لجبازی و بهانه جویی و آثار آن

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لجبازی و بهانه جویی و آثار آن

بهانه جويى و لجاجت
اشاره :

بهانه جويى و لجاجت را مى توان از مهمترين موانع درك حقيقت دانست زيرا اين امر سبب مى شود كه انسان به حق نرسد بلكه در باطل راسخ تر گردد!.
منظور از بهانه جويى و لجاجت اين نيست كه انسان براى كشف حقيقت پافشارى كند و پى در پى سؤال مطرح نمايد، زيرا سؤال كليد اصلى كشف حقايق است، بلكه منظور اين است، بعد از آشكار شدن حق باز هم بر سخن باطل يا عمل نادرست خود پاى بفشارد، و يا تشبّث به بهانه ها و عذرهاى واهى و سخنان دور از منطق از پذيرش حق سر باز زند.
اين صفت رذيله ممكن است به صورت خصوصى در فرد يا افرادى ظاهر شود، يا به صورت عام مبدّل به خلق و خوى يك ملت گردد.
تاريخ نشان مى دهد كه در ميان اقوام پيشين، بنى اسرائيل بيش از همه لجوج و بهانه جو بودند، و به همين دليل آيات بسيارى از قرآن از لجاجت آنها سخن مى گويد كه در تفسير آيات به خواست خدا به آن خواهيم پرداخت.
مى توان گفت در ميان تمام اقوام نادان و خودخواه و خودپرست كه حاضر نيستند به آسانى اعمال و رفتار خود را از دست دهند اين رذيله اخلاقى وجود دارد.
به هر حال اين خوى زشت از زيانبارترين خوهاى شيطانى است، و شايد نخستين كسى كه درس لجاجت را به لجوجان آموخت، شيطان بود. و به قدرى آثار مرگبار آن زياد است كه گاه سرچشمه جنگهاى خونين مى گردد و نفوس و اموال را برباد مى دهد و شهرهاى آباد را ويران مى سازد.

منبع:(اخلاق در قرآن آيت الله مصباح يزدي ج3)

با اين اشاره به قرآن مجيد و روايات اسلامى باز مى گرديم و سپس از تحليل هاى مختلف در مورد عوامل اين خوى زشت و آثار زيانبار آن و طرق درمان آن سخن خواهيم گفت.
و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلكه) در طغيانشان لجاجت مىورزند و (در اين وادى) سرگردان مى مانند!(مؤمنون ـ 75)

آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟!) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مىورزند! (ملك ـ 21)

گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت ده» (و زنده بگذار) فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى» ـ گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم!»
(اعراف ـ 14 تا 16)

(نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم، ـ اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند! (نوح ـ 5 تا 7)

آنها به وجدان خويش باز گشتند، و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد» ـ سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان رابه كلى فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند! ـ (ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟» (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان؟)...ـ گفتند: «او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته است!». (انبياء ـ 64 تا 68)

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد)» گفتند: «آيا ما را مسخره مى كنى؟!» (موسى) گفت: «به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم!»... سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند. (بقره ـ 67 تا 71)

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتند: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه اى شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد ـ سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم، شايد شكر (نعمت او را) بجا آوريد. (بقره ـ 55 و 56)

8 ـ (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همينجا نشسته ايم!»
(مائده ـ 24)
... ادامه دارد

(وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم!)».(زخرف ـ 49 و 50)
10ـ يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم!» ـ بگو: «منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى!) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!». (اسراء ـ 93)

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه سخن از كافران لجوج است كه وقتى مشمول نعمتهاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى كند، شايد از طريق محبّت و رأفت بيدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغيانشان ادامه مى دهند، مى فرمايد: «اگر به آنها رحم كنيم و ناراحتى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه) در طغيانشان اصرار مىورزند و سرگردان مى شوند (وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
آرى اين گروه لجوج به گواهى آيات قبل از اين آيه گاه پيغمبر را ديوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پيامبر(صلى الله عليه وآله) تسليم سخنان آنها باشد، و هر معجزه....

....ادامه
روشن و آيه بيّنه را مى ديدند باز بر انكار اصرار مىورزيدند، و خداوند براى بيداركردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزانى مى داشت، نه آن بلا و عذاب، و نه اين نعمت و رحمت، هيچ يك در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصّب و نادان بودند.
به گفته بعضى از مفسران، طغيان اشكال مختلفى دارد، طغيانِ علم، همان تفاخر، و طغيان مال، بخل و طغيان عبادت، ريا و طغيان نفس، پيروى از شهوات(1) و انسان بر اثر لجاجت گرفتار همه اين طغيانها مى شود.

* * *

در دوّمين آيه باز سخن از مشركان لجوج است كه به هيچ قيمت حاضر نبودند تسليم منطق گويا و روشن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شوند، و خدايان ساختگى خود را رها سازند.
قرآن مجيد در اين آيه مى گويد: «آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را قطع كند و از شما باز دارد (آيا بتها مى توانند به شما روزى دهند؟) ولى آنها در سركشى و فرار از حق لجاجت مىورزيدند» (اَمَّنْ هذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ اِنْ اَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُور).
قرآن مجيد مكرر اين سخن را در برابر بت پرستان تكرار مى كند كه از بتهاى شما هيچ كارى ساخته نيست، نه از شما در برابر دشمن دفاع مى كنند و نه به شما روزى مى دهند، نه با شما سخن مى گويند، نه زيانى دارند و نه نفعى و نه عقل و نه شعورى، با اين حال دليل پرستش آنها چيست؟ ولى با اين كه آنها هيچ پاسخى براى اين سخن نداشتند باز هم لجوجانه به پرستش بتها ادامه مى دادند.
در سومين بخش از اين آيات به نخستين لجوج و متعصب يعنى شيطان اشاره مى كند، هنگامى كه بر اثر تكبّر، مطرود درگاه خداوند شد و مقام منيعى را كه در ......
1. روح البيان، جلد 6، صفحه 98.
موضوع قفل شده است