دقيقا قاتل امام باقر كيه ؟
تبهای اولیه
با سلام وعرض تسلیت به همه دوستان خوبم
ولادت با سعادت امام باقر7در روز دوشنبه سوم صفر يا اوّل ماه رجب سال 57هجري در شهرمدينه بود. ايشان همراه پدر خود در كربلا در سال 61هجري حضور داشت و حدود چهار ساله بود. و در روز دوشنبه هفتم ذي الحجة در سال 114هجري در مدينه به شهادت رسيد. علّت شهادت حضرت , مخالفت خلفاي بني اميه باآل پيامبر6بود. ابراهيم بن وليد بن عبدالملك , حضرت را با سمّ به شهادت رساند.(1)
(پـاورقي 1.شيخ عباس قمي , منتهي الآمال , ج 2 ص 120 با تلخيص .
[=century gothic]باسلام
2 ـ بحارالانوار: ج46, ص 331.
http://tarikheslam.com/taha-articles/39-1388-02-02-14-22-24/235-1388-02-02-14-25-31.html
[="]قاتل امام باقر (ع)، ابراهيمبن وليد بود.[="][1][="] كه به دستور هشامبن عبدالملك، به حيله در غذايا نوشيدنى امام (ع) سمّ ريخت و آن بزرگوار را به شهادت رساند. بدن مطهّر آن امام همام، در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.[="][2]
[="]به نظر می آید این سند دقیق تر از سندهای دیگر و نظراتی باشد که درباره شهادت امام باقر علیه سلام مطرح شده است.
[="][1] [="]- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 228 .
[="][2] [="]- بحار الانوار، ج 46، ص 313 .
[=century gothic]با سلام به کاوه عزیز
کاوه جان در سایت تخصصی تاریخ اسلام این منبع را دیدم برسی کنید ممنون میشوم !
و به گفتهى بعضى زید بن حسن که با امام باقر (علیهالسلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زین اسب مالید،و اسب را به حضور امام باقر (علیهالسلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزیر سوار شدند، و آن زهرا در بدن ایشان اثر کرد، به گونهاى که رانهاى امام متورم شد و سه روز بسترى گردیدند، و سرانجام به شهادت رسیدند. [75]
[75] ـ بحارالانوار: ج46, ص 331.
http://tarikheslam.com/taha-articles...-14-25-31.html
در اینجا هم همین منبع اشاره شده!
سلام رضا جان
مطلبی را که فرموده بودی دیدم. اصلش را اینجا می آورم. «شهادت امام باقر (علیهالسلام) امام باقر (علیهالسلام) با طرح مرموز و مخفیانهى هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسید، ولى زهر دهنده و چگونگى آن به روشنى مشخص نیست. بعضى مینویسند: ابراهیم بن ولید بن یزید بن عبدالملک نوهى برادر هشام, آن حضرت را مسموم نمود.[74] و به گفتهى بعضى زید بن حسن که با امام باقر (علیهالسلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زین اسب مالید،و اسب را به حضور امام باقر (علیهالسلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزیر سوار شدند، و آن زهرا در بدن ایشان اثر کرد، به گونهاى که رانهاى امام متورم شد و سه روز بسترى گردیدند، و سرانجام به شهادت رسیدند. [75]
[74] ـ مناقب آل ابى طالب: ج 4, ص 210. [75] ـ بحارالانوار: ج46, ص 331.»
در این جا هم هر دو سند آورده شده است. باتوجه به تقدم کتاب المناقب بر کتاب بحار ، و اینکه خود بحار هم می گوید بعضی چنین گفته اند، به نظر می آید آنچه مناقب آورده صحیح تر است. چرا که کشتن شخصیتی مانند امام باقر کار راحتی نبود که کسی بتواند انجام دهد، آنهم به این شیوه که سم در ران امام اثر کند. این گونه سم دادن اصلا متداول نبوده است. و قاتل سعی می کرد به نحوی کارش را انجام دهد که اثری از خود به جا نگذراد. در حالی که بدن متورم امام، پس از سم زدگی، خود نشانه ای از لو رفتن ماجراست. و البته اگر چنین بود حتما گزارشهایی در ادامه درباره زید بن حسن می آمد که یا ارتقاء رتبه گرفته یا بدست شیعیان کشته شده است. اما آنچه درباره ولید آمده این است که سم را به امام خوراند، و از این راه امام مسموم شد.از یک سو این زید بن حسن مشخص نیست چه کسی است، لازم است درباره اش کمی توضیح داده می شد. اما از آنجا که رقیب ایشان، هشام خلیفه اموی بوده ااست ، به نظر می آید کار او باشد.
و به گفتهى بعضى زید بن حسن که با امام باقر (علیهالسلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زین اسب مالید،و اسب را به حضور امام باقر (علیهالسلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزیر سوار شدند، و آن زهرا در بدن ایشان اثر کرد، به گونهاى که رانهاى امام متورم شد و سه روز بسترى گردیدند، و سرانجام به شهادت رسیدند
سلام من هم اینطوری شنیدم
ولی کسی که برامون نقل میکرد میگفت خودشم دقیق نمیدونه اونم از کسی شنیده بود
[=B Nazanin]فتنه زید بن حسن[=B Nazanin]
[=B Nazanin]امام صادق (علیهالسلام) تعریف میکند:
[=B Nazanin](وقتی امام به مدینه بر گشت) [=B Nazanin]زيد بن حسن (که امام حسین (علیهالسلام) را یاری نکرده بود و بعد با عبد الله بن زبیر بیعت کرد[=Times New Roman][i]) با پدرم در مورد میراث پيامبر اختلاف داشت. او میگفت:
[=B Nazanin]«من از فرزندان امام حسن هستم و از شما به میراث پيامبر سزاوارترم. زيرا من از نژاد فرزند بزرگترم بايد میراث پيامبر را با من تقسيم كنى. و سهم مرا بدهى» پدرم سخن او را نپذيرفت. زيد شكايت به قاضى برد. براى نتيجه و جواب از طرف پدرم، زيد بن على عمویم پيش قاضى رفت. در اين رفت و آمدهاى پيش قاضى يك روز زيد بن حسن به زيد بن على گفت:
[=B Nazanin]«ساكت باش پسر كنيز هندى!» زيد بن على گفت:
[=B Nazanin]«بيزارم از اختلافى كه نام مادرها را ببرند. به خدا قسم ديگر تا زنده باشم با تو سخن نخواهم گفت.» و بعد برگشت خدمت پدرم و گفت:
[=B Nazanin]«برادر من قسمى خوردهام به اعتماد شما میدانم مرا مجبور نخواهى كرد و نااميدم نميكنى قسم خوردهام كه با زيد بن حسن صحبت نكنم ديگر با او در مورد اختلاف حرفى نزنم.» و بعد جريان را توضيح داد كه براى چه قسم خورده. پدرم او را از مأموریتی که به او سپرده بود معاف داشت. از آن طرف زيد بن حسن بسیار ناراحت شد و گفت:
[=B Nazanin]«طرف من بعد از اين محمد بن على خواهد شد من با او به درشتى سخن خواهم گفت و آزارش میكنم تا بر من شورش کند (و من به این وسیله بهانه به دست خواهم داشت). زيد بن حسن (نزد پدرم آمد) و با او به مرافعه و دعوا برخاست و (نهایتا) گفت:
[=B Nazanin]«بین من وتو تنها قاضی است (که میتواند حکم کند). همين كه به طرف قاضى روانه شدند پدرم فرمود:
[=B Nazanin]«زيد تو همراه خود يك چاقو دارى كه پنهان كردهاى اگر آن چاقو گواهى كند كه حق با من است از شكايت دست برميدارى.» زید گفت:
[=B Nazanin]«آری!» و بعد قسم خورد. پدرم فرمود:
[=B Nazanin]«چاقو! به اذن خداوند بگو كه حق با كيست؟» چاقو از دست زيد بيرون افتاد روى زمين و گفت:
[=B Nazanin]«زيد تو ستمگرى محمد باقر شايسته اين مقام است. اگر او را رها نكنى تورا میكشم.» زيد بيهوش به زمين افتاد. پدرم دست او را گرفته بلند كرد. (زید به هوش آمد) پدرم باز فرمود:
[=B Nazanin]«زيد اگر همين سنگى كه روى آن ايستادهايم گواهى دهد قبول میكنى؟» گفت:
[=B Nazanin]«بلى!» سنگ از زير پاى زيد چنان تكان خورد مثل اينكه میخواست شكافته شود ولى طرف امام تكان نخورد و بعد گفت:
[=B Nazanin]«زيد تو ستم روا میدارى دست از او بردار اگر دست از او برندارى تورا میكشم.» باز زيد بيهوش شد. پدرم (دوباره) دست او را گرفته بلند كرد. بعد فرمود:
[=B Nazanin]«زيد اگر اين درخت سخن بگويد و بيايد پيش من دست برميدارى؟» گفت:
[=B Nazanin]«بلى!» پدرم درخت را صدا زد به طورى نزديك شد كه سايه بر سر آنها افكند گفت:
[=B Nazanin]«تو به محمد ستم روا میدارى او شايسته اين كار است. اگر دست برندارى تورا میكشم.» زيد (برای بار سوم) بيهوش شد. پدرم دستش را گرفته بلند كرد. درخت به جاى خود برگشت. زيد قسم خورد كه با پدرم كارى نداشته باشد و شكايت نكند[=B Nazanin]
[=B Nazanin]زید از همان جا پيش هشام بن عبد الملک[=Times New Roman][1] رفته و گفت:
[=B Nazanin]«من پيش مردى ساحر و كذاب آمدهام كه نبايد او را
رها كنى.» و بعد آنچه ديده بود برايش نقل كرد. هشام براى فرماندار مدينه نوشت كه:
[=B Nazanin]«محمد بن على را دست بسته پيش من بفرست»
آنگاه به زید گفت:
[=B Nazanin]«اگر به تو اجازهى كشتن او را بدهم خواهى كشت.» زید گفت:
[=B Nazanin]«بله!» وقتى نامه به فرماندار مدينه رسيد در جواب نوشت:
[=B Nazanin]«اين نامه را از جهت مخالفت با دستور تو نمينويسم ولى مايلم در مورد اين دستور يك خيرخواهى براى شما بكنم چون تورا دوست دارم میترسم از اين راه گزندى به تو برسد. چون مردى را كه تو خواستهاى در دنيا از او عفيفتر و زاهدتر و پرهيزگارتر نيست. وقتى در محراب عبادت قرآن میخواند پرندهها و درندهها جمع میشوند از صداى خوش او همچون مزامیر[=Times New Roman][2] داود میخواند او داناترين مردم است و مهربانترين مردم و كوشاترين آنها در عبادت. من شايسته نميدانم امیرالمؤمنين درباره او اقدامى كند زيرا خداوند نعمت هيچ طايفه را تغيير نميدهد مگر اينكه آنها راه و روش خود را تغيير دهند.» نامه فرماندار كه رسيد از راهنمایی او خوشحال شد و فهميد كه واقعا خيرخواهى نمود، زيد بن حسن را خواست و نامه را برايش خواند. زيد گفت:
[=B Nazanin]«به والى پول داده و او را وادار به اين كار نموده.» هشام گفت:
[=B Nazanin]«راه ديگرى سراغ ندارى؟» زيد گفت:
[=B Nazanin]«آرى اسلحه پيامبر نزد اوست شمشير و زره و انگشتر و عصا و میراثش. بنويس آنها را بفرستد اگر نفرستاد راه براى كشتن او باز مىشود.» هشام به فرماندار خود نوشت كه:
[=B Nazanin]«يك میليون درهم به محمد بن على بده و بگو تمام آثارى كه از پيامبر مانده در اختيارت بگذارد.» فرماندار پيش پدرم آمد و نامه هشام را خواند. پدرم فرمود:
[=B Nazanin]«چند روز به من مهلت بده!» پدرم سلاح و ابزارى تهيه نمود به فرماندار تحويل داد او نيز براى هشام فرستاد. هشام بسيار خوشحال شد از پى زيد فرستاد وقتى زيد آن اثاث را ديد گفت:
[=B Nazanin]«به خدا سوگند از آثار پیامبر يك ذره نفرستاده!» هشام نامهاى براى پدرم نوشت كه:
[=B Nazanin]«تو پول ما را گرفتى ولى آنچه خواستيم نفرستادى.» پدرم نوشت:
[=B Nazanin]«آنچه صلاح میدانستم براى تو فرستادم میخواهى قبول كن مايل نيستى قبول نكن!» (هشام با نقشه ای که با زید ریختند بنا را براین گذاشتند که هشام ظاهرا سخن امام را تصدیق کند و زید را نیز به زندان بیاندازد و بعد از مدتی زید را آزد کند و زین اسبی را که مسموم شده است برای هدیه به امام با زید راهی کند. براین اساس[=Times New Roman][3]) هشام حرف او را تصديق نموده مردم شام را جمع كرد و گفت:
[=B Nazanin]«اين آثار از پيامبر باقيمانده كه براى من فرستادهاند.» سپس زيد را گرفت و او را دربند نموده به مدينه فرستاد و (طوری که دیگران هم بشنوند تا نقشهاش کامل شود) به او گفت:
[=B Nazanin]«تصميم دارم كه شركت در خون هيچ كدام از اولاد پيامبر نكنم و گر نه تورا میكشتم.» نامهاى نيز براى پدرم نوشت كه:
[=B Nazanin]«پسر عمويت را فرستادم با او به خوبى رفتار كن!».
[=B Nazanin]شهادت امام[=B Nazanin]
[=B Nazanin]زيد با زین اهدایی وارد بر پدرم شد. هدیهاش را داد و بعد پدرم به او فرمود:
[=B Nazanin]«واى بر تو زيد چه كارهاى بزرگى میكنى چه از دست تو كه بر نميآيد؟ من میدانم اين زين از كدام درخت جدا شده ولى مقدر چنين است واى بر كسى كه شر از او بر خيزد.»[=B Nazanin]
[=B Nazanin]مركبى را زين كردند پدرم سوار شد وقتى پایين آمد پاهايش ورم كرده بود دستور داد كفن برايش تهيه كنند يك قسمت از كفنش لباس سفيدى بود كه با آن احرام بسته بود فرمود: «اين پارچه سفيد را هم جز كفن من قرار دهيد.[=Times New Roman][ii]» همچنین فرمود:
[=B Nazanin]«وقتى من مردم خودت مرا غسل ده زيرا امام را جز امام غسل نبايد بدهد. ضمنا متوجه باش كه برادرت عبد الله ادعاى امامت خواهد كرد باو كارى نداشته باش عمر كوتاهى دارد.[=Times New Roman][iii]»
[=_MRT_Win2Farsi_2][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman][1][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman] [=B Nazanin]علامه مجلسی: در متن روایت عبد الملک آمده است ولی عبد الملک در زمان امامت امام زین العابدین از دینا رفته است و طاغوت زمان امام باقر هشام بن عبد الملک است.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman] [=B Nazanin]مزامیر چمع مزمور، مجموعه سوره های زبور حضرت داود است. همینک این مزامیر به زبان عبری منظوم بدون وزن (و البته بصورت تحریف شده) همراه با بخش عهد عتیق انجیل در اختیار وجود دارد.
[=_MRT_Win2Farsi_2][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman][3][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman] [=B Nazanin]علامه مجلسی معتقد است قسمتی از روایت حذف شده است. متن داخل پرانتز ظاهرا همان متن ساقط شده باشد.
[=_MRT_Win2Farsi_2][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman][i][=B Nazanin] بحار الأنوار: 294/47
[=_MRT_Win2Farsi_2][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman][ii][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman] [=B Nazanin]بحارالانوار: 329/46 به نقل از الخزائج و الجرائح.
[=_MRT_Win2Farsi_2][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman][iii][=_MRT_Win2Farsi_2][=Times New Roman] [=B Nazanin]کشف الغمه: 137/2