··▪▪••●●: یادی از آن روزها (مستند) :●●••▪▪··

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
··▪▪••●●: یادی از آن روزها (مستند) :●●••▪▪··

:Gol:بسم رب الشهدا و صدیقین:Gol:

ما و دوستانمان بر آن شدیم که با مصاحبه و تهیه گزارش از همرزمان شهیدان " گوشه ای از ایثار و دلاوریهای شهدا را تحت عنوان" یادی از آن روزها" ثبت کنیم .
که انشاالله قسمتی از آن را خدمت شما عرض خواهم کرد.

و قبل از آن سخنی از:Gol: امام راحل:Gol: :

چه کوته نظرند آنهایی که خیال می کنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیده ایم پس شهادت و رشادت و ایثار و از خود گذشتگی و صلابت بی فایده است در حالی که صدای اسلام خواهی آفریقا از جنگ هشت ساله ماست .علاقه به اسلام شناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت ساله ماست .

:Gol:سخن رهبری :Gol::

فتنه گر یک تکه حق " یک تکه باطل " را می گیرد اینها را با هم مخلوط می کند " در کنار هم می گذارد آنوقت کسانی که دنبال حقند "آنها هم برایشان امر مشتبه می شود .

ادامه دارد...

1- قسمت

راوی : برادر جانباز جناب آقای داداشی

کم کم داشتم خودمو واسه ی رفتن به خط مقدم آماده می کردم از بچه های محل حسن رو دیدم که تازه از مرخصی برگشته بود آخه ما با هم توی گردان مخابرات (لشگر 25 کربلا ) بودیم . اون پاسدار رسمی سپاه بود و من سرباز وظیفه .

تا منو دید بهم گفت : کجا؟ گفتم خط مقدم . گفت اجازه میدی من بجای تو برم .بهش گفتم امروز نوبت منه تو تازه اومدی .
قبول نکردم دیدم خیلی اصرار میکنه به دست و پام افتاد تا منو راضی کنه . دست انداخت دور گردنم . صورتمو بوسید خواهش کرد .
گفتم پس فرمانده ها چی ؟ گفت؟ خودم درستش میکنم .هماهنگی های لازم را انجام داد به جای من رفت .
پانزده روزی گذشت تا نوبت من شد .وقتی به خط رسیدم بچه ها در حال عقب نشینی از خاک شلمچه بودند .

تولایی رو دیدم (کسی که با حسن به خط اومده بود ) گفتم : حسن کو ؟ گفت؟ پاش تیر خورد موقع عقب نشینی بود به من گفت برگرد عقب " اما خودش همانطور که تیر اندازی می کرد به جلو می رفت ... دیگه ندیدمش .
حال از اون موقع سالها می گذره .
خودش که برنگشت
اما بچه های تفحص " استخوناشو پیدا کردند و برای پدر و مادرش فرستادند ...

هنوز وقتی پدر و مادرشو می بینم خجالت می کشم
مخصوصا مادرشو

:Sham:روحش شاد و راهش پر رهرو باد:Sham:

ادامه دارد...