ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

فروغى كه از بيت نبوت و خاندان رسالت، جهان و جامعه را روشنى مى داد، در وجود [="darkgreen"]شكافنده دانشها[/]، حضرت [="#006400"]«باقرالعلوم» [/]تجلّى يافت.

[="#006400"]امام باقر(ع)[/]، مجمع نورانيّت ها و خاستگاه فضايل بود.

سلامى كه پيامبر، از زبان «جابر» به [="#006400"]امام «باقر» [/]رساند، گوياى منزلت اين وجود بركت خيز و عزّت آفرين است.

امروز، فقه شيعه، ميراث آن امام است و فقهاى تشيع در ضيافتخانه حوزه ها، بر سفره دانش و معارف ابا جعفر(ع) نشسته اند.

دانش اگر دريا بود، او ناخداى آن اقيانوسها بود.

علم اگر گوهر بود، او غوّاص بى بديلى بود كه دامن دامن مرواريد معرفت به تشنگان عرفان مى بخشيد.

مسجد مدينه و حرم رسول، هنوز طنين صداى او را در خود دارد، كه به نشر علوم و احاديث اهل بيت مى پرداخت.

فخرما اين است كه شيعه [="#006400"]حضرت باقر(ع)[/] و پيرو مرام عترتيم.

ای آسمان،
ای همسفر با اشک هایم!
سر می گذارم روی زانو
سرشار از مرثیه هایم!

با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت های آذین گشته با اشک
از داغ های گرم روییده به هامون
از کهکشان هایی که امشب داغدارند
از سینه هایی که در آن پیچیده ناله.

امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه غربت؛ تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب می شوم.

مولاجان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت وای شکافنده ی هسته ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنج هایت؛ از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی ات را نداشتند و به آفتاب جمالت، رشک می بردند.

اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیره ی انحراف، آسمان اسلام را می پوشاندند و گلستان شریعت نبوی صلی الله علیه و آله وسلم ، به کویری سترون مبدل می شد.
مولاجان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات، بر گستره ی سبز زمین ریشه می دوانید.

تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دل های مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولاجان! که آیینه ی تمام نمای شریعت شدی؛ تا پویندگان معرفت، نظاره گر قامت حقیقت باشند؛ حقیقتی که سرچشمه از کوثرعلوی گرفته و تا بی نهایت، تا آن سوی ابدیت، جاری است.

مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند وای مظلوم ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان می شدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان می گذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی می پردازد.
چقدر غروب های بقیع دلگیر است! با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی ات می تراود.

مولاجان!
امشب دل شکسته ی ما را،به عنایتی بنواز ...

سیدعلی اصغر موسوی

از همان لحظه شروع شد
روزگار توأم با اندوه و رنج تو؛

از همان لحظه که کودکی ات را
با هفتاد و دو پروانه سرخ، بدرقه کردی،

از همان لحظه که مصیبت را در بالاترین درجه
در پنج سالگی، به نظاره ایستادی،

از همان لحظه که پا به پای غل و زنجیرهای
بسته بر دست و پای پدر، خون گریستی.

از همان لحظه، تو در مصیبت کربلا بزرگ شدی
و رنج هایت همیشگی شد تا راوی دردهای بهترین بندگان خدا باشی.
تا قصه عشق، فراموش نشود.
تو را که «محمد» نام داشتی و شکافنده علوم نبوی بودی،
تمام خانه های مدینه خشت خشت
و کوچه به کوچه می شناسند!

تو را می شناسند؛ از عطر قدم هایت
که نسیم وار از کوچه ها می گذرد
و بوی عرش را می پراکند در رگه های شهر؛
از طنین صدایت که به گفت وگوی فرشته ها می ماند؛

از عطر شناورت که بی دریغ می پراکنی در شریان های زمین،
تا خاک، اجازه یابد که یک بار دیگر نفس بکشد رایحه بهشت را؛

از چشم هایت که عاشقانه ترین واگویه کربلا بود.

شهر تو را خوب می شناسد؛
تو را که معرفت، گوشه نشین درگاهت بود و علم،
خوشه چین علم «لدنی»ات.

من جامه سیاه خود را هرگز از تن بیرون نخواهم آورد؛
که بعد از غروب غم انگیز ستاره روشن چشمانت،
تا همیشه، سرزمین دلم، میهمان اندوه و درد است.


تاب نیاوردند شور خطابه هایت را که لرزه می افکند
بر ارکان قدرت های پوشالی شان.

تاب نیاوردند وجودت را که هر لحظه ات،
رستاخیزی به پا می کرد در جان های آشفته.

هشام، نتوانست تو را بفهمد. سنگ دلی و تیره بختی هشام،
تو را تاب نیاورد؛ تو را که پژواک رسایی بودی
از فریادی که از خنجر بریده خون خدا،
بر خاک تفتیده نینوا جاری شد، تو را که تفسیری بودی
از اشک های سی ساله «زین العابدین»،
تو را که غم نامه ای بودی از سرگذشت جان گداز
دختری سه ساله در کنج خرابه های شام.

تیره گی هشام، عظمت تو را تاب نیاورد.
حلقه های شاگردانت، طناب داری بود بر گلوی هشام.
روایت سرفراز علم الهی ات،
خوارکننده شوکت «هشام»های روزگار بود.

نقشه ها کشیده شد. توطئه ها چیده شد.
اگر «محمد» بماند، حقیقت همیشه زندگی می ماند.
اگر حقیقت زنده بماند، دروغ «هشام»، برملا می شود.


هنگام غروب غربتت فرا رسیده؛
اما من هرگز جامه سیاهم را از تن بیرون نخواهم آورد.

بعد از تو، داغ، سهم همیشگی من است و اشک،
میهمان دائمیِ چشمانم. بعد از تو، اندوه و غربت من پایانی ندارد.

عبدالله بن شريك مي گويد روز عيد قربان نزد امام محمدباقر(ع) رفتم و در مجلس ايشان نشسته بودم كه مردي از اهل كوفه وارد شد.
مرد كوفي اصرار داشت بر دست امام(ع) بوسه زند و ابراز ارادت بسيار كرد. حضرت از او پرسيدند؛ تو كيستي؟مرد كوفي عرض كرد؛ من «ابومحمد، حكم بن مختار» هستم. امام (ع) او را در كنار خود نشانيد و تكريم كرد. فرزند مختار گفت؛ اي پسر رسول خدا(ص) مردم درباره پدرم سخن ها گفته اند ولي به خدا سوگند آنچه شما در حق پدرم بفرماييد را حق مي دانم.
حضرت پرسيدند؛ مگر درباره پدرت چه گفته اند؟ و حكم بن مختار در پاسخ گفت؛ مي گويند پدرم كذاب بوده است!
امام محمدباقر(ع) فرمودند؛ سبحان الله ! آيا مختار نبود كه به خونخواهي اهل بيت پيامبر خدا(ص) قيام كرد و كشندگان ما را كشت؟...

و اينگونه روايات معتبر از قول ائمه اطهار عليهم السلام در تائيد قيام مختار و مدح آن جوانمرد ثقفي به فراواني نقل شده است
و از جمله، سخن حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در مسير كربلاست كه فرمود:
پروردگارا، آن جوان ثقفي را بر آنان مسلط كن تا جام تلخ مرگ و ذلت را به آنها بچشاند و از قاتلان ما، احدي را معاف نكند. :Sham:

تسلیت
شهادت جانسوز
شکافنده علوم ، دوم غریب مدینه ، امام باقر علیه السلام بر امام زمان و تمام مسلمین جهان تسلیت باد.

:Gol: بیایید از این به بعد شیعه باشیم که آقا به ما افتخار کند. :Gol:

بسم الله

با سلام و آرزوی موفقیت

موقعیتها و فرصتها را دریابیم

همچنانکه امام باقر علیه السلام

محمودسبط شیخ انصاری;64481 نوشت:
بسم الله

با سلام و آرزوی موفقیت

موقعیتها و فرصتها را دریابیم

همچنانکه امام باقر علیه السلام


سلام بعدش چی!:Gig:
موضوع قفل شده است