد ببرم و جایزه دو هزار درهمى را بگیرم. غلام، شمشیر را برداشت و جلوى دو نوجوان، روان شد. هنوز دور نشده بود که یکى از دو نوجوان گفت: اى غلام سیاه! چه قدر سیاهىِ تو به سیاهىِ بلال، اذان گوى پیامبر خدا، می‌ماند! غلام گفت: مولایم فرمان کشتن شما را به من داده است. شما کیستید؟ آن دو گفتند: اى سیاه! ما از خاندان پیامبرت محمّد هستیم و از زندان عبید اللّه بن زیاد، از مرگ گریخته‌ایم . این پیرزنِ شما، از ما پذیرایى کرد، در حالى که مولایت، آهنگ کشتن ما را دارد. غلام سیاه، بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را می‌بوسید و می‌گفت: جانم فداى جان‌هایتان و صورتم، سپرِ صورت‌هایتان! اى خاندان پیامبر برگزیده خدا! به خدا سوگند، روز قیامت، محمّد(ص) طرف دعواى من نخواهد بود. سپس دوید و شمشیر را از دستش به گوشه‌اى پرتاب کرد و خود را در فرات انداخت و به سوى دیگر رود رفت. مولایش بر او بانگ زد: اى غلام! مرا نافرمانى می‌کنى؟ گفت: اى مولاى من! آن‌گاه از تو اطاعت می‌کردم که خدا را نافرمانى نکنى؛ امّا چون خدا را نافرمانى کردى، من از تو در دنیا و آخرت بیزارم. مرد، پسرش را فرا خواند و گفت: پسر عزیزم! من حرام و حلال دنیا را براى تو گرد آورده‌ام و بر دنیا باید حرص ورزید. این دو نوجوان را بگیر و به کناره فرات ببر و گردنشان را بزن و سر هر دو را برایم بیاور تا براى عبید اللّه بن زیاد ببرم و جایزه دو هزار درهمى را بگیرم. پسر، شمشیر را گرفت و پیشاپیشِ دو نوجوان، به راه افتاد. هنوز دور نشده بود که یکى از دو نوجوان گفت: اى جوان! از آتش دوزخ بر جوانی‌ات می‌ترسم. جوان گفت: اى محبوبان من! شما کیستید؟ گفتند: ما از خاندان پیامبرت محمّد هستیم، ولى پدرت آهنگ کشتن ما را دارد. جوان بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را می‌بوسید و همان سخن غلام سیاه را به آنها می‌گفت. سپس شمشیر را به کنارى افکند و خود را به فرات زد و از آن گذشت. پدرش بر او بانگ زد: اى پسر! مرا نافرمانى می‌کنى؟ پسر گفت: اگر خدا را اطاعت کرده، تو را نافرمانى کنم، دوست‌تر می‌دارم تا آن‌که خدا را نافرمانى و از تو اطاعت کنم. او پس از شنیدن این سخنان گفت: کشتن شما را کسى جز خودم به عهده نمی‌گیرد. آن‌گاه، شمشیر را گرفت و جلوى آنها رفت. وقتی به کنار فرات رسید، شمشیر را از نیام بر کشید. هنگامى که نوجوانان به شمشیرِ برکشیده نگریستند، چشمانشان، پُر از اشک شد و به او گفتند: ما را به بازار ببر و از فروش ما بهره خود را ببر و نخواه که محمّد(ص)، فرداى قیامت، طرفِ دعواى تو باشد. گفت: نه؛ بلکه شما را می‌کشم و سرهایتان را براى عبید اللّه بن زیاد می‌برم و جایزه دو هزار درهمى را می‌گیرم. آن دو گفتند: آیا خویشاوندى ما را با پیامبر خدا پاس نمی‌دارى؟ گفت: شما با پیامبر خدا خویشاوندی ندارید. آن دو گفتند: ما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببر تا خود درباره ما حکم کند. گفت: به این، هیچ راهى نیست، جز آن‌که من با ریختن خونتان، به او نزدیکى بجویم. آن دو گفتند: آیا بر کم‌سالى ما رحم نمی‌کنى؟ گفت: خداوند، هیچ رحمى بر شما در دل من، ننهاده است. آن دو گفتند: اگر هیچ چاره‌اى نیست، ما را واگذار تا چند رکعت نماز بخوانیم. گفت: اگر نماز، برایتان سودى دارد، هر چه قدر می‌خواهید، نماز بخوانید. آن دو نوجوان، چهار رکعت نماز خواندند و سرهایشان را به سوى آسمان، بلند کردند و ندا دادند: اى زنده و اى بردبار! اى حاکم‌ترینِ حاکمان! میان ما و او، به حق حکم کن. مرد جنایتکار به سوى برادر بزرگ‌تر رفت و گردنش را زد و سرش را برداشت و در توبره‌اش نهاد. پسر کوچک‌تر پیش آمد و در خون برادرش غلت زد و می‌گفت: تا آن‌که پیامبر خدا(ص) را در حالى دیدار کنم که با خون برادرم، خضاب کرده باشم. آن قاتل گفت: ناراحت نباش که به زودى، تو را به برادرت ملحق می‌کنم. سپس برخاست و گردن برادرِ کوچک‌تر را زد و سرش را برداشت و در توبره گذاشت و پیکرهایشان را در حالى که هنوز از آنها خون می‌چکید، در آب رود انداخت و آن دو سر را براى عبید اللّه بن زیاد بُرد. ابن زیاد، بر تختش نشسته بود و چوب دستی‌اى از خیزران به دست داشت. مرد، دو سر را پیشِ رویش نهاد. هنگامى که به آن دو نگریست، برخاست و سپس نشست. سپس برخاست و دوباره نشست. سه بار، چنین کرد... آن‌گاه او آنچه اتفاق افتاده بود را برای ابن زیاد بیان کرد. در پایان عبید اللّه بن زیاد گفت: حاکم‌ترینِ حاکمان، میان شما حکم کرد. چه کسى از عهده این تبهکار برمی‌آید؟ مردى از اطرافیان پذیرفت و ندا داد و گفت: من، برمی‌آیم. ابن زیاد گفت: او را به همان جایى که این دو نوجوان را کشته است، ببر و گردنش را بزن و نگذار که خونش با خون آنها در آمیزد. سرش را زود جدا کن و بیاور. آن مرد، چنین کرد و سرش را آورد و بر نیزه‌اى نصب کرد. کودکان، آن‌را با کلوخ و سنگ می‌زدند و می‌گفتند: این، قاتل ذریّه پیامبر خدا است.(1) این داستان در طبری و بلاذری نیز نقل شده اما آنان را فرزندان عبدالله بن جعفر ذکر کرده اند نه حضرت مسلم(علیه السلام).ابن سعد نیز از آنان به عنوان فرزندان عبدالله بن جعفر یاد کرده که توسط عبدالله بن قطبه طایی کشته شدند.(3) بیشتر ناراحتی عبیدالله بن زیاد به دلیل نافرمانی قاتل طفلان از وی بود. زیرا او دستور داده بود زنده طفلان را به نزد وی آورند اما بعید نیست که از سخنانان دو کودک با قاتل و التماس آنان دل ابن زیاد را نیز به درد آورده باشد زیرا از این گونه موارد در تاریخ وجود دارد که شخصی قسی القلب گاه در یک جریان خود نیز تحت تاثیر واقع می شود البته ابن زیاد خود نسبت به خاندان اهل بیت بدتر از این شخص عمل کرده بود و اما ترحم موقتی در این گونه افراد دیده می شود. اما نظر اول نیز خالی از وجه نیست اینکه چرا به دستور ابن زیاد عمل نکرده و آنان را زنده نزد او نیاورده است زیرا اگر زنده می آمدند ابن زیاد می توانست با آزادی آنان کمی نزد عبدالله بن جعفر و دیگر علویان خود را مثبت جلوه دهد. منابع: 1. شیخ صدوق، الأمالی، بیروت، اعلمی، چاپ پنجم، 1400ق، ص 83 – 84. 2.طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، دارالتراث، بیروت، 1387ق،ج5، ص393؛ بلاذری، احمد بن یحیی، جمل من انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت،‌دار الفکر، ط الأولی، 1417ق، ج3، ص226 3.الطبقات الکبری، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1410ق، ج1، ص478  
موضوع قفل شده است