به بهانه مستند شوک ، دوشنبه شب.

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
به بهانه مستند شوک ، دوشنبه شب.

من , تو , او


من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا

من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت

معلم گفته بود انشا بنويسيد
موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبيه کرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد
هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت

من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار
توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن
بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد
او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش
بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد

سال هاي آخر دبيرستان بود
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده

من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
او اما نه انگيزه داشت نه پول، درس را رها کرد دنبال کار مي گشت

روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه
آن را به کناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه
براي اولين بار بود در زندگي اش
که اين همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتايج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند
تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند

زندگي ادامه دارد
هيچ وقت پايان نمي گيرد

من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!
او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من , تو , او
هيچگاه در کنار هم نبوديم
هيچگاه يکديگر را نشناختيم

اما من و تو اگر به جاي او بوديم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟



سلام و تشکر
جناب abcdefg
درد را گفتی
درمان چیست؟

abcdefg;65368 نوشت:
من , تو , او من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت معلم گفته بود انشا بنويسيد موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت من نوشته بودم علم بهتر است مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد تو نوشته بودي علم بهتر است شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود خودکارش روز قبل تمام شده بود معلم آن روز او را تنبيه کرد بقيه بچه ها به او خنديدند آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد سال هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد او اما نه انگيزه داشت نه پول، درس را رها کرد دنبال کار مي گشت روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به کناري انداختي او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!!! چند سال گذشت وقت گرفتن نتايج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود وقت قضاوت بود جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند زندگي ادامه دارد هيچ وقت پايان نمي گيرد من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!! تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!! او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!! من , تو , او هيچگاه در کنار هم نبوديم هيچگاه يکديگر را نشناختيم اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود؟؟؟


سلام علیکم جمیعا
abcdefg گزامی

الفبای زندگی 3 گانه از 3 قشر جامعه رو خیلی جالب اسپر کردید.

باید به انسانها فرصت اشتباه و جبران آنرا داد .
باید توانست بخشید تا از اشتباهشان باز گردند تا دیگران نیز بتوانند اشتباه ما را ببخشند.

انسان اساسا تحت تاثیر جامعه اش قرار دارد و جامعه برای او تعئین کننده و حتی تغئیر دهنده معیارهای زندگی است.

ولی در هر حال انسان در هر شرایطی امکان انتخابی مستقل از فشارها و تعئین تکلیفهای اعمال شده در زندگیش را دارد.



او میتواند در حالیکه آدامس میفروشد انسان هم باشد.

و این مسئله آرمانگرائی بحساب نمی آید والا قرآن برای 3 دسته بطور مستقل احکام صادر میکرد.
ولی در هر حال عدالت با عنایت به تمام جوانب زندگی این اشخاص و جبر زمانه رای صادر میکند.

و عدالت نیز میداند که او نیز میتوانسته که انتخابی مستقل از جبر زمانه داشته باشد ولی بجای آزادگی اسارت را انتخاب نموده و نهایتا بار قتل انسانی بر دوش اوست و او به اندازه زندگی یک نفر بدهکار است به خانواده مقتول و به یک جامعه.

یاحق

با سلام و عرض ادب
جبر و اختیار مسئله ای است که ازابتدا مورد اختلاف بشر بوده وهست.
اما به خوبی میدانید که شخصیت یا منیت یک فرد زمانی شکل میگیرد که هنوز مسئله اختیار برای او کاملا ناشناخته می باشد. اگر اشتباه نکنم شخصیت یک فرد تا سن 8 سالگی شکل گرفته و تغییر شخصیت در آینده از استثنائاتی است که همواره در زندگی بشر وجود داشته است. در این سن اگر برای یک کودک گفته مولانا را تکرار کنی که :

این که گویی این کنم یا آن کنم // این نشان اختیار است ای صنم



در جواب تو چنین پاسخ خواهد داد:


یه توپ دارم قلقلیه // میزنم زمین هوا میره و...


پیامبر اسلام نیز در حدیثی چنین میفرماید( نقل به مضمون): یادگیری در کودک مثل حجاری بر سنگ است و در بزرگسال همانند نوشتن بر آب.

مسلما شما نمیتوانید تاثیر پرورش یافتن در بیت آیت ا... طباطبایی صاحب تفسیر المیزان را در مقایسه با پرورش یافتن در بیت آقای آریل شارون ( صهیونیسم) در آینده فرد پرورش یافته، نفی کنید.

البته همواره به قول فردوسی پور بر روی کاغذ میتوان مثال نقضی پیدا کرد و سریع انسان به یاد پسر نوح و یا همسر فرعون می افتد. اما متاسفانه بر روی کاغذ . در جهان واقع ما تنها به این موارد میتوانیم عنوان استثنا قایل شویم.
انسانها چه خوب و چه بد همگی بازیگرانی هستند که در صحنه یک تئاتر به کارگردانی خداوند در حال ایفای نقش هستند. شاید درجزئیات کوچک این بازی اختیار داشته باشند اما مسلما اراده خداوند از اختیار آنان عظیم تر است.
آنچه او اراده کرده است اختیار من نمیتواند تغییرش دهد.

ABCDEFG;66068 نوشت:
انسانها چه خوب و چه بد همگی بازیگرانی هستند که در صحنه یک تئاتر به کارگردانی خداوند در حال ایفای نقش هستند. شاید درجزئیات کوچک این بازی اختیار داشته باشند اما مسلما اراده خداوند از اختیار آنان عظیم تر است. آنچه او اراده کرده است اختیار من نمیتواند تغییرش دهد.


سلام علیکم جمیعا

من فکر کنم کمی جلوتر بروید جناب abcdef کلام اشعریها را بحق میدانید و انسان را در این جبر زمانه مجبور و نه مختار.

حکمت دانش و آگاهی خداوند از حد تصور عقل بشری خارج است.

این مطلب بارها برای انسانها زا طریق پیامبران بیان گردیده و به اشکالی متفاوت از جمله آیات الهی - اشعار و داستانها و رهنمودهای علما بر بشر توصیف گردیده.

یکی از مشهورترین این روایات ماجرای حضرت موسی علیه السلام و حضر نبی صلوات الله و سلامه علیه است.

در آن داستان ( حکمت نامه ) حضرت خضر کشتی فرد مومن و خیری را سوراخ میکند طفلی را میکشد و دیوار نیمه ویرانی را باز سازی میکند.

این کارها برای فهم موسی ص ( حضرت موسی در این حکمت نامه ها نماد عقلی دوگانه ممزوج شده از عقل دنیوی ومادی و کمی هم از عقل اخروی است ) ثقیل می افتد و لذا از پرسش نمیتواند دست بردارد و نهایت امر ما متوجه میشویم که انسان اساسا از خیلی از مطالب نا آگاه است و همینطور از علم الهی غافل.

فرزند شارون و علامه طباطبائی را خداوند به یک شکل هدایت نمیکند همانطوریکه من و شما و ابراهیم ادهم را به یک طور هدایت نمیکندو هرکسی پاسخی که مناسب احوال خودش را دریافت میکند . مثلا پاسخ ابراهیم مناسب احوال من و شما نیست لذا من برای وضوح بیشتر این پاسخ را عرض میکنم شما ببینید آیا این پاسخ مناسب احوال من و شما هست یا خیر؟

ابراهیم ادهم پادشاه اقلیمی بود و ارادتی به عرفاء پیدا کرده و بدنبال رهائی و سعادت الهی از خداوند تمنای هدایت میکند.
نیمه شب در بالای کاخ او دزدی سر و صدا میکند ابراهیم بر میخیزد و میپرسد کیست ؟
دزد میگوید من ساربانم و شترم را گم کرده ام و آمده ام اینجا بدنبال شترم
ابراهیم میگوید مردک شتر بر بالای بام کاخ من چه میکند مگر بام کاخ جای شتر رها شده است.

دزد میگوید وقتی تو در این کاخ با وجود اینهمه دلبستگی بدنبال خدائی میگردی که لازمه خواستنش دل کندن از بازیچه های و خواهشهای دنیوی است و با وجود این کشش های دنیوی و جهل تو هیچگاه در این کاخ خدا جذاب نمی آید باز در کاخت نشستی بدنبال خدائی ؟

این عجیب تر است یا اینکه شتری بر بام کاخ تو گم گردد.

این مسئله ابراهیم را منقلب میکند تا حدی که از پادشاهی دست میکشد و روزی به سفر حج میرود بدون هیچ توشه ای ( در آن زمان حجاج بیت الله الحرام با خود توشه میبردند که شامل پول و شتر یا اسب و مواد غذائی بود )

او نقل میکند
در بین راه گرسنه و تشنه بودم که شیطان به سراغم آمد و گفت ای ابراهیم حجاج همه با خود توشه میبرند تو چرا چنین نکردی ؟
ابراهیم میگوید توشه من توکل است و توکل به خدا برای من از توشه ای بی پایان است.

شیطان میگوید حال که تشنه و گرسنه ای و به این آبادی هم که برسی حتی سکه ای نداری که غذائی تهیه کنی میخواهی من به تو سکه ای بدهم تا رفع عطش کنی تا به حجت برسی ؟

ابراهیم شیطان را با ذکر و نام خدا از خود میراند

الیس الله بکاف عبده ؟
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

او میگوید نرسیده به آبادی دست در جیب بردم ناگاه دیدم چندین سکه طلا در جیب من هست در حالیکه هرگز من این را با خود نیاورده بودم.

یاحق

bina88;66180 نوشت:
من فکر کنم کمی جلوتر بروید جناب abcdef کلام اشعریها را بحق میدانید و انسان را در این جبر زمانه مجبور و نه مختار. حکمت دانش و آگاهی خداوند از حد تصور عقل بشری خارج است.


سلام دوست عزیز
اول: تشکر
دوم: Abcdefg و نه abcdef !!!!
سوم: من در مورد کلام اشعریها چیزی مطالعه نکردم . این مطالب سوالاتی است که در ذهن من شکل گرفته است.
چهارم: من اعتقادی به جبر مطلق ندارم بلکه اختیار انسان را کم تاثیرتر از اراده خداوند دانستم.

bina88;66180 نوشت:
فرزند شارون و علامه طباطبائی را خداوند به یک شکل هدایت نمیکند همانطوریکه من و شما و ابراهیم ادهم را به یک طور هدایت نمیکندو هرکسی پاسخی که مناسب احوال خودش را دریافت میکند


من از نوشته شما اینگونه برداشت نمودم که به دلیل شرایط مختلف، خداوند انسانها را از طرق مختلف هدایت می کند. اگر اشتباه نکنم این مفهوم پلورالیسم را در ذهن ما تداعی میکند. یعنی به دلیل شرایط مختلف افراد، ما نمیتوانیم برای همه یک نسخه مشترک برای رسیدن به سعادت تعریف کنیم. که مسلما کارشناسان محترم سایت با آن موافق نیستند.

ABCDEFG;66237 نوشت:
اگر اشتباه نکنم این مفهوم پلورالیسم را در ذهن ما تداعی میکند.

سلام علیکم جمیعا

abcdefg گرامی اگر در مفهوم پلورالیسم که توصیفاتی در این وبلاگ شرح نسبتا خوبی است در باب این موضوع ارائه گردیده عنایت بفرمائید عرائض بنده را مشابه مفاهیم ادا شده نمی یابید.

تعدد راههای رسیدن به خداوند بر همگان واضح است و اینکه هرکسی به طریقی که خداوند مقدر فرموده دعوت به این خوان رحمت میشود.

این راهها دال بر چندگانگی مذهب یا چندگانگی خداوند نیست. همانطوریکه اشاره کردید این بدین دلیل است که ابناء بشر در شرایط تفاوتی نسبت به یکدیگر زندگی میکنند .

امام خمینی رحمه الله علیه هم که پا را از این فراتر نهاده و در توصیف توحید 3 نوع توحید را وصف کرده اند که اگر عرایض بنده دیدگاه پلورایسمی باشد این بیانات را چه نام می نهید؟
برای خواندن مطلب مورد نظر روی این عبارات کلیک و نقل سجاد گرامی در دهمین گفتار را ملاحظه نمائید . توحید عامی توحید خواص و ....

یاحق





در اسلام برای تعدیل فاصله طبقاتی راههائی مثل زکات خمس وقف و.. از جمله آنها صدقه است که خداوند متعال در قرآن مجيد، انسان را به پرداخت قسمتي از آنچه نصيب او مي‏گردد و در اختيارش ميباشد، فرمان داده است. در آيه 19 سوره ذاريات تعبير زيبايي از اين مطلب شده است‌«وَ فِي اَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَائلِ وَ الْمَحْرُوم» [و در اموال آنان ( پرهيزگاران) حقي براي سائل و محروم بود.] برابر اين آيه، مؤمن براي فقرا و مساكين در اموالش حقي قائل است. در قرآن مجيد براي تشويق مردم به انفاق تعبيرهاي زيبا و جذّابي به كار برده شده است. 1 – خداوند در آيه 96 سوره نحل ميفرمايد «ما عِنْدكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» [آنچه نزد شماست فاني ميشود، امّا آنچه نزد خداست باقي است.] چه تعبير زيبايي! چه عبارت كوتاه و پرمعنايي! يعني اگر كسي ميليونها تومان پول خرج كند، تماماََ از بين ميرود،‌ ولي اگر يك تومان براي رضاي خداوند و در راه خدا هزينه شود، نزد خداوند و در خزانه غيب او باقي ميماند؛ يعني بر خلاف آنچه بيشتر مردم تصور ميكنند، انفاق نابود نميشود.2 – در آيه 89 سوره نمل آمده است «مَنْ جاءَ بِالحَسَنَة‌ِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها...» [هر كس كار نيك و خوبي انجام دهد، بهتر از آن را پاداش ميگيرد.] قصص/84 برابر صراحت اين آيه شريفه، نه تنها انفاق و صدقه از بين نميرود و نزد خداوند باقي ميماند، بلكه خداوند در عوض، چيزي بهتر به انفاق كننده ميدهد. – آيه 160 سوره انعام ارزش انفاق را فراتر برده است و خداوند در آن آيه ميفرمايد «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةَ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها...» [هر كسي كار خوبي انجام دهد، خداوند ده برابر به او پاداش ميدهد.] و سرانجام در (آيه 261 سوره بقره) ارزش فوق العادهاي براي صدقه و انفاق بيان ميشود و در اين آيه آمده است «مَثَل كساني كه انفاق ميكنند و قسمتي از اموالشان را در راه خدا به فقراء و مساكين ميدهند، همچون يك دانه است كه هرگاه در زميني حاصلحيز و مستعد كاشته شود، رشد و نموّ ميكند، به هفت خوشه تبديل ميشود و در هر خوشه يكصد دانه جاي ميگيرد » يعني انفاق تا هفتصد برابر اجر و پاداش دارد و حتي بيش از اين؛ زيرا كه خداوند براي هر كس كه بخواهد آن را مضاعف، دو برابر يا بيشتر، مي‏كند.البته با صدقات صرف مسئله فقروموفقیت اجتماعی حل نمی شود بلکه مسائلی چون عملکرد خود شخص و محیط اجتماعی بسیار موثر است .










موضوع قفل شده است