شبهه 9: خالقیت خدا ؟

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شبهه 9: خالقیت خدا ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شبهات کاربر گرامی ساسان 2012

بعضی از شبهات در زمینه صفات خدا ایجاد می شوند : مثلا در مورد خالقیت خدا گفته می شد که خدا کی خالق شد ؟ اگر بعد از خلقت جهان خالق شده ، پس پیش از آن خالق نبوده است و در نتیجه به واسطه خلق جهان ، از خدایی که خالق نبوده به خدایی که خالق شده تبدیل شده است و در ماهیت او تغییر ایجاد شده است و خدایی که تغییر و تحول بپذیرد شایسته خدایی نیست و اگر همیشه خالق بوده ، پس قبل از خلقت جهان به چه واسطه ای خالق بوده است ؟


لینک اصلی شبهات: http://www.askdin.com/showthread.php?t=4565

نیایش سبز;58010 نوشت:
مثلا در مورد خالقیت خدا گفته می شد که خدا کی خالق شد ؟

با سلام

-- يكي از صفات الهي ازلي و سرمدي بودن است خداوند بوده و هست و خواهد بود زمان در مورد موجودي مطرح است كه نبود و به وجود امده است

-- صفات الهي عين ذات الهي است و زايد بر ذات نيست زايد بر ذات بودن صفات مستلزم تركيب در ذات الهي است و تركيب در ذات رابه دنبال دارد
ذات الهي بسيط است و به دور از تركيب

نیایش سبز;58010 نوشت:
پس پیش از آن خالق نبوده است و در نتیجه به واسطه خلق جهان ، از خدایی که خالق نبوده به خدایی که خالق شده تبدیل شده است و در ماهیت او تغییر ایجاد شده است و خدایی که تغییر و تحول بپذیرد شایسته خدایی نیست


ولي اين سخن مستلزم اين نبوده و نيست كه اگر خداوند به صفتي متصف شد يعني كه تغيير در ماهيت الهي صورت گرفته است

ذات واجب تعالي بسيط است و به دور از هر گونه تركيب و تغيير و تحول و صفات الهي عين ذات الهي اند نه زايد بر ذات كه موجب تغيير و تحول شود

نیایش سبز;58010 نوشت:
پس قبل از خلقت جهان به چه واسطه ای خالق بوده است ؟

با توجه به اینکه خداوند واجب الوجود بالذات است . معنای این وازه به این است که وجود از ذات حضرت حق می جوشد و موجود دیگری به او افاضه وجود نمیکند و از آنجا که هر نوع صفت کمالی که قابل تصور باشد در ذات الهی وجود دارد به صورت بالذات . از آنجمله خالقیت.


حال باید اشاره کرد به اینکه صفات الهی به صفات فعلیه و ذاتیه تقسیم میشود.

صفات ذاتیه با توجه به ذات الهی انتزاع میشود مثل علم ،قدرت ،حیات

صفات فعلیه با توجه به فعل الهی انتزاع میشود مثل رازقیت،خالقیت و ...

حال خداوند به دلیل واجب الوجود بودن صفت کمالی خالقیت را داراست که البته ذائد بر ذات نیز نمی باشدیعنی چونین نیست اول ذات خدا باشد بعد صفت خالقیت بر او اضافه شود و بعد متصف به آن گردد که این ویژگی خاص ممکنات است.

حال خالقیت که صفت فعل است طبق تقسیم بندی انسانها وقتی مخلوقات را میبینیم صفت خالقیت را انتزاع میکنیم و میگوییم خدا خالق است یعنی با توجه به فعل الهی خداوند را به خاقیت متصف میکنیم نه اینکه خدا در قبل از خلق این صفت را دارا نبود است.

شایان ذکر است خداوند چون فیاض علی الطلاق است همیشه مخلوقاتی را داشته ولو اینکه آن موجودات قدیم زمانی باشند یعنی مسبوق به عدم زمانی نباشند

ر.ک.الاهیات آیةالله سبحانی

با سلام

[=Arial Black]ا[=Arial Black]ولا اتصاف خداوند به این صفت تغییری در ماهیت ایجاد نمی کند چون ماهیت چیزی با افعال ان چیز تغییر نمی کند.مثلا ماهیت یک پنکه برقی چرخش انست .که با چرخش پنکه ماهیت ان هم به چرخش در نمی آید
ثانیا خداوند به خالقیت تعریف نمی شود که در ماهیتش به خاطر خلق یا عدم خلق تغییر حاصل شود
ثالثا خالقیت از صفات فعل است نه ذات .
رابعا خالقیت حاصل صفت قدرت خداوند است که ذهن ما در اثر دیدن قدرت خداوند و خلقت خداوند مفهوم خالقیت را درک میکند نه اینکه خالقیت حقیقی ثابت داشته باشد در ذات خداوند
خامسا الله اصلا ماهیت ندارد که با خالقیت وعدم آن تغییر کند.

[=Arial Black]
[=Arial Black] وهمچنین لازم به ذکر است که خالق یک وصف انتزاعی است، که از مقام فعل خداوند انتزاع می­شود همانگونه که از تحلیل مفهوم صفت فعل بر می­آید، در انتزاع چنین اوصافی غیر از ذات خدا، چیز دیگری نیز دخیل است، و چون انتزاع صفت فعل منوط به تحقق اضافه و نسبت است و حصول اضافه مشروطه به تحقق طرف آن یعنی معلول و مخلوق است، تحقق صفت فعل منوط به تحقق معلول است و بدیهی است که رتبه معلول متاخّر از رتبه علت است، در نتیجه صفات فعل خدای سبحان خارج از ذات او و زائد بر آن ذات ( الله) است و در ذات خداوند هیچ تغییر ماهیتی هم صورت نگرفته است.
[=Arial Black] این که گفته شده: الله، قبل از اینکه خالق بشود چه بود؟ می­گوئیم که الله قبل از آن، قدرت بر خلق داشت، پس الله قادر بود و این از صفات ذات خداوند است که با الله عینیت دارد.
[=Arial Narrow]

..یا ستار..

با سلام..

[="red"]نقل:

اگر بعد از خلقت جهان خالق شده ، پس پیش از آن خالق نبوده است و در نتیجه به واسطه خلق جهان ، از خدایی که خالق نبوده به خدایی که خالق شده تبدیل شده است[/]

این سوال بهتر بود اینطور پرسیده می شد که ایا ذات؛ بدون صفات فعل و زائد متحقق است؟؟!!

همانطور که مشخص است صفات عین ذات هستتد(از لحاظ صرافت) ولی ذات عین صفان نیست ؛چون صفات همه مدلول ذات هستند وقائم به ان!

خوب با این حساب فیض نیز از صفاتی است که همراه با گیرنده فیض است ؛حال جای این پرسش است که فیض اگر علی الاطلاق باشد انگاه رابطه بین این علی الاطلاق بودن با گیرنده ان که حادث است چگونه است!!!

مگر می شود فیاض علی الاطلاق باشد و لی گیرنده حادث!!

به هر حال ایا می توان ذات را به تنهایی و بدون صفات فعل تصور نمود ؛اصلا همچین چیزی می شود!!

ایا می شود ذات واجب خودش باشد و خودش بودن هیچ معلولی یا به قول عرفا ظهوری!!یا نه همیشه ذات متجلی است یا به قول فلاسفه علیت از لوازم ذاتش می باشد....

این سوال سوال خوبی است

یا حق

سلام
1- ماهیت در مورد موجود محدود اطلاق می شود و خداوند نامحدود است پس ماهیت ندارد که بخواهد تغییر کند
2- خالقیت صفت فعل است و از مقام فعل خداوند انتزاع می شود بلکه اساسا فعل خداوند تجلی خالقیت اوست
3- خداوند فیاض علی الاطلاق دائم است لذا مستفیض دائم داشته و دارد و به عبارت دیگر او همیشه خالق بوده است و خواهد بود . نه فیضش منقطع می شود و نه خلقش
4- تقدم ذات بر فعل خداوند تقدم ذاتی است نه زمانی
5- خالق یعنی ایجاد کننده اندازه یعنی ایجاد کننده موجودات محدود
6- خلق چیزی جز تجلی و ظهور حق نیست همچنانکه حضرت امیر ع فرمود : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه و چون حق را نمی توان بی ظهور و تجلی فرض کرد پس اورا ازلا و ابدا ظهور و تجلی یا بگو خلق است
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;78916 نوشت:
سلام

3- خداوند فیاض علی الاطلاق دائم است لذا مستفیض دائم داشته و دارد و به عبارت دیگر او همیشه خالق بوده است و خواهد بود . نه فیضش منقطع می شود و نه خلقش
4- تقدم ذات بر فعل خداوند تقدم ذاتی است نه زمانی
5- خالق یعنی ایجاد کننده اندازه یعنی ایجاد کننده موجودات محدود
6- خلق چیزی جز تجلی و ظهور حق نیست همچنانکه حضرت امیر ع فرمود : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه و چون حق را نمی توان بی ظهور و تجلی فرض کرد پس اورا ازلا و ابدا ظهور و تجلی یا بگو خلق است
موفق در پناه حق

:gol:

با سلام.

ضمن تشکر از حامد عزیز..

اینکه خداوند فیاض علی الاطلاق است ؛این نتیجه می شود که همیشه اراده می کند ؛چون فیض با اراده معیت دارد نتیجتا باید همراه باذات باشد ؛که این یعنی عین ذات بودن در حالی که اراده از مقام فعل انتزاع می گردد؛یعنی باید فعلی باشد تا اراده انتزاع گردد؛که این یعنی اینکه ذات قابل جدایش از فعل نیست ونتیجه این می شود که فعل نیز حکم ذات را در ازلیت به خود بگیرد...

البته فلسفه می گوید ؛مخلوقات همه حادث ذاتی هستند یعنی از لحاظ علی متاخر از ذات هستند ؛نتیجتا همیشه با ذات هستند ولی چیزی که هست قائم به او هستند ؛نتیجتا انها نیز همیشه با ذات خواهند بود ؛منتها این تاخر هیچ وقت برداشتنی نیست یعنی این تاخز خود ازلی است ؛چون ذات دست از مخلوق بر نمی دارد....

همچنین تجلی و ظهور ذات دارای مراتبی است که ابتدا ظهور مرتبه احدیت است که همان مرتبه واحدیت می باشد و ظهور مرتبه واحدیت مرتبه اسماء وصفات اوست و ظهور اسما وصفات او ظهور عرش(علم الهی) است و ظهور عرش باعث ایجاد خلق می باشد یعنی عقل اول والی اخر تا طبیعت..

در حالی که قران می گوید عرش خداوند قبل از خلقت ظهور داشته است...

یا

[="red"]« عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّهُ قَالَ : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى کَانَ عَرْشُهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ شَيْئاً فَکَانَ أَوَلُّ مَا خَلَقَ الْقَلَمَ فَجَرَى بِمَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»(بحارالأنوار ؛ج54 ؛ص313 ) [/]

(ابن عباس نقل کرده از پيامبر (ص) که فرمودند: عرش خدا بود قبل از اين که چيزي خلق شود؛ پس اول چيزي که خدا خلق نمود قلم بود ؛ پس او نوشت همه چيز را تا روز قيامت.)..

البته منظور از قلم همان عقل اول است که اول مخلوق است...

علامه طباطبایی ره نیز علیت را از لوازم ذات حضرت حق می داند انجا که در جواب سوالی:

[="red"]آيا از اين روايت كه مى فرمايد: كان الله و لم يكن معه شى ء(24): (خداوند بود و چيزى همراه او وجود نداشت .) استفاده نمى شود كه عالم مسبوق به عدم ، و حادث است ؟[/]

ج - از روايات استفاده مى شود كه خداوند متعال هميشه خلق مى نموده و دائما فياض بوده و فيض ارزانى مى داشته است .

البته حقیر در رد و نفی سخنی نیستم فقط من باب گفتگو می باشد...

الله یعلم..

erfan_alavi;79193 نوشت:
(ابن عباس نقل کرده از پيامبر (ص) که فرمودند: عرش خدا بود قبل از اين که چيزي خلق شود؛ پس اول چيزي که خدا خلق نمود قلم بود ؛ پس او نوشت همه چيز را تا روز قيامت.).. البته منظور از قلم همان عقل اول است که اول مخلوق است..

سلام
وبا تشکر از عرفان عزیز
در عقل اول اختلاف است که آیا همان صادر اول است یا مرتبه ای مادون آن . اگر صادر اول باشد صادر اول مخلوق نیست چون مخلوق با محدودیت همراه است درحالی که صادر اول حد ندارد و تنها تفاوتش با ذات عدم استقلال آن است
والله اعلم
موفق در پناه حق
:Gol:

حامد;79201 نوشت:
سلام
وبا تشکر از عرفان عزیز
در عقل اول اختلاف است که آیا همان صادر اول است یا مرتبه ای مادون آن . اگر صادر اول باشد صادر اول مخلوق نیست چون مخلوق با محدودیت همراه است درحالی که صادر اول حد ندارد و تنها تفاوتش با ذات عدم استقلال آن است
والله اعلم
موفق در پناه حق
:gol:

سلام بر شما..

صادر اول در فلسفه یک امر وجودی است و از خصایص و ویژگیهای یک امر وجودی انتزاع ماهیت است ؛نتیجتا فلسفه این امر را از لحاظ وجودی ملاحظه می کند؛در حالی که در عرفان قاعدتا این مورد را همان تجلی و ظهور می داند و اصل وحدت در عرفان نیز وحدت شهود است نه وجود ؛ عرفا صادر اول را وجود منبسط می دانند که ظهور ان صفات و اسما را ظاهر می کند ؛نتیجتا در عرفان از خصایص وجودی از قبیل ماهیت و اصل وجود خبری نیست ؛در حالی که یکی از خصایص معلول که پرتوی و تراوشی از علت است ؛اصل حدود است که از ان تعبیر به ماهیت می کنند..البته در فلسفه ؛و این از امهات موضوع فلسفه است یعنی فلسفه از موجود از ان لحاظ که وجود دارد بحث می کند به عبارتی بحث اصلی پیرامون وجود است نه قالبهای وجودی مانند اهن و غیره...

نتیجتا صادر اول از علت صرف مانند خود علت بسیط از حیث اطلاق نیست بلکه ؛از لحاظ تجرد مانند علت است ولی از لحاظ خصیصه مرتبه ای؛ دارای حدود و قیودی است که همین حدود با عث تمایز ان با قله از لحاظ شدت و یا تقدم وتاخر می گردد...

توجه می کنید

erfan_alavi;79212 نوشت:
نتیجتا صادر اول از علت صرف مانند خود علت بسیط از حیث اطلاق نیست بلکه ؛از لحاظ تجرد مانند علت است ولی از لحاظ خصیصه مرتبه ای؛ دارای حدود و قیودی است که همین حدود با عث تمایز ان با قله از لحاظ شدت و یا تقدم وتاخر می گردد...

سلام
در فلسفه عقل اول مطرح است و در عرفان صادر اول . عرفان صادر اول را مخلوق نمی داند . صادر اول نه مانند مخلوقات محدود است تا خلق ( اندازه و حد ) باشد و نه استقلال وجودی دارد تا ذات حق باشد . او واسطه بین مقام واحدیت و احدیت است .
دیگر اینکه عرفان که در پی شهود است اولی به فلسفه در موضوع علم خویش(وجود) است چه اینکه بنای فلسفه بر مفاهیم و بنای عرفان بر علم حضوری و شهود است .
موفق در پناه حق

سلام.

می دانم عرفا صادر اول را عقل اول نمی دانند ؛ چیزی که هست عرفان اصلا به برهان کاری ندارد فقط می گوید انچه می بینم همان معشوق است اینها بیشتر شهودی است ؛والبته اختلاف در اصل اینکه صدور چیست نمی باشد چون صدور به دو اعتبار به یک معنا می باشد به اعتبار فلسفه عین ایجاد و وجود است و اصطلاح عرفا همان تجلی و ظهور ذاتی و یا تعین ثانی و یا فیض اقدس است...

والله یعلم

سلام

..ابن عربی در مورد اعیان ثابته اینطور می گوید:

«ممكنات در حال عدمشان در برابر حق و متمايز از يكديگرند و حق تعالي از ديدگاه اسماء حُسناي خود، مانند عليم و حفيظ بدانها مي‏نگرد و با نور وجود خود «شيئيت ثبوت» آنهارا حفظ مي‏كند تا «محال بودن» اين شيئيت را از آنها سلب نكند» (الفتوحات المكيّة، چاپ، دارصادر، 3/280)

در حالی که صورت و ماهیت بدون وجود اصلا امکان شیئیت ندارد...در حالی او این اعیان ثابته را متکثر وثابت در علم الهی می داند!!!!

یاحق

erfan_alavi;79226 نوشت:
سلام

..ابن عربی در مورد اعیان ثابته اینطور می گوید:

«ممكنات در حال عدمشان در برابر حق و متمايز از يكديگرند و حق تعالي از ديدگاه اسماء حُسناي خود، مانند عليم و حفيظ بدانها مي‏نگرد و با نور وجود خود «شيئيت ثبوت» آنهارا حفظ مي‏كند تا «محال بودن» اين شيئيت را از آنها سلب نكند» (الفتوحات المكيّة، چاپ، دارصادر، 3/280)

در حالی که صورت و ماهیت بدون وجود اصلا امکان شیئیت ندارد...در حالی او این اعیان ثابته را متکثر وثابت در علم الهی می داند!!!!

یاحق


سلام
عرفان بعد نظری دارد و در این وادی از برهان و شهود برای القاء مطالب خود بهره می برند
منظور شیخ اکبر عدم وجود مستقل است نه عدم مطلق به عبارت دیگر ممکنات در عین استهلاک در ذات برای ذات اینطوری ظهور دارد
موفق در پناه حق
:Gol:

.یا ستار..

با سلام..

جناب حامد..

اعیان ثابته همان صورتهای اسما الهی است که در مرتبه واحدیت هستند ؛و البته جناب ابن عربی انها را صورتهای متمایز می داند چون مقام اعیان مقامی تفصیلی است نتیجتا همه انها به صورت جزئی در ان مرتبه ثبوت دارند..البته اینها را ایشان می گوید..

از طرفی ایشان عدم امکانی را می گویند در حالی که عدم ممتنع را هیچ کسی قبول ندارد ،به عبارتی ایشان می گوید ؛قبل از کن باید ثبوتی جزئی برای این اعیان خارجی باشد تا این تعلق به ان انجام گیرد به عبارتی ایشان بین شیئیت و وجود وثبوت فرق گذاشته است و ثبوت عدم امکانی را پذیرفته است ...

از طرفی اعیان ثابته را ایشان حیثیات تقییدی برای اسما می داند ؛به عبارتی اعیان حدود اسما هستند ؛مانند ماهیت که حد وجود است ووجود متعین می شود با ان حد ومرز...

خوب ثبوت عدم ممکنه عین ثابت مجرد به واسطه صفت وجوب خداوند ؛که همان اسما هستند چگونه می شود ؛از طرفی اسما الهی مانند ذات واجب هستند و بسیط حال چگونه این اعیان ثابت به صورت متمایز در ان ثبوت پیدا می کند ؛...

و اخر اینکه حد و جودی اعیان ثابته چگونه مقدم است به وجود اعیان خارجی خودشان در حالی که حدود وجودی وحتی ماهیات در مرتبه ذات ؛درست است که مقدم بر شیئیت وجود هستند ولی در اصل تعین خارجی وجود مقدم بر ماهیت است ؛...به عبارتی تا وجودی نباشد اصلا ماهیت انتزاع نمی گردد ؛حال چگونه حد اسما الهی که اعیان ثابته هستند ؛قبل از وجود اعیان خارجی ثبوت دارند...

ابن عربی می گوید:
[="red"]«نسبت اعيان ثابته - كه به وجود و عدم متصف نيست - به عالم، مانند نسبت چوب به صندلي و تابوت و منبر و كجاوه است... اين اعيان را حقيقة الحقائق يا هيولي يا ماده اولي و يا جنس الاجناس مي‏توان ناميد» (انشاء، 19)[/]

[="red"]ملا صدرا در اسفاراربعه با نقل قول‏هايي از فتوحات مكيه و فصوص الحكم بيان مي‏كند كه بين ظاهر مذهب صوفيه و مذهب معتزله فرق چنداني نيست. زيرا تقدم ماهيت بر وجود - گرچه تقدم به حسب ذات باشد - محال است و در اين حكم تفاوتي بين ثبوت علمي و ثبوت خارجي نيست»(اسفار، 6/184).[/]

توجه دارید.

یا حق

erfan_alavi;79435 نوشت:
خوب ثبوت عدم ممکنه عین ثابت مجرد به واسطه صفت وجوب خداوند ؛که همان اسما هستند چگونه می شود ؛از طرفی اسما الهی مانند ذات واجب هستند و بسیط حال چگونه این اعیان ثابت به صورت متمایز در ان ثبوت پیدا می کند ؛... و اخر اینکه حد و جودی اعیان ثابته چگونه مقدم است به وجود اعیان خارجی خودشان در حالی که حدود وجودی وحتی ماهیات در مرتبه ذات ؛درست است که مقدم بر شیئیت وجود هستند ولی در اصل تعین خارجی وجود مقدم بر ماهیت است ؛...به عبارتی تا وجودی نباشد اصلا ماهیت انتزاع نمی گردد ؛حال چگونه حد اسما الهی که اعیان ثابته هستند ؛قبل از وجود اعیان خارجی ثبوت دارند...

سلام
از تمایز اعیان در مقام فعل که مقام ظهور اعیان است تمایز آنها در مقام علم الهی هم دانسته می شود . همچنانکه امام رضا ع فرمود بندگان عارف از اینجا به حقایق آنجا پی می برند .
به لحاظ ما که محکومان در زمان و مراتب هستیم جمع بین مقام علم و ظهورات عینی خارجی اعیان ممکن نیست اما ذات الهی که به مقام علم و ظهورات خارجی اعیان به نحو جمعی عالم است تفصیل و تمایز اعیان در عین بساطت مقام علم امکانپذیر است . به عبارت دیگر وجود و ماهیت اعیان برای ذات به نحو جمعی حاضر است .
والله اعلم
موفق در پناه حق

حامد;79470 نوشت:
سلام
از تمایز اعیان در مقام فعل که مقام ظهور اعیان است تمایز آنها در مقام علم الهی هم دانسته می شود . همچنانکه امام رضا ع فرمود بندگان عارف از اینجا به حقایق آنجا پی می برند .
به لحاظ ما که محکومان در زمان و مراتب هستیم جمع بین مقام علم و ظهورات عینی خارجی اعیان ممکن نیست اما ذات الهی که به مقام علم و ظهورات خارجی اعیان به نحو جمعی عالم است تفصیل و تمایز اعیان در عین بساطت مقام علم امکانپذیر است . به عبارت دیگر وجود و ماهیت اعیان برای ذات به نحو جمعی حاضر است .
والله اعلم
موفق در پناه حق

سلام..

دوست من ماهیت در ذات جایگاهی ندارد چون ماهیت چیزی جز حدود و قیود نیست ؛والبته نقص و حدود با بساطت جمع نمی گردد ؛تازه وجود اشیا نیز در انجا به صورت بساطت و عدم تمایز است وگرنه ترکیب در ذات حاصل می گردد...

اصل ثبوت اعیان ثابته بعد از مقام احدیت خالی از اشکال نیست؛چون مقام صفات مقام وجوب است وجایی که وجوب باشد ؛وجود ضرورت پیدا می کند ؛حال اگر ماهیتی و یا عدم امکانی ویا ثبوتی در ان مرتبه باشد به حکم ضرورت باید بالفعل ظهور نماید و این از سخایف است...

البته تمام اشیا با یک وجود در ذات و علم حق موجودند ، ان هم به صورت اجمالی ؛چون علم اجمالی علمی بسیط است که با یک وجود همه کمالات را محقق می کند؛همین علم اجمالی در مقام ذات عین کشف تفصیلی است....خلاصه اینکه شیئیت یا به نحو وجودی است که همان ماهیات خارجی هستند و یا شیئیتی ماهوی هستند که موجودند به وجود ذهن....ثبوت بدون قائمیت به وجود بی معنا است...

[="red"]صدر المتالهین در همین مورد می گوید:

«ثبوت معدوم مجرد از وجود، امري واضح الفساد است، چه به اعيان - يعني به خارج - نسبت داده شود و چه به اذهان، و تفاوتي ندارد كه معدوم مطلق باشد يا بعد از عدم، در وقتي از اوقات موجود شود. ولي به دليل حسن ظني كه به اكابر صوفيه داريم، چون كتب ايشان را بررسي كرديم و در آن تحقيقات شريف و مكاشفات لطيف و علوم غامضي يافتيم كه مطابق با آن چيزي است كه خداوند بر قلب ما افاضه كرده است و به ماالهاماتي شده كه اگر به وجود خورشيد در آسمان شك كنيم در آنها نمي‏توان شك كرد، لذا سخنان صوفيه را توجيه و بر معنايي غير از ظاهر آنها حمل مي‏كنيم، گرچه ظاهر قول آنها - با نظري دقيق - در سخافت و بطلان و بيگانگي با عقل، كمتر از كلام معتزله نيست».[/]

erfan_alavi;79193 نوشت:
اینکه خداوند فیاض علی الاطلاق است ؛این نتیجه می شود که همیشه اراده می کند ؛چون فیض با اراده معیت دارد نتیجتا باید همراه باذات باشد ؛که این یعنی عین ذات بودن در حالی که اراده از مقام فعل انتزاع می گردد؛یعنی باید فعلی باشد تا اراده انتزاع گردد؛که این یعنی اینکه ذات قابل جدایش از فعل نیست ونتیجه این می شود که فعل نیز حکم ذات را در ازلیت به خود بگیرد...


ضمن تشکر از عرفان علوی!!


در اینکه اراده صف ذات است یا فعل اقوال مختلفی است ولی انچه قول حق شمرده می شود این استکه اراده صفت ذات است و بدون شوائب نقص و جهات امکانی بر خداوند حمل میشود.
مراد از اتصاف خدا به اراده این است که خداوند فاعل مختار است در مقابل اینکه فاعل مضطر باشد نه اینکه اثبات اراده برای خدا هنگام حدوث فعل (مراد) از خداوند زائل میشود و نه اینکه خداوند فاعلی است وقتی اراده میکند و مراد حاصل میشود از قوة خارج میشود به سوی فعلیت میرود زیرا اراده از صفات کمالی که مقید به این خصایص باشد شمرده نمیشودبلکه کمال اراده در این است که صاحب اراده مختار و مالک فعلش است و زمام فعلش را به تمامه در اختیار دارد پس خداوند واجد کمال ارده است به نحو اکمل زیرا فاعل مختار است و غیر مقهور در سلطتش است و غیر مقهور بودن به معنای برگشت صفت ثبوتی به سلبی نیست بلکه اراده وصف وجودی است عین نفس خداوند است و تعبیر از وصف وجودی به وصف سلبی باعث نمیشود تبدیل به امر سلبی شود مانند اینکه علم را به عدم جهل تفسیر کنیم.
این اختیار ذاتی خداوند به اراده نامیده میشود . بنابر این اراده صفت ذات خداوند است.

erfan_alavi;79492 نوشت:
دوست من ماهیت در ذات جایگاهی ندارد چون ماهیت چیزی جز حدود و قیود نیست ؛والبته نقص و حدود با بساطت جمع نمی گردد ؛تازه وجود اشیا نیز در انجا به صورت بساطت و عدم تمایز است وگرنه ترکیب در ذات حاصل می گردد...

سلام
عرض شد که به جمع امکانپذیر است
او حقیقت جامع است لذا آن اجمال به کشف تفصیلی هم مفهومی غیر از این نباید داشته باشد
شاید منظور شیخ از معدوم مجرد از وجود تجرد از کون و ظهور باشد
طریقه عرفاء شامخین طریقه معرفت نفس است و بعید نیست آن حقایقی که در خود می یافته اند نتوانسته اند دقیق مطرح کرده باشند چه اینکه معصوم نبوده اند
موفق در پناه حق

زمزم;79628 نوشت:


ضمن تشکر از عرفان علوی!!


در اینکه اراده صف ذات است یا فعل اقوال مختلفی است ولی انچه قول حق شمرده می شود این استکه اراده صفت ذات است و بدون شوائب نقص و جهات امکانی بر خداوند حمل میشود.
مراد از اتصاف خدا به اراده این است که خداوند فاعل مختار است در مقابل اینکه فاعل مضطر باشد نه اینکه اثبات اراده برای خدا هنگام حدوث فعل (مراد) از خداوند زائل میشود و نه اینکه خداوند فاعلی است وقتی اراده میکند و مراد حاصل میشود از قوة خارج میشود به سوی فعلیت میرود زیرا اراده از صفات کمالی که مقید به این خصایص باشد شمرده نمیشودبلکه کمال اراده در این است که صاحب اراده مختار و مالک فعلش است و زمام فعلش را به تمامه در اختیار دارد پس خداوند واجد کمال ارده است به نحو اکمل زیرا فاعل مختار است و غیر مقهور در سلطتش است و غیر مقهور بودن به معنای برگشت صفت ثبوتی به سلبی نیست بلکه اراده وصف وجودی است عین نفس خداوند است و تعبیر از وصف وجودی به وصف سلبی باعث نمیشود تبدیل به امر سلبی شود مانند اینکه علم را به عدم جهل تفسیر کنیم.
این اختیار ذاتی خداوند به اراده نامیده میشود . بنابر این اراده صفت ذات خداوند است.

با سلام..

جناب زمزم عزیز!!؟؟:Gig:

البته اینکه اراده را به نظام احسن یا صدور فعل خیر بر می گردانند ؛همان است که اینان به دو صفت بصر و سمیع توجه نموده و از انجا که منظور از این دو ؛ علم به دیدنیها و شنیدنیها می باشد اراده را نیز از سنخ علم دانسته و انرا ازلی گرفته اند ؛ولی چیزی که هست اراده متاخر از علم است وبدون اراده چیزی ایجاد به وجود نمی گردد...این در حالی است که سنت و روایات اهل بیت منظور از اراده همان اوصاف فعلی خداوند است وبس...

اما اینکه اختیار را همان اراده بنامیم و سپس از واجد بودن اراده برای حضرت حق ؛مختار بودن را نتیجه بگیریم سخن درستی نیست به عبارتی اختیار ؛اراده نیست بلکه ان مشیت است که اراده می باشد وعین ان است...اختیار به صدور فعل ارتباطی ندارد ؛به عبارتی صدور فعل از فاعل ضروری است ولی چیزی که هست عامل سومی است که بر فاعل تاثیر گذارد و فعل از ان صادر گردد ؛این عامل همان جبر است که خلاف اختیار است وگرنه شخصی نیز که با تحت تاثیر زور و فشار خارجی فعلی از او صادر می گردد ؛در لحظه صدور فعل هم اراده نموده است و به واسطه اراده فعلش ضروری شده است ؛به عبارتی صدور فعل از او در این شرایط باز به اجبار ارتباطی ندارد چون شخص مختار نیز افعالش در لحظه اراده با ضرورت فعل سرانجام می یابد ؛ولی ان عامل فشار که اراده شخص را متاثر می کند و باعث فعل شخص می گردد ان مربوط به جبر است ؛وگرنه وقتی همه چیز عادی وبدون تحمیل قدرت خارجی باشد انوقت بعد از صدور فعل ؛خود بخود صفت اختیار حاصل میگردد...خلاصه اختیار و اراده یکی نیستند....

اما اینکه اراده را از صفات ذات خواندید ؛این می شود که اراده همیشه با ذات باشد واز لوازم ذات گردد و اگر اینطور باشد دیگر فعل از ذات جدا نشدنی است ؛واین مطلب همراهی را به دنبال دارد که خلاف عقل ونقل است....به عبارتی تا فعل هست ذات نیز هست ئ انرا نمی توان از ذات جدا نمود چون ذاتی را نمی توان از خودش جدا کرد؛از طرفی اگر ان را مانند دیگر صفات حضرت حق ریشه دار در ذات خوانده اید این عیبی ندارد چون ذات خالی از هیچ کمالی نیست ولی این دلیل نمی شود که صفت در ان به فعلیت و ظهور رسیده باشد ؛صفتی ذاتی است که ذات قطع نظر از هر امر خارجی برایش کفایت نماید...

[="Red"]كان الله و لاتكلم ، و كان الله و لا اراده..[/]

این دو صفت قابل سلب از ذات هستند؛و قطع نظر از هر امر خارجی برای ذات ضرورت ندارند ...

در حالی که روایت می گوید:

خلق الاشياء بالمشيه ، و المشيه بنفسها..

تمام صفات غیر ذات صفاتی زائد بر ذات و به قول عرفا ظهور و تجلی ذات هستند وبه قول روایات مخلوق ذات هستند یعنی متاخر از ذات هستند هر چند از لحاظ وجوب و صرافت عین ذات باشند چون مقام واحدیت متاخر از مقام اخدیت در ذات می باشد ....

یا حق

حامد;79632 نوشت:
سلام
عرض شد که به جمع امکانپذیر است
او حقیقت جامع است لذا آن اجمال به کشف تفصیلی هم مفهومی غیر از این نباید داشته باشد
شاید منظور شیخ از معدوم مجرد از وجود تجرد از کون و ظهور باشد
طریقه عرفاء شامخین طریقه معرفت نفس است و بعید نیست آن حقایقی که در خود می یافته اند نتوانسته اند دقیق مطرح کرده باشند چه اینکه معصوم نبوده اند
موفق در پناه حق

سلام.

علامه طباطبایی می فرمایند:
كمالات وجودات در واجب به نحو اعلى و اتم و بدون تميز و بى آنكه موجب كثرت گردد، موجود است ، بنابراين واجب در مقام ذات هم علم اجمالى به كمالات موجودات دارد و هم علم تفصيلى ، زيرا مقام تفصيلى غير اين نيست كه شى ء تماما نزد عالم حاضر باشد.(منظور بساطت کمال است که همان همه حقیقت موجود است)..,والبته توجه دارید که بعد از وجود اشیا نیز چیزی بر علم حق اضافه نمیگردد چون در ذات تحول نیست واین همان علم اجمالی است در عین کشف تفصیلی....

معدوم مجرد از وجود چیزی است که ثبوت داشته باشد و لی بدون وجود ؛والبته ثبوت بالذات غیر از وجود است وجایی که ثبوت باشد ؛باید قائمیت وجود حکم فرما گردد ؛نتیجتا ثبوت به وجود وجود خارجی فعلیت همان ثبوت را رقم می زند وگرنه ؛ثبوتی که به وجود تعین نیابد خالی از فعلیت در مرتبه خود است که منظور صدرا نیز همین است ؛مثلا ثبوت ماهیت در خارج فعلیت می پذیرد با وجود خارجی و اثار مترتب به ان و ماهیت وثبوت ذهنی فعلیت می یابد به وجود ذهنی که از مختصات ان است و غیر مترتب به اثارش در خارج...

البته شاید به قول شما نتوانسته باشند شهودات خود را در قالب الفاظ بیاورند ؛واین دلیل خوبی است که موارد این چنینی را دامنه تاکید بر ان نزنند...

---------

erfan_alavi;79655 نوشت:
معدوم مجرد از وجود چیزی است که ثبوت داشته باشد و لی بدون وجود ؛والبته ثبوت غیر از وجود است وجایی که ثبوت باشد ؛باید قائمیت وجود حکم فرما گردد ؛نتیجتا ثبوت به وجود غوجود خارجی فعلیت همان ثبوت را رقم می زند وگرنه ؛ثبوتی که به وجود تعین نیابد خالی از فعلیت در مرتبه خود است که منظور صدرا نیز همین است ؛مثلا ثبوت ماهیت در خارج فعلیت می پذیرد با وجود خارجی و اثار مترتب به ان و ماهیت وثبوت ذهنی فعلیت می یابد به وجود ذهنی که از مختصات ان است و غیر مترتب به اثارش در خارج...

سلام
اینکه برای امر متمکن در مقام علم الهی وجودی قائل نشوند کمی عجیب به نظر می رسد . بله اگر ظهور عینی قائل نشویم باز حرفی . که البته مثال اعیان ثابته در مراتب وجودی تنزلا ظهور و تجلی می یابد که ازآن به وجود خارجی تعبیر کرده اند در حالیکه بهتر است آنرا ظهور بنامیم تا وجود خارجی . اگر مساله چنین باشد ظهور خارجی بر وجود علمی مبتنی می شود و بلا اشکال خواهد بود .
موفق در پناه حق

..سلام..

نه ؛اشتباه نکنید..

همانطور که گفته شد در عالم ذات همه کمالات به صورت صرافت و بدون تمایز وجود دارند ؛ولی چیزی که هست وقتی حضرت حق علم فعلی را صادر می کند ؛این تفصیل اغاز می گردد ؛ونتیجه ان وجود موجودات می گردد ؛یعنی با نظر به همان کمالات است که شروع به صدور فعل می کند ؛و وقتی هم شرورع به صدور نماید ؛چیزی به علم او افزوده نمی شود ؛به عبارتی علم اجمالی حق در مرتبه ذات و مقدم بر ایجاد همان است که در مرتبه ایجاد حاصل می گردد و در مرتبه ایجاد هم چیزی بر علم قبلی او اضافه نمی گردد و این است علم اجمالی در عین کشف تفصیلی...

به عنوان مثال اگر فرض كنیم انسان در علمی از علوم به همه مسائل آن آگاه است یعنی ملكه آن علم را دارد، به گونه‎ای كه از هر مسأله‎ای از آن علم سؤال شود، او از قبل پاسخ آن را می‎داند، و پاسخ‎هایی كه می‎دهد چیزی بر علم او نمی‎افزایند. در این صورت، پیدایش كثرت در مورد پاسخ‎هایی كه می‎دهد، منشا تحول در علم او نمی‎شوند، او قبل از دادن پاسخ‎ها و بعد از دادن پاسخ‎ها به همه چیز آگاه است، آنچه تغییر یافته است، وجود پاسخ‎هاست، كه در مقام ذات عالم وجود اجمالی (بسیط و وجدانی) دارند، و در مقابل فعل وجود تفصیلی (متكثر و متعدد). اما در ذات عالم و علم او تحولی راه نیافته است.

یاحق

erfan_alavi;79672 نوشت:
همانطور که گفته شد در عالم ذات همه کمالات به صورت صرافت و بدون تمایز وجود دارند ؛ولی چیزی که هست وقتی حضرت حق علم فعلی را صادر می کند ؛این تفصیل اغاز می گردد ؛ونتیجه ان وجود موجودات می گردد ؛یعنی با نظر به همان کمالات است که شروع به صدور فعل می کند ؛و وقتی هم شرورع به صدور نماید ؛چیزی به علم او افزوده نمی شود ؛به عبارتی علم اجمالی حق در مرتبه ذات و مقدم بر ایجاد همان است که در مرتبه ایجاد حاصل می گردد و در مرتبه ایجاد هم چیزی بر علم قبلی او اضافه نمی گردد و این است علم اجمالی در عین کشف تفصیلی...

سلام
نه اخوی بحث افزایش علم نیست . ما هم قائل به افزایش نیستیم
بنده می گویم چرا به ظهور خارجی اعیان ثابته وجود خارجی می گویند بهتر است بگویند ظهور
اگر بگویند وجود خارجی این ذهنیت ایجاد می شود که اعیان در مقام ذات وجود ندارند یعنی اصلا مقام علم الهی کانه وجود نیست در حالیکه علم الهی بواسطه عینیتش با ذات به وجود بودن الیق است از ظهورات متنزله در مراتب
پس اگر بگوییم اعیان ثابته در علم الهی وجود دارند آنوقت ظهور به اصطلاح خارجی آنها بر وجود مبتنی می شود و اشکال تقدم ماهیت بر ذات پیش نمی آید .
موفق

.سلام.

مشکل ما این است که حضرت عالی وجود داشتن در صفات و تمایز انها با یکدیگر را می خواهید یک جوری توجیه نمایید در حالی که جناب ابن عربی نیز انها را دارای وجود نمی داند وگرنه دیگر لفظ ماهیت وثبوت بر انها گذاشتن معنی ندارد...

اگر انها انجا وجود داشته باشند به وجود علم الهی که البته وجودی خارجی است و به صورت تفصیل و متمایز باشند؛ دیگر چرا دوباره وجود خارجی پیدا می کنند ؛چون فعلیت در صفات اقوی است بر وجود خارج از خود نتیجتا دیگر نوبت به ظهور خارجی نمی رسد ..اینها را متوجه می شوید..ولی اگر انها وجود داشته باشند به نحو بساطت و بدون تمایز این قابل قبول است که در ظهور بعدی باید به این اجمال تفصیل داد و تفصیلش همان خلق انها به صورت متمایز است..

ولی اگر انها انجا ماهیت باشند و در دار خارج عینیت پیدا می کنند خود فسادی است که قبلا نیز گفته شد که تعین خارجی مقدم است بر ماهیت...

مشکل این است که اصل این موضوع مشکل است....توجه می کنید..

یاحق

erfan_alavi;79681 نوشت:
مشکل ما این است که حضرت عالی وجود داشتن در صفات و تمایز انها با یکدیگر را می خواهید یک جوری توجیه نمایید در حالی که جناب ابن عربی نیز انها را دارای وجود نمی داند وگرنه دیگر لفظ ماهیت وثبوت بر انها گذاشتن معنی ندارد...

سلام
بنده هم قبول دارم که مشکل است .
دیگر اینکه بحث از آنچه در ذات است جز با نشانه های اینسویی امکانپذیر نیست چون کسی از ذات بما هو ذات که خبر ندارد هرکس هم ادعا کند ادعایش بی مورد است
الا اینکه عرض شد امام رضا ع فرمودند بنده عارف از اینجا به آنجا پی می برد
حال نحو وجود اشیاء در ذات صرف بحت به چه نحو است خدا می داند
موفق در پناه حق

..سلام.

منظور بنده از مشکل است؛ یعنی اصل ،اشکال دارد نه اینکه ؛مشکل متعارف ...

خود صفات زائد بر ذات متاخر از ذات هستند ؛ولی چیزی که هست چون واقعا متصف بر ذات هستند مانند ذات وجوب دارند ؛و از لحاظ صرافت عین ذات هستند ؛نه اینکه خود ذات باشند از هر حیث چون اصلا ذات حیثی و جهتی ندارد ...

برای همین چون مقام صفات مقام واحدیت است ؛نتیجتا یک مصداق است که که دارای همه ریشه های کمالات متاخر از خود می باشد واین ریشه ها در ذات به صورت اجمال هستند و همه مصداق یک وجود هستند..در صفات کثرت نیست و تفصیل هم نیست کثرت و تفصیل فقط در مقام فعل می باشد...

نفر اول کنکور هم تا وقتی شروع به حل وپاسخ دادن نکرده است همه این پاسخها را به شکل بسیط می داند و الطفاتی به انها ندارد و لی به محض شروع ،صورت های علمی به مرور هر یک از ان کمالی که به صورت بساطت بود به محلش صادر می گردد ؛مانند نفس هر شخص که در لحظه نفخ شدن به جسم از عقل مدبرش به ان صادر می گردد ...والبته شخص مربوطه بعد از صدور پاسخ باز چیزی به علمش که اضافه نشده بلکه فقط ان کمالی که در نفسش به صورت بسیط ریشه داشت حال تفصیل گشته است ؛ودر این بین فرقی بین قبل از صدور و بعد از صدور نیست ,به عبارتی علم اجمالی شخص در ذات عین کشف تفصیلی اوست در فعل و همه جوابها برای او بعد وقبل از پاسخ یکی بود ....

نه اینکه باز در صفات اعیان خارجی تفصیل داشته باشند و از هم متمایز گردند ؛اگر اینطور بود همان مرتبه برای ظهور اشیا وجوب پیدا می کرد...

توجه دارید ؛بهتر است کمی تامل کنید ..

یاحق

.سلام ..

دوست عزیز منظور حضرت امیر از این حدیث می دانید چیست؟

[="red"](كمال توحيده ، نفى الصفات عنه ).[/]... كمال اعتقاد به يگانگى او، نفى كردن صفات از اوست .

صفات فعليه عين ذات نيستند، بلكه هر كدام بيانگر فعلى از افعالند و خارج از حقيقت ذات . مانند رزق ، احياء، و غیره ...

ریشه وحقیقت اینها در ذات هست چون این صفات همان نسبتهای بین حق و افعالش هست ؛مگر می شود کمال و حقیقت این نسبتها در ذات نباشد.و فقط در افعالش باشد...

اقا ولش کنید ؛به قول خودتان هر کس برود سی خودش....جایی که چهارچوبی برای قبول برخی از اشتراکات نباشد ؛بحث بی معنی است...حتی اگر اصل مطالب را هم باز از زبان خود بزرگان بیاوریم...

علم اجمالی همین ریشه ها و حقایق و نسبتها هستند ؛که بر حسب مصداق همانطور که گفته شد به حیث واحد با ذات موجودند ؛ ولی صفات زائد از افعال به دست می اید ؛به عنوان مثال از خوردن و اشامیدن صفت رازقیت را می فهمیم ؛اینها همه از مقام فعل انتزاع می گزدند و متاخر از ذات هستند و یا به عبارتی زائد بر ذات ؛...قبلا در مورد صفات ذات وغیر ذاتی توضیح دادم ؛...

اقا شما را به خیر و ما را به سلامت...

یاحق

موضوع قفل شده است