حضرت ابالفضل علیه السلام

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حضرت ابالفضل علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر پشت حسین علیه السلام که شکست در کربلا

حضرت عباس عليه السلام كه اكبر اولاد ام البنين و پسر چهارم اميرالمؤمنين عليه السلام بود و كنيتش ابوالفضل و ملقب به سقا و صاحب لواي امام حسين عليه السلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتي زيبا داشت كه او را ماه بني هاشم مي‌گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوي و فربه بر نشستي پاي مباركش بر زمين مي‌كشيدي. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچكدام را فرزند نبود. ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را به بيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد. پس از شهادت ايشان به نحوي كه ذكر شد بعضي از ارباب مقاتل گفته‌اند كه چون آن جناب تنهائي برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد اي برادر آيا رخصت مي‌فرمائي كه جان خود را فداي تو گردانم؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختي نمود، پس فرمود اي برادر تو صاحب لواي مني چون تو نماني كس با من نماند. ابوالفضل عليه السلام عرض كرد سينه‌ام تنگ شده و از زندگاني دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهي خود كنم.حضرت فرمود پس الحال كه عازم سفر آخر گريده اي‏‏، پس طلب كن از براي اين كودكان كمي از آب، پس حضرت عباس عَلَيْه السًَلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواي نصيحت و موعظت افراشته و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزر گوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.


لاجرم حضرت عباس عَلَيْه السًَلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد.كودكان اين بدانستند بناليدند و نداي العطش العطش در آوردند، جناب عباس عَلَي‍‍ْه السًَلام بي تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت و مشگي برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبي به دست آورد.پس چهار هزار تن كه مو كل بر شريعة فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلة كمان نهاده و به جناب او انداختند، جناب عباس عَلَيْه السًَلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و زجز خواند

حَتّي اُوراي فِي الْمَصاليتِلِقا
اِنّي اَنَا الْعّباسُ اَغْدُوا بِالسَّقا

لا اَرْهَبُ الْمُوْتَ اِذشا الْمَوتُ زَقَا
نَفْسي لِنَفْس الًمُصطَفَي الطُّهرْوَقا
وَ لا اَخافُ الشَّرَ يَو‎ْمَ الْمُلْتَقي

و از هر طرف كه حمله مي كرد لشكر را متفرق مي ساخت تا آنكه به روايتي هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمت گير و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبي به لب خشك تشنة خود رساند دست فرا برد و كفي از آب برداشت تشنگي سيدالشهداء عَلَيْه السلام و اهلبيت او را ياد آورد ‌آب را از كف بريخت:
پر كرد مشگ و پس كفي از آب برگرفت مي‌خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
شد با روان تشنه از آب روان روان چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار
آمد به يادش از جگر تشنة حسين (ع) دل پر ز جوش و مشگ بدوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضي يك شير در ميانه گرگان بيشمار
يك تن كسي نديده و چندين هزار تير يك گل كسي نديده و چندين هزار خار

مشگ را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگي برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مي‌كرد و راه مي‌پيمود. ناگاه نوفل الارزق و به روايتي زيدبن ورقاء كمين كرده از پشت نخلي بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغي حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل عليه السلام جلدي كرد و مشك را بدوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:


اِنيّ اُحامي اَبَداً عَنْ‌ديني
نَجْلِ النَّبّي الطّاهِرِ الاَمينِ

وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُمُ يَميني
وَ عَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقين

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر باره نوفل (لعين) و به روايتي حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش را از بند بينداخت، جناب عباس عليه السلام اين رجز خواند:
وَ‌ اَبْشِري بِرحْمَهِ الْجَبّارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَساري

يا نَفْسُ لاتَخْشي منَ الْكُفّارِ
مَعَ النَّبِيّ السَّيّدِ الْمُختارِ

فَاَصْلِهِمْ يا رَبّ حّر َّ النّار
و مشگ را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لبان تشنگان برساند وناگاه تيري بر مشگ آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه‌اش رسيد و از اسب در افتاد.

وَالْبَيْضِ الْفَواصِلِ مِنْ فَرْق اِلي قَدَم
مِنْ كُلّ مَجْدٍ يمينٌ غَيْرَ مُنْجَذِمٍ

عَمُّوهُ بِالنَّبْلِ وَالسَّمْرِ الْعَواسِل
فَخَرّض لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْيَديْنِ لَهُ

پس فرياد برداشت كه اي برادر مرا درياب، به روايت مناقب ملعوني عمودي از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد. چون جناب امام حسين عليه السلام صداي برادر شنيد، خود را به او رسانيد ديد برادر خود را در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاي مقطوع بگريست و فرمود:
اَلانَ اِنْكَسَرَ ظَهْري وَ قَلَّتْ حيلَتي. اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته و به روايتي اين اشعار انشاء فرمود:

وَ خالَفْقُمُوا دينَ النًّبِيّ مُحَمدٍ
اَما نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيّ الْمُسَدَّدِ
اَما كانِ مِنْ خَيْرِ الْبَريَّهِ اَحْمَدِ
فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

تَعَدَّيْتُمُ ياشَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيكُمْ
اَما كانِ خَيْرُ الرُّسْلِ وَصّاكُمُ بنا
اَما كانَتِ الزَّهْرآءُ اُمّيَ دُونَكُمْ
لَعِنْتُم وَ‌اُخْزيتُمْ بِماقَدْ جَنَيْتُمُ

در حديثي از حضرت سيد سجاد عليه السلام مرويست كه فرمودند خدا رحمت كند عمويم عباس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداي او نمود تا آنكه در ياري او دو دستش را قطع كردند و حق تعالي در عوض دو دست او دو با ل به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مي‌كند و از براي عباس عليه السلام در نزد خدا منزلتي است در روز قيامت كه مغبوظ جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوي مقام اوست.
نقل شده كه حضرت عباس عليه السلام در وقت شهادت سي و چهار ساله بود و آنكه ام البنين مادر جناب عباس عليه السلام در ماتم او و برادران اعياني او بيرون مدينه در بقيع مي‌شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مي‌كرد كه هر كه از آنجا مي‌گذشت گريان مي‌گشت، گريستن دوستان عجيبي نيست مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمني بود خاندان نبوت را چون ام البنين عبور مي‌كرد از اثر گريه او گريه مي‌كرد.

محل دفن حضرت عباس (ع)

قبرحضرت عباس(ع) نزديك محل شهادتش كنار شريعه فرات است ، حضرت ابوالفضل(ع) لحظه شهادت سي و چهار سال سن داشت.
حسين عمادزاده نويسنده متبحّري است كه رحلت نمودند، ايشان كتابي مخصوص حضرت عباس(ع) مي نويسد و زمانيكه جناب عمادزاده به عتبات عاليات تشريف مي برد خدّام مرقد حضرت ابوالفضل(ع) از ديدنشان (بخاطر كتابي كه راجع به حضرت عباس(ع) نوشته است) خوشحال مي شوند لذا خدّام به او احترام زيادي مي گذارند حتي به ايشان اجازه مي دهند تا قبر حضرت را براي او باز كند و ايشان به زير جايگاه تصريح حضرت بروند. خدّام مي گفتند: جايگاه را فقط براي بزرگان باز مي كنيم و اين جايزه توست كه براي حضرت عباس(ع) زحمت كشيدي.
وقتي عمادزاده به كنار قبر مي رود چاله اي را كنار مرقد حضرت مي بيند كه داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام مي پرسد: چرا اينجا چاله اي است كه درونش را آب گرفته است؟ خدام گفتند: مرقدحضرت كنار فرات است و سطح زمين با آب زياد فاصله ندارد لذا ما چاله اي كنديم تا داخل قبر را آب نگيرد. ببينيد چقدر دردناك است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم تا كنار حضرت مي آيد ولي داخل قبر نمي تواند برود. سپس عمادزاده مي گويد: حالا كه لطفي شامل حال من شده است، دو ركعت نماز هم كنار قبر حضرت بخوانم كه ركعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، ديدم حضرت با وجود قد رشيدي كه داشته چقدر مرقد كوچكي دارد (مانند قبر طفلي مي ماند) لا حول و لا قوه بالله العلي العظيم.
نمي دانم اين چه رابطه اي است كه بعد از قرنها ذكر كربلا، حضرت ابا عبدالله(ع) و اباالفضل العباس(ع) و ... اشك از رخسارمان سرازير مي گردد؛ وقتي دست ميوه دل علي(ع) (وجود مقدس ابالفضل(ع)) را قطع مي كنند، دشمنان جرأت مي يابند و به سوي ايشان حمله مي كنند، تيري به چشم مباركش مي زنند و آقا ديگر نمي بيند، از طرفي هم دست ندارد كه تير را بيرون بياورد؛ زانوها و پاهايش را جمع مي كند و تير را از چشم خود خارج مي كند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جايي را نمي بيند، دشمنان به او شمشير مي زنند حضرت كه هيچوقت مولايش را برادر صدا نمي كرد فرياد مي زند: يا اخا ادرك اخا لا يوم كيومك يا ابا عبدالله(ع) ... :Gol:
برگرفته از منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی

و اما در کرامات مولایم عباس بن علی بن ابیطالب علیهما السلام

جناب حجه‌الاسلام و المسلمین آقای سیداحمد قاضوی در تاریخ 26 صفر الخیر 1417 ق نقل کردند که مرحوم آیه الله حاج شیخ محمد ابراهیم نجفی بروجردی می‌فرمودند:



زمانی که در عراق بودیم، یک روز در صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام با عده‌ای از رفقا نشسته بودیم، که ناگهان دیدیم عربی وارد صحن مطهر شد. وی پسر بچه‌ای 6 - 7 ساله را بر روی دست حمل می‌کرد که به نظر می‌رسید جان خود را از دست داده و مرده است. پدر بچه اشاره به ضریح مطهر حضرت کرده و گفت: ای عباس بن علی علیهما السلام، اگر شفای پسرم را از خداوند نگیری شکایت شما را به پدرت علی علیه السلام می‌کنم.



با دیدن این صحنه، به ذهن ما رسید که به او بگوییم اگر درخواستی هم داری باید با حضرت مؤدبانه صحبت کنی و این گونه عتاب و خطاب با این بزرگوار درست نیست. هنوز فکر کردن ما به پایان نرسیده بود که دیدیم بچه چشمانش را باز کرده، به پدر گفت: بابا مرا بر زمین بگذار!



همة ما از مشاهدة این صحنه بسیار منقلب شدیم و به چشم خود دیدیم که بچه شفا یافته است.


__________________________________________________________________

قبر وسط آب

آیة‏الله حاج سید عباس كاشانى حائرى نقل مى‏كرد: «روزى در خانه آیة‏الله العظمى حكیم(1) بودم كه كلیددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل علیه‏السلام تلفن كرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل علیه‏السلام را آب گرفته و بیم آن مى‏رود كه ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره‏ها نیز آسیب كلى وارد شود، شما كارى بكنید.

آیة‏الله حكیم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد. آنگاه گروهى از علماى نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به كربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام رفتیم، آن مرجع بزرگ براى بازدید به‏ طرف سرداب مقدس رفت و ما نیز از پى او آمدیم، اما همین ‏كه چند پله پایین رفتند، دیدم نشستند و با صداى بسیار بلند كه تا آن روز ندیده بودم، شروع به گریه كردند. همه شگفت‏زده و هراسان شدیم كه چه شده است؟ من گردن كشیدم دیدم شگفتا منظره عجیبى است كه مرا هم گریان ساخت.

قبر شریف حضرت ابوالفضل علیه‏السلام در میان آب مثل جایى كه از هر سو به وسیله دیوار بتنى بسیار محكم حفاظت ‏شود، در وسط آب قرار داشت، اما آب آن را نمى‏گرفت. درست همانند قبر سالارش حسین علیه‏السلام كه متوكل عباسى بر آن آب بست اما آب به سوى قبر پیشروى نكرد. (2)


.
عنايت آقا حضرت ابا الفضل العباس به کودکي 4 ساله.

سيد جليل القدر ((حضرت آقاى حاج سيد محمّد على ضوابطى )) رضوان الله تعالى عليه فرمودند:
.

به اتفاق خانواده و فرزند زادگانم به زيارت عتبات عاليات مشرف شدم .
.

نوه چهار ساله ام كه با ما همراه بود بيمار شد و بتدريج حالش وخيم گرديد و به حال غشوه و بيهوشى قرار گرفت .
.

((دكتر حافظ الصحه )) را به بالينش آوردم ، بعد از معاينه نسخه اى نوشت و دست ما داد و بطرف در اطاق حركت كرد،
.

در حال بدرقه به من گفت :
.
حال اين بچّه خيلى بد است و اميد بهبودى در او نمى بينم و من نخواستم پيش ‍ خانواده شما حرفى زده باشم .

.

اتفاقا همسرم از اطاق ديگرى حرف دكتر را شنيد، فورى چادر بر سر كرده و گفت :
.
«حالا مى روم و كار را درست مى كنم»

.

وقتى كه رفت ، بعد از چند لحظه ديدم ، طفل مريض سر از بستر برداشته و مى گويد:
.

آقاجان مرا در آغوش بگير، تعجب كردم ! كودك بى هوش چطور يك مرتبه به هوش آمده ؟!
.

او را بغل كردم ، آب خواست بهش آب دادم .
.

گفت : بى بى خانم (همسرم كه مادر بزرگش باشد) كجاست ؟
.

گفتم : الان مى آيد هنوز همين طور متحير بودم كه يك وقت خانمم وارد شد.
.

و ديد بچه در آغوش من است ! و گفت : ديدى كار درست شد و مريض در معرض ‍ مرگ را شفايش را گرفتم ؟!
.

گفتم : چه كردى و كجا رفتى ؟!
.

گفت : رفتم به حرم مقدس (( آقاابوالفضل العباس عليه السلام )) و گفتم :
.

.
من زوار تو هستم
.
اگر ((باب الحوائج )) نبودى من اينجا نمى آمدم
.
حالا بچه ام در حال مرگ است ،
.
شفايش را از تو مى خواهم و نمى توانم جواب پدرش را بدهم
.
اين حرف را گفتم و از حرم بيرون آمدم .
.
حالا فهميدم كه آقا قمربنى هاشم (عليه السلام ) به ما توجه فرموده و آقايى كرده و بچه را شفا داده .

عقیل برادر بزرگ امیر المؤمنین علیه السلام و 20 سال بزگتر از آنحضرت بود. او از کسانی بود که نظر و گفته اش در علم انساب حجت بود، در مسجد حضرت رسول ص برای وی حصیری می گذارند که بر آن نماز می کرد و قبائل عرب برای شناخت و آگاهی از علم انساب به دورش جمع می شدند و و در پاسخ مراجعات بسیار سریع الانتقال بود.
روزی حضرت امیر سلام الله علیه به او فرمود: برای من همسری از خاندان اصیل و دلیر عرب در نظر بگیر که مرا از روی فرزندی دلیرزاده شود.
عقیل گفت: یا فاطمه که از قبیله کلاب می باشد ازدواج کنید چه آنکه از پدران او در عرب هیچکس شجاع نیست.
اگر چه علم و شناخت حضرت علی ع به احوال قبائل و شجاعان و دلاوران عرب با علم عقیل قابل مقایسه نیست که نیازمند عقیل باشد زیرا او بود که ابوذر غفاری گفت: من با امیرالمؤمنین به بیابانی وارد شدیم که مورچه بسیاری داشت. من گفتم: منزه است خدائی که خالق این مورچگان است . زیرا بخدا قسم من تعداد اینها را می دانم و نرو ماده آنان را می شناسم.
این وجود مقدس چگونه از انسابت عرب آگاهی ندارد در حالیکه به جزئیات امور از جمله نرو ماده بودن مورچه ها عالم است؟
اینک این سؤال پیش می آید که علت سؤال حضرت از عقیل چه می تواند باشد؟
شاید در پاسخ بتوانیم بگوئیم که پیامبر اکرم صلی الله و ائمه اطهار علیهم السلام می خواستند امور را ازطریق عادی طبیعی پیش ببرند و نه از راه معجزه. همانگونه که پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در سرزمین بدر در جائی منزل نمود ولی با رأی اصحابش آنجا را ترک کرد و نقطه بهتری را انتخاب نمود. و یا در جنگ احزاب نظر یارانش را در حفر خندق و حالت تدافعی گرفتن پذیرفت، و یا در جنگ احد رأی شورای نظامی را در اخذ حالت تهاجمی پذیرا شد و با موارد بسیاری که بدون بهره گیری از معجزه و نیروی غیب و از طرق عادی به تبلیغ دین و اداره امور کشور اسلامی پرداخت.
و نیز امیرالمؤنین ع و امام حسن و امام حسین ع در جنگهای خود از طرق طبیعی بهره بردند نه از راه معجزه و قدرت ماوارء طبیعی خود در حالیکه چنان امکان و اجازه ای برای استفاده از آنرا داشتند.
و سایر ائمه اطهار علیهم السلام در برخورد با امور جاری و در مقابله با دستگاه ظلم و ستم حاکم بر جامعه چنین رویه ای در پیش گرفتند و حتی در امور شخصی خویش نیز از راه معجزه وارد نشدند و راههای عادی را پیمودند. که در اینجا ذکر نمونه ای جالب و لازم است.
در حدیث است که امام دهم حضرت هادی ع در سامراء بیمار شدند و به ابوهاشم جعفری فرمودند: کسی را با هزینه من به کربلا بفرست تا در حرم سیدالشهدا و در حائر حسینی برای شفای من دعا کند، و او دستور حضرت را اجرا کرد.
شخصی بنام علی بن بلال چون این مطلب را شنید به ابوهاشم گفت: حضرت هادی از حرم حسینی چه می خواهند؟ ابوهاشم نتوانست پاسخ را به او بدهد ولذا کلام او را به امام هادی ع منتقل نمود.
حضرت در جواب فرمودند: رسول خدا ص خانه خدا را طواف می کرد و حجر الاسود را را می بوسید در حالیکه حرمت پیامبر ومؤمن از حرمت خانه خدا بیشتر است. و نیز خداوند به رسولش خطاب کرد که در عرفات وقوف کند زیرا خدا دوست دارد که در مکانهای مخصوصی وی را یاد کنند و او را بخوانند و من علاقه دارم در جائی که خدا دعا کردن در آنجا دوست دارد برایم دعا کنند.
2. فرزند امیر المؤمنین:
بهر حال حضرت علی ع با فاطمه که بعدها به ام البنین معروف شد ازدواج کردند و فرزندانی از او زاده شد که حضرت عباس سلام الله علیه بارزترین و برترین آنها بود. اصولا اولاد ذکور حضرت علی ع را شانزده و اولاد اناث ایشان را هیجده نفر ذکر کرده اند. اولاد ذکور آنحضرت عبارتند: حسن و حسین و محسن: از حضرت زهرا
محمد خنفیه : از خوله
عبدالله، جعفر، عثمان، عباس : از ام البنین که همه در کربلا شهید شدند
عمر اطرف و عباس اصغر: :از صهباء
محمد اصغر: از امامه بنت ابی العاص
یحی و عون: از اسماء بنت عمیس
عبدالله و ابوبکر: از لیلی بنت مسعود
محمد اوسط: از ام ولد
و اولاد اناث ایشان همانگونه که گفته شد هیجده نفر بودند که تعدای از آنها در زمان حیات آن حضرت وفات نمودند و حضرت زینب س با عبدالله بن جعفر طیار ازدواج کرد و فرزندانی بنامهای جعفر، عباس، علی، عون بدنیا آورد و همه آنها در حمله جمعی خاندان ابوطالب به صفوف دشمن در صحنه کربلا به شهادت رسیدند.
ام کلثوم به عقد محمد بن جعفر طیار در آمد و رقیه همسر مسلم بن عقیل شد که معروفترین از دختران آنحضرت همینها می باشند.

ولادت:
حضرت عباس ع در چهارم شعبان سال 26 هجری بدنیا آمد او که همیشه بعد از مولایش امام حسین ع قدم برمیداشت. گویا در ولادت هم از نظر تکوینی پس از آقایش حسین بن علی ع قرار داشت، زیرا حسین سوم و عباس چهارم شعبان بدنیا آمدند.
چون بدنیا آمد او را به دست پدر بزرگوارش امیر مؤمنان سلام الله علیه دادند همینکه حضرت او ار گرفت نگاهی به اعضای او کرد و گریست گویا می دید که دستانش در راه یاری امام زمانش قطع می شود. سینه اش که منبع علم و یقین است مالامال تیر دشمن میگردد. سر مطهرش را عمود آهن خرد می کند لبهای تشنه اش و .. و لذا آهی دردمند کشید و های های گریه اش عرش الهی را به لرزه انداخت.
روزی ام البنین دید حضرت امیر ع عباس را در آغوش گرفته و بر دستانش بوسه می زند و می گرید. مضطرب شد و علت را پرسید. حضرت فرمود: دستان این فرزند در راه یاری حسین ع قطع خواهد شد. با شنیدن این مطلب صدای فریاد و فغان مادر دلسوخته به آسمان بلند شد و اهل خانه نیز همگی به ناله در آمدند اما حضرت به وی خبر داد که نور دیده اش نزد خدا منزلتی عظیم دارد و در عوض دو دستش دو بال به او مرحمت خواهد کرد. و ام البنین شاد و مسرور شد.
4. ویژگیها :
کنیه مشهورش ابوالفضل و ابوقربه (قربة به معنای مشک) بود.
لقب معروفش باب الحوائج و العبد الصالح بود. در زیارتنامه اش آمده است : السلام علیک ایها العبد الصالح ..
حضرت عباس شمایلی خاص داشت. بسیار زیبا بود و لذا او را ماه بنی هاشم می نامیدند.
قامتی بلند و رشید داشت بطوریکه چون بر اسب می نشست پاهایش به زمین کشیده می شد.
از کثرت عبادت و سجده آثار سجده بر پیشانیش نقش بسته بود و نور بندگی و اخلاص در چهره اش نمایان بود.
5. ازدواج و فرزندان :
حضرت عباس س در بیست سالگی با لبابه دختر عبدالله بن عباس ازدواج کرد. عبدالله بن عباس پسر عموی علی بن ابیطالب است که در زمان خلافت پنج ساله امیر المؤمنین با او همکاری نزدیک داشت.
عباس از لبابه دارای سه پسر به نامهای فضل، محمد، عبیدالله شد و یک دخترهم در ردیف فرزندان او ذکر کردند.
به هنگام عزیمت به کربلا فضل به اتفاق مادر حضرت عباس یعنی ام البنین در مدینه باقی ماندند و لبابه به همراه عبیدالله و محمد با کاروان امام حسین حرکت کردند.
محمد که 12 یا 13 سال داشت در واقعه کربلا ضمن پیکاری خونین به دست یکی از سرداران شقاوت پیشه سپاه ابن سعد بنام مسلم خولانی به شهادت رسید و عبیدالله کوچک همراه مادر جزء اسرا بود که به شام اعزام شدند و سپس به مدینه مراجعت کردند و در آنجا مستقر شدند.
لبابه همسر داغدیده باب الحوائج که هم شوهرش حضرت عباس و هم پسرش محمد را در کربلا از دست داده بود در مدینه به ام البنین پیوست و در کنار او شب و روز خود را با غم و اندوه گذرانید تا وفات کرد.
عبیدالله از علمای بزرگ شد و با رقیه دختر امام مجتبی ازدواج کرد. نوشته اند که هر وقت امام سجاد او را می دید می گریست.
فضل نیز سخنوری گویا و دیندار و با تقوا شد و پیوسته مورد تکریم و بزرگداشت خلفا و حکام بود.
حمزه نیز شخصیتی بارز شد و با زینب نوه زینب کبری سلام الله ازدواج نمود.
6. فضائل و برتری ها:
در درجه اول باید دانست که برادری عباس با امام حسن و امام حسین علیه السلام گذشته از بهره گیرهای او از علوم و معارف الهی آنان در شخصیت معنوی و فضائل او تأثیری بسیار داشت.
فضائل و برتری های وجودی آن شخصیت بزرگ را به آسانی نمی توان برشمرد و مورد بحث و بررسی قرار داد اما به مقدار قدرت و توان و بضاعت خود به گوشه هائی از دریای فضائل و مناقب او اشاره می نمائیم.
1ـ بقدری دارای جلالت وشأن و عظمت مقام بود که امام حسین ع که حجة الله است نسبت به او خطائی عجیب دارد و بر واضح است که خطابات و تمامی کلمات امام ع سنجیده و به حساب شده است.
حضرت در بیانی رسا و زیبا به او فرمود : بنفسی انت یا اخی
یعنی جانم به فدایت ای برادرم!
2ـ امام سجاد ع در باره عموی بزرگشان فرمودند: یعنی برای عباس مقام و منزلتی نزد خدا است که در روز قیامت تمام شهیدان بدان غبطه می خورند.
3ـ امام صادق می فرماید: کان عمنا العباس بن علی نافذ البصیر صاحب الایمان : یعنی عموی ما عباس فر ند علی بن ابیطالب دارای بینشی نافذ و ایمانی قوی بود.
4ـ و نیز درباره آنحضرت فرمودند: (لعن الله من جهلک و استخف بحرمتک) یعنی خدا لعنت کند کسی را که تو را نشناسد و به مقام تو واقف نگردد و حرمت و عظمت و کرامت تو را کوچک شمرد . و این حاکی از فضیلت منحصر به فرد حضرت عباس است در بین شهدای راه کربلا است . و نیز فرمودند: گواهی می دهم که تو همان راهی را پیمودی که جنگاوران شهدای بدر رفتند.
5ـ امام زمان ع فرمودند: ( السلام علی العباس بن امیر المؤمنین المواسی اخاء بنفسه الآخذ من امسه الفادی له الواقی) یعنی سلام و درود بر عباس بن علی که جانش را در راه موسات برادرش فدا کرد و دنیایش را برای تحصیل اخرت صرف نمود. و جانش را برای حفظ برادرش داد.
6ـ از عظمت و مقام والای حضرت عباس آن است که وقتی امام سجاد برای دفن شهدا کربلا آمدند اجازه دفن شهداء را به بنی اسد دادند و فقط بدن امام حسین و حضرت عباس ع را به آنها ندادند و خود آن را به عهده گرفت. و از آنجا که بدن معصوم را جز معصوم نباید به خاک بسپارد، قرین کردن دفن حضرت عباس با سید الشهدا علیه السلام نشانه ای از شأن والای او است و اگر چه معصوم نبود امام تلو معصوم بود و منزلتی عظیم داشت.
7ـ حضرت عباس در خاندان عصمت و طهارت پرورش یافت و از دریای فضائل امیر المؤمنین بهره برد و مورد تربیت آنچنان پدری قرار گرفت.
روزی در ایام کودکیش در آغوش پدر بود . حضرت به او فرمود بگو یک او گفت: یک . فرمود: بگو دو. گفت شرم دارم با زبانی که یک گفته است دو بگویم.
و این نمونه بارزی از بهره گیری او در سنین کودکی از فضائل پدران و برادران می باشد.
او از بحر علوم و معارف پدرش بهره ها برد. در روایت است که ان العباس بن علی زق العلم زقا یعنی علم فروان به عباس تغدیه شده است.
8ـ حضرت عباس در یقین قلبی به درجه ای بالا رسیده بود . با آنکه حقایق بسیاری از پدرش راجع به کربلا شنیده بود و عراقی ها را می شناخت. و از شهادت مسلم بن عقیل با خبر بود اما با اطمینان کامل در خدمت برادر بزرگوارش قرار گرفت. و در شب عاشورا در پاسخ ترخیص برادر گفت: ما چنین نکنیم خداوند بعد از تو ما را زنده ندارد.
او عارف است وارسته ای بود که حتی در روز تاسوعا امان نامه شمر را نپذیرفت و دست از حسین برنداشت.
9ـ ایثار گر بود، فداکاری و ایثار گری و جانبازی را به حد اعلا رسانید و جان خود را فدای برادر کرد. پاسدار برادر بود و به تعبیر امام زمان سلام الله با برادرش مواسات کرد و دستهای خود را در راه او داد.
جلوه ای از ایثار بود که در شریعه فرات آب ننوشید زیرا برادر و اطفالش تشنه بودند و او روا نداشت که سیراب گردد و حسین تشنه باشد.
قبل از شهادت خود برادرانش را به میدان فرستاد و همه آنها شهید شدند و او در راه دین و امام زمانش از برادرها و نیز از فرزند دلبندش گذشت و این اوج تجلی ایثارگری است.

شجاعتی بی مانند داشت بطوریکه زبانزد دیگران بود.
در جنگ صفین جوانی برومند بود. بر اسبی خروشان سوارشد نقابی بر چهره افکند و به میدان آمد و از صفوف معاویه مبارز طلبید. چند نفر با او در آویختند و لی خیلی زود طعمه شمشیر او شدند و جان دادند. معاویه از این وضع ناراحت شد ابن شعثاء که از سرداران سپاهش بود و ادعای دلیری بسیاری داشت چون ناراحتی معاویه را دید علتش را پرسید معاویه گفت: این یکی از جوانان معمولی لشکر علی است که اینگونه افراد مرا به بخاک می افکند پس مردان دلاور او چگونه پیکار می کنند و من نگرانم که عاقبت جنگ چه خواهد شد!
ابن شعثاء گفت: آنها که با این جوان روبه رو شدند بزدل بودند و من پسران خودم را به میدان می فرستم و مادرش را به عزا می نشانم جنگی خونین در بر گرفت وپسر ابن شعثاء از بین رفت و هفت فرزندش همه بدین صورت کشته شدند.
ابن شعثاء مانند پلنگ تیر خورده به خود می پیچید و در این هنگام نگاهش با نگاه سرزنش آمیز معاویه تلاقی کرد طاقت نیاورد و دست داد در به مرکب خود نیب زد و به آن جوان نقابدار رسید . جوان کم تجربه با پیرمرد غضبناک روبرو شد معاویه نگران ابن شعثاء بود و علی در دل مضطرب برای عباس بود، آیا کدامیک پیروز می شوند ؟ بالاخره آخرین ضربتی که جوان نقابدار بر پیکر ابن شعثاء زد و خانه زین را از وجود او تهی کرد پاسخی به این سؤال بود.
نقابدار جوان چند بار اطراف جسد بی جان ابن شعثاء دور زد و مبارز طلبید ولی کسی حاضر به مقابله با او نشد. در این هنگام علی ع جوان را به سوی خود خواند، او در محضر مولا نقاب از چهره برداشت ابوالفضل العباس بود فقط پانزده بهار از عمرش گذشته بود، ولی علی به رویش تبسم نمود.
معروف است که به آسانی می توانست با ضربت شمشیرش مرد و مرکب را دو نیمه سازد و لذا هیچیک از پهلوانان و مدعیان زور آزمائی تاب مقاومت در برابر او را نداشت.
در روز هفتم محرم با عده ای حرکت کرد و محاصره را شکست و مقداری آب آورد.
چون عاشورا عده ای از یاران تحت محاصره افتادند امام حسین ع حضرت را فرستاد و او یک تنه رفت و حلقه محاصره را بشکست و آنها را نجات داد.
11ـ کاملا تسلیم و مطیع امام زمانش بود و در برابر فرامین او از خود نظری نداشت چون فرمانش دادند که فقط آب آورد با آنهمه شجاعت و دلیری جز جنگ دفاعی نمی کرد. پروانه وار بر گرد امام خود می چرخید فرمانده نیروی سی نفری محافظ آنحضرت بود دفتردار اموال امام حسین بود. مسئول رسیدگی به کارهای اجتماعی و مراجعات و مالی آنحضرت بود، و لذا او را در مدینه باب الحسین نیز می نامیدند و اینها از فضایل عباس بود و از برتری های او در طول زندگی به حساب می آمد.
12ـ از مهمترین فضائل و برتری های حضرت عباس منصب حکایت کاروان سید الشهداء ع در کربلا بود. پیغمبر اکرم ص فرمودند: (افضل الاعمال عندالله ابراد الکبه الحری من بهیمة و غیرها) یعنی برترین اعمال نزد خدا سیراب کردن و خنک نمودن جگر حرارت دیده است چه از حیوان باشد یا انسان.
و در روایت است حتی در جائیکه آب هست سقایت کنید که این عمل موجب ریزش گناهان است به مانند ریزش برگهای درختان.
ولذا گاهی بین قریش و عبدالمطلب بر سر سقایت درگیری روی می داد زیرا فضیلت و کمال را در سقایت می دیدند.
و عباس این فضیلت بزرگ را دارا بود.
و بالاخره در شمارش فضائل و مناقب آن دلیر با تقوا باید گفت:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
درود و سلام صلوات خدا و پیامبر اکرم ص در ائمه اطهار س و ملائکه خداوند و تمام انسانهای آزاده بر او باد که درس ایمان و تقوای و ایثار و شجاعت و جانبازی و بزرگواری را به بشریت عرضه داشت، باب عروج الی الله را بر رهروان صدیق طریق کمال گشوده سلوک سالکان را رنگ و جلا بخشید راز و نیاز عابدان را معنا داد زهد زاهدان را سر سلسله بود عارفان را تحقق عرفان است و تا انقراض عالم همچنان الگو و اسوه است و درخشش عظیم دارد و بر بال انوار کرامت نور افشانی می کند.

منبع najva.ir

موضوع قفل شده است